مشاهده نسخه کامل
: فرهنگ واژگان
به مجموعه ، صورت یا سیاهه ای از لغات یک زبان گفته می شود که همراه با اطلاعاتی در مورد هر لغت به همان زبان یا سایر زبانها است.
اگر لغات و اطلاعات آن به یک زبان باشد به آن فرهنگ یک زبانه گفته می شود و اگر به دو یا چند زبان باشد به آن فرهنگ دو زبانه یا چند زبانه گفته می شود.
ساختار اصلی فرهنگهای یک زبانه مانند معین ، سخن یا وبستر توصیفی است. در حالی که در فرهنگهای دو زبانه یا چند زبانه فقط معادل ارایه می شود.
نخستین فرهنگ عربی به نام « قاموس » را یک نفر ایرانی به نام فیروز آبادی گردآوری کرده است و اولین فرهنگ فارسی نیز در هند توسط جمعی از ایرانیان مقیم هند گردآوری شده است . بعد از اسلام اولین فرهنگ دقیق « لغتنامه فرس» اسدی طوسی است. که حدود 3500 لغت دارد. و به ترتیب حروف الفبای آخرین حرف کلمه منظم شده است . دلیل این نوع تنظیم عجیب و غریب این است که ایشان این لغتنامه را برای شاعرانی که قافیه کم می آورده اند تنظیم کرده است. چند نسخه خطی از لغتنامه اسدی موجود است که یک نسخه اش در کتابخانه واتیکان است !
یک فرهنگ قدیمی دیگر فرهنگ قطران تبریزی است که 115 لغت بیشتر ندارد و بصورت بیاضی است . یعنی از ضلع کوچکتر کاغذها از بالا ورق می خورد. تازه تعدادی از این 115 لغت را هم از ناصرخسرو که به تبریز مسافرت کرده بوده پرسیده است.
از لغتنامه های معروف و مهم فارسی برهان قاطع است که در قرن یازدهم توسط محمد حسین بن خلف تبریزی تالیف شده است.حدود 20000 لغت دارد که مولف بر اساس چهار لغتنامه یا فرهنگ آن زمان تالیف کرده است. اشکال آن یکی این است که تعداد زیادی از لغات دساتیری را وارد فرهنگ کرده است.
( برای اینکه بدانید دساتیر چیست؛ مراجعه کنید به جلد اول لغتنامه دهخدا که شامل مقالات دهخدا است و مقاله ای با این موضوع هست.
بعد از انتشار برهان قاطع کتابی به نام قاطع برهان در اعتراض به برهان قاطع نوشته شد . قاطع برهان در قرن سیزدهم به چاپ رسید . بعد کتاب محرق قاطع برهان در رد قاطع برهان تالیف شد و بعد ساطع برهان و بعد موید برهان و بعد قاطع القاطع و .... تالیف شد. این کتابها همه ردیه بر ردیه دیگری بودند .
بعد از اینکه حدود بیست جلد کتاب راجع به برهان قاطع نوشته شد کم کم مردم فراموش کردند اصلا برهان قاطع چه بوده .لذا در قرن چهاردهم فرهنگ آنندراج توسط محمد شاه و در کشور هند منتشر شد. این فرهنگ هفت جلدی حدود 30000 لغت دارد. این تنها فرهنگی است که حتی یک سطرش هم از نویسنده نیست وهمه نقل قول از فرهنگ های مختلف است. در ذیل هر مدخل قید شده که از کجا نقل قول کرده است.
فرهنگ آنندراج تعدادی از اصطلاحات و ضرب المثل ها را هم دارد.
درقرن چهاردهم میرزا علی اکبر نفیسی ( پدر سعید نفیسی ) فرهنگ ناظم الاطباء معروف به فرنودسار را تالیف کرد . این فرهنگ اولین فرهنگی است که تلفظ ها را با فونتیک آورده است.
اما بزرگترین و کاملترین فرهنگ فارسی لغتنامه علی اکبر دهخدا است که در 26575 صفحه در قطع رحلی با حروف ریز و به صورت سه ستونی منتشر شده است. در این لغتنامه دویست هزار واژه اصلی و ششصد هزار ترکیب و نزدیک به هشتاد هزار اعلام تاریخی و جغرافیایی چهارصد تا پانصد هزار شاهد مثال به صورت نظم یا نثر آمده است.
دهخدا فردی سیاسی بوده است و بعد از اینکه به چهار محال وبختیاری تبعید می شود کار پایه ریزی و تالیف لغتنامه را شروع می کند .
با درگذشت دهخدا بر طبق وصیت او دکتر معین کار را ادامه داد . اما او نیز بیمار و پس از مدتی درگذشت. لذا در حدود 6 سال این کار زیر نظر دکتر سید جعفر شهیدی انجام گرفت بدون آنکه ایشان نامی از خود در کتاب بیاورد. در نهایت لغتنامه سال 1359 در 223 دفتر ( صحافی نشده ) منتشر شد.
لغتنامه دهخدا به دلیل مفصل بودن مدخل هایش برای همه قابل استفاده نیست . اشکال دیگر آن اینست که روزآمد نشده است.
فرهنگ فارسی تالیف دکتر محمد معین در دهه چهل شمسی منتشر شده است . دکتر معین به تقلید از لاروس قصد داشته این فرهنگ را در سه دوره منتشر کند . کوچک، متوسط و بزرگ . اما عملا فقط یک دوره شش جلدی منتشر کرد که چهار جلد آن متن فرهنگ است ؛ یک جلد شرح اصطلاحات خارجی است که در متون فارسی کاربرد دارد و جلد ششم اعلام است . این فرهنگ به سبک لاروس تصاویری هم دارد. در ذیل هر مدخل تلفظ به فونتیک و ترکیبات لغت هم آمده است.
فرهنگ عمید تالیف حسن عمید از فرهنگ های مشهور فارسی است که ابتدا در یک جلد منتشر شد و هم اکنون سه مجلد است. فرهنگی است مختصر و مفید ونه تخصصی. به تقلید از فرهنگ یک جلدی لاروس تنظیم شده استو در انتها اعلام دارد.
فرهنگ سخن جدیدترین فرهنگی است که به زبان فارسی و در ایران منتشر شده است و در دو ویرایش بزرگ، شامل هشت جلد، و کوچک، شامل دو جلد، توسط استاد حسن انوری منتشر می شود .
درود
اين جستار رو گذاشتم.
تو اين تاپيك چم واژگان رو از فرهنگ واژگان پيدا مي كنيم و اگه توان داشتيم همراه با داستان يا بن اون واژه در اين جستار مي گذاريم .
كوشش مي كنيم همه چي ايراني باشه .
سپاس
رمح: رو م به معني نيزه ، رماح ((ر با كسره )) و ارماح جمع
ريزه : قطره
پرگار : غير از افزار معروف ، حافظ آن را به معني مكر و حيله و تدبير و افسون استعمال كرده است .
گر مساعد شودم دايره چرخ كبود
هم به دست آورمش باز به پرگار دگر
نقش: نشان - اثر - رد - سودا
چون نقش غم ر دور بيني شراب خواه
تشخيص كرده ايم و مداوا مقرر است
آب: آبرو
آب ما : آبروی ما
آب : مایع است بي طمع و بي بو ، مرکب از اکسیژن و هیدروژن . سه ربع زمین را شامل مي شود. در صد درجه به جوش ميايد . و در صفر درجه منجمد مي گردد.
در عبری نام ماه یازدهم سال سرياني يا رومی برابر با مردادماه و نام ماه یازدهم از سال ملی یهود ، و ماه هشتم در تقویم شمسی کشورهای عربی كه بعد از تموز و پیش از ايلول و مطابق با ماه اوت فرنگ است.
گذار بر ظلماتست خضر راهي كو
مباد کاتش محرومي آب ما ببرد
"""""""""""""""""""""""""""""""""""
آب حیوان : آب حیات = چشمه حیات : كنايه از آب زندگی يا چشمه ای است كه هركس از آب آن بنوشد زنده جاوید شود . كنايه از لب و دهان معشوق
آب حیوان اگر این است كه دارد لب دوست
روشن است اینکه خضر بهره سرابی دارد
""""""""""""""""""""""""""""""""
آب خرابات : كنايه از شراب انگور باشد
بده ساقی مي باقی كه در جنت نخواهی یافت
كنار آب ركناباد و گلگشت مصلا را
آب ركناباد نهر معروفی است از نهرهاي شیراز كه به قول صاحب فارسنامه ناصری رکن الدوله دیلمی در سنه سیصد و سي و هشت احداث نموده ، منبع این آب در يك فرسخ و نيمي شمال شرقی شیراز است و آب مذکور از تنگ الله اکبر عبور كرده و صحرای مصلا و باغ نو و تكيه هفت تنان و چهل تنان و تكيه خواجه حافظ را سیراب مي كند .
"""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""
گواش : صفت
پاليده : خلاصه
دژآكام : زاهد
فيار : صنعت
لوري : لطيف
پشنگ : جفا
آباء: نياكان، پدران
آب حيات: آب زندگي
آحاد: يكان، يكان يكان
اخذ: گرفتن
آخَر: ديگري، دگر، ديگر
آخِر: پايان، سپري، پسين
آخرالامر: سرانجام
آخرالزمان: پسين زمان
آخربيني: پايان نگري
آداب فاضله: آيينهاي پسنديده
آداب و رسوم: آيين و روش
آدرس: نشاني
آدميت: آدم بودن، مردمي كردن
آرتزين: خيزچاه
آرتيشو: كنگر فرنگي
آرشه: كمانه
آرشيو: بايگاني
آرم: نشانه
آژانس: كارگزاري
آسانسور: بالابر
آستيگماتيسم: گژبيني
آسيستان: دستيار
آشوبطلب: آشوبخواه
آفاق: كرانهها
آفت: گزند، آسيب
آقايي: سروري
آقطي: پلم
آكادمي: فرهنگستان
آكتيو: كاري، كارساز
آكسپتور: پذيرنده
آل: دودمان
آلت: ابزار
آلت موسيقي: ساز، ساز موسيقي
آمبريولوژي: رويانشناسي
آن: در دم
آني: در دم، بيدرنگ
آناتومي: كالبدشناسي
آنتيتوكسين: پادزهر
آيسبرگ: يخكوه، كوه يخي
اِبا داشتن: سرپيچي كردن، رويتافتن
ابتذال: پيش پا افتاده، بيارج
ابداع: نوآوري
ابديت: جاودانگي، پايندگي
ابرام: پافشاري، به ستوه آوردن
ابلاغ: پيامرساني، رساندن
ابلاغيه: بخشنامه
ابله: سبكسر، پخمه
ابلهانه: سبكسرانه
ابليس: اهريمن
ابناءبشر: آدميزادگان، جهانيان
ابوي: پدر
ابهت: بزرگي، شكوه
ابتيمم: بهينه
اپراتور: گرداننده
اپيدرم: روپوست
اپيدمي: واگيري
اپيكوريسم: شادگرايي
اپيگلوت: زبان كوچك
اتباع: پيروان، شهروندان
اتباع خارجه: بيگانگان
اتحاد: يگانگي، هماهنگي، يكدلي
اتخاذ: گرفتن
اتساع: فراخندگي، گشادگي، پهن شدن، دراز شدن
اتصال: پيوستگي، همبندي
اتفاق آراء: همرايي، همخواستي، يكزباني
اتفاقات: پيشآمدها، رخدادها، رويدادها
اتفاقي: ناگهاني
اتفاقا: ناگهان، به ناگاه
اتكاء: پشتگرمي
اتكاء به نفس: به خود استواري
اتلاف: نابود كردن، از ميان بردن، تباه كردن
اتلاف كردن: ريخت و پاش
اتلاف وقت: زمانكشي
اتمام: فرجام
اتنوگرافي: نژادشناسي
اتوبيوگرافي: خودنوشت
اتوماتيك: خودكار
اتوموبيل: خودرو
اتهام: بدنامي، گناهبستن
اتيكت: برچسپ
اجانب: بيگانگان
اجبار: زور كردن، واداشتن، ناچاري
اجبارا: به زور
اجباري: ناگزيري، ناخواستني
اجتماع: انجمن، انبوه
اجتماعات: گردهماييها، گروهها
اجتماع كردن:گردآمدن
اجتناب كردن: پرهيز كردن، دوري كردن
اجتناب ناپذير: ناگزير، پرهيزناپذير
اجحاف: دستدرازي، گزند رساندن
اجداد: نياكان
اجدادي: نياكاني
اجر: پاداش، مزد
اجرا: انجام دادن، به كار بستن
اجرايي: انجام دادني، كاربستني
اجرا ناپذير: انجام ناپذير، پيشنرفتني
اجر بردن: پاداش يافتن
اجرت: دستمزد
اجزاء: خردهها، ريزهها، پارهها، بخشها
اجساد: پيكرها، لاشهها
اجل طبيعي: مرگ ناگزير
اجلاس: نشست، انجمن
اجماع: همانديشي
اجماعا: گروهي
اجمال: فشردهگويي، سربسته گويي
اجمالا: به كوتاهي، فشرده
اجناس: كالاها
اجنبي: بيگانه
اجنه: پريان
احاطه: دربرگرفتن
احباب: دوستداران، ياران
احتذار: پرهيزكردن، دوري كردن
احتراز: پرهيزكردن، دوري كردن
احتراق: سوختن، آتش گرفتن
احتراق پذير: سوختني، آتشگرفتني
احتراق داخلي: درون سوز
احتراق ناپذير: ناسوختني
احترام: گرامي داشتن، نواختن
احترامات فائقه: بالاترين سپاسها
احترام داشتن: گرامي بودن
احتساب: شمردن، به شمار آوردن
احتكار: انبار كردن، انبارگري
احتياج: نياز، نيازمندي، بيچيزي
احتياجات: نيازمنديها، نيازها
احتياط: دورانديشي، به هوش بودن
احد: يكتا، يگانه، بيهمتا
احداث كردن: برپاكردن، پديدآوردن، بنيان نهادن
احرار: آزادگان
احراز: استوار كردن، فراهم آوردن
احساسي: شورمند
احسان: بخشش، بخشندگي
احسنت: آفرين
احكام: فرمانها، دستورها
احمقانه: بيخردانه
احيانا: گهگاه، شايد
اخاذي: باجگيري، به زور گرفتن
اخبار: خبرها، گزارشها
اختراع: نوآوري
اختصارا: بهكوتاهي
اختصاصي: ويژه، برگزيدگي، يكتايي
اختصاصات: ويژگيها، برگزيرهها
اختفاء: پنهان كردن
اختلاط: درهمآميختگي، درهم شدن
اختلاف:ناسازي، ناسازگاري، ستيزه
اختلال حواس: پرشيدگي، پريشانگويي
اختلالات: به همخوردگيها، درهم برهمي
اختناق: خفگي، گلوگيري، دهان دوزي
اختيار: برگزيدن، گزينش
اخذ: گرفتن
اخذآراء: رايگيري
اخراج: راندن، بيرون كردن
اخروي: آنجهاني
اخطار: هشدار
اخلاص: يكرنگي، دسوت راستين، پاكي
اخلاف: ماندگان
اخلاقيات: فرهنگرفتار
اخلال كردن: كارشكني، آشوب، برهم زدن
اخوان الصفا: ياران يكرنگ
اخوت: برادري، دوستي
اداكردن: بازپرداختن، گزاردن، پس دادن
ادراك: دريافت
ادراكات: دريافتهها
ادعانامه: كيفرخواست
اديان: دينها
اديب: ادبدان، ادبشناس
اديبانه: ادبمندانه
ارائه كردن: به نمايش گذاشتن، نمودن، نشان دادن
اراجيف: بيهوده سخنان، ياوهها، ژاژها
اراده: خواست
ارازل: ناكسان، فرومايگان، زبونان
اراضي: زمينها
اراضي موات: زمينها مرده، زمينهاي بيكار
اربعه: چهارگانه
اربعين: چهلم، چله
ارتباط دادن: به هم پيوستن، به هم بستن
ارتوپدي: شكستهبندي
ارتفاع: بلندي
ارتفاعات: بلنديها
منبع:
پرتو، ابولقاسم. واژهياب: فرهنگ برابرهاي پارسي واژگان بيگانه. انتشارات اساطير. چاپ دوم،1377
ارتفاعسنج: بلنديسنج
ارتفاع يافتن: اوج گرفتن
ارتقاء: بالارفتن، بركشيدن
ارتقاء يافتن: برتري يافتن، پايهيافتن
ارتكاب: دست به كار شدن
ارتكاب جرم: گناه كردن، بزهكاري كردن
ارث: بازمانده
ارجاع: واگذاشتن، واگذار كردن، فرستادن
ارجاف: ياوه(اراجيف: ياوهها)
ارحام: خويشاوندان، بستگان
ارحم الراحمين: مهربانترين بخشايندگان
ارزاق: خواروبار، روزيها
ارسال: فرستادن، رهاكردن
ارضاء كردن: خشنود كردن
ارعاب: ترساندن، هراساندن
ارفاق: گذشت كردن، سود رساندن
ارقام:كالاها، نوشتهها
اركان: پايهها، ستونها
اركان دولت: كارگزاران، دستاندكاران
اركستر: همنوازان، نوازندگان
ارگان: سازمان
اريكه: تخت، اورنگ
از اصل: از بن، از آغاز، از ريشه
ازاله كردن: بيرون كردن، پاك كردن
از اين جهت: از اين رو
از اين قبيل: از اين گونه، بدينسان
از اين قرار: بدينگونه
ازباب: براي نمونه
ازباب آشتي: از در آشتي
از جانب: از سوي، در زمينهي
از حد بردن: اندازه نگاه نداشتن، از مرز گذشتن
از حفظ: از بر
از حركت ايستادن: بازايستادن
از خاطر بردن: از ياد بردن
از خاطر رفتن: از ياد رفتن
از خود راضي: خودخواه، خودپسند
ازدحام: انبوهي
ازدياد: فزوني
از عهده برآمدن: از پس آن برآمدن
از قبل: از پيش
از قضا: از سرنوشت
ازل: بيآغازي
از لحاظ: از روي
ازلي: بيآغازي، ديرينگي
ازليات: هميشگيها
ازمنه: زمانها، روزگاران
از نظر افتادن: از چشم افتادن، از ياد بردن
از نفس افتادن: سخت خسته شدن
از نقطه نظر: از ديد، از نگرش
از اين جهت: از اين روي، از اين سو
اساتيد: استادان
اساس: بنيادن
اساسا: از پايه، از ريشه
اساسنامه: بنيادنامه
اساسي: پايهاي، ريشهاي
اسباب: ابزار، ساز و برگ، كالا
اسبق: پيشتر
استاديوم: ورزشگاه
استامپ: مهر
استبداد: خودسري، خودكامگي
استثمار: بهرهكشي
استثناء: مگر، جداخواهي
استحاله: دگرگوني
استحصال: به دست آوردن، بازيابي
استحضار: به ياد داشتن، آگاهي دادن
(به استحضار ميرساند: به آگاهي ميرساند)
استحكام: استواري، سختي
استخدام: به كار گرفتن، كارگزيني
استخدام دولت: كارمندي دولت
استدعاء: درخواست
استدلال: گواهآوري
استراحت: آرميدن، آساييدن
استراق سمع: دزدگوشي
استرداد: پس گرفتن، بازگرداندن
استشمام: بو بردن، بو كردن
استعداد: آمادگي، آماده بودن
استعفاء: كنارهگيري، پوزش خواستن
استعلام: آگاهي خواستن
استعمال: كاربرد، به كار بستن
استغفار: آمرزش خواهي
استفراق: بالاآوردن
استقامت: پايداري، پايمردي، ايستادگي
استقرار: پابرجا كردن، آرامگرفتن
استقراض: وامخواهي
استمداد: ياري خواستن
استمرار: پيوستگي
استنباط: دريافت، پيبردن
استنساخ: رونويسي
استنشاق: بوكشيدن، بوييدن
استنطاق: بازپرسي
استوديو: هنرگاه
استهزاء: ريشخند، دستانداختن
استيضاح: گزارشخواهي
استيفاء: بازستاني
استيل: شيوه
استيلاء: دستيافتن، چيرگي
اسرار: رازها
اسرارآميز: رازگونه
اسراف: هرز دادن
اسطبل: ستورگاه
اسطوره: افسانه
اسفبار: دريغآور
اسقاطي: دورافكندني، هيچكاره
اسقاط شدن: فرسوده شدن
اسلاف: پيشينيان، درگذشتگان
اسلوب: شيوه
اسم : نام
اسم در كردن: نامدار دشن، بلندآوازه شدن
اسم فاميل: اسم خانوادگي
اسم گذاري: نام گذاري، نام نهادن
اسم نويسي: نام نويسي
اسناد: يافتهها، دفترها، دستكها، (سندها)
اسير: گرفتار، بندي
اسيركردن: گرفتار كردن
اسيران خاك: خاكيان، خاكنشينان، تنپروران
اشاعه: پراكنده كردن، گستراندن
اشانتيون: نمونه
اشتباه: بازنشناختن، لغزش
اشتباه كردن: درست درنيافتن
اشتغال: به كارگيري، كارمندي، سركار بودن
اشتغالات: گرفتاريها، درد سرها
اشتهار: بلندآوازگي، سرشناسي
اشتياق: نيازمندي، آرزومندي
اشتياق ملاقات: آرزوي ديدار
اشراف و اعيان: گرانمايگاه و توانمندان
اشرف مخلوقات: برترين آفريدگان
اشكال: دشواري، خردهگيري
اصابت: برخورد، به هدف رسيدن
اصحاب: ياران، همدلان
اصل: ريشه، بن
اصلاح: ويرايش، سامان دادن، پيراستن
اصلي: بنيادي، سرشتي
اصوات: آواها(صداها)
اصول: بنيادها، پايهها، ريشهها
اصولي: پايهاي، ريشهاي
اضافات: افزودهها، افزودگان
اضافه برداشت: بيشبرداشت
اضافه حقوق: بيشمزد
اضافهكاري: بيشكاري
اضافي: بيشي، افزوني
اضطراب: پريشاني، درماندگي
اضطرارا: ناچاري، ناگزيري
اضمحلال: نابودي، پراكندگي
اطاعت: فرمانبري، فرمانبرداري
اطاله: دراز كردن، به درازا كشاندن
اطاله كلام: درازگويي، پرگويي
اطباء: پزشكان
اطراف: پيرامون
اطعام: خوراندن، روزي دادن
اطفاء حريق: خاموش كردن آتش
اطفال: كودكان، نونهالان
اطلاع: آگاهي
اطمينان خاطر: آسوده دلي
اظهار: نماياندن، آگاهاندن
اضهار عجز: زبوننمايي، ناتوان نشان دادن
اظهر: آشكارتر
اعتبارنامه: استوارنامه
اعتدال: ميانهروي، بسندگي
اعتدال ليل و نهار: برابري شب و روز
اعتصاب كردن: دست از كار كشيدن
اعتقاد: باور داشتن
اعتماد به نفس: به خود ايستايي
اعجاب: شگفتي، به شگفتي واداشتن
اعجوبه: شگفتانگيز
اعداد: شمارهها
اعضاء: اندامها
اعقاب: بازماندگان
اعلام: ويژهنامها
اعماق: ژرفاها
اعماق دريا: ژرفاي دريا
اعوان: پشتيبانها، ياران
اعوجاج: كژيدن، كژگرايي
اعياد: جشنها
منبع:
پرتو، ابولقاسم. واژهياب: فرهنگ برابرهاي پارسي واژگان بيگانه. انتشارات اساطير. چاپ دوم،1377
korosh bozorg
29-03-2007, 00:05
درود بر شما
جستاری آموزنده هست. اما بیاد داشته باشیم فرهنگ سازی و آگاه سازی مردم کار سختی هست. اینکه پیشوازی از این جستار نشده نباید انگیزه ی شما را سست کند.
غتنامهها دارای اطلاعات مختلفی هستند. نخستین و بدیهیترین مورد استفاده از فرهنگ لغت، یافتن معانی واژهها است. لغات به ترتیب حروف الفبا تنظیم شدهاند و گاه برای یك لغت بیش از یك معنی موجود است. علاوه بر این، اطلاعات دیگری درباره واژهها نظیر كاربرد لغات، انواع كلمه (اسم، صفت، ضمیر، فعل و...) شیوه تلفظ و ریشه كلمات هم در لغتنامهها یافت میشود. همچنین لغتنامهها اطلاعات سودمند دیگری از قبیل توضیحاتی درباره نمادها و نشانههای متداول، تبدیل سیستمهای متریك به یكدیگر، فهرست اعلام، اطلاعاتی درباره نقشههای جغرافیایی و بسیاری اطلاعات دیگر را در اختیار استفادهكنندگان قرار میدهند.
علیرغم اینكه همه ما كم و بیش به یكی دو زبان صحبت میكنیم، اطلاعات زیادی درباره واژهها وجود دارد كه اغلب از آنها بیاطلاع هستیم یا نسبت به درستی و صحت آنها اطمینان نداریم. پرسشی كه در اینجا مطرح میشود این است كه اساسا یك واژه دربرگیرنده چه نوع اطلاعی است؟
یك واژه به دو چیز وابسته است: ۱. آواهای زبانی ۲. معنی گاه ما آوایی را میشنویم كه آن آوا تداعی كننده معنی و مفهوم خاصی در ذهن ما است و گاه در صدد بیان مفهوم خاصی از طریق ایجاد آواهای زبانی هستیم.ویژگی اساسی و مهم زبان این است كه وقتی سخن میگوییم، تنها به تبادل آواهای زبانی میپردازیم، نه تبادل معانی؛ زیرا معنی در ذهن ما وجود دارد.
كمتر از هزار زبان از ۶۸۰۰ زبان و گویشهای موجود، نظام نوشتاری دارند. در این زبانها سومین مولفه اطلاعاتی واژه، املای كلمه است. چرا كه املا همیشه به شیوه تلفظ كلمه وابسته نیست. به عنوان مثال در زبان انگلیسی برخی واژهها، علیرغم اینكه تلفظ یكسانی دارند، دارای املای متفاوتی هستند و بالعكس.
بنابراین لغتنامهها به ما كمك میكنند با طرز نوشتن و تلفظ كلمات آشنا شویم. در نهایت ما نیاز داریم تا از طبقهبندی دستوری لغات اعم از اسم، فعل، صفت و... مطلع شویم.
مدخل تمام واژهنامهها شامل این ۴ مولفه اصلی است: املا (شیوه نگارش واژه)، تلفظ، طبقهبندی دستوری و معنی.
بنابراین میتوانیم برای به دست آوردن هر كدام از این اطلاعات كه ممكن است بطور موقت یا دایم از گنجینه واژگان شخصی ما حذف شده باشند، به واژهنامه یا فرهنگ مراجعه كنیم.
Marichka
04-10-2007, 21:56
سلام bb عزيز
تاپيك بسيار مفيد و خوبي هست؛ پستهاي اضافي حذف و تاپيك ويرايش شد.
ممنون از زحمت شما
پايدار و پيروز باشيد :20:
bidastar
29-06-2008, 21:18
نوشته: ايرج كيا
فرهنگ كردى كرمانشاهى، كردى، فارسى على اشرف درويشيان.
وقتى پشت ويترين كتابفروشي ها، كتاب فرهنگ كردى كرمانشاهى را ديدم براى لمحه اى برق از چشمانم پريد از خوشحالى.
فرهنگ را براى مطالعه كه امانت گرفتم آرام آرام سروكله لبخند، خنده، عاقبت دو شاخ بزرگ و آنگاه تاسف و آه هاى كوتاه و بلند پيدا شد!
bidastar
29-06-2008, 21:19
فرهنگ درويشيان سرشار از اسامى خاص و معروف كرمانشاه است. اما اين نام آوران شهر كرمانشاه محقق و عالم و شاعر و نويسنده و مترجم و فرهنگ پرور و اهل دانش نيستند بلكه همگى "جاهل" و "گدا" و "كلاهبردار" و "چاقوكش"اند: كسانى مانند احمد بژ، على گنوژ، سام سام، تقيله، احمد موش، جانى هرسين، اشى جنجال و... واژه هاى كردى مورد ادعاى درويشيان بيشترشان اصلا كردى نيستند و به واقع تحريف و تلفظ نادرست واژه هاى فارسى و عربى و تركى و حتى فرانسوى و انگليسى اند.، واژه هايى مانند: "ارجمن به معناى انجمن"، "استلخ=استخر"، "بادرس=بازرس"، "ترمبه=تلمبه"، "عسك=عكس"، "فت خيبر=فتح خيبر"، "مسك=مكث"، "مدل عمو=مدعى العموم"!، "آلميچر=آرميچر"، "بارفيسك=بارفيكس"، "بسك=بكس"، "پس=پست"، "كماد=پماد"، "آلاگارسن"، "اتوكار" و...
و گاه واژه هايى را در فرهنگشان آورده اند كه بيشتر مايه هاى طنز و ريشخند دارد تا تاليف فرهنگنامه: "جيمي=نام پسربچه همراه تارزان"، "عسك اناز=عكاس"! "ميمونه كه=ميمون همراه تارزان!".
نام اماكن و محل هاى معروف و تاريخى هم در فرهنگ كردى كرمانشاهى آمده است. بى هيچ توضيح اضافى و قابل قبولى. آقاى درويشيان فقط نام اماكن و محل ها و محله ها را معنا كرده اند! "باغ آوريشم =باغ ابريشم"، "باغنى =باغى در كرمانشاه"، "تكيه ماون=تكيه معاون"، "چاى صاحب زمان=چاه صاحب زمان"، "كوچه ميرانى=كوچه اى در كرمانشاه" و... جالب اينجاست كه در فرهنگنامه درويشيان دو محل بسيار تاريخى و كهن با آوازه جهانى مقدارى جابه جا شده اند! مثلا "تاق بستان" كه در شمال شهر كرمانشاه قرار دارد يكباره به جنوب نقل مكان نموده! و "پاتاق" كه در بين راه كرند و سرپل قرار داشت، 20 كيلومترى عقب تر مى رود و سر از "بين راه سرپل و قصر شيرين" درمى آورد!
آقاى على اشرف درويشيان صفحاتى را به حرفه و شغل "صافكارى" اختصاص داده اند و انواع و اقسام "مراحل صافكارى" و انواع ابزارآلات صافكارى از قبيل انواع "امبر قلفى"! "تالى ور"، "مشته"، "چكش"، "قيچى" و... را ذكر نموده اند. لابد مى پرسيد چرا از اين همه پيامبر يقه جرجيس را گرفته اند و از اين همه حرفه ها و تخصص هاى اصيل و بومى و ملى به صافكارى چسبيده اند؟ شايد تنها اهالى كرمانشاه بتوانند پاسخ اين پرسش را بدهند...!
فرهنگنامه آقاى درويشيان مملو از توضيحات ناقص و نادرست است: "جاوركش=جبركش و مظلوم"، جاور يا جور ربطى به جبر ندارد. نوشته اند: "جيگر=جگر"; "جيگر" را در تهران شنيده بوديم اما در كرمانشاه هرگز. "چپر=چب شدن ماشين"، كرمانشاهى به چب شدن مى گويد چپه. "چپر" به معناى پرچين مورد استفاده قرار مى گيرد. "دس=واحد صابون زدن"!، دس يا دست نه فقط واحد صابون زدن بل واحد بسيارى چيزهاى ديگر است كه ما و شما مى دانيم. "ساقى باقى=داد و ستد"، ساقى باقى نه تنها در كرمانشاه بلكه در هيچ جاى دنيا معناى داد و ستد نمى دهد...
نوشته اند: "قالپاق=نوعى فلز مدور براى پوشاندن روى چرخ ماشين"، اولا واژه "قالپاق" اصلا كردى نيست، ثانيا روى چرخ ماشين را نمى پوشاند بلكه روى پيچ و مهره هاى چرخ را مى پوشاند...
آورده اند: "با ستون=چوبدستى زينتى، احتمالا نوعى باتوم"، براستى فرهنگ جاى احتمال و شايد و ممكن است؟ فرهنگ مرجع ماست. جايى است كه شك را به يقين مبدل مى كند نه خود شك بيافريند. مگر نه اينكه نشر فرهنگنامه، بويژه فرهنگ بومى يك قوم بايد ابتدا به نظر چندين صاحب نظر مسلط و آگاه برسد؟ اگر چنين كسانى براى فرهنگ كردى كرمانشاهى در تهران يافت نمى شوند، لااقل ما در شهرمان چندتايى داريم!...
vBulletin , Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.