PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : ترانه‌های عامیانه



Asalbanoo
07-02-2007, 14:56
ترانه يکى از جذاب‌ترين و محبوب‌ترين جلوه‌هاى فرهنگ ملّى ما است، که از اعماق زندگى تاريخى توده‌هاى مردم برخاسته است.
ترانه‌هاى عاميانه، بخشى از ادبيات عامّه‌ است و شامل کليه آثار موزونى است که به شکل تصنيف، مَتَل، افسانه، چيستان (نغز)، آوازهاى کار، سرودهاى مذهبي، برشمردنى‌ها، لالائى‌ها، ترانه‌هاى بازى و عروسى و ترانه‌هائى که براى کودکان خوانده مى‌شود، در ميان مردم معمول و متداول است. زبان اين ترانه‌ها، زبان محاوره است. (واژه‌نامه هنر شاعري، ص ۵۹)
ترانه‌هاى عاميانه از محتوا و صورت بسيار غنى و پرتحرک و ساختار شعرى فوق‌العاده متنوع و جذاب بهره‌مند هستند و به‌رغم پرهيز علماى ادب رسمى از آن، همواره سود برده‌اند. بدون آشنائى با اشارات و مبناهاى داستان‌ها، افسانه‌ها و اطلاعات فولکلوريک، درک مفاهيم بسيارى از نشانه‌ها و مثال‌ها و کنايه‌هاى ادبى دشوار خواهد بود. حماسه‌هاى ملي، قصص پيامبران و بسيارى منظومه‌هاى ادبى‌ ما، در حقيقت بازسازى و بازآفرينى افسانه‌هاى عامّه در قالب ادب رسمى هستند. اين رابطه، بدون ترديد رابطه‌اى متقابل است.
مضمون، سبک مشترک بعضى از ترانه‌هاى عاميانه ملت‌هاى مختلف، با زبان‌هاى متفاوت، نشان‌دهندهٔ اين واقعيت است که قدمت اين نوع ترانه‌ها گاه به دورانى مى‌رسد که قبايلى از بشر اوليه، به‌صورت دسته‌جمعى با يکديگر زندگى مى‌کرده‌اند و هنوز به گروه‌هاى مختلف تقسيم نشده و از يکديگر جدا نشده بودند. (واژه‌نامه هنر شاعري، ص ۵۹)
ترانه‌هاى عاميانه از نظر شکل بسيار ساده، و معمولاً کوتاه هستند. ترانه‌هاى عاميانه فارسى عموماً داراى لهجه‌هاى محلى بوده و مجموع چند مصراع با طول متفاوت هستند.
در گذشته، علماى ادب، اساساً گويش‌هاى محلى را به زبان فاسد، مى‌ناميدند و زبان عامّه را قابل آن نمى‌شمردند که از آن سخن بگويند.
بدين‌ترتيب، ترانه‌هاى ملي، در اعماق وجود و ذوق مردم عادى کوچه و بازار توليديافته و زندگى کرده و حفظ شده است.
در ايران، فکر استفاده از شکل و وزن ترانه‌هاى عاميانه، در دوران مشروطيت (۱۳۲۴ ـ ۱۳۲۷) در بين شاعران به‌وجود آمد. على‌اکبر دهخدا و سيداشرف گيلانى معروف به نسيم شمال، از جمله نخستين کسانى هستند که شکل و وزن ترانه‌هاى عاميانه را با مايه‌هائى از طنز و هجو براى مضمون‌هاى سياسى و اجتماعى و اقتصادى به‌کار بردند. در درون متأخر، احمد شاملو زبان و وزن ترانه‌هاى عاميانه را در چند شعر خود تجربه کرده است با ”پريا“ و ”دختراى ننه‌دريا“، نمونه‌هاى برجسته‌اى از تجربه‌هاى او در اين زمينه است. (واژه‌نامه هنر شاعري، ص ۵۹)
ترانه‌هاى عاميانه فارسى، تا دوران اخير ثبت و ضبط نشده بود. از اولين کسانى که به‌ اين‌کار همت گماشت، ”صادق هدايت“ (۱۲۸۱ ـ ۱۳۳۰) نويسندهٔ معاصر است. (واژه‌نامه هنر شاعرى ص ۶۰)
در مردم‌شناسى، ترانه‌ها از دو نگاه بررسى مى‌شود، فرهنگ مادى و فرهنگ معنوي، پوشاک، خوراک، مسکن، کار، نامزدى و مسائل زناشوئي، چيزهائى است که از اثردهى عناصر مادى اجتماعى در ترانه‌ها حکايت مى‌کند.
در فرهنگ معنوى، مذهب، بى‌وفائى دنيا، پاکيزگى دل، اشتياق به وحدت، يکى شدن با يار، هجران، غربت، قدرنشناسي، قدر هم‌ داني، اتکاء به نفس و عزت‌نفس، مناعت‌طبع، حسرت، تقدير و شکوه‌هاى احساسى جابه‌جا تکرار شده است. (کلّه فرياد)
لفظ در ترانه پيچيده و غامض نيست. آنچه هست از محيط‌زيست و معيشت اثر پذيرفته است. اوزان ساده در ترانه‌ها، سادگى و اصالت فکر ترانه‌‌سرا را گاه زيباتر مى‌سازد.

Asalbanoo
07-02-2007, 15:43
ادب رسمى همواره برخورد غيردوستانه‌اى با هنر عامه داشته است و به همين دليل است که جلوه‌هاى هنر عامه در کتاب‌هاى ادبى و تذکره‌هاى شعر، کمتر به چشم مى‌خورد.
در يکى دو قرن اخير، توجه خاصى به گردآورى و حفظ و تجزيه و تحليل ادبيات و فرهنگ عامّه شده است و ارزش‌ها و قابليت‌هاى هنرى و تأثيرگذار آن، الهام‌بخش شاعران، موسيقيدانان، تصويرپردازان و همهٔ هنرمندان قرار گرفته است.
کارل بوخر (K. Buecher) دربارهٔ چگونگى تکوين ترانه در مراحل ابتدائى خود مى‌گويد:
...... در مراحل ابتدائى حيات انساني، کار به‌صورت گروهى بود. افراد هر گروه، براى غلبه بر مشکلات توانفرسائى پيش از تاريخ، مشترکاً، به طرزى هماهنگ کار مى‌کردند. و چون هر کارى مثلاً غلتاندن سنگ، يا کندن خاک، يا فرو انداختن درخت، يا پارو زدن، مرکب از حرکات مکرر و منظم است؛ مردم ابتدائى در همين کار جمعي، رفتارى موزون داشتند؛ با يکديگر پس و پيش مى‌رفتند، دست‌ها را بالا و پائين مى‌بردند، ابزارها را به‌کار مى‌انداختند و دم مى‌زدند.... . و موافق حرکات موزون خود، ”شهيق“ و ”زنير“ مى‌کشيدند و از حنجره اصواتى که با اصوات ناشى از برخورد ابزارهاى کار، بر موارد مورد عمل ملازم بودند، به سبب وزن کار، بهره‌اى از هماهنگى داشتند. بديهى است که انسان‌هاى اوليه در ضمن کار، به مقتضاء احوال خود، کلماتى هم بر زبان مى‌راندند. از اين کلمات که در نظر آنها عوامل جادوئى به‌شمار مى‌رفتند، و ضمناً به‌وسيلهٔ ”فرياد کار“ و ”صداى ابزار“ قطع مى‌گرديدند، ترانه‌هاى ابتدائى به‌وجود آمد.
صادق هدايت، ترانه‌ها، مثل‌ها و افسانه‌ها را نمايندهٔ روح ملّت مى‌شناسد و آنها را نشأت گرفته از مردم گمنام بى‌سواد مى‌داند.
پروفسور ”دونا ويلبر“ مى‌گويد:
... هم شکل ظاهر و هم موضوع شعر کنونى ايران، دنباله‌ آن به قرون پيش از اسلام کشيده مى‌شود و از آن دوران قديم ارث مى‌برد. چون از قطعات ساده‌اى که به زبان و خط پهلوى براى ما به يادگار مانده و از آن زمان دور به ما رسيده، نجومى آشکار مى‌شود که در دورهٔ ساسانيان (۶۳۶ ـ ۲۲۶ پ م) شعرهاى آنان داراى تقسيمات مشخص و هجاهاى معين بوده است و حتى براى موضوعات و موارد مختلف، آهنگ‌ها و شکل‌هاى متنوعى به‌کار برده مى‌شده. از قرار معلوم يکى از اقسام مختلف شعر، آهنگ و وزن مخصوص به نام ”ترانه“ بود که هم‌اکنون در روستاهاى ايران معمول و عبارت از موضوع‌هاى ساده است.
بررسى‌هاى دانشمندانى چون، اميل بِنونِيست“ و ”هنينگ“ نشان داده است که نه تنها متن‌هاى پهلوى نظير ”درخت آسوريک“ و ”يادگار زريران“ شعر است، بلکه وجود شعر و انواع آن در فارسى امکان‌پذير است. (ترانه و ترانه‌سرائى در ايران)
استاد ملک‌الشعراى بهار مى‌گويد: ”وزن فهلويات، که آثارى نظير رباعيات باباطاهر، ”خسرو و شيرين“ نظامى و ”ويس و رامين“ فخرالدين‌اسعد گرگانى در آن بحر سروده شده به يکى از اوزان شعرى دوازده هجائى عهد ساسانيان است.
چنانکه مى‌دانيم، ترانه‌هاى ايرانى قبل از اسلام، از آثار اوستائي، پهلوى و مانوى استخراج شده است.
به‌طور کلى، منابع بازمانده از عهد ساساني، سهم بيشترى از بازتاب فرهنگ عامهٔ ايران دارند. کتاب‌هاى نظير: ارداويرافنامه، شايست و ناشايست، دينکرت، اندرز آذرباد ماراپسند اندرز دانايان به مزديسنان، زند و هومن يسن و ... منابع سرشار فولکلوريک مردم ايران قبل از اسلام هستند.

Asalbanoo
07-02-2007, 15:47
دوبیتی یا فهلویات
رباعی
قالب‌های دیگر
-------------
در مناطق مختلف ايران، دوبيتى نام‌هائى چون: بيت، باياتي، دوبيت، دوبيتو، چهاربيتو، ترانه، ترانگ، فهلويات، کلّه‌فرياد، چهارپاره، سى‌تک، چهاردانه، چهارگاني، چهارخانه و چهارتاج دارد. (ترانه و ترانه‌سرائى در ايران)
تفکيک رباعى و دوبيتى از عنوان کلى ترانه، با سرگذشت تاريخى آن مغايرت دارد، اساتيد متقدم و برخى پژوهشگران معاصر، اين دو را يکى دانسته و نام ترانه بر آن نهاده‌اند. اما آنچه مسلم است اينکه از نظر وزن اين دو از هم جدا هستند.
گفته مى‌شود که اگر قالب شعر به وزن مفاعيلن مفاعيلن مفاعيل (فعولن) باشد، آن را دوبيتى گويند.
علماى ادب از فهلويات دورى مى‌کرده‌اند، زيرا زبان آن را که زبان عامه است، از حسن زبان فاسد مى‌دانسته‌اند و پرداختن به آن را دونِ شأن خود مى‌پنداشته‌اند. اما دوبيتى در ميان طبقات مختلف مردم نفوذ بسيارى داشته است. شمس تيس رازى که خود منادى انزجار استيد ادب رسمى از دوبيتى است، به کرّات از نفوذ آن در ميان طبقات و لايه‌هاى اجتماع سخن مى‌گويد. (ترانه، ترانه‌سرائى در ايران).
صوفيان نيز در اين ميان، شيفتهٔ دوبيتى بوده‌اند و در مجالس سماع خود، دوبيتى را با موسيقى مى‌خوانده‌اند. مولانا جلال‌الدين رومى در غزل‌ها و رباعيات خود از ترانه و دوبيتى نام برده است. شمار معتنابهى از رباعيات در ديوان کبير شمس نشان مى‌دهد که مولانا نيز، به اين جنس رغبت بسيار داشته است. اين نوع شعر در مجالس ابوسعيد ابوالخير و ابوالحسن فرقانى نيز خوانده مى‌شده است. (ترانه و ترانه‌سرائى در ايران)
بنا بر نظريات استاد بهار و چند تن از پژوهشگران معاصر، ”اصل در دوبيتى آن است که شاعر مطلبى را عنوان کند و آن را در دو بيت ختم‌ساز در مجموع نيروى احساسات و هيجان‌ها و در درون خود را در لخت آخر بيان سازد... .“
يکى از اختصاصات اين اشعار آن است که مشتمل بر لغات کهنهٔ فارسى و اصطلاحات زيبا و تعبيرات ملى است. خصوصيت ديگر آن است که با معانى طبيعى گفته شده و نشانه‌اى از معانى اشعار سرى و يا تعبيرات زبان عربى و آلوده به کنايات و تشبيهات در آنها يافت مى‌شود از ديگر علايم قدرت و اصالت دوبيتى‌ها آن است که غالباً مصراع سوم، تکرار مطالب مصراع دوم بوده و ذهن را براى گرفتن نتيجه در مصراع چهارم آماده مى‌سازد؛ مانند اين دوبيتي:
عجب رسمى است رسم آدميزاد که دورافتاده را نى مى‌کنه ياد
که دورافتاده حکم مرده داره که خاک مردگان را مى‌بره باد

Asalbanoo
07-02-2007, 16:01
هر جا سخن از ترانه‌هاى ملى در ميان است، باباطاهر همدانى حضورى برجسته دارد. حقيقت اين است که آبشخور سوز و سازها و رمز و رازهاى ترانه‌هاى ملّى ما، بعد از اسلام، از دوبيتى‌هاى هميشه جاودان منسوب به باباطاهر است. (ترانه‌هاى ملى ايران)
از ميان ترانه‌هاى منسوب به باباطاهر، م. اورنگ در اثر خويش با مطالعه مقايسهٔ صدها نسخه‌ حاوى دوبيتى‌ها، سرانجام ۱۲۸ ترانه را به نام او برگزيده است. دوبيتى‌هاى باباطاهر از ميان اين ۱۲۸ ترانه انتخاب شده است.
برگزيدهٔ دوبيتى‌هاى باباطاهر
يا کم دُردى هنى در يه بنديار يا کم خورديد کهان پيدا بنديار
من اژ آن رو به دامان ته زد دست د، گر دونت پر و پائى بنديار
(آنجا که من گوهر ديدم هنوز دريا نبود اى يار، آنجا که من آفتاب خداوندى را ديدم هنوز جهان پيدا نبود اى يار، از آن روزى که به دامان تو دست زدم، در گردونت، پر و پائى و نشانى نبود، اى يار.)
پنج روزى هنى خرّم کهان بى زمين خندانِ بَرمان آسمان بى
پنج روئى هنى‌ها زيد و سامان نه چينان نام و نه ژ آنان نشان بى
(پنج روزى اکنون جهان خرم است، زمين به آسمان بالاى سرمان خندان است، پنج روز ديگر در اين نشستنگاه و سامان، نه از اينان نام و نه از آنان نشان است.)
من از سوته‌دلانم، چون ننالم من از بى‌حاصلانم، چون ننالم
به گل بلبل نشسته زار ناله مو که دور از وُلانم چون ننالم
غمم غم بى و غمخوار دلم غم غمم هم مونس و هم يار و همدم
غمم نهله که مو تنها نشينم مريزا، بارک‌الله، مرحبا غم
به عالم همچو من ديوانه‌اى نه ز خويش و آشنا بيگانه‌اى نه
همه ماران و موران لانه دارند من ديوانه را ويرانه‌اى نه
دو زلفونت کنم تار ربابم چه مى‌خواهى ازين حال خرابم
تو که با ما سر يارى ندارى چرا هر نيمه ‌شو آئى به خوابم
دو چشمانت پياله پر ز مى بى دو ابرويت خراج ملک رى‌ بى
همى وعده کز امروز و فردا نمى‌دانم که فرداى تو کى بى
به صحرا بنگرم، صحرا ته وينم به دريا بنگرم، دريا ته وينم
به هر جا بنگرم، کوه و در و دشت نشانى از تو رعنا ته وينم
خوش آن ساعت که رخسار ته وينم کمند بهترين سار ته وينم
نوينه خرمى هرگز دل من مگر آن دم که ديدار ته وينم
فلک در قصه آزارم چرائى گلم گر نيستى خارم چرائى
ته که بارى ز دوشم بر ندارى به روى بار، سربارم چرائى
دلى دارم که بهبودش نمى‌ بو نصيحت مى‌کرم، سودش نمى بو
به بادش مى‌دهم، تش ميبرد باد به آتش مى‌نهم، دودش نمى بو
هر آن باغى کز نخلش سر به در بى مدامش باغبان خونين جگر بى
بيايد کندنش از بيخ و از بن اگر بارش همه، لعل و گهر بى
به گلشن بى تو گل، هرگز مرو يار و گر رو ياکسش هرگز مبو ياد
به شادى بى تو هر کس لوگشايه پوش از خون دل هرگز مشو ياد
فلک زار و نزارم کردى آخر جدا از گلغذارم کردى آخر
ميان تختهٔ نردم نشاندى شش و پنجى به‌کارم کردى آخر
دلم ديوانه و ديوانهٔ دنگ زَ دَستم شيشهٔ ناموس بر سنگ
به مو و اجن چرا بى‌نام و ننگى دل ديوانه را چش نام و چش ننگ
نواى ناله، غم اندر ته زونو عيار زرّ خالص، بوته زونو
بيا پروانه تا با هم بسوزيم که قدر سوته‌دل، دل‌سوته زرنو
مرا در سر نه سودائى، نه سودى نه در دل فکر بهبودى، نه بودى
نخواهم زنده‌رود و باغِ کاران که هر چشمم هزاران، زنده‌رودى
چو آن نخلم که بارش خورده باشند چون آن ويران که گنجش وُرده باشند
به آن پير کهن مانم در اين دير که رودان عزيزش، مرده باشند
او که بى‌خان و بى‌ مانم، منم من او که برگشته سامانم، منم من
او که شامان به انده مى‌کره روج او که روجان، چو شامانم، منم من
خدايا، داد از اين دل، داد ازين دل نگرديديم، يکدم، شاد ازين دل
چو فردا، دادخواهان داد خواهند برآرم مو دو صد فرياد ازين دل
غبارى از سر کوى تو خواهم به مهر و مه که مو، روى تو خواهم
اگر باغم برى برچيدن گل گلى همرنگ و هم‌بوى تو خواهم
دل نازک بسان شيشه‌ام بى اگر آهى کشم، انديشه‌ام بى
سرشکم گر بود خونين، عجيب نى مو آن دارم که در خون ريشه‌ام بى
من آن آوارهٔ بى‌خان و مانم من آن محنت نصيب سخت‌جانم
من آن سرگشته خارم در بيابان که هر بادى ورد پيشش دوانم
اگر دستم رسد بر چرخ گردون بدو واجم که اين چونست و آن چون
يکى را مى‌دهى، صدگونه نعمت يکى را قرص جو، آلوده بر خون
کشم آهى که گردون باخبر شى دل ديوانه‌ام، ديوانه ترشى
ترس از تيرآه سوته‌ديلان که آه سوته‌ديلان، کار گرشى

Asalbanoo
07-02-2007, 21:59
- احمدخان دشتى:
دل شوريده‌ام افتاد در بند بنالم زين دل‌شوريده، تا چند؟
من و يعقوب عمرى گريه کرديم من از فرزند مردم، او ز فرزند
- باکى دشتى:
يقين يارا دلى از سنگ دارى و يا از صحبت ما ننگ دارى
طريق و رسم دلدارى نه اينست که بر عاشق جهان را تنگ دارى
- پور نادم:
فلک بنموده ما را بس دل‌آزار غريب و خوار و مهجور از غم يار
غريق موج غم شد، پور نادم ز هجر يار، تا محشر گرفتار
- ترجمان:
دو يار همنشينم: نکبت و غم ز من منفک نمى‌گردند يکدم
همانا تاکنون هفتاد سال است که هم عهدند و هم سوگند، با هم
- علينقى دشتى:
ز باد صبح چون خاطر کنم خوش؟ که هر دم از غمى سوزم در آتش
فراق دوستان فرسوده چون خاک چو سود از آب جوى و جامى دلکش؟
- شيداى دشتى:
نگارا، رحمى آخر، رفتم از دست قدم از بار هجران تو، بشکست
قسم خوردى که هرگز نشکنى عهد چرا پس عهد و پيمان تو بشکست؟
- صافى:
چنان زد تير مژگان بر دل من که خون جارى شد از آب و گل و من
ز روى آتشينش تابشى کرد که شد بر باد کلّ حاصل من
- مفتون:
خوشا فصل بهار و سيد گلزار خوشا وصل نگار و نالهٔ زار
خوشا مفتون و ايام جوانى لب جوى و لب جام و لب يار
- مهياى برودخونى:
شب ديجو رو من مهجور و ره دور رقيبان در کمين و يار مستور
ز مهيا مى‌توان رفتن، نه قاصد چه بايد کرد؟ المهجور معذور
- نادم دشتى:
نه هر مرغى بود، مرغ شباويز نه هر اسبى بود همتاى شبديز
نه هر معشوقه دلدار است نادم نه هر عاشق بود همتاى پرويز
- باقر لارى:
به قرص ماه ماند صورت يار چهل زنگى به دور مه گرفتار
دو چشم يار باقر چون سهيل است که هر ساله زند آتش به بلغار

Asalbanoo
07-02-2007, 22:06
يکى از شاعرانى که تعدادى از دوبيتى‌هاى او به نام باباطاهر شناخته شده، پور فريدون است. وى شاعرى شيرازى است که احتمالاً در اواخر قرن هفتم و اوايل قرن هشتم مى‌زيسته است.
دوبيتى‌هاى پورفريدون
عزيزا، رخنه در سندان کند عشق
مرس در گردن شيران کند عشق
گدا و پادشا و مير و درويش
همه با خاک و خون، يکسان کند عشق
دلا تا من و سر دارم دم ته
ندارم عالمى، جز عالم ته
جهان بشِى و دل بِشِى و جان شى
نشى نَشى ز دل، شوق غم ته
ز ديلم گر صبورى کم نبودى
به چشمم، چشمهٔ زمزم نبودى
ندارم غمخورى، کز غم فکارم
گرم غمخواره بودی، غم نبودی
دلا جز شوق تو بازم، نبازم
به‌جز وا تو کسى سازم، نسازم
تو بى‌ناز و نياز هر دو کَونم
به‌جز وصلت ز حق خوازم، نخوازم
درآ از گرد گردون وارهانم
دمى از خاک و از خون وارهانم
چه‌ام؟ پيچيده‌اى پورفريدون
ازين پورفريدون، وارهانم
هر آن کو، لعل يارش، هالو آمِه
دمادم بر تنش جانى نوآمِه
به‌سر شد ظلمت پورفريدون
که در بالين خورش نيمه‌شو آمِه
اگر چون موم، صد صورت پذيرم
به هر صورت بدل نقش تو گيرم
تو تا بخت منى، هرگز نخوابم
تو تا عمر منى، هرگز نميرم
بگو پورفريدون، يارت آمد
درختِ سبزِ گوهر بارت آمد
بده انگشترت را مژدگانى
رفيق غمخور و غمخوارت آمد
برادر با رفيق بد مکن خو
به حاجت پيش نامردان، مکن رو
حقيقت گو يدى، پورفريدون
گل پس ماندهٔ کس را مکن بو (۱)
عزيزا، مردى از نامرد، نائى
فغان و ناله از بى‌درد، نائى
حقيقت بشنو از پورفريدون
که شعله از تنور سرد نائى
بوره، کز ديده جيحونى بسازيم
بوره، ليلى و مجنونى بسازيم
(فريدون) عزيز از دست مو رفت
بوره از نو، فريدونى بسازيم
صفاهونم، صفاهونم چه جائى
که هر يارى گرفتم، بى‌وفائى
شوم يکسر برونم تا به شيراز
که در هر منزلم صد آشنائى
عاشق اون بى که دائم در بلائى
ايوب‌آسا به کرمون مبتلا بى
حسن‌آسا بنوشه کاسه زهر
حسين‌آسا شهيد کربلائى (۲)

Asalbanoo
07-02-2007, 22:16
قدما رباعى و دوبيتى را تحت نام ”ترانه“ يکى دانسته‌اند. گفته مى‌شود که وزن رباعى بر وزن ”لاحول و لا قوّة الّا باللّه“ است. برخى رودکى را خالق رباعى مى‌دانند؛ اما دکتر ناقل خانلرى معتقد است که اين نوع شعر از مدت‌ها پيش در ايران رايج بوده و اختراع نشده؛ بلکه از تودهٔ مردم فارسى زبان اقتباس گرديده است.
رباعى هم پسند خاطر شاعران بزرگ و هم مقبول ذوق هنرآفرين موسيقيدانان و هم محبوب شاعران گمنام ادب عامه بوده است.
در برخى از مراسم برخاسته از باور عامّه، رباعى خوانده مى‌شود. مراسم رباعى‌خوانى در برخى مناطق ايران، نشان از نفوذ اين جنس شعر از ترانه‌هاى عامه در ميان تودهٔ مردم است.
نمونه‌هاى رباعى
- گنابادى:
صد سال سيه‌پوشم، صد سال سفيد صد سال اگر نشينم از بهر اسير
صد سال دگر خدمت شايسته کنم يا برف سياه گردد، يا نيل سفيد
- فردوس ـ طبس:
يا رب چه مشو که داغ فرزند نمى‌بود دسمال سيه ور سر ما در نمى‌بود
يا رب چه مشو که ما درو مى‌مردند اين داغ گرو ور دل مادر نمى‌بود
- کرمانى:
خواهم که در اين کوچه گذارى بکنم بر تيه مبارکت نگاهى بکنم
در گوشه لبت عجب گياهى شده سبز آهو بشوم چوم و چرائى بکنم
- سيستانى:
در شار شما بادم تر مفروشه کنجکنه شما بوسه و زر مفروشه
خاک ور سر بى‌چيزى و نامرادى من همسايه من وجاى دگر مفروشه
- تربت جام:
لبت امروز ميگون مى‌نمايد دو چشمت مست و مجنون مى‌نمايد
مگر مى‌خورده‌اى پنهان ز عاشق که احوالت دگرگون مى‌نمايد

Asalbanoo
07-02-2007, 22:20
افزون بر قالب رباعى و دوبيتى، اشکال ديگرى از اوزان ترانه‌هاى عاميانه در دست است که على‌رغم شباهت به قالب‌هاى مشهور و معمول شعر رسمى، در مجموع ماهيت و ويژگى خاص خود را هم دارا مى‌باشند.
- برخى مثنوى گونه‌ هستند:
مانند:
نمى‌دونم، خدا کرد، يا قضا کرد تو را آورد و با من آشنا کرد
بميره آنکه غربت را بنا کرد تموم عاشقان را مبتلا کرد
سه مطلب دارُم اى زيبا نگارُم اول، در پيش پايت جان سپارُم
دوم، قبرُم کنى بر روى سينه سوم، غُسلُم دهى با آب ديده (۱)
(۱) . گزيده‌هائى از ترانه‌هاى روستائى فارس
- برخى ترانه‌ها مستزادگونه‌ هستند:
مستزادگونه‌ها ترانه‌هائى هستند که به‌صورت مناظره‌اى بيشتر ديده مى‌شوند:
آب اومد، آب اومد کدوم آب؟
همون آب که تش خاموش کرد کدوم تش؟...
- برخى نيز به‌صورت تک بيت هستند:
ويژگى تک‌بيت‌ها در اين است که در قالب دو نيم‌مصرع پيام گوينده به تمامى بيان مى‌شود.
- رامهرمزى:
شو دِرازُ مَه بُلند مونَه نيگيره جا رى وِرى مو قد بوريک جاش بسّه تينا
شب دراز و ماه بلند و من بى‌قرارم باريک‌اندام من آنجا تنها نشسته است
- غزل‌گونه‌ها نيز تعدادى از ترانه‌ها را شامل مى‌شوند:
تو که ماه بلند در هوائى
منم ستاره مى‌شم دورت مى‌گردم
تو که ستاره مى‌شى دورم رو مى‌گردى
منم ابرى مى‌شم، رو تو مى‌گيرم...
- برخى نيز قصيده‌گونه‌ هستند که ساختار قصيده دارند:
- نمونهٔ ترانهٔ قصيده‌گونه:
قسم بر احمد و محمود و حيدر قسم بر خالق بى‌چون و اکبر
دلم از مرغ تو هى گفتگو کرد بخوانم ”بيت سر تا پاى دلبر“
سرت نازم به اون دسمال مشکى ازون بالا زده سر سنبل تر
چه گويم وصف گيسوهاى دلبر به مخ ماند که از نو مى‌دهد بر
چه گويم وصف نرمى گوش دلبر تو گوئى هست لعل و دُرّ و گوهر
چه گويم وصف مژگون‌هاى دلبر زده بر عاشقون پيکان صد سر
چه گويم وصف چشمون خمارش گرفته شام تيره، روز در بر
چه گويم وصف پيشانى دلبر بماند، ماه کز مشرق زند سر
دماغ دِل، خط سيمى کشيده به دورش کاف و لام الله اکبر
چه گويم وصف تنگى دهانش به تنگى بسته مونده همچو شکّر
چه گويم وصف لب‌هاى قشنگش چو قيطون متّصل افکنده آن سر
چه گويم وصف دندان‌هاى دلبر چو مروارى فتاده بر لب زر (۲)
(۲) . به نقل از: يکهزار و چهارصد ترانهٔ محلى فارس
خود خال لبم بازى نمى‌شه دل ناراضيم راضى نمى‌شه
سر کوى بلن، هيکل مشما درو وا کن، هلاکم کرده گرما
در ما وا نمى‌شه، بى‌وفائى اگر يار منى، شو در کجائى؟
ول بلند ريز دندون من از عشق تو افتادم به زندون
اگر مالم برن، گيسم بيُرّن نمى‌ذارم تو را، ديگه به زندون (۳)
(۳) . به نقل از: يازده مقاله در زمينهٔ فرهنگ عامه، ص ۱۴۰
- مناظره نيز از قالب‌هاى ترانه به‌شمار مى‌رود:
- ترانهٔ مناظرهٔ دشت و کوه (آذرى):
آران دييه‌ر: باغچا منيم، بار منيم: دشت مى‌گويد: باغ و ميوه مال من است
گئجه گوندوز قوللوق ائده‌ر باغوانيم: شب و روز باغبان به من خدمت مى‌کند سوسن، سونبول گولشنلر منده‌دى:سوسن‌ها و سنبل‌ها و گل‌ها مال من است
يايلاق دييه‌ر: منم چشمه‌لر باشى:ييلاق مى‌گويد: من منبع چشمه‌ها هستم
آخار هئچ قوروماز ديده‌مين ياشى:اشک ديده‌ام هميشه جارى است و خشک نمى‌شود
پله‌ه لرياتاغى، اووچى سير داشى:خوابگاه پلنگان و پناهگاه شکارچيان هستم.
کوکوسو آلاقارلى داغلار منده‌د‌ى:قلعه‌هاى پربرف مال من است
(۴) . به نقل از: ادبيات شفاهى مردم آذربايجان، صص ۲۵ ـ ۲۶
- ترانه‌هاى داستانى و متل با تنوع اوزان، داراى جاذبه‌ خاصى است:
ـ ترانهٔ داستانى ”بلبل سرگشته“:
منم، منم بلبل سرگشته
از کوه و کمر برگشته
مادر نابه‌کار مرا کشته
پدر نامرد مرا خورده
خواهر دلسوز
استخوان‌هاى مرا با هفتا گلاب شسه
زير درخت گل چال کرده
منم شدم يه بلبل
پر... پر...
- در سرآغاز قصه‌ها، گاه ترانه‌اى خوانده مى‌شود که براى جلب کودک به شنيدن و قصه است؛:
يکى بود، يکى نبود
سر گنبد کبود...
- و پايان قصه‌ها با ترانه‌هائى مانند:
بالا رفتيم ماس بود
پائين اومديم ماس بود
قصهٔ ما راس بود
بالا رفتيم دوغ بود
پائين اومديم دروغ بود
قصهٔ ما دروغ بود (۵)
(۵) . ترانه و ترانه‌سرائى در ايران

*hamedkhatar*
07-02-2007, 22:21
ممنون جالب بودند

Asalbanoo
11-02-2007, 09:27
ترانه‌های بازی
کودکانه
ترانه‌های سوگ
ترانه‌های شادی
ترانه‌های کار
ترانه‌های اجتماعی ـ انتقادی
عاشقانه‌ها

Asalbanoo
11-02-2007, 09:48
نمونه‌ٔ بازی‌های لفظی (کرمان)
نمونهٔ ترانه‌های بازی
نمونه‌های معمّا و چیستان
در بخش عمده‌اى از بازى‌هاى سنتى و عاميانه، کلام آهنگين و شعر، نقش اصلى دارد. در اين ترانه‌ها، مضمون بسيار متنوع و زمينه‌هاى آن وسيع مى‌باشد.
در ترکيب آرايش افراد در طرفين بازى، در بازى‌هاى گروهى، ترانه نقش رابط را ايفاء مى‌کند. برخى بازى‌ها نيز جنبهٔ نمايش دارند که بيشتر در بين زنان و در ميهمانى‌هاى خانوادگى اجراء مى‌شود.
برخى ترانه‌هاى بازى، مربوط به بازى‌هاى لفظى است که بر تکرار يک حرف يا قرينه‌سازى و تکرار يک واژه يا اسم در ساختار کلمه يا جمله قرار دارد، که با تکرار بى‌وقفه، گوينده دچار اشتباه مى‌شود و جمله يا کلمه شکل خنده‌دارى پيدا مى‌کند.
از ديگر ترانه‌هاى بازى، ترانه‌هاى برشمردنى است. در اين ترانه‌ها، کمّيت‌ها موضوع و مضمون قرار مى‌گيرند؛ مانند:
يک و دو و سه
زنگ مدرسه
چار و پنج و شش
ناظم بيا پيش
هفت و هشت و نه
يک قدم جلو.
در فارس، برشمردنى‌ها را ”واگو بازى“ مى‌نامند.
چيستان‌ها و معماها، زمينه‌ٔ ديگرى براى ترانه‌هاى بازى به‌شمار مى‌روند. اين زمينه از ديرباز در شعر فارسى وجود داشته و يکى از فنون آن محسوب مى‌شده است و طبيعى است که از هنر عامه اخذ شده است. در اين صنعت، شاعران بزرگى چون امير معزّى، منوچهرى، خاقانى و ديگران طبع‌آزمائى کرده‌اند. (ترانه و ترانه‌سرائى در ايران)
نمونه‌ٔ بازى‌هاى لفظى (کرمان)
امشب شب سه‌شنبه‌ى
فردا شبم سه‌شنبه‌ى
پس‌صبا شبم سه‌شنبه‌ى
ئى سه سه شب
او سه سه شب
سه‌شنبه‌ى.
اوستا: زن اومد
شاگردها: کدوم زن
اوستا: همون زن که خر سوار شد
شاگردها: کدوم خر؟
اوستا: همون خر که آبو خورده
شاگردها: کدوم آب؟
(کتاب کوچه. ج ۱، صص ۱۵ ـ ۱۶ )
- ترانه ”اشتر به چراست در بلندى“:
اشتر به چراست در بلندى.
کله‌ش به مثال کله‌قندى.
گوشش به مثال باد بزند و کله‌قندى.
ابروش به مثال تير کمند و باد بزند و کله‌قندى.
چشماش به مثال دور بينند و تير کمند و باد بزند و کله‌قندى.
دماغش به مثال دود کشند و دور بينند و تير کمند و باد بزند و کله‌قندى.
دهنش به مثال غاز غلند و دود کشند و دور بينند و تير کمند و باد بزند و کله‌قندى.
دندونش به مثال خاکنند و غاز غلند و دود کشند و دور بينند و تير کمند و باد بزند و کله‌قندى.
سينه‌ش به مثال لخته‌سنگ و خاکنند و غاز غلند و دود کشند و دور بينند و تير کمند و باد بزند و کله‌قندى.
شکمش به مثال طبل جنگ و لخته‌سنگ و خاکنند و غاز غلند و دود کشند و دور بينند و تير کمند و باد بزند و کله‌قندى.
پاهاش به مثال چارپايند و طبل جنگ و لخته‌سنگ و خاکنند و غاز غلند و دود کشند و دور بينند و تير کمند و باد بزند و کله‌قندى.
(نوشته‌هاى پراکنده)
- ”واگوبازى“ در فارس:
در گرمسيرات فارس روايت ”اشتر به چراست در بلندى“ (با اندک تفاوت‌هائى نسبت به متن ضبط‌شدهٔ صادق هدايت) و نيز ترانه‌اى با همين ساختار در مورد ”مار“ و اعضاء بدن و رفتارهاى او به نام ”اين مار چو گر به هوفه ‌‌داره“ و همچنين ترانهٔ زيبائى دربارهٔ ”مخ = درخت خرما“ جزء واگوها آمده‌اند.
اين مخ بلند سر به آسمون بى
آسمون بى
بارش (ثمر) شکرى ز زعفرون بى
زعفرون بى‌آسمون بى
قند و عسلى چکون [چکون] (چکان) بى
چکون بى، زعفرون بى، آسمون بى
حب نباتن (نبات است) که از جِنون بى،
جنون (جنان، بهشت) بى، چکون بى، زعفرون بى، آسمون بى
جنسش کبکابن، (نوعى خرماى درشت) مَزَش شاهون بى
شاهون بى، جِنون بى، چکون بى، زعفرون بى، آسمون بى
دارش (قد، تنه) الى (به فتح اول و کسر دوم: آشکار، هويدا ) اگر رمون بى
رمون بى، شاهون بى، جِنون بى، چکون بى، زعفرون بى، آسمون بى.
(بازى‌هاى محلى فارس)
- ”اشتر، اشترم“:
اوستا: اشتر اشترم
شاگردها: لب اشترم
ــ اشتر کجاس؟
ــ مازندران
ــ چى چى مى‌خوره؟
ــ بلک خزون
ــ چى چى مى‌بره؟
ــ قند و شکر
ــ چى چى مى‌رينه؟
ــ پشگل تر
ــ راه گذرش؟
ــ از ين طرف
ــ از ون طرف
ــ از ين طرف
ــ از ون طرف
(ترانه‌هاى ملى ايران )
- ”مرد غريبم زى‌پمبه“:
اوستا:
از امامزاداس، قنديل
از قصاباس، دمبه
از سربازاس، سمبه
سمبه و دمبه و قنديل و منديل
شاگردها:
مرد غريبم، زى‌پمبه
از راه رسيدم، زى‌پمبه
اوستا:
از فرّاشاس، جارو
از علاّفاس، پارو
از حمومياس، نوره
از آهنگراس، کوره.
کوره و نوره و پارو و جارو و سمبه و دمبه و قنديل و منديل
شاگردها:
مرد غريبم، زى‌پمبه
از راه رسيدم، زى‌پمبه
اوستا:
از بقّالاّس، شيره
از عطاراس، زيره
از نجارّاس، رنده
از خوشکلاس، خنده
خنده و رنده و زيره و شيره و کوره و نوره و پارو و جارو و سمبه و دمبه و قنديل و منديل
شاگردها:
مرد غريبم، زى‌پمبه
از را رسيدم، زى‌پمبه
اوستا:
از دختراس، نازى
از بچه‌هاس، بازى
از شغالاس، زوزه
از کوزه‌گراس، کوزه
کوزه و زوزه و بازى و نازى و خنده و رنده و زيره و شيره و کوره و نوره و پارو و جارو و سمبه و دمبه و قنديل و منديل
شاگردها:
مرد غريبم، زى‌پمبه
از راه رسيدم، زى‌پمبه
(ترانه‌هاى ملى ايران )
- ”گرگ و گلّه“ (شيراز):
گرگ: گرگم و گله مى‌برم
گلّه: چوپون دارم نمى‌ذارم
گرگ: بُوام گفته دنبه بيار
گلّه: دنبه ندارم چه کنم
گرگ: من مى‌برم خوب خوشبو
گله: من نمى‌دم پشکلشو
گرگ: کارد من تيزتره
گلّه: دنبهٔ من چرب‌تره
گرگ: هپون هپونت مى‌کنم
چوپان: با سنگ تپونت مى‌کنم
(بازى‌هاى محلى فارس )

Asalbanoo
11-02-2007, 15:51
نمونهٔ ترانه‌هاى بازى
- از ترانه‌هاى فراخوان بازى (فسا):
شب‌هنگام بچه‌ها دور هم جمع مى‌شوند و مى‌خوانند:
هو بچه گل هو، هو
بيا به در هو، هو
بازى کنيم هو، هو
آرد جو نيريزى، غلبان بيار بويزيم
غلبال خونه رئيسه
رئيس کاسه‌ليسه
خودش تهش مى‌ليسه
(بازى‌هاى محلى فارس)
- از ترانه‌هاى يارگيرى (تهران):
پالام
پولوم
پليش
- ”آى تو به باغ رفته بودى“ (نمايشى) :
خواننده:
آى تو به باغ رفته بودى؟
همسرايان:
بله بله بله رفته بودم
يار منو ديده بودى؟
بله بله بله ديده بودم
اونو پسنديده بودى؟
بله بله پسنديده بودم
کجاى يارم درد مى‌کرد؟
سر يارت درد مى‌کرد
آخ سر يار سرور مى‌خواد
سايهٔ بالا سر مى‌خواد
بگيريم و پرتابش کنم
تو رختخواب خوابش کنم
خواننده:
آى تو به باغ رفته بودى؟
همسرايان:
بله بله بله رفته بودم
يار منو ديده بودى؟
بله بله بله ديده بودم
اونو پسنديده بودى
بله بله پسنديده بودم
کجاى ‌يارم درد مى‌کرد؟
ابروى يارت درد مى‌کرد
آخ: ابروى يار وسمه مى‌خواد
سر يار سرور مى‌خواد
سايهٔ بالا ى سر مى‌خواد
بگيرم و پرتابش کنم
تو رختخواب خوابش کنم
کجاى يارم درد مى‌کرد؟
چشم يارت درد مى‌کرد
آخ: چشم يار سرمه مى‌خواد
ابروى يار وسمه مى‌خواد
سر يار سرور مى‌خواد
لب يارت درد مى‌کرد
آخ لب يار سرخاب مى‌خواد
چشم يار . . .
ابروى يار . . .
سر يار . . .
(کتاب کوچه)
نمونه‌هاى معمّا و چيستان
- چيستان انار:
صندوق ملک‌معصوم
آورده به نخلستون
لابه‌لاش طلاکارى
دونه‌هاش چو مروارى
(نوشته‌هاى پراکنده)
- چيستان موى سر:
بافتم و بافتم
پشتِ کوه انداختم
(نوشته‌هاى پراکنده)
- چيستان لاک‌پشت:
سنگه سنگه، نه که سنگه
تخته‌سنگه، نه که سنگه
چارپايه، نه که گاوه
تخم ريزه، نه که مرغه
کوچه گرده، نه که مَرده
(نوشته‌هاى پراکنده)
- چيستان زعفران :
زرد است نه زردآلو
سرخ است نه شفتالو
در گوشهٔ باغان است
در پيش بزرگان است
(عقايد و رسوم مردم خراسان)
- چيستان نامه :
نه دست داره، نه پا
خبر مى‌بره همه جا
(ترانه و ترانه‌سرائى در ايران)
- چيستان قليان :
ماه بى‌مهتاب هرگز ديده‌اى؟
آتش اندر آب هرگز ديده‌اى؟
اين بلندى‌ها که دارد چين چين
پسته در عتاب هرگز ديده‌اى؟
(ترانه و ترانه‌سرائى در ايران)
- چيستان شمشير و غلاف :
دالون دراز و تنگ و باريک
آقا خوابيده دراز و باريک
(ترانه و ترانه‌سرائى در ايران)
- چيستان پلو :
اين چيست که در باديه مسکن دارد
سيصد سر و دويست گردن دارد
آبش بدهى به کوزهٔ مرواريد
نانش بدهى طبق طبق زنگارى
دسمال سرش باد هوا مى‌پيچه
بوى خوش آن توى محل مى‌پيچه
(فرهنگ مردم سروستان ـ ش ۳۰ ـ ۳۹)
(ترانه و ترانه‌سرائى در ايران)
- چيستان خيار چنبر:
يخ منم، يخچال منم
درخت پيچ بى‌حال منم
آنجا که يخ تراشيدن
نمک به من نپاشيدن
(ترانه و ترانه‌سرائى در ايران)
- چيستان ابر:
چيست آن لعبتى که جانش نيست
خنده‌ها مى‌کند دهانش نيست
گريه‌ها مى‌کند، ندارد چشم
سيرها مى‌کند، دو پايش نيست
(جارهاى خيابانى و آواى طوفان، چيستا، ش ۸۸)
- چيستان آسياب:
اين چيست که استخوان ندارد
در پوست نفس و جان ندارد
چون گُشنه شود ملول گردد
چون سير شود فغان ندارد
(جارهاى خيابانى و آواى طوفان، چيستا، ش ۸۸)
- چيستان خشخاش:
چيست آن گنبد مدورگون
که به لولوى تر بود مشحون
تن او گه به نيزه در بازار
سر او گه بدار در هامون
هم دلش چاک‌چاک چون ليلى
هم سرش تيغ تيغ چون مجنون
ترانه‌هاى ملى ايران
- چيستان خيار :
قبا سبزى ازين کوچه گذر کرد
جمال مهوشش، ما را خبر کرد
به دل گفتم عرق‌چينش بدوزم
لبش خنديد و عالم را خبر کرد

Asalbanoo
11-02-2007, 19:19
لالائی‌ها
ترانه‌های نوازش کودک
ترانه‌های بازی کودک
بخش چشم‌گيرى از ادبيات فولکلوريک و به‌طور عمده ترانه‌هاى عاميانه، به کودکان اختصاص دارد. صادق هدايت در اين باره مى‌گويد:
”ترانه‌هاى کودکانه، به اندازه‌اى با روحيه و زندگى بچّه متناسب است که هميشه نو و تازه مانده و چيز ديگرى نتوانسته است جانشين آنها بشود. (اوسانه، نوشته‌هاى پراکنده، ص ۲۹۷)“
ترانه‌هاى کودکان در ادب عامّه، طيف رنگارنگى از مضامين شاد و لطيف و پرحرکت و جذاب را شامل مى‌شود، که در تقسيم‌بندى کلّى آنها، لالائى‌ها، بازى‌ها، قصه‌ها و ترانه‌هاى نوازش، محورهاى اصلى هستند. اين مجموعه به خواب کردن يا سرگرم کردن کودک محدود نمى‌شود؛ بلکه در پرورش ذوق و عواطف، درک مفاهيم و تحريک، تشخيه استعداد و خلاّقيت او سهم اصلى را بر عهده دارد. (ترانه و ترانه‌سرائى در ايران)

Asalbanoo
15-02-2007, 02:25
ديرپاترين بخش ترانه‌هاى کودکان در فرهنگ عامّه، لالائى است. از اين نغمهٔ خواب کردن کودک در فرهنگ‌هاى گوناگون با عناوينى چون: لالائي، لاى لاي، لالا، لالاي، لولو، لالبي، نى‌نا، نا نا، بو بو، دو دو، و... ياد شده است.
لالائى‌ها از جنبهٔ موسيقائى نيز داراى اهميت هستند. زمزمه‌‌گر لالائى بايد آن را با آهنگ بخواند. همگامى آهنگ با کلام است که کودک را غرق لذت و رؤيا مى‌کند و اين آوا و آهنگ است که در او اثر مى‌گذارد.
محتوا و مضمون لالائى‌هاى ايرانى بيشتر به اين مضامين اختصاص دارد؛ ميان آرمان‌ها و آرزوهاى مادر براى فرزند، ستايش کودک و تشبيه او به موجودات زيبا، دعا کردن براى کودک، بيان دردها و رنج‌هاى مادران، ترساندن بچه از موجودات پنهانى و ... .
شعراى معاصر به قالب لالائى توجه داشته‌است و مضامين سياسى ـ اجتماعى را در اين قالب سروده‌است. از شعراى دوران مشروطيت اشرف گيلانى و از شعراى معاصر، احمد شاملو را در اين زمينه مى‌توان نام برد.
نمونه‌هاى لالائى
لا لا لا لا، گل پونه
گدا اومد دَرِ خونه
نونش داديم، خوشش اومد
خودش رفت و سگش اومد
خچش کرديم، بدش اومد
لا لا لا لا، گل خشخاش
بابات رفته خدا همراش
لا لا لا لا، گل فندق
ننه‌ات اومد سر صندوق
لا لا لا لا گل گردو
بابات رفته توى اردو
لا لا لا لا گل پسّه
بابات رفته کمر بَسّه
لا لا لا لا، گل سوسن
بابات اومد، چشمم روشن
لا لا لا لا، گل زيره
چرا خوابت نمى‌گيره
که مادر قربونت مى‌ره
(نوشته‌هاى پراکنده)
الا لا لا، ملوس ململ
که گهوارت چوب صندل
لحافت چيستِ هندستون
که بالشتت پَرِ سيستون
الا اى يار تابستون
نظر کن سوى هندستون
بگو بابا عزيز من
براى رودم کتون بستن
(فرهنگ مردم کرمان)
لا لا لا لا که لالات مى‌کنم من
نگا بر قد و بالات مى‌کنم من
لا لا لا لا که لالات بى‌بلا بود
نگهدار شب و روزت خدا بود
بر و لولوى صحرائى
تو از بچه چه مى‌خواهي؟
که اين بچه پدر داره
دو قرآن زير سر داره
دو شمشير بر کمر داره
لا لا لا لا گل نسرى [نسرين]
کوچم کردى، دروبسى
منم رفتم به خاکْ‌بازى
دو تا هندو مرا ديدن
مرا بردن به هندسون
به صد نازى بزرگم کرد
به صد عشقى عروسم کرد
پسر دارم ملک جمشيد
دختر دارم ملک خورشيد
ملک جمشيد به شکاره
ملک خورشيد به گهواره
به گهوارش سه مروارى
کمربندى طلاکارى
بيا دايه، برو دايه
بيار اين طشت و آفتابه
بشور اين روى مه‌پاره
که مه‌پاره خدا داده
(نوشته‌هاى پراکنده، صص. ۳۶۲ ـ ۳۶۴)
لا لا لا لا گل قالى
بابات رفته، جايش خالى
لا لا لا لا گل گندم
تو را گهواره مى‌بندم
لا لا لا گل فندق
نه‌نه‌ت رفته سر صندُق
لا لا لا لا گل خوينه (xuina: کُپهْ گندم خرد شده و آماده براى باد دادن).
گدا آمد در خونه
لا لا لا لا گل زيره
بابات رفته زن بگيره
نه‌نه‌ت از غصه مى‌ميره
لا لا لا لا مى مه‌پاره
پلنگ سر کوه چه مى‌ناله
(جلال آل‌احمد، اورازان، صص. ۸۲ ـ ۸۳)
- بوشهرى:
مو لالات مى‌کُنم شب‌هاى زمسون
که رودُم کوچکين، ميوهٔ گلسون
مو لالات مى‌کُنم رودُم برارُم
به اميد دل پروردگارم
مو لالات مى‌کُنم تا تو بمونى
سر کوه بلند نى مى‌زنم، نى
برى در مکتب و قرآن بخونى
شتر گم کردم و پى مى‌زنم، پى
مو لالات مى‌کُنم تا زنده باشى
شتر گم کردم و با بار کاشى
کنيز حضرت معصومه باشى
گلى گم کردم و شايد تو باشى
(به نقل از: شروه‌سرائى در جنوب ايران، صص. ۳۱ ـ ۳۲)
- آذرى:
لايلاسى درين بالا: کودک نازم که لاى لايت سنگين است
يوخوسو شيرين بالا: خوابت شيرين است
تانريدان عهديم بودور...: با خدا عهد کرده‌ام که...
تويونو گوْروم بالا: عروسى تو را ببينم.
(ادبيات شفاهى مردم آذربايجان، صص ۷۸ ـ ۷۹)
- درگزی:
لاى لاى ديم ياتارسن: لالائى گفتم که تو بخوابى
قزيل گوله ياتارسن: ميان گل‌هاى طلائى فرو روى
قزيل گوله ايچنده: در ميان گل‌ها
شيرين يوخى تاپارسن: به خواب شيرين بروى
لاى لاى دييم ياتونجه: لالائى مى‌گويم تا به خواب روى
گوزلرم آى باتونچه: ادامه مى‌دهم تا ماه فرو رود
سانه‌رم اُولدوز لرى:و ستاره‌ها را مى‌شمارم
سن حاصله يتونچه: تا تو بزرگ شوى و به ثمر برسي
لاى لاى بالام ياتوبدور: لالائى بچه‌ام خوابيده
گل ياستقه باتوبدور: مانند گل توى بالش فرو رفته
الله اونى ساخلاسون: خداوند او را حفظ کند
قيزيم بويوک اولرسن: لالائى دخترم روزى بزرگ خواهى شد
ببر گون اره گيدرسن: به خانهٔ شوهر خواهى رفت
الله خوشبخت ايله‌سين: خدا تو را خوشبخت کند
ببر گون ننه ايله‌سين: که روزى مادر خواهى شد
(به نقل از: سيد على ميرنيا، ايلات و طوايف در گز، ج ۲، صص. ۱۷۵ ـ ۱۷۶)
- شيرازى:
لا لا لا لا گل آبشن
کا کا رفته، چشوم روشن
لا لا لا لا گل خشخاش
کاکا رفته، خدا همراش
لا لا لا لا گل زيره
بچه‌م آروم نمى‌گيره
لا لا لا لا گل پسته
بابات رفته کمر بسته
لا لا لا لا گل خشخاش
بابات رفته خدا همراش
لا لا لا لا گل نعنا
بابات رفته شدم تنها

Asalbanoo
15-02-2007, 02:26
مضمون اين ترانه‌ها، مانند ترانه‌هاى لالائى متنوع است. در ترانه‌هاى نوازش نيز گاه آهنگ و موسيقى بر کلام غلبه دارد و گوينده يا خوانندهٔ آن، چنان مجذوب وزن و موسيقى است که به معنا توجهى ندارد.
ترانه‌هاى نوازش کودک، عرصهٔ انتقال و ايثار محبت، مهرباني، شادى قلب و روح نوازش‌دهنده به کودک هستند. ناگفته نماند، اين ترانه‌ها گاه بيانگر برخى عقده‌ها و کمبودها نيز به‌شمار مى‌روند.
نمونه ترانه‌هاى نوازش
- ترانه‌هاى نوازش کودک:
دسى دسى باباش مياد
صداى کفش پاش مياد
دسى دسى ننه‌ش مياد
با هر دو تا ممه‌ش مياد
دسى دسى عموش مياد
با جيب پر ليموش مياد
دس دسى دس دس و دس
گر به منديلشو مى‌بست
خونه قاضى ورميجِس
قاضى خنده‌ش ميگرف
باد زير دنده‌ش ميگرف
اسبتو کجا مى‌بندى
پسرک نازقندى
زير درخت نرگس
داغتو نبينم هرگز
قربونت ميرم يه وقتى
اون وقت که روى نختى
قربونت برم چه مى‌شه؟
انار طاقچه مى‌شه
مى‌افته پاره مى‌شه
آبش پياله مى‌شه
خوراک خاله مى‌شه
من قربون و من قربون
مرغ جوجه‌دار قربون
اشتر با قطار قربون
ديگ حلقه‌دار قربون
تايه با باباش قربون
خواهرشوهراش قربون
خانم خانوما ميزام
خانوم دخترا ميزام
چرا نزام يه دخترى
سوار بشم بر استرى
جلو بيفته نوکرى:
پس بروين، پيش بيائين
مادر خانوم اومده
چرا بزام يه پسرى
تا بشينم پشت درى
هى بکشم جور خرى
سوار بشم کره‌خرى
جلو بيفته مهترى
از در که تو بيام بگن:
مزوّرى، حيله‌گرى، جادوگرى
چه دخترى چه چيزى
دس مى‌کنه تو ديزى
گوشتاشو در مياره
نخوداشو جا مى‌ذاره
(نوشته‌هاى پراکنده)
- اگر بچه دختر باشد:
به کس کسونش نميدم
به همه‌ کسونش نميدم
به راه دورش نميدم
به مرد کورش نميدم
به کس ميدم که کس باشه
خوشدل و خوش‌نفس باشه
پالون خرش اطلس باشه
- اگر بچه پسر باشد:
شاه مياد با لشکرش
شاهزاده‌ها پشت سرش
نميدم به دخترش
شاه ميگه:
”گَرَنِ گُرون“
رو شترا [روى شترها]
به دخترم نميدم
جهاز ميدم
باز نميدم، باز نميدم
(منوچهر لمعه، کتاب هفته، ش ۱۲)
هولان، هولانه پسرم شاه گورانه پسرم
ترخون و مرزه پسرم عالمى مى‌ارزه پسرم
عروسان چينى پسرم داغشه نوينى پسرم
الهى بشم قربانت مخمل بکنم تومانت
قطار بنازم رو شانت برى جنگ لرستانت
کوه و کمر گشته پسر ماشالا پسر باريکلا پسر
آهوى نر کُشته پسر ماشالا پسر، باريکلا پسر
(على‌اشرف درويشيان، افسانه‌ها، نمايشنامه‌ها و بازى‌هاى کردى)
چيتان چيتان بالاشه
دو سوسک نقره پاشه
يک گزونيم قباشه
مخمل زرى کلاشه
آى مردمان بدانين
آميز حسن آقاشه

Asalbanoo
15-02-2007, 02:30
هدف از ترانه‌هاى بازى، ايجاد هيجان و تحرک هر چه بيشتر در کودک است. در دسته‌اى از اين ترانه‌ها، هوش و استعداد کودک براى درک برخى مسائل ساده به‌کار گرفته مى‌شود. ترانه‌هاى برشمردنى و ترانه‌هائى از نوع اوستابدوش، زن اوستاندوش، از اين دسته هستند، که در آنها اعداد و تسلسل و رابطهٔ بسيار سادهٔ آنها، نام‌هاى حيوانات و آواز، حرکت آنها، مضمون ترانه را تشکيل مى‌دهند. در گونه‌اى از اين ترانه‌ها نيز، کودکان در خواندن ترانه‌ها شرکت مى‌کنند و ترانه به‌صورت مناظره يا پرسش و پاسخ بين کودکان و خوانندهٔ ترانه اجراء مى‌شود. مرغ همسايه، گرگم و گلّه مى‌برم و بخشى از اتل متل از اين دسته هستند. (ترانه و ترانه‌سرائى در ايران)
از ديگر ويژگى‌هاى جالب در ترانه‌هاى کودکان، تعميم رابطهٔ ديرين انسان با حيوان است. صادق هدايت اشاره مى‌کند که:
”در ترانه‌هاى کودکان، بيشتر جانوران دست‌اندرکار هستند: حرف مى‌زنند، کار آدم‌ها را مى‌کنند، بازى درمى‌آورند ولى همهٔ آنها با قيافه و حرکات خنده‌دار هستند.... . اين ترانه‌ها طورى ساخته شده که بچه با روح جانوران مأنوس مى‌شود و همهٔ آنها را دوست دارد.“ (نوشته‌هاى پراکنده)
نمونهٔ ترانه‌هاى بازى کودک
- در تهران، دست‌هاى بچه را مى‌گيرند و به جلو و عقب مى‌برند و مى‌گويند:
مشکى، دوغى . هراتى
يه من کر و نباتى
ببريم بازار بفروشيم
پيرهن نو بپوشيم
(نوشته‌هاى پراکنده)
- اشتر اشترم:
لب اشترم
اشتر کجاس؟
مازندرون
چى چى مى‌خوره؟
بلگ خزون
چى چى مى‌بره؟
قند و شکر
راه گذرش از ين طرف ازون طرف...
(نوشته‌هاى پراکنده)
- بچه‌ها پاهاى يکديگر را مى‌گيرند و اوسا مى‌گويد:
يه دبه و دو دبه
سه دبه و سه دبه
سه سبد سيب رنگين
سه انار ترش و شيرين
آهو به چرا
برده بچه را
اى مادر گلندون
آمدى قر بدى افتادى تو قندون
هلالى زمزمه کشک و بادمجون
به قربون سرت يه خورده بجنبون
(نوشته‌هاى پراکنده)
- بچه‌ها مشت خود را گره کرده روى هم مى‌گذارند و اوسا مى‌گويد:
جمجمک بلگ خزون
مادرم سيمين خاتون
گيس داره قد کمون
از کمون بلندتره
از شبق مشکى‌تره
گيس او شونه مى‌خواد
شونهٔ فيروزه مى‌خواد
حمومِ هر روزه مى‌خواد
(نوشته‌هاى پراکنده)
اين کوچول کوچوله
اين ننه موچوله
اين عبا بلنده
اين قبا بلنده
اين کفشدوز کنده [کن و سولقان]
اين گف بريم به صحرا
اين گف چى بياريم
اين گف گَوَن بياريم
اين گف گرگه اونجاست
اين کله گنده گفتا
هستم شمارا همرا
از کى ديگر مى‌ترسين؟
(نوشته‌هاى پراکنده)
- ترانهٔ ”اتل متل“:
اين ترانهٔ بسيار قديمى و مشهور، که هنوز رونق و اشتهار خود را حفظ کرده، داراى روايات فراوانى در شهرهاى ايران است. چگونگى بازى، بنا بر توضيحى که احمد شاملو داده، چنين است:
”بچه‌ها دايره‌وار مى‌نشينند و پاهاى خود را به طرف مرکز دايره دراز مى‌کنند. اوستا، همچنان‌که ترانهٔ بازى را مى‌خواند، با هر ضرب آن به يکى از پاها دست مى‌زند. يک ضرب براى يک پا، يعنى دو ضرب براى هر بازيکن. پائى که با آخرين ضرب ترانه لمس شود، سوخته است و از دور بازى خارج مى‌شود؛ بدين معنى که بازيکن آن پا را زير خود جمع مى‌کند و هرگاه هر دو پاى او سوخت موقتاً از دور بازى کنار مى‌نشيند و بازى با تکرار ترانه روى پاهاى باقى‌مانده، تکرار مى‌شود، تا جائى‌که تنها يک پا باقى بماند. آنگاه اوستا تصميم خواهد گرفت که صاحب آخرين پا، براى تفريح و سرگرم شدن ديگران چه کارى انجام بدهد. ممکن است اين شخص با دستيارى اوستا (که در اين‌صورت وزير خواهد شد) به بازى ”شاه وزيري“ بپردازد، و براى هريک از بازيکنان وظيفه‌اى معين کند و وزير، هر کس را به اجراء وظيفه‌اى که براى او تعيين شده است وا دارد.“
(کتاب کوچه، ج ۱، ص ۱۰۷۲)
- روايت تهرانى:
اتل، متل، توتوله atal matal، tutuleh
گاب حسن چه جوره gabe hasan če jūreh
نه شير داره نه پستون na šir dareh na pestun
گابشو بُردن هِندسِتون o bordan hendestun ـ eš ـ gab
يک زن کردى بستون [yek zan] e kordi bestun
اسمشو بزار عَمْ قِزى qezi ـam [esmešo bezar]
دور کُلاش قرمزى š qermezi ـ dowre kola
ـ بگُمى کجاس؟ ـ تو باغچه bagomi ...
ـ چى چى مى‌چينه؟ ـ آلوچه
آلوچهٔ سِهِ گردوُ ye se gerdo ـ aluče
خبر بُردن به اُردو xabar bordan be ordu
اُردو قلندر شدِه ordu qalandar šode
کفش بگم تر شدِه e bagom tar šode ـ kafš
بگم بگم حيا کن bagom bagom haya kon
از سولاخ در نِگا کن e dar nega kon ـaz sulax
ها جستم و واجستم hajestam o vajestam
تو حوض نقره جستم e noqre jestam ـ tu howz
نقره نمکدونم شد am šod ـ noqre namakdun
بگمى به قربونم شد bagomi be qorbunam šod
هاچين و واچين hačin o vačin
يه پاتو ورچين ye pato varčin

Asalbanoo
17-02-2007, 06:16
سوگواری‌های ملی و مذهبی
تعزیه
در ادبيات عاميانهٔ ايران، آثار مربوط به مراسم سوگ و عزادارى با آداب و تشريفات زياد و به اشکال متنوع در مناطق مختلف ايران و در ميان اقوام ايرانى باقى است.
اين دسته از ترانه‌هاى عاميانه يا شامل عزادارى‌هائى براى درگذشت بستگان و نزديکان است و يا مربوط به مراسم عزادارى ملى و مذهبى براى چهره‌هاى اساطيري، تاريخى و ديني.
مضمون ترانه‌هاى گروه اول، شامل زندگى و خصوصيات اخلاقى و خدمات و سلوک اجتماعى در گذشته و حسرت از مرگ او و نيز بيان ديدگاه‌هاى فلسفى و اخلاقى دربارهٔ هستى است. (ترانه و ترانه‌سرائى در ايران)
ترانه‌هاى سوگ در ميان ايلات و عشاير و در شهرها و روستاهاى ايران عناوين متعددى دارند؛ مانند ”موتک“ که ملودى‌هاى موسيقى بلوچستان است؛ ”آغي“ که ترانهٔ عزا در آذربايجان است؛ برار وي، چهرى‌يونه، مويه و... که در مناطق ديگر به‌کار مى‌روند. در جنوب عزادارى با موسيقى و گاه رقص توأم است.
سوگوارى‌هاى ملى و مذهبي، پيشينه‌اى به درازاى تاريخ دارند.
سوگوارى‌هاى ملى و مذهبى
وقايعى، که منابع الهام‌جوشان و خونين صدها ترانه، مرثيه، آهنگ، نجوا و نمايش هستند، و در عين حال فصول جذابى از هنر مردمى را به خود اختصاص داده‌اند، که تنها يک بخش آن، يعنى تعزيه ”موضوعات مختلفى چون مذهب، تاريخ، ادبيات، مردم‌شناسى، روانشناسى، جامعه‌شناسى، موسيقى و هنرهاى زيبا و درام و تئاتر را دربرمى‌گيرد“. (پيتر جي. چلکووسکى، تعزيه. هنر بومى پيشرو ايران، انتشارات علمى و فرهنگى، ص ۳۶۵.) آغوش گشادهٔ اين جنبه از هنر ايرانى، براى بسيارى از هنرهاى اصيل اما آسيب‌پذير، همچون ادبيات، موسيقى و نمايش، پناهگاه امنى بوده است.(ترانه و ترانه‌سرائى در ايران)
چنانکه مى‌دانيم، تعزيه و مراسم سينه‌زنى با موسيقى همراه است.
عبدالله مستوفى، مى‌نويسد:
”ادامهٔ تعزيه تعدادى سنت هم در موسيقى به‌جا آورد. هر مؤلف خوان [در برابر مخالف خوان] در تعزيه آوازها و مايه‌هاى موسيقى مخصوص خود را بايد حفظ مى‌کرد. امام خوان‌ها آوازهاى خود را بيشتر در مايه‌هاى متين، مثل پنجگاه، رهاوى و نوا مى‌خواندند. حضرت عباس چهارگاه مى‌خواند، حر، عراق مى‌خواند، شبيه عبدالله‌بن‌حسن... گوشه‌اى از راک مى‌خواند که به همين جهت آن گوشه به ”راک عبدالله“ معروف است زينب گبرى مى‌خواند، اگر ضمن تعزيه اذانى بايد بگويند. حکماً به آواز کردى بود. در سؤال و جواب، رعايت تناسب آوازها با يکديگر شده، مثلاً اگر بين امام و عباس سؤال و جوابى [بود] و امام شور مى‌خواند، عباس هم بايد جواب خود را در زمينهٔ شور بدهد.“ (عبدالله مستوفى، شرح زندگانى من)
نه تنها موسيقى، که ادبيات نيز با تعزيه پيوستگى دارد. استاد ملک‌الشعراى بهار، وقتى از ”نمايش در ايران“ سخن مى‌گويد، مى‌نويسد:
”نمايش در ايران ـ به طرز اپرا (نمايش منظوم) از قرن سيزدهم هجرى (ظاهراً) به بعد متداول بوده است؛ ليکن اين نمايش تنها در مورد مصايب و حوادث مذهبى (تراژدي) بوده و تئاتر به معنى جامع‌تر و وسيع‌تر آن از راه قفقاز وارد ايران شده است. (موسيقى و تئاتر، بهار و ادب فارسى)
محتوا و مضمون تعزيه عمدةً بر حوادث جانسوز کربلا و شهادت امام حسين (ع) و يارانش و برخى موضوعات و وقايع و داستان‌هاى اساطيرى و تاريخى، همچون مجلس‌هابيل و قابيل (فرزندان آدم ابوالبشر)، مجلس افکندن حضرت ابراهيم عليه‌السلام به آتش، مجلس ذبح اسماعيل، مجلس حضرت ايوب، مجلس درويش بيابانى و حضرت موسى، مجلس سليمان و بلقيس، مجلس حضرت جرجيس، مجلس حضرت زکريا، تعزيهٔ حضرت حمزهٔ سيدالشهداء، تعزيهٔ مبعوث شدن پيغمبر (ص) و... ده‌ها موضوع ديگر مذهبى قرار دارد.
روح‌الله خالقى آغاز اين پديده را در تعزيهٔ از دورهٔ ناصرالدين‌شاه مى‌داند و در کتاب سرگذشت موسيقى به نقل از عبدالله مستوفى، مى‌نويسد: در استبداد، ناصرالدين‌شاه شبيه‌خوانى را وسيلهٔ اظهار تجمّل و نمايش شکوه سلطنت خود کرد و آن را به مقام صنعت رسانيد و شاهزاده‌ها و رجال هم به شاه تاسى مى‌کردند و آنها هم تعزيه‌خوانى راه مى‌انداختند... همين‌که اعيانيت در تعزيه وارد شد، نسخه‌هاى تعزيه هم اصلاح شد و پاره‌اى چيزها که هيچ مربوط به عزادارى نبود، مانند تعزيهٔ درةالصدف و تعزيهٔ اميرتيمور و تعزيهٔ حضرت يوسف و عروسى قريش نيز در آن وارد گرديد. شايد اين مسئله زمينهٔ قبلى هم داشته است؛ زيرا که در برخى نقاط نشانه‌هائى مى‌توان يافت که به مدد آن مى‌توان قديم‌تر بودن اين مقوله را از زمان ناصرالدين‌شاه احتمال داد.
از ديگر نمونه‌هائى که لفظ عام تعزيه دارند، اما محتوا و مضمون آنها بر جشن و سرور قرار دارد يکى ”مجلس عروسى حضرت سليمان نبى و بلقيس، نازبانوى شهر سبا“، ديگرى ”مجلس تعزيهٔ مبعوث شدن پيغمبر (ص). يا ”عروسى رفتن حضرت فاطمه (س)“ يا ”مجلس تزويج فاطمهٔ زهرا (س) با مولا على (ع)“ که به مجلس ”نزول زهره“ نيز معروف است و بسيارى ديگر. به اين نوع تعزيه‌ها، على‌الاطلاق ”مجلس“ گفته مى‌شود.
جابر عناصرى اين نوع مجالس را ”مجالس فرعي“ مى‌نامد و در باب آنها مى‌نويسد:
”در کنار تعزيه‌هاى اصلى که مصايب اولياء و انبياء را به‌نحو حزن‌انگيز و جدّى بازگو مى‌کنند، افزون بر شبيه‌هاى متکى به سوگنامه‌ها و سوگچامه‌ها، مجالس فرعى و تفنّنى چشم‌گيرى نيز ديده مى‌شود که به قدرت قلم شاعران صحنه‌آراى اين مجالس‌، داستانى به‌گونهٔ ”اسطوره‌اى ـ مذهبي“ يا ”آئينى ـ سنتي“ مطرح شده و به‌نحو دلپذيرى، به شيوه ”گريز زدن“ يعنى ”تعليق“ مضمون اصلى و به موضوع ديگر پرداختن، اين مجالس را به صحنه‌هاى عزاى حضرت امام حسين (ع) و ياران وفادار او مرتبط مى‌سازند. “(تعزيه نمايش مصيبت)
ـ نمونهٔ موطک (موتق):
من و تى زانان حکم حکم رحمانين
من خود [تيک] مى‌دانم [که امر] امر خداى رحمان است
تاسکين بچّانى روگ گرانين
[اما چه کنم که] فقدان فرزند دلبند ترينه [بسيار] سنگين است
قائمين ديوّال پرشتگ ويرانين
[لذا مى‌بينى] ديوار مستحکم [قلعهٔ وجودم] فرو ريخته و ويران شده است
نشتگ تئى راج گث حيرانين
[ايل و] طايفهٔ تو [درمانده و] پريشان‌حال [در سوگت] نشسته است
مکهين مات ستکگ بريانين
مادر مقدس [تو در غمت] سوخته و کباب شده است
من شپى پاسان نشتگ حيرانين
[و] هر پاسى از شب را [نگران و] سرگردان نشسته است
گهار پمابرْاتيگان پريشانين
[و] خواهر براى برادر خود آشفته [و شوريده] به‌سر مى‌برد
رستگين گوْنگانى کپگ گرانين
[زيرا] به زمين افتادن [و فقدان] درخت خرماى نورسته [خيلي] ناگوار است
هر کوْره گندان زارء گريانين
[از اين‌رو] به هر سو نظر مى‌افکنم، گريه و زارى است
(موسيقى بلوچستان ص. ۸۸)
- نمونهٔ ”آغي“‌ها:
آغا جدا خزه‌ل آغلار: برگ‌هاى [زرد] درختان گريه مى‌کنند
ديبينده گؤزه‌ل آغلار: زير آنها براى يک زيبارو گريه مى‌کند
بئله اوغول ئوله‌ن آنا: مادرى که چنين پسرى از او مرده
سرگردان گزه‌ر آغلار: سرگردان مى‌گردد و گريه مى‌کند
جان قارداش، جانيم قارداش: جان برادر، جانم برادر
آغلايير جانيم قارداش: جانم مى‌گريد، برادر
باش قويوم ديزين اوسته: سرم را روى زانويت مى‌گذارم
قوى چيخسين جانيم قارداش: تا جانم درآيد، برادر.
آناسى يانار آغلار: مادرش مى‌سوزد و مى‌گريد
حريفى قانار آغلار: همنشينش مى‌فهمد و مى‌گريد
آنا دئيير گوْيه رچين: مادر مى‌گويد که کبوتر
تابوتا قونار آغلار: روى تابوت تو مى‌نشيند و مى‌گريد
باغچه‌دا، تاغيم آغلار: در باغچه، بوته‌ام مى‌گريد
باسما يار پاغيم آغلار: برگ پر نقش و نگارم مى‌گريد
ساغام ئوزوم آغلارام؛ تا زنده‌ام خودم مى‌گريم
ئولسه‌م تورپاغيم آغلار: وقتى که مردم، خاکم مى‌گريد
(ادبيات شفاهى مردم آذربايجان، صص ۱۹ ـ ۲۰)
- ترانه‌اى در نوحه و سينه‌زنى بوشهر:
اى يار اى يار با ما بدو
اى نازنين يار همين حالا بدو
اى يار اى يار، با ما بدو
بالاى بلندو، همين حالا بدو
چشمان غزالت گرفتارت شدم
جاى تو خالى، همين حالا بدو
اى يار اى يار، با ما بدو
اى نازنين يار همين حالا بدو

Asalbanoo
17-02-2007, 06:17
تعزيه
از قالب تعزيه براى بيان مسائل سياسى و اجتماعى نيز استفاده شده است.
- گزيده‌اى از تعزيهٔ ”ديوان بلخ“ نوشتهٔ محمدعلى افراشته ـ خسرو پيله‌ور:
جارچى:
ايهاالناس بدانيد همه
بعد ازين گرگ رود توى رمه
گرگ با ميش خورد يکجا آب
کشور بلخ شود مثل گلاب
قاضى‌اى آمده در شهر شما
مؤمن و خوش‌صفت و مرد خدا
قاضى گويد:
الا اى خلايق، الا اى خلايق
منم قاضى بلخ، دانا و لايق...
بدانيد و آگاه باشيد و بينا
نبينم خطا و گنه از شماها
که عبد خدا، همچنين عبد شاهم
ترازوى عدل است در دادگاهم
دزد مى‌آيد و مى‌گويد:
... دوش رفتم خانه‌اى سرقت کنم
طاق و ديوارش فروشد بر سرم
پاى من بشکست و دارم داد ازو
شکوه و افغان ازو، فرياد ازو
ايهاالقاضى به فريادم برس...
صاحب آن خانه را احضار کن
در سر ميدان، سرش بردار کن...
قاضى دستور مى‌دهد:
ايا گروه بگيريد مرد مردانه
بياوريد برم زود صاحب خانه
مأمور احضار مى‌گويد:
به چشم آنچه تو گوئى مطيع فرمانم
قبول خدمت تو منّتى است بر جانم
قاضى، دزد را به صاحب نشان مى‌دهد و مى‌گويد:
... پاش شکسته است ز ديوار تو
مانده ز کار خودش از کار تو
تا نکند بعد کسى اين گناه
چشم تو بايد به در آيد ز جا
صاحبخانه تقصير را به گردن مهندس مى‌اندازد:
اگر او نقشهٔ خوبى مى‌داد
دزد بيچاره چرا مى‌افتاد؟
مهندس احضار مى‌شود و مى‌گويد:
نقشهٔ بنده دست معمار است
حاجى معمارباشى گنه‌کار است
معمار، بنّا را مسبب اين فاجعه مى‌داند
... بود بنّاى اين بنا خودسر
چار ذرع کرده در ازاء دو ذر...
بنّا مى‌گويد:
... چهل سال است من استادکارم
به ارواح بابات تقصير ندارم
همه تقصيرها از خشتمال است
خطاکارى از اينجانب محال است
خشتمال مى‌گويد:
... گر که نجّار همى بود استاد
قالب خشت نمى‌کرد گشاد
خشت‌ها کوچک و کوته‌ ديوار
مى‌شد اى قاضى عالى مقدار
قاضى خطاب به نجار مى‌گويد:
... ساختى قالب ناجور چرا
بکنم کور دو تا چشم تو را ...
نجار مى‌گويد:
چشمان من است اعتبارم
با چشم هزار کار دارم
احکام تو روى عدل و داد است
يک چشم شکارچى زياد است
حق است که از طريق ياري
چشمى ز شکارچى درآرى
قاضى از شکارچى مى‌پرسد، در وقت شکار کدام چشم بيشتر به کارت مى‌آيد و او مى‌گويد چشم چپ بسته مى‌شود. قاضي، راضى و شاد از حکم بر حقى که صادر مى‌کند، مى‌گويد:
ميرغضب باشى بيا با احتياط
مثل گل آهسته در عين نشاط
خيلى خيلى نرم با نوک مقار
چشمى از صياد آهسته درآر
روى چارپايه مى‌رود و به آهنگ شير خدا خطاب به قاضى مى‌خواند:
تو اى قاضى بلخ فرخنده فال
که صياد را داده‌اى گوشمال
فريدون فرخ فرشته نبود
ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
تو با اين همه عدل و اين نيکوئى
که دارى، گمانم فريدون توئى
غلط گفته‌ام با چنين داورى
فريدون کيه؟ خيلى بالاترى...
چه عصرى همايون و فرخنده عصر
نشد پُر، در عصر تو زندان قصر
نرفته سر بى‌گناهان به دار
نشد تيرباران هزاران هزار
نشد خانه‌ها از تو ماتمسرا
نشد عهد تو ننگ تاريخ‌ها...
بگوئيم مدح تو اى دادگر
گذاريم عکس تو بالاى سر
قاضى گويد:
ايا گروه زمال حلال بيت‌المال
بياوريد يکى خلعت و دو دانه مدال
بپوش حضرت آقاى دزد، راضى باش
ازين به بعد ثناخوان براى قاضى باش

Asalbanoo
17-02-2007, 06:19
جشن‌های همگانی و ملّی
جشن‌های خصوصی و خانوادگی
نمونه ترانه‌های شادی
ترانه‌هاى شادى و سرور، شامل جشن‌هاى همگانى و ملّى و جشن‌هاى خصوصى و خانوادگى است. جشن‌هاى همگانى مثل نوروز، جشن سده، جشن تيرگان و جشن‌هاى خصوصى مانند جشن ازدواج، جشن تولد، ختنه‌سوران و... .
جشن‌هاى ايرانى اغلب خصلت‌هائى چون عبادت، بزرگداشت، دعا و نذر و يادواره به مناسبت زادروز، انتخاب و تقارن روزها و حوادث تاريخى و ... دارند. (ترانه و ترانه‌سرائى در ايران) غير از جشن‌هائى که پس از ورود اسلام در ايران رايج شد، جشن‌هاى ايرانى، ريشه در کهن‌ترين سنت‌هاى ايرانى دارند. افزون بر جشن‌هاى بزرگى مانند جشن نوروز، سده، مهرگان، جشن‌هاى کوچک‌ترى نيز در ميان ايرانيان معمول بوده است.
برخى از اين جشن‌ها، خود از جشن‌ها و مراسم فرعى کوچک‌تر تشکيل مى‌شوند؛ مانند جشن نوروز که شامل مراسم و آدابى چون چهارشنبه‌سورى، مراسم هفت‌سين، سيزده‌به‌در و ... است. حمايت شاهان و حکام و در کل دستگاه حکومت از طرفى و علاقهٔ شديد مردم به برپائى و پاسداشت اين جشن‌ها، از طرف ديگر موجب تداوم اين جشن‌ها بوده است. در اين جشن‌ها ترانه‌هائى خوانده مى‌شده است.

Asalbanoo
17-02-2007, 06:20
جشن های نوروزی
جشن سده
جشن تیرگان [تیرماسیزه]
جشن هاى نوروزى
جشن نوروز با جشن‌ها و مراسم فرعى بسيارى همراه بوده است که در طول تاريخ برخى از آنها متروک و برخى دچار تغيير و تبديل و قبول آداب و رسومى تازه شده‌اند.
در روزهاى پايانى سال، آتش‌افروزان (حاجى‌فيروزها) نخستين پيک‌هاى جشن‌هاى نوروزى بودند. صادق هدايت، آتش‌افروزان را چنين معرفى مى‌کند:
”دو يا سه نفر که رخت رنگ به رنگ مى‌پوشند و به کلاه دراز و لباس خود زنگوله آويزان مى‌کنند و به روى خود صورتک مى‌زنند. يکى از آنها دو تخته را به‌هم مى‌زند و اشعارى مى‌خواند: “
آتش‌افروز آمده
سالى يک روز آمده
آتش افروز صغيرم
سالى يک روز فقيرم
روده و پوده آمده
هر چى نبوده آمده. (نيرنگستان)
به‌نظر مى‌رسد که حاجى‌فيروز در چند دههٔ اخير، جاى آتش‌افروز را گرفته باشد. در متون مربوط به فولکلور فارسى حاجى‌فيروز اين‌طور معرفى شده:
”با پيراهن و شلوار قرمز رنگ و کفش يا گيوهٔ نوک‌تيز منگوله‌دار و کلاه دراز منگوله‌دار در شهرها به راه مى‌افتد و صورت خود را سياه مى‌کند و يک دايره زنگى به‌دست مى‌گيرد و با آن هيکل خنده‌آور در کوچه و بازار به راه مى‌افتد. هر چه زنگوله و اشياء مضحک گير بياورد. به خود مى‌آويزد و با دايره زنگى خود مى‌زند و شعرهاى شادى‌آور مى‌خواند و مژدهٔ رسيدن نوروز را مى‌دهد. “
ترانه‌هائى که حاجى‌فيروز مى‌خواند، در هر منطقه عنوان، شکل و محتواى خاص آن منطقه را دارد، و نام حاجى‌فيروز نيز فرق مى‌کند.
چهارشنبه‌سورى در ايران باستان، در بزرگداشت آتش، که در تقدس، هم‌شأن و به مثابه فرزند اهورامزدا بوده برگزار مى‌شده است.
پيش از شروع جشن‌هاى نوروزى مردم به آتشکده‌ها مى‌رفتند و آتش مى‌افروختند و چون در ايران، هفته نبود، اين مراسم را در سيصد و شصتمين روز سال، يعنى آغاز جشن گاهنبار همسپتمدم (hamaspatamdam)، روز بيست و ششم اسفند، برگزار مى‌کردند.
در دوره‌هاى بعد، حتى پس از تقسيمات زمانى و تعيين ماه و هفته، چهارشنبه‌سورى در آخرين چهارشنبه‌ سال تثبيت شد. ”پس از اسلام چهارشنبه‌سورى محتواى اسلامى يافت و در چهارشنبهٔ آخر ماه صفر برگزار مى‌شد.“ (ترانه و ترانه‌سرائى در ايران)
در بعضى از نقاط، جشن‌هاى نوروزى با اجراء نمايش‌هاى خنده‌آور و شادى‌بخش همراه است. ترانه‌هائى که در اين نمايش‌ها خوانده مى‌شود، غالباً شکل مناظره دارد و بين دو نفر اجراء مى‌شود؛ گاهى نيز تماشاگران به‌طور دسته‌جمعى در خواندن شرکت مى‌کنند. از نمونه‌هاى اين‌گونه نمايش‌ها مى‌توان از نمايش ”غول و کاس خانم و ناز خانم و کوسه“ که در ”جوپشت“ رشت، از چهارشنبه‌سورى تا بيست‌و‌پنجم فروردين‌ماه برپا مى‌شود و نيز نمايشى مشابه آنکه در اشکور اجراء مى‌گردد ـ و در آن چندين نفر در نقش‌هاى ”عروس“، ”پيره بو بو“، يا ”پير بابوه“، ”غول“ و ”داماد“ به بازى مى‌پردازند ـ نام برد.
در آذربايجان، مى‌توان از نمايش نوروزى ”کوسا“ يا ”کوسه و کوسه‌گلين“ و همچنن ”تکم‌گردانى“ نام برد.
”تکم“ گردانى نيز از نمايش‌هاى نوروزى مردم آذربايجان است که در آن آواز و نمايش عروسکى ترکيب يافته است. اين نمايش، به همراه ديگر مراسم نوروزى همچون نوروزى‌خوانى، از چند روز به عيد مانده آغاز مى‌شود.
”نوروزخوانى“ از ديگر مراسم است که در برخى از نقاط ايران هنوز معمول است. محتواى ترانه‌هاى ”نوروز‌خواني” با اندک تفاوتى در مناطق مختلف ميهن ما، مژدهٔ بهار را در خويش دارد. ”ميرنوروزى“، از نمايش‌هاى بسيار کهن و ديرينه‌اى است که تا چندين دهه پيش برگزار مى‌شده و هم‌اکنون در کردستان و مناطق وابسته به آن برپا مى‌شود. (جابر عناصرى)
در مجموعهٔ جشن‌هاى نوروزى، سيزده‌به‌در آخرين جشن است.
مردم، قرن‌ها است که روز سيزده فروردين از منازل خود خارج مى‌شوند و در دشت و صحرا به جشن و پايکوبى مى‌پردازند تا از نحوست سيزده، به‌زعم خود، در امان باشند.
جشن‌هاى مربوط به روز سيزدهم فروردين، با نمايش‌ها و کاروان‌هاى شادى همراه است. افزون بر ترانه‌هاى مستقل مربوط به سيزده‌به‌در، در نمايش‌هاى مخصوص نوروز مانند ”کوساگلين“ يا ”کوسا، گوسا“ در آذربايجان، ”عروس گولى“ در گيل و ديلم، ”غول و کاس خانم و ناز خانم و کوسه“ در جوپشت رشت، ”پيره بو بو“ يا ”پير بابو“ در اشکور بالا، ”عمه گرگا“ در سمنان و ”رابچرى“ در گيل و ديلم، که نمونه‌هائى چند از بسيارى از نمايش‌ها هستند، برخى در رابطهٔ مستقيم با روز سيزده‌به‌در قلمداد مى‌شوند. مضامين اين نمايش‌ها منظوم، و با رقص و آواز و ساز همراه است. (ترانه و ترانه‌سرائى در ايران)
جشن سده
در باب خاستگاه اسطوره‌اى جشن سده آمده است:
”چنين گويند مغان، که: اندرين روز، سد مردم تمام شده بود از نسل ميشى و ميشانه و ايشان دو مردم نخستين بُوَند، چنانکه مسلمانان گويند آدم و حوا مغان را آن دو تن بودند و باز بعضى گفتند: ميان اين روز و ميان نوروز صد شبان روز بود يعنى پنجاه روز و پنجاه شب. بدين‌سبب سده نام کردندش... اما سيب آتش افروختن اندروى آن است که: آندر آن شب ارماييل که وزير بيوراسب بود، مردى نيکونيّت بود. و چون ضحاک هر روز دو مرد را از بهر ماران خويش کشتن فرمود، اين ارماييل از آن دو مرد يکى بکشتى و يکى را رها کردى و گفتى، تا از جهانيان پنهان شدى به‌جائى که کس خبر ايشان نيافتى. چون افريدون بر ضحاک ظفر يافت، اين مردمان آزادکردهٔ ارماييل، سد مردم شده بودند و همه اندر کوه دماوند پنهان بودند، و ارماييل پيش افريدون آمده بدو تقرّب کرد و اين باوى بگفت. افريدون او را استوار نداشت. پس ثقهٔ خويش را، فريدون، بدان کوه فرستاد تا بنگرد و حقيقت پديد کند و او را خبر دهد و ارماييل بفرمود تا آن مردمان متنکّر هر کسى آتش جداگانه بيفروختند. پس صد آتش بيفروختند، چنانکه همه را افريدون بديد و بدانچه ارماييل شفقت کرده بود، در حق آنها، او را افريدون بستود و ولايت دماوند به ارماييل داد، تا بدين غايت هنوز فرزندان او دارند... نيز گفته‌اند که اندرين روز تعداد فرزندان کيومرث به صد رسيد... “
در روستاهاى ايران، هنوز آئين سده برگزار مى‌شود و جشن آن با برداشت محصولات کشاورزى رابطه دارد. از اين روز تا زمان گردآورى غلّه (گندم و خاصه جو) صد روز باقى مى‌ماند. در برخى از روستاها و شهرهاى جنوب خراسان، همزمان با آتش‌افروزى در شب ده بهمن و هنگام برگزارى جشن سده، اشعار و ترانه‌هائى مى‌خوانند که در برگردان‌ها، به سده اشاره شده است. (ترانه و ترانه‌سرائى در ايران)
جشن تيرگان [تيرماسيزه]
جشن تيرگان، بزرگداشت خاطره‌اى ملّى و حماسهٔ اسطوره‌اى آرش کمانگير است. بقاياى اين جشن، هنوز در مازندران به نام ”تيرموسيزه“ (Tirmow Sizze) برگزار مى‌شود. در معرفى تيرگان آمده است:
” و تيرگان سيزدهم ماه تير موافق ماه است. و اين آن روز بود که آرش تير انداخت اندر آن وقت که ميان منوچهر و افراسياب صلح افتد و منوچهر را گفت: هر جا که تير تو برسد از آن تو باشد. پس آرش تير بينداخت از کوه‌رويان و آن تير اندر کوهى افتاد ميان فرغانه و طخارستان. و آن تير روز ديگر بدين کوه رسيد و مغان ديگر روز جشن کنند و گويند ديگر روز اينجا رسيد. “(ترانه و ترانه‌سرائى در ايران)
روايت ديگرى از ”آئين تيرماسين زه“ را، محمود پاينده لنگرودى آورده که بسيار زيباست:
”در گاه‌شناسى ديلمى تيرما tirma، تيرماه ديلمى، مقارن با آبان‌ماه خورشيدى است. کوه‌نشينان در ستايش از آب، آئين دل‌انگيزى دارند. شب سيزدهم تيرماه ديلمى، فرزند اول يک خانوادهٔ ديگر ـ دختر يا پسر يک آبادى که با هم آشناى ديرينه هستند ـ با هم حرف نمى‌زنند به پاى چشمه مى‌روند و يک ”قابدون qabdon= ظرف مسى استوانه‌اى و دسته‌دار“ آب برمى‌دارند روزى طاقچهٔ خانه‌اى که بايد در آن جمع شوند و مراسم تيرماسين زه را برگزار کنند، مى‌گذارند. (به روايت ديگر، هنگام برگشتن، بچهٔ بزرگ‌تر، بچهٔ کوچک‌تر را کول‌ اگيره (kul، a، agira) = به دوش مى‌کشد و به خانه مى‌آورد). غروب روز سيزدهم ـ شب چهاردهم، همه کسانى‌که در جشن شرکت مى‌کنند در خانه‌اى که ”آب قابدون“ در آنجا است جمع مى‌شوند و نيّت مى‌کنند و چيزى از قبيل: انگشتر، دکمه، گردنبند و... در آن ظرف آب مى‌اندازند.. در اين مراسم رباعى خئون rabai xŏn (= رباعى‌خوان = طبرى خئون tabrixan= طبرى‌خوان) حاضر مى‌شود و کودک خردسالى که نمى‌داند اشياءِ داخلِ ظرف آب از آنِ چه کسى است. در ظرف آب دست مى‌کند و يکى از آنها را بيرون مى‌آورد و به حاضرين نشان مى‌دهد. صاحبش آن را مى‌شناسد. در اين هنگام رباعى‌خوان مشغول خواندن شعرهاى خاص تيرماسين زه مى‌شود. صاحب آن انگشتر يا گوشواره يا... از بافت کلام رباعى مى‌فهمد که مراد او برآورده مى‌شود يا نه؟... (آئين‌ها باورداشت‌هاى گيل و ديلم)

Babak
17-02-2007, 23:11
يک تاپيک فوق العاده
عسل بانو جان ممنون از زحمتی که ميکشی

Asalbanoo
18-02-2007, 11:21
ممنون از شما و همه دوستانی که توجه می کنند....

L O V A B
18-02-2007, 16:54
ممنون از شما و همه دوستانی که توجه می کنند....
ممنون خیلی جالب بود .منبعت سایت آفتاب

Asalbanoo
19-02-2007, 17:10
جشن‌هاى خصوصى و خانوادگى از جشن‌ها و مراسم کوچک‌تر تشکيل مى‌شوند: جشن تولد نوزاد، جشن ختنه‌سوران و شبه‌جشن‌هائى نظير عقيقه و مواردى‌که به‌علت نذر و نياز، سورها و ميهمانى‌هاى کوچکى داده مى‌شود. شمارى از اين‌گونه جشن‌ها هستند. در اين جشن‌ها، ترانه‌هاى شادى‌بخش موسيقى و آواز نقش محورى دارند.
در اين مقام مى‌توان مثلاً از چند گونه موسيقى محلى بوشهر نام برد که به نام‌هاى ”سُبالو“ ”يزله“ و ”شَکى يا خيام‌خوانى“ معروف هستند.
خيام‌خوانى يا شکى (šaki) شامل رباعيات خيام است که با آهنگى خاص خوانده مى‌شود و رو به نشاط و طرب دارد و غالباً تکيه بر نوعى دريغاگوئى و دم غنيمت‌دانى است. اين آهنگ، بيشتر در مجالس عروسى اجراء مى‌شود و خاص اين‌گونه محافل با دست کم محافل شاد است. در خيام‌خوانى، بيشتر از ترانه‌هاى خيام و گاه از رباعيات فولکلوريک که ظاهراً شبيه به رباعيات خيام است. استفاده مى‌شود.
در مراسم حنابندان و ختنه‌سوران نيز از خيام‌خوانى استفاده مى‌شود و داراى اشعارى از اين قبيل است:
امشب چه شبى شب حنابندان است
عاشق هميشه تو کوچه سرگردان است
نارنج و ترنج بر سرم سايه زده
عشقم به سر دختر همسايه زده (۱)
(۱) . شروه‌سرائى در جنوب ايران
ترانه‌هاى فولکلوريک عروسى، در ميان ترانه‌هاى مربوط به جشن‌ها، از هيجان، تحرک، نوع و زيبائى‌هاى خاص برخوردار هستند.
البته ويژگى‌هاى منطقه‌اى و بومى، خود رنگ و بوى خاصى به اين نوع ترانه‌ها بخشيده است.

Asalbanoo
19-02-2007, 17:15
ترانهٔ حاجی فیروز در تهران
نوروزی‌خوانی
نمایش نوروزی، کوساگلین
ترانه‌های جشن سده
ترانهٔ جشن نوزاد
ترانه‌های عروسی
ترانه‌های چهارشنبه‌سوری
نغمه‌های نوروزی و اعتقادات مذهبی
ترانهٔ سیزده به در
ترانهٔ شب چله
ترانهٔ ”سمنوپزان“
ترانهٔ حاجى فيروز در تهران
ارباب خودم سلام عليکم
ارباب خودم سر تو بالا کن
ارباب خودم منو نيگا کن
ارباب خودم لطفى به ما کن
ارباب خودم بزبز قندى
ارباب خودم چرا نمى‌خندى؟
بشکن بشکنه بشکن
من نمى‌شکنم بشکن
اينجا بشکنم يار گله داره
اونجا بشکنم يار گله داره
اين سياه بيچاره
چقدر حوصله داره
حاجى‌فيروزه
سالى يه روزه
همه مى‌دونن
منم مى‌دونم
تو هم مى‌دونى
عيد نوروزه
سالى يه روزه
حاجى فيروزه
(هوشنگ پورکريم، هنر و مردم، ش ۶۶)
ترانه‌هاى چهارشنبه‌سورى
- تهران:
سرخى تو از من زردى من از تو
- بندرعباس:
زردى مه به تو سرخى تو به مه
- خراسان:
زردى ما از تو سرخى تو از ما
- روستاهاى خراسان:
آلا به‌در، بلا به‌در دزد و هيز و بلا به‌در
- خور:
الا به دُر ala bedor
بلا به دُر bela bedor
دزد و هيز dozd o hiz
از ده به در az deh be dor
- انارک:
غيلا بى در qila bi dar
غيلا بى در qila bi dar
مردمى بد mardomi bad
از ما بى در az ma bidar
بلا بى در bala bi dar
قضا بى در qeza bi dar
از خانمان ما بى در az xaneman ma bi dar
- کرمانشاه:
زردى مه اراى تو سرخى تو اراى مه
- تبريز:
آتيل باتيل چرشنبه atil batil čaršamba
بختيم آ چيل چرشنبه baxtim ačil čaršamba
عاطل باطل چهارشنبه
بختم بازشو چهارشنبه
- گيلان:
گول گول چارشنبه gul gul čaršamba
به حق پنجشنبه be haqqe penšamba
نکبت بى‌شه nekbat biša
شوکت بى‌ئى šowkat baye
زردى بى‌شه zardi biša
سرخى بى‌ئى sorxi baye
- اشکوربالا:
کل کل چارشنبه:
فردا بهاره ‌شنبه:
هر رنج و رنجى بکله:
مى سکه رنجى بکله:
گل گل چارشنبه سورى
فردا بهاره‌ شنبه
گرفتارى‌ها و رنج‌ها بريزد
رنج من که مثل رنج سگ است بريزد
نوروزى‌خوانى
- نوروزى‌خوانى در دماوند:
سردسته:
قدم قدم آيم بيرون
آيم خدمت آقايون
و سرآهنگ:
چه از پير و چه از جوون
واگو بر گردان:
نوروز سلطان آمده
گل در گلستان آمده
سردسته:
اى مشتى عموى با ايمون
شدى سوار ماديون
به به ازين يه جفت ”کوتر“
تو نبينى داغ دختر
به‌به از اين يه جفت خروس
تو نبينى داغ عروس
واگو:
نوروز سلطان آمده
گل در گلستان آمده
سردسته:
بالاخونه رو فرش کنين
سَمْور برنج [برنجى] رو تش کنين
توتک حلوا ارو رَج کنين
تا ما بيائيم مبارک باد
واگو:
نوروز سلطان آمده
گل در گلستان آمده
(نقل از: جابر عناصرى، ”نوروزخوانى“، مجلهٔ آهنگ ش ۲ و ۳)
- نوروزى‌خوانى در سنگسر سمنان:
سردسته:
صد سلام و صد عليک
و سرآهنگ:
مشتى چون سلام عليک
صد سلام و صد خوشه
مشتى جون احوال خوشه؟
نوروز و نوسال آمد
عيد بزرگان آمد
نوروز سلطان آمد
گل در گلستان آمد
واگو و برگردان:
لاله‌زار مبارک بو [باشد]
نوبهار مبارک بو
سردسته:
مشدى جون مهربون
و سرآهنگ:
نشستى تالارميون
اين منم نوروزى خون
دست به بر تو کيسه ميون
در بيار صد تا قرون
واگو:
لاله‌زار مبارک بو
نوبهار مبارک بو
سردسته:
در بيار صد تا قرون
يکيشو بده نوروز خون
صد بار خونه‌ات آبادون
واگو:
لاله‌زار مبارک بو
نوبهار مبارک بو
سردسته:
توى سينى، برنج بريز
و سرآهنگ (خطاب به کدبانو):
يه تخم‌مرغ هم روش بذار
تخم‌مرغ يکى کمه
دل کدبانو بى‌غمه
تخم‌مرغ هم گرونه
قيمت زعفرونه
کدبانو هنر داره
سالى يک پسر داره
واگو:
لاله‌زار مبارک بو
نوبهار مبارک بو
(جابر عناصرى، نوروزخوانى)
- نوروزى‌خوانى و عيدى گرفتن در اصفهان:
نوروز شد، نوروز شد
عيش و نشاط امروز شد
کار جهان پيروز شد
بابا بده نوروزيم
تا برخورى از روزيم
يا اسب رهوارى بده
يا قوج پروارى بده
يا زر به دينارم بده
گندم به خروارم بده
بابا بده نوروزيم
تا برخورى از روزيم
(جابر عناصرى، نوروزخوانى)
نغمه‌هاى نوروزى و اعتقادات مذهبى
در قلمرو باورهاى مردم، مولا على عليه‌السّلام در روز مبارک نوروز تولد يافته و جهان را به قدوم خويش مزيّن ساخته است. همچنين مردم مى‌گويند که اميرالمؤمنين (ع) در خجسته روز نوروز به خلافت رسيده است:
همايون روز نو روز است امروز و به فيروزى
بر اورنگ خلافت کرد شاه لافتى مأويٰ
(هاتف اصفهانى)
گاهى به مناسبت تلاقى سوگوارهٔ محرم با جشنوارهٔ نوروزى، نوروزى‌خوان‌ها مضامين ترانه‌هاى نوروزى را به‌شرح وقايع مذهبى و توصيف مصايب سالار شهيدان ـ حضرت اباعبدالله‌الحسين (ع) ـ مختصّ مى‌نمايند و به شيوهٔ مرثيه‌سرائى، اشعارى مى‌خوانند و ضمناً از صاحبخانه‌ها عيدى مى‌طلبند:
نوروز آمد، عالم شد روشن
صد لعن خدا بر شمر ذى‌الجوشن
در کرب و بلا آتش کرد روشن
بهاره، نوبهاره، نوبهار است
زمين از خون شهيدان لاله‌زار است
خانه آمدم از بهر اميد
آقا تو نکن مرا نااميد
به حق حسين (ع) از ماه شهيد
بهاره نوبهاره، نوبهار است
زمين از خون شهيدان لاله‌زار است
(جابر عناصرى، نوروزخوانى)

Asalbanoo
20-02-2007, 06:49
نمايش نوروزى، کوساگلين
نخست کوسه، با لباس مخصوص، ماسک زده، کلاه بوقى بر سر با لباده‌اى بلند که شرنده پرنده از زير آن آويزان است، وارد صحنه مى‌شود. بعد دستيار کوسه با خواندن اشعار زير، کوسه را به صحنه دعوت مى‌کند:
آ کُوسا کُوسا گلسه‌نه: آى کوسا، کوسا، بيائى
گليب سالام وئر سه نه: به ما سلام نمائى
بشقابى دولدور سانا: بشقاب را پر بکنند
کُوسانى يولا سالسانا: کوسا را راه بيندازند
کوسا در ميان خنده‌هاى شادمانهٔ مردم، در حالى‌که لباس‌هاى خود را نشان مى‌دهد و دست بر شکم دارد وارد مى‌شود و مى‌خواند:
آنچه خورده‌ام آش بلغور است که نصفش آب است
لباسم هفت لا خورده، که بهترينش اين است
دَوَران مى‌زند و تقاضاى کمک مى‌کند، اما کسى به او کمک نمى‌کند. گروه جوانان مى‌خوانند:
کوسا بير اويون ائله‌ر: کوسا يک بازى درمى‌آورد
قوردونان قويون ائيله‌ر: بازى گرگ و گوسفند درمى‌آورد
پيغارشابران دويوسون: برنج را جمع مى‌کند
ماحمودون تويون ائيله‌ر: عروسى محمود را راه مى‌اندازد
کوسا مجدداً بازى درمى‌آورد، تماشاکنندگان دسته‌جمعى مى‌خوانند:
آى اويروغو، ايروغو: آى کوسا، کوسا
اريتمه ميش قويرغو: دنبه آب نکرده
ساقفالى ايت قوير وغو: ريشش مانند دنب سگ
بيغلارى بروشان کوسا: سبيل‌هايش کم‌پشت ”کوسا“
مردم کوسا را دست مى‌اندازند و مى‌خندند و او بازى درمى‌آورد. پهلوان پنبه هم به او کمک مى‌کند. کوسا مى‌خواهد به مردم بفهماند که گرسنه و بى‌پول است. اما کسى به او کمک نمى‌کند؛ و کوسا زار و گريان وانمود مى‌کند که مى‌خواهد از اين ديار برود. ”پهلوان پنبه“ به کوسا مى‌گويد که براى نجات از اين وضع ناهنجار به بز مراجعه کند. يک نفر چوپان در لباس ”بز“ وارد صحنه مى‌شود. کوسا دردش را به بز مى‌گويد. بز که چوبى در دست دارد از مردم پول جمع مى‌کند کوسا بيشترين پول را خود برمى‌دارد و اندکى به پهلوان پنبه مى‌دهد و براى بز چيزى باقى نمى‌گذارد. بز بچه‌هايش گرسنه هستند به سر و روى مى‌زند و گريه مى‌کند و باز از مردم پول جمع مى‌کند و باز کوسا آن را مى‌قاپد و بز و بچه‌هايش را از صحنه مى‌‌راند و خود به خواب مى‌رود. بز وارد صحنه مى‌شود و کوسا را مى‌زند و مى‌کشد. پهلوان پنبه که از ماجراى مرگ کوسا خبر ندارد. به حرکات مضحک بز و کوسا مى‌پردازد. سرانجام معلوم مى‌شود که کوسا مرده است. پهلوان پنبه مى‌خواند:
آرشين اوزون، بئز قيسا: افسوس که کرباس کوتاه است و زرع بلند
کفن سبز ئولدو کوسا: و کوسا بى‌کفن مرده است
بز با بچه‌هاى خود به صحنه برمى‌گردد و مردم شادى مى‌کنند.
(ادبيات شفاهى مردم آذربايجان ـ با تلخيص)
ترانهٔ سيزده به در
- دختران خراسانى به‌هنگام سبزه گره زدن رو به قبله مى‌نشينند و مى‌گويند:
سيزده به در چارده به تو
سال ديگه خنهٔ شو
هاکوت کوتو هاکوت کوتو
هاکوت کوتو
(عقايد و رسوم مردم خراسان)
- در کرمان:
سيزده به در
چارده به تو
دردا بلام
وز تو کُتو
ور جون مردقت قُتو
يا تندرستون
جوغن دارم
دسته مى‌خوام
يا تندرستون
مرد کمر بسته مى‌خوام
يا تندرستون
سال ديگر
بچه ور بغل
خونه‌شو ور
يا تندرستون (۱)
(فرهنگ اصطلاحات کرمان)
(۱) . تندرستان، نام محلى است بين دو کوه در خارج شهر، انتهاء محلّه زرسيف که معمولاً ايام بهار براى تفريح به آنجا مى‌روند.
ترانه‌هاى جشن سده (به روايت دکتر ابراهيم شکورزاده )
مفصل‌ترين ترانه‌ها دربارهٔ جشن سده را، در خراسان، با تشريفات بسيار مفصل مى‌خوانند:
آى سده، سده، سده
صد به غله، پنجه به نوروز
آى سده، سده، سده
صد به غله، پنجه به نوروز
زِنونِ بى شو، چله به در شو
زنونِ شودار، به غم گرفتار
صد به غله، پنجه به نوروز
دختران دِخَنَه، دِفکرِ جئمه، نوروز بى‌يَمَهْ
صد به غله، پنجه به نوروز
دختران دِخَنَه، برشو مِنَلَهْ
آى صد به غله، پنجه به نوروز
سده در پشت دالُ، بميرن غله‌داُر
صد به غله، پنجه به نوروز
سده سدهٔ ما، مى‌شوِد گلّه ما
āy sada, sada, sada
sad be qalla penja be novruz
āy sada, sada, sada
sad be qalla penja be novruz
zenone bi- šu, čella bedar šu
zenone šu-dār, be qam gereftār
sad be qalla, penja be novruz
.doxtaron dexana de fedre ja'ma novruz bi-ama
sad be qalla penja be novruz
doxtaron dexana bar šu menala
ترجمه:
آى سده، سده، سده
صد روز به غله مانده، پنجاه روز به نوروز
آى سده، سده، سده
صد روز به غله مانده، پنجاه روز به نوروز
زنان بى‌شوهر، چله به در رفت (سرماى زمستان به پايان رسيد)
زنان شوهردار به غم گرفتار (زيرا استراحت پايان يافت و کار مزرعه شروع شد)
صد روز به غله مانده، پجاه روز به نوروز
دختران در خانه، در فکر جامه عيد هستند، نوروز آمد
صد روز به غله مانده، پنجاه روز به نوروز
دختران در خانه براى شوهر مى‌نالند
آى صد روز به غله مانده پنجاه روز به نوروز
سده در پشت دالان (کمين کرده)، غله‌دار (محتکر) از غصه بميرد
صد روز به غله مانده، پنجاه روز به نوروز
سده سده ما باشد، ميش‌هاى (بسيار) در گله ما باشد.
(نقل از آداب و رسوم مردم خراسان، صص ۱۱۷ - ۱۱۹)
ترانهٔ شب چله
در گيل و ديلم، شب اول دى‌ماه، افراد خانواده، خويش و همسايه، گرد هم جمع مى‌شوند و آئين‌ شب چلّه را برگزار مى‌کنند:
امشو، شب چله emšow šab، a čalla
خانم جير پله xānam jir، a palla
چاقو بزنيم هندونه کلّه čāqu bazanim hendone kalla
امشب، شب چله است
خانم زير پله است
چاقو به کلّه (محل اتصال به بوته) هندوانه بزنيم
(آئين‌ها و باورداشت‌هاى گيل و ديلم)
ترانهٔ جشن نوزاد
اين ترانه را خراسانى‌ها در ششمين شب تولد نوزاد، طى شب‌نشينى جالبى مى‌خوانند:
بچه، بچه، ماهه بچه خدا نگهدار بچه
هر که خوره نون بچه دعا کنه جون بچه
بگير بچه‌رَ، بگير بچه‌رَ
پس از خواندن اين شعر، نوزاد را به دست ديگرى مى‌دهد و آن شخص دو بيت زير را مى‌خواند:
بچه دِرُم يگانه کوک ميون خانه
ککر ککر مخوانه چشمش به تو ممانه
بگير بچه‌رَ، بگير بچه‌رَ
نفر سوم (که بچه به او داده شده) مى‌خواند:
بچه دِرُم يگانه کوک ميون خانه
ککر ککر مخوانه لُپش به تو ممانه
بگير بچه‌رَ، بگير بچه‌رَ
نفر چهارم و نفرات بعدى به ترتيب همين شعر را مى‌خوانند، جز آنکه در مصرع چهارم هر کدام نام يکى از اعضاء بدن بچه را مى‌برند. (عقايد و رسوم مردم خراسان)
ترانهٔ ”سمنوپزان“
اهالى کوهمره‌نودان، جروق و سرخى فارس، در ضمن به‌هم زدن ديگ سمنو اين اشعار را مى‌خوانند:
هاى سمنى، هاى سمنى ، يار منى
امشب تو مهمان منى
سمنى که داره بوئى
صلبات براش بگوئى
صل على محمد
صلبات بر محمد
(گوشه‌هائى از فرهنگ و آداب و رسوم مردم کوهمره‌نودان، جروق و سرخى‌فارس، ص ۱۹.)

Asalbanoo
20-02-2007, 08:48
ترانه‌هاى عروسى
- ترانهٔ دعاى هنگام عقد:
در خراسان هنگام خواندن صيغهٔ عقد دو زن سفيدبخت، بالاى سر عروس قند مى‌سابند و مى‌خوانند:
يا عزيز خدا عزيزش کن
يا عزيز خدا عزيزش کن
زن ديگرى ضمن تظاهر به کوک زدن پارچه‌اى مى‌خواند:
بستم بستم؛ به حق سليمان نبى
بستم بستم؛ به حق نوح نبى
بستم بستم؛ به حق يونس نبى
بستم زبان داماد و قوم و خويش داماد را
(عقايد و رسوم مردم خراسان)
- ترانه‌هاى آرايش عروس:
در خراسان، موقع آرايش سر عروس اين شعر را مى‌خوانند:
سر نگه‌دار عروسک
سَِروَر نگه دار عروسک
خانهٔ شُويت مِى بُرَن
شوور نگه دار عروسک
(عقايد و رسوم مردم خراسان)
- ترانه‌هاى جشن شب عروسى (در خراسان):
امشب چه شبى است، شب مراد است امشب
اين خانه پر از شمع و چراغ است امشب
اى شمع تو مسوز که شب دراز است امشب
اى صبح تو مَدَم که وقت ناز است امشب
بادا بادا بادا، ايشالا مبارک بادا
عروسى شاهانه، ايشالا مبارکش باد
جشن بزرگانه، ايشالا مبارکش باد
گل به گلستانه، ايشالا مبارکش باد
آن يار من است که مى‌رود سر بالا
دسمال به دست و مى‌زند گرما را
محمل بزنيد، سايه کنيد صحرا را
آفتاب نزنه، شاخ گل رعنا را
بادا بادا بادا، ايشالا مبارک بادا
امشب اميد که در خواب رود چشم نديم
خواب از روضه رضوان نکنند اهل نعيم
جاى آن است که خاموش نشيند مطرب
شب آن نيست که باشند حريفان تسليم
مبارک و مبارک، ايشالا مبارکش باد
لعبت مستانه، ايشالا مبارکش باد
سر و خرامانه، ايشالا مبارکش باد
اى يار مبارک بادا، ايشالا مبارک بادا
(عقايد و رسوم مردم خراسان)
در خانواده‌هائى که اعتقادات مذهبى تند و قوى دارند، در شب عروسى به‌جاى ساز و آواز و دهل و سرنا [اشعارى که به مناسبت عروسى حضرت فاطمه عليهاسلام سروده شده) آتو ئى (ātuyi = زن روضه‌خوان، مکتبدار، ملاباجى) با صداى خوش مى‌خواند:
بادا مبارک، بر جمله يکسر
از بهر عيش خاتون محشر
جبريل آمد، نزد پيمبر
نُه ساله چون شد، زهراى اطهر
گفتا به لقمان، آن حىّ داور
بنديد و عقد زهرا به حيدر
ياران بگوئيد، با ديده‌بوسى
بادا مبارک عيش عروسى
کردم قباله، کوه نمک را
دادم به تو من، شاه‌زنان را
مهريهٔ او، آب‌هاى عالم
قربانى او، جان‌هاى عالم
آن دم به فرمان حىّ طاها (=طه)
بنديد و عقد، خورشيد و ماها
ياران بگوئيد، با ديده‌بوسى
بادا مبارک، عيش و عروسى
مشعل ز نور پاک پيمبر
اندر جلو بود زهراى اطهر
بنشسته زهرا بر هودج نور
اندر کنارش، چندين صف حور
حوران و غلمان، با ديده‌بوسى
صف در صف ايستاده،بهر عروس
ياران بگوئيد، با ديده‌بوسى
بادا مبارک، عيش و عروسى
داخل به حجله، شير خدا شد
در آسمان‌ها، عشرت به پا شد
چون ماه و خورشيد، با هم قرين گشت
خوشحال و خرم، عرش برين گشت
جبريل مى‌خواند سورهٔ تبارک
جمله خلايق گو يَنْ مبارک
ياران بگوئيد با ديده‌بوسى
بادا مبارک عيش و عروسى
عيش ولى داور است، ياران مبارک باد
ساقى حوض کوثر است، ياران مبارک باد
تيغش به فرق کافر است، ياران مبارک باد
باب سرير و سرور است، ياران مبارک باد
شوهر زهراى اطهر است، ياران مبارک باد
ابن عم پيغمبر است، ياران مبارک باد
از همه کس او بهتر است، ياران مبارک باد
- ترانه‌هاى حنابندان عروس:
در سمنان، در مراسم حنابندان عروس قبل از عقد [اين مراسم حنابندان قبل از عقد مختصرتر و محدودتر از حنابندان روز عروسى است] اين ترانه را مى‌خوانند:
حنا حنا حنايه حنا چه خوش نمايه
دست عروس ببنديد شو مادرش ميايه
(آداب و رسوم مردم سمنان، پناهى سمناني، از يادداشت‌هاى پرويز عندليب‌زاده ـ واعظ)
واسونک‌هاى زير در هنگام بله‌بُران، خواستگارى و مقدمات عروسى خوانده مى‌شود:
من و تو دخترِ ملا، من و تو تُنگِ طلا
جاى ما بالابن دازين، شاه ميات پيش شما
شير بها را کم بُکُن اى کدخدا بهر خدا
ما دو تا مادرملا، ما دو تا تُنگِ طلا
جاى ما بالا بينداز، شأن ما پيش از شما
ننه عروس ننه عروس کو سراندازِ سَرتِ
اى طمع‌هائى که دارى کو جاهاز دخترت
شب يک و منزل هزار و چشم دوماد انتظار
يک عروسى سيت ميارُم در همين فصل بهار
عمامهٔ سبز وکيل سايه انداخته بُِر وُ
صد جوون سروِسونى فردا ميان گفتگو
يک چراغى سيت بسازُم صد و سيصد لوله‌دار
جلوت وا دارم عروسِ گله‌گى از من مدار
در مجلس عقد مى‌خوانند و روى سر عروس و داماد نقل و نبات و سکه مى‌ريزند:
صد تومن دادم دعا و صد تومن بند دعا
صد تومن دادم به ليلى تا بيات عقد شما
هنگام حنابندان عروس و داماد خوانده مى‌شود:
بَرقُ برق زلفونت دوماد ميايه منزلت
من حنابندم سرِت، داغت نبينه مادرت
آى حنابند آى حنابند حناى مغبول ببند
داغ فرزندت نبينى با گل‌ريحون ببند
آى حنابند، آى حنابند طشت ببر بالاى بون
حِناى دوماد بيند اَندر ميون قوماشون
جونِ من و جونِ تو و جونِ من قربونِ تو
جون تو دسمال بدوزم سى حنابندون تو
سورى‌ها و افراد خانوادهٔ داماد وارد خانهٔ عروس شده مى‌خواهند او را ببرند:
اومديم و ببريم گل سفيد پمبه را
مونس شب‌هاى تاريک شبچراغ حجله را
يک بخارى تش کنين سيصد غالى فرش کنين
دختر مردم ميبرين خوب نگهداريش کنين
سر بالا کن ماه نو، نيمسر بالا کن ماه نو
امشبت که ميبرن خنده به ما کن ماه نو
گل آورديم، گل آورديم مادرش گريون شده
از صداى ناله‌اش مرغ هوا بريون شده
گل وخى چادر به سر کن گل هواى رفتنه
والله بالله من نميام خونه بابام بهتره
خونه بابام همه‌ش من نون و پسَه مى‌خورم
خونه شوهر همه‌ش من نون و غصه مى‌خورم
داماد منتظر عروس است:
شب شد و عروس نيومند چشم دوماد انتظار
خير ببينى ننه‌عروس، زود گل از خونه‌ت درآر
شب شد و عروس نيومد جل چراغون پاکِ سوخت
غم مخور اى شازده دوماد شب بود مانند روز
عروس را به خانهٔ داماد مى‌برند:
چارقد گردت بنازم فوروفور باد مى‌بره
رنگ گلناريت بنازم دل دوماد مى‌بره
سوريا نرين به کوچه، کوچه پرشُليه
لاله‌ها بالا بيگيرين، لب عروس گليه
عروس وارد خانهٔ داماد مى‌شود در حالى‌که اسپند دود کرده‌اند و آينهٔ بزرگى را جلويش گرفته‌اند:
ماشين اومد تو خيابون خانم عروس شد سوار
ننه عروس گريه مى‌کرد مثل بارون باهار
اومديم و اومديم و نگوئين دير اومديم
گل به دس دسمال به جيب و شاد و خرم اومديم
شازده دوماد شازده دوماد تو چرا افسرده‌اى
دخترى که تو مى‌خواستى ما بَرات آورده‌ايم
عروس و داماد در حجله‌اند:
کى به حجله کى به حجله، شازده دوماد با زنش
کى بگرده دور حجله، خواهر کوچکترش
يل خودم، يل دوزخودم، انگشتر فيروز خودم
اذن بده چائى بيارم خواهر دلسوز خودم
صبح صادق بارشيم تا غنچهٔ گل وا کنيم
ما که صدق صاف داريم با على سودا کنيم
کاسه چينى تو طاقچه جار بلبل مى‌زنه
شازده دوماد توى حجله بوسه بر گل مى‌زنه
مى‌خواهند عروس و داماد را در حجله تنها بگذارند:
عروس شاهانه، ايشالاّ مبارکش کن (دسته‌جمعى)
جشن بزرگانه، ايشالا مبارکش کن (دسته‌جمعى)
پاش تو رکاب دولته مبارک ايشالا (دسته‌جمعى)
همه بيگين مبارک، مبارک ايشالا (دسته‌جمعى)
شالا عروس خوشش بو، ايشالا (دسته‌جمعى)
شالا دوماد خوشش بو، ايشا (دسته‌جمعى)
ننه دوماد خوشش بو، ايشالا (دسته‌جمعى)
بُواى دوماد خوشش بو، ايشالا (دسته‌جمعى)
شازده دوماد خوشش بو، ايشالا (دسته‌جمعى)
جيبش پرپول آبو، ايشالا (دسته‌جمعى)
ايشالا عروس خوشش بو، ايشالا (دسته‌جمعى)
شکم اول پُس، آب، ايشالا (دسته‌جمعى)
شِکَم دوم دُخ آبو، ايشالا (دسته‌جمعى)
واسونک‌هاى زير را ممکن است در تمام مراسم بخوانند:
من نمى‌رفتم به غربت تو فرستادى مرا
گر بميرم شهر غربت آه تو گيرد مرا
يى حياط و او حياط و مهجومه نقل و نبات
چى چى پيشکش دوماد کن، جون مادرزن فدات
خانم عروس گيس بلند و توى گيست جو ز وقند
پيش روى شازده دوماد کم بگو شيرين بخند
يا نمى‌شم، يا نمى‌شم تا سرم غوغا شود
سکّه بر سر مى‌زنم تا همسرم پيدا شود
نون شيرى پخته‌ايم و برگ گل آوخته‌ايم
سوريا گو يين مبارک آش پر گوشت پخته‌ايم
چارسوار از تنگ دراومد، چارتفنگ بر دوششون
چار فتيلهٔ ابر شومى خان مى‌شه مهمونشون
آفتابه گردن سه‌راهى از مرصّع جومشه
دوماد خاصه خودمون مشت جعفر نومشه
هل و ميخک روتشه، دوماد نمى‌دونم چه شه؟
غورى بنداز رو سماور تا چائى دم بکشه
چارقد گرد حريرى بر سر حور و پرى
هر که از دولت مى‌تازه ما از خداى بالا سرى
- هفت ـ يَزْلِه (ترانهٔ شادى در بوشهر):
هِلِه‌يُوْس، هله‌يوسا helleyowos helle yowsa
جهاز اومد نفع دزا: کشتى آمد به نفع دزدان
هله‌يوس، هله‌يوسا
بيس جهاز، صد بغل: نخستين الوار چوبى که هنگام ساختن کشتى به‌کار مى‌اندازند، صد بغل است.
هله‌يوس، هله‌يوسا
بشير سيا، بالاى دکل
هله‌يوس، هله‌يوسا
بشيرا کى گفته زن کنى؟: بشير، چه کسى گفته زن بگيرى؟
هله‌يوس، هله‌يوسا
خودت اسير غم کنى
هله‌يوس، هله‌يوسا
مو عاشق سمنبرم: من عاشق سمنبر هستم
هله‌يوس، هله‌يوسا
پاى پتى رى مَنْوَرم (نوعى کشتى اقيانوس‌پيما).
(شروه‌سرائى در جنوب ايران، ص ۵۶ ـ ۵۷)
- ترانهٔ عروسى چوپى محلى (لا حولالله):
لا حول لا لله، قوّت الا بالله
مى‌خوام بخوابم، خوابم نمياد
هر چى مى‌شينم، يارم نمياد
لا حول لا لله، قوت الا بالله
ما که عروس آورديم، الحمدلله
دو تا بوديم که داغ هم نبينيم
گل خرمن زنيم سايه‌ش نشينيم
گل خرمن زنيم، سايه نداره
که درد عاشقان چاره نداره
يا حول لا لله...
ما که عروس آورديم، الحمدلله
(موسيقى بوشهر، ص.۸۲)
- ترانهٔ عروسى ترکمنى:
آرپَه چورک بى دِرمَه: به عروس نان جو نخوران
آلا چه کوينک گى دِرمَه: و لباس کرباس مپوشان
آقزلا را تا پدرِمَه: و رفتارى مکن که به زبان‌ها بيفتى
طوى نسق لا رى يترِمَه: عروسى را بر هم مزن، عروس با نعمت فراوان
ساق اَلى سارى ياغدا: زندگى کند و دست راستش هميشه توى روغن زرد
سُل آلى سوق اوندا: و دست چپش درآرد سفيد قرار داشته باشد

Asalbanoo
24-02-2007, 19:38
ترانه‌هائى که هنگام کار خوانده مى‌شوند، دامنه وسيعى دارند. نمونه‌هاى فراوانى از آنها را در ميان کارگران و کشاورزان ديده‌ايم. اين آواها، فضاى کار را از يکنواختى درآورد، و خستگى ناشى از کار را تسکين مى‌دهد. (ترانه‌هاى ملى ايران)
در برخى از اين ترانه‌ها، انس و الفت آدمى با حيوان به تصوير درآمده است، به‌طور کلى، ستايش کار در فرهنگ روستائى، جاى والائى دارد.
ترانه‌هاى عاميانه در شهرها، با نوعى بازاريابى و تبليغ براى فروش کالا، همراه بوده است. در اين باره به کلمات آهنگين و موزون فروشندگان که با صداى بلند و گاهى همراه با نوعى آوازه به فراخوان مشترى مى‌پردازند، مى‌توان اشاره نمود. (ترانه و ترانه‌سرائى در ايران)
پرداختن به رابطهٔ انسان، حيوان و گياه در ترانه‌هاى کار، پيشينه‌اى طولانى دارد و در متون ادبى و هنرى به‌صورت برجسته‌اى نمايانده شده است.
... در انديشهٔ اوستائى، همهٔ آفريدگان اهورائى، از ماه و خورشيد و ستارگان تا گياهان و مرغان و چارپايان و زمين و آب، يا انسان در نظام برادرانه و مقدسى جاى گرفته‌اند. نيکى، وجودى عينى و ذهنى است که پاره‌هاى آن از يکديگر جدائى‌ناپذير هستند، درهم راه مى‌يابند و در يکديگر حلول مى‌کنند؛ مثلاً ناهيد، نه تنها فرشتهٔ نگهبان آب است با گردونه‌اى از باد و باران و ژاله، بلکه خودروى است در بزرگى به اندازهٔ آب‌هائى که روى اين زمين جارى است. (يشت‌ها، ج ۱، ”آبان‌يشت“ بند سوم)
همين وحدت و همسازى انسان و جهان جانوران: وارغن درمان‌بخش و سيمرغ مددکار اوستا، مفاهيم پيروزى و عدالت و تجسّد اين ايزدان ـ وارغن و سِئنَ ـ در هم آميخته و به شاهنامه راه يافته است. (مقدمه‌اى بر رستم و اسفنديار)
در ادبيات فولکوريک ايران، رابطهٔ شگفت انسان و حيوان و گياه، اشکال متنوعى دارد. برحسب اين آثار، حيوان در کنار انسان و با انسان زندگى مى‌کند و به‌عنوان مکمل، در ادامهٔ زندگى خود و انسان، نقش‌هائى بر عهده مى‌گيرد.
رابطهٔ انسان و حيوان در تفکرات اسلامى نيز تلطيف شده است. حيوانات، همان خضوع و حرمتى را که پيروان در قبال اولياءِالله معمول مى‌دارند، به‌کار مى‌برند. آهو، تحت ضمانت حضرت رضا (ع) از جنگ شکارچى آزاد مى‌شود تا به بچه‌هاى خود شير بدهد و ”ضامن آهو“ لقب ديگرى براى آن امام بزرگوار مى‌شود. شير درنده، مطيع و فرمانبردار مولاى متقيان است و هم اين حيوان در بادکردهاى واقعهٔ صحراى کربلا و آن روزهاى خون و آتش، در مراسم تعزيه و دسته، حضورى نمادين دارد. اسب حيوانى است که به منزلهٔ نماد وفا و اطاعت در خدمت رسول و آل رسول است؛ ذوالجناح پيامبر، دُلدُل اميرالمؤمنين، عقاب حضرت على اکبر و... رخش رستم، شبديز خسرو پرويز و... صدها ديگر نام‌هائى جاودانى هستند که بيانگر رابطهٔ خوب و ايثارگرانه بين انسان و حيوان شناخته شده‌اند. اين تنها اسب و گاو و گوسفند و الاغ نيستند که به سبب سودرسانى مادى و بازده اقتصادى در رابطهٔ تنگاتنگ با انسان قرار دارند، پرندگانى همچون بلبل، کبوتر، طوطى و قنارى نيز با انسان رابطه‌اى معنوى و روحانى دارند و انسان در زندگى خود براى آنها سهمى قايل شده است. (ترانه و ترانه‌سرائى در ايران)
رابطهٔ انسان و حيوان در بعضى موارد، خصمانه است. حيواناتى همچون عقرب و مار، حيواناتى زيانمند هستند و زندگى انسان را تهديد مى‌کنند. اگر مقابله و مبارزهٔ روياروى مقدور نباشد، انديشهٔ چاره‌گر به دعا و جادو متوسّل مى‌شود.
در يکى از ترانه‌هاى گيلکى، وقتى عاشق، در هيجان‌هاى تب‌آلود خود به معشوقه نفرين مى‌کند، مى‌گويد:
الهى گوسالهٔ شيرخوار گاوت بميرد
که آن ابروان پيوسته‌ات مرا شيدا کرد
در عاشقانه‌ها، حيوانات سنگ صور عشاق هستند و در خاموشى نجيب خود به شور و شوق و نياز و لب و بى‌تابى‌هاى آنها گوش فرا مى‌دهند.
انسان، حتى در تقسيم لذت‌هاى خود با حيوان شريک مى‌شود. فراوان شنيده‌ايم که براى افزايش شيردهى گاو، از نواى موسيقى استفاده مى‌کنند. در فرهنگ ملى ايران، اين پديده سابقهٔ طولانى دارد. از نى مشهور چوپانان و آواز شتريانان که بگذريم، در ميان عشاير ايران، نيز آهنگ‌هائى هست که در رابطه با حيوانات خوانده و اجراء مى‌شود. در ايل قشقائى آهنگ‌هائى وجود دارد که آنها را هنگام کار مى‌خوانند. برخى از اين آهنگ‌ها، آنهائى است که در رابطه با کارهاى مخصوص حيوانات است. آهنگ‌هائى که هنگام راندن گلّه اجراء مى‌شود و آهنگ‌هائى که زنان براى دوشيدن شير گوسفندان و گاوان زمزمه مى‌کنند، از آن جمله است. (بيت ترانهٔ محلى فارس)

Asalbanoo
24-02-2007, 19:42
اين بخش از ترانه‌ها که بازتاب وقايع سياسى و اجتماعى دوران‌هاى مختلف تاريخى است، اعتبار و ارزش ويژه‌اى دارد.
مشمول اين ترانه‌ها، تنها به وقايع خاص تاريخى و اجتماعى و حفظ ارزش‌هاى قومى نيست، بلکه در تعبيرى عام و وسيع، بيانگر مبارزهٔ درنگ‌ناپذير عوام و خواص است.
...قصهٔ امير ارسلان و حسين کرد و نظاير اينها مى‌رساند که مردم، آرزومند رفع ظلم و بيدادگرى‌ها هستند و به غلبهٔ نهائى خويش نيز اميدوار هستند. (جامعه‌شناسى هنر، ص ۹۵)
”... شايد کشف تم‌هاى اجتماعى متضمن انتقاد نسبت به قشرهائى که مورد محبت عامه نبوده‌اند، در ترانه‌هاى عاميانه در وهله اول، غيرمترقب به‌نظر برسد ولى اولاً اين واقعيتى است که چنين تم‌هائى در ترانه‌ها منعکس است، ثانياً هيچ‌ چيز از اين طبيعى‌تر نيست. ترانه‌هائى که بيانگر احساس مردم ساده است، ناچار بايد پرخاش و رنج و محروميت آنها را نيز بيان کنند. (ترانه‌هاى ملى ايران)
از جملهٔ اينها، مى‌توان به ترانه‌هائى که از لابه‌لاى تاريخ به‌دست آمده و عمدتاً به‌عنوان آثار نخستين شعرى، موضوع بحث و تحقيق پژوهشگران ادبيات فارسى قرار گرفته است؛ اشاره نمود؛ از آن جمله هستند، ترانهٔ ابوالينبغي” يا ”سرود سمرقند“، سرود اهل بخارا، ترانهٔ مردم بلخ، ترانهٔ يزيد بن مفرغ، حرارهٔ احمد عطاش و نمونه‌هاى جديدتر آن مانند شعر مردم اصفهان هنگام محاصرهٔ محمود افغان، ترانهٔ زنان اسير لزگى، ترانهٔ لطفعلى‌خان زند و ... . (ترانه و ترانه‌سرائى در ايران)
اجتماعيات در ترانه‌هاى ملى جنبه‌هاى گوناگونى از زندگى مردم را دربرمى‌گيرد و اساساً از روابط اجتماعى آنها ناشى مى‌شود: مسائل خانوادگى و درگيرى‌هاى ناشى از آن، عادت‌ها و ارزش‌هاى روزمره، برخوردهاى شخصى و اختلافات در عقده‌هاى ناشى از آن، فقر و عوارض آن، منکرات و منهيات، مسائل اقتصادى نظير گرانى و... موضوع و مضمون اين نوع ترانه‌ها است.
طنز در ترانه‌ها، به‌صورت يکى از ويژگى‌هاى ممتاز، چنان ممزوج گاه جدا کردن آن از مباحث جدّى‌ ترانه‌ها دشوار است.
هدف‌هاى جدى را دنبال مى‌کند و قلمروهاى آن، در مسائل سياسى ـ اجتماعى، بسيار گسترده است.
عزيزاله کاسب، پژوهشگر معاصر، به درستى مى‌گويد:
... چه بسيار بوده است که مردم ايران در سراسر تاريخ کهنسال اين مرز و بوم، چون با شکست و نابسامانى روبه‌رو شده‌اند، براى ارضاى حسن انتقام خويش، زبان به هجو گسترده‌اند... در هر هنگامه و انقلاب، ملت با سرودن اشعار هجوآميز، دشمن را فرو کوفته است. (چشم‌انداز تاريخى هجو)
مردم در لطيفه‌ها، اشعار و ترانه‌هاى طنز، حکام ستمگر، قاضيان رشوت‌ستان، ملانماهاى رياکار و عمال فاسد حکومتى را هدف قرار مى‌دهند و به مدد طنز آنها را رسوا مى‌سازند.
برخى از مضمون‌هاى طنز، در ترانه‌هاى عاميانه، شامل اخلاقيات اجتماعى است. اين مقوله جنبه‌هاى مختلف زندگى، از قبيل عادات بد، ضعف‌هاى شخصى، عيوب خانوادگى، طفيلى‌گرى، تنبلى، رياکارى و بسيارى نارسائى‌ها را مورد حمله قرار مى‌دهد.
در پاره‌اى از ترانه‌هائى که چاشنى طنز دارد، فرد يا مسئلهٔ خاصى موردنظر نيست بلکه هدف خنداندن و تفريح است. اين دسته از ترانه‌ها، با چنين خاستگاه‌هائى، گهگاه به مسائل اجتماعى هم تعميم داده مى‌شوند.
يکى از صور مثل، شعر است و يکى از انواع شعر مثلى، شعر عاميانه ـ هم ترانه‌هاى روستائى و هم ترانه‌هاى عاميانهٔ شهرى ـ است. شايد درست‌تر باشد اگر گفته شود که آبشخور ضرب‌المثل ادبيات عوام است و اين ترانه‌هاى عاميانه هستند که در اثر تکرار و تداوم حالت و تشخيص ضرب‌المثل را به‌دست مى‌آورند.
بسيارى از اشعار و ترانه‌هاى عاميانه، صورت ضرب‌المثل دارند؛ و نيز مى‌توان تصور کرد که برخى از جمله‌هاى مثلى، شعرگونه‌ هستند.
- بازم صداى نى مياد:
با لاى بام اندران
قشون آمد مازندران
بازم صداى نى مياد
آواز پى در پى مياد
جنگى کرديم نيمه‌تمام
لطفى ميره شهر کرمان
بازم صداى نى مياد
آواز پى در پى مياد
حاجى ترا گفتم پدر
تو ما را کردى در به در
خسرو دادى دست قجر
بازم صداى نى مياد
آواز پى در پى مياد
لطفعلى خان بوالهوس
زن و بچت بردن طبس
مانند مرغى در قفس
طبس کجا؟ تهران کجا؟
بازم صداى نى مياد
آواز پى در پى مياد
لطفعلى خان مرد رشيد
هر کس شنيد آهى کشيد
مادر خواهر جامه دريد
لطفعلى خان بختش خوابيد
بازم صداى نى مياد
آواز پى در پى مياد
بالاى بان دلگشا
مرده است ندارد پادشا
صبر از من و داد از خدا
بازم صداى نى مياد
آواز پى در پى مياد
لطفعلى خان مى‌رفت ميدان
مادر مى‌گفت شوم قربان
دلش پر غم چشمش گريان
بختت خوابيد لطفعلى خان
بازم صداى نى مياد
آواز پى در پى مياد
لطفعلى خانم هى مى‌کرد
گلاب نبات با مى مى‌خَورد
بختش خوابيد لطفعلى خان
بازم صداى نى مياد
آواز پى در پى مياد
اسب نيله نوزين است
دل لطفعلى پر از خون است
بازم صداى نى مياد
آواز پى در پى مياد
وکيل از قبر درآرد سر
بيند گردش چرخ اخضر
بازم صداى نى مياد
آواز پى در پى مياد
لطفعلى خان مضطر
آخر شد به کام قجر
بازم صداى نى مياد
آواز پى در پى مياد
لطفعلى خانم کى مياد
آرام جانم کى مياد
روح و روانم کى مياد
بازم صداى نى مياد
آواز پى در پى مياد
غَرّان مياد شيهه زنان
چون پايغُر از آسمان
مانند شاهين پرزنان
چون باد و چون آب روان
نعلش طلا، زينش طلا
بازم صداى نى مياد
آواز پى در پى مياد
غَرّان شود چون آسمان
لطفعلى خانم روى آن
قد سرو و ابروها کمان
شمشير دستش خون‌فشان
چون وارد ميدان شود
سرها فتد روى زمين
بازم صداى نى مياد
آواز پى در پى مياد
- از ترانه‌هائى که دربارهٔ نايب حسين کاشى و فرزندش سروده شده:
آقاى سردار، مرد زرنگه
ده تير کاشون، کار فرنگه
از تهرون ميگن: جوندار [ژاندارم] مياد
ايشالا [انشاءِالله] دروغه...
(ترانه‌هاى عاميانه)
ماشالاّ خان به قربون تفنگت
به قربون قطار پرفشنگت
به کرشاهى نشون دادى به دولت
نداره بختيارى تاب جنگت
به کاشانى جماعت عرصه تنگه
به ما نايب حسين دايم به جنگه
در اين ايرون حريف او کسى نيست
مگر نايب حسين شير و پلنگه؟
(روزنامهٔ نسيم شمال، ۱۷ رمضان ۱۳۲۹ هـ.ق.)

Asalbanoo
24-02-2007, 20:01
- تصنيف ميرزا کوچک‌‌خان:
چقدر جنگل خوسى، ملّت واسى، خسته نو بستى
تره گوماى ميرزا کوچک خاناى
مى جان جاناناى
تره گوماى سردار گيلاناى
خودار دنه، از ترس دوشمن، از ترس دوشمن، نتانم خوفتن
تره گوماى ميرزا کوچک خاناى
مى ديل آويزاناى
تره گوماى سردار گيلاناى
چره زودتر انائى، توندترا نائى، تنها بنائى ملت گيلاناى
تره گوماى، ميرزا کوچک خاناى
مى جان جاناناى
تره گوماى سردار گيلاناى
بيادى اى روح روان، تى ريش قوربان، به هم نوانان، تى کاس چوماناى
تره گوماى ميرزا کوچک خاناى
مى جان جاناناى
تره گوماى سردار گيلاناى
اما رشت جغلان، ايسيم تى فرمون، يى شيم تى قوربان، مى جان جاناناى
تره گوماى ميرزا کوچک خاناى
مى جان جاناناى
تره گوماى سردار گيلاناى
ديرا بوسته، پاووشه دکون، اسب زين بکون جنگل مياناى
تره گوماى ميرزا کوچک خاناى
مى جان جاناناى
تره گوماى سردار گيلاناى
ترجمه:
چقدر در جنگل مى‌خوابى، به خاطر ملّت، و خسته نمى‌شوى
با تو هستم، ميرزا کوچک خان
جان جانان منى
با تو هستم سردار گيلانى
خدا مى‌داند از ترس دشمن، از ترس دشمن، نمى‌توانم بخوابم
با تو هستم ميرزا کوچک‌خان
دلم آشفته است
با تو هستم سردار گيلانى
چرا زودتر نمى‌آئى، تندتر نمى‌آئى، تنها گذاشته‌اى، ملّت گيلان را
با تو هستم، ميرزا کوچک‌خان
جان جانان منى
با تو هستم سردار گيلانى
بيا اى روح روانم، قربان ريشت بروم، چشمان آبى‌رنگ را بر هم مگذار
با تو هستم ميرزا کوچک خان
جان جانان منى
با تو هستم سردار گيلانى
ما بچه‌هاى رشت به فرمان تو هستيم، جان خود را فداى تو مى‌کنيم
جان جانان منى
با تو هستم ميرزا کوچک‌خان
با تو هستم سردار گيلانى
دير شده، کفش‌هايت را بپوش، اسبت را زين کن، در ميان جنگل
با تو هستم ميرزا کوچک خان
جان جانان منى
با تو هستم سردار گيلانى. (هر تصنيف از ميرزا کوچک‌خان را گويا خواهر ميرزا سروده است . مجلهٔ فيلم، ش ۷۶، سال هفتم، ص ۱۹، ۱۳۶۸)
(نقل از: مجموعهٔ سرود کوهستان، سازمان کوهنوردى دانشکدهٔ ادبيات دانشگاه تهران دى‌ماه ۱۳۵۹، صص. ۳۲۴ـ ۳۲۵)
- ترانهٔ کلنل محمدتقى خان پسيان:
بيرسنون تک هله دو غمز ننه اوغلان، کلنل
و ير ميوب سن کيمى ميهن يولنه جان، کلنل
ايستدون خدمت ايدوب ميهنه دينين ويره‌سن
وطنى هم، وطن اهلينى سن آزاد ايده‌سن
اجنبى نوکرينون اللرينى قطع ايده‌سن
سنى خائن ايله‌دى قصدينه قربان، کلنل
سن خراسانده تمام ياغى لرى قلع ايلدون
هر نه خان و بيگ و طاغى واريدى خلع ايلدون
والى نون اللرينى مسندينّن قطع ايلدون
تا اولا هموطنون دردلرى درمان، کلنل ...
ترجمه:
اى کلنل، مثل تو پسرى هنوز مادر نزائيده
و مثل تو هنوز کسى جان خود را چنان در راه وطن فدا ننموده
تو خواستى با خدمت صادقانه دين خود را به ميهن ادا کنى
و وطن و اهل وطن را از قيد اسارت اجنبى آزاد سازى
و دست نوکران بيگانگان را قطع کنى
ولى ترا خائنين قربانى مقاصد خود نمودند
تو در خراسان تمام ياغى‌ها را قلع و قمع نمودى
و هر چه خان و بيگ و طاغى بود خلع سلاح و مطيع کردى
و دست استاندارد مقتدر را از مسند فرمانروائى قطع نمودى
تا درد هموطنانت درمان شود...
(نقل از: ايلات و طوايف در گز)
- دربارهٔ کلنل محمد تقى خان پسيان:
کلنل در اواخر سال ۱۲۹۸ شمسى از سوى قوام‌السلطنه والى خراسان، به فرماندهى کل ژاندارمرى خراسان منصوب و به مشهد اعزام شد. وى در مدتى کوتاه ژاندارمرى را به واحدى نيرومند و کارساز نظامى بدل ساخت. پس از کودتاى ۱۲۹۹، حکومت کودتا در بازى‌هاى سياسى خود به قوام مظنون شد و دستور توقف و اعزام او را به تهران، به کلنل صادر کرد. بازى‌هاى پشت‌پرده، که کلنل از آن بى‌خبر بود، به تصور او اقداماتى انقلابى و در جهت پاک‌سازى دستگاه‌هاى دولتى بود و او آنها را منطبق با آرمان‌هاى ملى خود يافت و قوام را تحت‌الحفظ به تهران فرستاد. بازى با سقوط رئيس‌الوزراء، سيد ضياءِالدين، خاتمه يافت و قوام از زندان به کاخ رئيس‌الوزرائى رفت و به دنبال ماجراهائى چند، کلنل به قيام عليه دولت مرکزى ايستاد. مشهد را به تصرف درآورد. دولت قوام تمام نيروهاى چريکى خوانين مرتجع و سردمداران محلى را به جنگ عليه کلنل تجهيز کرد. بسيارى از کسانى که با وى هم‌پيمان بودند و او را به ايستادگى در برابر دولت تشويق مى‌کردند، به او خيانت کردند... کلنل در اطراف تپهٔ داوداى قوچان، به محاصرهٔ اکراد درآمد. گلوله‌اى به وى اصابت کرد و از پاى درآمد. خوانين سر او را که هنوز زنده بود، بريدند و به قوام گزارش فتح خود را دارند. اين واقعه روز ۱۱ ميزان سال ۱۳۰۰ شمسى اتفاق افتاد. (ايلات و طوايف در گز)
- ترانه‌هاى ظل‌السلطان:
مسعود ميرزا، پسر ناصرالدين‌شاه و برادر بزرگ مظفرالدين شاه که به ظل‌السلطان معروف است، به‌علت خوى تند و درندگى‌هاى او مورد نفرت مردم ايران، به‌خصوص اصفهانى‌ها بود. وى که قدرت فوق‌العاده‌اى در شهرستان‌هاى جنوب ايران به‌هم زده بود، مورد سوءِظن ناصرالدين‌شاه واقع شد و در سال ۱۳۰۶ هـ.ق. از همهٔ مناصب خود، جز حکومت اصفهان معزول شد (در بعضى منابع آمده که خود در سال ۱۳۰۵ هـ.ق. مستعفى شد). وى مردى قسى‌القلب و سختکُش بود. دربارهٔ او حکايات بسيار در منابع عهد قاجار آمده است. (تاريخ اجتماعى ايران در عهد قاجار)
چنبن بود که غزل او (يا استعفاء او) موجب خرسندى مردم شد. دربارهٔ وى ترانه‌هاى هجو‌آميز فراوانى ساخته‌اند که برخى از آنها چنين‌اند:
گارى اميرزاده کو؟
جام پر از باده کو؟
آن بچه‌هاى ساده کو
شازده جان خوب کردى رفتى
قاج زين بگير نيفتى
کو اصفهان پاتخت من؟
کو توپچى و کو تخت من؟
کو حکم‌هاى سخت من؟
اى خدا ببين اين بخت من
شاه بابا گناه من چه بود
اين روز سياه من چه بود؟
صد اعظم بهر خدا
عرضم نما به شاه بابا
ارک مرا پيشکش نما
شاه بابا گناه من چه بود؟
اين روز سياه من چه بود؟
شاه بابا گناهت را مى‌گه
اين روز سياهت را مى‌گه:
جلال‌الدوله بچه بود
شيراز که بهش سپرده بود
والله چيزى نخورده بود
شاه بابا گناه من چه بود؟
اين روز سياه من چه بود؟
صدر اعظم در هوسه
شيراز ازم گرفته بسه
مرغ دلم در قفسه
شاه بابا گناه من چه بود؟
اين روز سياه من چه بود؟
شهزاده ظل‌السطانم
چشم و چراغ ايرانم
شاه بابا گناه من چه بود
(تاريخ اجتماعى ايران در عهد قاجاريه)
سيا باشه، سوخته باشه
نمدى به کول داشته باشه
يه خورده پول داشته باشه
(نقل از: باستانى پاريزى، از سير تا پياز، ص ۵۵)

Asalbanoo
24-02-2007, 20:08
- منکرات اجتماعى:
باده‌گسارى‌ها، سبکسرى‌ها، بى‌غيرتى‌ها، انحراف‌ها و منکرات اجتماعى از اين دست، هدف نقد اجتماعى‌ در ترانه‌ها است:
سيراب و شيردون و نگارى
بافورى غيرت ندارى
آى عرق‌خورها
عرق شده گرون
بطرى سه قرون
ما نمى‌خوريم
خانوم شلخته
نخورى به تخته
آقاى تميز
نخورى به ميز
بدرى کوتوله
نخورى به لوله
معمولاً در زمستان که هوا سرد است، روزهائى که آفتاب باشد، کنار ديوار آفتاب مى‌گيرند، اگر کسى مانع نور خورشيد شود، اين جملات را مى‌خوانند و طرف به سرعت خود را کنار مى‌کشد:
سايه‌گير وک پانگيرک sāya girok pā nagirak
اشوشمبد خاکش کنن a šaw šambed xākeš konen
اگى خرک بارش کنن agi xarak bāreš konen
[کسى که] سايه کند، پا نگيرد
در شب شنبه خاکش کنند
با مدفوع خر بارش کنند
(گوشه‌هائى از فرهنگ و آداب و رسوم مردم کوهمره‌نودان،...، ص. ۴۸)
اين ترانه را براى کسانى که تنبل و بيکاره هستند، به‌صورت مثل هم به‌کار مى‌برند:
خر زرده کامير زالى xare zardey kāmirzāali
هاره ايزنه‌تر بى‌خولى hāra izane torbey xoli
کالى مى‌ناله ابى حولى kāli mināle a bi hovli
خر زرده کامير از على
عر عر مى‌زنه [چون] توبره‌اش خالى است
کاکاعلى هم مى‌ناله از بى‌حالى
(گوشه‌هائى از فرهنگ و آداب و رسوم مردم کوهمره‌نودان،...، ص. ۴۹)
در مضمون برخى از ترانه‌ها، هيچ ربط منطقى وجود ندارد و صرفاً براى تفريح و خنداندن ديگران خوانده مى‌شود. مردم، خود به اين ترانه‌ها، عنوان ”پرت و پلا“ مى‌دهند:
خروس آتقى رفته به هيزم
که از بوى دلاويز تو مستم
کلنگ از آسمان افتاد و نشکست
وگرنه من همان خاکم که هستم
وگرنه من کجا و سر که ترشى
وگرنه من کجا و بى‌وفائى
من از بهر حسين در اضطرابم
تو از عباس مى‌گوئى جوابم
در سمرقند گربه دُم دارد
در بخارا الاغ سُم دارد
- ترانهٔ خوشامدگوئى:
[در گيل و ديلم] اگر آشنائى، بعد از مدتى به خانهٔ آشناى ديگرى به مهمانى برود، ميزبان مى‌گويد:
عجب عجبون بَگودى:خيلى عجب کردى
ياد فقيرئون بگودى:ياد فقيران کردى
نگوده کارئون بگودى:کارهاى نکرده (نکردنى) کردى
لعنت شيطون بگودى:لعنت بر شيطان کردى
و بعد ميزبان ادامه مى‌دهد:
تى پا گله‌وا، ماشه درِ گِنتَن: به ساق پاى تو ماشه (انبر) بايد انداخت
(آئين‌ها و باورداشت‌هاى گيل و ديلم)
- ترانه‌هاى طنز که در مجالس عروسى و سرور و شادى مى‌خوانند (رامهرمزى):
دختر بويراحمدى doxtare bourahmadi
اومدى تش ببرى omedi taš bebari
تو مو نا قزى قزى tomona qezi qezi
دوم سوز و قرمزى dome soez o qermezi
کاکام ايگه زن ايخوم kākām ige zan ixom
زن زنونه ايخوم xane zanone ixom
دختر احمد خونه ايخوم doxtare ahmad xone ixom
ستاره سلطونه ايخوم setāre soltone ixom
دختر بويراحمدى
آمدى آتش ببرى
تنبان قزى قزى
دامن سبز و قرمزى
برادرم مى‌گويد زن مى‌خواهم
زن زنانه مى‌خواهم
دختر احمدخان را مى‌خواهم
ستاره سلطان را مى‌خواهم
عروس و داماد
قورى لب طلائى
نه قند داره نه چائى
عروس باين کوتائى
داماد به اين سيائى
هر دو به هم ميائى
اقوام عروس مى‌گويند:
پسر شما شرابيه
روز که مى‌شه به بازيه
شب که مى‌شه به قاضيه
دختر شما روشا مى‌بره
سير و تماشا مى‌برده
ريسمون به حلقش مى‌کنه
(ترانه‌هاى ملى ايران)
- هجو بى‌بى:
امشو شوِ عيده emšow šowe eyda
عموم بزغله زيده amum bozqala zeyda
بابام قاشق تر اشه bābām qāšoqq terāša
ننم سر ديگ آشه manam sare dige āša
بى‌بيم مخوره مشاشه bibim moxora mešaša
امشب شب عيد است
عمويم بزغاله زائيده
بابام قاشق تراش است
ننه‌ام سر ديگ آش است
بى‌بى‌ام مى‌خورد مى‌شاشد
- هجو خاله (مشهدى):
ديشو مرشدم مهمون خَلَه dišov mo šodom mehmune xala
دِلُم از گوشنگى آمد به نَلَه delom az gušnegi amed beynala
الهى بشکنه گَردن خَلَه elahi biškine gerdane xala
فقد نون در سفره داش ماس در پَيَله faqad nun dar sofra dāš mās dar piala
ديشب من شدم مهمان خاله
دلم از گرسنگى آمد به ناله
الهى بشکند گردن خاله
فقط نان در سفره داشت و ماست در پياله
- ترانهٔ گيلکى دربارهٔ مهمان مزاحم:
اى گربهٔ فيروزه
مهمون يه روز دو روزه
اى گربهٔ خوش خط و خال
مهمون ايسه تا بهار
(آئين‌نامه و باورداشت‌هاى گيل و ديلم)
- طنز در ترانه‌هاى روستائى:
حسيناکم بکن تعريف يارت که من بسيار ديدم اين نگارت
کنيزى از کنيزان ول من نمى‌دونم کجا گشته دچارت
به قربون سرت، هر چند که پيرى مبادا در سرم يارى بگيرى
اگر خواهى سرم يارى بگيرى سرشو تو کنى، شو گير بميرى
الا دختر که بابايت فقيره به زير چادرت نيم من فطيره
به هر که مى‌رسى يک لقمه مى‌دى به ما که مى‌رسى مى‌گى خميره
ول من لنگه مى‌گرده، بگرده به دور خيمه مى‌گرده، بگرده
که من انگار او کردم و رفتم به دورش هر که مى‌گرده، بگرده
- از نمونه‌هاى ترانه‌هاى مثلى (عاميانه‌هاى شهرى):
آب از بر سر زنى، سر نَشکند
خاک را بر سر زنى، سر نشکند
آب را، با خاک اگر قاطى کنى
مالش دهى تا گل شود
قالب زنى، خشتى شود
کوره نهى، اجر شود
بر سر زنى، سر بشکند
آبم است و گابم است ، نوبت آسيابم است
(کنايه از گرفتارى‌هاى گوناگون که گاه در يک زمان و با هم براى شخص پيش مى‌آيد. مترادف: سه‌پلشک آيد و زن زايد و مهمان عزيزت ز در آيد)
آش کشک خالته ، بخورى پاته، نخورى پاته
فلفل نبين چه ريزه ، بشکن ببين چه تيزه
آدم خوش معامله ، شريک مال مردمه
آسوده کسى که خر ندارد ، از کاه و جوش خبر ندارد
اين دو تا نان پرپرى ، من بخورم يا اکبرى
بازى اشکنک دارد ، سر شکستنک دارد
تا پول دارى رفيقتم ، نوکر بند کيفتم
چوب معلم گل است ، هر که نخورد خل است
حلواى تن تنانى ، تا نخورى ندانى
دختر مى‌خواهى ماماش را ببين ، کرباس مى‌خواهى پهناش را ببين
دستت چو نمى‌رسد به بى‌بى ، درياب کنيز مطبخى را
زنى که جهاز نداره ، اين همه ناز نداره
اشتر در خواب بيند پنبه‌دانه ، گهى لپ لپ خورد گه دانه دانه
قربان برم خدا را ، يک بام و دو هوا را ، اين سر بام گرما را ، آن سر بام سرما را
روزهٔ بى‌نماز ، عروس بى‌جهاز ، قورمه بى‌پياز
(فرهنگ عوام)
- ضرب‌المثل‌هاى کنائى کرمان:
خرى که از پل نميره ، نزنيش که در کُل نميره (اشاره به عدم توافق و تناسب)
روزى که روزت بود ، صد من خِل و پوزت بود
روزى که خوب بودى چه بودى که حالا باشى
مادرشو که به بون اومد ، صد قُبّه فرود اومد ، از هيبت خواهرشو ، عالم به فُغون اومد ، جون دلم پدرشو ، اگر بذاره مادرشو (توصيفى از خواهرشوهر، مادرشوهر و پدرشوهر از نظر عروس )
نه خود خورم نه کس دهم ، گنده کنم به سگ دهم (اشاره به آدم لئيم)
(فرهنگ اصطلاحات کرمان)

Asalbanoo
27-02-2007, 11:00
ويژگى‌ عاشقانه‌ها، در ترانه‌هاى عاميانه، سادگى، صداقت و زلالى آنها است. به‌ويژه در نوع روستائى اين ترانه‌ها، احساسات لطيف، تصاوير خيال‌انگيز از جاذبه و محبت انسانى به جلو درمى‌آيد. عاشقانه‌ها در فرهنگ عامهٔ مناطق جغرافيائى، گستردگى و تنوع خاصى دارد. نگاهى به شعر ”عاشقي“ و انواع آن در ادبيات آذرى، ”شروه“ در جنوب و ”شربه“ در فارس، ترانه‌هائى که در پهن‌دشت خراسان با عناوين حقيقى، فراقى، عاشقانه، کلّه‌فرياد، هوّرائى يا هرائى شهرت دارند، شعر عشقى و انواع آن در بلوچستان و... چشم‌اندازهائى از اين تنوع و رنگارنگى را بازتاب مى‌دهد.

Asalbanoo
27-02-2007, 11:03
دیشب که بارون اومد
ساربونی، ساربونی (یزدی)
ترانهٔ جهرمی
شربه‌های فارس
تو که ماه بلند در هوائی
روایت ممسنی
بایاتی‌های آذری
ديشب که بارون اومد
ديشب که بارون اومد يارم لب بون اومد
رفتم لبش ببوسم نازک بود و خون اومد
خونش چکيد تو باغچه يه دسه گل دراومد
رفتم گلش بچينم پر پر شد و هوا رفت
رفتم پر پر بگيرم کفتر شد و هوا رفت
رفتم کفتر بگيرم آهو شد و صحرا رفت
رفتم آهو بگيرم ماهى شد و دريا رفت
(نوشته‌هاى پراکنده)
تو که ماه بلند در هوائى
تو که ماه بلند در هوائى
منم ستاره مى‌شم دورت را مى‌گيرم
تو که ستاره مى‌شى دورم را مى‌گيرى
منم ابرى مى‌شم روتو مى‌گيرم
تو که ابرى مى‌شى رومو مى‌گيرى
منم بارون مى‌شم تُن تُن مى‌بارم
تو که بارون مى‌شى تن تن مى‌بارى
منم سبزه مى‌شم سر درميارم
تو که سبزه مى‌شى سر درميارى
منم بزى مى‌شم سر تو مى‌خورم
تو که بزى مى‌شى سرمو مى‌خورى
منم قصاب مى‌شم سر تو مى‌برّم
تو که قصاب مى‌شى سرمو مى‌برّى
منم پشم مى‌شم ميرم تو شيشه
تو که پشم مى‌شى مى‌رى تو شيشه
منم پنبه مى‌شم در تو مى‌گيرم
تو که پنبه مى‌شى در مو مى‌گيرى
منم دشک مى‌شم تو اتاق مى‌افتم
تو که دشک مى‌شى تو اتاق مى‌افتى
منم عروس مى‌شم رويت مى‌شينم
تو که عروس مى‌شى رويم مى‌شينى
منم دوماد مى‌شم، پهلوت مى‌شينم
تو که دوماد مى‌شى پهلوم مى‌نشينى
منم ينگه مى‌شم، درهارو مى‌بندم
(نوشته‌هاى پراکنده)
ساربونى، ساربونى (يزدى)
در کوچه دراومد ساربونى، ساربونى (ساربان)
اشتر به قطار و خود جوونى (جوان)،ساربونى
گفتم: ساربون چى چيت به باره؟
گفت: اى دخترک مشگم به باره
گفتم: ساربون مشگتا (مشگ تو) به ما ده
گفت: اى دخترک مشگم به کيسه
گفتم: ساربون کيستا (کيسهٔ تو) به ما ده
گفت: اى دخترک کيسم به باره
گفتم: ساربون بار تا به ما ده
گفت: اى دخترک، بارم به اشتر
گفتم: ساربون اشترت به ما ده
گفت: اى دخترک اشتر قطاره
گفتم: ساربون قطار به ما ده
گفت: اى دخترک قطار به شاهه
گفتم: ساربون شاهت به ما ده
گفت: اى دخترک شاهم به تخته
گفتم: ساربون تختت به ما ده
گفت: اى دخترک تخت را نميدم
گفتم: تو که تخت به ما نميدى
منم آتيش مى‌شم تخت را سوزونم
گفت: تو که آتيش مى‌شى تخت را سوزونى
منم بارون مى‌شم رو تو مى‌بارم
گفتم: تو که بارون مى‌شى رو ما مى‌بارى
منم گرگ مى‌شم سر تو مى‌چينم
گفت: تو که گرگ مى‌شى سر ما مى‌چينى
منم قصاب مى‌شم ملتو (گردن) مى‌برم
گفتم: تو که قصاب مى‌شى ملما مى‌برم
منم قصاب مى‌شم ملتو مى‌برم
گفتم: تو که قصاب مى‌شى ملما مى‌برم
منم شيشه مى‌شم خونتا مى‌گيرم
گفت: تو که شيشه مى‌شى خون ما مى‌گيرى
منو گلاب‌پاش مى‌شم تاقچه مى‌شينم.
گفتم: تو که گلاب‌پاش مى‌شى تاقچه مى‌شينى
منم نمد مى‌شم اونجا مى‌افتم
گفت: تو که نمد مى‌شى اونجا مى‌افتى
منم دشک مى‌شم روى تو مى‌افتم
گفتم: تو که دشک مى‌شى روى ما مى‌افتى
منم عروس مى‌شم بالات مى‌شينم
گفت: تو که عروس مى‌شى بالام مى‌شينى
منم دوماد مى‌شم پهلوت مى‌شينم
گفتم: تو که دوماد مى‌شى پهلوم مى‌شينى
منم بوست نمى‌دم [از] غصه مى‌ميرى
گفت: تو که بوسم نميدى از غصه مى‌ميرم
منم سيلى زنم بوس را ستونم
(راوى: کريم على‌زاده فر، کتاب هفته، ش ۳۱)

Asalbanoo
27-02-2007, 11:09
روايت ممسنى
دختر و نون مى‌پزى، نونى به من ده
ميون نون پختنت بوسى به من ده، دوى بلال
دويه دويه جونم، دوى بلال
بُرده‌اى ايمونم، دوى بلال
خود گل و نومت گل و گل تو دماغت، دوى بلال
من بشم بلبل بگردم دور باغت، دوى بلال
دويه دويه جونم، دوى بلال
برده‌اى ايمونم، دوى بلال
دختر و دسم گرفت بردم تو دالون، دوى بلال
گفتمش: بوسى بده. گفت: برو نادون، دوى بلال
دويه دويه جونم، دوى بلال
برده‌اى ايمونم، دوى بلال
(يادداشت‌هاى پراکنده)
ترانهٔ جهرمى
شب که مى‌شه من و يار
روز که مى‌شه من و يار
رو مى‌کنيم به ديوار
زار و زار و زار گرئيم
بى‌اختيار گرئيم
از فراق يار جونى
چون ابر باهار گريئيم
(نوشته‌هاى پراکنده)
دلم مى‌سوزه و سوز تو داره نوشتم نامه، کس نيس تا بياره
به ابرش مى‌دهم، ترسم بباره به بادش مى‌دهم، ترسو نياره
به بلبل مى‌دهم، شيرين زبونه به قمرى مى‌دهم، بارش گرونه
به ماهى مى‌دهم، ميره به دريا به آهو مى‌دهم، ميره به صحرا
خوت دور و رهت دور، منزلت دور اگر ترکت کنم، چشمم شود کور
(کتاب هفته، ش ۱۳)
باياتى‌هاى آذرى
عزيزم! باغدا دارا: عزيز من در باغ شانه بزن
آچ زلفون باغدا دارا: زلف‌هايت را باز کن و در باغ شانه کن
بولبولى گولدن اوترى: بلبل را به خاطر گل
چکوبله باغدا را: در باغ به دار زده‌اند
هراى لارهاى هراى لار: اى داد و اى فرياد
هر اولدوز لار هر آى لار: تمام ماه‌ها و تمام ستاره‌ها
چمن ده بير گول بيتيب: در چمن تنها يک گل رسته
سوسوز و ندان هراى لار: که از تشنگى هوار مى‌کشد
گه گئداخ داش بولاغا: بيا برويم سرچشمهٔ سنگى
سوئى سرخوش بولاغا: چشمه‌اى که آبش گواراست
ببرين سن دى، ببرين من: يکى تو بگو، يکى من
تو کاخ قان ـ ياش بولاغا: اشک خونين بريزيم بر چشمه
(مجلهٔ آرش، ش ۱۸)
من عاشيق: نئيليم سنه: من عاشقم به تو، چکار کنم
دوشو بدور مئيليم سنه: ميلم به تو افتاده است
من دؤنسه‌م، اوزوم دونمه‌ز: من اگر رخ بتابم، دلم رخ نمى‌تابد
سن دؤنسه‌ن نئيليم سنه: اگر تو رخ بتابى، چکارت کنم؟
شربه‌هاى فارس
اُبَ مِزْگِشْتِ بِگن (۲ بار): ايل امروز کوچ کرد
کِرپْ دَنِ گشْتِ بِگِن: از پل هم گذشت
آغْ زُ سَلامَله يارُم (۲ بار): يار سلام کننده‌ام
سَلام سِزِ گشتِ بِگِن: امروز بدون سلام گذشت
اُتايه ياتَن اُغلان (۲ بار): اى پسر که بى‌خبر خفته‌اى
ايالى آپاردِلار: عروس را بردند
آغاج اَتم نار گلده (۲ بار): چوب انداختم انار آمد
کى نِگ بيج دِم دار گَلْدِه: پيراهن بريدم و تنگ آمد
کِلْ گَ دوش تو قاقپيه: سايه دَم در افتاد
دِدِم بَلگِ يار گَلْدِه: گفتم شايد يارم آمد
فاره قُينَ قيرمِه: ميش سياه را بريان نکن
اددَن اِدَ ديرمِه: بى‌سبب مهمانى نکن
مِن سِنَن يارى اِل مَم: مرا که به تو شوهر نمى‌دهند
کيل باشيَّ مُيرْمه: به عبث مالت را به خاطر من ضايع مکن
اُتايَده گُل بى‌شسّه: در آن سوى بتهٔ گل نشسته‌اى
بوى ـ بُغدَه ـ خيشه: قَدَت به مانند خوشه گندم است
اَگل ايزينّن ايم: يله شو تا ترا ببوسم
گُتُرُم ايل توشه: و توشهٔ يکسالهٔ نانم را بردارم
آى گُرنى جَِ گديْر: ماه را ببين که چه سان مى‌رود
اِرگَنبِ گجِ گدير: انس گرفته است و شب مى‌رود
اَکِلَ اکلَن پِر لَر: زمين که کشت شد
کُرزهَ چ کِ لَنِ پر لَر: زمين که کرتش را بستى
اى لان ايزو نَن اِپم: خم شو تا رويت را ببوسم
چَترى تکُلن پِر لَر: جائى که چتر زلف بر رخساره‌ات ريخته
هر که يار و اِردن اِلهّى: هر کس يارى را از يارى جدا کند
دوش سِن اِولَر کُونجِن: خانه و زمينگير مى‌شود
(يکهزار و چهارصد ترانهٔ محلى، صص. ۲۴۶ ـ ۲۵۲)

Asalbanoo
27-02-2007, 11:11
قطعه‌ای از یادگار زریران
دو قطعه از منظومهٔ درخت آسوریک
قطعه‌اى از يادگار زريران
به کى بغان
آتش فرماى کردن
به شهر (کشور) و بغديسپان
خبر ده که جز روحانيان
که آتش بهرام
پرستش و نگهبانى کنند
از ده تا هشتاد سال
هيچ مردى بمپايد
چنان کنيد که در يک ماه
به درگاه گشتاسب آئيد
اگر نيائيد
و به آن درگاه حاضر نشويد
آنگاه شما را به دار
بر فرمايم کرد
(به نقل از: گنج سخن، ج ۱، صص ۲۶ ـ ۲۷)
دو قطعه از منظومهٔ درخت آسوريک
... آن درخت بلند، با بز نبرد کرد [هم نبرديد]
که: من از تو برترم، به بسيارگونه چيز
و مرا به ”خونيرس (۱) زمين“، درختى هم تن نيست
چه، شاه از من خورد، چون نو بار آورم
تخته کشتيبانم، فرسپ (۲) بادبانم
جاروب از من کنند، که روبند ميهن و مان
جواز (۳) از من کنند، که کو بند جو و برنج
دَم [دمينه] از من کنند، براى آذران [آذران و سناد]
موزه‌ام برزيگران [را]، کفشم برهنه‌پايان [را]
رسن از من کنند، که پاى تو را بندند
چوب از من کنند، که گردن تو را مالند
ميخ از من کنند، که سر تو را آويزند
هيمه‌ام آذران (را)، که زه تو را بريزند
تابستان سايه‌ام، بر سر شهرياران
شيرم (براى) برزگران، انگبين (براى) آزادمردان
تَبنگَو (۴) از من کنند، دارودان را [دارودان و سناد]
شهر به شهر برند، پزشک به پزشک
آشيانم، مرغکان (را)، سايه‌ام، رهگذران (را)
هسته بيفکنم، به تو بوم رويد
اگر مردم بهلند، (و) کِم نيازارند
بَشنُم زرگون است، تا به روز جاويد...
...بز پاسخ کرد، سر، فراز جنبانيد
که: تو با من، پيکار مى‌کنى [رانى]، تو با من نبرد مى‌کنى
چون اين از کرده‌هاى من شنيده شود
بود تنگ اوى (که با)، سخن هرزه‌ات، پيکار کند
درازى، ديو بلند، بَشْنَت (۵) [کاکُلت]، ماند به گيس ديو
که به سر [آغاز دوران] جمشيد، در آن فرخ هنگام
دروغْ ديوان [ديوان دروغ]، بنده بودند مردمان [را]
و هم درختِ خشک دار بُن [تنه]، سرش زر گون [سبز] شد
تو از اين کرده‌ها، سرت هست زرگون
به بار بردن [بردبارى] سزد، دانا از دژ آگاه
تا به کى برم بار [بردبارى کنم]، از تو، بلندِ بيِ سود
اگرت پاسخى کنم [دهم] ننگى گرانم بود
گويندم به افسان، مردمان پارسى
که کاه هستى و بَد خِرَدى [بى‌خردى] (واز) درختان بى‌سودى
تا تو بار آورى، براى مردمان [مردمان و سناد]
کُشنَت بر هلند، به آئين گاوان
خود گمانم اين است، که روسپى‌‌زاده‌اى
بشنو اى ديو بلند، تا من بيکارم [پيکار کنم]
داد از بغ (۶) ورجاوند (را)، هُرمُزد با ميِ [روشن] مهربان (را)
وين ويژهٔ مزديستان (را)، که هُرمُزد مهربان آموخت
جز از من [به‌وسيله من]، که بزم، کس نتواند ستود
چه، شير از من کنند، اندر پرستش يزدان...
(ترانه و ترانه‌سرائى در ايران)
(۱) . طبق سنت ايرانى، زمين به هفت بهر تقسيم شده است. شش بهر در اطراف و هفتم که به تنهائى به بزرگيِ شش بهر ديگر است، در ميان جاى دارد و نام آن ”خونيرس“ است.
(۲) . شاه تيرى که در پوشش سقف به‌کار مى‌رود و سريرهاى ديگر را بر آن مى‌نهند. در متن‌هاى آسوريک به معناى دکل کشتى آمده است.
(۳) . زدن، کوفتن، راندن، جوکوب
(۴) . فرهنگ‌نويسان، آن را صندوق، زنبيل و کيسهٔ عطاران و مانند اينها معنى کرده‌اند.
(۵) . بَشَنْت، بشن: سر، بالا.
(۶) . خدا، شاه (عنوان شاهنشاهان ساسانى)

Asalbanoo
27-02-2007, 11:19
ترانهٔ یافتن اشیاء گمشده (سمنان)
از ترانه‌های طلب آفتاب
از ترانه‌های اسپند دودکن
ترانهٔ خال در بدن
ترانهٔ شادی برای آمدن باران
ترانه دعا


يکى از ويژگى‌هاى ترانه‌هاى بومى ايران، بازتاب رنگ و بو و حال و هواى مختصات جغرافيائى و اقليمى، در بافت مصنوعى ترانه‌ها است. در عين حال ترانه سفر مى‌کند و در محل جديد رنگ و خاصيت تازه‌اى به خود مى‌گيرد. وجود پديده‌هاى مشترک و متشابهات فراوان در برخى از کليات پديدهٔ سفر ترانه را به‌خوبى در حوزه‌هاى جغرافيائى نشان مى‌دهد.
از ديگر ويژگى‌هاى ترانه‌هاى عامّه، تنوع و وسعت موضوع است.
پناهى سمنانى، ويژگى‌هاى فرهنگى را در مضمون ترانه‌هاى عاميانه به دو عنوان کلى و تقسيم مى‌کند؛ آنچه را در مجموعهٔ تلاش‌هاى عامّه مردمى که ترانه در آنها زاده مى‌شود، مى‌گنجد و با پديده‌هاى مادى سر و کار دارد، ”فرهنگ مادي“ و جلوه‌ها و مضامينى را که معتقدات و باورهاى مردم در ارتباط است، ”فرهنگ معنوي“ مى‌نامد. وجه مثبت با فرهنگ مادى است؛ زيرا عوام، بقاى خود و استمرار زندگى را در حيات عملى خود مى‌جويند و چون حيات عملى آنها با کار توليدى و غلبه بر موانع طبيعت معنامى يا بد، بنابراين عناصر تشکيل‌دهندهٔ فرهنگ مادى در ترانه‌ها را طبيعت پيرامون و روايت کشش و کوششى که صرف غلبه يا هماهنگى و همسازى با آن مى‌شود فراهم مى‌کند. به برکت فرهنگ مادى است که اساس فولکلور بر واقع‌گرائى است. سادگى، خوش‌بينى، اميدوارى، استغناء روح و اتکاء نفس ويژگى‌هاى برخاسته از اين واقع‌گرائى است. (ترانه و ترانه‌سرائى در ايران)
مظاهر معنويت نيز چيرگى خاصى بر مضمون فرهنگ معنوى ترانه‌ها دارد. ”جادو“، ”اسطوره“، ”راز“ و هزاران باور همچون، شايست‌ها و نشايست‌ها، فال، استخاره، طلب، شفاخواهى براى بيمار، توسل به اولياء و بزرگان و... در حقيقت مبارزهٔ عوام است براى برداشتن موانعى که بر سر راه آن قرار دارند. (ترانه و ترانه‌سرائى در ايران)
جدال‌ها، درگيرى‌هاى سياسى و اجتماعى و... وجوه ديگرى از اشکال فرهنگ معنوى است که در ترانه‌ها يافت مى‌شود.
يکى از پژوهشگران معاصر، مضمون در ترانه‌هاى عاميانه را به شش دسته تقسيم مى‌کند؛ ترانه‌هاى بارى، ترانه‌هاى مخصوص لالائى و نوازش، ترانه‌هاى مربوط به قصه‌ها، ترانه‌هاى انتقادى، ترانه‌هاى رقص و ترانه‌هائى که به شکل تصنيف خوانده مى‌شوند، ترانه‌هاى غنائي؛ به اين مجموعه مى‌توان ترانه‌هاى طلب، شادى، عزا، ترانه‌هاى مربوط به چيستان‌ها و ترانه‌هاى سياسى را افزود.
ترانه‌هاى عاميانه در مسير حرکت تاريخ، پديده‌ها و حوادث مختلف را دريافت مى‌کنند و منعکس مى‌سازند و بدين‌ترتيب ردپائى از دوره‌هاى مشخص تاريخى بر جاى مى‌گذارند که ارزش خاصى دارد. (ترانه و ترانه‌سرائى در ايران)
ترانهٔ يافتن اشياء گمشده (سمنان)
شيطون کله‌ پا
موره پيدا که
نسيم من آرد ته مدن
ته جنينه حلوا که.
(اى شيطان پاکوتاه
براى من پيدا کن
نيم من آرد به تو مى‌دم
براى زنت حلوا کن)
(ترانه و ترانه‌سرائى در ايران)
ترانهٔ خال در بدن
هر که دارد خال پا
آن نشان کربلا
هر که دارد خال گَرده
آن نشانش عمّه گرگه
هر که دارد خال دَس
آن نشانش مشهدس
هر که دارد خال رو
آن نشانش آبرو
هر که دارد خال سينه
آن نشانش وصله‌پينه
هر که دارد خال گردن
آن نشانش دزدى کردن
(يا: آن نشانش سر بريدن)
(کتاب هفته، ش ۶) ، (ترانه و ترانه‌سرائى در ايران)
از ترانه‌هاى طلب آفتاب
خورشيد خانم آفتاب کن
يه من برنج تو آب کن
ما بچه‌هاى گرگيم
از سرمائى بمرديم
ابرو ببر به کوه سيا
آفتابو بيار به شهر ما
به حق نور مصطفى
به حق گنبد طلا
(ترانه و ترانه‌سرائى در ايران)
ترانهٔ شادى براى آمدن باران
بارون مياد جر جر
پشت خونهٔ هاجر
هاجر عروسى داره
دمب خروسى داره
از ترانه‌هاى اسپند دودکن
اسفند و اسفندونه
اسفند سى و سه دونه
از خويش و قوم و بيگونه
هر که از دروازه بيرون برود
هر که از دروازه تو بيايد
کور شود چشم حسود و بخيل
شنبه زا، يکشنبه زا، دو..... جمعه زا
کى کاشت
پيغمبر
کى چيد؟
فاطمه.
براى کى دود کردند؟
براى امام حسن و امام حسين
به حق شاه‌مردان
درد و بلا بگردان
(نيرنگستان)
ترانه دعا
شکر مى‌کنم خدا را
محمد مصطفى را
على شير خدا را
فاطمهٔ زهرا را
خديجهٔ کبرىٰ را
اى ذوالجلال عالم
فکرى بکن به حالم
مرغ شکسته‌بالم
تاب قفس ندارم
جهنم توبه دارم
بهشت اجاره دارم
قل هوالله رجا
اسم بزرگت همه جا
يا فرجا، يا فرجا
(عقايد و رسوم مردم خراسان)

Asalbanoo
28-02-2007, 06:39
شعر و موسيقى، در بيشتر موارد، با هم و در کنار هم قرار داشته‌اند. اين پيوند در ترانه‌هاى عاميانه هم نقش فعّالى دارد؛ زيرا تقريباً تمامى اين نوع ترانه‌ها، اگر نه در برخى موارد با ساز و آلات موسيقى مشخص، لااقل با زمزمه و در پرده‌اى يا رديفى از آهنگ‌هاى موسيقى به‌کار رفته و در برخى از آنها، ”مقام“ مهمى را عهده‌دار است. (يادداشت‌هاى پراکنده)
اين پيوستگى، پديده‌اى ديرپا در شعر و موسيقى ايران است. دوبيتى‌ها يا فهلويات، همواره با آواز يا به‌اصطلاح قدما ”ملحون“ خوانده مى‌شده است. (ترانه و ترانه‌سرائى در ايران)

Asalbanoo
28-02-2007, 06:53
پريشون کرده‌اى زلف سيه را چرا بر نيمه‌شب بگرفته مه را
شتاب غم‌زده يار پريشان فلک در آسمان گم کرده ره را
سه روزه رفته‌اى، سى روز، حالا زمستون رفته‌اى، نوروزه حالا
خودت گفتى سر هفته ميايم شماره کن ببين چند روزه حالا
نگارى در سفر دارم خدايا دو چشم پُشت در دارُم خدايا
دو چشمم شد سفيد و دل نيومد نه کاغذ، نه خبر دارُم خدايا
ستاره آسمون مى‌شمارم امشب به بالينم ميا، بيمارم امشب
به بالينم ميا که کشته ميشى تمام دشمنان بيدارن امشب
زنُم چهچهه بگردُم دور باغت زنُم زانو، نشينم در اطاقت
زنم زانو به زانوى بزرگان ببوسم حلقهٔ دور دماغت
به قربون قد و بالاى بيدت به قربون کمربند سفيدت
اگر دانُم که حرفت، حرف باشد نشينم تا قيامت در اميدت
بيا پيشُم نشين، پيشت نشينم بيا پيشُم نشين، سيرت ببينُم
بيا پيشُم نشين، نارنج خوشبو از اون بوى خوشت آروم گيرُم
بيا جانا که بى‌تو جو ندارُم به مثل بره‌اى در مو ندارُم
به مثل پير گرگى در بيابو شکارى کرده‌يوم دندو ندارُم
ازو ترسُم به دل دردى بمونه به عاشق چهرهٔ زردى بمونه
ازو ترسُم بميرُم در غريبى گلُم در دست نامردى بمونه
اگر ترکِت کنُم ديوانه گردُم شوُم مجنون به هر ويرانه گردُم
به دست گِرُم مو کشکول گدائى نماز شوُم دمِ صد خانه گردُم
خدايا عاشقى از حد گذشته ز ملک ”قاين“ و ”سرحد“ گذشته
درى چندى که ماهم را نديدم خدا دونه که بر مو بد گذشته
بزن نى را که غم داره دل مو بزن نى را که دوره منزل مو
بزن نى را مقوم نى مگرد و کنار رود ”بازار“ منزل مو
عزيزان لذت دنيا به ماله اول در عشق و دويوم در جماله
جوانى که نداره مال دنيا اگر جمشيد باشه بى‌کماله
ز پشت بوم نظاره مى‌کنم مو به قرآن استحاره مى‌کنم مو
اگر فال بدى آيد ز قرآن گريبان پاره پاره مى‌کنم مو
رسول‌الله مدد مى‌خواهم از تو مددکار ابد مى‌خواهم از تو
به فرداى قيامت، روز محشر کليهٔ در لحد مى‌خواهم از تو
گل سرخم چرا از مو رميدى مگر حرف بدى از مو شنيدى
مو که حرف بدى با تو نگفتم چرا مهر و محبت را بريدى
دلُم مى‌خواس بهار و نرخرى شوُم به تابستو بقهٔ گاو نرى ‌شوُم
سر ميز و [پائيز] بگردُم قوچ جنگى زمستو لوک مست بد سرى شوُم
کدُو [کدام] کوه و کمر بوى تو داره کدو مقامات روى تو داره
همو ماهى که از کوه ميزنه سر نشان با تاق ابروى تو داره
الا دختر فداى رنگ و بويت فداى غبغب زير گلويت
برو، راز دلت با مادرت گو که فرداشُو ميايُم گفتگويت
نمى‌دونم که دل ديوونهٔ کيست؟ کجا مى‌گردد و در خونهٔ کيست؟
نمى‌دونم دل سرگشتهٔ من اسير نرگس مستونهٔ کيست؟
مسلمانان دلم ياد وطن کرد ندونم در وطن کى ياد من کرد
نمى‌دونم پدر بود يا برادر خوشش باشد هر آنکس يار من کرد
بهار اومد که گل‌ها چيدنى شد لبون دختران، بوسيدنى شد
لبون دختران هل هست و ميخک به سوغات بزرگان، بردنى شد
بلند بالاى ريحانى، لبت قند براى بوسه‌هات قيمت کُنم چند
براى بوسه‌هات قيمت ندارُم رى و روم و بخارا و سمرقند
سر کوى بلند، صد داد و بيداد صدا برهم زنم، شيرين و فرهاد
صدا بر هم زنم، هو هو بگريُم ز دست عاشقى، صد داد و بيداد
به گفتم: شهربانو گفت: جونُم بگفتم: بوسه، گفتا: اين لبونُم
بگفتم: جان عاشق در کجايه؟ بخنديد از لب و گفتآ: زبونُم
خوشا امشب که مهمون شمايُم کبوتروار بر بون شمايُم
ترش‌، روئى مکن بر روى مهمون خداداند که فرداشُو کجايم
بلندبالا به بالات آمدم من براى خال لب‌هات آمدم من
شنيدم خال لبهات مى‌فروشى خريدارم به سودات آمدم من

Asalbanoo
01-03-2007, 07:43
گلى از دست من بستان و بو کن ميان هر دو زلفونت فرو کن
به هر جائى که رفتى من نباشم همانجا با خود گل، گفتگو کن
بزن نى را که غم داره دل من بزن نى را که دوره منزل من
بزن نى را مقام نى بگردون که تا بيرون کنى درد از دل من
عجب ابرو، عجب گيسو، عجب مو عجب گردن، عجب سينه، عجب رو
عجب صاحب جماله، دلبر من مثال دستهٔ گل مى‌دهد بو
خداوندا دلم کو، دلبرم کو؟ مرا افسانه کرده افسونگرم کو؟
به دامن گاه ريز و اشک از چشم دريغا، دانه‌هاى گوهرم کو؟
تو را مى‌خوام وگرنه يار بسيار گلى مى‌خوام وگرنه خار بسيار
گلى مى‌خوام که در سايه‌ش نشينم و گرنه سايهٔ ديوار بسيار
دلدار مرا گفت: چرا غمگينى؟ در قيد کدام دلبر شيرينى؟
برجستم و آئينه به دستش دارم گفتم که در آئينه که را مى‌بينى؟
ستاره در هوا مى‌بينُم امشب زمين در زير پا مى‌بينُم امشب
خدايا، مرگ ده تا جون سپارم که يار از خود جدا مى‌بينُم امشب
در اين صحرا مرا گرما گرفته غم عالم مرا تنها گرفته
غم عالم همه مى‌گن دو روزه غم من دم به دم بالا گرفته
شو تاريک و مهتابُم نيومد نشستُم تا سحر خدا بُم نيومد
نشستُم تا دم صبح قيومت قيومت آمد و يارُم نيومد
از اينجه تا به بيرجند خيلى رايه همه‌اش کوه و کمر، سنگ سيايه
که سنگش بر کنم، ريگش بچينم که شايد دلبر زارم برايه
به قربون دو زلفون سياشم چتو دل مى‌کنم از تو جدا شم
مکن ناز، طاقت نازت ندارُم که کشکولى خرم، مثل گدا شم
نگارا خدمتِت را کم نکردُم زدى چوبى مو شونه خم نکردُم
زدى چوبى تو از بهر جدائى جدائى را تو کردى مو نکردُم
خداوندا به حق شاه بى‌چون به حق آن شهيد غرقه در خون
خداوندا به حق ذات پاکت رسانى دست ليلى را به مجنون
نويسُم نامه‌اى از بى‌وفائى به بندُم بر پر مرغ هوائى
ببر نامه به دست دلبرم ده بگو صد داد و بى‌داد از جدائى
ستاره سر زد و بيدار بودم به پاى رخنهٔ ديوار بودم
به پاى رخنهٔ ديوار باغى هنوز در انتظار يار بودُم
شو شنبه، نشون از يارم اومد دوشنبه، قاصد دلدارم اومد
سه‌شنبه چشم به راه و دل به اميد که چارشنبه گُل بى‌خارم اومد
دو پنج روزه که بوى گل نيومد صداى چه چه بلبل نيومد
برين از باغبان گل بپرسين چرا بلبل به سيل گل نيومد
الا مرغ سفيد تاج ورسر خبر از مو ببر امشو به دلبر
بگو هر کس جدامون کرده از هم خدا مى‌ده سزايش، روز محشر
سرت گردم که سرسر مى‌کنى يار مثال بره، غرغر، مى‌کنى يار
مثال بره‌ٔ تازه رَگائى دمادم ياد مادر مى‌کنى يار
خودم سبز و دلم سبز و دِلم سبز فتاديم هر سه تامون، سبز در سبز
فلک پيراهنى بر من بريده گريبانش سپيد و دامنش سبز
عرقچين سرت دادى به نقّاش نمى‌دانُم تو ترکى يا قزلباش
اگر ترکى به ترکستان خود رو قزلباشى، بيا مهمان ما باش
به قربانت شوم اى نقره‌اى‌فام طمع دارُم بيائى بر لب بام
طمع دارُم که شش بوسه بگيرُم دو تا صبح و دو تا ظهر و دو تا شام
تو که رفتى خدا يار تو باشد فلک در عرش غمخوار تو باشد
فلک در عرش، محمد در مدينه رسول‌الله نگهدار تو باشد
گل مخمل مزن تو پا به دريا مخور غصه براى مال دنيا
مخور غصه که مردم مال دارند چراغ کس نسوزه تا به فردا
اگر مستانه مستُم از شمايوم اگر بى‌پا و دستُم از شمايوم
اگر گبرم، اگر هستُم مسلمون اگر مو بت‌پرستُم از شمايوم
دو چشم بر راه دارم، کى مى‌يائى دلى پر آه دارُم، کى مى‌آئى
خودت گُفتى سرما خواهم آمد نظر بر ما، دارُم، کى مى‌آئى
چرا از پنجره سر مى‌کشى يار قلم بالاى دختر مى‌کشى يار
تموم جوونار دادى به کشتن هنوزم سرمدى ‌تر مى‌کشى يار
هميشه ياد رويت مى‌کنم گُل گلاب هستى و بويت مى‌کنم گل
اگر صد يار جانى داشته باشم فداى تار مويت مى‌کنم گل
بيا باد و ببر دسمال دستم به پيش دلبر شيداى مستم
بگو دلبر، سلامت مى‌رسونه که من از کودکى دل به تو بستم
دلم تا تو نيائى من نخندم نه سرمه چش کنم، نه سر به بندم
قسم خوردم سر شاه ولايت به‌جاى اسب شاهى، خر نه بندم
به پشت خونهٔ دلبر رسيدم من از درد دلم آهى کشيدم
همون خاکى که از کفشش تکيده به‌جاى سرمه در چشمم کشيدم
اگر تو گوهرى، من کهربايُم اگر تو نقره‌اى، من هم طلايم
اگر تو کودکى رويت نمى‌شه به من وعده بده، پيشت بيايُم
بزن نى زن، رفيق باوفايُم که مهمون عزيز آيه برايُم
بخوان اى نازنين يار عزيزُم بنال اى چنگ، امشو از برايُم

Asalbanoo
01-03-2007, 08:08
گلى از دست من بستان و بو کن ميان هر دو زلفونت فرو کن
به هر جائى که رفتى من نباشم همانجا با خود گل، گفتگو کن
بزن نى را که غم داره دل من بزن نى را که دوره منزل من
بزن نى را مقام نى بگردون که تا بيرون کنى درد از دل من
عجب ابرو، عجب گيسو، عجب مو عجب گردن، عجب سينه، عجب رو
عجب صاحب جماله، دلبر من مثال دستهٔ گل مى‌دهد بو
خداوندا دلم کو، دلبرم کو؟ مرا افسانه کرده افسونگرم کو؟
به دامن گاه ريز و اشک از چشم دريغا، دانه‌هاى گوهرم کو؟
تو را مى‌خوام وگرنه يار بسيار گلى مى‌خوام وگرنه خار بسيار
گلى مى‌خوام که در سايه‌ش نشينم و گرنه سايهٔ ديوار بسيار
دلدار مرا گفت: چرا غمگينى؟ در قيد کدام دلبر شيرينى؟
برجستم و آئينه به دستش دارم گفتم که در آئينه که را مى‌بينى؟
ستاره در هوا مى‌بينُم امشب زمين در زير پا مى‌بينُم امشب
خدايا، مرگ ده تا جون سپارم که يار از خود جدا مى‌بينُم امشب
در اين صحرا مرا گرما گرفته غم عالم مرا تنها گرفته
غم عالم همه مى‌گن دو روزه غم من دم به دم بالا گرفته
شو تاريک و مهتابُم نيومد نشستُم تا سحر خدا بُم نيومد
نشستُم تا دم صبح قيومت قيومت آمد و يارُم نيومد
از اينجه تا به بيرجند خيلى رايه همه‌اش کوه و کمر، سنگ سيايه
که سنگش بر کنم، ريگش بچينم که شايد دلبر زارم برايه
به قربون دو زلفون سياشم چتو دل مى‌کنم از تو جدا شم
مکن ناز، طاقت نازت ندارُم که کشکولى خرم، مثل گدا شم
نگارا خدمتِت را کم نکردُم زدى چوبى مو شونه خم نکردُم
زدى چوبى تو از بهر جدائى جدائى را تو کردى مو نکردُم
خداوندا به حق شاه بى‌چون به حق آن شهيد غرقه در خون
خداوندا به حق ذات پاکت رسانى دست ليلى را به مجنون
نويسُم نامه‌اى از بى‌وفائى به بندُم بر پر مرغ هوائى
ببر نامه به دست دلبرم ده بگو صد داد و بى‌داد از جدائى
ستاره سر زد و بيدار بودم به پاى رخنهٔ ديوار بودم
به پاى رخنهٔ ديوار باغى هنوز در انتظار يار بودُم
شو شنبه، نشون از يارم اومد دوشنبه، قاصد دلدارم اومد
سه‌شنبه چشم به راه و دل به اميد که چارشنبه گُل بى‌خارم اومد
دو پنج روزه که بوى گل نيومد صداى چه چه بلبل نيومد
برين از باغبان گل بپرسين چرا بلبل به سيل گل نيومد
الا مرغ سفيد تاج ورسر خبر از مو ببر امشو به دلبر
بگو هر کس جدامون کرده از هم خدا مى‌ده سزايش، روز محشر
سرت گردم که سرسر مى‌کنى يار مثال بره، غرغر، مى‌کنى يار
مثال بره‌ٔ تازه رَگائى دمادم ياد مادر مى‌کنى يار
خودم سبز و دلم سبز و دِلم سبز فتاديم هر سه تامون، سبز در سبز
فلک پيراهنى بر من بريده گريبانش سپيد و دامنش سبز
عرقچين سرت دادى به نقّاش نمى‌دانُم تو ترکى يا قزلباش
اگر ترکى به ترکستان خود رو قزلباشى، بيا مهمان ما باش
به قربانت شوم اى نقره‌اى‌فام طمع دارُم بيائى بر لب بام
طمع دارُم که شش بوسه بگيرُم دو تا صبح و دو تا ظهر و دو تا شام
تو که رفتى خدا يار تو باشد فلک در عرش غمخوار تو باشد
فلک در عرش، محمد در مدينه رسول‌الله نگهدار تو باشد
گل مخمل مزن تو پا به دريا مخور غصه براى مال دنيا
مخور غصه که مردم مال دارند چراغ کس نسوزه تا به فردا
اگر مستانه مستُم از شمايوم اگر بى‌پا و دستُم از شمايوم
اگر گبرم، اگر هستُم مسلمون اگر مو بت‌پرستُم از شمايوم
دو چشم بر راه دارم، کى مى‌يائى دلى پر آه دارُم، کى مى‌آئى
خودت گُفتى سرما خواهم آمد نظر بر ما، دارُم، کى مى‌آئى
چرا از پنجره سر مى‌کشى يار قلم بالاى دختر مى‌کشى يار
تموم جوونار دادى به کشتن هنوزم سرمدى ‌تر مى‌کشى يار
هميشه ياد رويت مى‌کنم گُل گلاب هستى و بويت مى‌کنم گل
اگر صد يار جانى داشته باشم فداى تار مويت مى‌کنم گل
بيا باد و ببر دسمال دستم به پيش دلبر شيداى مستم
بگو دلبر، سلامت مى‌رسونه که من از کودکى دل به تو بستم
دلم تا تو نيائى من نخندم نه سرمه چش کنم، نه سر به بندم
قسم خوردم سر شاه ولايت به‌جاى اسب شاهى، خر نه بندم
به پشت خونهٔ دلبر رسيدم من از درد دلم آهى کشيدم
همون خاکى که از کفشش تکيده به‌جاى سرمه در چشمم کشيدم
اگر تو گوهرى، من کهربايُم اگر تو نقره‌اى، من هم طلايم
اگر تو کودکى رويت نمى‌شه به من وعده بده، پيشت بيايُم
بزن نى زن، رفيق باوفايُم که مهمون عزيز آيه برايُم
بخوان اى نازنين يار عزيزُم بنال اى چنگ، امشو از برايُم

Asalbanoo
01-03-2007, 19:53
الا دختر تو ماه دخترونى انار ميخوش مازندرانى
زِره بر گردنت گوشاره بر گوش همون ماه ميون آسمونى
الهى يا الهى يا الهى سر راهت بياد مار سياهى
اول بر من زنه، دل وَر تو بستم دوم ور تو زنه که بى‌وفائى
چه خوش باشد که بعد از انتظارى به اميدى رسه اميّدوارى
از اون بهتر، وزون خوشتر نباشه دمى که مى‌رسه، يارى به يارى
دلم مى‌خواد که دلسوزم تو باشى چراغ و شمع و پى سوزم تو باشى
دلم مى‌خواد که در شب‌هاى مهتاب همون ماه دلفروزم تو باشى
به قرآنى که خطش ناشماره به مولائى که تيغش ذوالفقاره
سر از سوداى عشقت برندارم که تا دين محمد پايداره
دو پنج روزه که يارُم نيست پيدا مگر آهو شده رفته به صحرا
بگستُم کوه و صحرا، او نديدُم يقين ماهى شده رفته به دريا
الف بودم ز عشقت دال گشتم شکر بودُم، چو زهرمار گشتم
گلى بودم، ميان تازه‌گل‌ها ز عشقت بى‌پر و بى‌بال گشتم
دو زلفون سيا را چين به چين کن مرا در خرمن گل خوشه‌چين کن
اگر مهر على دارى به سينه خودت انگشتر و ما را نگين کن
عزيزم تا به کى دارى جدائى؟ کنى تا کى به عاشق بى‌وفائى؟
اگر من لايق عشقت نبودم، نمى‌کردى از اول آشنائى ؟!
ستاره ور هوا طوق زمينه برادر غم مخور دنيا همينه
برادر غم مخور در سال دنيا که دولت سايهٔ صبح پسينه
سرم درد مى‌کنه الله بَتَر شد گريبانَم ز آب ديده‌ تر شد
نهالى مو نشاندُم در سر راه ثمر داد و نصيب رهگذر شد
چه سازم که صداى موجَرى نيست به اين جسم ضعيف مو نفس نيست
چه سازم وا رفيق نامناسب رفيق روز آخر هيچ‌کس نيست
قد و بالات به سرو ناز ماند دو چشمونت به چشم باز مانه
لب و دندان شيرينى تو دارى بشر بت‌خانهٔ شيراز مانه
بچر گله، که چوپون در غذابه ببار بارون که باريدن ثوابه
الا اى مرغ دوغ، دوغ، دوغ کن امشب که حال دلبرم امشو، خرابه
گل سرخ و سفيدُم، بارک‌الله بنفشه بلگِ بيدُم، بارک‌الله
ميون دخترا، دل بر تو بستم نکردى نااميدُم بارک‌الله
همو خانه که خست خام داره که يارم ليلى‌خانم، نام داره
سراغت مى‌دهم گر مى‌شناسى شباهت، با گل بادام داره
لب بون اومدى رخ تازه کردى قدت را با قدم اندازه کردى
تو که پوشيده‌اى رخت عروسى مکش سرمه که زخمم تازه کردى
اگر يار موره ديدى به‌جائى بگو دلبر فرستادت دعائى
اگر يارم از احوالم بپرسه بگو باريک شده، مانند کاهى
چه بد کردُم، سفر کردُم، خدايا سر از هامون به در کردُم خدايا
خودم اينجا، دل اوجا، دلبر اونجا عجب خاکى به سر کردُم خدايا
نگار نازنين، من اهل دردُم سرم را گر برند، از تو نگردُم
سرم را گر بُرند با خنجر تيز به خون جولان کنم، گرد تو گردُم
همه يار دارَن و بى‌يار مائيم لباس کهنه در بازار مائيم
همه دارن لباس کدخدائى نمدپوش قلندروار مائيم
از اون روزى که ما را آفريدى به غير از معصيت از ما نديدى
خداوندا، به خاطر خدائيت ز ما بگذر، شتر ديدى نديدى
دلُم مى‌خواد بيايُم خونه تو ببينُم لونه و کاشونهٔ تو
بيايَم خونه و خونه نباشى بکردُم دور خلوت خونهٔ تو
برو مرغ سفيد خونهٔ من حلالت باشد آب و دونهٔ من
به هر جا مى‌روى منزل بگيرى بکن ياد از دل ديوونهٔ من
به قربون شب ديشب بگردُم که يارم آمد و خدمت نکردُم
که يارم اومد و دلتنگ برگشت به قربان دل‌ تنگش بگردُم
بيا بنشين و اول از وطن گو دوم از بلبل شيرين‌سخن گو
سخن‌هائى که دلبر با تو مى‌گفت بيا بنشين و يک يک را به من گو
منابع گزيدهٔ ترانه‌ها: ترانه‌هائى از خراسان ـ کلّه فرياد، محسن ميهن‌دوست؛ گزيده‌هائى از ترانه‌هاى روستائى فارسى، م.ع. فرزنه پناهى سمنانى، ترانه‌هاى ملى ايران.

azh
13-03-2007, 14:17
ترانه عامیانه از طرف های خراسان هم بزار...