چشم انتظار
من امشب تا سحر بيدار خواهم ماند// وبال خواب را ازگردن خود باز خواهم كرد
به او گويم برو امشب نمي خوابم// وچشمان را به بیداری خود دمساز خواهم کرد
برايت از حياط خانه ي دل صد گل احساس خواهم چيد// به باغ آرزوهايم گل اميد مي كارم
ستاره هاي اقبالم به من چشمك زنان گويند// كه تو مي آيي ومن اشك شوق از ديده مي بارم
شب آرام و هوا رام ، آسمان پر نور// و قرص ماه همچون روي تو در آسمان پيداست
صداي عوعو سگها نمي آيد// تو گويي امشب اين بيدار مانده ، يكه و تنهاست
شفق سر زد، سياهي رفت و صبح آمد// و قرص ماه جايش را به مهرِ آسمان بخشيد
ومن بيدار و چشمانم به در مانده // براي ديدنت اين قلب ناآرام مي جوشيد
تو گويي انتظارم باز بيهوده ست// نمي آيي و من اينبارهم گول تو را خوردم
از آن ترسم كه هجرانت شود ‹‹ جاويد ›› و من تنها// شكايت از جفاي تو بَرِ مرغ سحر بردم
لحظه ي وصال
روزی که با دوشاخه گل آمد سراغ من**در چشم او امید و به قلبش نوید بود
گفتم به او سلام، بفرما ،خوش آمدی**در دست او دوشاخه ی یاس سپید بود
بر لب تبسمی به قشنگی مهر و ماه**صد عیب اگرکه داشت زمن ناپدید بود
او آبشار مهر و صدای رسای عشق**آوای او برای دل من جدید بود
با هر تبسم اش غمی از قلب من زِدود**عشقش چوخون پاک به قلب و ورید بود
با هر کلام غنچه ی لبهای او شکفت**لرزان زهر کلام دلم همچو بید بود
چشمش پیاله ی می مرد افکن و خُمار**سُکر آوری آن می و ساغر شدید بود
طعنه به ماه می زند از جلوه ی جمال**رخشنده چهره ی او همچو شید بود
«جاوید» ماند در دل من لحظه ی وصال**چون کان عشق و معدن مهر و امید بود
گذر زمان
غروب است و هجوم وحشي اوهام
نشسته كنج تنهايي
به دور از هاي و هوي و
ساكت و آرام
نگاهم مانده بر شمُاطه ي ساعت
چو پتكي مي خورد برجسم و جان ِمن
گذشت عمر را با ضربه هاي تيك تاك اش
خوب مي بينم
به هر تيك اش دمي
از عمرمن تفريق مي گردد
به هر تاك اش چو گامي
از گذشته دور مي گردم
گذشت عمرمن مجموع
رفت و آمد شماطه ي ساعت
گذر از لحظه ي ماضي
عبور از حال وِ مستقبَل
چو رودي جاري و ساري
چو بادي تند و بنيان كن
شروع روزي از عمرم
طلوع مهر*‹‹ جاويد›› است
و پايانش غروب شمس تابنده
دوباره روز ديگر ، روزي ِ ديگر
*مهر=خورشيد