تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 1 از 47 1234511 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1 به 10 از 465

نام تاپيک: سروده هاي محمد جاويد

  1. #1
    اگه نباشه جاش خالی می مونه محمد جاوید's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2005
    محل سكونت
    شيراز
    پست ها
    516

    پيش فرض سروده هاي محمد جاويد

    چشم انتظار

    من امشب تا سحر بيدار خواهم ماند// وبال خواب را ازگردن خود باز خواهم كرد
    به او گويم برو امشب نمي خوابم// وچشمان را به بیداری خود دمساز خواهم کرد

    برايت از حياط خانه ي دل صد گل احساس خواهم چيد// به باغ آرزوهايم گل اميد مي كارم
    ستاره هاي اقبالم به من چشمك زنان گويند// كه تو مي آيي ومن اشك شوق از ديده مي بارم

    شب آرام و هوا رام ، آسمان پر نور// و قرص ماه همچون روي تو در آسمان پيداست
    صداي عوعو سگها نمي آيد// تو گويي امشب اين بيدار مانده ، يكه و تنهاست

    شفق سر زد، سياهي رفت و صبح آمد// و قرص ماه جايش را به مهرِ آسمان بخشيد
    ومن بيدار و چشمانم به در مانده // براي ديدنت اين قلب ناآرام مي جوشيد

    تو گويي انتظارم باز بيهوده ست// نمي آيي و من اينبارهم گول تو را خوردم
    از آن ترسم كه هجرانت شود ‹‹ جاويد ›› و من تنها// شكايت از جفاي تو بَرِ مرغ سحر بردم



    لحظه ي وصال

    روزی که با دوشاخه گل آمد سراغ من**در چشم او امید و به قلبش نوید بود
    گفتم به او سلام، بفرما ،خوش آمدی**در دست او دوشاخه ی یاس سپید بود
    بر لب تبسمی به قشنگی مهر و ماه**صد عیب اگرکه داشت زمن ناپدید بود
    او آبشار مهر و صدای رسای عشق**آوای او برای دل من جدید بود
    با هر تبسم اش غمی از قلب من زِدود**عشقش چوخون پاک به قلب و ورید بود
    با هر کلام غنچه ی لبهای او شکفت**لرزان زهر کلام دلم همچو بید بود
    چشمش پیاله ی می مرد افکن و خُمار**سُکر آوری آن می و ساغر شدید بود
    طعنه به ماه می زند از جلوه ی جمال**رخشنده چهره ی او همچو شید بود
    «جاوید» ماند در دل من لحظه ی وصال**چون کان عشق و معدن مهر و امید بود



    گذر زمان


    غروب است و هجوم وحشي اوهام
    نشسته كنج تنهايي
    به دور از هاي و هوي و
    ساكت و آرام
    نگاهم مانده بر شمُاطه ي ساعت
    چو پتكي مي خورد برجسم و جان ِمن
    گذشت عمر را با ضربه هاي تيك تاك اش
    خوب مي بينم
    به هر تيك اش دمي
    از عمرمن تفريق مي گردد
    به هر تاك اش چو گامي
    از گذشته دور مي گردم
    گذشت عمرمن مجموع
    رفت و آمد شماطه ي ساعت
    گذر از لحظه ي ماضي
    عبور از حال وِ مستقبَل
    چو رودي جاري و ساري
    چو بادي تند و بنيان كن
    شروع روزي از عمرم
    طلوع مهر*‹‹ جاويد›› است
    و پايانش غروب شمس تابنده
    دوباره روز ديگر ، روزي ِ ديگر

    *مهر=خورشيد

  2. 7 کاربر از محمد جاوید بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #2
    اگه نباشه جاش خالی می مونه mehdi3267's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2005
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    379

    پيش فرض

    سلام جاويد جان خوشحالم دوباره ميبينمت

  4. #3
    اگه نباشه جاش خالی می مونه محمد جاوید's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2005
    محل سكونت
    شيراز
    پست ها
    516

    پيش فرض

    لحظه هاي بي قراري

    چندی ست من این لحظه ها را می شمارم**در انتظارِ رویش و فصلِ بهارم
    چندی ست چون بلبل به روی شاخه ی گل**آوازه خوان ِلحظه های بی قرارم
    چندی ست چشمانم به در، در دل هیاهو ست**در انتظار ِلحظه های انتظارم
    چندی است همچون آن پرستوی مهاجر**در پهن دشت آسمان ره می سپارم

    گفتی که من همواره با فصل بهارم**گفتی که با خود مهرو عشق و شادی آرم
    گفتی که با انبوهی از عشق و محبت**با صد سبداز برگ گل آیی کنارم
    گفتی که تو شمعی ومن پروانه ی تو **می سوزی وروشن کنی شبهای تارم
    گفتی چو بلبل در فراقت نغمه خوانم**باین سخنها فتنه ها کردی به کارم

    آمد بهار اما زعشق و گل اثر نیست**مرغ دلم جز مرغکی بی بال و پر نیست
    کو آن سبدهای گل و مهر و محبت**از شمع و از پروانه و بلبل خبر نیست
    از آن سخنهای قشنگ و عاشقانه **دیگر بجز خونِ دل و آه جگر نیست
    باید دهم آن بی وفا را گوشمالی**جاوید دیگر زین سپس فکر خطر

  5. 2 کاربر از محمد جاوید بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  6. #4
    اگه نباشه جاش خالی می مونه محمد جاوید's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2005
    محل سكونت
    شيراز
    پست ها
    516

    پيش فرض

    مقصد كجاست؟؟
    ديشب كه خواب دوچشمم نمي ربود
    در سر خيال و هوايي دگر فتاد
    با اين سوال زخود :
    مقصد كجاست ؟
    مقصود چيست؟
    اين راه پر نشيب و بلندي كجا رود؟
    اين اسب بي مهار
    تاكي ، كجا دَوَد؟
    مقصود او زخلقت انسان چه بوده است؟
    آيا ز روز اول و آغاز زندگي
    از بهر خلقت و انجام اين امور
    بهتر ز اين دوپا
    ديگر كسي نبود؟
    حالا كه آفريد وَرا
    تاكي ، كجا مجال و فرصت عصيان دهد خدا؟
    آخر يكي به من ِ سرشارِ از سوال
    پاسخ دهد چرا؟
    ابليس را زبهر چه انداخت جانمان؟
    آن كبرياي پاك ، آن ذات سرمَدي
    كَز روز اولين و نخستين ِعناد او
    ناداني اش بديد و وَرا ا راند از بهشت
    بار دگر چرا ، فرصت به او بدادكه كُنَد اينهمه خطا؟
    هم بر خود و به نوع خودش اين همه جفا؟
    تاكي چنين صبوري و الطاف بي كران؟
    تا كي مجال به ابليس بد نهاد؟
    از بهرمكر وحيله و ريو وفريب ما؟
    ظلم بشر تا به كجا ميرسد، خدا؟
    مقصود او زخلقت انسان چه بوده است؟
    ما را چرا به اشرف مخلوق نام داد؟
    بهر چه اختيار به شيطان تمام داد؟
    آخر چرا به دست بشر اين زمام داد؟
    افكار من پريش شد و بي جواب ماند
    درياي پرسش و دنيايي از سوال
    دانم كه هيچكس بجز ذات كبريا
    آگاه نيست كه گويد يك از هزار
    پاسخ به اين سوال:
    مقصد كجاست ؟
    مقصود چيست؟
    تاروز حَشر‹‹جاويد ›› و برقرار بماند
    همين سوال!!!

  7. این کاربر از محمد جاوید بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  8. #5
    اگه نباشه جاش خالی می مونه محمد جاوید's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2005
    محل سكونت
    شيراز
    پست ها
    516

    پيش فرض

    چند رباعي


    از رمـــز و رمـــوز دهـــرآگـاه نه ايم/ آگاه ازيـــن زمـــيـــن وآن مـــاه نــه ايم
    از خــلــقـــت كائــنــات و اســرار ازل / ازگـــــــردش روزگــــار آگــــاه نــه ايم


    مــســتــيــم زبــــاده و خـــرابــيـم زمي/ آگاه نـــــه ايــــــم زآمـــد و رفــتـــن دي
    چـــون كــبــك بـه زير برف خفتيم مُدام/ تــاچشــم بــه هم زنيم ،اين ره شده طي


    غـــرقــيـــم بـــه وادي هــــلاك ِتـــزويــر/ در ســـر نــبــود فــكر خــلاص و تدبير
    بــرخــيـــز و شـــكــن قــيــود دنياي دني/ نــاجــي نــَبــوَد كســي تــورا از زنجير


    تـــاچــنــد بــه دل نـشانده اي تخم هوس/ تـــا چــنـــد كــنــي جهد به آزردن كَس
    تــا چـــشم بـــه هــم زنـي مَلَك مي گويد: / آرام بــخــواب ، زنـــدگانــــي تـــو بـَس


    آيــيــنــه چـــرا شــكســتي اي يار عزيز / خــود را بشــكــن ، بـشـوچـو آيينه تميز
    اويـــار صـــديـــق تــوســت ،اورامشِكَن / عــيـــب تــو بـگويــد و زحُسنت هـم نيز


    ای کـــاش دلـــم اســیـــر و بــیـمار نبود/ در بـــنـــد نــــگاه او گــــرفــتــار نــبـود
    من عاشق واو زعشق من بی خـبر است/ ای کــاش دل و دلــبــــر و دلـــدار نـبود


    بـــا آمـــــدنــــــت بــهـــشــــت را آوردی/ طــعـــم خـــوشِ ســرنــوشـت را آوردی
    گلــشن شــده از وجــود تــو خــانـه ی دل / تــو نــیــکی ِ یـــک ســرشـت را آوردی


    یک قلب و یکی نیزه و یک کاسه ی خون/ کــنــدم بـــه روی درخــتِ بـیـد مـجـنون
    آن قــلـب ز مــن بــود و نــگاهــت نــیــزه / آن کاسه ی خون ، خون ِ دلِ این مجنون

  9. 3 کاربر از محمد جاوید بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  10. #6
    اگه نباشه جاش خالی می مونه محمد جاوید's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2005
    محل سكونت
    شيراز
    پست ها
    516

    پيش فرض

    عصيان بشر
    این شعر با الهام از دو مصرع واقع شده در «» از زنده ياد سهراب سپهري سروده ام:
    « من نديدم بيدي، سايه اش را بفروشد به زمين»
    ياكه باران بفروشد آبش ، به تن خشك درخت
    ياكه خورشيد ستاند از ما
    بهر گرمي تن يخ زده ی ما پولي
    يا كه بلبل بفروشد ، آواز
    يا كبوتر پرواز
    يا گلي عطر و شمیم تن خویش
    « رايگان مي بخشد ، نارون شاخه ی خود را به كلاغ »
    يا كه چوبش جهت ساختن كلبه به ما
    در طبيعت همه چيز حراج است
    هيچكس فكر زراندوزي نيست
    جز بشر ،اشرف مخلوق زمين
    كه نخواهد دادش ، جان خودر را به خدايش مُفتي
    و نخواهد كردبه همنوع خودش
    رايگان ،عرض سلام و بدرود
    قدمی از پي کار دگری
    تاكه پولي نستاند ، نرود
    دوست از دوست ، توقع دارد
    پسر از بابايش، طفل از مادر خود
    چه عجب معركه بازاري هست
    من ندانم به چه چيزش آدم، به زمين اشرف مخلوقات است؟
    به زراندوزي وطغيان و ستم
    يا به آزار دل تنگ و دژم
    يا به قتل و غارت، به فرو رفتن دام نكبت
    يا به آزار دل هم نوعان
    به جفایي كه روا داشته بر پروانه
    يا به آزردن قلب قمري
    يا به تيغي كه زده بر تنه سبز درخت
    يا به حبس بلبل، در دل تنگ قفس
    يا به انداختن ماهي قرمز در تُنگ
    به فدا كردن وجدان و شرف
    در پي ساختن كاخ بلند
    من ندانم كه چرا او بايد
    به جهان فخر فروشي كند وعشوه گري
    او مگر كيست ؟
    بجز قطره ی گنديده ی آب، يا كه مشتي از خاك؟
    او ز خاطر برده، اين سخن آمده از سوي خدا
    آفريدم انسان ، ز تُراب و علق ونطفه ی پست
    اوچرا نیست به این فکر که سازد « جاوید»
    نیکنامی و وفاداری و مهر ؟
    من ندانم حتي ، فكر آنرا نتوانم هر گز

  11. این کاربر از محمد جاوید بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  12. #7
    اگه نباشه جاش خالی می مونه محمد جاوید's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2005
    محل سكونت
    شيراز
    پست ها
    516

    پيش فرض

    اشك من و شمع
    من بودم و يار بود و پروانه و شمع/ من ماندم و يار رفت و پروانه پريد
    تا صبح زهجر يار خود همچون شمع/ ناليدم واشك حسرت از ديده چكيد
    ازدوري پروانه دل شمع شكست / پشتش زفراق و هجرت يار خميد
    گفتم غزلي ز بي وفايي نگار/آن يار كه از برم چو آهو بِرَميد
    من گفتم و شمع اشك ريزان بگريست/ با گوش دل او قصه ي هجران بشنيد
    چندان بگريستي كه در وقت طلوع/ از شمع اثر نماند و من ماندم و شيد
    من ماندم و اشكهاي پاشيده ي شمع/ هجري كه براي من او شد ‹‹ جاويد››

  13. 2 کاربر از محمد جاوید بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  14. #8
    اگه نباشه جاش خالی می مونه محمد جاوید's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2005
    محل سكونت
    شيراز
    پست ها
    516

    پيش فرض

    تركت نمي كنم

    ديوانه گر بنامي ام عيبت نمي كنم**صد بار اگر براني ام طردت نمي كنم
    ديوانه ام ، ولي به خدا مي پرستمت**اين نكته فاش گويم و غيبت نمي كنم
    مجنون نموده اي تو مرا با نگاه خود**اما چه سود كه راه به قلبت نمي كنم
    صد بارگر بميرم و آيم به زندگي**جامم تهي زباده ي گرمت نمي كنم
    دانم كه عاقبت به دلت رخنه مي كنم**زين رو نظر به ناله ي سردت نمي كنم
    وقتي كه آمدي به رُخَت بوسه مي زنم**خود را جدا زمحفِلِ گرمت نمي كنم
    ‹‹جاويد مي كنم›› به دلت شور زندگي**تو بهر من عزيزي و تركت نمي كنم

  15. 4 کاربر از محمد جاوید بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  16. #9
    اگه نباشه جاش خالی می مونه محمد جاوید's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2005
    محل سكونت
    شيراز
    پست ها
    516

    پيش فرض

    براي زن مظلوم

    آقا مزن اينگونه براين خسته ي مجروح//آخر منم مانند تو انسانم آقا
    ويران مكن كاشانه ي عشق و محبت// حيوان ني ام انسانم و مي دانم آقا

    اخر چرا زنها اسير دست مَردَند؟// آخر چرا بايد زن خود را كتك زد؟
    زن مادر است و قلب او درياي عشق است// آخر كه گفته بايدش چوب و فلك زد

    عهد حجر نيست اين زمان آقا كجايي؟// زن نيمي از بنيان و رُكن خانواده ست
    با يك ستون بنيان و اُس خانه سست است// فهميدن اين حرف خيلي سهل وساده ست

    آقا مزن اين دل محبت دارد آقا//اين تن زگوشت و پوست مي باشد ،چدن نيست
    من مادرم، مادرصبور و مهربان است// در مهرباني اش دگر جاي سخن نيست

    پايانه ي معراج مرد است دامن زن// گراونباشدغيراوراه گذرنيست
    اين ره خطير است و سراسر رنج و محنت// چون باوفا باشد دگرفكرخطرنيست

    من باز مي گويم مزن اين تن لطيف است// بگذارتا بارآورم دُردانه هايم
    ‹‹جاويد›› خواهم كرد من نام محبت // آقا بيا بگذارسربرشانه هايم
    18/4/84
    تقديم به تمام زنان رنج كشيده و اسيردستان شياطين مرد نما

  17. 2 کاربر از محمد جاوید بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  18. #10
    اگه نباشه جاش خالی می مونه محمد جاوید's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2005
    محل سكونت
    شيراز
    پست ها
    516

    پيش فرض

    کجاست عشق ومهر؟

    خواستم از گل بگویم درگلستان گل نبود// نغمه ها خاموش حتی دانه ای بلبل نبود
    خواستم چون خواجه با ساقی کنم رازونیاز// میکده بسته ، به جایش بتکده گردیده باز
    خواستم شعری بگویم از صفای جویبار// نی اثر از جویبار اینجا ست نی از چشمه سار
    صحبت از آواز قمری نیز حرفی بی خود است// شعر پرواز پرستو هم یقیناً بیهُده ست
    شمعها خاموش ، پروانه زهجر شمع سوخت// بهر پرواز کبوترها نباید چشم دوخت
    شاعران در انتخاب واژه ها درمانده اند// آنچه می گویند هم در داستانها خوانده اند
    خواستم از عشق گویم بر قلم جاری نشد// از وفا و مهر حتی جمله ای ساری نشد
    هیچکس دیگر چو مجنون عاشق و دلخسته نیست// همچو فرهادی به شیرین، عاشق و وابسته کیست؟
    آن پدر کو تا که چون یعقوب از دوری پور؟// آن چنان نالد که گردد چشم هایش هردو کور
    کسیت اینک همچو ابراهیم تا درراه عشق؟ // آورد فرزند دلبندش به قربانگاه عشق
    کیست اینک چون علی تا در ره پیغمبرش؟// خوابد او آرام و راحت آنچنان دربسترش
    هیچ چیز و هیچ کس اینک به جای خویش نیست// آنچه می گفتند و می خواندیم ،خوابی بیش نیست
    معرکه بازار این دنیا پر از ریو وریاست// مهر والفت را نمی بینم ،وفاداری کجاست ؟
    از جفای ابِن آدم زندگانی مرده است// بوستان معرفت دیری ست که پژمرده است
    واژه عشق و وفا بس واژه ای نا آشناست/ /صحبت از مردانگی کردن در این وادی خطاست
    همنشینی با گل و رفتن به دشت و کوهسار// گفتن از دلدادگی و لحظه های انتظار
    دیدن پرواز مرغان و شکوه آبشار// چهچه آن عندلیب مست در فصل بهار
    گشته چون رویا ی بی تعبیر بهر آدمی// گوییا هستیم ما اندر جهان دیگری
    حسرت« جاوید» شد آرامش و آسودگی// کیمیا شد مهر و عشق وغیرت و مردانگی

  19. این کاربر از محمد جاوید بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


صفحه 1 از 47 1234511 ... آخرآخر

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •