تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




نمايش نتايج 1 به 5 از 5

نام تاپيک: فرهنگ واژه‏هاى عرفانى - ادبى

  1. #1
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض فرهنگ واژه‏هاى عرفانى - ادبى

    فرهنگ واژه‏هاى عرفانى - ادبى

    اگرچه اهل ادب با ذوق عارفانه و شوق عالمانه خويش به كنه معانى كلمات وعبارات و اصطلاحات و تعابير ادبى و شاعرانه واقفند امّا از آنجا كه در اين فصل‏شمّه‏اى از صور لفظى و معنوى سخن را برشمرديم مِن باب نمونه كلماتى چند كه‏بيشتر در اشعار و نوشته‏ها به‏كار مى‏رود را نيز شرح و تفسير مى‏نمائيم تا در خلال‏مطالعه اشعار و نوشته‏هاى مندرج در اين كتاب به فرامعنى بودن آنها بيشتر توجه‏گردد و بر شيرينى مضامين بيفزايد و وسعت تخيل و دامنه نگرشِ عميق شاعران ونويسندگان فارسى زبان بيش از پيش روشن شود.
    تعاريف عرفانى اين متن اقتباس و برگرفته‏اى از كتاب «تصوف(17) و ادبيات‏تصوف» و فرهنگهاى مختلف و بخصوص لغت‏نامه دهخدا است.
    اشعارى كه براى نمونه در تشريح هر كلمه آمده عموماً از ديوان حافظ و بعضاًديگر شاعران پارسى‏گوى است و فى‏المثل از 208 بار تكرار كلمه «يار» در شعرحافظ تنها 4 مورد و از 607 بار تكرار «دل» 5 مورد را برگزيديم.
    شيوه گردآورى اين مطالب چنين است كه ابتدا مفهوم عارفانه و صوفيانه‏مربوط به هر كلمه ذكر مى‏گردد و سپس معناى لغوىِ آن از فرهنگهاى مختلف‏اضافه مى‏شود و در پايان نمونه‏هاى شعرىِ مناسب چاشنى شرح مذكور مى‏گردد.

    1- آب حيوان:

    در اصطلاح عرفانى به وجود مطلق و تعين اول گويند./در لغت‏به معناى آب زندگانى است.
    آب حيوان اگر اين است كه دارد لب دوست
    روشن است اين كه خضر بهره سرابى دارد

    حافظ فرمايد:

    آب حيوان تيره‏گون شد خضر فرخ‏پى كجاست
    خون چكيد از شاخ گل، ابر بهاران را چه شد

    2- ابد:

    عبارت است از امتداد ظهورات معنى در صور اسماء قابله و صفات‏منفعله و در لغت استمرار وجود در زمانهاى مقدره غيرمتناهيه در مستقبل

    حافظ فرمايد:

    از دم صبح ازل تا آخر شام ابد
    دوستى و مهر بر يك عهد و يك ميثاق بود

    3- ابرو:

    اعوجاج(18) سالك را گويند از صراط مستقيم شريعت و طريقت و درلغت موى روئيده بر ظاهر استخوان قوسى شكل بالاى كاسه چشم.
    در نمازم خم ابروى تو با ياد آمد
    حالتى رفت كه محراب به فرياد آمد

    4- اَحَدْ:

    اسم ذات و مطلق معنى است و در لغت يگانه و فرد و نامى از نامهاى‏خداوند است. مؤلف گويد:
    من رو به سويت داشتم، وهم و گمان بگذاشتم
    واحد احد پنداشتم، اى قبله و فرقان من

    5- آرزو:

    ميل است به اصل و مبدأ خود/در لغت به معناى شهوت و اشتهاءاست چنان‏كه فردوسى گويد:
    نگه كن كه ما از كجا رفته‏ايم
    نه مستيم و بر آرزو خفته‏ايم

    حافظ گويد:

    گفتم كه نوش لعلت ما را به آرزو كشت
    گفتا تو بندگى كن كاو بنده‏پرور آيد

    و يا:

    آن را كه بوى عنبر زلف تو آرزوست
    چون عود گو بر آتش سوزان بسوز و ساز

  2. #2
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض

    6- ارغنون:

    فرط تعلق و محبت را گويند به نوعى كه از جميع تعلقات و صوركثرات منقطع گردد/در لغت نام سازيست كه افلاطون وضع كرده و نام كتاب منطق‏ارسطو است.

    منوچهرى دامغانى گويد:
    همى راندم فرس را من به تقريب
    چو انگشتان مرد ارغنون زن

    حافظ گويد:
    در زواياى طربخانه جمشيد فلك
    ارغنون ساز كند زهره به آهنگ سماع

    و يا:
    ارغنون ساز فلك رهزن اهل هنر است
    چون از اين غصّه نناليم و چرا نخروشيم

    7- آز:

    آرزوى نفس را گويند به طريقه هوا و هوس / در لغت زياد جستن،زياده‏جويى، طمع، فردوسى گويد:
    بهرجاى جاه وى افزون كنم
    ز دل كينه و آز بيرون كنم

    حافظ گويد:
    سماط دهر دون‏پرور ندارد شهد آسايش
    مذاق حرص و آز اى دل بشوى از تلخ و از شورش

    8 - ازل:

    امتداد فيض را گويند از مطلق معنى و ظهور ذات احديت در مجالىِ‏اسماء فعلى و در لغت زمانى كه آن را ابتدا نباشد.

    حافظ گويد:
    در ازل پرتو حسنت ز تجلى دم زد
    عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد

    و يا:
    نااميدم مكن از سابقه لطف ازل
    تو پس پرده چه دانى كه، كه خوب است و كه زشت

    و يا:
    مرا روز ازل كارى به جز رندى نفرمودند
    هر آن قسمت كه آنجا رفت از آن افزون نخواهد شد

    9- اشتياق:

    كمال انزعاج(19) دل را گويند به ميل اصلى به‏سوى مبدأ اولى درلغت به معناى آرزومند چيزى شدن و ميل و رغبت بسيار به چيز يا كسى داشتن.مؤلف گويد:
    اشتياقِ لب ساقى به دل جام افتاد
    التهاب دل ساغر به لب مينا بود

    حافظ فرمايد:
    مُردم ز اشتياق و در اين پرده راه نيست
    يا هست و پرده‏دار نشانم نمى‏دهد

    10- افسانه:

    ملاحظه اعمال گذشته را گويند در حينى كه توجه به تكميل نفس‏در خاطر متمكن شده باشد و در لغت به معناى سرگذشت و حكايت گذشتگان‏است.

    حافظ گويد:
    جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
    چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند

    و يا:
    ده روز مهر گردون افسانه است و افسون
    نيكى به جاى ياران فرصت شمار يارا

    11- افسوس:

    تأسف سالك را گويند بر فوت اوقات و عزم تدارك مافات، درلغت به معناى حسرت و دريغ چنان‏كه اديب‏الممالك فراهانى گويد:
    افسوس كه اين مزرعه را آب گرفته
    دهقان مصيبت‏زده را خواب گرفته

    حافظ گويد:
    افسوس كه شد دلبر و در ديده گريان
    تحرير خيال خط او نقش بر آب است

    12- آه:

    علامت و نشانه كمال عشق كه زبان از شرح آن عاجز باشد و در لغت‏آوازى است كه براى نمودن درد و رنج و الم و تأسف و اندوه از سينه برآرند.

    حافظ می فرمايد:
    - مفلسانيم و هواى مى و مطرب داريم
    آه اگر خرقه پشمين به گرو نستانند
    - باغبانا ز خزان بى‏خبرت مى‏بينم
    آه از آن روز كه بادت گل رعنا ببرد
    - مست بگذشتى و از حافظت انديشه نبود
    آه اگر دامن حسن تو بگيرد آهم

  3. #3
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض

    13- آئينه:

    مجلى تجلى حقيقى را گويند كه به‏صورت اعيان ثابته و اكوان(20)غيبيه ظاهر شود:
    اى آينه جمال شاهى كه تويى
    وى نسخه نامه الهى كه تويى
    و در لغت به معناى آبگينه، چنان‏كه حافظ گويد:
    حسن روى تو به يك جلوه كه در آينه كرد
    اين همه نقش در آيينه اوهام افتاد

    و يا:
    بر دلم گرد ستمهاست خدايا مپسند
    كه مكدّر شود آيينه مهر آئينم

    و يا:
    عكس روى تو چو در آينه جام افتاد
    عارف از خنده مى در طمع خام افتاد

    14- باده:

    عشقى را گويند كه هنوز اشتداد نيافته باشد و اين مرتبه محبت‏مبتديان است و در لغت به‏معناى شراب و مى‏است، چنان‏كه

    حافظ گويد:
    صوفى ار باده به اندازه خورد نوشش باد
    ورنه انديشه اين كار فراموشش باد
    - مرا به كشتى باده در افكن اى ساقى
    كه گفته‏اند نكويى كن و در آب انداز
    - خورده‏ام تير فلك باده بده تا سرمست
    عقده در بند كمرتركش جوزا فكنم

    15- بازى:

    تحول نشآت الهيه را گويند چنان‏كه حافظ گويد:
    بازى چرخ بشكندش بيضه در كلاه
    زيرا كه عرض شعبده با اهل راز كرد
    و در لغت به معناى سرگرمى، تفريح و قمار آمده است
    - تا چه بازى رخ نمايد بيدقى خواهيم راند
    عرصه شطرنج رندان را مجالِ شاه نيست
    - آه از آن نرگس جادو كه چه بازى انگيخت
    واى از آن مست كه با مردم هشيار چه كرد

    16- بامداد:

    مقام گردش احوال است كه موجب ترقى سالك از مرتبه سفلى به‏عليا گردد. و در لغت به‏معناى صبح زود و سپيده دم است.

    حافظ گويد:
    خنك نسيم معنبر شمامه دلخواه
    كه در هواى تو برخاست بامداد پگاه

    17- بت:

    مقصود اصلى و مطلوب حقيقى را گويند به هر صورت و هر پيكر كه‏ظاهر گردد:
    مسلمان گر بدانستى كه بت چيست
    بدانستى كه دين در بت‏پرستى است
    و در لغت به‏معناى صنم، معشوق و مجسمه‏اى كه به شكل انسان يا حيوان‏سازند.

    حافظ فرمايد:
    خيز و بالا بنما اى بتِ شيرين حركات
    كه چو حافظ ز سر جان و جهان برخيزم

    18- بحر:

    وجود مطلق را و هستى حق را گويند و در لغت به معناى درياست.

    حافظ فرمايد:
    خيال حوصله بحر مى‏پزد هيهات
    چهاست در سَرِ اين قطره محال‏انديش

    و يا:
    هر شبنمى در اين ره صد بحر آتشين است
    دردا كه اين معما شرح و بيان ندارد

    19- برق:

    لمعات(21) عشق و لمحات(22) شوق را گويند كه از ذات اقدس الهى بردل سالك لايح گردد و در لغت به‏معناى درخشش و درخشندگى است.

    حافظگويد:
    برقى از منزل ليلى بدرخشيد سحر
    وه كه با خرمن مجنون دل‏افگار چه كرد

    و يا:
    عقل مى‏خواست كز آن شعله چراغ افروزد
    برق غيرت بدرخشيد و جهان بر هم زد

    20- بلا:

    امتحانات الهى را گويند به‏جهت تطهير سالك و در لغت رنج وگرفتارى است. باباطاهر گويد:
    به دام دلبرى دل مبتلا بى
    كه هجرانش بلا وصلش بلا بى

    حافظ فرمايد:
    دلا بسوز كه سوز تو كارها بكند
    نياز نيم‏شبى دفع صد بلا بكند

    و يا:
    دعاى گوشه‏نشينان بلا بگرداند
    چرا به گوشه چشمى به ما نمى‏نگرى

  4. #4
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

  5. #5
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض

    21- بوى:

    آگاهى دل را گويند از علاقه ازلى و پيوستگى اولى و در لغت به معناى‏رايحه و آنچه با قوه شامه احساس شود. عرفا گويند عاشق وقتى از ديدن معشوق باچشم سر ناتوان شد بوى دلبر را مى‏فهمد.

    مولانا گويد:
    بوى جانى سوى جانم مى‏رسد
    بوى يار مهربانم مى‏رسد
    حافظ فرمايد:
    به بوى زلف و رُخَتْ مى‏روند و مى‏آيند
    صبا به غاليه‏سائى و گل به جلوه‏گرى

    22- بهار:

    فرح و سرور سالك را گويند و در لغت به ماه اول از سال خورشيدى‏گويند

    حافظ گويد:
    رسيد مژده كه آمد بهار و سبزه دميد
    وظيفه گر برسد مصرفش گل است و نبيد

    23- بيابان:

    مقام حيرت(23) و هيمان(24) را گويند و در لغت زمين بى‏آب و علف‏است

    حافظ گويد:
    در بيابان گر ز شوق كعبه خواهى زد قدم
    سرزنشها گر كند خار مغيلان غم مخور

    24- پرده:

    موانعى كه ميان عاشق و معشوق قرار گيرد و نيز اصطلاحى درموسيقى و در لغت روپوش و حجاب است.

    مؤلف گويد:
    پرده بردار تا جمال جميل
    متجلى شود به وجه كمال

    حافظ فرمايد:
    حالى درون پرده بسى فتنه مى‏رود
    تا آن زمان كه پرده برافتد چها كنند

    و يا:
    مصلحت نيست كه از پرده برون افتد راز
    ورنه در مجلس رندان خبرى نيست كه نيست

    25- پياله:

    عشقى را گويند كه اقوى از ميل و مرتبه رقت باده باشد و در لغت‏ساغر و جام است.

    حافظ گويد:
    پياله بر كفنم بند تا سحرگه حشر
    به مى ز دل ببرم هول روز رستاخيز

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •