تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 1 از 3 123 آخرآخر
نمايش نتايج 1 به 10 از 30

نام تاپيک: تاریخ مختصر ادبیات افغانستان

  1. #1
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    11 تاریخ مختصر ادبیات افغانستان

    اگر به گذشته کوتاه نظری کنیم در می یابیم که آریانای کهن در محور شهر باستانی بلخ مدنیت درخشان پنجهزار ساله افغانستان را داشت. مدنیتی که شامل افغانستان کنونی، هند، فارس (ایران) و آسیای میانه می گردید. قبل از گسترش دین اسلام، مدنیت آریایی به عنوان مهد تمدن و زبان در تاریخ قدیم جهان همیشه بحث های علمی دارد. بلخ مرکز و آغازگر زبان اوستایی و دین زردتشتی بود. زردتشت خود اهل و متولد شهر بلخ بود و به قول بیشتر مستشرقین زادگاه زردتشت را بلخ باختر (بخدی) می دانند.

    در تاریخ افغانستان، بلهیکا یا بلخ را همان "بخدی" اوستا می دانند که با استناد به اقوال محققین، این شهر باستانی کانون رهایش و مدنیت شاخهء هندو اروپایی است(الف، ص:70) که در آریانا، هند و فارس بسط و توسعه یافت و در عصر ودائی ها، آریاییان از شما به جنوب سلسله کوه های "هندوکش" پراگنده شدند. "پیشدادیان بلخی" رادر "بخدیم سریرام درفشان" که به معنی (بلخ زیبا و دارای بیرق های بلند) است می نامیدند. "یما" مؤسس و پادشاه این مدنیت بود. طبق مندرجات "ودا" و "اوستا"، یما اولین پادشاه آریایی است. (ب، ص: 22)

    در آثار ودائی و کتاب "ماهاباراته" در باره لفظ "ماهیکا" یا " باهیلکا" این نکته را روشن می سازد که بلخ منشأ ظهور آریایی ها بود که پسانها به مرو، سغد، کابل، هرات، سرزمین هند و بخش فارس گسترش یافتند.

    در "اوستا" با کلمات ساده، از زنده گانی بدون تکلف و آرایش "یما" پادشاه سخن رانده شده است. . نام پادشاهان آریایی که ینیان گذار برابری، حکمروایی و اداره بودند به پیشدادی ای بلخ معروف نیز اند. در سرود های "ویدی" از "یاما" که در اوستا "یما" است، نام برده اند.

    سروده های "ریکویدا" که از کتاب برهمنایان ریشه گرفته است، حدود دو هزار و پنجصد سال قبل در افغانستان سروده شده است و سپس در سرزمین هند رشد نمود. " زبان اویستا در افغانستان پیدا شده....سرود های زردتشت بشکل زبانی و شفاهی حفظ گردید. زبان ادبیات اویستایی افغانستان که دارای شعر منظوم هم بود، یک ادب شفاهی بود و بس.." (پ، ص:36)

    در قرن اول میلادی سروده های اویستایی گردآوری شده و تدوین گردید که به اویستای ساسانی معروف است. در آن زمان فارس ها در جنوب ایران قادر به تشکیل دولت نشده بودند. در افغانستان ده قرن قبل از میلاد، تمدن باشکوه با روش های اجتماعی، اقتصادی وجود داشت و هنر در جامعه راه خود را گشوده بود.

    پادشاهان قدیم بلخ عبارت بودند از پیشدایان، کیانیان، اسپه ها که پسانها در شاهنامه فردوسی و روایات مؤرخان نیز از آنها یاد شده است.. آریایی ها که به باختریان ثروتمند نیز شهرت داشتند، در اوایل هجوم و حملات قبیله های بدوی آسیای مرکزی قرار گرفتند. زمانیکه ماد ها و سپس هخامنشی ها، دولت های خود را در فارس(ایران) شکل دادند و اداره آنان نظم گرفت، در دوره هفتمین پادشاه این سلسله در سال 539 قبل از میلاد متوجه باختریان در افغانستان گردیدند و برای چپاولگری و تسخیر این سرزمین ثروتمند لشکر کشی ها کردند.این جنگ ها مدت شش سال ادامه یافت و کوروش در جنگ های افغانستان کشته شد. اما مناطق کرمان، پارتیا، باختر، هرات، ستاگیدیا (افغانستان مرکزی)، سیستان و بلوچستان در تصرف هخامنشی ها درآمد. پسر کوروش از جمله شاهان مقتدری بود که به مناطق مفتوحه قناعت نکرده و سلسله فتوحات خود را تا دامنه سند ادامه داد. سپس متوجه غرب فارس شد.دراین زمان اداره کننده گان افغانستان و والی ها در شمال و غرب کشورمان، خواهان استقلال و تأسیس سلطنت های جداگانه شدند و تحرک استقلال طلبی باعث شد تا مردم، "بسوس" والی باختریان را پادشاه افغانستان اعلان کنند.

    زبان خروشتی: رسم الخط و زبان "خروشتی" در قرن ششم قبل از میلاد عامل تازه انکشاف تمدن قدیم کشور ماست که از راست به چپ نوشته میشد. این زبان و رسم الخط در دفاتر و دیوان ها، کتیبه های سنگی، فلزات، مسکوکات و ظروف بجا مانده است و منحیث اسناد معتبر وجود دارد. چنین آثار در هده جلال آباد، خوات وردک، منطقه بیماران درونته کشف شده و هم مسکوکاتی در کاوش های باستان شناسی از چمن منطقه جشن و تپه مرنجان کابل پیدا شده است. معبد سرخ کوتل هم بیانگر تمدن قدیم افغانستان است. این آثار بدست آمده حوادث و واقعات دوره های تمدن باختریان، دوره تسلط هخامنشی ها و دوره با عظمت تمدن کوشانی ها را بیان می دارد.

    زمانیکه اسکندر مقدونی سلسلهء هخامنشی ها را در فارس(ایران) مضمحل نمود، متوجه آریانا(افغانستان) شده و در سال 330 ق.م. به کشور ما لشکر گشایی را آغاز کرد. با وجود اینکه حکومت مرکزی در افغانستان ازبین رفته بود و مردم در حالت قبیله یی و منطقه زنده گی می کردند، ولی اسکندر به مقاومت شدید مردم در شهر های مشهور افغانستان چون: طوس، هرات، غزنی،بلخ و کابل برخورد.اسکندر طی این مقاومت برای اولین بار زخمی شد و سخت زیر تأثیر نیرو های مقاومت افغانستان قرار گرفت تا اینکه احساس خسته گی و پشیمانی می کرد. مقاومت پیهم مردم افغان، او را مجبور به برگشت ازافغانستان کرد و از راه بلوچستان و فارس به بابل رفت.

    مردم افغانستان بعد از مرگ اسکندر مقدونی، در چهار بخش اداره های چهار گانه را تشکیل دادند که عبارت بودند از : ولایت باختر یا سغدیانه، ولایت کابلستان، ولایت هرات و سیستان، و ولایت کندهار و و بلوچستان. ادارهء هر چهار بخش افغانستان بدست والیان یونانی اداره میشد که در سال 250 ق. م. یعنی هشتاد سال استقلال افغانستان را اعلان نمودند.

    یکی از محققان افغان در مورد کلمهء (باختر) م نویسد: "..واژه باختري ابداع دانشمندان غربي است. نام اصلي آن بقول زائر چيني هيوان تسانگ « تخاري» بوده است، يعني زبان كه مردم تخارستان بدان سخن ميگفتند. اما چون زبان ديگري قبل از باختري كشف و به تخاري معروف شد بناء براي زبان تازه نام باختري را برگزيدند كه منسوب بسرزمين باختر است." (ع، صفحه انترنتی خاوران)

    زبان مردم افغانستان از تأثیرات نفوذی یونانیان نیز متأثر گردیده و از قرن سوم ق.م.، رسم الخط یونانی با زبان پراکریت و رسم الخط خروشتی یکجا بکار می رفت و مورد استفاده قرار می گرفت.. همچنان خط پارتی که انکشاف یافته خط "آرامی" است در عهد سلسلهء کوشانی ها و نفوذ ساسانی ها در بخش های از افغانستان مروج گردید.

    رسم الخط خروشتی – که از راست به چپ نوشته میشد – حدود یک هزار سال در سرزمین آریانای کهن رواج داشت که حدود و ثغور این زبان از بلخ و ماورأی دریای آمو تا سیستان و پنجاب بود.در جنوب افغانستان علاوه از رسم الخط خروشتی، زبان "برهمنی" با رسم الخط آن نیز مروج و مورد استعمال بود.

    در افغانستان قبل از اسلام (دورهء باختریان) زبان های زیاد دیگری نیز گپ زده میشد که عبارت بودند از زبان دری،تخاری، سغدی، یونانی، پشتو، اسکایی و پهلوی. این زبان ها غالباً منشعب از زبان های سانسکریت و پراکریت اند.

    تفاوت زبان دری و پهلوی: زبان های دری و پهلوی با وجود شباهت های مشترکی دارند، ولی در اساس و بنیاد از هم متفاوت اند. عبدالله بن مقفع گوید: "...پهلوی منسوب است به پهله که نام پنچ شهر است: اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایجان. و اما دری زبان شهر نشینان بود و درباریان با آن سخن می گفتند و منسوب به دربار پادشاهی است و از میان زبان های اهل خراسان و مشرق، زبان مردم بلخ در آن بیشتر بود. اما پارسی، زبان مؤیدان (روحانیون زردتشتی) گزیده بود که در پارس مردم به آن دین معتقد بودند ) و امثال آنان بود و مردم فارس به آن سخن می گفتند." (ت، ص:39)

    عبدالله بن مقفع نیز محدودیت زبان پارسی را به شهر های خاص نموده، در حالیکه زبان دری با وسعت و گسترش آن در خطهء بزرگ خراسان(افغانستان قدیم) زبان رسمی، ادبی و معتبری بود و همه آثار و تاریخ و حکمت به این زبان نوشته شده است و از افتخارات مردم افغانستان بشمار می اید که تأثیراتی بر لهجهء فارسی نیز داشته است.

    در اواسط قرن سوم ق.م. دولت موریای هند در گسترش دین بودایی در افغانستان سعی نمود. دولت یونانو باختری افغانستان دراین نفوذ دینی ممانعت ننمودند و می خواستند خود را در ثروت هند شریک سازند. لذا دین بودایی جای دین زردتشتی راگرفت.

    کوشانی ها با تشکیل دولت افغانستان، مدنیت جدید را در تاریخ کشور ما رقم زدند. کنیشکا مقتدرترین پادشاه کوشانی در 120 میلادی پایتخت افغانستان را از بلخ و شمال افغانستان به بگرام و کاپیسا انتقال داد. این سلسله تا 220 میلادی دوام نمود که گرایش خاص در سیطره هند داشتند. یکی از قویترین حکومات محلی کوشانی ها، دولت کابلستان بود که از کاپیسا در جنوب هندوکش تا سواحل سند تسلط داشت." (پ، ص:50)

    زبان پادشاهان کوشانی ختنی و تخاری بود که این دو زبان از هم تفاوت کلی داشتند. اما زبان خروشتی در افغانستان از تاریخ پنجم ق.م. تا آغز قرن ششم میلادی، به مدت ده قرن رایج بود. ساحهء زبان های افغانستان از آسیای میانه تا جنوب سند و در غرب از کرمان تا سیستان وسعت داشت. آثاری از آن دوره ها نیز در مناطق مذکور وجود دارد.

    از سال 220 تا 425 میلادی، افغانستان در تشنجات و حملات سه جانبه قرار داشت. ساسانی ها شمال غرب افغانستان را در دست گرفتند، سلسله "کیداری" ها که مرکز آن کاپیسا بود موجودیت خود را در جنوب حفظ نموده و با ساسانی ها در جنگ بودند. کیداری ها با دولت "گپتا" های هندی دوستی و مراودت داشتند. در سال 425م. یقتلی ها در شمال افغانستان دولت را تأسیس کردند که مرکز این دولت تخارستان بود. این دولت با قدرتی که داشت، توانست بهرام گور را در "مرو" و یزدگرد ساسانی را در "مرغاب" شکست دهد. بعد از شکست ایرانیان، دولت "کیداری" هم در افغانستان سقوط داده شد و تمامیت ارضی افغانستان را افغان ها دوباره احیأ نمودند.

    سیر زبان ادبی از اوایل گسترش اسلام تا به امروز

    افغانستان قبل از گسترش دین اسلام، زیر نفوذ ادیان دیگری چون زردتشتی، بودایی و مانوی قرار داشت. دربخش شرقی افغانستان، دین بودایی بنابر تعلقات و روابط نزدیک با دولت گپتا های هندی رایج گردیده و تا مناطق مرکزی و جنوب غربی کشورمان نفوذ نموده بود.

    با گسترش و نفوذ اسلام در افغانستان در سال 642م.، کشور ما به مدت یک قرن پذیرش فرهنگ و ادبیات جدید عرب و آموزش دین اسلام را در زنده گی اجتماعی خود آوردند. افغانستان دین اسلام و زبان عربی را با حفظ زبان خود پذیرفتند و ملت عرب هم از غنامندی زبان دری برخوردار شده با تمدن و فرهنگ قدیم افغانستان آشنا گردیدند. روابط افغانستان با دین اسلام و فرهنگ عرب و زبان عربی، در حقیقت یک تلفیق و آشنایی دو فرهنگ، در تشکیل آینده تمدن اسلامی نیز تأثیر افگند" (ج، ص:160) در چند دههء قرن اول هجری، سرزمین خراسان (افغانستان قدیم)، تحول عظیم بنیادی و اعتقادی که در ابعاد گوناگون دیگر اجتماعی نیز اثر گذاشت، بوجود آمد.

    دین اسلام جاگزین عقاید مختلفه(زردتشتی،مانوی و بودایی) شد و زبان عربی منحیث زبان اعتقادی بزودی گسترش یافت. زبان های محلی افغانستان مانند زبان سریانی و اوستایی را نیز زیر تأثیر قرار داد. پذیرش زبان عربی و جاگزینی ویا نفوذ آن در زبان های دیگر ناشی از دو جریان بود:

    یکی اینکه دین اسلام و کتاب آسمانی قرآن کریم به زبان عربی بود و تمام احادیث و روایات صدر اسلام و فقه از عربی به مردم انتقال می یافت. دیگر اینکه زبان عربی با سعی و کوشش علمای عربی زبان در تهیه متون علوم و ترجمه آثار یونان باستان و اندیشهء فلاسفه و حکمأ نقش بارزی را ایفأ نمود.

    گسترش زبان عربی و نفوذ آن در ادبیات دری و پشتو و زبان های دگر منطقوی و حتی لهجه ها ، تأثیر گذاشت. در مورد نفوذ زبان عربی عوامل دیگری نیز وجود دارد که در مقاله دیگر رویآن بحث خواهم کرد.

    زبان دری قبل از اسلام

    در افغانستان، آسیای میانه و ایران قبل از اسلام نیز به زبان دری حرف و گپ می زدند. عبدالله بن مقفع در کتاب "الفهرست" تألیف محمد بن اسحاق ابن الندیم الوراق که در سال 378م. ذکر نموده است که" در دوره هخامنشایان فارس و ساسانیان در شهر های مداین زبان دری مروج بود: " اما الدریه فلغۃ مدن المدائن و بها کان یتکلم من بباب الملک و هی منسوبه الی حاضره الباب..."

    اما محققان ایرانی این ادعا را رد می کنند. دکتر ذبیح الله صفا در کتاب "تاریخ ادبیات ایران" می نویسد که اگر دری زبان تکلم شهر های شرق بود، پس چگونه در شهر های مدائن و در درگاه سلاطین ساسانی برای تکلم بکار میرفت. وی دلیل می آورد :" علت تسمیه لهجهء تخاطب مدائن به "دری" انتساب آن به درگاه سلاطین ساسانی است نه از آنروی که آن لهجه، همان لهجهء مشرق است... (چ،ص:739)

    ولی این تحلیل خیلی ضعیف بوده وجستجوگران ایرانی به گونهء خواسته اند تا از نفوذ زبان دری در دربار هخامنشیان فارس انکار کنند و دوباره به همین موضوع قانع شده اند که زبان دری، زبان مردم خراسان (افغانستان) است. عبدالله ابن مقفع به صراحت ذکر می کند که: " الغالب علیها من لغۃ اهل خراسان و المشرق لغۃ اهل بلخ.."

    یکی از اسناد برجسته دیگر که زبان دری را از زبان پهلوی قدامت و پیشی داده و آنرا زبان مستقل می داند، کتیبهء است که در سرخ کوتل بغلان کشف شد. " اکنون که سنگ نبشتۀ مکشوفه بغلان را به زبان دری تخاری و رسم الخط یونانی می بینیم، اعتراف می کنیم که زبان دری کنونی از پهلوی منشعب نشده، بلکه در مدت یکهزار و هشتصد سال تا دو هزار سال پیش ازین در تخارستان تاریخی زبان تکلم و تحریر و ادب و دربار بوده، که این بیست و پنج سطر نوشتهء آنرادر حدود 160 لفظ بهمان شکل قدیم و عناصر کهن تاریخی در دست داریم، و بنابران کشف این سنگ نبشتۀ گرانبها، تحولی را در اعلام زبان شناسی و تاریخ ادبیات افغانستان بوجود میآورد و عقاید کهنه ویا تقلیدی را متزلزل می گرداند." (ح، ص: / خ، ص :۴۴۸ ، چ، ص:۷۵۲ )

    یکی از دانشمندان ادبیات افغان می نویسد:"...زبان دری قبل از برقراری ساسانیان در نواحی باختر(باکتریا) رو به هستی می گذارد؛ چنانکه در اواخر ساسانی و آغاز دوره اسلامی نمونه های از آن در کتب تاریخی و جغرافیه نویسان عرب دیده می شود.." (س، ص1۰)

    "زبان دری . . . تاريخ چيز کم دو هزار سال [دارد]، در دوره های قبل از اسلام وجود داشـته و در افغانستان [خراسان کهن] بوجود آمده ... نخسـت زبان مردم خراسان بوده و بعداً انتـشار آن به غرب [ايران امروز] صـورت گرفـته ..." (ظ، ص:۲۲)

    "درآن هنگام در کشور پارس زبان پارسی باستان از بین رفته بود. در آریانا (افغانستان آن عهد) در هرگوشه بزبانی دیگر گپ زده میشد, در سراشیبی های شرقی و جنوبی هندوکش زبان پراکریت, در کنار سانسکریت, کلاسیک قد علم کرده بود و مردمان آن نواحی بحیث یک زبان عمومی و ملی بدان سخن میگفتند. در شمال هندوکش وپاردریا در اثر تماس زبان سغدی و پهلوی خراسانی با زبان تخاری (بقولی شکل ابتدایی همین زبان دری) بوجود آمده بود" (ص، شماره٢، سال۶)

    واقعیت امر آنست که دری، زبان گسترده و قدیمی بود که پهنه آن لهجه ها و زبان های دیگر رازیر نفوذ خود داشت. زبان پهلوی و لهجهء فارسی نیز متأثر از زبان دری بود. اینکه نویسنده گان ایرانی سعی دارند تا برعکس زبان دری را "لهجۀ دری" و لهجهء فارسی را زبان فارسی می خوانند، در واقع تصور و کوششی است تا هویت زبان دری را در محور زبان پهلوی ترسیم کنند و آنرا " فارسی دری" بنامند. این موضوع را به صراحت به همه دانشمندان و ادیبان افغانستان، ایران و تاجکستان یاددهانی و تذکر میدهم تا درمقالات و نوشته های تحقیقی خویش یکبار دیگر جستجوگر واقعیت های تاریخی زبان دری و دیگر زبان های ماحولش شوند و آنچه را که نوشته اند دوباره تعدیل نموده به واقعیت زبان دری صحه گذارند. برای دانشمندان افغانستان اینکار یک امر فرضی و واجبی شمرده شده و تاریخ ادبیات دری را که در معرض توهمات و تحریف ها قرار گرفته است ، برهانند و از تقلید های تبلیغاتی دیگران و یا از مصلحت های مقطعی ذوقی خود با زبان ها و ملیت های دیگر بپرهیزند تا باشد که واقعیت تاریخی جامعه ما بخوبی تمثیل گردد.

    اگرما به جستجو های علمی زبانی و تحقیقات معاصر در زمینه ادبیات دری و فارسی نظر کنیم، اکثر محققان به استناد مقالات و فرآورده های نویسنده گان وکتاب های چاپ ایران ، تحقیقات خود را می نویسند. و آنچه که آنان تحلیل محتوی دارند،به اندیشه دیگران القأ می کنند.اما پژوهشگر راستین باید از کلام دیگران نیز ، صحت و سقم موضوع را بیرون کند.

    من به این باورم که اگر پارت ها و زبان پارتی به فارس رفته و حرف (ت) به ((س) شکل گرفته است. پس همان فارسی فارس ها هم لهجه و پس ماندهء زبان پارتی، تخاری، دری است و به زبان فارسی ایرانیان باید بگویم"فارسی دری" یعنی اینکه زبان فارسی مشتق شده و لهجه زبان دری است. و زبان دری زبان مادری و اصلی که مرکز آن افغانستان است و فارسی از "دری" بوجود آمده است.زیرا:

    همه به این مؤافق اند که زبان اویستایی، زبان کهن آریانا و آریاییان باختر(افغانستان) است. زبان "پارتی" هم زبان باختری، بلخی و کوشانی است که زبان های سغدی و تخاری(دری) نامیده می شود.

    پس همه مؤافق اند که زبان دری به غرب و به فارس رفته وبه زبان پهلوی که تلفیقی از ادامه زبان "آرامی" و عربی بود، نفوذ کرده وشکل زبان پارسی بوجود آمد.

    همه به این مطلب مؤافق اند که زبان دری تا قرن سوم و چهارم هجری در افغانستان با عظمت خود در دربار و زبان ادبأ و شعرأ و کلام مردم و محاوره سراسر افغانستان و ماحولش موجود بود و کتاب های زیادی هم تألیف شده است و دیوان های اشعار دوره های طاهری ها، صفاریان و سامانی ها اسناد معتبر این ادعا است.

    و همه مؤافق اند که تا این زمان در فارس(ایران) اثری وجود نداشته و زبان فارسی (پهلوی) تحول نیافته بود و شاعر و نویسندهء هم در آندیار وجود نداشته است.

    پس زبان "دری" که اصالت خود را تا اخیر قرن چهارم هجری بعنوان یک زبان مستقل، درباری و زبان ادب در سراسر آریانا زمین ثابت نموده است، چگونه یکبار زیر دست یک لهجهء "فارسی" که خود زیر نفوذ "دری" قرار داشت، درآید.

    طور مثال زبان عربی ، یک زبان مستقل و باستانی است و در سراسر کشور های عربی با لهجه های متفاوت صحبت میشود . یکی از لهجه های عربی هم در مصر است که با عربی اصلی(سرزمین حجاز و عراق) با اندک تفاوت و لهجه فرق دارد و یا در مراکش زبان "بربری"را با عربی صحبت میکنند. اما هیچکسی، مادر زبان (عربی) را زیر نفوذ لهجه ها قرار نمی دهد و پسوند و یا پیشوندی برای عربی نداده اند و نمی گویند"مصری عربی" یا "بربری عربی". نهایتاً هم اگرکسی در زبان و صحبت خود وضاحت دهد می گوید که من عربی با لهجه مصری صحبت میکنم. پس زبان مادری صدمه نمی پذیرد.

    پس ما هم می توانیم زبان "دری" را بعنوان زبان مادری و باستانی افغانستان، آسیای مرکزی و ایران بنامیم و ایرانیان باید بگویند که زبان ما پارسی دری است یعنی فارسی ما مشتق شده از ادبیات دری است. اما من فکر نکنم که یک فرد ایرانی هم حاضر شود تا چنین کلمه مرکب را برای زبان "فارسی" خود بیآورد. زیرا آنان کوشش دارند تا زبان های دیگر را آویزه و جزء زبان فارسی تمثیل کنند و خود، مادر زبان هاباشند. یعنی که همیشه می گویند ما فارسی زبانان...

    اما متأ سفانه که دانشمندان افغان این مطلب را نادیده گرفته و فقط با مقالات یک جانبه دانشمندان ایرانی، در موقف دفاعی قرار گرفته اند و چون تحقیقات آنان هم بر مبنای اسناد و کتب تحریر شده آنان است، نمی توانند از این محدوده خود را خارج کنند. از طرف دیگر هم عوامل جنگ، عدم دسترسی به اسناد و کتب قدیم و نهایتاً بی توجهی دولت های افغانستان به فرهنگ و زبان و نداشتن یک بنیاد سرتاسری فرهنگی در افغانستان، باعث شده است تا در محدوده همین چند کتاب و سند ایرانی ، زبان خود را شرح و تحلیل محتوی کنند.

    پس ما ضرورت نداریم تا زبان دری خویش را "پارسی دری" بنامیم. و اگر ایرانیان نمی توانند زبان فارسی خود را "فارسی دری" بنامند، ما افغان ها هم نمی توانیم زبان باستانی "دری" خود را "پارسی دری" بگوییم. و نتیجه اینکه با حفظ تحقیقات تاریخی در مورد زبان ها، زبان افغانستان"دری" است و زبان ایرانیان"فارسی".

    ” زبان دری لغت اهل بلخ و بخارا " گفـته شده است. ابن مقــفع که خود اهـل فارس است، تنها زبان مردم خراسان و بويژه بلخ را دری می داند و مقدسی که خود به شهرهای خراسان و ماوراءالنهر سفر کرده است، زبان بلخ را بهـترين زبان می دانـد. " از لحـاظ خـاستگاه واژاگـانی زبان دری مربـوط به خانـواده زبان اوستائی بلـخی می باشد..." (ض،شماره ۲، سال سوم)

    زبان دری بعـد از قرن پنجـم هجری به سوی باخـتر (ايران امروز) گسترش يافـته است. کتيبه آتشکده کرکوی در ولايت نيم روز (استانی در غرب افغانستان و هم مرز با استان زابل ايران) را شايد بـتوان قديـمی ترين اثر به اين زبان شمرد.

    "..بهرام گور به هر زبان سخن گفتی؛ به وقت چوگان زدن پهلوی گفتی، اندر حربگاه ترکی گفتی و اندر مجلس عامه دری گفتی." (غ، ص: 11)

    در تاریخ سیستان ابیات مذهبی زردتشتی زیر را ابوالمؤید بلخی در شاهنامه خود ذکر کرده است و به نقل از بهار خراسانی و تذکر آن در تاریخ افغانستان ، تألیف عبدالحی حبیبی چنین آمده است:

    فرخته باذا روش

    خنیذه گرشسپ هوش

    همی پرست از جوش

    انوش کن می انوش

    دوست بذآگوش

    به آفرین نهاذه گوش

    همیشه نیکی کوش

    (که) دی گذشت و دوش

    شاها! خدایگانا!

    به آفرین شاهی!

    و یا این سه مصرع را که مؤرخان عرب قبل از اسلام در سیستان افغانستان نوشته و ذکر کرده اند:

    آبست و نبیذ است

    وعصارات زبیب است

    سمیه روسپیذ است

    اسد ابن عبدالله در سال 108 هجری که حکمران بلخ بود. زمانی که به آنطرف دریای آمو گذشت و در جنگ بدست امیر ختلان شکست خورد و دوباره سرافگنده به بلخ برگشت. مردم باین ابیات و هنر شعر به زبان دری او را هجو کردند و سرودند که:

    از ختلان آمدیه

    برو تباه آمدیه

    آبار(ه) بازآمدیه

    خشک و نزار آمدیه

    بگونهء ایجاز و کوتاه میتوان بگویم که ابیژه و برگزیده دری و اویستایی که از بلخ و بلخیان و آریایی ها برخاسته است در زبان پهلوی فارسی نیز اثر گذاشت و آنرا به عنوان یک لهجه یا متأثر شونده از زبان دری در غرب خراسان شکل داد و این کلمه هادر دربار هخامنشی هانیز استفاده زبانی میشد. کلمه "اپگان" یا "افغان" که به معنی غیور و با شهامت است به عنوان یک افتخار، جزء القاب و نشانه های بلند مرتبه گی شاهپور دوم شاه ساسانی یاد میشد و پیشوند القاب او بود. زیرا شاهپور دوم همانند افغان ها با شهامت و راستکار بود و این مطالب را در کتیبه های بازمانده در "بیستون" میتوان خواند و منحیث اسناد و مرجع برای نوشته های تحقیقی بکار میتوان برد.

    ابو حفص سغدی از اولین شعرای زبان دری در قرن اول هجری در افغانستان است. و در قرن دوم هجری شاعردیگری بنام ابوالعباس مروزی در خراسان میزیست.

    خراسان (افغانستان قدیم) و ادبیات دری

    ابومسلم عبدالرحمن خراسانی که بنیان گذار دولت مقتدر خراسان و جدایی افغانستان از دولت امویه بود، متولد شهر "سرپل" ولایت بلخ در شمال افغانستان است که به زبان و ادب عرب نیز مهارت و آگاهی کامل داشت. وی در سال 124هـ.ش/129هـ.ق./746م. بیرق سیاه را در شهر "مرو" برافراشت و خود را شهنشاه خراسان اعلان کرد. او در مدت دوسال تمام شهر های افغانستان را از قیمومیت اموی ها آزاد کرد.

    در خراسان زمین زبان و ادبیات دری با لهجه های متفاوت منطقوی آن، در همه جا رایج بود که مهمترین لهجهء قدیم زبان دری "سغدی" و "تخاری" است.اولین شاعر زبان و ادبیات دری هم ابوحفص سغدی نام دارد. زبان دری تخاری تا هنوز هم در مناطق شمال افغانستان و در ولایات بدخشان، تخار،بلخ و دره های پنجشیر و اندراب زنده مانده است و بیانگر اصالت، قدامت و پخته گی زبان دری است. زبان دری منحیث زبان اصلی و مادری مردم افغانستان توانسته در برابر نفوذ فرهنگی و زبانی بیرونی مقاومت نماید و خود رابا وجود سهل انگاری دولت های بی تفاوت وقت که هیچ توجه به ارزش های زبانی و ادبی نداشتند، نگهدارد.

    همچنان از زبان های همگون که با لهجه ء دری وجود دارد می توان از آذری، هراتی، طبرستانی، خوارزمی،کردی و نهایتاً فارسی نام برد. زبان فارسی بازماندهء زبان پهلوی و لهجهء متأثر شونده از زبان دری است. کسانی که زبان دری اکنون بنام "فارسی قدیم" و یا " فارسی دری" یاد می نمایند، دو گروه متفاوت اند: یک کسانی اند که دری را بعنوان زبان مستقل پذیرفته اند و قدامت و استقلال زبان را با تفاوت های آن با فارسی درک کرده اند. ولی بخاطر اینکه کلمه "دری" در زبان محاوره کمتر استعمال شده است و نفوذ کلمه فارسی و فارس بعد از دورهء صفوی ها و ایستلای آنان بر کشور ما نسل به نسل مورد استفاده بوده است و اکنون که آنان بخواهند روش و دگرگونی کلمه را از "فارسی" به "دری" بیان دارند، شاید برای مردم عام نامأنوس باشد، لذا کلمهء " پسوند "فارسی دری" را بکار می برند.

    البته استفادهء ایندوکلمه مرکب "فارسی دری" برای زبان"دری" درست نیست. ادیب و نویسنده مکلف است تا ذهن مردم را با اصل کلمه آشنا سازد و تنها به کلمه "دری" اکتفا کند.

    دوم یکتعداد دیگری از باسوادان که تا هنوز نتوانسته این حقیقت را دریابند وبا گرایش های سمتی، نسبیت را قائل اند، و از آنجائیکه همیشه کلمهء "فارسی" را بجای"دری" استفاده نموده اند، دگرگونی و یا تغییر این کلمه را عار می شمارند و حالت جزمی و دگماتیک را در استفاده کلمه دارند و از برج عاج نشینی خویش پائین نمی آیند و به همان کلمه ترکیز دارند.

    این تناقص دروحدت زبانی ما لطمهء بزرگی است که حتی مردم عام ما را در دوراهی و شک قرار می دهدو صفوف ادبی افغانستان را از هم جدا می سازد.

    کسانی که تصور می کنند که زبان "دری" لهجهء "پارسی یا فارسی" ایرانی است، هم اشتباه می کنند. برعکس زبان های ذکر شده بالایی همه حتی پیش از سیطره دین اسلام و زبان عربی هم وجود داشته و متأثر از زبان "دری" بوده اند.زبان دری نه تنها تأثیر و نفوذ به زبان پهلوی(فارسی) داشت بلکه کلمات زیاد دری در زبان عربی معرب شده و قابل استفاده است.

    یکی از ادیبان و دانشمندان افغان دراین زمینه تحقیقات مبسوطی انجام داده و می نویسد: ".. ورود کلمه های دری در زبان عربی, حتی پیش از ظهور اسلام آغاز شده بود که میتوانیم بسیاری از آنهارا دراشعار دوره جاهلیت عرب نیز دریابیم. این ترکیب ها و کلمات راه ورود خویش را هنگامی در زبان عربی باز نمودند.." (ص، شماره ٢، سال ششم/ صفحه انترنتی "خاوران" بخش ادبیات دری)

    یکی از محققین می نویسد که ".. زبان دری در آغاز پیدایش آن ممکن (پارتی بوده) در آثار شعرأ و ادبأ به نام "دری"، "پارسی دری" که (پارتی دری) است و یا پارسی (پارتی) به کار رفته است." (س، ص13)

    پس اولتر باید زبان "پارتی" را جستجو کرد که ریشه کدام زبان را دارد و بعداً این حکم را کرد که پارتی با فارسی چه نسبتی دارد.

    یک از مؤرخین ارجمند افغان، علی احمد کهزاد می نویسد: .." زبان پارتی از اینکه در ساحه نفوذ زبان اویستایی به میان آمده است بنابران مستقیماً ریشه اویستایی دارد.." (الف، ص41)

    ادیب ایرانی می نویسد: "..پارتها پس از ایستلای یونانیان از ناحیهء شمال خراسان برخاسته زبان آنان در قلمرو امپراتوری شان زبان پارتی و آن زبان رسمی و اداری بوده است" (ش، جلد اول، ص:25)

    یک تعداد از نویسنده گان ایران و افغانستان به استناد بیت فردوسی، کلمه "پارسی دری" را استفاده می کنند که گفته است:

    به تازی همی بود تا گـــــاه نصر

    بدانگه که شد در جهان شاه نصر

    بفرمود تا پارســــــــــــــی دری

    نبشتند و کوتاه شــــــــــد داوری

    در حقیقت منظور فردوسی لهجهء پارسی، متأثر از زبان دری است که در غرب خراسان(اصفهان، ری و دماوند) رایج بود. او بقول خود، ترجمهء "کلیله و دمنه" تألیف عبدالله بن مقفع را که به امر نصر بن احمد سامانی به دری برگردانده شده بود، دریکی ازا بیات خود از دیدگاه شاه سامانی تذکر می دهد. منظور فردوسی وضاحت زبان دری است نه اینکه زبان دری را به پارسی پیوند زند. یعنی او خواسته که ترجمه این کتاب را به پارسی و یا فارسی که لهجه زبان پهلوی و یا عربی را دارد، نبودهدف بلکه هدفش از پارسی همان زبان متأثر شونده از زبان اصلی دری است. زبانی که در بلخ و ماورالنهر مروج است. زیرا نصر بن احمد سامانی در بلخ و بخارا می زیست و آرزو داشت که ترجمه کتاب ها از عربی به دری برگردانده شوند. دراین زمینه تفسیر و برداشت محققین ایران هم تفاوت کلی دارد و به این معنی نیست که گویا فردوسی بطور خاص به زبان فارسی صحه گذاشته که "دری" شاخهء آن باشد

    زبان و ادبیات دری بعد از اسلام با تلفیق زبان و فرهنگ عرب نضج و گسترش وسیع یافت و ادیبان و شاعران زیادی در افغانستان ظهور نمودند. باآنکه زبان دری متأثر از کلمات عربی نیز گردید که اکنون جز این زبان بشمار می رود، بازهم از لحاظ قواعد و دستور، مکالمات و اصطلاحات، منشور و فرمان پادشاهان و هم در شعر و ادبیات غنی ومستقل بوده و توانسته است در برابر نفوذ زبان های دیگر مقاومت نماید و زنده بماند.

    قبل ازینکه سیر زبان ادبی دری را مورد بررسی قرار دهیم و ریشه های این زبان رامطرح نمایم، بهتر است تا در زمینه زبان های اصلی افغانستان قدیم(خراسان) بررسی صورت گیرد.

    دکتور ذبیح الله صفا یکتن ز محققین ایرانی، ادبیات و زبان را در سه قرن اول هجری به سه بخش جدا از هم تصنیف بندی نموده است: ادبیات عربی، زبان پهلوی و ادبیات دری.

    وی می نویسد: "..ادبیات عربی یعنی زبان و نثر و نظم تازی...." ادبیات پهلوی را از آنروی که بازماندهء لهجه رسمی و دینی و ادبی دوره ساسانی بوده است....و ادبیات دری را از آنروی که زبان ادبی، رسمی و سیاسی در دوره اسلامی شد." (ج، ص:131)

    این محقق ایرانی خود، زبان دری را از پهلوی(فارسی قدیم) جدا دانسته و زبان فارسی را منحصر به دوره شاهان ساسانی می داند. در حالیکه در جای دیگری ادبیات دری در دوره قبل از اسلام و به حیث یک زبان اصیل آریانای کبیر که مرکز آن دولت بلخ تاریخی در شمال افغانستان است، یاد نموده است.

    سوال دراینست که هرگاه این زبان قبل از اسلام در دربار شاهان هخامنشی وجود داشته (که هم وجود داشت)، و زبان دربار شمرده می شد و منشأ آنرا بلخ و بلخیان می دانند که بازهم این زبان قدامت بیشتری دارد و زبان اصلی بود. پس "دری" حتی در نشوو رشد زبان پهلوی اثر داشته است.

    محققان افغان به این باور اند که"..انتشار زبان دری برای اولین بار از مشرق صورت گرفته و زبان عامه مردم ایران در آنوقت زبان پهلوی بوده است چنانکه غالب آثار دینی، ادبی و علمی که در آن حدود نوشته شده به همین زبان پهلوی میباشد. حتی اشعار ی هم که در مملکت ایران،همدان، آذربایجان و طبرستان گفته میشد تا مدتی بزبان پهلوی طبری و یا سایر زبان های محلی بود در صورتیکه قدیم ترین اشعار فارسی که در خراسان از طرف حنظلهء بادغیسی، محمد بن وصیف سکزی و بسام گرد خارجی گفته شده همه به زبان فصیح دری بوده است.." ( ژ، جلد پنجم، ص 400)

    و هرگاه گویند که این زبان(دری) زبان مشرق و اهل خراسان و یا افغانستان امروزی است که مرکز آن دامنه کوه های هندوکش است، بازهم منشأ و مبدأ زبان دری افغانستان شمرده می شود و لهجه های ماحولش متأثر از غنای ادبی این زبان قرار گرفته است.

    دری بعد از اسلام، زبان ادبی، رسمی و سیاسی بود و اکثر دانشمندان، شاعران و ادیبان با همین زبان در سرزمین افغانستان سخن می گفتند و آثار ارزشمندی را هم بجای گذاشتند. اکنون همه آثار دری بعنوان متون اساسی تاریخی و ادبی افغانستان در کشور ما و در هند، آسیای میانه و ایران وجود دارد.

    اکثر تذکره نویسان به این باور اند که زبان و ادبیات دری در قرن اول هجری بطور کامل آن در افغانستان(خراسان) منحیث زبان ادبیات، سیاست و اجتماع مطرح گردید. ابوحفص سغدی اولین شاعر زبان دری شمرده می شود.

    اگر ما به قدیمترین آثار رو بیآوریم و عمیقاً مطالعه کنیم با وضاحت درمی یابیم که همهء این کتاب ها به زبان سلیس دری نوشته شده است مانند گرشاسپ نامه، شاهنامه ابی منصوری، شاهنامه دقیقی بلخی،تاریخ سیستان، عجائب البلدان، حدود العالم، تفسیر طبری و امثال آن.

    یکی از دلایل دیگری که زبان دری را به افغانستان نسبت واقعی می دهد، نوشته های قرن سوم و چهارم هجری است که نویسنده گان نوشته اند و شعر سروده اند. زبان دری ، زبان عامه مردم بود. در حالیکه در فارس( ایران) هیچ یک نوشته و یا رسالهء را شما پیدا نمی کنید که در قرون سوم و چهارم هجری به زبان دری در آنجا نوشته شده باشد. اکثر نوشته به زبان پهلوی و لهجه های محلی آن است.

    محققان افغان هم در دایره المعارف آریانا چنین نتیجه گیری دارند که " زبان دری لهجه خاص مردم خراسان چون بلخ، هرات، غزنه و بدخشان بوده است که آهسته آهسته توسعه و انتشار یافته و مردم سایر بلاد ایران که از خود لهجهء بومی داشتند ازین شیوهء زیبا پیروی کردند و تدریجاً از زبان های محلی خود چون پهلوی(فارسی) و طبری و غیره دست برداشتند.." (ژ، جلد پنجم، ص 400)

    ادبیات دری در افسانه ها و فلکلور

    زبان دری در افغانستان تا هنوز دست نخورده باقیمانده و هرگاه تاریخ جهانگشاه جوینی و تاریخ بیهقی را مرور کنیم و یا شمهء از قصه های اساطیری شاهنامه فردوسی را با دقت مطالعه نماییم، خود را با کلمات و جمله بندی ها و بیان مطالب آن همرنگ و یکنوع احساس می کنیم. بدین معنی که زبان اصیل دری که در متون قدیم ادبی ما وجود داشت هنوز هم در زبان عامیانه مردم ما جا دارد و زبان تکلمی و قابل استفاده مردم ماست.

    یکی از برازنده گی ادبیات دری در کشور ما همین است که زبان تا هنوز دست نخورده باقیمانده و محققین و جستجوگران ادبیات کشور ما مکلف اند تا در مستوای داشته های اصیل، دست بکار گردند و از طریق افسانه ها و روایت های مردمی، کلمات ناب دری را در فرهنگستان ادبیات دری بیآفزایند.

    از جانب دیگر ادبیات دری می تواند بیانگر خصوصیاتی باشد که از زبان های دیگر برتری یافته و با ژرف نگری می توان ابعاد تاریخی آنرا نیز بازگونمود. در افسانه های علاوه از تمثیل وقایع به زبان اصلی، کلمه های ناب را میتوان یافت. علاوتاً باید تذکر داد که در افسانه ها هم می توان لهجه های محلی را ریشه یابی کرد.

    ادبیات دری با لهجه های اصیل مختلفه تخاری، هروی، هزاره گی، سیستانی و کابلی نمود های برجسته ادبیات دری شمرده می شوند.

    ریشه لغوی زبان دری

    زبان شناسان، دری را مشتق از کلمه "دره" نموده اند و عدهء هم آنرا منسوب به دربار می دانند. اما اکثر محققین به این باور اند که زبان دری زبان دره های دامنه های هندوکش افغانستان است و در همانجا نمو کرده است.(ٍث، ص: 66)

    در برهان قاطع آمده است: " گویند لغت ساکنین چند شهری بوده که آن بلخ و بخارا و بدخشان و مرو است..." (د، ص:47)

    محمد تقی بهار ملک الشعرای ایران در کتاب "سبک شناسی" خود می نویسد: "..بعضی ها گفته اند که اصل زبان دری همان فارسی قدیم است و بعضی گویند که زبان دری باقیمانده لهجه سغدی است که در سمرقند و ماورأ جیحون از قدیم بران زبان سخن میگفته اند و گروهی از قول ابن مقفع می گویند که زبان دری یعنی زبان پایتخت و این فصیح ترین لهجه های متداول عصرساسانیان بود و لغات شرقی خاصه بلخ در آن زیاد بوده است..."

    وی همچنان می نویسد: "... چون بعد از اسلام مردم بخارا و سمرقند کتابهای نثر و نظم را بزبان دری نوشته اند و شعرای خراسان(افغانستان) هم بدان زبان شعر گفته اند و به تدریج این زبان از خراسان به ایران سرایت کرده است. من می توانم عقیده اخیر را با دو عقیده قبل از آن یکی شمرده مؤفق شویم که زبان دری همان زبان مردم بلخ و بخارا است..." (ذ، جلد اول،ص: )

    یکی دیگر از جستجوگران ادبیات عقیده دارد که :" از نقطه نظر مبدأ جغرافیایی و پرورشگاه اولیه، زبان دری در قرن های اول هجری از دیدگاه اکتشافات جدید و پیدا شدن لغاتی در زبان سغدی که در دری وجود دارد و پهلوی ساسانی فاقد آنست، منشأ زبان دری به پهلوی ساسانی و به فرس هخامنشی تعلق نمیگیرد بلکه به "پرتوی" و "سغدی" ارتباط دارد و زبان تخاری هم در آن تأثیری دارد و این سه زبان در دو جانب آمو دریا در تار و پود زبان دری بافته شده اند..." (ر، ص:322)

    در مورد کلمه "فرس" یا "فارسی"، شاعر توانمند دری اسدی طوسی چنین می نگارد: ".. این کتاب برای مردمی کرده است که بزبان دری آشنا نیستند و شعر می گویند.."

    ناصر خسرو بلخی هم در سفر نامه خود بیان می دارد که مردم فارس از شناخت کلمات اصیل دری در می ماندند و زمانیکه یکی از شعرأی فارس بنام قطران در تبریز بااو ملاقات داشته، از مشکلات و درک مفاهیم دیوان "منجیک ترمزی" سخن گفته و از ناصر خسرو طلب کمک شده است.

    دکتور ذبیح الله صفا وجه تسمیه "دری" را به نقل از "برهان قاطع" چنین توضیح می دارد: "...هر لغتی که در آن نقصانی نباشد، دری میگویند همچو اشکم و شکم، بگوی و گوی، بشنود و شنود و امثال آنها. پس اشکم و بگوی و بشنود دری باشد و جمعی گویند که لغت ساکنان چند شهری بوده که آن بلخ و بخار وبدخشان و مرو است..." (چ، ص:160)

    اما محققان افغان باین باور اند که : "..این زبان خواه منسوب به دره یا در یا دربار باشد ، خواه تخاری (که وجه آن چنین است: تخاری – تخری – تهری – دری) زبانی است که در صدر اسلام زبان پهلوی(فارسی قدیم) را زیر دست خود برده و خود در ادب و فرهنگ جای آنرا گرفت. منشأ و مبدأ این زبان به تصدیق همه و بدون تردید افغانستان بوده و ازینجا به دیگر بلاد جهان چون ایران، ماورأالنهر، قفقاز، هند و ترکیه انتشار یافته و مدتی زبان رسمی شاهان بزرگ بوده است. دلائلی که هم اکنون بدست داریم بطور قطع این حقیقت راثابت میکند که زبان دری اصلاً و اساساً زبان مردم بلخ، هرات، مرو، بدخشان ، کابل و سیستان میباشد.." (ژ، جلد پنجم، ص 400)

    یکی از خاطرات من نگارنده در زمان آموزش و تحصیلاتم در تهران هم می تواند دلیلی بر شناخت زبان دری و مشکلات فارسی زبان در عصر معاصر است. من زمانیکه امتحان یکی از مضامین دوره ماستری در مورد تاریخ بیهقی را می گذرانیدم، استادان از بیست نمره، برایم هژده و نیم دادند. استادان پوهنتون پیام نور از من پرسیدند که چگونه امکان دارد که تو یک افغانی در تاریخی بیهقی از بیست، هژده و نیم گرفتی؟

    جوابش خیلی هم ساده بود که دادم و گفتم: چون متن تاریخ بیهقی که در قرن پنجم هجری نوشته شده است، جملات و ونوشته هایست که هم اکنون مردم ما با آن زبان حرف می زنند (واقعیت هم همین است) و من ضرورت به مراجعه به پانوشت های واژه های شما ندارم تا معنی آنرا را در فرهنگ ها جستجو کنم. ضمناً گفتم که این اصالت زبان دری در افغانستان است که فرهنگ قدیم ما را تمثیل می کند.

    علل تشابه زبان های دری و فارسی

    همانگونه که تذکر داده ام، زبان دری ریشه های زبان سانسکریت داشته و پهنه زبان های سغدی و تخاری است که از دره های هندوکش در افغانستان برخاسته اند. کلمه های قدیم و اویستایی را نیز می توان در زبان دری دید و ریشه یابی کرد. زمانی که آریائیان به غرب و جنوب مهاجرت کردند، دربین جوامع و اقوام و مدنیت های دیگراز لحاظ فرهنگی و اجتماعی تأثیر پذیر بودند و نفوذ کلامی آنان نیز در زبان و عنعنات و روش هایشان بیشتر بود.

    یکی از زبان ها متأثر شونده هم زبان "فارسی" است که ریشه های پهلوی دارد. آریایی ها در زمان مهاجرت و کوچ اقوام به فارس، از زبان دری استفاده می کردند و طی سال ها دری بر زبان پهلوی اثر گذاشت و کلمات و ترکیبات جمله های دری و فارسی (پهلوی) با خود مدغم کرد. زبان فارسی که متأثر از زبان عربی بود، شباهت های خود را با زبان دری بعد از گسترش دین اسلام بیشتر کرد. زیرا اکثر کلمه های قرآنی در دوزبان ریشه های مشترک را بهم پیوند زند. علاوتاً اینکه با گسترش امپراتوری های افغانستان بعد از اسلام چون سلسله های طاهریان، صفاریان، سامانیان، غزنویان، خوارزمشاهیان، تیموریان و ابدالیان، زبان دری منحیث زبان رسمی این خطه بود و علمأ و دانشمندان و شعرأی برجسته و نخبه را تحویل دوره های تاریخ داده اند که آثار آنان مظهر اصالت های اصیل زبان دری در افغانستان غربی قدیم و ایران شمرده می شود.

    "مسلم است که زبان دری در دوره پيش از اسلام در ماوراءالنهر و خراسان رايـج بوده و يک شبه بدون ريشـه و پيشـينه در دوره صفاريان و سامانيان بوجود نيآمده است. اين زبان پيشيـنه ای چند قرنی داشـته است و گر نه امکان نداشت که در مدتی کوتاه سراسر خراسان را فراگـيرد و به عـنوان زبان عـلمی و ادبی که در آن شعر سروده و نـثر نگاشـته می شد، عرض وجود کـند." (ط، ص: انتزنت خاوران)

    فارس ها و زبان فارسی طی این دوره ها زبان متحول یافته پهلوی را فارسی نام نهادند که در برابر نفوذ زبانی عربی از غرب و دری از شرق قرار گرفته و از امتزاج آن با استفاده از لهجه های محلی، فارسی شکل گرفت. بهمین منظور فارسی با دری مشابهت های – جدا از شکل لهجه یی آن - پیدا نمود. زبان پهلوی (فارسی) با زبان دری مشابهت های کلی دریافتند و به مرور زمان مختلط گردیدند.. عامل اساسی شباهت و ارتباط کلمه های این دوزبان علاوه بر قرابت خانواده گی زبانی، معاصر بودن و نفوذ آن به مناطق مبدأ یکدیگر بوده است.

    هرگاه ما با تحقیقات ابن مقنع و ابن ندیم که در مورد زبان دری نوشته اند توجه کنیم، آنان زبان دری را زبان رسمی امپراتوری ساسانیان دانسته و ادعا دارند که کلمه های دری و فقره های ازین زبان در عربی نیز اثر گذاشته و دیده شده است. این تدعا می رساند که زبان دری ریشه های عمیقتری داشته و دونیم قرن قبل از اشاعه اسلام وجود داشته است که مراحل اولیه زبان دری را می ساخته و این مصادف با قرن سوم و چهارم میلادی یا قرن اول و آغاز قرن دوم هجری می باشد.

    از جانب دیگر نیز می توان تأثیرات زبان پهلوی ساسانی را در زبان دری به طور نسبی پذیرفت. اما زبان پهلوی ساسانی که در گذشته از اویستای زردتشت متأثر بود بازهم با ریشه های زبانی افغانستان برمی گردد که در مورد اویستا در جای دیگری و بطور جداگانه بحث و تحلیل محتوا صورت گیرد.

    پیوند زبان های دری و اردو

    زبان اردو فرآورده و تأثر زبان های با نفوذ دیگری چون زبان دری است که در اثر رابطه های متواتر اقوام و مدنیت ها، لهجه های مختلف با زبان های محلی پیوند خورده است . اکثر این پیوند ها در اثر لشکر کشی ها و تسلط شاهان و اقوام مهاجر افغان که به هند سرازیر شدند و یا در هنگام لشکر کشی ها، زبان دری بعنوان زبان رسمی دربار شناخته شده بود و در ادبیات نیز تأثیرات بیشتر داشته و اکثر دانشمندان و شعرای افغانستان(خراسان قدیم )در دورهء غزنوی ها, فرمانروایان لودی، شاهان سوری، اولاده های شاهنشاهی تیموری که به عنوان شاهان مغول مشهور اند و از فرزندان ظهیر الدین محمد بابر شاه از کابل تا دهلی مرکز فرمانروایی خود را شکل داده بودند، تأثیر زبان و ادبیات دری و پشتو بسط و توسعه یافته و زبان دری ، زبان رسمی دربار بود.

    یکی از داانشمندان می نویسد: " مؤرخین فیصله کرده اند که این لشکر فوج های سلطان محمود غزنوی است که در اوایل عصر قرن پنجم هجری، هفده بار بر هند لشکر کشیده و هیچ کرت شکست نخورده است. پس زبان اردو علاقه ارثی به لهجه خراسان خصوصاً زبان دری دارد تا امروز که تحولات و حوادث زیادی دیده باز هم میتوان گفت که نصف لغات و تعبیرات اردو، دری میباشد. قوه های فاتح تفوقی در نظر اقوام مفتوحین داشته می باشد که ظاهر سبب تفوق ادبی شان نیز شمرده می شود مفتوحین بالطبع از ان تقلید میکنند. زبان دری که در عهد غزنویان که در خراسان(افغانستان قدیم) جای زبان رسمی آنوقت یعنی عربی را گرفته مثل لسان عربی عظمتی را در طبایع اهل هند علاوه بر لطافت طبیعی آن دارا شده است که در عین تقریر یا تحریر اردو لغات، جملات و تعبیرات دری را شامل میسازد." ( ز: ص32-33)

    زمانیکه صفوی ها به افغانستان تجاوز کردند و با توسل به زور و خونریزی متواتر اقوام و نسل های افغان، اکثر شعرا و دانشمندان افغان به طرف هند مهاجرت کردند که با هم آثار باقیمانده از آثار غنای فرهنگی ادبیات افغانستان در سرزمین هند است .

    زمانیکه احمد شاه بابا مؤسس دولت افغانستان نوین شاهنشاهی ابدالی را تا دهلی، آسیای میانه و طوس و نیشاپور دوباره احیاء کرد، زبان دری و پشتو توسعه و تعمیم یافت.



    استفاده نابجای کلمه "فارسی" بجای "دری"

    در جامعه افغانستان غالباً و بگونهء تقلیدی از نسل به نسل دیگر معمول شده است که زبان خود "دری" را زبان "فارسی" بنامند در حالیکه منظور شان همان زبان دری است. این مسأله یک پس منظر تاریخی دارد.

    کلمه فارسی از زمان تسلط صفوی ها بر بخشی از افغانستان تأثیر گذار بود و در اذهان ترکیز میشد. دراین دوره های اختناقی که زور اجانب بر ملت ما حکم میراند و تعصبات زبانی، مذهبی و قومی نیز اثر گذار بود، افغان ها عمداً از مسایل احیاءی فرهنگ و ادبیات بدور نگهداشته شده و زمانه ها، نسل های افغان را در اختناق و اسارت حدود دوصد سال نگهداشته بود. یکی از این تأثیرات هم زبان است که نتوانست نسل های افغان را از فقر فرهنگی و بطالت فکری برهاند. برعکس در ایران تلاش های گسترده فرهنگی و تبلیغاتی جهت تعمیم و گسترش زبان فارسی به راه افتیده بود و هجوم نشریات و کتب ایرانی به افغانستان خاصتاً در دههء معاصر چهل تا شصت هجری شمسی، ذهنیت عامه را درتأئید ناآگاهانه کلمه "فارسی" و ارجعیت آن را به زبان "دری" در اندیشه جامعه شکل داد و بعنوان یک اسم با مسمی جای گرفت. نفوذ فرهنگی ایران نه تنها در محدوده اندیشه ها و زبان عام مردم جای گرفت بلکه حتی در سطح اکادمیک و تحقیقاتی نیز اثر گذاشت و نوشته ها و تحلیل های ادبیان و محققین ادبیات دری را نیز به این باور آماده ساخت تا برای زبان دری پیشوند"فارسی دری" را بازگو کنند و ترکیب این کلمه هویت زبان دری را درموازنه برداشت های انفرادی نویسنده گان قرار داد.

    در دههء هفتاد و هشتاد خورشیدی، جنگ ها خانمانسوز و گسترش اختلافات عمیق زبانی و قومی باعث شد تا دری زبانان افغانستان ناآگاهانه فارسزده شوند و پیوندی به آن طرف دهند. این برنامه نفوذی فرهنگی نه تنها اصالت زبان ما را خدشه می سازد بلکه آینده گان مار ا نیز در سرگردانی و بی هویتی قرار می دهد و نسل های آینده افغنستان نمی توانند با وضاحت و استدلال از داشته های فرهنگی و زبانی خویش به دفاع بپردازند.

    چنین سردرگمی های زبانی و فرهنگی باعث خدشه دار شدن گذشته ادبی و زبان ما شده ودیگران سعی می ورزند درین ناهمگونی ها متون و آثاز گذشتگان ما را با تصحیح و حاشیه نویسی ها و پیشگفتار ها و حتی تعدیل و تحریف ها شکل جدیدی داده و به خود نسبت دهند و بدین گونه داشته های تاریخی ادبی ما را بخود نسبت داده و افغانستان را در بی هویتی فرهنگی و ادبی قرار دهند که این جفای بزرگ و ناخشودنی در سرنوشت تاریخی افغانستان خواهد بود و مسوولیت این جفای بزرگ هم بدوش اندیشمندان و نویسنده گان افغان است .

    در سال 1343ش/1964م. دولت افغانستان مطابق به قانون اساسی کشور ، زبان دری و پشتو را ،رسمی اعلان کردند و در تمام متون درسی و کتاب های معارف افغانستان، در مطبوعات و در تحقیقات علمی کلمه دری ذکر شده است.

    در دوره محمد داود خان نیز به کلمه دری ترکیز شده ودر دوره کنونی(حامد کرزی) در قانون اساسی کلمه دری آمده است.

    ملت افغانستان با اتکأ به قانون اساسی، رأی اکثریت مردم و نتایج تحقیقات منابع تحقیقاتی فرهنگی افغانستان، ملزم اند تا کلمه "دری" را "بجای "پارسی دری" استفاده کنند.



    زبان دری از دیدگاه شاعران

    زبان دری در مجمع نویسنده گان و شاعران افغانستان از برجسته گی خاصی برخوردار بوده و با ذکر آن مباهات می ورزیدند. شماری از ابیاتی راکه در مورد زبان دری سروده شده و من با آن برخوردم بیرون نویسی کرده و تذکر آنرا دراینجا دور از موضوع این بحث نمی دانم.

    فردوسی طوسی شاعر توانمند و حماسه ساز ادبیات دری در شاهنامه می نویسد:



    کجا بیور از پهـــلوانی شمار

    بود در زبان دری صد هزار



    **



    به تازی همی بود تا گاه نصـر

    بدانگه که شد در جهان شاه نصر



    بفرمـــــــــــود تا پارسی دری

    نبشتند و کوتاه شــــــــــد داوری



    فرخی سیستانی شاعر ارجمند دربار غزنوی در غزلی زبان دری را چنین مدح می نماید:



    دل بدان یافتی از من که نکو دانی خواند

    مدحت خواجهء آزاده به الفــا ظ دری



    خاصه آن بنده که مانندهء من بـــنده بود

    مدح گوینده و دانندهء الفاظ دری..(الخ)



    ناصر خسرو بلخی به زبان دری ارج میگذارد و او را زبان ادب و مقام ارجمند می شمارد و می گوید:



    من آنم که در پای خُوکان نریزم

    مراین قیمیتی دُر، لفــظ دری را



    سوزنی هم در شعر از زبان دری یاد میکند:



    صفات روی او آسان بود مرا گفتن

    گهی به لفظ دری و گهی به شعر دری



    نظامی گنجوی شاعر برازنده زبان دری می فرماید:



    گزازندهء داستان دری

    چنین داد نظم گزارشگری





    نظامی که نظم دری کار او اســت دری نظم کردن سزاوار او اســــــت

    هزار بلبل دستانسرای عاشـــق را بباید از تو سخن گفتن دری آموخت



    حضرت حکیم سنایی هم در بزرگی زبان دری و مدح او چنین می گوید:



    شکر لله که ترا یافتم ای بحر ســـخا

    از تو صفت زمن اشعار به الفاظ دری



    عنصری بلخی ملک الشعرأی دوره سلطان محمود غزنوی می سراید:



    آیا به فضل تو نیکو شده معانی خیر

    ویا به لفظ تو شیرین شده زبان دری



    حضرت سعدی درباب آموزش زبان دری می فرماید:



    هزار بلبل دستان سرای عاشق را

    بباید از تو سخن گفتن دری آموخت



    حضرت حافظ شیراز از سخن سرایان زبان دری می سراید:



    ز شعر دلکش حافظ کسی شود آگاه

    که لطف طبع و سخن گفتن دری داند



    علامه اقبال لاهوری هم در مورد زبان دری می گوید:



    گرچه اردو در عذوبت شکر است

    طرز گفتار دری شیرین تر است


    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

  2. #2
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض ازداستانهای تاریخی ادبیات کهن افغانستان:

    پایان زندگی نورجهان

    مهرالنسا مشهور به «نورجهان» دختر غیاث الدین از خانواده های حکمران و سر شناس قندهار بود. او از روی ناچار با پدرش جانب هند رفت تا آنجا دور از وطن ابا و اجداد مسؤن زندگی نماید.

    هنوز چند بهار زندگی مهر النسا در هند نگذشته بود که استعدادش تبارز کردن گرفت و آهسته آهسته برخورد مؤدبانه و گفتار شیرین او ورد زبانها گشت و در محافل و مجالس زیبا دوستان و زیبا رویان هند مورد تحسین گشت. دختران و پسران جوان میل دیدار او میکردند و اورا در مجالس خود دعوت مینمودند تا از حسن کلام، زیبایی اندام و لطیفه گویی ها و حاضر جوابیهایش حظ ببرند.

    مهرالنسا «نورجهان» گونه های نمکین, ابروان کشیده, چشمان فتان و نگاههای گیرا داشت. سر سخت ترین جوان زیبا اندام هندی که بر زمین ناز میفروخت, در بر خورد تیغ نگاهش از پا در می آمد. او به یقین الاهه راستین عشق و محبت و تحفه روزگار بود. اگر جوانی از برابر او عبور میکرد بی مهابا جادوی زیباییهای ملکوتی او میشد. هیج روزی نبود که جوانی خدنگ تیر نگاههای جادویی اورا نخورد و ساعتها پروانه وار بدور شمع فروغش چرخ نزند.

    رب النوع حسن و جمال در آرایش و پیرایش این دخت آرین آنقدر ماهر آمده بود که شهزاده و گدازاده سایه وار بدورش چرخ میخوردند و از زیبایی های اندام آراسته و نگاههای دعوت کننده او تمتع می بردند. اوبراستی معبود قلبهای پاک عاشقان و ستاره درخشان نگاههای تناز و الهام دهنده دلهای نازک خیالان و نازک پیشه گان بود. شاعران و هنر مندان, درباریان و کوچه گردان یکسان اورا می پرستیدند و دیوانه نگاههای عاشقانه او بودند. او مضمون عشقی چندین صد شاعر و چندین صد ماهر و هنر آفرین دیار عندلیبان خوشگفتار و طوطیان شکر شکن هندی و نخجیر عشاق تیزکمان شکارگاههای دلهای شکاریان وادیهای سر اندیب وداغدیده تازیانه های سمند های تیز رو دشت ها و دمن های دور دست آن سوی فراکوههای سر به فلک کشیده سلیمانیها و هندو کشی ها بود. این دخت فرزانه دامان هندوکش و سپین غر و سلیمان کوه آنطور که الاهه های زیبایی ناز میفروختند و دیگران را در هوس تیر نگاههای خود سرگردان و انتظار می کردند, نبود. او الاهه راستین عشق بود. او با هر کی برابر میشد میخندید و از هرکی میشنید با تبسم های نمکین پاسخ میگفت. تمکین سخن و زیبایی کلام درست ودیعه خداوند برای این الاهه آسمانی بود. او دختر نازک خیال دراک, زود فهم و کنجکاو بود. با هرکه داخل صحبت میشد اورا با سحر کلام و زیبایی زبان می خرید وتا چرخ در گردش بود و ستاره ها در آسمان میدرخشیدند در هوس صحبت و شنیدن کلام و آهنگ زیبای الفاظ لطف آمیز خود زندگی می بخشید.

    هیچ روزی نبود که نورجهان زیبا, نامه های التماس آمیز و رقعه های پر از اشتیاق از قلبهای داغ زده نگیرد. اما دخت کندهار مردانه وار بهمه جواب مینوشت و به هیچ یک تسلیم نمی شد. او نامه های همه عشاق را به گونه های دلخواه ورضایت خاطر دلدادگان خود پاسخ مینوشت و توصیه های مدبرانه و حاکمانه بایشان میکرد. او هرکدام را به استواری و مردانگی دعوت میکرد. نورجهان با همه زیبایی و تنازی سنگدل نبود و نمیخواست دلدادگان او از او برنجند و مایوس گردند. نوشته های او برای عشاق تحفه گرانبهایی بود که در عمق قلب زندانیان عشق و محبت او جای ویژه ای داشت. خداوند باین دخت آرین همه ارزشهای اللهه عشق ومحبت را یکجا ارزانی کرده بود. او لطف بیکران الهی بود برای نسل جوان و عشق پیشگان دریار آزادگان بلخ بامی و عندلیبان سر اندیب.


    نورجهان علاوه از حسن و زیبایی در فنون شعروشاعری نیز دست کمی از معاصران خود نداشت. او همه نامه های منظوم را بنظم و نامه های نثر را به نثر زیبا جواب می نوشت. طبع ظریف و استعداد خدادادش پر شعله ترین آتش عشق را با کلمات سردو شیرین مسحورو خاموش میکرد. او شیرین کلام و شیرین بیان بود. او در حاضر جوابی کوی سبقت را از همه شاعران دوران ربوده بود. او میتوانست در هر حالت و هر اندیشه و زمان به هنر شعر روی آورد و شعری حسب حال دوران بسراید. هیچ شاعری نبود که در قلمرو هند جسیم با این الاهه راستین عشق و محبت وهنر آفرین مقابله کند و اورا در کلام آفرینی و تیز هوشی منکوب کند. او در مجالس بزرگ مینشست و با شاعران بزرگ شعر میگفت و طبع آزمایی میکرد . همه او را منحیث معبود والاهه شعر های خود میپرستیدند و از ناز و کرشمه های دلربایانه اش الهام میگرفتند. گویاهنر شعر در آسمان هند بافلاک رسید و شاعران زیبا کلام در هر کوچه و برزن هند هنر پرور پرچم های هنرآفرینی و هنر نمایی را بر افراشتند. نورجهان نه تنها شعر میگفت و عشاق را به شعر گویی ترغیب میکرد بلکه صحنه های مقابله و شعر گویی را دامن میزد. گویی این الاهه عشق آگاهانه از سر زمین بلخیان و بامی یان و کندهاریان و هری یان به سر زمین سر اندیپ یان تحفه گردیده بود تا عشق و محبت بیافریند و هنر آفرینی کند. یکی از مقابله های نورجهان پاسخ به نامه«عبدالمؤمن» یکی از عشاق و دلباخته گان اومیباشد که معروف است و مشهور!

    **********************

    گویند:

    عبدالمؤمن اصلاً اوز بیک بود, دران وقت از سر نشینان هند بحساب میرفت. او چهره بشاش و اندام متناسب داشت. همه هندو دختران در مقابل تبسم اسرار آمیزش تاب مقاومت نداشته دریک نگاه تسلیم هوا وهوس او می گردیدند. هرگاهیکه عبدالمؤمن در کوچه وبرزن در رسته قصابان ویا در بازار گلفروشان ویا درجمع میوه فروشان کوچه ظاهر میگردید. چشمان نیک اندیشان و بد انیشان اورا تعقیب میکرد و به قد و قامت خدادادش تحسین و آفرین سر میدادند. اورا خداوند اخلاق نیکو و گفتار شیرین نیز داده بود که شایسته وبایسته بود. کردار نیک او در صف همه جوانان و نوجوانان کوچه تحسین آفرین و طرف تایید همه نیکویان بود. او چشمان کلان نیلگون داشت. لبانش بمثال گلاب سرخ رنگین مینمود. ابروان کشیده , چهره گندمگون و کشاده و موههای مجعد داشت که با سر و صورت زیبا و آراسته اش پیراستگی خاصی باو میبخشید. او جوان با انضباط بود. سر وصورت خودرا خوب می آرائید. خوش لباس و خوش قیافه و خوش تیپ بود. میکوشید جوان حاضر جواب, زیبا کلام, زیبا سخن و زیبا لباس باشد.



    هرگاهیکه عبدالمؤمن در تفرجگاهها ویا بازارهای کلان شهر ویا در تفریح گاهها تفرج میکرد, جوانان بسیاری گرد او جمع می آمدند وبه کلام شیرین او گوش میدادند. هیچ دوشیزه جوانی نبود، وقتیکه از کنار عبدالمؤمن عبور میکرد بی میل و رغبت و نیم نگاه به اندام زیبای اواز برش بگذرد. دختران و نازک خیالان شهر اورا دوست داشتند. اورا خوش داشتند و اورا در رؤیا های خود میدیدند و با او راز و نیاز میکردند. چهره بشاش و خندان او سوژه هنری شده بود. تصویرهای او که به هنر زیبایی نگاری رونق بخشیده بود. در بازارهای تمثال فروشان تمثال عبدالمؤمن گران قیمت بود و دختران با هزینه هنگفت آنرا می خریدند. عبدالمؤمن خود با همه زیبایی و ناز فروشی و گران فروشی که در مقابل دختران و دوشیزگان تیر خورده خود داشت تیر نگاه نورجهان را خورده بود. این ترک پسر اسیر زلف دوتای دخت کندهارا بود و اورا بیش از جان دوست میداشت. او در مقابل افسون نگاههای جادویی نورجهان تاب نداشت. با همه غرور و شکیبایی نمیتوانست در مقابل نورجهان بایستد و با او حرفهایی مبادله کند. همیشه فکر میکرد که چطور و چگونه عشق آتشین خود را باو در میان گذارد. عبدالمؤمن درین باره غمین بود و ناراحتی احساس میکرد , خودرا ضعیف میافت. روحیه باخته بود. نمیتوانست احساس خودرا باو درمیان گذارد. اصلاً در مقابل او رنگین میشد و از حرف می ماند. معشوقه زیبا هم که از دلداده حرفی در قلبش نبود و اعتنای خاصی به عبدالمؤمن نداشت که تسلی خاطر او گردد.



    عبدالمؤمن برای اظهار عشق و محبت آتشین خود نسبت به نورجهان روزی نامه ای مملو ار احساسات درونی و ناقراری شباروزی خود به نورجهان نوشت ودران اسرار عشق نهفته خودرا نسبت بوی افشا کرد. نورجهان عشق آتشین مؤمن را نه پذیرفت و در مقابل هر مصرع آن پاسخی باین شرح نوشت:



    عبدالمؤمن: شبها من و خیال تو و چشم خون فشان!

    نورجهان: خدا بفریاد رسد!

    عبدالمؤمن: فارغ تویی که هیچ کست در خیال نیست.

    نورجهان: حقا که خوب گفتید.

    عبدالمؤمن: ملال برای عالی مخفی نماناد که تا حقیر را نظر برجمال افتاده نه شب خواب دارم و نه روز آرام.

    نورجهان: ما چه کنیم.

    عبدالمؤمن: امیدوارچنان است که به تصدق فرق مبارک رحمی کنی!

    نورجهان: خدا الرحیم و الرحمن است.

    عبدالمؤمن: فقیر در خدمت یاران اظهار محبت نمیتوان کرد.

    نورجهان: دندان بر جگر نه!

    عبدالمؤمن: بخدا و رسول خدا قسم که شب و روز درِ عیش برویم بسته شده است.

    نورجهان: ترا کی قسم داده عیشت بفراغت بکن!

    عبدالمؤمن: شد بکام غیرعالم ولی یکدم بکام ما نشد!

    نورجهان: روزی بقدر همت هرکس مقرر است

    عبدالمؤمن: التماس آنکه رقعه به یاران نه نمایی!

    نورجهان: ترس نمی باید.

    عبدالمؤمن: نام محله خود را بزودی به رقعه ظاهر سازید!

    نورجهان: محبت خضر راه خود باشد.

    عبدالمؤمن: ولدعا!

    نورجهان: دعا مکن نفرین کن!



    ******************



    حسن بی همتای نورجهان در سراسر هند هنگامه بزرگی برپا کرده بود. همه مردم هند مایل بودند نگاه پرلطف این دخت شوخ و شنگ بلند آوازه را جلب نمایند. ولی دخت کندهارا به هیچ یک جلوه گری اهمیت نمی داد و همان طور مغرور قلب می شکست.



    تا آنکه در یک روز خوش و خرم بهاران گذرش در مینا بازار لاهور افتاد. قد دوتا و زلف مجعد مهر النسا نگاههای فتن شهزاده سلیم پسر اکبر پادشاه را بخود جلب کرد. آن شهزاده ازدل و جان عاشق مهر النسا گردید و بنیان یک عشق خلل ناپذیر را با نورجهان ببست.



    گرچه عشق سلیم و نورجهان در شمار روز ها فزونتر شده میرفت اما آنکه نیاز عشق معشوقه را بناز می آورد. با آنکه قلب نورجهان سخت می تپید در مقابل تب و تاب سلیم بی میلی وبی علاقه گی نشان میداد تا اورا بیشتر مجذوب خود بسازد.



    گویند روزی مهرالنسا (نورجهان) در باغ شاهی گردش میکرد شهزاده سلیم او را از دور بدید. خواست با او داخل صحبت گردد, لذا دو کبوتررا در دست گرفته پیش آمد و از او خواهش کرد تا چند دقیقه آنها را برای او نگاه دارد. مهرالنسا کبوتران را بگرفت و منتظر مراجعت شهزاده شد. وقتیکه جهان گیر بازگشت دید در دست مهرالنسا فقط یک کبوتر است. پرسید دیگری چه شد. مهرالنسا گفت پروازکرد. شهزاده تعجب کرده گفت. چطور پرواز کرد. مهرالنسا با تبسم ملیح کبوتر دومی را رها کرده جواب داد. اینطور.



    سلیم سخت اسیر چشم جادوی مهرالنسا بود. دیوانه وار اورا می پرستید. او لحظه ی نمیتوانست جدا از نورجهان زندگی کند. گرچه خوب می فهمید اکبر پدرش باو اجازه نخواهد داد که با نورجهان طرح عشق بریزد ولی درمقابل حکم سلطان عشق که تمام قلمرو وجودش در تصرف او بود نتوانست بخواهش پدرش ترتیب اثر بدهد.



    سلیم درزندگی صرف مهرالنسا میخواست. اوسلطنت و در بارشاهی را در مقابل یک خنده ملیح و نمکین نورجهان ارزش نمی داد. پدر و گفته او چیزی نبود که سلیم را از عشق آتشین باز دارد. او پنهان از پدر قاصد نزد سلطان غیاث الدین پدر مهرالنسا فرستاد و مهر النسا را بنامزدی خود از او در خواست نمود. اما اینکه غیاث الدین را ترس بسیار از غضب اکبر پدر سلیم بود نتوانست بدرخواست شهزاده لبیک بگوید. فرستاده به نا امیدی نزد سلیم باز گشت و از شکست سلیم در عشق نورجهان بوی حکایت نمود. شهزاده در حال بیهوشی به بستر مریضی رفت و از همان وقت سراسر زندگی پدر را با درد و رنج روحی سپری نمود.



    مهرالنسا گرچه ازین شکست نا بهنگام رنگش بزردی گرائیده بود ولی با رعایت عرف و عادت خانمان سوز پیشین نتوانست حتی آهی از نهاد بر آرد و می بایست باین درد و رنج بسازد. ناچار به نامزدی علی قلی خان مشهور به شیر افگن که بامر و اراده اکبر شاه صورت میگرفت تن در داد. وبا او ازدواج کرد. شیر افگن جوان قوی و دلیر بود و در دربار اکبر شاه مقام و منزلت بسیار داشت از کارنامه های این فرزند ترک بود که اورا شیر افگن لقب داده بودند او بدون اسلحه بر شیر, پلنگ ببر حمله میکرد و به ضربه مشت کله حیوان را بزمین پست می ساخت.



    مهرالنسا جفت شیرافگن شد وبا وی که بفرمان اکبر حاکم بنگاله مقرر شده بود رهسپار بنگال گردید.



    ازین پس تحولی در زندگی مهرالنسا رخ داد بیشتر به مفاخر و کارنامه های خارق العاده شیر افگن مباهات می نمود و عشق آتشین شهزاده سلیم می رفت خاموش گردد.



    شهزاده سلیم در عشق مهرالنسا پا برجا مانده بود. کارش بجنون و دیوانگی کشیده بود. سلیم پنهان از پدر در دل تاریکیهای شب با فرشته خیال هم آغوش میشد وبا مهر النسا محبوبش عشق می باخت ویکسره از زندگی دست شسته بود.



    تا آنکه مرغ روح اکبر پدر سلیم از قفس جسم پرواز کرد و در باریان شهزاده سلیم را بر مسند شاهی بنشاندند و عبای سلطنت بر تارک او راست افتاد. آنگاه بنابر انتقام جویی کس نزد شیر افگن حاکم بنگاله فرستاد و معشوقه خود مهرالنسا را از او بخواست. در خواست شهزاده سلیم ملقب بجهانگیر برشیر افگن سخت گران آمده و با خشونت و تندی جواب داد و فرستاده را با ضرب مشت از خود راند.



    وضع شیر افگن, جهانگیر را بیشتر بر آشفته ساخت وبه تهمت اینکه شیر افگن در بنگال فتنه جویی میکند اورا بدربار لاهور احضار نمود. شیرافگن که از غرض شوم جهانگیر خوب اطلاع داشت بدستور او سر تسلیم فرود نیاورده از رفتن بدربار وی سر کشی نمود. قطب الدین عامل جهانگیر با چند تن همراهان که مامور این امر بودند از زور و قوت کار گرفته بر شیر افگن حمله بردند. چند تن از همراهان قطب الدین بشمول خود قطب الدین در مقابل نیروی خارق العاده شیر افگن نقش زمین شدند. ولی شیر افگن خود نیز در میان سپاهیان قطب الدین تنها ماند. او به تنهایی در قلب طرفداران قطب الدین واقع شده و مرد افگنی میکرد. ولی اینکه گفته اند یک رستم داستان پیش دو کس حیران است چند تیر پیهم بازوان اورا بیکاره ساخت. سر انجام جسم کوه پیکر شیر افگن در مقابل نگهداشت ننگ و ناموس بزمین غلتید و قربان مهرالنسا گردید.

    کسان جهانگیر اهل و عیال شیر افگن را اسیر وار بدارالسلطنت لاهور بردند و مهرالنسا در پای سلطنت جهانگیر قرار گرفت.



    جهانگیر حالا که سر سخت ترین رقیب عشق خودرا از جهان محوه می دید مهرالنسا را در حرم شاهی فرستاد. بناچار مهرالنسا که خود را اسیر پنجه جهان گیر قاتل شوهرش شیر افگن دید دست پاچه شد و خون شیر افگن را از او بخواست. جهانگیر که سلطنت هند را در مقابل نگاههای نورجهان بی ارزش می دید ازین آزرده خاطری مهرالنسا ملول شد از او عذر بخواست. اما کینه زنانه مهر النسا تا دیر ها محوه نمی شد.

    سالی چند سپری شد جهانگیر همچنان در آتش کینه خواهی مهرالنسا می سوخت و ان مهر النسا یی که چند سال پیش باو عشق می باخت و قلباً اورا دوست داشت حالا اورا از خود دور میکرد. آن نگاههایی که با جهانگیر راز عشق میگفت حالا او را جانی میدید.



    ولی گذشت زمان همچنانکه عشق جهانگیر را از قلب نورجهان محو کرده بود کینه خواهی و بدبینی اورا نیز محو ساخت.



    مهرالنسا باردیگر در عشق آتشین جهانگیر مبتلا شد و کار نامه های عشق پیشین را که روزگاری سخت بآن مباهات داشت دوباره پذیرفت و همان نگاه آتشین را که درمینابازار لاهور بر جهانگیر نثار کرده بود باردیگربینداخت و کبوتران باغ شاهی که از کف مهرالنسا بهوا شده بود پس از چند سال آوارگی در فضای هند دوباره در همان باغ ملاقی شدند.



    ازان پس کار جهانگیر رونق گرفت وبا استعانت و کمک مهرالنسا که دران وقت بنام نورجهان پا بعالم کشورداری گذاشته بود دوره پر ارج و اقتدار تیموریهای هند را پی ریزی کرد.



    پایان زندگی نورجهان:

    ابرسیاه اندوه در آسمان هند پهن بود و آفتاب با همه عظمتش نمیتوانست شهر شاعرانه هند را روشن کند. غبار محنت آوری هند را دامن زده بود.



    صدای شیون و ناله از درون کاخ شاهی بگوش میرسید . قبه منارهای زیاد و دلربای قصر سلطنتی فروغ خود را در صدای لرزان و سوزنده طفلکان و زنان از دست داده بودند و ارتعاش سخت درآنها دیده میشد.



    چند دقیقه بعد تابوت جهانگیر در بین همهمه و گریه از دروازه بزرگ کاخ سلطنتی بطرف آرامگاه ابدی روانه گردید.



    جهانگیر به رحمت ایزدی پیوست و آلهه عشق و محبت با فضایل معنویش در لای خاک نهان گردید. گریه و ناله از خورد و بزرگ شنیده میشد. همه ازین ضایعه بزرگ کشور هند سخت متأذی بودند. بزرگان و امرای سلطنتی در حالیکه جامه سیاه سوگواری به تن داشتند از پیشآمدهای بعدی سلطنت باشکوه و بزرگ هند می اندیشیدند. نمیدانستند که سلطنت جهانگیری کرا سزاوار است.



    درآن روزگاران دنیای هند را صیت نبوغ نورجهان سخت فرا گرفته بود از هر زبان &


    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

  3. #3
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض غارت گل

    بيا به ياد هم آريم، فصل ماتم را
    دوباره زار بگرييم اين محرم را
    بيا دوباره از آن طفل بي پدر گوييم
    و با غريبترين مادر از پسر گوييم
    ببين كه در حق ما ظالمان چه ها كردند
    و صد عمارت ديگر ز خون بنا كردند
    بيا ز قيد منيت دمي رها باشيم
    و تا هميشه عزادار لاله ها باشيم
    بيا چو عشق بخوانيم ياد ياران را
    بيا كه فاش كنيم آرزوي باران را
    بيا كه سرخي گل را ز ياد هم نبريم
    و رستخيز اگر شد، متاع، كم نبريم
    بيا دوباره بناليم غارت گل را
    بيا كه باز بفهميم اشارت گل را


    استاد براتعلي فدايي هروي



    زندگی نامه : «شعر من پرده هر لولي بازاري نيست كه مرا حرفه شود كه مرا نان بخشد» استاد فدايي متولد شهر باستاني هرات مي باشد. از كودكي به شعر پرداخته و تا كنون، مقاوم و بي هياهو در جاده زندگي و شعر گام زده است. ايشان هر چند در قالب نيمايي كارهايي دارد ولي عرصه اصلي هنروري اش قالبهاي كلاسيك است. مجموعه شعر«حريم راز» از كارهاي تازه به چاپ رسيده ايشان است.

  4. #4
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    زهرا رسولي

    زهرا رسولي متولد سرزمين شعر و عرفان، هرات است. در پنج سالگي از زادگاهش هجرت گزيده و اينك در مشهد به تحصيل علوم اسلامي مشغول است. او دو سال است كه شعر را جدي گرفته و آثاري حاكي از عاطفه سيال و روان دردمند اوست.



    خون شقايق
    پس سبب چيست كه گلخانه آبادي نيست؟
    خون گل، ريخته در دامن گلشن، كم بود؟
    آنچه باغچه نموديد، ره آدم بود؟
    تا كنون يكسره از خصم شكايت كرديم
    سنگها را به سوي كوه هدايت كرديم
    هان! چه رفته است كه خود آتش خرمن شده ايم
    بذر پاشان! ز چه خود آفت گلشن شده ايم
    گفتم از چاه برآييم، نه چاهي دگر است
    گر به هر سو نگري چاه سياهي دگر است
    حيف امروز وطن، واي ز فرداي وطن
    حيف خوني كه شقايق به چمن مي ريزد
    حسرتي كز همه ابناي وطن مي ريزد
    نيست صياد، ولي دام رهش گسترده است
    چاه، پر گشته و جاي سيهش گسترده است

  5. #5
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    سها رائد

    او متولد شهر آشوب زده كابل است. نوجوان شاعري كه داغ شهادت پدر و عمو را نيز بر سينه دارد. سها اكنون دانش آموز رشته فرهنگ و ادب است و در شعر به غزل تمايل دارد.




    شهر بي خورشيد

    حتي ز رنگ آسمان آن جا نشان نيست
    جز نقش پاي تيرگي در آسمان نيست
    در ازدحام سايه ها خورشيد مرده است
    در قحط سال نور، حتي نعش آن نيست
    گم مي شود هر لحظه سيبي از درختي
    اي گل! شكوفايي شدن هم در امان نيست
    سهمي كه هر ديوار، از باورت دارد
    كمتر ز خاك و سنگ و چوبش بيگمان نيست
    خون چكاوك مي چكد بر بستر خاك
    دستي كه بردارد سر آن خونچكان، نيست
    با تيغ شب، پروانه ها را سر بريدند
    اين قصه آيا لكه ننگ زمان نيست؟
    گرگ و شبان، دست تباني مي فشارند
    آري! به فكر گله كس در اين ميان نيست

  6. #6
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    انتظار

    در انتهاي انتظاري سرد و طولاني
    من ماندم و آغاز يك فصل پريشاني
    وقتي بهار از شاخه هاي كاج، مي تابيد
    من بودم و يخ بستگيهاي زمستاني
    در سر، صداي سبز گندمزار مي پيچيد
    اما دلم محو سكوتي بود پنهاني
    بادي كه با خود برد برگ انتظارم را
    مي ريخت بر قصر دلم يك قلعه ويراني
    گاه عبور از امتداد لحظه هاي سرد
    دستي به روي شانه ام مي كاشت عرياني



    سها رائد

  7. #7
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    سيد حبيب الله حسيني

    متولد قريه «شاه انجير»، مربوط به علاقه داري چهار كت بلخ است. سالهاي انقلاب را در داخل سپري كرده و در كوران مبارزه رشد نموده. او از سال 1370 به مشهد مقدس آمده و اينك مشغول تحصيل علوم ديني است. حسيني تازه، اما جدي به وادي شعر گام گذاشته.



    سفر

    سيلي از وسوسه كوچانده به سوي گذرم
    ترسم از اين كه دگر راه به جايي نبرم
    چارده دشت پر از حادثه را طي كردم
    باز هم آتش و دودي به افق مي نگرم
    بسكه تكرار شدم در نفس گردنه ها
    نقش پا، نقش رديف است به شعر سفرم
    دره ها در شب تاريك، شناسند مرا
    چون كه در حافظه دارند صداي تبرم
    كاجها از سر تعظيم به من مي نگرند
    چون كه ديدند در اين بيشه مرا با پدرم
    آري اين جنگل و اين كوه، چنين خواهد ماند
    تابيابند مرا همسفران دگرم

  8. #8
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    سيد ابو طالب مظفري

    از زادگاهم «باغچار» ارزگان، جز كوههايي بلند و زمستانهايي بلندتر، چيزي در تبراق كودكي ام نمي بينم. از شش سال مكتب نيز الفي در جگر ندارم هر چند خيلي از همصفانم خون جگر بودند. شعر را مديون زمزمه ها و آوازهاي پدرم هستم و شاعري را وامدار سالهاي هجرت و مقاومت.



    رخش غرور

    خواهم تو را اي ماه و مي آرم به چنگ امشب
    شورشكاري تازه دارد اين پلنگ امشب
    با همت غوكان آبي همسفر بوديم
    دريا نمي زايد دگر غير از نهنگ امشب
    ديشب ربود از آخورش رخش غرورم را
    بايد بگردم كوهها را با تفنگ امشب
    فردا بر اين ويرانه ها بيم از حرامي نيست
    از چشم اين آيينه افتاده است سنگ امشب
    از هفت خوان خوف هم بگذشت پور زال
    ديگر مخواب آسوده اي پور پشنگ امشب

  9. #9
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    نامه

    آواز گهواره
    و گامهايي كه شمرده شمرده دور مي شد:
    با نخستين گريه ات
    از خانه بيرون زدم
    پشتگرم تو،
    رو در رو با كوه
    و هق هق تنيده با لالايي
    پيچيده در دالان بينوايي
    ابتداي جاده، تو بودي
    و انتهايش، من
    «امروز» را پيچيده با تفنگ
    من با خود به كوهستان بردم
    و «فردا» را
    در قنداقي از تشويش به تو سپردم
    و اينك، چهارده برف، فاصله
    و چهارده شيليك به نشانه بودن
    ـ تنها كبوتر قاصد ـ
    و فردا كه از قله فرود آيم
    تو در برابرم قد كشيده اي
    و كره اسپ چموش را
    از گله به آخور آورده اي


    سيد ابو طالب مظفري

  10. #10
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    سوگنامه(2)


    لهيب فتنه بزرگ است، آنچه مي بينيم
    ستاره، كله گرگ است آنچه مي بينيم
    تنور حادثه امشب شراره خيز شده است
    وزنگ خورده ترين تيغ فتنه، تيز شده است
    تنور فتنه، تنور دميده از دم ديو،
    تنور وحشي توفان، تنور بانگ غريو
    تنور نوح، تنور زقوم دل كندن
    تنور كشتي و لنگر ز آب و گل كندن
    به دست فاجعه، سنگي در آسمان ديدم
    و ماه را چو پلنگي در آسمان ديدم
    به روي كوهه كاهي، نشسته دهقاني
    به باد داده ولي آنچه را كه مي داني
    زنان قريه، ز مژگان به ديده پل بسته
    و دختري كه ز آتش به جامه گل بسته
    يكي به خرمن آتش گرفته مي خندد
    لهيب فتنه بزرگ است، آنچه مي بينيم
    ستاره،كله گرگ است آنچه مي بينيم
    تنور حادثه امشب شراره خيز شده است
    وزنگ خورده ترين تيغ فتنه، تيز شده است
    همان كه خواب بلا ديده، صبح لال شده
    همان كه عشق من امشب در او زعال شده
    چه بي ترانه بهاري، چه بي غزل عيدي
    چه بي شكوفه درختي، چه باغ نوميدي
    چه سير واهمه خيزي، چه جاده سردي
    چه مهركاب ضعيفي، چه دشت نامردي
    چه كوهسار بلندي، چه پويشي دشوار
    چه دره هاي عميقي، چه قومي آدمخوار
    دوباره باغ نه گل داد، نه جوانه كشيد
    دوباره آتش حرمان همي زبانه كشيد
    قناتها همگي آب شور شد ناگه
    گلوي تشنه كاريز، كور شد ناگه
    و قصر سبز و عظيمي كه پروريد دلم
    به يك اشاره توفان چو گور شد ناگه
    فضاي روشن فرداي زخم خورده من
    سياه و بسته و سرد و نمور شد ناگه
    خيال بود، سرابي پر از توهم بود
    و هر چه بود، به يكباره دور شد ناگه
    به نام نامي آتش،به نام نامي دود
    به نام نامي آن غم كه هست و خواهد بود
    كنار جوي و چمن حلقه حلقه دام كشيد
    و هر چه چشممه برآمد، زمين به كام كشيد
    دهان زخم جگر، بوسه از نمك برداشت
    سبوي دهكده مان از عطش ترك برداشت
    به روي فرش غريبي، درون خانه غم
    نشسته ايم دو زخمي سر جنازه هم
    عبث نشسته و سنگي به سنگ مي كوبيم
    به قرخ دشت عقيمي كلنگ مي كوبيم
    قرار بود ببينيم صبح فردا را
    قرار بود بسازيم با هم اين جا را
    قرار بود زمستان بميرد اما بعد ...
    و اين تنور، كمي نان بگيرد اما بعد...
    چه شد كه مصلحت عشق را نسنجيديد؟
    فقط در آينه تصوير خويش را ديديد
    هنوز تيه نپيموده رستگار شديد
    به رنگ گربه رم كرده بچه خوار شديد
    سه دشت تا به تكاپوي زيستن باقي است
    هنوز تا به غريبي، گريستن باقي است
    دلم گرفته از اين شهر از اين شكوه امشب
    مرا ببر به تماشاي سنگ و كوه امشب
    دلم گرفته، دلم از ملال، آكنده است
    مرا ببر به فرازي كه تا ابد زنده است
    دوباره ميل تفنگ و دوباره ميل كمين
    دوباره ميل جهيدن به پشت كوهه زين
    دوباره آه! بلي... غم در آستين دارم
    دوباره باز چنان دارم و چنين دارم
    هنوز باديه گردم به شيوه پدرم
    چه آيد از پس امروز، بر سر پسرم؟
    چه شد كه آن همه دريا نكرد سيرابم؟
    و بعد از آن همه توفان، هنوز مردابم
    من از تلاطم اين بحر، تشنگي بردم
    به ساحلي نرسيدم، كه همسفر خوردم
    سفر ملول شد از من، من از سفر خستم
    خجول هر چه رفيقان و رهروان هستم
    مباد، گردي از اينسان سفر، به دامنتان
    نصيب گرگ بيابان، نصيب دشمنتان


    سيد ابو طالب مظفري

صفحه 1 از 3 123 آخرآخر

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •