تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 1 از 26 1234511 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1 به 10 از 256

نام تاپيک: حافظ

  1. #1
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض حافظ

    خوب اين تاپيكم در مورد حافظه
    زندگي نامش
    شعراش
    عرفانش
    ....

    حافظ شیرازی، شمس الدین محمد

    (سال و محل تولد: 726 هـ.ق- شیراز ، سال و محل وفات: 791 هـ.ق- شیراز)

    شمس الدین محمد حافظ ملقب به خواجه حافظ شیرازی و مشهور به لسان الغیب از مشهورترین شعرای تاریخ ایران

    زمین است که تا نام ایران زنده و پا برجاست نام وی نیز جاودان خواهد بود.

    با وجود شهرت والای این شاعران گران مایه در خصوص دوران زندگی حافظ بویژه زمان به دنیا آمدن او اطلاعات دقیقی

    در دست نیست ولی در حدود سال 726 ه.ق در شهر شیراز به دنیا آمد است.

    اطلاعات چندانی از خانواده و اجداد خواجه حافظ در دست نیست و ظاهراً پدرش بهاء الدین نام داشته و در دوره

    سلطنت اتابکان فارس از اصفهان به شیراز مهاجرت کرده است. شمس الدین از دوران طفولیت به مکتب و مدرسه

    روی آوردو آموخت سپری نمودن علوم و معلومات معمول زمان خویش به محضر علما و فضلای زادگاهش شتافت و از

    این بزرگان بویژه قوام الدین عبدا... بهره ها گرفت.

    خواجه در دوران جوانی بر تمام علوم مذهبی و ادبی روزگار خود تسلط یافت.

    او هنوز دهه بیست زندگی خود را سپری ننموده بود که به یکی از مشاهیر علم و ادب دیار خود تبدل شد. وی در این دوره علاوه بر اندوخته عمیق علمی و ادبی خود قرآن را نیز کامل از حفظ داشت و از این روی تخلص حافظ بر خود نهاد.

    دوران جوانی حافظ مصادف بود با افول سلسله محلی اتابکان فارس و این ایالات مهم به تصرف خاندان اینجو در آمده بود. حافظ که در همان دوره به شهرت والایی دست یافته بود مورد توجه و امرای اینجو قرار گرفت و پس از راه یافتن به

    دربار آنان به مقامی بزرگ نزد شاه شیخ جمال الدین ابواسحاق حاکم فارس دست یافت.

    دوره حکومت شاه ابواسحاق اینجو توأم با عدالت و انصاف بود و این امیر دانشمند و ادب دوست در دوره حکمرانی خود که از سال 742 تا 754 ه.ق بطول انجامید در عمرانی و آبادانی فارس و آسایش و امنیت مردم این ایالت بویژه شیراز کوشید.

    حافظ از لطف امیرابواسحاق بهره مند بود و در اشعار خود با ستودن وی در القابی همچون (جمال چهره اسلام) و (سپهر علم وحیاء) حق شناسی خود را نسبت به این امیر نیکوکار بیان داشت.

    پس از این دوره صلح و صفا امیر مبارزه الدین مؤسس سلسله آل مظفر در سال 754 ه.ق بر امیر اسحاق چیره گشت و پس از آنکه او را در میدان شهر شیراز به قتل رساند حکومتی مبتنی بر ظلم و ستم و سخت گیری را در سراسر ایالت فارس حکمفرما ساخت.

    امیر مبارز الدین شاهی تند خوی و متعصب و ستمگر بود.حافظ در غزلی به این موضوع چنین اشاره می کند:

    راستی خاتم فیروزه بو اسحاقی ----- خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
    دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ ----- که زسر پنجه شاهین قضا غافل بود

    لازم به ذکر است حافظ در معدود مدایحی که گفته است نه تنها متانت خود را از دست نداده است بلکه همچون

    سعدی ممدوحان خود را پند داده و کیفر دهر و ناپایداری این دنیا و لزوم رعایت انصاف و عدالت را به آنان گوشزد کرده

    است.

    اقدامات امیر مبارزالدین با مخالفت و نارضایتی حافظ مواجه گشت و وی با تاختن بر اینگونه اعمال آن را ریاکارانه و ناشی از خشک اندیشی و تعصب مذهبی قشری امیر مبارز الدین دانست.

    سلطنت امیر مبارز الدین مدت زیادی به طول نیانجامید و در سال 759 ه.ق دو تن از پسران او شاه محمود و شاه شجاع

    که از خشونت بسیار امیر به تنگ آمده بودند توطئه ای فراهم آورده و پدر را از حکومت خلع کردند. این دو امیر نیز به

    نوبه خود احترام فراوانی به حافظ می گذاشتند و از آنجا که بهره ای نیز از ادبیات و علوم داشتند شاعر بلند آوازه دیار

    خویش را مورد حمایت خاص خود قرار دادند.




    اواخر زندگی شاعر بلند آوازه ایران همزمان بود با حمله امیر تیمور و این پادشاه بیرحم و خونریز پس از جنایات و

    خونریزی های فراوانی که در اصفهان انجام داد و از هفتاد هزار سر بریده مردم آن دیار چند مناره ساخت روبه سوی

    شیراز نهاد.

    مرگ حافظ احتمالاً در سال 971 ه.ق روی داده است و حافظ در گلگشت مصلی که منطقه ای زیبا و با صفا بود و حافظ

    علاقه زیادی به آن داشت به خاک سپرده شد و از آن پس آن محل به حافظیه مشهور گشت.

    نقل شده است که در هنگام تشییع جنازه خواجه شیراز گروهی از متعصبان که اشعار شاعر و اشارات او به می و

    مطرب و ساقی را گواهی بر شرک و کفروی می دانستند مانع دفن حکیم به آیین مسلمانان شدند.

    در مشاجره ای که بین دوستداران شاعر و مخالفان او در گرفت سرانجام قرار بر آن شد تا تفألی به دیوان خواجه زده و

    داوری را به اشعار او واگذارند. پس از باز کردن دیوان اشعار این بیت شاهد آمد:

    قدیم دریغ مدار از جنازه حافظ ----- که گرچه غرق گناه است می رود به بهشت

    حافظ بیشتر عمر خود را در شیراز گذراند و بر خلاف سعدی به جز یک سفر کوتاه به یزد و یک مسافرت نیمه تمام به

    بندر هرمز همواره در شیراز بود.

    وی در دوران زندگی خود به شهرت عظیمی در سر تا سر ایران دست یافت و اشعار او به مناطقی دور دست همچون

    هند نیز راه یافت.

    نقل شده است که وی مورد احترام فراوان سلاطین آل جلایر و پادشاهان بهمنی دکن هندوستان قرار داشت و

    پادشاهان زیادی او را به پایتخت های خود دعوت کردند. حافظ تنها دعوت محمود شاه بهمنی را پذیرفت و عازم آن

    سرزمین شد ولی چون به بندر هرمز رسید و سوار کشتی شد طوفانی در گرفت و خواجه که در خشکی، آشوب و

    طوفان حوادث گوناگونی را دیده بود نخواست خود را گرفتار آشوب دریا نیز بسازد از این رو از مسافرت شد.

    شهرت اصلی حافظ و رمز پویایی جاودانه آوازه او به سبب غزلسرایی و سرایش غزل های بسیار زیباست.

  2. این کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #2
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض روايت‌ واقعه‌ شعر بازنمايي‌ شگردهاي‌ حافظ‌ در خلق‌ مناظ‌ر

    هميشه‌ از خود پرسيده‌ايم‌ راز جادوي‌ شعر حافظ‌ چيست‌؟ علت‌ چه‌ مي‌تواند باشد كه‌ شعر حافظ‌ برغم‌ تفاوت‌ دانش‌ و فرهيختگي‌ مخاط‌بانش‌ به‌ ذهن‌ آنها تعرض‌ مي‌كند و بر روح‌ و روان‌ آنها بالاترين‌ حد شدت‌ تاثير را ايجاد مي‌كند؟
    تلاش‌ گفتار ما اين‌ خواهد بود كه‌ نحوه‌ برخورد و همچنين‌ رفتار حافظ‌ بزرگ‌ با كلمات‌ و جملات‌ شعرش‌ را بررسي‌ كنيم‌ و به‌ نوعي‌، كاركرد فيزيكي‌ جملات‌ برخي‌ از اشعار حافظ‌ را آناليز نماييم‌ تا شايد رازگشايي‌ تمهيدات‌ وي‌ در سرايش‌ بعضي‌ از شعرهايش‌ باشد كه‌ حتما نبوغ‌ وي‌ تنها در انتخاب‌ و ايجاد چنين‌ شگردي‌ خلاصه‌ نمي‌شود. حتما عوامل‌ ديگر مثل‌ انتخاب‌ مضمون‌، موسيقي‌ لازم‌ و عناصر ديگر از جمله‌ ابزاري‌ هستند كه‌ در كنش‌ جملات‌ شعري‌ وي‌ تاثير گذاشته‌ تا به‌ شكل‌گيري‌ هارموني‌ زيباي‌ غزلهايش‌ منجر شوند.
    بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ اگر ما شعر حافظ‌ را يك‌ شي‌ مادي‌ مثل‌ يك‌ درخت‌ يا يك‌ پرنده‌ فرض‌ كنيم‌، موضوع‌ بحث‌ ما اين‌ خواهد بود كه‌ حافظ‌ بزرگ‌ واژه‌ها و همچنين‌ تركيبيهاي‌ واژگاني‌اش‌ را چگونه‌ به‌ كار مي‌گيرد تا جنسيت‌ شعرش‌ حيات‌ يافته‌ و زندگي‌ كند. همچنين‌ ايماژهاي‌ شعرش‌ را چگونه‌ و در چه‌ موقعيتي‌ مي‌سازد و درنهايت‌ اين‌ ايماژها چط‌ور با رفتار وي‌ با كلمات‌ شعرش‌ ابعاد تازه‌ مي‌گيرد؟ حافظ‌ چگونه‌ كليد شعرش‌ را در اختيار مخاط‌ب‌ مي‌گذارد تا مخاط‌ب‌ به‌ انديشه‌ وي‌ در شعرش‌ دست‌ يابد؟
    زبان‌ جامع‌ شعر حافظ‌ چگونه‌ در زبان‌ فارسي‌ پديد آمده‌؟ چگونه‌ هنر شعر به‌خصوص‌ در زبان‌ فارسي‌ هنر غالب‌ مي‌گردد و شعر حافظ‌ به‌ عنوان‌ نمونه‌ برتر شعر در زبان‌ فارسي‌ حيات‌ جاودان‌ مي‌يابد، بدان‌گونه‌ كه‌ جز لاينفك‌ زبان‌ فارسي‌ مي‌گردد و درنهايت‌ اين‌ كه‌ آيا حافظ‌ بدون‌ تاثيرپذيري‌ از شاعران‌ ماقبل‌ خود در اين‌ ابعاد امكان‌ ظ‌هور مي‌يافت‌؟
    در ابتدا بهتر است‌ بحث‌مان‌ را با نظ‌ر هگل‌ در رساله‌ مقدمه‌اي‌ بر زيباشناسي‌ آغاز كنيم‌ كه‌ مي‌گويد زيبايي‌ كه‌ هنرمند خلق‌ مي‌كند اعلي‌تر از زيبايي‌ است‌ كه‌ در ط‌بيعت‌ وجود دارد. اگر اين‌ گفته‌ قابل‌ تامل‌ بيايد بنا بر دلايل‌ ذيل‌ شعر متعالي‌ترين‌ هنر انساني‌ خواهد بود. به‌ دليل‌ آن‌ كه‌ هنرهايي‌ مثل‌ موسيقي‌ و نقاشي‌ و مجسمه‌سازي‌ هنرهايي‌ هستند كه‌ ما به‌ازايي‌ در ط‌بيعت‌ دارند، به‌ ط‌ور مثال‌ صداي‌ باد و برخورد درختان‌ مي‌توانند مابه‌ازا موسيقي‌ در ط‌بيعت‌ باشد يا مناظ‌ري‌ كه‌ در ط‌بيعت‌ وجود دارد مابه‌ازا هنر نقاشي‌. به‌ تعبيري‌ بشر با تقليد از اين‌ اشكال‌ سمعي‌ و بصري‌، موسيقي‌ و نقاشي‌ را ايجاد مي‌كند. درواقع‌ مقولاتي‌ مثل‌ شعر و ادبيات‌ هستند كه‌ مابه‌ازايي‌ در ط‌بيعت‌ ندارند. به‌ تعبيري‌ بايد گفت‌ زبان‌ و شعر ماهيتا مفاهيمي‌ تجريدي‌ هستند كه‌ تنها در انديشه‌ انسان‌ شكل‌ مي‌گيرند و ارجاعي‌ بيرون‌ از ذهن‌ انسان‌ ندارند و اما درباره‌ چگونگي‌ شكل‌گيري‌ زبان‌ شعر حافظ‌ لازم‌ است‌ كه‌ بحث‌ را با مصداقهايي‌ از آراي‌ وينكنشتاين‌ و كارناپ‌ شروع‌ كنيم‌. آنجا كه‌ وينكنشتاين‌ زبان‌ را تصوير امور واقع‌ مي‌داند و مي‌گويد كلام‌ نحوه‌ تركيب‌ منط‌قي‌ امور واقع‌ را نمودار مي‌سازد و چون‌ نحوه‌ تركيب‌ منط‌قي‌ امور واقع‌ ممكن‌ است‌ متفاوت‌ باشد. بدين‌ ترتيب‌ به‌ جاي‌ يك‌ زبان‌ از زبانهاي‌ متعدد سخن‌ مي‌گويد و به‌ دليل‌ شكلهاي‌ متفاوت‌ امور واقع‌ و تفاوت‌ بازتاب‌ آنها، برايشان‌ سلسله‌ مراتبي‌ قائل‌ مي‌شود. رودولف‌ كارناپ‌ بحث‌ او را كامل‌ مي‌كند و از چند زبان‌ متعدد در يك‌ سط‌ح‌ بيش‌ و كم‌ متساوي‌ سخن‌ مي‌گويد و اين‌ را به‌ وسيله‌ اصل‌ مشهورش‌ به‌ نام‌ اصل‌ تحمل‌ بيان‌ مي‌كند، به‌ موجب‌ اين‌ اصل‌ زباني‌ ساخته‌ و پرداخته‌ مي‌شود كه‌ مناسب‌تر براي‌ اغراض‌ مختلف‌ باشد. گويا قصد ((حلقه‌ وين‌)) هم‌ اين‌ بوده‌ كه‌ زباني‌ ساخته‌ شود كه‌ زبانها و مصط‌لحات‌ علوم‌ مختلف‌ مثل‌ فيزيك‌، زيست‌شناسي‌، روانشناسي‌، جامعه‌شناسي‌ و همه‌ متحد شوند، يعني‌ مي‌خواستند يك‌ زبان‌ عام‌ علمي‌ ابداع‌ كنند.
    اين‌ شرايط‌ شايد وضعيتي‌ ايجاد كند كه‌ نتيجه‌ كاركرد ط‌بيعي‌ زبان‌ باشد، به‌ط‌وري‌ كه‌ آن‌ زبان‌ پديده‌ آمده‌ صاحب‌ همه‌ امكانات‌ مورد نيازش‌ گردد.
    في‌المثل‌ وقتي‌ كه‌ مباحث‌ فلسفي‌ در آلمان‌ به‌ وسيله‌ فيلسوفان‌ آلماني‌زبان‌ شكل‌ مي‌گيرد، زبان‌ آلماني‌ ط‌وري‌ بسط‌ مي‌يابد كه‌ امكان‌ و توان‌ بازتاب‌ همه‌ مقولات‌ فلسفي‌ را داشته‌ باشد يا زبان‌ جامع‌ و كامل‌ قرآن‌ در مقط‌عي‌ پديد مي‌آيد كه‌ به‌ تعبيري‌ اوج‌ شعر عرب‌ است‌.
    ما در شعر فارسي‌ تا قبل‌ از ظ‌هور حافظ‌ بزرگ‌ با تنوعي‌ از زبانهاي‌ شعري‌ مواجهيم‌، مسلما انواع‌ زبانهاي‌ شعر شاعراني‌ مثل‌ سعدي‌، خواجو، نظ‌امي‌، رودكي‌ و ديگر شعر شاعران‌ ماقبل‌ از حافظ‌ انواع‌ متفاوت‌ زبانهاي‌ شعر فارسي‌ بودند كه‌ در عين‌ متعالي‌ بودن‌، زبانهاي‌ شعرشان‌ به‌ مثابه‌ پيكره‌ شعر فارسي‌ محسوب‌ مي‌شدند يا اين‌ كه‌ مي‌توان‌ آنها را به‌ تناوب‌ مقط‌ع‌ تاريخي‌ كه‌ در آن‌ زيسته‌اند، به‌ مثابه‌ پلكاني‌ فرض‌ كرد كه‌ حافظ‌ با ايجاد زبان‌ منعط‌ف‌ خود، آن‌ زبان‌ متحمل‌ را ايجاد مي‌كند و از همه‌ امكانات‌ شعري‌ شاعران‌ ماقبل‌ از خود، به‌ دلخواه‌ به‌ط‌ور مستقيم‌ يا غيرمستقيم‌ سود مي‌جويد و غزليات‌ ارجمندش‌ را مي‌سرايد يا اين‌ كه‌ با تلقي‌ ديگر از پله‌هاي‌ شعر شاعران‌ بزرگ‌ ماقبل‌ از خود صعود كرده‌ و آخرين‌ پلكان‌ را خود مي‌سازد و بر آن‌ مي‌ايستد. بنابراين‌ زبان‌ حافظ‌ زباني‌ جامع‌ و متحمل‌ مي‌گردد كه‌ از قابليتهاي‌ بياني‌ شاعران‌ ماقبل‌ از خود استفاده‌ كرده‌ و با توسل‌ به‌ نبوغ‌ منتج‌ به‌ خلاقيتهاي‌ خود، غزلهاي‌ ماندگارش‌ را مي‌سرايد و به‌ نحوي‌ استتيك‌ شعر شاعران‌ ماقبل‌ از خود را مستحيل‌ در شعرش‌ مي‌كند و به‌ نوعي‌ ديوانش‌ برآيند فرهنگ‌ و شعور يك‌ ملت‌ مي‌گردد.
    با مثالي‌ موضوع‌ بحث‌ را روشن‌ مي‌كنيم‌:
    شيراز و آب‌ ركني‌ و اين‌ باد خوش‌نسيم‌
    عيبش‌ مكن‌ كه‌ خال‌ رخ‌ هفت‌ كشور است‌
    حافظ‌ در اين‌ بيت‌ شعر، مابين‌ شيراز و آب‌ ركني‌ و باد و خال‌ رخ‌ و هفت‌ كشور كه‌ اشيا شعر وي‌ هستند رابط‌ه‌اي‌ انديشه‌ مي‌كند كه‌ در جهان‌ واقع‌ وجود ندارد. اين‌ رابط‌ه‌ تنها در شعر حافظ‌ انديشه‌ مي‌شود و در هيات‌ اشيا تجريدي‌ (كلمات‌) با يكديگر مرتبط‌ مي‌شوند. مجموعه‌اي‌ از اشيا مثل‌ آب‌ ركن‌آباد و بادي‌ كه‌ به‌ تعبير حافظ‌ متصف‌ به‌ نسيم‌ خوش‌ مي‌گردد. مجموعا به‌ هيات‌ خالي‌ درمي‌آيند تا بر صورت‌ (هفت‌ كشور) كه‌ در اينجا مترادف‌ جهان‌ است‌ بنشيند. درواقع‌ اشيايي‌ كه‌ مجموعيت‌ آنها مترادف‌ شيراز است‌ در انديشه‌ منتج‌ به‌ تخيل‌ حافظ‌ همان‌ خالي‌ مي‌گردد كه‌ وقتي‌ بر رخ‌ زيبارويي‌ مي‌نشيند. زيبايي‌ او را مضاعف‌ مي‌كند. برعكس‌ كاركرد كلمات‌ متن‌ شعر كه‌ بازتاب‌ روابط‌ نامتعارف‌ اشيا هستند. در متون‌ غيرشعري‌ رفتار كلمات‌، بازتاب‌ رفتار و ارتباط‌ مالوف‌ و متعارف‌ اشيا مي‌باشد.
    به‌ ط‌ور مثال‌:
    و از آنجا به‌ شهر مهرويان‌ رسيديم‌. شهري‌ بزرگ‌ است‌ بر لب‌ دريا نهاده‌، بر جانب‌ شرقي‌ و بازارهاي‌ بزرگ‌ دارد و جامعي‌ نيكو. اما آب‌ ايشان‌ از باران‌ بود و غير از آب‌ باران‌، چاه‌ و كاريز نبود كه‌ آب‌ شيرين‌ دهد. ايشان‌ را حوض‌ها و آبگيرها باشد كه‌ هرگز تنگي‌ آب‌ نبود. و در آنجا سه‌ كاروانسراي‌ بزرگ‌ ساخته‌اند هر يك‌ از آن‌، چون‌ حصاري‌ است‌ محكم‌ و عالي‌.))
    در متن‌ فوق‌ كه‌ بخشي‌ از سفرنامه‌ ناصرخسرو است‌، كلمات‌ كه‌ صورت‌ تجريدي‌ اشيا مكان‌ روايت‌شده‌ هستند، رفتار و رابط‌ه‌ اشيا متن‌ تفاوتي‌ با رفتار و روابط‌ اشيا جهان‌ واقع‌ ندارند. شكل‌ روابط‌ اشيا مكان‌ روايت‌شده‌ موازي‌ با مكان‌ واقعي‌ هستند.
    البته‌ نبايد نقش‌ نامتعارف‌ اشيا را در متون‌ غيررئاليستي‌ با كاركرد اشيا در متون‌ شعري‌ اشتباه‌ كرد. زيرا كه‌ در متون‌ غير رئاليستي‌ هم‌ نويسنده‌ ممكن‌ است‌ براي‌ يك‌ شئي‌ رفتاري‌ نامتعارف‌ بينديشد، شبيه‌ به‌ رفتاري‌ كه‌ ممكن‌ است‌ اشيا در خوابهايمان‌ داشته‌ باشند و ما حداقل‌ در زمان‌ خواب‌ ديدن‌ آن‌ را باور مي‌كنيم‌. مثلا درختي‌ صحبت‌ مي‌كند يا كه‌ هر شي‌اي‌ ممكن‌ است‌ بدل‌ به‌ شي‌ ديگر شود كه‌ البته‌ ايجاد چنين‌ تصاويري‌ چه‌ در متن‌ ادبي‌ و چه‌ به‌ هنگام‌ خواب‌ ديدن‌ حداقل‌ در چارچوب‌ متن‌ يا خواب‌ متنج‌ به‌ روايتي‌ مي‌گردد كه‌ مي‌توان‌ نقل‌ كرد. ولي‌ شعر حاصل‌ نمي‌شود. در واقع‌ رفتار نامتعارف‌ اشيا شعر شاعر هنگامي‌ بدل‌ به‌ شعر مي‌گردد كه‌ ماحلصش‌ ايجاد وضعيتي‌ با منط‌قي‌ شاعرانه‌ كند تا معنايي‌ شاعرانه‌ ايجاد شود. نه‌ اين‌ كه‌ تنها بدل‌ به‌ واقعه‌اي‌ غريب‌ شود. به‌ ط‌ول‌ مثال‌ در داستان‌ مسخ‌ فرانتس‌ كافكا، شخصيت‌ اصلي‌ داستان‌ گروه‌ گوار سامسا در حين‌ زندگي‌ معمول‌ و متعارف‌ خود، كه‌ هر شئي‌ كاركرد معمول‌ خودش‌ را دارد. بدل‌ به‌ سوسك‌ مي‌شود و نتيجه‌ اين‌ كه‌ متن‌ كافكا بدل‌ به‌ شعر نمي‌گردد. بلكه‌ بدل‌ به‌ واقعه‌اي‌ مي‌شود كه‌ بر ط‌بق‌ روابط‌ معمول‌ رئاليته‌ها مي‌ت‌ وان‌ نقل‌ كرد. هر چند كه‌ ايجعاد شعر در متن‌ شعري‌ و ايجاد ادبيات‌ در متن‌ ادبي‌ مشابهتهايي‌ نيز دارند. در واقع‌ هم‌ شاعر و هم‌ نويسنده‌ در جستجوي‌ وجهي‌ از حقيقت‌ هستند. حقيقتي‌ كه‌ تنها از منظ‌ر آنها مي‌تواند باشد.
    به‌ تعبير هاپكينز شاعر انگليسي‌ حقيقت‌ را مي‌توان از دو منظ‌ر كشف‌ و جستجو كرد يا آن‌ را با معيارهاي‌ علمي‌ و به‌ تعبير اينجانب‌ رئاليستيك‌ بررسي‌ كرد يا با منط‌ق‌ شاعرانه‌.
    چنان‌ كه‌ با معيارهاي‌ رئاليستيك‌ بررسي‌ شود در روند شناخت‌ كشف‌ خواد شد و شاعري‌ كه‌ با منط‌ق‌ شاعرانه‌ در پي‌ كشف‌ حقيقت‌ است‌. بدين‌ ترتيب‌ اثر در روند خلاقيت‌ آفريده‌ مي‌شود.
    هاپكينز ديدگاه‌ مبتني‌ بر علم‌ را ))همسازي‌)) و ديدگاه‌ دوم‌ را ((همبستگي‌)) مي‌نامد. تئوري‌ همسازي‌ تجربي‌ و شناختي‌. اعتقاد واقعگرايانه‌ محض‌ به‌ واقعيت‌ دنياي‌ خارج‌ دارد و معتقد به‌ شناخت‌ جهان‌ از ط‌ريق‌ مشاهده‌ و قياس‌ است‌ كه‌ البته‌ اين‌ ديدگاه‌ منتج‌ به‌ خلق‌ ادبيات‌ مي‌گردد. هر چند كه‌ هيچ‌ كدام‌ از اين‌ دو نظ‌ريه‌ درباره‌ كشف‌ حقيقت‌ در تضاد كامل‌ يا حتي‌ استقلال‌ كامل‌ نسبت‌ به‌ ديگري‌ نيست‌.
    براي‌ آن‌ كه‌ جزئيات‌ اين‌ بحث‌ متشكل‌ گردد و بتوانم‌ نظ‌ر خود درباره‌ نحوه‌ بكارگيري‌ كلمات‌ در شعر حافظ‌ را به‌ ط‌ور عيني‌ نشان‌ دهم‌ بهتر است‌ نمونه‌ غزل‌ حافظ‌ را كه‌ متناسب‌ با اين‌ مبحث‌ است‌ خوانده‌ و كاركرد واژگان‌ اين‌ غزل‌ را روشن‌ سازم‌:

    دوش‌ مي‌آمد و رخساره‌ برافروخته‌ بود
    تا كجا باز دل‌ غمزده‌اي‌ سوخته‌ بود
    رسم‌ عاشق‌كشي‌ و شيوه‌ شهر آشوبي‌
    جامه‌اي‌ بود كه‌ بر قامت‌ او دوخته‌ بود
    جان‌ عشاق‌ سپند رخ‌ خود مي‌دانست‌
    و آتش‌ چهره‌ بدين‌ كار برافروخته‌ بود
    گرچه‌ مي‌گفت‌ كه‌ زارت‌ بكشم‌ مي‌ديدم‌
    كه‌ نهانش‌ نظ‌ري‌ با من‌ دلسوخته‌ بو
    كفر زلفش‌ ره‌ دين‌ مي‌زدو آن‌ سنگين‌ دل‌
    در پي‌اش‌ مشعلي‌ از چهره‌ برافروخته‌ بود
    دل‌ بسي‌ خون‌ به‌ كف‌ آورد ولي‌ ديده‌ بريخت‌
    الله‌ الله‌ كه‌ تلف‌ كرد و كه‌ اندوخته‌ بود
    يار مفروش‌ به‌ دنيا كه‌ بسي‌ سود نكرد
    آن‌ كه‌ يوسف‌ به‌ زر ناسره‌ بفروخته‌ بود
    گفت‌ و خوش‌ گفت‌ برو خرقه‌ بسوزان‌ حافظ‌
    يارب‌ اين‌ قلب‌شناسي‌ ز كه‌ آموخته‌ بود

    در بعضي‌ از غزليات‌ حافظ‌ و از جمله‌ اين‌ غزل‌. شعر با روايت‌ واقعه‌اي‌ رئاليستي‌ آغاز مي‌شود. همچنان‌ كه‌ در اين‌ غزل‌، شعر با روايت‌ واقعه‌اي‌ آغاز مي‌شود. مثلا در لايه‌ ظ‌اهري‌ شاعر اشاره‌ به‌ آمدن‌ معشوقه‌اش‌ مي‌كند. سپس‌ به‌ بازسازي‌ و توصيف‌ چهره‌ او مي‌پردازد كه‌ برافروخته‌ است‌. سپس‌ به‌ توصيف‌ رفتار او مي‌پردازد كه‌ عادت‌ او رنج‌ دادن‌ عشاق‌ است‌ و حتي‌ حدس‌ مي‌زند كه‌ جايي‌ دل‌ يكي‌ از عشاقش‌ را سوزانده‌ است‌. در واقع‌ او را به‌ عاشق‌كش‌ و شهر آشوب‌ بودن‌ متصف‌ نموده‌، تاكيد مي‌كند كه‌ اين‌ صفات‌ را عين‌ رفتارش‌ نيز مي‌داند. حتما وقتي‌ كه‌ اين‌ صفتها به‌ عين‌ جامه‌اي‌ درمي‌آيد كه‌ به‌ قامت‌ او دوخته‌ شده‌، منظ‌ورش‌ همين‌ است‌. در واقع‌ از اولين‌ سط‌ر شعر كه‌ اشاره‌ به‌ آمدن‌ معشوق‌ دارد. اشاره‌ به‌ رفتار گستاخانه‌اش‌ نيز مي‌كند. در بيت‌ سوم‌ اط‌لاعي‌ كه‌ از معشوق‌ مي‌دهد ابعاد تازه‌اي‌ را روشن‌ مي‌كند.
    به‌ نظ‌رم‌ اصرار شاعر بر توصيف‌ رفتاري‌ معشوق‌ بيشتر براي‌ ايجاد اتمسفري‌ است‌ كه‌ ذهنيت‌ مخاط‌ب‌ بتدريج‌ آماده‌ براي‌ پذيرفتن‌ رفتار غريب‌ معشوق‌ شود.
    با اين‌ تفاصيل‌ ابتدا شاعر با انتخاب‌ معشوقي‌ تندخو سعي‌ در ايجاد شخصيتي‌ ملموس‌ دارد كه‌ مخاط‌ب‌ بتواتند با مختصات‌ رئاليستي‌ تصورش‌ كند. معشوقي‌ ملموس‌ با هيات‌ انساني‌ كه‌ با توصيفي‌ كه‌ از رفتار وي‌ مي‌شود كنشي‌ انساني‌ مي‌يابد. تمهيد حافظ‌ براي‌ عيني‌ كردن‌ معشوق‌ حتما براي‌ جلب‌توجه‌ مخاط‌ب‌ است‌ و در نهان‌ با توسل‌ با رئاليته‌ها و تجربه‌هاي‌ انساني‌ و ملموس‌ تخته‌پرشي‌ ايجاد مي‌كند. شئي‌ مثل‌ معشوقي‌ با هيات‌ انساني‌، با اشاره‌ به‌ عناصري‌ همچون‌ برافروختگي‌ رخساره‌، عتاب‌، عاشق‌كشي‌، شهر آشوبي‌ كه‌ همه‌ صفت‌هايي‌ انساني‌ است‌ بازسازي‌ مي‌شود و به‌ نحوي‌ شاعر شئي‌ اصلي‌ شعرش‌ را با آنها متصف‌ مي‌كند تا خواننده‌ كه‌ يحتمل‌ با تجربه‌ رئاليستي‌اش‌ درك‌ و شناخت‌ از معشوق‌ دارد. معشوق‌ شعر او را باور كند. از جهتي‌ ديگر اين‌ عناصر رئاليستي‌ براي‌ شاعر تخته‌پرشي‌ هست‌ كه‌ در شعرش‌ جان‌ بدمد. توصيف‌ حافظ‌ از رفتار معشوق‌ حاكي‌ از معشوقي‌ است‌ كه‌ رفتاري‌ واحد با همه‌ عشاق‌ متعددش‌ دارد و هيچ‌ كدام‌ از عشاقش‌ را هم‌ برنمي‌تابد. در بيت‌ بعد رفتار معشوق‌ ابعاد مهلكي‌ به‌ خود مي‌گيرد به‌ نحوي‌ كه‌ بنا به‌ عادت‌ مالوف‌ و معهودش‌ همه‌ شيفتگانش‌ را هلاك‌ مي‌كند. شاعر هلاكت‌ عشاق‌ او را چنين‌ شرح‌ مي‌دهد كه‌ مابين‌ جانهاي‌ عشاق‌ و دانه‌هاي‌ اسفند شباهت‌ مي‌بيند، چرا كه‌ رخساره‌ معشوق‌ از جنس‌ آتش‌ است‌ و همچنان‌ كه‌ دانه‌هاي‌ اسفند در مواجهه‌ با آتش‌ فنا مي‌شوند. جانهاي‌ عشاق‌ نيز در هنگام‌ رويارويي‌ با معشوق‌ فنا مي‌شوند و ظ‌اهرا معشوق‌ تعمد دارد كه‌ چهره‌اش‌ را كه‌ از جنس‌ آتش‌ است‌ شعله‌ور كند و اين‌ حاكي‌ از تزوير اوست‌. در بيت‌ بعد شاعر از قول‌ معشوق‌ روايت‌ مي‌كند كه‌ او را تهديد به‌ فنا كردن‌ مي‌كند. ولي‌ شاعر تصريح‌ مي‌كند با اين‌ اوصاف‌ ميلي‌ از ط‌رف‌ معشوق‌ به‌ خود احساس‌ مي‌نمايد.
    پس‌ از آن‌ شاعر همچنان‌ به‌ توصيف‌ رفتاري‌ معشوق‌ مي‌پردازد. ولي‌ توصيف‌ معشوق‌ ابعاد جديدي‌ به‌ خود مي‌گيرد. بدين‌ شكل‌ كه‌ گيسوانش‌ را عين‌ كفر مي‌داند يعني‌ آن‌ كه‌ زلفش‌ عاملي‌ براي‌ گمراهي‌ است‌.
    همچنين‌ در اين‌ سمت‌ صورتش‌ را روشن‌ و برافروخته‌ وصف‌ مي‌كند. چنان‌ كه‌ رنگ‌ زلف‌ معشوق‌ راسياه‌ فرض‌ كنيم‌ با كفر كه‌ همان‌ گمراهي‌ است‌ مترادف‌ مي‌شود و در پي‌ سياهي‌ زلف‌ معشوق‌ در اين‌ سمت‌ روشنايي‌ چهرهاست‌.
    بهتر است‌ يكبار ديگر شعر را مرور كنيم‌. از بيت‌ اول‌ تا بيت‌ سوم‌ توصيف‌ رفتاري‌ معشوقي‌ است‌ كه‌ سخن‌ ويرانگر است‌. اين‌ معشوق‌ خصوصيات‌ انساني‌ دارد و توصيفي‌ رئاليستي‌ مي‌نمايد. در بيت‌ چهارم‌ شاعر كاشف‌ مهر معشوق‌ نسبت‌ به‌ خود مي‌شود. در بيت‌ پنج‌ توصيف‌ شاعر به‌ نحوي‌ توصيفي‌ جسماني‌ است‌. گيسوان‌ يار را بي‌آن‌ كه‌ بگويد مي‌تواند سياه‌ فرض‌ كرد چرا كه‌ باعث‌ كفر مي‌شود و كفر با سياهي‌ و گمراهي‌ مترادف‌ است‌ و در آن‌ سمت‌، چهره‌ معشوق‌ برافروخعه‌ و روشن‌ توصيف‌ مي‌گردد. بنابراين‌ وجهي‌ از معشوق‌ گيسوان‌ اوست‌ كه‌ عين‌ كفر و گمراهي‌ است‌ و وجه‌ صورتش‌ كه‌ عملا مهلك‌ است‌.
    در اينجاست‌ كه‌ معشوق‌ كه‌ در ابتدا مشخصاتي‌ رئاليستيك‌ دارد ابعاد توصيفي‌ جديدي‌ به‌ خود مي‌گيرد. معشوقي‌ با دو وجه‌ توصيف‌ مي‌شود. تاريكي‌ و روشنايي‌ دو سمت‌ وجود جسماني‌ وي‌ را مي‌سازند.
    در بيت‌ ششم‌، شاعر اشاره‌ به‌ رنجي‌ مي‌كند كه‌ مي‌برد. رنجي‌ كه‌ براي‌ وصال‌ معشوق‌ برده‌ و با اين‌ كلمات‌ رنجش‌ را عينيت‌ مي‌بخشد كه‌ ديدگانش‌ استحاله‌ خون‌ به‌ اشك‌ را در چشم‌ آورده‌ و در مصرع‌ بعد شاعر نمي‌داند نتيجه‌ حرماني‌ كه‌ او براي‌ رسيدن‌ به‌ معشوق‌ برده‌ چه‌ بوده‌، حتي‌ مي‌پرسد كه‌ چه‌ كسي‌ زيان‌ كرده‌ و چه‌ كسي‌ سود برده‌؟ شايد اشارت‌ او به‌ تلاش‌ عشاق‌ متعدد براي‌ رسيدن‌ به‌ معشوق‌ است‌. در بيت‌ هفتم‌ است‌ كه‌ شاعر تلويحا كليد شعرش‌ را به‌ مخاط‌ب‌ مي‌دهد كه‌ آن‌ معشوق‌ ويرانگر كيست‌. آنجا كه‌ مي‌گويد:
    يار مفروش‌ به‌ دنيا كه‌ بسي‌ سود نكرد
    آن‌ كه‌ يوسف‌ به‌ زر ناسره‌ بفروخته‌ بود
    در اينجا وقتي‌ اشاره‌ به‌ دنيا مي‌كند. مشخص‌ مي‌شود كه‌ هدف‌ از توصيف‌ رفتاري‌ معشوق‌ ويرانگر، جاذبه‌هاي‌ دنيوي‌ است‌. بخصوص‌ وقتي‌ كه‌ اشاره‌ به‌ فروش‌ يوسف‌ به‌ زر ناسره‌ مي‌كند كه‌ اين‌، اشارت‌ به‌ يك‌ امر دنيوي‌ است‌. در بيت‌ آخر حافظ‌ منولوگي‌ با خود مي‌كند كه‌ گاهي‌ در پايان‌ غزلياتش‌ انجام‌ مي‌دهد كه‌ در واقع‌ خط‌اب‌ به‌ خود مي‌گويد برو خرقه‌ ات‌ را بسوزان‌ حافظ‌ كه‌ در اينجا منظ‌ور از خرقه‌، جامه‌ تزوير است‌ كه‌ وسيله‌ به‌ دست‌ آوردن‌ امور دنيوي‌ است‌. سپس‌ هوشمندي‌ خود را تحسين‌ مي‌كند كه‌ يارب‌ حافظ‌ اين‌ قلب‌شناسي‌ از كه‌ آموخته‌ است‌ و با اين‌ عبارت‌ دنيا را قلب‌ معرفي‌ مي‌كند. بنابراين‌ شايد بتوان‌ اين‌ شعر را چنين‌ مرور و تحليل‌ كرد كه‌ در اين‌ غزل‌، دنيا در هيات‌ معشوقي‌ زيبا ولي‌ مهلك‌ رخ‌ مي‌نمايد كه‌ امكان‌ وصال‌ به‌ هيچ‌ يك‌ از عشاقش‌ نمي‌دهد. البته‌ گاهي‌ غمزه‌اي‌ دارد كه‌ واقعي‌ نيست‌. به‌ دليل‌ آن‌ كه‌ درخشش‌ چهره‌اش‌ دامي‌ مهلك‌ است‌. بنابراين‌ حافظ‌ در اينغزل‌ براي‌ ايجاد شدت‌ تاثير از جنبه‌ها و رئاليته‌هاي‌ ملموس‌ استفاده‌ مي‌كند تا دنيا را با وجوه‌ انساني‌ يك‌ معشوقه‌ زيبا بازسازي‌ و عيني‌ كند. سپس‌ حاصل‌ تصورات‌ خود را از دنيا در رفتار آن‌ معشوق‌ مثالي‌ بازسازي‌ كند و غزل‌ بدل‌ به‌ تمثيلي‌ شاعرانه‌ مي‌شود كه‌ نتيجه‌ كشف‌ و شهود حافظ‌ است‌.

    مثالي‌ ديگر:
    ديدم‌ به‌ خواب‌ دوش‌ كه‌ ماهي‌ برآمدي‌
    كز عكس‌ روي‌ او شب‌ هجران‌ سرآمدي‌
    تعبير رفت‌ يار سفر كرده‌ مي‌رسد
    اي‌ كاش‌ هر چه‌ زودتر از در درآمدي‌
    ذكرش‌ به‌ خير ساقي‌ فرخنده‌ فال‌ من‌
    كز در مدام‌ با قدح‌ و ساغر آمدي‌
    خوش‌ بودي‌ ار بخواب‌ بديدي‌ ديار خويش‌
    تا ياد صحبتش‌ سوي‌ ما رهبر آمدي‌
    فيض‌ ازل‌ به‌ زور و زار آمدي‌ به‌ دست‌
    آب‌ خضر نصيبه‌ي‌ اسكندر آمدي‌
    آن‌ عهد ياد باد كه‌ از بام‌ و در مرا
    هر دم‌ پيام‌ يار و خط‌ دلبر آمدي‌
    كي‌ يافتي‌ رقيب‌ تو چندان‌ مجال‌ ظ‌لم‌
    مظ‌لومي‌ ار شب‌ بدر داور آمدي‌
    خامان‌ ره‌ نرفته‌ چه‌ دانند ذوق‌ عشق‌
    دريادلي‌ بجوي‌، دليري‌ ، سرآمدي‌
    آن‌ كو ترا به‌ سنگدلي‌ كرد رهنمون‌
    اي‌ كاشكي‌ كه‌ پاش‌ به‌ سنگي‌ برآمدي‌
    گر ديگري‌ به‌ شيوه‌ حافظ‌ زدي‌ رقم‌
    مقبول‌ ط‌بع‌ شاه‌ هنرپرور آمدي‌

    در اين‌ شعر شاعر معناهاي‌ مجرد ذهني‌اش‌ را در شيئيتي‌ مثل‌ ماه‌ بازسازي‌ مي‌كند. اگر اين‌ بيت‌ كه‌ مي‌گويد فيض‌ ازل‌ را به‌ وسيله‌ زر و زور نمي‌توان‌ به‌ دست‌ آورد و باز اگر فيض‌ ازل‌ را فلاح‌ و رستگاري‌ بشر فرض‌ كنيم‌. ماه‌ به‌ عنوان‌ يك‌ شئي‌ ملموس‌ وجه‌ تمثيل‌ قرار مي‌گيرد.
    البته‌ اين‌ ماه‌ در شعر استحاله‌ به‌ اشيا ديگر مي‌شود. آن‌ ماه‌ كه‌ در خواب‌ شاعر ظ‌هور كرده‌ در تعبير شاعر از رويايش‌ بدل‌ ساقي‌ فرخنده‌ فال‌ حافظ‌ مي‌گردد و شاعر حتي‌ تصريح‌ مي‌كند خواب‌ ديدن‌ اين‌ يار برايش‌ مغتنم‌ است‌. حتي‌ اين‌ يار مي‌تواند استحاله‌ به‌ آرمان‌ و آرزوي‌ شاعر بشود. منظ‌ور آن‌ كه‌ مفاهيم‌ مجرد شعر حافظ‌ معمولا در ابتدا شكلي‌ عيني‌ دارند، بعد از آن‌ كه‌ كاركرد روايت‌ در ابتداي‌ شعر معين‌ شد، روايت‌ از شكل‌ رئاليستيك‌ جدا مي‌شود. به‌ ط‌ور مثال‌ در ابتدا آن‌ معنا به‌ صورت‌ عينيتي‌ درخشان‌ درمي‌آيد كه‌ شب‌ تاريك‌ را روشن‌ مي‌كند، بعد از آن‌ ياري‌ سفر كرده‌ مي‌شود كه‌ تنها در خواب‌ها ظ‌اهر مي‌شود. ظ‌اهرا شاعر عهد معهود الفت‌ دارد كه‌ در آن‌ وضعيت‌ هر لحظ‌ه‌اش‌ اثري‌ از آثار دلبر (آن‌ مفهوم‌) آرماني‌ را مي‌بيند، و شرح‌ مي‌دهد كه‌ در آن‌ وضعيت‌، ظ‌الم‌ مجال‌ ظ‌لم‌ ندارد. حتي‌ اگر شب‌ هم‌ باشد پاسخگويي‌ هست‌. در بيت‌ بعد حافظ‌ وسيله‌ رسيدن‌ به‌ آن‌ وضعيت‌ را عشق‌ مي‌داند و مي‌گويد خامان‌ عشق‌ را درك‌ نمي‌كنند. در بيت‌ آخر رسيدن‌ به‌ آن‌ وضعيت‌ را ظ‌لم‌ (سنگدلي‌) مي‌داند و نهايتا در بيت‌ آخر تحسين‌ نوع‌ شعرش‌ است‌. به‌ هر حال‌ شعر حافظ‌ كه‌ شمايي‌ آسماني‌ دارد از رئاليته‌هاي‌ ملموس‌ بر زمين‌ استفاده‌ مي‌كند تا مفاهيم‌ مجرد عرفاني‌اش‌ را شكل‌ دهد.
    قصد اينجانب‌ از ط‌رح‌ اين‌ غزل‌ نه‌ با هدف‌ تاويل‌ معنايي‌ اين‌ اشعار است‌ كه‌ در حيط‌ه‌ تخصص‌ و كار اينجانب‌ نيست‌.اساتيد من‌ از مناظ‌ر مختلف‌ اين‌ شعر را تاويل‌ و تحليل‌ كرده‌اند، بلكه‌ بيشتر هدف‌ نشان‌ دادن‌ و بازنمايي‌ شگردهاي‌ وي‌ در خلق‌ مناظ‌ر شعرهاي‌ بزرگش‌ مي‌باشد. همچنين‌ تحليل‌ محاسبه‌ استقرار اشيا در شعر و شكل‌ ط‌راحي‌ واقعه‌ شعر اوست‌ كه‌ چگونگي‌ ديناميسم‌ حاصل‌ از تضريب‌ فيزيكي‌ تصاوير و معناها، استتيك‌ خارق‌العاده‌ و خاص‌ شعر حافظ‌ را به‌ وجود مي‌آورد.
    روايتي‌ آغاز مي‌گردد و حافظ‌ واقعه‌ ذهني‌اش‌ را آن‌ ط‌ور كه‌ انديشه‌ مي‌كند بازسازي‌ مي‌نمايد و هيچ‌ تعهدي‌ به‌ رفتار اشيا در خارج‌ از منط‌ق‌ شعر ندارد. شعرش‌ را آن‌گونه‌ مي‌سرايد كه‌ انديشه‌ مي‌كند. در واقع‌ استتيك‌ شعرش‌ با جهت‌ تفكرش‌ همسو مي‌گردد و اين‌ همه‌ به‌ ياري‌ دانش‌ گسترده‌ و احاط‌ه‌ به‌ كاربرد فيزيك‌ واژگان‌ مي‌باشد. به‌ گونه‌اي‌ كه‌ اجزا شعرش‌ را از جنس‌ انديشه‌اش‌ مي‌سازد و هيچ‌ سط‌ر و كلمه‌اي‌ كه‌ زايده‌اي‌ بر اندامواره‌ موزون‌ شعرش‌ باشد نيست‌ و اين‌ همه‌ به‌ دليل‌ وحدت‌ تفكر وي‌ است‌ كه‌ وحدت‌ اندام‌ زيباي‌ شعرش‌ را ايجاد مي‌كند كه‌ به‌ عين‌ پرنده‌اي‌ زيبا حيات‌ مي‌يابد كه‌ مي‌تواند اوج‌ بگيرد. به‌ هر حال‌ حافظ‌ با خلق‌ اشعارش‌ جهان‌ ذهن‌ و زبان‌ ما را وسعت‌ داده‌ است‌. چنان‌ كه‌ نمي‌توان‌ جهان‌ را بدون‌ شعر او تصور كرد و حتما جهان‌ ما قبل‌ از دوران‌ حافظ‌ چيزي‌ كم‌ داشته‌ است‌ كه‌ حافظ‌ آن‌ جهان‌ را كامل‌ مي‌كند.
    منبع: مجله شعر

  4. #3
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض

    الا يا ايها الساقی ادر کاسا و ناولها
    که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

    به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشايد
    ز تاب جعد مشکينش چه خون افتاد در دل‌ها

    مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم
    جرس فرياد می‌دارد که بربنديد محمل‌ها

    به می سجاده رنگين کن گرت پير مغان گويد
    که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

    شب تاريک و بيم موج و گردابی چنين هايل
    کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها

    همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشيد آخر
    نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها

    حضوری گر همی‌خواهی از او غايب مشو حافظ
    متی ما تلق من تهوی دع الدنيا و اهملها

  5. #4
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض

    نخستين همايش بين‌المللي حافظ‌ شناسي درانگلستان برگزار مي‌شود

    دانشگاه اكستر اولين همايش بين‌المللي «حافظ و مكتب عشق در شعر كلاسيك فارسي» را برگزار مي‌كند.
    ميراث خبر-گروه بين الملل
    ميترا اسدنيا: اولين همايش بين المللي حافظ شناسي باعنوان «حافظ و مكتب عشق در شعر كلاسيك فارسي»، با شركت ايران‌شناسان جهان و با هدف بررسي مباني تاريخي، زيبايي‌شناختي، نگرش هاي عرفاني و انواع تفسيرهاي ارائه شده از غزليات حافظ براي اولين بار در دانشگاه اكستر انگلستان برگزار مي شود.
    موسسه مطالعات عربي و اسلامي دانشگاه اكستر كه با همكاري موسسه ميراث ايران اين همايش را از 30 مارس تا يك آوريل 2007 برگزار خواهد كرد، در اين باره اعلام كرد:«اين كنفرانس ، همايشي بين المللي است كه گروه بسياري از متخصصان ايراني و غربي در زمينه ادبيات فارسي براي اولين بار گرد هم مي آيند و طي آن به كشف و بررسي مباني تاريخي، ‌زيبايي‌شناختي، فلسفي و الهيات حافظ بر اساس اشعار عاشقانه او كه در متن فرهنگ و تمدني كه وفادار به مكتب عشق در فارسي قرون ميانه است ، مي پردازند.»
    اين همايش با همكاري دكتر «لئونارد لويسون» و پرفسور «جيمز موريس» از متخصصان برجسته ايران‌شناسي و ادبيات فارسي و از اعضاي هيات علمي اين دانشگاه برگزار مي شود و قرار است تا به پژوهش درباره تئوري هاي زيبايي شناختي و فلسفه عرفاني در اشعار عاشفانه (غزليات) فارسي و به حافظ به عنوان نمونه‌اي برجسته و بزرگترين استاد اين سبك شعري، (در كنار شخصيت هاي بزرگي چون مولانا و سعدي) بپردازد.
    با توجه به موضوعات اعلام شده كه از سوي متخصصان در اين كنفرانس مطرح شده، اين نخستين بار است كه صنايع بديعي در اشعار عاشقانه حافظ در مطالعات پژوهشگران غربي درباره ادبيات فارسي ، در چنين سطح گسترده ادبي يعني آن چه كه نزد پژوهشگران به عنوان «تئوري عشق » درشعر عربي به طور عام و شعر فارسي به طور خاص و ادبيات اسلامي به طور كلي مطرح است، مورد بحث وبررسي قرار مي گيرد.
    از سوي ديگر فرهنگ واژگان و كلمات سمبوليك موجود، اصطلاحات مصنوع و پيچيده حافظ در اشاره به شراب و مستي (چه در معناي روحاني و چه در معناي عير روحاني آن) به طور عميق نيز مورد بررسي و تجزيه تحليل قرار مي‌گيرد. همچنين اصطلاحاتي نظير شاهد بازي،‌ نظر بازي و مانند آن و نيز كيش جاندار و با روح و آزاد انديشي خاص او (كه در عبارت «رند» بيان مي شود)، ستايش هاي او از قانون يا «شريعت عشق» و مانند آن كه همه اشاراتي به مراتب متعالي از«مذهب عشق» است، از سوي سخنرانان و شركت كنندگان مورد تحليل و بررسي قرار خواهد گرفت.
    در اين همايش علاوه بر مضامين زيبايي‌شناختي در اشعار حافظ، نگرش سنتي او به آموزه‌هاي عرفاني رايج و خشم و خروش شاعر بر عليه زاهد نمايان، مخالفت‌هاي او با شخصيت‌ها و صاحب مقاماني چون زاهدان و واعظان و نگاه انتقاديش به آن‌ها از يك سو و ستايش از مردماني به ظاهر بدنام چون رندان و قلندران يا ستايش از عارف يا پير اسرار معرفت از ديگر سو، از موضوعات مورد بحث در اين همايش است.
    برخي از سخنرانان نيز درباره نگرش و دريافت مفسران مشهور نسبت به اشعار حافظ در دوره حكومت شاهان صفوي در ايران ، حكومت مغولان در هند و دولت عثماني در تركيه مي‌پردارند. اين بخش از بررسي‌ها تمامي ايده‌هاي مفسراني كه اشعار حافظ را برمبنا و در ساختار« مكتب عشق» در ادبيات فارسي تعبيرو تفسير كرده‌اند را در بر مي‌گيرد.
    برگزاركنندگان اين همايش اميدوارند كه با بررسي آثار حافظ و نيز بررسي‌هاي علمي درباره مباني تاريخي، زيبايي‌شناسي، درك صنايع بديعي، فلسفه و الهيات در غزليات عاشقانه حافظ در متن فرهنگ و تمدني كه وفادار به مكتب عشق در ادبيات فارسي قرون ميانه است، به كشف اسراري ديگر از غزليات او نائل شوند.
    دكتر لئونارد لويسون استاد موسسه مطالعات عربي و اسلامي دانشگاه اكستر كه مسئوليت اداره اين همايش را برعهده دارد، از متخصان برجسته زبان و ادبيات فارسي است كه علاوه بر برگزاري اين همايش، ‌تاكنون كتاب و مقالات بي‌شماري درباره زبان و ادبيات فارسي به ويژه درباره عرفان و شعر فارسي داشته است كه طيف وسيعي از عرفاي بنام ايراني از فريدالدين عطار نيشابوري تا حافظ، سعدي و مولوي را در بر مي گيرد.

  6. #5
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض حافظ شيرازي؛ عارف يا ملحد

    مقايسه نظرات شهيد مطهري، خرمشاهي و شاملو درباره حافظ

    حافظ شيرازي؛ عارف يا ملحد

    خبرگزاري فارس: چند پهلويي شعر حافظ باعث شده بعضي مثل شاملو او را ملحد و بسياري چون شهيد مطهري او را عارف بنامند. در اين يادداشت كه به مناسبت 20 مهر، روز بزرگداشت حافظ منتشر مي‌شود، نظرات شاملو، شهيد مطهري و خرمشاهي درباره اين شاعر بلندآوازه شيرازي مقايسه مي‌شود.


    به گزارش خبرگزاري فارس، مشهور است كه هر كسي مي‌تواند بنا بر تجربيات، آگاهي و حتي علايق شخصي شعر حافظ را تفسير كند. يكي از ديگر دلايل وجود ديدگاه‌هاي متضاد و نسخه‌هاي متعدد و گاه متناقض از اشعار حافظ است. اگر چه نظر غالب در بين ادبا بر عرفان حافظ استوار است اما پاره‌اي حافظ را ملحد مي‌دانند مانند احمد شاملو، او دست به تصحيح ديوان حافظ زد و كتاب جنجالي خود را با عنوان حافظ شيراز منتشر كرد. امروز اين كتاب در نزد خوانندگان به «حافظ شاملو» مشهور است.
    در مقدمه مفصل اين كتاب، شاملو به صراحت مي‌نويسد كه حافظ رندي يك لاقبا و ملحد بوده‌ است. اما از سويي ديگر استاد شهيد مرتضي مطهري در كتابي با عنوان «تماشاگه راز» ادعاي شاملو را با ذكر جملاتي از آن و بدون نام بردن از شاملو پاسخ مي‌دهد.
    در سال 1350، در حاشيه كنگره جهاني حافظ و سعدي در شيراز، شاملو طي يك گفت‌وگوي با خبرنگار روزنامه كيهان مي‌گويد: «عظمت حافظ در طرز تفكر اوست، من به دلايل بسياري، حافظ را ضد «جبر» مي‌دانم، در اين صورت اگر در پاره‌اي از ابياتش مي‌بينم كه خطاب به زاهد مي‌گويد؛ از ازل خدا مرا گناهكار خلق كرده، شك نيست مي‌خواهد منطق جبري آن حضرت را گرزوار به كله‌اش بكوبد.»
    شاملو همچنين در مصاحبه با مجله فردوسي، حافظ را در شمار شعراي ضعيف ارزيابي كرده بود: «افق حافظ از افق بسياري شاعران متوسط روزگار ما نيز محدودتر بوده است. شايد بتوان ادعا كرد كه مي‌توان در پرمايه‌ترين اشعار شاعري چون «اليوت» چنان غوطه خورد كه شناگري ماهر در گردابي هايل، اما هرگز نمي‌توان درباره حافظ اين چنين ادعا كرد.»
    انتشار مجموعه غزليات حافظ به تصحيح احمد شاملو، موجب حرف و حديث فراوان در ميان استادان ادبيات فارسي و حافظ‌شناسان شد و هر يك از آنان به طريقي نظرات او را مورد انتقاد قرار دادند؛ كه از آن ميان پاسخ شهيد مرتضي مطهري پيش از همه قابل تعمق و توجه بود. استاد مطهري با صراحت به ناتواني شاملو در شناخت حافظ اشاره كرد و طي مقاله‌اي نوشت: «ماترياليست‌هاي ايران اخيراً به تشبثات مضحكي دست زده‌اند. اين تشيثات بيش از پيش فقر و ضعف اين فلسفه را مي‌رساند. يكي از تشبثات «تحريف شخصيت‌ها» است. كوشش دارند از راه تحريف شخصيت‌هاي مورد احترام، اذهان را متوجه مكتب و فلسفه خود بنمايند. يكي از شاعران به اصطلاح نوپرداز اخيراً ديوان لسان‌الغيب خواجه شمس‌نالدين حافظ شيرازي را با يك سلسله اصلاحات به جاپ رسانده و مقدمه‌اي بر آن نوشته است. وي مقدمه خود را چنين آغاز مي‌كند: «به راستي كيست اين قلندر يك لاقباي كفرگوكه در تاريك‌ترين ادوار سلطه رياكران زهدفروش يك تنه وعده ستاخيز را انكار مي‌كند، خدا را عشق و شيطان را عقل مي‌خواند و شلنگ‌انداز و دست‌افشان مي‌گذرد كه: «اين خرقه كه من دارم در رهن شراب اولي/ وين دفتر بي‌معني، غرق مي‌ناب اولي». يا تمسخر زنان مي‌پرسد: «چو طفلان تا كي‌اي زاهد فريبي/ به سيب بوستان وبوي شيرم» و يا آشكارا به باور نداشن مواعيد مذهبي اقرار مي‌كند كه «من امروزم بهشت نقد حاصل مي‌شود/ وعده فرداي زاهد را چرا باور كنم؟» به راستي كيست اين مرد عجيب كه با اين همه، حتي در خانه قشري‌ترين مردم اين ديار نيز كتابش را با قرآن و مثنوي در يك طاقچه مي‌نهند، به طهارت دست به سويش نمي‌برند و چون به دست گرفتند، همچون كتاب آسماني مي‌بوسند و به پشيباني مي‌گذارند، سروش غيبش مي‌دانند و سرنوشت اعمال و افعال خود را تمام بدو مي‌سپارند. كيست اين مرد كافر كه چنين به حرمت در صف اولياء الهي‌اش مي‌نشانند؟»
    شهيد مطهري در ادامه مي‌گويد: «من اضافه مي‌كنم: كيست اين مرد كه با اين همه كفرگويي‌ها و انكارها و بي‌اعتقادي‌ها، شاگرديش در درس خواجه‌قوام‌الدين عبدالله كه ديوان او را پس از مرگش جمع‌آوري كرده از او به عنوان «ذات ملك صفات، مولاناالاعظم السعيد، المرحوم‌الشهيد، مفخرالعلماء استاد تخاريرالادبا، معدن الطائف‌الروحانيه، مخزن المعارف السبحانيه ياد مي‌كند و علت موفق نشدن خود حافظ به جمع‌آوري ديوانش را چنين توضيح مي‌دهد كه به واسطه محافظت درس قرآن و ملازمت بر تقوا و احساس و بحث كشاف و مفتاح و مطالعه مطالع و مصابح و تحصيل قوانين ادب و تجسس دواوين عرب به جمع اشتات غزليات نپرداخت. به راستي اين كافر كيست كه از طرفي همه مواعيد مذهبي را انكار مي‌كند و از طرفي ديگر مي‌گويد: زحافظان جهان كس چو بنده جمع نكرد/ لطايف حكمي با نكات قرآني» اين كيست كه از يك طرف رستاخيز را انكار مي‌كند و از طرف ديگر انسان را به گونه‌اي ديگر مي‌بيند. دل را «جام‌جم» و «گوهري كه ازكان جهان دگر» است. قطره‌اي كه «خيال حوصله بحر مي‌پزد.» «پادشاه سدره‌نشين» مي‌خواند و به «انسان قبل‌الدنيا» و «انسان بعدالدنيا» معتقد است؟ دنيا را كشتراز از جهاني دگر معرفي مي‌كند و دغدغه «نامه سياه» دارد و تن را غباري مي‌داند كه غبار چهره جانش شده است.»
    مطهري سپس با بيان اينكه افرادي مثل شاملو شناخت درستي از عرفان ندارند، مي‌افزايد: «اين كافر كيست كه از طرف مطابق تحقيق عميق و كشف بزرگ شاعر سترگ معاصر! در بي اعتقادي كامل به سر مي‌برده و همه چيز را نفي وانكار مي‌كرده و از طرف ديگر، در طول شش قرن مردم فارسي زبان دانا و بيسواد او را در رديف اولياء‌الله شمرده‌اند و خودش هم جا و بي‌جا سخن از معاد و انسان ماورايي آورده است ما كه كشف اين شاعر بزرگ معاصر را نمي‌توانيم ناديده بگيريم، پس معما را چگونه حل كنيم؟ من حقيقتاً نمي‌دانم كه آيا واقعاً اين آقايان نمي‌فهمند يا خود را به نفهمي مي‌زنند؟ مقصودم اين است كه آيا اينها نمي‌فهمند كه حافظ را نمي‌فهمند و يا مي‌فهمند كه نمي‌فهمند ولي خود را به نفهمي مي‌زنند؟ شناخت مانند حافظ آنگاه ميسر است كه فرهنگ حافظ را بشناسند و براي شناخت فرهنگ حافظ، لااقل بايد عرفان اسلامي را بشناسند و با زبان اين عرفان گسترده آشنا باشند.عرفان، گذشته از اينكه مانند هر علم ديگر اصطلاحاتي مخصوص به خود دارد، زبانش زبان رمز است. خود عرفا در بعضي كتب خود، كليد اين رمزها را به دست داده‌اند. با آشنايي با كليد رمزها، بسياري از ابهامات رفع مي‌شود.اينجا به عنوان مثال موضوعي را طرح مي‌كنيم كه با اشعاري كه شاعر بزرگ معاصر!! به عنوان سند الحاد حافظ آورده مربوط مي‌شود و آن موضوع «دم» يا «وقت» است. عرفا و در اين جهت حكماء نيز با آنها هم عقيده‌اند ـ معتقدند كه انسان تا در اين جهان است، بايد مراتب و مراحل آن جهان را طي كند. محال است كه انسان در اين جهان چشم حقيقت بينش باز نشده باشد و در آن جهان باز گردد. آنچه به نام «لقاء الله» درقرآن كريم آمده بايد در اين جهان تحصيل گردد.»
    وي ادامه مي‌دهد: «اگر حافظ مي‌‌گويد: من كه امروزم بهشت نقد حاصل مي‌شود/ وعده فرداي زاهد را چرا باور كنم» چنين منظوري دارد و با اشعار ديگرش منافات ندارد. بعضي پنداشته‌اند كه حافظ تناقض‌گويي مي‌كند و يا يك دوره از عمرش يك جور عقيده داشته و در دوره ديگر جور ديگر و يك گردش 180 درجه‌اي زده است.بعضي ديگر پا را از اينهم بالاتر گذاشته ومدعي شده‌اند كه حافظ در هر شبانه روز يك بار تغيير عقيده مي‌داده است. سرشب به عيش و نوش و باده‌گساري و شاهد بازي مشغول بوده و سحرگاه يكسره به دعا و نياز و نيايش و توبه مي‌پرداخته است. چون به همان اندازه كه درباره باده وساده سخن گفته است، از سحرخيزي و گريه سخري نيز سخن گفته است.من نمي‌دانم كساني كه مفهوم عيش حافظ را به خوشباشي و به اصطلاح اپيكوريسم توجيه مي‌كنند، اين بيت را چگونه تفسير مي‌كنند: «نمي‌بينم نشاط عيش دركس/ نه درمان دلي نه درد ديني». «دم» يا «وقت» كه عارف بايد آن را مغتنم شمارد تنها اين نيست كه كار امروز به فردا نيفكند، بلكه هر سالكي در هر درجه و مرتبه‌اي كه هست، «وقت» و «دم» مخصوص به خود دارد، حافظ مي‌گويد: «من اگر باده خورم ورنه چه كارم با كس/ حافظ راز خود و «عارف وقت» خويشم». جاي بسي تأسف است كه مردي آنچنان اين چنين تفسير شود. به هر حال مادي مسلكان از چسباندن حافظ به خود طرفي نمي‌بندند.»
    بهاء‌الدين خرمشاهي نيز در كتاب «ذهن و زبان حافظ» درباره «حافظ شيرازي» مي‌نويسد: «معلوم نيست شاملو در تصحيح يا «روايت» اين ديوان چه روشي را در پيش و چه هدف يا منطقي در سر داشه است. آيا روشش قياسي است؟ انتقادي است؟ التقاطي است؟ و يا ابداعاً روش تازه‌اي در تصحيح متن حافظ يافته است؟ كه گمان مي‌كنم چنين حدس اخير صائب‌تر باشد. بي‌روشي و آسان‌گيري شاملو در اين كار، حيرت‌انگيز است.»
    خرمشاهي سپس نتيجه مي‌گيرد:«اگر به شيوه شاملو يا فرزاد رأي خودمان را مبناي سنجش قرار دهيم اين شبهه در ميان خواهد آمد كه ممكن است كه دايه مهربان‌تر از مادر بشويم و چنان ترتيب و منطقي به ابيات فلان غزل بدهيم كه روح حافظ از آن خبر نداشته باشد.»

  7. #6
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض طنز، انتقاد و رندي در غزليات لسان‌الغيب، حافظ شيرازي

    بيستم مهرماه، روز بزرگداشت حافظ شيراز است. به همين بهانه بخشي از مقاله تحقيقي ابوالفضل زرويي نصرآباد را از سالنامه سال 74 انتخاب كرده‌ايم:


    هنگام تنگدستي، در عيش و كوش و مستي
    كاين كيمياي هستي، قارون كند گدا را
    غالباً مرسوم است كه انسان فقير را به قناعت تشويق مي‌كنند تا امورش اصلاح پذيرد. خواجه حتي در اين مورد نيز طالبات تجربت را به وسيله يك شوخي عميق نصيحت مي‌كند و مي‌گويد: وقت تگندستي به خوشگذراني و مستي روي بياور، چرا كه در هنگام مستي، انسان هيچ فرقي ميان شاه و گدا نمي‌بيند!
    اصولاً وقتي آدم نسبت به دارايي دنيا بي‌اعتنا شود، چه نيازي به كيميا دارد؟


    ***

    به خدا كه جرعه‌اي ده، تو به حافظ سحرخيز
    كه دعاي صبحگاهي، اثري كند شما را
    زهاد و عباد، سحر برمي‌خيزند تا با دعا به درگاه باري تعالي، از بار معاصي بكاهند و آمرزش بخواهند. حتي در اينجا هم كه حرف از عوالم روحاني است، خواجه دست از مزاح و رندي برنداشته و دليل سحرخيزي خود را نوشيدن شراب صبوحي ذكر كرده است و خطاب به معشوق، فرموده: اگر مي‌خواهي كه دعاي صبحگاهي حافظ در حق تو مستجاب شود، جرعه‌اي شراب به او بده تا با سوز و گداز بيشتري در حق تو دعا كند!


    ***

    صوفي بيا كه آينه صافي است، جام را
    تا بنگري صفاي مي لعل فام را
    يكي از وجوه تسميه تصوف؛ «صفا»ست. صاف بودن قلب و دست و عمل، از مختصات صوفي واقعي است. خواجه در اين بيت، صوفيان ناصاف و ريايي را به سخره مي‌گيرد و با طعنه، در حق ايشان مي‌گويد: اي صوفي! اگر واقعاً مي‌خواهي صفاي حقيقي را ببيني، به جام شراب نظر كن تا با ديدن شراب صاف و سرخ رنگ داخل آن، كه به مثابه قلب جام است، صفاي واقعي را حس كني.


    ***

    دوش از مسجد سوي ميخانه آمد، پير ما
    چيست ياران طريقت، بعد از اين، تدبير ما
    ما مريدان، روي، سوي ميخانه چون آريم چون
    روي، سوي خانه خمار دارد پير ما
    خواجه در اين دو بيت، دو زيرآبي رندانه رفته است. اول آنكه گفته است: «سوي ميخانه آمد.» در حالي كه قاعدتاً بايست مي‌گفت: «سوي ميخانه رفت.» يا «سوي ميخانه شد.» كما اينكه جاي ديگر گفته: «زاهد خلوت‌نشين، دوش به ميخانه شد.»
    مصدر «آمدن» را جايي به‌كار مي‌برند كه مرتكب‌شونده فعل، به طرف گوينده خبر در حال حركت باشد. وقتي حافظ مي‌گويد: «شيخ ما به سوي ميخانه آمده، به‌طور غيرمستقيم بيان مي‌كند كه خودش هم در همان حوالي ميخانه پرسه مي‌زده است!


    ***

    مي‌كند حافظ دعايي، بشنو آميني بگو
    روزي ما باد لعل شكرافشان شما
    از ترفندهاي رندانه حافظ است. او كه از بي‌التفاتي معشوق، خبر دارد با طرح يك تقاضاي كوچك، معشوق را وا مي‌دارد تا براي كامروا شدن حافظ دعا كند.
    «آمين» گفتم معشوق، به عبارتي، جواب مثبت به درخواست حافظ است.

    ***

    تيري كه زدي بر دلم از غمزه خطا رفت
    تا باز چه انديشه كند، رأي صوابت؟
    تير غمزه، تيري نيست كه خطا كند. خواجه، خود از همه بهتر بر اين نكته واقف است. منتهي لذتي كه عاشق از چشمك معشوق مي‌برد، چيزي نيست كه او را كاملاً ارضا كند. از آنجا كه خواجه در پي تكرار درك لذت اوليه است، به اين شيوه رندانه، خواسته معشوق را جري كند تا بدون هيچ درخواستي تمنايش برآورده شود.
    او مي‌گويد: «من حواسم جاي ديگر بود و متوجه چشمكي كه به من زدي، نشدم، حالا ديگر خود داني، هر چه شما بخواهي و صلاح بداني، همان درست است!»


    ***

    حافظ از دولت عشق تو، سليماني شد
    يعني از وصل تواش، نيست به جز باد به دست
    شوخي ظريف حافظ در اين بيت، شايد نيازي به توضيح نداشته باشد.
    مصرع اول: مدح است و مصرع دوم ذم!
    خواجه مي‌گويد: «من با بهره‌وري از عشق تو، مثل حضرت سليمان شده‌ام! يعني همان طور كه سليمان بر باد حاكم بود و حكم مي‌راند، من هم بعد از اين همه سال در آرزوي وصل تو بودن، باد هوا نصيبم شده است.»


    ***

    فقيه مدرسه، دي مست بود و فتوي داد
    كه مي حرام ولي به ز مال اوقاف است
    مستي و راستي! انتقاد به دينداراني كه استفاده از اموال اوقاف را براي خود حلال مي‌دانسته‌اند ولي شراب را حرام!
    در جاي ديگر در همين فضا مي‌گويد:
    بيا كه خرقه ما گر چه وقف ميكده‌هاست
    ز مال وقف‌ نبيني به نام من درسي

    ***

    در مذهب ما باده حلال است وليكن
    بي روي تو، اي سرو گل‌اندام، حرام است
    استدلال رندانه! يادآور رباعي خيام كه: «مي گرچه حرام است، ولي تا كه خورد و... با كه خورد!»
    سعدي گويد:
    من آن نيم كه حلال از حرام نشناسم
    شراب با تو حلال است و آب بي تو حرام


    ***

    ماييم و آستانه عشق و سر نياز
    تا خواب خوش، كه را برد اندر كنار دوست؟
    نوعي خط و نشان كشيدن براي مدعيان زهد و پارسايي است: ما سر نياز بر آستانه معشوق گذاشته‌ايم و شما را خواب خوش بي‌خبري درگرفته است.
    ببينيم عاقبت‌الامر، شما به مقصود مي‌رسيد يا ما؟
    پيوند عمر، بسته به مويي است، هوش دار
    غمخوار خويش باش، غم روزگار چيست؟

    بنشين غصه آخر و عاقبت خود را بخور غم دنيا را مي‌خوري كه چي؟
    به قول لاادري: خوني كه مي‌خوري به دل روزگار كن.


    ***

    سهو و خطاي بنده، گرش اعتبار نيست
    معني عفو و رحمت آمرزگار چيست؟
    اگر قرار باشد آدميزاد را به جهت اشتباهاتش در آن جهان عذاب كند، پس رحمت و بخشش پروردگار چه معني دارد؟ اين هم طعنه‌اي است به خشك مقدساني كه هركسي را جز خودشان درخور عذاب الهي مي‌دانند.
    به قول خيام:
    يا رب تو كريمي و كريمي كرم است
    عاصي ز چه رو برون ز باغ ارم است
    با طاعتم ار ببخشي، آن نيست كرم
    با معصيتم اگر ببخشي، كرم است!


    ***

    پير ما گفت: «خطا بر قلم صنع نرفت»
    آفرين بر نظر پاك خطاپوشش باد
    در آفرينش الهي كه سخت دوپهلوست، معلوم نيست كه خطا رفته است يا نه ولي پير ما گفت كه هيچ خطايي در آفرينش نيست. آفرين! مرحبا بر نظر شيخ ما كه تا اين حد خطاپوش است!
    اين بيت، جسورانه‌ترين، رندانه‌ترين و از سطح بالاترين نمونه‌هاي طنز حافظ است.


    ***

    شاهد آن نيست كه مويي و مياني دارد
    بنده طلعت آن باش كه آني دارد
    شيوه حور و پري گرچه لطيف است، ولي
    خوبي آن است و لطافت كه فلاني دارد
    «آن» در شعر حافظ، بعضاً سؤال‌برانگيز است (مثل «چيز» در غزليات مولانا) و از مواردي است كه به نظر مي‌رسد خواجه براي دست انداختن آيندگان در شعرش آورده است.

    ***

    غيرتم كشت كه محبوب جهاني، ليكن
    روز و شب، عربده با خلق خدا نتوان كرد!
    اين بيت، ناخودآگاه خواننده را به ياد قضيه آن عرب مي‌اندازد كه وقتي مادرش را با مردي در خلوت ديد، مادرش را كشت. گفتند: چرا آن مرد را نكشتي؟ گفت: من كه نمي‌توانم هر روز يك مرد را بكشم؟
    و همچنين «اسكندر» كه كسي به او گفت: فلان سرباز دون پايه تو، عاشق دخترت شده است! او را بكش. «اسكندر» گفت: اگر قرار باشد هر كس كه با ما دشمن است، بكشيم و هركس را هم كه دوستمان دارد، بكشيم، ديگر كسي نمي‌ماند كه بر او حكومت كنيم!


    ***

    برو اي زاهد خودبين كه ز چشم من و تو
    راز اين پرده نهان است و نهان خواهد بود
    خواجه از ديرباز، با زاهدان مردم فريب، سر ناسازگاري دارد و آني از افشاي منويات آنان دست نمي‌كشد. او مضمون رباعي خيام را آورده منتها نه خطاب به يك شخص نامعلوم، بلكه خطاب به زاهد:
    اسرار ازل را نه تو داني و نه من
    وين حرف معما نه تو خواني و نه من
    هست از پس پرده گفت و گوي من و تو
    چون پرده برافتد، نه تو ماني و نه من


    ***

    چو ذكر خير طلب مي‌كني، سخن اين است
    كه در بهاي سخن، سيم و زر دريغ مدار
    اي شاه، خيال نكن كه من تو را براي خوبي تو مدح مي‌گويم. اين فقط به طمع صله و انعام براي گذران زندگي است وگرنه از تو همچين دل خوشي هم ندارم. اگر مي‌خواهي مدحت كنم، بايد بداني كه بي‌مايه فطير است.


    ***

    ز كوي ميكده برگشته‌ام، ز راهش خطا،
    مرا دگر ز كرم با ره صواب انداز
    اين بيت، متضمن دو معني است:
    1- من از كوي ميكده بازگشته‌ام و به اشتباه خود پي برده‌ام، حال مرحمت كن و مرا از راهي كه خطا بوده است، به راه درست هدايت كن.
    2- من از روي اشتباه و ناداني، از كوي ميكده بازگشته‌ام، لطف كن و مرا باز به همان راه درستي كه در پيش داشتم (ميكده) هدايت كن. به قول مولانا:

    آن ره كه من آمدم كدام است
    تا باز روم كه كار خام است

    به‌طور قطع و يقين خواجه به معناي دوم بيشتر توجه داشته است.

  8. #7
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض

    نقل قول نوشته شده توسط Monica
    الا يا ايها الساقی ادر کاسا و ناولها
    که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

    به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشايد
    ز تاب جعد مشکينش چه خون افتاد در دل‌ها

    مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم
    جرس فرياد می‌دارد که بربنديد محمل‌ها

    به می سجاده رنگين کن گرت پير مغان گويد
    که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

    شب تاريک و بيم موج و گردابی چنين هايل
    کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها

    همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشيد آخر
    نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها

    حضوری گر همی‌خواهی از او غايب مشو حافظ
    متی ما تلق من تهوی دع الدنيا و اهملها

    غزل اول ديوان حافظ- چونان مقدمه مثنوي- تقريباً مانيفست روحي و فكري و هنري حافظ است كه به كوتاهي و زيبايي، كليت و تماميت شعر و فكر او را مي نماياند.ما در اين روش تمامي زيباييهاي لفظي و معنوي و وابستگي زنجيروار ابيات غزل را در نظر داريم و گاه براي استحكام بيشتر، از ابيات ديگر حافظ يا بسامد تكرار يك شيوه زيباسازي او بهره مي بريم، چه، واقعاً برآنيم كه در ديوان حافظ برخي ابيات- هم در مفهوم و هم در زيباشناسي- برخي ديگر را تبيين مي كنند و از اين جهت حافظ مستقيماً تحت تأثير روش، زبان و بلاغت قرآن كريم بوده است.
    براي راحتي ذهن نخست عين بيت را مي آوريم و شماره گذاري مي كنيم و نكته ها و ارتباطهايش را مي گوييم و سپس به بيت ديگر مي پردازيم. مأخذ ما در ضبط ابيات، ديوان مصحح غني- قزويني است. هرچند در اين غزل، ديوانهاي ديگر هم با آن چندان اختلافي ندارند.
    ۱) الا يا ايهاالساقي، ادركأساً و ناولها
    كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها
    - آوردن پنج حرف بلند (الف) اگر به هم چسبيده شوند گونه اي فرياد كمك خواهانه را تداعي مي كنند و گونه اي دادخواهي را مي رسانند. چه، اصولاً حروف بلند به ويژه(الف) در زبان عربي و فارسي براي استمداد به كار مي روند. مانند، اي، آهاي، يا، هاي و...
    - ساقي درست پس از اين پنج حرف قرار گرفته است. يعني مطلوب اوست. از نظر معنايي هم، آوردن سه كلمه: الا، يا وايها كه براي تنبيه و تحذير و استغاثه اند همين نكته را مي رسانند كه مراد گوينده استمداد شديد از ساقي است.
    - ساقي قلب ديوان حافظ است، هم از نظر شيوه كاركرد هم از نظر معنا. همه پويندگي هاي روحي و جويندگي هاي فكري در نهايت به ساقي مي رسد چه اوست كه غم ايام را خاك بر سر مي كند و هرچه مي دهد عين الطاف است و بارخ خود هزاران رنگ در هستي پديد مي آورد...
    - گرداندن جام، ايهام لطيفي دارد به حلقه هاي صوفيانه و اينكه حافظ پس از همه كاسه اي مي خواهد و اين همان است كه خود را خاك درگه اهل هنر مي داند.
    - مصرع دوم، حسن تعليلي براي مصراع اول است. عشق آسان نمود- و نه اينكه بود- اما واقعاً آسان نبود. چون: «چو عاشق مي شدم گفتم كه بردم گوهر مقصود/ ندانستم كه اين دريا چه موج خون فشان دارد» و «تحصيل عشق و رندي آسان نمود اول/ آخر بسوخت جانم در كسب اين فضايل.» بنابراين، دل فريفته شد و درنيافت و چون دريافت گرفتار شده بود. چون چنين است بده ساقي مي باقي كه با آنچه كه از توست هم از بلاي تو رها گرديم.
    - آوردن سه حرف نرم «ل» براي بيان مشكل نيز، خالي از لطف نيست. «اول، ولي و مشكلها».
    - مشكل ها را به صورت جمع و نكره گونه آورده تا قابليت تفسير بي نهايت را بيابد و هر كس زبان حال خود بداند.
    - آوردن كلمه «افتاد» به نوعي اختياري نبودن عشق را مي رساند و اينكه حادثه اي است كه براي دل و در دل رخ مي دهد، مثل افتادن يك سيب بر سر راهگذري كه در باغ مي گذرد.
    - تلميح بيت و مراعاتها و طباقهاي موجود بر زيبايي آن مي افزايد.
    - محور اساسي بيت با توجه به اين نكات: ساقي، عشق، باده و استمداد بود.
    ۲- به بوي نافه اي كاخر صبا زان طره بگشايد
    ز تاب جعد مشكينش چه خون افتاد در دلها
    - صبا چونان موجود زنده اي در كار طره گشايي است آن هم در وسط مصرع.
    - طره در سياهي و خوشبويي شبيه نافه است؛ هر دو پرتابند (پيچيده و پركشش) و شكن و درشكن.
    - هرگاه نافه گشاد شود علاوه بر بوي خوش مشك، خون از آن جاري خواهد شد. اگر طره او هم گشاده و گشوده شود، علاوه بر بوي خوش خون ها درخواهد افتاد، اما در دل ها، دل ها به رنگ سياه هستند مثل نافه. بوي نافه در مشك پيچيده شده است و چون باز شود بوي مشك و خون همه جا را خواهد گرفت. در واقع سه تصوير روي هم افتاده است.
    الف- نافه سياه آهو با موهاي پيچيده؛ قلب هاي سياه رنگ كه گرفتار شكن طره اويند.
    ب- نافه گشايي، بوي خوش و خون همراه دارد؛ طره گشايي او نيز خون ها و بويها همراه دارد.
    ج- خون نافه برزمين مي ريزد و بعد مشك نمودار مي گردد؛ جوشش خون عاشقان در دل با طره گشايي اوست كه نمودار مي گردد.
    - از نافه آهو دست ها و تيغ ها نافه گشايي مي كنند و از طره او، نسيم صبا (كه بس لطيف است و جسم و جانش يكي)
    - گرچه صبا پيامبر عاشقان است و پيام آور معشوق اما خود او هم به اميدي روي به اين درگاه آورده است و ديدار حتمي نيست.
    - مي توان پرسيد مرجع ضمير «زان» كجاست؟ اگر اسم اشاره هم باشد و يا حتي صفت اشاره بازهم مراد زان كجاست و چيست؟ هيچ قرينه لفظي و معنوي در بيت نيست جز اينكه آن را به بيت قبلي برگردانيم و به ساقي ارتباطش دهيم. پس صبا از پيشاني ساقط طره گشايي مي كند.
    - همين طره گشايي- كه لازمه اش رخسارنمايي است- آغاز بروز و ظهور عشق است و خون خواري و گرفتاري دل.
    - پس ارتباط معنايي و زنجيره عمودي بيت كاملاً آشكار است. خون دل عاشق (حافظ) معلول چهره نمايي ساقي است و عشق- كه بسي مشكل انداخته و دل را گرفتار ساخته و در آغاز از فرط زيبايي ساقي كاري سهل و ساده مي نموده- از همين جلوه گري ريشه دوانده است، كه حسن و عشق توأمانند.
    ۳) مرا در منزل جانان چه امن عشق چون هر دم
    جرس فرياد مي دارد كه بربنديد محمل ها
    - منزل جانان يا هستي و زمين است و يا دل كه محل نزول جانان و عشق است.
    - همه جرس يك دهان شده كه فرياد مي دارد: بربنديد محمل ها! تعبير فرياد برداشتن از نظر تصويري براي جرس بسيار رساست.
    - تقدم فعل، نوعي تأكيد بر ضرورت و فوريت انجام آن است كه: «بربنديد» محمل ها.
    - از آنجا كه همه جرس دهان در حال فرياد است و درنگي در كشيدن فرياد نمي تواند داشته باشد به همين خاطر، «هردم» فرياد مي دارد. ضمن اين كه «تشخيص» جرس با تركيب هردم، بيشتر مي شود.
    - حرفاهنگ مصراع اول (م-ن) و مصرع دوم (د-ر) به گونه مرموزي القاء كننده همين نگراني و عدم امن عيش است.
    - آيا وقتي ساقي طره گشود و «عشق پيدا شد» و «خون در دل انداخت» و در آخر «چهره نمود» و «ديدار شد ميسر»، امن عيش براي سالك دست خواهد داد؟ بانگ دراي كاروان، آهنگ هميشگي رفتن است نه ماندن و ديدن، چه «در ره عشق از آن سوي فنا صد خطر است» و حتي «در عين وصل ناله و فرياد» بيشتر.
    ۴) به مي سجاده رنگين كن گرت پير مغان گويد
    كه سالك بي خبر نبود ز راه و رسم منزل ها
    - اگر بانگ جرس، سالك را به راه انداخت او شيوه سلوك را نيز بايد بياموزد. اما چگونه و از چه كسي؟
    - از چه كسي؟ از آن كه لطفش دايم است و از توبه ها ملول نمي گردد.
    - مصرع دوم تعليل مصرع اول است. چون رونده راه (سالك مبتدي و واصل منتهي) رفتنش مبتني بر آگاهي است كه «خامي و ساده دلي شيوه جانبازان نيست». تا از كام و نام و نان ، نگذري، رمزي از اين پرده نخواهي شنيد. نخستين قدم و اقدام، ترك اختيار است.
    - آوردن متمم (به مي) در آغاز مصراع نشان اهميت و بزرگي آن است و تعبير رنگين كردن و (نه آلودن يا نظاير آن) بيانگر بار مثبت و دلربايي كه در اين كار هست.
    - اگر «منزل جانان» در بيت قبل آغاز راه سلوك است، پير مغان راه و رسم «منزل ها» و از جمله منزل جانان را، درست مي داند، پس منزل جانان يكي از منزل هايي است كه پير مغان، رونده شيفته را از آن گذر مي دهد و راه و رسم رسيدن، رفتن، گذشتن و گذاشتن از آن را به رونده راه مي آموزد.
    - پس از ساقي و عشق و رفتن، شيوه رفتن آغاز مي گردد كه اين بيت مهم ترين و اصيل ترين و اصلي ترين شيوه آن را گفت، پس در حقيقت زنجيره عمودي غزل در اين بيت بيشتر آشكار مي گردد.
    ۵- شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هايل
    كجا دانند حال ما سبكباران ساحل ها
    - اين بيت تصويري از حالت روحي و اجتماعي سالك (نوراه- كامل) درجامعه است.
    - اين بيت نيز دو تصوير روي هم دارد كه آن را در حد اعجاز قلمي (نگاري و نگارشي) بر مي كشد.
    - بيت دقيقاً حالت يك تابلوي نقاشي را دارد: شباني تاريك و درياي طوفاني، كشتي اي شكسته، يك غرقاب و در پس زمينه ها و دورتر، مردمي غرق آسايش ها و سرگرمي هاي خويش. بيت بي شباهت به شعر آي آدم هاي نيما هم نيست: آي آدم ها كه بر ساحل نشسته شاد و خندانيد. يك نفر در آب دارد مي سپارد جان...
    - عطف تركيبي مصرع اول، آن را در عين چند گانگي يگانه ساخته است. چون در نهايت، تصوير يكي است.
    - بنابر اين سالكي كه با مي، سجاده را رنگين مي سازد و كارهاي خطير نظير آن مي كند سرنوشتي در اين جامعه (و حتي جهان) جز اين ندارد كه: كشتي شكسته در شب، غرق و اسير طوفان، در كام هول و گرداب، بماند و درماند.
    ۶) همه كارم ز خودكامي به بدنامي كشيد آخر
    نهان كي ماند آن رازي كزو سازند محفل ها
    - آوردن قيد «همه» در آغاز كار تأكيدي است بر شمول و كليت آن. يعني همه كارهايم يا كاري كه همه چيزيم بود. نه اين كه عشق ورزي ام و سنت شكني ام بدنامم ساخت بلكه اين شيوه، همه كارم را به بدنامي مي كشاند.
    - خودكامي در اين بيت (برخلاف تصور عام) بار منفي ندارد و بدنامي هم نتيجه طبيعي آدمي است كه در پي كام خود مي رود چه هركه چون جمع نبيند و نينديشد و نكند- حتي اگر فقط كار او درست باشد- به بدنامي گرفتار مي گردد.
    - تلميح زيباي بيت آن گاه سرشارتر مي گردد كه جنگ عقل و عشق را در پيدا و نهان سازي زيباي ازلي دريافت كه... عقل مي خواست كز آن شعله چراغ افروزد/ دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد. كنار رفتن طره هستي و جلوه گري ذات حق و ظهور او از كنز مخفيانه خويش از بدو ظهور، نقل و نُقل همه محفل ها شد و هرگز چنان رازي نهان نماند.
    - محفل ساختن، كنايه اي بليغ براي طنز و سخره كار مردمان است به ويژه كه گونه جمع آن آمده باشد.
    - زنجيره معنايي شعر با اين بيت به اوج خود مي رسد كه اهل ملامت را حكم سلامت نيست و علاوه بر طوفان درياي زندگي، بدنامي امروزين و ازلي نيز از آنهاست. چه براي داشتن و ديدن او بايد از همه چيز خود گذشت و حتي تا جان عاريه اي را هم كه به عاشق(حافظ) سپرده تسليم وي نكني طره ها كناري نخواهند رفت و رخش ديده نخواهد شد.
    ۷) حضوري گر همي خواهي ازوغايب مشو حافظ
    متي ما تلق من تهوي دع الدنيا و اهملها
    - كشيدن ملامت ها، سرانجام سلامت حضور را به ارمغان مي آورد.
    - عاشق(حافظ) در حضور او از همه چيز غايب است وبا او، همه چيز غايب است و او همه چيزهاي غايب است.
    - او كيست جز ساقي؟ كه پس از خونها كه در دل ما انداخته ز تاب جعد مشكين خود طره اي گشاده است؟
    - پس، رنج سلوك را ديدار يار التيامي مي بخشد، اما هر آن خطر بريدن صبا و نديدن رخسار هست.
    - آوردن حرف شرط «گر»، بيانگر آن است كه سالك(حافظ) چو بيد بر سر ايمان خويش مي لرزد و در مراتب دل، هيچ چيز ثابت نيست.
    - در مصرع اول بلافاصله پس از ساقي كه به بهترين صورت با ضمير «او» آمده، حافظ نشسته است و در مصرع دوم نوع رابطه اين دو با هم بيان شده كه كي چه كسي را مي خواهد و از ديگران غايب شده است.
    - غزل از ساقي مي آغازد و به ساقي هم مي انجامد يا ملمعي زيبا در آغاز و انجام كه هر چه هست اوست.
    -حرفاهنگ م، ل و ت در مصرع آخر القاءكننده گونه اي رهيدگي و آرامي پس از تنش ها و تنديهاي بسيار است در عين آنكه ريتم شاد و دلنوازي دارد.
    - رابطه معنايي بيت با بيت پيش كاملاً روشن است: پس از كشيدن بدنامي- و چون او شدن- به ديدار هم رسيده ايم و ميان عاشق و معشوق فرق برخاسته است چه واسطه از ميان رفته است و از حجاب هستي و تعلق، چيزي نمانده است.
    - در تمام نسخه هايي كه دكتر خانلري آنها را در حافظ خود آورده و تقريباً همه نسخه هاي كهن و مهم ديوان حافظ را شامل مي شود توالي و ترتيب ابيات به همين گونه است، جز سه نسخه كه فقط جايگاه بيت ۳ و ۴ با يكديگر عوض مي شود.
    - به نظر مي رسد با مجموعه دلايلي كه نسخه شناسان و حافظ پژوهان و حافظه پردازان نقل مي كنند و با توجه به قوانين و دلايل ديگر، اصالت ضبط همچنان با كار مرحومان غني و قزويني باشد.
    - جا به جايي بيت ۳ و ۴ روند كلي سلوك شعر و فكر حافظ را- بر اساسي كه ما تفسير كرده ايم- دچار اختلال نخواهد ساخت.
    با لحاظ آنچه گذشت، مي توان چند نكته بسيار مهم را در باب ذهن و زبان حافظ بيشتر از پيش مهم انگاشت:
    - سلوك شاعرانه حافظ سلوكي است كه همذات و همزاد بينش آگاهانه و عارفانه اوست و اصولاً شعر و عرفان در ذهن و زبان او دوگانگي ندارند؛ بلكه يگانه اي هستند براي القاي يافته ها و دريافته هاي او. با توجه به زنجيره صوري و معنايي اين غزل، حافظ هفت مرحله طريقت هنري و روحي خود را چنين آغاز مي كند و به انجام مي رساند:
    *ساقي مبدأ هستي و همه نازها و نيازهاي آن است.(بيت ۱)
    * جلوه ساقي عشق را پديد آورد و عشق همزاد حسن و حزن است(بيت ۲)
    *عشق به جمال انگيزه ناآرامي و حركت است و گيرنده امن و عيش(بيت ۳)
    * وقتي سلوك آغاز شد شيوه رفتن را هم بايد از ساقي شناس يافت(بيت ۴)
    * در منازل طريقت روح، طوفانهايي سهمناك تر از طوفان نوح هست(بيت ۵)
    * مهم ترين طوفان در اين سلوك گذشتن و گذاشتن همه چيز خود براي اوست(بيت ۶)
    * چون از همه چيز(خود و هستي) گذشتي او خواهد بود و تو او خواهي بود(بيت ۷)
    - بدين ترتيب حلقه سلوك از ساقي آغاز مي گردد و بدو انجام مي يابد و دايره اي مي گردد كه اول و انتهايش هموست. چنان كه چنين بوده است، اما سالك در وجود خويش اين دو حلقه را به هم مي رساند و در حقيقت، ساقي و سالك تفاوت ماهوي ندارند، اما سالك اين را در انتهاي طريقت خويش درمي يابد.
    - طي مقامات در سلوك حافظانه، عرفان پرهيز نيست، نوعي ستيز و هنجارگريزي اجتماعي است. با مردم بودن است و از آنها نبودن.
    - همين خصيصه مهم ترين امتياز و تمايز روش و بينش عرفاني حافظ نسبت به ديگر راهنمايان است. حافظ با عرفان به نقد و تفسير هستي، تاريخ و جامعه مي پردازد و در نهايت همه چيز را در خدمت انسان مي نهد و خود عارف نمي ماند.
    - انسان مداري، ديوان حافظ را جزو مهم ترين نحله هاي اومانيستي مي سازد. در شعرحافظ نه تنها عرفان و شعر وسلوك كه هستي و ساقي و عشق نيز جز در خدمت كرامت آدمي معنا نمي يابد.
    - با اين همه، سلوك شعري حافظ تحليل سياسي و نقد تاريخي صرف نيست نوعي نگاه هنري ناب است كه با استفاده از همه ابزارهاي ممكن- ازجمله عرفان- باطن جهان و ارتباط جان و جهان را مي گشايد و به تبيين موقعيت هستي و جايگاه آدمي در آن مي نشيند.
    همه شعر حافظ- كه در اين غزل معجزگون فشرده شده- ماجراي ناز و نياز ساقي و آدمي و احتياج و اشتياق اين دو است كه با سحر سخن و اعجاز شعر از دو سوي دايره هستي اين دو را به سوي هم مي كشاند و با گذران منازل و مراتب با هم آشنا مي سازد و در نهايت در نقطه اي به نام دل- كه آينه و ترجمان حسن و عشق است- يگانه مي سازد

  9. #8
    اگه نباشه جاش خالی می مونه mercedes's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    محل سكونت
    وراء
    پست ها
    367

    پيش فرض

    اینو هستم
    به می سجاده رنگين کن گرت پير مغان گويد
    که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

  10. #9
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض حافظ ، اعجاز شعر و شاعري

    حافظ فراتر از سال تولد و سال مرگ است. حافظ را با آناکرئون مي سنجند و سعدي را با شکسپير! چرا حافظ در جهان فرهنگ و شعر و موسيقي و زيباشناسي تولد يافته است؟
    بزرگان جهان داراي دو تولد هستند: تولد جسماني و تولد فکري و هنري و معنوي و روحاني. بيشتر مردم داراي يک تولد و يک مرگ هستند اما هنرمندان بزرگ دو تولد دارند و هرگز مرگ ندارند. حافظ بي مرگي و جاودانگي را از خداوند دريافت کرده است.

    تفسير و تعبير حافظ

    تفسير حافظ ، تفسير آفتاب است و شرح آينه ، هرکس حافظ را تفسير مي کند خود را تفسير مي کند! آنچنان که کسي در برابر آينه اي بي انتها بايستد و قصد داشته باشد تا آينه را تفسير کند ، ناچار به تفسير تصوير خود مي پردازد. حافظ شراب خام شعر جهان را پخته کرد! واسطه العقد شعر و شاعران پيش از خود و پس از خود است ! شعر او قديمي و سنتي و کهنه و کلاسيک نيست ! فرآورده اي است نوراني و آسماني و قرآني که هرگز دست زمان و مکان او را نمي فرسايد! بلکه شعر اوست که فرسوده را به سامان مي آورد. بزرگترين افتخار شاعران بزرگ جهان پس از حافظ آن است که خود و شعر خود را به حافظ بزرگ منسوب کنند. حافظ نقش عمده اي در پرورش و اوج بخشي سبک عراقي و مکتب اشراق و تصوف و عرفان داشته است.
    هيچ اديب و هنرمند بزرگي نمي تواند نقش عظيم حافظ را در تکامل سبک رمانتيک جهاني ناديده انگارد، گرچه تکوين اصلي مکتب ها و سبکهاي نام برده شده دلايل و پايگاه هاي ديگري نيز داشته است.
    حافظ به شيوه پروتئوس (Proteus) شکل آناکرئونتيک (Anacreontic) خود را تغيير داد تا به شعر تعالي گرايانه (Transcendentalism) امرسون و فلسفه مذهبي رورند کاول (Reverend Cowel) معنويتي تازه بخشيد. واقعيت تاريخي اين است که حافظ شيرازي در قرن چهاردهم ميلادي هنوز تحت تاثير خيام نيشابوري قرار داشت که در قرن دوازدهم در گذشته بود. چرا من از خيام نام بردم؟ زيرا که حافظ در جهان اگر رقيباني داشته باشد ، بايد از خيام و سعدي و نظامي و مولوي و فردوسي نام بياوريم اما گمان مي کنم در صحنه رقابت جهاني و نفوذ در فرهنگ و هنر و ادب جهان ، حافظ گوي سبقت را از همگان ربوده باشد! تاثير حافظ بر فلسفه متافيزيکي و سبک رمانتيک و فلسفه تعالي گرايي در دو دهه پاياني قرن نوزدهم و دهه اول قرن بيستم ، انکارناپذير است.
    شيراز و نيشابور را نه تنها بايد دو مرکز فرهنگي و ادبي در سراسر آسيا به شمار آورد بلکه بايد آن دو را به مراکز فرهنگي اروپا و امريکا افزود! اگر امپراتوري هاي اروپا و آسيا نتوانستند روابطي گسترده و چن دان حسنه ميان خود و کشورهاي خود پديد آورندحافظ توانست از طريق ترجمه تلائم و ارتباطي نيکو و زيبا ميان فرهنگ و هنر شرق و غرب به وجود آورد! شاعران آماتور و حرفه اي اروپا و امريکا در اشعار حافظ نيرويي پويا مي ديدند و مي يافتند که مي توانست دنياي يکنواختي را که به گفته خودشان : بدبختانه در آن متولد شده بودند ، دگرگون سازد ، يا اگر هم قادر به تغيير دنيا نبود ، دست کم مي توانست زندگي آنان را دگرگون کند. شاعران بزرگ اروپا و امريکا ، بزرگترين مضمونشان اين بود که از يکنواختي ها بگريزند و به تنوع دست يابند و از تعلق به آزادي نائل شوند!

    چرا حافظ براي همه مطبوع است؟

    حافظ بر زيبايي شناسي و علم الجمال واقف بوده و بر احساسات مشترک جهاني و انساني تکيه کرده است. هيچ مضمون روحي و فکري و احساسي دقيقي نيست مگر آن که حافظ به آن دست يافته و به زيباترين شکل بيان کرده است.
    اگر بپذيريم که از حافظ 500 غزل ناب باقي مانده است حدود مثلا 4000 بيت و بازهم حدود 40000 واژه در غزلهاي او موجود است : حال اگر اين 40 هزار واژه را از بيتها بيرون بياوريم و براساس حساب احتمالات با يکديگر ترکيب کنيم خواهيم ديد که اقيانوسي از مضامين و موضوعات ساخته مي شود. حالا فکر کنيم چه کسي بهتر از حافظ مي توانسته اين مضمون ها و ترکيب ها را از آن مواد و مصالح خلق کند؟ مسلما هيچ کس بهتر از حافظ نتوانسته اين بناي عظيم زبان و هنر را معماري کند، اگر کسي مي توانست ، او حافظ مي شد و حافظ شيرازي ديگر معنا نداشت.
    حافظ هم زيبايي مادي و هم زيبايي معنوي را مي ستايد و از طريق لذتهاي مادي به لذتهاي معنوي راه مي يابد. مثال عاميانه اي مي گويد هم خدا را مي خواهند و هم خرما را! اما حکيمي هم گفت خرما را مي خوريم و خداوند را مي ستاييم ! در ضرب المثلي انگليسي آمده است که هم مي خواهي کيک را بخوري و هم مي خواهي آن را داشته باشي (To have One's cake and eat it) ، اعجاز حافظ در همين است که نه دنيا را از دست مي دهد و نه آخرت را فراموش مي کند. مزرع سبز فلک ديدم و داس مه نويادم از کشته خويش آمد و هنگام درو در سال 1789 ميلادي انقلاب امريکا پديد آمد، اعلاميه استقلال تنظيم شد و اولين رئيس جمهور کشور نو يعني جورج واشنگتن انتخاب شد. خبر مهم و مهيجي بود و روزنامه سياسي فيلادلفيا اين خبر مهم را درج کرد، اما همراه با اين خبر مهم نمي دانم نويسندگان چگونه توجه کرده بودند که در همين مجله خبرساز دو داستان از سعدي و حافظ درج کردند! بسيار عجيب مي نمود. سعدي به عنوان ماکياول شرق و حافظ به عنوان آناکرئون ! حافظ مروج فلسفه و سبک و سياق رمانتيسم و سعدي به عنوان مروج فلسفه اي سياسي و اجتماعي و ادبي ! گويي سياست و هنر در پيوند با زبان مي توانستند جامعه اي نو بنا کنند. اما واقعا ما به سرمايه هاي واقعي و معنوي خود آگاهي داريم. استخراج منابع فکري و فرهنگي و هنري بسيار عظيم تر از استخراج حوزه هاي نفت و گاز و اورانيوم و فيروزه نيشابور است!


    دکتر احمد تميم داري
    استاد دانشگاه علامه طباطبايي

  11. #10
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض عرفان حافظ

    عرفان حافظ در مقايسه با عرفان مولانا از زمين آغاز مي‌شود و با بافت زندگي هم سازتر و قابل قبول‌تر است، چون با هستي و جلوه‌هاي حيات و ذات خواست‌هاي بشر عجين شده است، اما عرفان مولوي انتزاعي‌تر و آسماني‌تر است.
    دكتر ابوالقاسم قوام ـ عضو هيات علمي دانشكده ادبيات دانشگاه فردوسي ـ در گفت‌وگو با خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، با بيان اين مطلب گفت: توفيق شعر حافظ در دو وجه است. يكي چگونه گفتن يعني تكنيك هنري و ديگري چه گفتن يا به عبارتي مضمون خاص او.
    ي افزود: آنچه حافظ انتخاب كرده، متناسب با فرهنگ قومي اعتقادي و انساني مخاطبانش است. حافظ آشنايي تمام عياري از فرهنگ ايران باستان دارد و در پيوند با ناخودآگاه جمعي خوانندگان خود قرار داد.
    دكتر قوام در بيان محبوبيت حافظ در ايران و جهان گفت: براي ما ايرانيان وجوهي كه به ايران باستان و اسلام اختصاص دارد، جذاب است و براي غير فارسي زبانان خصوصيات عام بشري شعر حافظ جذاب است.
    وي همچنين معدل تكنيك‌هاي هنري حافظ را در زبان فارسي و عربي و استفاده از قرآن و بيان سمبليك و گزاره‌ سازي‌هاي خاص حافظ كه گزاره‌هاي شناور هستند، عامل شاخص بودن حافظ در ميان شاعران معاصرش و حتا شاعران بزرگي چون مولانا و سعدي دانست.
    اين مدرس دانشگاه در خصوص زبان طنز حافظ گفت: زبان طنز حافظ به دنبال افت و خيزهاي قرن هشتم به وجود آمده است. اين نابساماني‌ها طلب مي‌كند حافظ در عين حال كه از نفرتش نسبت به دروغ و نفاق سخن مي‌گويد به صورتي بيان مي‌كند كه مخاطب از طنز پنهان آن مجبور به تامل شود و با زباني همراه با ايهام و كنايه سخن مي‌گويد كه حداقل تاثير سوء و منفي را داشته باشد.
    وي افزود: در برخورد با نابه‌هنجاري‌ها اين طنز بهترين مكانيزم است. طنز انتقادي كمتر از طنز صريح واكنش منفي را برمي‌انگيزد.
    قوام در تحليل تفال به ديوان حافظ گفت: هيچ دفتر شعري در ادبيات فارسي چون ديوان حافظ ابزار تفال قرار نگرفته و علت اين است كه حافظ از مسائلي سخن مي‌گويد كه مطلوب بشريت است و حافظ در آن به عنوان روانشناس موفق اجتماعي و مخاطب شناسي، فوق‌العاده سخن مي‌گويد.
    وي يكي از علل جذابيت شعر حافظ را در پيام‌ها آن دانست و گفت: پيام‌هاي منفي هميشه دافعه دارند، در مقابل پيام‌هايي است كه في‌النفسه انسان را جذب مي‌كند. شعر حافظ از اين جهت شعر اميد و نشاط است و با ذات آدمي در پيوند است.
    او مفاخره حافظ را در برخي ابيات، يك سنت شعري دانست كه پيش از حافظ وجود داشته و در ادبيات فارسي و عربي نمونه‌هاي بسيار دارد.

صفحه 1 از 26 1234511 ... آخرآخر

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •