تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 2 از 26 اولاول 12345612 ... آخرآخر
نمايش نتايج 11 به 20 از 256

نام تاپيک: حافظ

  1. #11
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض صنايع ادبي در اشعار حافظ

    حرفهاي تازه، مضمونهاي بي سابقه، و انديشه هايي که رنگ اصالت و ابتکار دارد در کلام حافظ همه جا موج مي زند. حتي عادي ترين انديشه ها نيز در بيان او رنگ تازگي دارد. اين تازگي بيان، در بعضي موارد نتيجه ي يک نوع صنعتگري مخفي است. مناسبات لفظي البته شعر وي را رنگ اديبانه مي دهد و آشنايي با لغت و علوم بلاغت وي را در اين کار قدرت بيشتر مي بخشد. مراعات نظير هم لطف و ظرافتي به کلام او مي افزايد. وقتي بخاطر مي آورد که زلف معشوق را عبث رها کرده است، اين را يک ديوانگي مي بيند و حس مي کند که با چنين ديوانگي هيچ چيز براي او از حلقه ي زنجير مناسبتر نيست. با چه قدرت و مهارتي اين الفاظ را در يک بيت آورده است! جايي که از دانه ي اشک خويش سخن مي گويد به ياد مرغ وصل مي افتد، و آرزو مي کند که کاش اين مرغ بهشتي به دام وي افتد. يک جا در خلوت يک وصل بهشتي از معاشران مي خواهد، گره از زلف يار باز کنند و به مناسبت زلف يار که در تيرگي و پريشاني رازناک خود به يک قصه مي ماند – از آنها مي خواهد تا شب را با چنين قصه اي دراز کنند.

    معاشران گره از زلف يار باز کنيد

    شبي خوش است به اين قصه اش دراز کنيد

    آيا همين زلف يار به يک شب نمي ماند – به يک شب خوش؟ درست است که شب را يک قصه کوتاه مي کند اما با يک چنين قصه اي که خود رنگ شب و درآشفتگي شب را دارد مي توان يک شب خوش را دراز کرد. مناسبت زلف و قصه در شعر حافظ مکرر رعايت شده است و ظاهراً آنچه در هر دو هست ابهام و پريشاني است . حافظه ي کم نظيري که تداعي معاني را در ذهن او به شکل معجزه آسايي درمي آورد وسيله ي خوبي است براي صنعت گرايي او.

    با اين همه مواردي هم هست که اين صنعت گرايي روح شعر را در کلام او خفه مي کند. از جمله وقتي از تاب آتش دوري وجود خود را غرق عرق مي بيند، به ياد معشوق مي افتد – اما به ياد عرق چين او !

    ز تاب آتش دوري شدم غرق عرق چون گل

    بيار اي باد شبگيري نسيمي زان عرقچينم

    وقتي ديگر که چشم مخمور معشوق را در قصد دل خويش مي بيند در وجود وي يک ترک مست مي يابد که گويي ميل کباب دارد.

    چشم مخمور تو دارد ز دلم قصد جگر

    ترک مستست مگر قصد کبابي دارد

    (استعاره کباب براي دل عاشق و تکرار مناسبات و لوازم آن به مناسبت ذکر دل، در کلام معاصران حافظ نيز هست و حاکي است از رواج رسم و قبول مضمون در آن روزگاران.)

    درست است که اين مضمونها در آن ايام به قدر امروز عاري از ذوق و ظرافت به نظر نمي رسيده است، اما به هر حال افراطي بوده است در رعايت نظير. در هر حال اين افراط در صنعت گويي گه گاه شعر او را از لطف و جلوه مي اندازد. في المثل، در يک غزل که «خجند» در قافيه ي آن جايي مي تواند داشت، نام خجند شاعر را به ياد خوارزم مي اندازد، و ترک خجندي که لفظ ترک را به خاطر وي مي آورد و اين همه در دستگاه شعر سنتي اين انديشه را براي وي در قالب وزن مي ريزد که : حافظ چو ترک غمزه ي ترکان نمي کني ... شنونده انتظار دارد جزايي بسيار سخت براي اين بازيگوشي شاعر مقرر شود، اما چون حکايت قافيه است و مناسبات لفظي، فقط مي شنود: داني کجاست جاي تو خوارزم يا خجند. بي شک شاعر نمي خواهد خوارزم يا خجند را واقعاً يک جاي وحشتناک جلوه دهد و چگونه ممکن است در زميني که معدن خوبان و کان حسن محسوب است، جايي چنان وحشت انگيز تصوير شود. اما اين نيز يک ظرافت جوي رندانه است که انسان را درست به چيزي تهديد کنند که نيل بدان کمال مطلوب اوست. بعلاوه وقتي خوارزم و خجند سرزمين غمزه و جلوه ي خوبان است رفتن به آنجا دردي را از شاعر نظر باز که نمي تواند غمزه ي خوبان را ترک نمايد دوا نمي کند. اما چه بايد کرد؟ صنعت نمايي است و شاعر نمي تواند از آن خودداري کند. مکرر اتفاق افتاده است که رعايت صنعت شعر خوب را از جلوه مي اندازد با اين همه گه گاه نيز صنعت در نزد او همچون وسيله اي است براي نيل به کمال – کمال فني.

    صنعت عمده ي او ايهام است – نوعي تردستي زيرکانه که شاعر در آن با يک تير دو نشان مي زند و يک لفظ را چنان بکار مي برد که خواننده معني نزديک آن را به خاطر مي آورد در حالي که مراد شاعر يک معني دورتر است يا عکس و يا هر دو. از جمله وقتي در بيان اندوه و نامرداي عاشقانه ي خويش مي گويد «ز گريه مردم چشمم نشسته در خون است» خواننده خوب درک مي کند که از لفظ مردم مراد شاعر مردمک چشم است، مردم چشم اما وقتي در مصرع بعد مي خواند که شاعر با لحني آکنده از عتاب و شکايت مي گويد: «ببين که در طلبت حال مردمان چون است» يک لحظه در ترديد مي افتد که مقصود کدام مردمان است. درست است که مصرع اول خيلي زود خاطر خواننده را توجه مي دهد که مراد مردمان چشم است – مردمان چشم عاشق که در خون نشسته اند. شاعر البته مي خواهد رأفت و رقـّت معشوق را با نشان دادن چشم خونين گريان خويش جلب کند اما با اين صنعت در واقع هم چشم خونبار خود را به رخ معشوق مي کشد هم در يک آن با يک چشم بندي تردستانه صورت حالي از همه ي مردمان عاشقي کشيده و در خون نشسته را به پيش چشم او مي آورد و اينجاست که بيان او واقعاً دو پهلوست – هم معني دور را در نظر دارد هم معني نزديک را. در کلام حافظ اين ايهام رندانه بسيار است و ديوان او پر است از حرفهاي دو پهلو که شوخي و ظرافت کم نظيري آنها را از شيوه ي ايهام هر شاعر ديگر جدا مي کند و ممتاز.
    شوخي و ظرافت در بعضي موارد از مختصات بيان اوست. متلکهاي زيرکانه که شادي و شيريني آنها گه گاه از نيش يک طنز گزنده به زهر تلخي آلوده است رنگ خاصي به لطيفه هاي او مي دهد. هوش قوي که لطافت بي شائبه ي شوخي را مي کشد در بعضي موارد اين متلکهاي کوتاه را مثل نيشتري زهرآلود مي کند که روح ساده و شادمان از آن لذت نمي برد اما هوش تند که با زهر اينگونه تلخيها معتاد است از آن حداکثر لذت را مي برد. بدين گونه است که متلکهاي او، مثل نيشخندهاي ولتر و آناتول فرانس بيشتر با هوش طرف است تا با روح. در واقع همين هوش است که هدف طعنه را درک مي کند و از طنز او يک حربه مي سازد، مخصوصاً ريا را که حافظ به آن اعلان جنگ داده است، اما خودش لامحاله گه گاه از آن خالي نيست، به سختي سرکوب ومقهور مي کند. اين شوخي و ظرافت در جاي جاي ابيات او هست. اما مخصوصاً رنگ خاصي به سؤال و جوابهاي او مي دهد – سؤال و جوابهاي او با معشوق، با مدعي، و با زاهد ملامتگر.

    در بعضي موارد عذر آوردنهايش – عذرهاي بدتر از گناه – که رنگ «حسن تلعيل» دارد، حاکي است از اين شوخيهاي لطيف و نيشدار. از جمله يک جا مي خواهد عذري بياورد، عذر براي آنکه رشته ي تسبيح زهدش پاره شده است. اما ذوق لطيفه گوي او عذري که براي اين امر پيدا مي کند اين است که بگويد دستم در دامن معشوق بود آن هم نه معشوق خانگي، معشوق بازاري که شاعر از وي به ساقي سيمين – ساق تعبير تواند کرد. لطف شوخي اينجاست که همه ي سنتها را درهم مي شکند، همه قيدها را بر هم مي زند و از اين همه مي خواهد عذري بتراشد براي يک ترک اولي که احتياج به عذرخواهي هم ندارد. در گفت و شنود بامعشوق اين بذله گويي با نوعي حاضرجوابي توأم است، گاه از جانب معشوق و گاه از جانب شاعر. البته مواردي هست که لحن ايهام آميز فهم لطف و ظرافتي را که در اين حاضر جوابي ها هست دشوار مي کند از جمله يک جا که مي خواهد معشوق کناره جويي را به صحبت و عشرت دعوت کند با ايهام از وي مي خواهد که او هم مثل نقطه اي به ميان دايره بيايد، و بعد هم از زبان او به خودش جواب مي دهد که «اي حافظ اين چه پرگاري» است؟ و لطف ايهام وي در اين لفظ «پرگار» که مجازاً در زبان حافظ به معني حيله و نيرنگ نيز به کار مي رود وقتي درست مفهوم تواند شد که خواننده توجه کند نه فقط مي خواهد بگويد که آخر اين دايره اي که هست با کدام پرگار درست شده است، بلکه نيز مي خواهد با خنده و با لحن عاميانه اي که حذف «است» در آخر سؤال نيز آن را اقتضا دارد، سؤال کند که اي حافظ باز اين چه پرگار تازه اي است؟ با اين همه حاضر جوابي هاي او غالباً چنان نافذ و قوي است که در بيشتر موارد بي پرده و بدون تأمل بسيار لطف و ظرافت آنها معلوم مي شود. وقتي معشوق بهانه جوي را مي خواهد تهديد به فراق کند با بي قيدي رندانه اي به وي مي گويد که «ز دست جورتو آخر ز شهر خواهم رفت».

    ز دست جور تو گفتم ز شعر خواهم رفت

    به خنده گفت که اي حافظ برو که پاي تو بست؟

    اما معشوق با بي نيازي شانه ها را بالا مي اندازد و رندانه جواب مي دهد « که حافظ برو که پاي تو بست؟» يک جا با زبان يک بازاري از معشوق بوسه اي «حواله» مي خواهد و معشوق که مثل او با اين زبان آکنده از وعده و دروغ آشناست رندانه مثل يک سوداگر کهنه کار مي پرسد: کيت با من اين معامله بود؟ جاي ديگر وقتي معشوق را مي بيند که با يک تملق ريشخند آميز خنده اي مي کند و مي گويد: که حافظ غلام طبع توأم، شاعر رند با حالتي که ديرباوري و بي اعتقادي در آن به هم آميخته است سري تکان مي دهد و مي گويد: ببين که تا به چه حدم همي کند تحميق!

    به خنده گفت که حافظ غلام طبع توام

    ببين که تا به چه حدم همي کند تحميق

    حتي وقتي مي خواهد از شاه تقاضا کند تقاضايش گه گاه رندانه است و ظريف. مي گويد سالهاست ساغرم از باده تهي است. اما شاهدي که بر اين ادعا مي آورد جالب است – محتسب. چه کسي بهتر از محتسب مي تواند اين دعوي را در محضر سلطان تصديق کند، و يک رند چه کنايه اي ظريفتر از اين براي تقاضا مي تواند به کار برد؟ حاضر جوابي هاي او گه گاه رنگ تغافل دارد و آکنده است از ظرافت رندانه. وقتي معشوق قصد جدايي دارد شاعر محجوب با بيم و وحشت زيرلب زمزمه مي کند که «آه از دل ديوانه ي حافظ بي تو» اما معشوق که خوب مي داند اين ديوانگي عاشق از کجا ناشي است خود را به ناداني مي زند و با خنده اي که راز او را فاش مي کند زير لب مي پرسد که ديوانه کيست؟

    گفتم آه از دل ديوانه حافظ بي تو

    زير لب خنده زنان گفت که ديوانه کيست؟

    اينجا معشوق با بي اعتنايي و سرگرداني از پهلوي وي مي گذرد، شاعر آهسته از وي مي خواهد که به عهد دوستي وفا کند. معشوق مثل اينکه تقاضاي او را نفهميده باشد جواب مي دهد که آقا، اشتباه گرفته ايد «در اين عهد وفا نيست.»

    دي مي شد و گفتم خدا صنما عهد بجاي آر

    گفتا غلطي خواجه در اين عهد وفا نيست

    ايهامي که در لفظ «عهد» هست شعر را از لطف بي مانندي سرشار مي کند. اين نکته سنجي هاست که به سؤال و جوابهاي وي ظرافت خاص مي بخشد. يک جا از پير ميکده مي پرسد که راه نجات چيست؟ پير جام مي را مي خواهد و سپس مثل اينکه تازه سؤال وي به گوشش خورده باشد بي تأمل مي گويد: عيب پوشيدن.

    به پير ميکده گفتم که چيست راه نجات

    بخواست جام مي و گفت عيب پوشيدن

    سؤال و جواب رندانه اي است. آدم به ياد سؤال و جواب ابوسعيد مهنه مي افتد و دلاک حمام که از شيخ معني جوانمردي را پرسيد و او به وي، که شوخ شيخ را پيش روي او آورده بود، جواب داد که جوانمردي شوخ خلق پنهان کردن است و به روي آنها نياوردن. پير ميکده نيز، درست وقتي راز پوشيدن را براي شاعر راه نجات مي خواند که يک راز پوشيدني را پيش او برملا مي کند.

    منبع: از کوچه رندان (درباره زندگي و انديشه حافظ) - نوشته : دکتر عبدالحسن زرين کوب

  2. این کاربر از Asalbanoo بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #12
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض فال حافظ

    فال در لغت به معنای طالع، بخت و نیز پیشگویی و عاقبتبینی است. كلمهای عربی است و در فارسی یعنی شگون، هم در معنای خوب و هم در معنای بد. فال گرفتن یعنی اطلاعات از ناشناختهها؛ و در عربی به فال خوب زدن، «تفأل» و به فال بد زدن «طیره» میگویند. در فارسی، فال خوب زدن را «مروا» و فال بد زدن را «مرغوا» گویند كه از دو كلمه «مرغ» و «آوا» تشكیل شده است. ایرانیان با آواز و جهت حركت پرندگان فال میزدهاند؛ مثلاً با دیدن عقاب به عقوبت و هدهد به هدایت پیمیبردهاند.
    در اسلام و در حدیث آمده است كه پیامبر گرامی اسلام (ص)، فال نیكو زدن را توصیه میفرمودهاند و طیره را مكروه دانستهاند، به علت اینكه طیره مایه ناامیدی، بدبینی و بدگمانی بوده و در مقابل، فال نیكو و خوب، نشانه امیدواری و كامروایی در زندگی است. در اسلام استخاره یعنی طلب خیره (بر وزن جیره) به معنای با خدا مشورت كردن و طلب تقدیر خیر كردن رواج داشته است.
    مردم ایران اقبال بسیار زیادی به دیوان اشعار حافظ نشان دادهاند، چرا كه حافظ را «لسان الغیب» و حافظ كل قرآن، و از سویی این دفتر شعر را برگرفته از اسرار قرآن و وی را واقف بر گنجهای پنهان الهی میدانند. خودش میگوید:
    به ناامیدی از این در مرو بزن فالی
    بود كه قرعه دولت به نام ما افتد
    یا در جایی دیگر:
    از غم هجر مكن ناله و فریاد كه دوش
    زدهام فالی و فریادرسی میآید
    ▪ آیا مشخص است كه اولین فال چگونه و كی از دیوان حافظ گرفته شد؟
    نخستین فال دقیقاً ساعاتی پس از مرگ حافظ گرفته شد. ادوارد براون در جلد سوم «تاریخ ادبیات ایران» اشاره داشته است كه پس از فوت حافظ، عدهای كه كلام وی را قلب كرده بودند، او را تكفیر و از دفن او در گورستان مصلی جلوگیری كردند. برای حل مشكل تصمیم گرفتند با تفأل از كلام خود حافظ راهنمایی بگیرند و پس از آنكه كلیه غزلهای حافظ را نوشته و در سبدی ریختند، كودكی تفألی میزند و غزل شماره ۸۲ میآید، كه به طرز عجیب و باور نكردنی پاسخ جماعت ریاكار را میدهد و گفتهاند كه از آن روز به وی لقب لسانالغیب دادهاند، غزل شگفتانگیز چنین است:
    كنون كه میدمد از بوستان نسیم بهشت
    من و شراب فرحبخش و یار حورسرشت
    مكن به نامه سیاهی ملامت من مست
    كه اگه است كه تقدیر بر سرش چه نوشت؟
    قدم دریغ مدار از جنازه حافظ
    كه گرچه غرق گناهست، میرود به بهشت
    ▪ آیا تفأل به دیوان حافظ، شرایط خاصی دارد؟ زمان و نحوه فال گرفتن و تفسیر آن چگونه است؟
    ایرانیان معمولاً در جشنها، شادیها، اعیاد و مناسبتهای خاص و یا برای نیتهای خاص و گرفتاریهای شخصی به دیوان خواجه تفأل میزنند.
    نحوه آن نیز معمولاً با وضو و قرائت حمد و سوره و گرفتن دیوان در دست چپ و با حضور قلب، توسط دست راست باز میشود و اولین غزلی كه از سمت راست صفحه میآید، البته از ابتدای غزل، مورد لحاظ قرار میگیرد. اولین بیت غزل بعد نیز شاهد یا تأئید كننده تفأل است. البته ناگفته نماند كه روشهای متعدد دیگری برای اینكار وجود دارد كه هر كس براساس اعتقادات قلبی خویش عمل میكند و هیچ روش مدونی ندارد.
    درخصوص تفسیر نیز به حالات و وضعیت روحی- روانی، احساسی، عاطفی و باورهای صاحب فال بستگی دارد و به یقین هرگز نمیتوان حكمی كلی صادر كرد؛ چرا كه همانطور كه گفتیم، كلام حافظ چند وجهی است. فال حافظ هیچ رابطه ریاضی ندارد، بلكه سر و كارش با دلهای مشتاق، مؤمن و روحانی مردم و خمیر مایهاش روح پاك و ملكوتی حافظ است.
    بعضی با استناد به مسائل علمی، فال را رد میكنند.
    ▪ شما فال گرفتن و ارتباط آن را با علوم امروزی چگونه توجیه میكنید؟
    فال شبیه علوم خفیه است كه وجود دارد، ولی قابل اثبات نیست. خیلی از پدیدههای این جهانی نیاز به دلیل و اثبات ندارد و دانش و علم هم به تنهایی پاسخگوی همه نیازهای بشر نیست. در وجود بشر حسی وجود دارد كه او را از فصلهای دانش و علم فراتر میبرد و این احساس كه نیاز زندگی بشر است، هر روز به آدمی گوشزد میكند كه فقط علم و دانش برای تنگناهای زندگی كافی نیست، بلكه ایمان، توكل، صبر و عشق هم لازم است.‏
    تكیه بر تقوی و دانش در طریقت كافریست
    راهرو گر صد هنر دارد توكل بایدش
    اما از لحاظ علمی، امروزه روانشناسان معتقدند كه با تصویرسازی ذهنی مثبت میتوان تحولات عمیق در خود ایجاد كرد. امروزه با مهندسی صحیح بر ذهن و تصویرسازی مثبت از طریق اندیشههای والای حافظ میتوانیم با امید، آرزو، عشق، محبت، مروت، مدارا و... موجب تغییر و تحول در خود شویم.
    البته هرگز با فال، مسئولیت و وظیفه خطیر انسان كه در قرآن به آن اشاره شده است، از گردن او ساقط نمیشود. حافظ فقط یك واسطه است برای شناخت خود و دستیابی به كرامات انسانی و انجام تعهدات ما در برابر خدا و خلق خدا و تلاش همیشگی انسان در راه كمال.‏
    ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
    هم مگر لطف شما پیش نهد گامی چند
    حالا یك موضوع دیگر كه هر چند تكراری به نظر میرسد، اما تكرار ارزش آن را كم نمیكند.
    ▪ نوروز در شعر و ادبیات فارسی چگونه آمده است؟
    نوروز یا به عبارتی فصل بهار یا عید، جایگاه رفیع و ویژهای در شعر و ادب فارسی داشته است.
    تقریباً میتوان گفت كه اكثر شعرا و اهل فرهنگ و ادب و فرهیختگان این مرز و بوم در اشعار و كلمات خویش به نوروز، عید و همچنین فصل بهار اشاراتی داشتهاند.
    مولانا جلالالدین بلخی، از بزرگترین عرفای تاریخ ادبیات ایران، حدود دویست بار در دیوان شمس از كلمه عید استفاده كرده است و در جایی میگوید :
    عید آمد و عید آمد، یاری كه رمید آمد
    عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا
    و در جایی دیگر گفته است:
    بر خاكیان جهان بهاران خجسته باد
    بر ماهیان تپیدن دریا مبارك است
    یا آنكه شیخ فریدالدین عطار نیشابوری در وصف نوروز آورده است كه:
    بر چهره گل نسیم نوروز خوش است
    در صحن چمن روی دلفروز خوش است
    از دی كه گذشت هرچه گویی خوش نیست
    خوش باش و ز دی مگو كه امروز خوش است
    همینطور خواجوی كرمانی نیز در فصل بهار تشبیهات زیبایی دارد:
    چون لعبت باغ پرده بگشود از رو
    و افكند بنفشه تاب در حلقه مو
    با فاخته گفتیم كه بهار آمد باز
    فریاد برآورد كه كوكو كوكو
    مثالهای متعددی میتوان آورد كه در نوشتههای شعر و ادب فارسی از نوروز و عید، این سنت حسنه ایرانیان، سخن به میان آمده باشد؛ مثلاً وحشی بافقی نیز در خصوص رویش بنفشه و سخنرانی بیامان بلبل در بهار، سرودهای دارد:
    نوروز شد و بنفشه از خاك دمید
    بر روی جمیلان چمن نیل كشید
    كس را به سخن نمیگذارد بلبل
    در باغ مگر غنچه به رویش خندید؟
    و بالاخره حكیم عمر خیام نیشابوری نیز رباعی معروفی دارد كه:
    چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
    برخیز و به جام باده كن عزم درست
    كین سبزه كه امروز تماشاگه توست
    فردا همه از خاك تو برخواهد رست
    حافظ نیز اندیشههای مهم و قابل تأملی در زمینه نوروز و عید دارد. در این زمینه اشاراتی بفرمایید.
    بله، خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی، لسانالغیب مردم ایران، نیز تفكرات ویژه و اندیشههای جالب توجهی درباره نوروز دارد. حافظ بزرگ بارها و بارها در دیوان جادویی خویش– كه عصاره و خمیرمایه حیات پرفراز و نشیب ملت ایران و آیینه تمامنمای شادیها و غمهای تاریخیای است كه بر مردم رازآلود و رند ایران رفته است– سخن از نوروز، عید و فصل بهار به میان آورده است.‏
    حافظ معتقد است، نسیم باد نوروزی روح و روان مردم ایران را جلا میبخشد و با چراغ دل میتوان این نسیم فرحبخش را حس كرد:
    ز كوی یار میآید نسیم باد نوروزی
    از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
    وی باور دارد كه اگرچه كار جهان همواره با مشكلات روزمره گره خورده است و بشر مجبور است كه این مشكلات را به جان بخرد، اما با نسیم دلنواز بهار میتوان غم دل را به بوته فراموشی سپرد و گرههای زندگی را آسان كرد و آنها را گشود:‏
    چون غنچه گرچه فرو بستگی است كار جهان
    و یا در جایی دیگر، این رند عالم سوز این جهان و آن جهان، در كمال وسعتاندیشی و ژرفنگری، به بشر سردرگم و ماشینی عصر امروز این پیام مهم ارتباطی را میدهد كه:
    روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
    زدم این فال و گذشت اختر و كار آخر شد
    آن همه ناز و تنعم كه خزان میفرمود
    عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
    مهمترین درسی كه خواجه در این بیت به ما میدهد، آن است با باد بهاری كه كنایه از نو شدن و نو كردن خویش است، میتوان بر خزان و مشكلات زندگی فائق آمد و یقیناً باید اولاً، طرحی نو در افكند؛ و ثانیاً غمهای زندگی را به بوته فراموشی سپرد.‏
    بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
    فلك را سقف بشكافیم و طرحی نو در اندازیم
    اگر غم لشگر انگیزد كه خون عاشقان ریزد
    من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم
    راستی این سئوال همیشه مطرح است كه چرا حافظ این چنین در قلب، روح و جان مردم نفوذ كرده است؟ و به قول خودش: «این چنین با همه در ساختهای یعنی چه؟»
    حافظ از بزرگترین سخنوران تاریخ ایرانزمین است كه به جرأت میتوان گفت دیوان وی پس از قرآن، پرمخاطب و پرتیراژترین دفتر شعر و ادب و كتاب مردم ایران است. امروز پس از ششصد سال كه از خلق این اثر میگذرد، هر روز حرف، سخن و اندیشهای تازه برای همگان دارد. از نگاه ارتباطی، دو ركن مهم و اساسی در علم ارتباطات، مخاطب و دیگری پیام است.
    راز ماندگاری، تأثیرگذاری، تازگی و جادوگری كلام خواجه حافظ نیز در همین دو نكته نهفته است:
    اولاً، مخاطب در شعر حافظ بسیار گسترده و متنوع است كه دیگر كتابهای ادبی چنین ویژگی منحصر به فردی ندارند.‏ پیامی و كلامی دارد، روی سخن او با همگان است، دعوتنامه حافظ برای همه انسانها از هر نژاد، رنگ و مذهب است. همه افراد متفاوت و بعضاً متناقض آن را میخوانند و جالب آنكه تعابیر متضادی هم از آن در پارهای موارد میكنند. به همین دلیل مرور زمان آن را دچار كهنگی نكرده است.
    ثانیاً، پیام در كلام و شعر حافظ بسیار متنوع و وسیع و در عین حال ساده، چندوجهی و همهفهم است. برخلاف نظریه برخی تئوریپردازان و تعدادی از علاقمندان كه تصور میكنند وجوه شاعری حافظ بر اندیشههای او برتری دارد، حافظ اندیشمندی متفكر و دارای اندیشهها و افكاری قابل بحث و مهم در همه ابعاد زندگی بشر است. دیوان حافظ فقط دیوان شعر نیست و وجوه مختلفی از مهمترین مسائل زندگی و حیات و اجتماعی بشر را در خود جای داده است.
    او درباره زندگی، اجتماع، سیاست، عشق، عرفان، آزادگی، صبر و تحمل، مدارا، دنیا، آخرت، خدا، جبر، اختیار و صدها مسئله مهم در زندگی سخن گفته است و آدمی بیشترین شباهت و همذاتپنداری را با وی حس میكند، به قول خودش:‏
    عاشق و رند و نظر بازم و میگویم فاش
    تا بدانی كه به چندین هنر آراستهام
    دو مسئله مهمی كه امروز لازمست در نگاهی جدید به حافظ مدنظر داشت، یكی آن است كه كلام او را با عینك امروزه نگاه كنیم. مهم نسیت حافظ در قرن هشتم وقتی صحبت از صفتهای پست انسانی و یا خصائص والای انسانی میكرده، چه منظوری داشته است. مهم آن است كه من و شما از كلام و حرف او، امروز چه میفهمیم؟ و دیگر آنكه چگونه میتوان از روی كلام و سخن حافظ زندگی امروز خود را ساخت و آن را به صورت كاربردی در روزگار امروز خود ساری و جاری كرد.

  4. این کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #13
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2005
    محل سكونت
    Tabriz
    پست ها
    3,505

    پيش فرض عشق و عقل در نگاه حافظ (نوشته يوهان کريستف بورگِل)

    عشق و عقل در نگاه حافظ



    نوشته يوهان کريستف بورگِل

    ترجمه خسرو ناقد منبع : [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    آن که با شعر فارسی و يا عرفان اسلامی آشناست، تضاد ميان عشق و عقل را می‌شناسد؛ تحقيری را می شناسد که سرايندگان عشق ناسوتی و لاهوتی در اسلام با آن از عقل سخن می‌گويند. اين سنتی است کهن که تجربه آموزی و نظرپردازی در آن به هم پيوند خورده اند. افلاطون در «فايدروس»1 عشق را «جنونی الهی» می نامد، و سرودی که پولسِ رسول در نخستين نامه اش به قرنتيان در ستايش عشق می خواند، به تعبيری معنوی، جهتی مشابه را نشان می دهد.2



    در شعر عربی - تقريباً از همان آغاز - با مقوله جنون عشق روبروئيم. مجنون در سرتاسر شعر عاشقانه ی اسلامی به شخصيتی اسطوره ای و به يکی از رموز کليدی تبديل می گردد. عرفان اسلامی که قالب زبانی شعر غنايی را تقريباً به طور کامل از آن خود ساخته است، ديوانگی عشاق را نيز می شناسد. برای نمونه اين بيت از مولانا جلال الدين که می فرمايد:

    دور بادا عاقلان از عاشقان / دور بادا بوی گلخن از صبا

    مولانا در شعری ديگر ديوانگی را همچون راه رسيدن عاشقان به رستگاری چنين می ستايد:

    چاره ای کو بهتر از ديوانگی؟! / بُسکلدصد لنگر از ديوانگی

    ای بسا کافر شده از عقل خويش / هيچ ديدی کافر از ديوانگی؟!

    رنج فربه شد، برو ديوانه شو / رنج گردد لاغر از ديوانگی

    در خراباتی که مجنونان روند / زور بِستان لاغر از ديوانگی

    اه چه محرومند و چه بی بهره ان؟! / کيقباد و سنجر از ديوانگی

    شاد و منصورند و بس با دولتند / فارِسانِ لشکر از ديوانگی

    بر رَوی بر آسمان همچون مسيح / گر تو را باشد پَر از ديوانگی

    شمس تبريزی! برای عشق تو / برگشادم صد در از ديوانگی

    به اين ترتيب، حافظ نيز با ابراز نظرهائی مشابه که درباره ی عشق و عقل دارد، متکی به سنتی کهن با شاخه هايی گوناگون است. منظور از توضيحاتی که در پی می آيد نيز روشنتر نمودن نظرگاه حافظ است در اين زمينه. در اين گفتار ما با اشارات تلويحی گوناگونی که با اين مضمون مرکزی شعر او ملازمت دارد، آشنا خواهيم شد تا احتمالاً در آخر کار به رهنمودهايی برای تفسير غزليات حافظ ذست يابيم.

    اينکه عشق موضوع اصلی شعر حافظ است، قاعدتاً شناخته شده است. او بارها گفته است که سرشت و سرنوشت يک عاشق را دارد. حافظ در ابياتی بيشمار، عشق را در کنار «رندی» می نهد؛ شيوه ای ديگر از زندگی که مُعرف شاعران فارسی زبان است. اين بيت به بهترين وجه معنای رندی را نشان می دهد:

    کجا يابم وصال چون تو شاهی / منِ بدنام رند لاابالی

    باری، رند کسی است که از نام و ننگ در جامعه نمی پرسد و بر خلاف هنجارهای اجتماعی زندگی می کند، و نهايتاً با در پيش گرفتن اين شيوه از زندگی، در خلاف عقل متعارف عمل می کند. بنابراين، آنجا که حافظ در اشعارش عشق و رندی را به هم پيوند می زند، تقابلِ عقل و عشق را نيز در نظر دارد.

    عاشق و رند و نظر بازم و می گويم فاش / تا بدانی که به چندين هنر آراسته ام

    نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ / طريق رندی و عشق اختيار خواهم کرد

    در بيت اخير، رندی در تباين با نفاق ظاهر می شود تا ديوانگیِ متضمن در شيوه ی رندانه زيستن، نخستين جنبه ی مثبت خود را بيابد. می دانيم که حافظ نه تنها عاشق، بلکه سراينده ی عشق است و خود معترف است که او را عشق تعليم سخن داده و شاعر ساخته است و شهرت شاعری خود را نيز مديون همين آموزش است:

    مرا تا عشق تعليم سخن داد / حديثم نکته ی هر محفلی شد

    زبور عشق نوازی نه کار هر مرغيست / بيا و نوگل اين بلبل غزلخوان باش

    آنچه در بيت دوم جلب توجه می کند، کلمه «زبور» است که حافظ با به کارگيری آن، شعر خود را همطراز متون وحيانی قرار می دهد؛ همچنانکه در ابيات ديگری، حتی از الهام گرفتن از جبرئيل، روح القدس و يا سروش، فرشته ی پيام رسان آئين زرتشتی، سخن می گويد. گر چه به اين نکته در اينجا تنها به طور ضمنی اشاره ای توان کرد.

    به هر حال حافظ مدعی است که بيشتر از «واعظ» از عشق می داند. او در ابياتی بسيار در برابر واعظ همانگونه به ميدان آمده است که در برابر زاهدان قشری.

    حديث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ / اگر چه صنعت بسيار در عبارت کرد

    اين موضوع بيانگر همان تقابل ديرين است که ميان طريقت و شريعت وجود دارد؛ ميان باطن و ظاهر و يا به عبارتی ديگر، ميان درک باطنی از دين و دنيا و فهم ظاهری از آن. و يا ميان عشق و عقل که در ابياتی از اين دست مشاهده می کنيم.

    چنانکه پيشتر شنيديم، نکوهش نفاق و زرق هم متضمن اين نظرگاه است. بازی عشق، مکر و تزوير را پذيرا نيست. عشق با قفل نهادن بر باب دل منافقان و مزوران، کين خود از آنان می ستاند و - آنچنانکه يوزف فان اِس در کتابش درباره «جهان انديشه های حارث ابن اسد محاسبی» به آن اشاره دارد - راه آنان را به «ژرفای معنوی» می بندد.3

    صنعت مکن که هر که محبت نه راست باخت / عشقش به روی دل در معنی فراز کرد

    باری، عشق دربرگيرند ی همه ی آن لايه های عميقی است که در اشعار مولانا در واژه های «معنی» و «معانی» و «معنوی» نهفته است؛ و اين بسيار بيش از پُرگويی های علماست و «ورای مدرسه و قال و قيل مسئله». چنانکه در غزلی از حافظ که گوته نيز ابيات نخستين آن را در «ديوان غربی - شرقی» خود با تعبيری ديگر به نظم کشيده، آمده است:

    به کوی ميکده يارب سحر چه مشغله بود / که جوش شاهد و ساقی و شمع و مشغله بود

    حديث عشق که از حرف و صوت مستغنيست / به ناله ی دف و نی در خروش و ولوله بود

    مباحثی که در آن مجلس جنون می رفت / ورای مدرسه و قال و قيل مسئله بود

    ابياتی که حافظ در آنها عشق را فراتر از علم مَدرسّی قرار می دهد، طنينی بی گزند و شوخ دارند:

    نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت / به غمزه مسئله آموز صد مُدَرس شد

    البته منظور حافظ در اينجا بيش از آن است که نگاری زيبا را که خواندن و نوشتن نتواند، فراتر از صف مدرسان قرار دهد. ابياتی نظير بيت زير به طور آشکار مؤيد اين ادعا و منظور حافظ را به وضوح نشان می دهد:

    حريم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است / کسی آن آستان بوسد که جان در آستين دارد

    اينجا برای نخستين بار بازتاب آن جهان نگری که تمام شعر حافظ بر آن بنياد شده است، پيش روی ما قرار می گيرد؛ يعنی مراتب وجود نوافلاطونی که از زمان ابويوسف يعقوب کندی و ابونصر فارابی به فلسفه اسلامی راه يافته بود و بعدها فيلسوفان متأخر، به ويژه فيلسوفان شرق چون ابن سينا، شهاب الدين سهروردی و نيز ابن عربی اندلسی، آن را بسط و توسعه دادند. در اين جهان نگری، عشق همچون بالاترين اصل جهان و فراتر از «جان انديشمند» (nous) است و برتر از عقل است با مراتب گوناگونش.

    آنچه جهان را به جنبش می آورد و ادامه حرکت آن را ممکن می سازد، و در اساس وجود جهان را به اثبات می رساند، عشق است؛ اشتياق بازگشت به مبداء و غم غربت ملکوتی است. نغمه ی ستايش عشق، همچون اساس و نيروی محرکه ی کل عالم وجود، بسيار پيشتر از حافظ در شعر فارسی يافت می شد. برای مثال در پيشگفتار «خسرو و شيرين» نظامی با عنوان «کلامی چند درباره ی عشق» می خوانيم:

    فلک جز عشق محرابی ندارد / جهان بی خاکِ عشق آبی ندارد

    غلام عشق شو کانديشه اين است / همه صاحب دلان را پيشه اين است

    جهان عشقست و ديگر زرق سازی / همه بازی است الا عشقبازی

    اگر نه عشق بودی جان عالم / که بودی زنده در دَورانِ عالم

    از جلال الدين محمد رومی نيز اشعاری مشابه می خوانيم:

    عشق امر کل، ما رقعه ای، او قلزم و ما جرعه ای / او صد دليل آورده و ما کرده استدلال ها

    از عشق گردم مؤتلف، بی عشق اختر منخسف / از عشق گشته دال الف؛ بی عشق الف چون دال ها

    اما نيروی عشق که قادر است جهان را به جنبش درآورد، در نزد مولانا از آنجا که اغلب در رفيق طريق متجلی می گردد، بيشتر در مدح شمس الدين تبريزی يا صلاح الدين زرکوب و يا حسام الدين نمايان می شود. بيت زير نشان می دهد که حافظ نيز نگاهی مشابه دارد:

    جهانِ فانی و باقی فدای شاهد و ساقی / که سلطانیّ عالم را طفيل عشق می بينم

    و يا در جای ديگر می گويد:

    طفيل هستیِ عشقند آدمیّ و پری / ارادتی بنما تا سعادتی ببری

    عشق ناسوتی رمزی است برای شوق وصال حق. اين انديشه ی در نهايت نوافلاطونی، بسيار پيشتر از حافظ جزئی از فرهنگ عرفانی و شعر متأثر از آن بوده است. مثلاً ابن عربی در يکی از اشعار عرفانی - نظری خود در «فتوحات مکّيه» اين انديشه را به طور واضح بيان می دارد:

    و اذا قلت هويت زينبا

    أو نظاما او عنانا فاحکموا

    انّه رمز بديع حسن

    تحته ثوب رفيع معلم

    و انا الثواب علی لابسه

    والّذی يلبسه مايعلم

    واژه رمز که ريشه در ادبيات کيمياگری دارد، در اشعار مولانا نيز راه يافته است و برای او تمام تجليات خلقت، و طبعاً پيش از همه عشق، جنبه نمادی دارند.4

    اين همه رمز است و مقصود اين بود / که جهان اندر جهان آيد همی

    بيت زير از حافظ را نيز بر همين اساس بايد دريافت:

    به درد عشق بساز و خوش کن حافظ / رموز عشق مکن فاش پيش اهل عقول

    عشق ناسوتی گذراست و مشخصه ی آن ناکامی؛ ناکام ماندن شوق وصال لازمه ی عشق ناسوتی است. تنها مرگ و يا ترک نفس است که کاميابی غايی را با خود دارد. اما آموختن اين امر مشکل است؛ آن چيزی است که عقل حاضر به قبولش نيست. اهميت اين موضوع به حدی است که ديوان حافظ آشکارا با اين مشکل آغاز می شود:

    الا يا ايهاالساقی ادرکأساً و ناولها / که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

    شعر ديگری با همين مضمون گمان ما را تأئيد می کند و دوباره با الفاظی مشابه از مشکلات عشق سخن می گويد؛ همزمان اما توضيح بيشتری در معنای آن می دهد:

    تحصيل عشق و رندی آسان نمود اول / آخر بسوخت جانم در کسب اين فضايل

    حلاج بر سر دار اين نکته خوش سرايد / از شافعی نپرسيد امثال اين مسايل

    حلاج در اين ابيات نمودار عرفان است، و شافعی نماينده علم کلام و اجماع فقه. مشکی که اينجا مطرح است ايثار نفس است از سر عشق؛ درخواستی که در بيت پايانی نخستين غزل ديوان حافظ نيز نمايان می شود:

    حضوری گر همی خواهی از و غايب مشو حافظ

    متی ماتلق من تهوی دع الدنيا و اهملها

    «حضور» اشاره ای می تواند باشد به «علم حضوری» که سهروردی آنرا در برابر «علم حصولی» عقل قرار می دهد. «علم حضوری»، يا معرفت شهودی و اشراق حضوری، تنها آنگاه حاصل می شود که انسان روح را از قيود جوهر مادی برهاند.5 اما «خود» که همان نَفْس باشد، مانع راه است:

    ميان عاشق و معشوق هيچ حايل نيست

    تو خود حجابِ خودی حافظ، از ميان برخيز

    اين «خود» نمی خواهد دريابد که مسئله بيش از عالَم ناسوت و قلمرو جهان ماده است:

    ای که دايم به خويش مغروری

    گر ترا عشق نيست، معذوری

    گِرد ديوانگان عشق نگرد

    که به عقل عقيله مشهوری

    مستی عشق نيست در سر تو

    رو که تو مست آب انگوری

    از اين رو که عشق مشکل می افتد. اما اگر نَفْس را رها کنی، حياتی تازه و زندگی حقيقی پاداش توست:

    منِ شکستهء بدحال زندگی يابم

    در آن زمان که به تيغ غمت شوم مقتول

    و در جای ديگر:

    طبيب عشق مسيحا دمست و مشفق ليک

    چو درد در تو نبيندکه را دوا بکند

    هر که به عشق زنده نيست، مُرده است:

    هر آن کس که در اين حلقه نيست زنده به عشق

    بَرو نمرده به فتوای من نماز کنيد

    حافظ چون عارفان ماسبق، در عشق آن امانت الهی را می بيند که - آنچنان که در سورهء احزاب آيه 72 آمده است - خداوند نخست بر آسمان ها و زمين عرضه کرد و چون آنها از تحمل آن سر باز زدند و بار اين امانت بر دوش نتوانستن کشيد، آنگاه به انسان عرضه داشت:

    آسمان بار امانت نتوانست کشيد

    قرعهء کار به نام من بيچاره زدند

    و در جای ديگر می گويد:

    عاشقان زمرهء ارباب امانت باشند

    لاجرم چشم گهربار همانست که بود

    پانوشته ها:

    1- سقراط در «فايدروس» می گويد: «نه، اين سخن راست نيست که غير عشق را بر عشق برتری بايد نهاد؛ چون عشق مبتلای ديوانگی است. اگر ديوانگی بد بود، در درستی آن ترديد نمی داشتم، ولی راستی اين است که ما آدميان بزرگترين نعمت ها را در پرتو ديوانگی به دست آورديم و مراد من آن ديوانگی است که بخشش الهی است... از اين رو فقط اين نکته را يادآوری می کنم که پيشينيان ما که به هر چيز نامی داده اند، ديوانگی را ننگين نشمرده اند... زيرا ديوانگی بخششی است الهی در حال آنکه هشياری جنبه ی انسانی دارد». (فايدروس. دوره ی آثار افلاطون. ترجمه محمدحسن لطفی. تهران 1367 صص 1311 تا 1312)

    2- «اگر من به زبان آدميان و فرشتگان سخن گويم، ولی عشق نداشته باشم، همچون سنجی پُرطنين و چون طبلی توخالی ام * و اگر پيامبرانه سخن گفتن توانم و از همه اسرار آگاه باشم و از دانش های گوناگون شناخت داشته باشم، و اگر چنان نيروی ايمانی داشته باشم که با آن کوه را جا به جا توانم کرد، ولی عشق نداشته باشم، هيچم * و اگر تمام دار و ندارم را ببخشم و تن خود بر آتش افکنم، ولی عشق نداشته باشم، مرا چه سود * عشق شکيباست، عشق مهربان است، برانگيخته نمی شود، لاف نمی زند و فخر نمی فروشد، گستاخی نمی کند و خودخواه نيست، خشمگين نمی شود و کينه ی کس به دل نمی گيرد. از بی عدالتی خشنود نمی شود، ولی با راستی و حقيقت شادی می کند. عشق هرگز پايان نمی گيرد، آنگاه که سخنان پيامبرانه به انتها می رسند، زبان ها خاموشی می گيرند و دانش ها به سر می آيند؛ چرا که دانش ما جزء است و سخنان پيامبرانه ی ما جزء، و چون امر کل درآيد اينها تمام از ميان برخيزند. (کتاب عهد جديد. نامه ی اول پولس، بخش 13).

    3- J. van Ess, Die Gedankenwelt des Harit al-Muhasibi. Anhand von uebersetzungen aus seinen Schriften dargestellt und erlaeutet von J. v. E. Bonner Orientalische Studien. Neue Serie Bd. 12, Bonn, 1961, S. 35.

    4- Vgl. M. Ullman, Die Natur- und Geheimwissenschaften im Islam (Handbuch der Orientalistik, Erste Abteilung, Eegaenzungsband VI, Zweite Abschnitt. Leiden 1972, S. 184.

    واژه «رمز» را يک بار نيز در قرآن در سوره آل عمران می توان ديد؛ آنجا که پروردگار زکريا را به يحیی بشارت می دهد و وقتی که زکريا از خداوند می خواهد که برای او نشانه ای پديدار کند، به او می فرمايد تا سه روز با مردم سخن نگويد مگر به رمز «الا رَمزًا». (قرآن، سوره عمران آيه 41). بديهی است که عارفان مسلمان، آنگاه که از «رمز» سخن می رانند، اين آيه از قران را نيز در نظر داشته اند.

    5- بنگريد به:

    Henry Corbin. Histoire de la philosophie islamique I. Paris 1964. S. 291.

    * اين گفتار در بيست و نهمين کنگره شرقشناسان که در ماه ژوئيه سال 1973 ميلادی در پاريس برگزار شد، قرائت گردي

  6. #14
    اگه نباشه جاش خالی می مونه korosh bozorg's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2005
    پست ها
    207

    پيش فرض

    برگرفته شده از تارنگار: تاریخ, جشنها و زبان پارسی
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    نوشته ی: کورش محسنی


    عشق از ديد حافظ

    پيش از هر سخني بايد دانست كه سروده هاي حافظ ، همه سرشار از عشق است! آنگاه كه سرراست از شيفتگي خويش سخن مي گويد ، پيداست كه چه مايه ، توان عشق ورزيدن و بيان كردن اين والايي را دارد! و چه آنگاه كه بر رياكارانِ زمانه مي تازد ، خوارداشت و نكوهش او از سر عشق است. در پس زبان تند حافظ ، رواني بدخواه و خشمگين نيست. او به نيكي ، اين آموزه ي بزرگ را دريافته است كه: « با خنده مي كُشند نه با خشم! ». حافظ ،‌ آشكارگي روانها را خوش مي دارد! او چون آفتاب و باران بر هر كسي مي تابد و مي بارد. اگر كسي پرورده ي آفتاب و باران نباشد ، اين دست نوازش و مهر ، براي او تازيانه اي خواهد شد. گناه از حافظ نيست اگر نوش او براي كسي نيش است. بايد در چيستي خويش بيانديشيم نه در چيستي آنچه كه به سوي ما آمده است. اگر ما چنين نبوديم ، چنين چيزهاي را فرا نمي خوانديم.



    عشق زمينی و فرازمينی


    سروده هاي حافظ را دو پاره كردن و نام « عشق زميني » و « عشق عرفاني » بر اين پاره ها نهادن و پرچين كشيدن ميان اين دو بخش ، كار درست و برازنده اي نيست. با اينكه سخن حافظ ، گاه به عشق زميني ، بسيار نزديك مي شود و گاه به عشق عرفاني اما هيچگاه يكسره و بي چون و چرا نمي توان او را از اهل عرفان دانست. و از سويي حافظ را عاشق فلان دختر و يا دختران شيرازي دانستن ،‌ فرو كاستن ارزش هنري اوست. نه اينكه در نهفت عشق جنسي ، گوهري نباشد. سخن اين است كه حافظ از همين عشق زميني ، عشقي فرازميني مي آفريند. او به هر چه كه دست مي زند ، آن چيز را جامه ي والايي و زيبايي مي پوشاند. در كلام اوست كه چيزي مقدس و شكوهمند مي شود.



    بيرون از زبان و انديشه ي او ، چيزي نيست كه او در پي اش بدود! همه ي چيزها چون رود از پي او روان مي شوند. او همه چيز را به سوي خود مي كشاند و هر چه كه به او برسد ، زيبا و گرانمايه مي گردد. هنر حافظ در همين است. او يك اسطوره آفرين بزرگ است. او انسانها و چيزها را از بند زمان و مكان مي رهاند و از درونشان انسانها و چيزهايي فرازماني و فرامكاني پديد مي آورد. راز شاهكارهاي جاودانه در همين است. كه مي گويد: عشق زميني يا عشق جنسي يا هر چه كه دوست دارند بنامندش ، خوارمايه و تباه است؟!! كسي كه چنين چيزي بگويد ، پرده از روانِ خوارمايه و تباه خويش برداشته است. عشق زميني در زبان و انديشه و زندگي حافظ به چنان بلندايي مي رسد كه مرزهاي خدايي را نيز در مي نوردد. ما نيز بايد چنان زندگي كنيم كه با دست زدن به هر چيز ، آن چيز را والايي و نشانه هاي خدايي ببخشيم. ديوان حافظ را بنگريد. مگر همه ي فارسي زبانان به اين واژه ها دسترسي ندارند؟! مگر اين واژه ها از آسمان بر او فرود آمده اند؟! چگونه است كه حافظ مي تواند اين واژه ها را به گونه اي در كنار هم بنشاند كه والاترين سخنان از پيوندشان بزايد؟! پاسخ اين پرسش ،‌ چه آسان و چه سخت است! حافظ ، بيش از هر فارسي زباني ، توان آوايي و معنايي هر واژه را در زبان فارسي دريافته و راز در كنار هم نشاندن آنها و شاهكار آفريدن از سخن را دانسته است! و اين بدان معناست كه كمتر كسي چون او به نهفت ايراني و همه ي گوشه و كنارهاي زندگي او راه برده است. يك شاعر راستين بايد چنين باشد. پيشتر از همه و پيشتاز!



    شور و شيدايي(فراق)

    شور و شيدايي را اگر درد بدانيم ، بايد آگاه باشيم كه اين درد ، دردي همگاني نيست و از اين روي ، درخور بيشترين پاسداشت است! براي اين درد نبايد در پي درمان بود! اين درد ، درمان را در خود دارد! نبايد از آن گريخت! « درد دوري » را بسياري از هنرمندان ، دستمايه ي كارهاي هنري خود كرده و چه بسيار زيبايي و فر و شكوه از آن آفريده اند! باباطاهر ــ چندان كه بايد ــ نتوانست سخن را به اوج برساند و از درونمايه ي « فراق » ، شاهكاري پديد بياورد! اما حافظ بزرگ ، سخن از دوري را تا مرزهاي خدايي ، بركشيده و بر بلندترين بلندا نشانده است! ببينيد در اينجا چه اندوه جانگداز و شورانگيزي را از درياي خروشان درونش به جهانيان ارزاني مي دارد:

    فـراق را بـه فـراق تـو مبتـلا سـازم
    چنانكه خون بچكانم ز ديدگان فراق

    در سخن باباطاهر ،‌ هرگز چنين نمايي از شور و شيدايي را نمي بينيم! كلام باباطاهر ، چندان كه انسان را در خود فرو مي برد و نوميد و وازده رها مي كند ، برانگيزاننده و برپادارنده نيست! به ديد من: درد و اندوه بر باباطاهر ، چيره است! اما حافظ ، سوار بر درد و اندوه است! او چنان سايه گستر و والاست كه غم در پناه او به سر مي برد! او بزرگوارانه دردها را كه سرگشته به سوي او آمده اند ، مي پذيرد! حافظ هر چه را كه به ميان مي آورد ، خود ،‌ ميزبان اوست! چيرگي بر چيزها را مي توان در سروده هاي او آشكارا ديد! بنگريد در اينجا چه شهسوارانه بر اسب سخن مي تازد:

    چـرخ بـر هـم زنـم ار غـيـر مـرادم گـردد
    من نه آنم كه زبوني كشم از چـرخ فلك

    دردهاي حافظ ، بزرگترين و ارزشمندترين داشته هاي اوست! شما نيز اگر درد خود را ــ براي خويش ــ گرامي و بزرگ مي دانيد ، هرگز نبايد در پي درمان و از دست دادن اين سرمايه ي گران باشيد! اين به معناي سوختن و ساختن نيست! اين در باور من ، پخته شدن و چيره گشتن است! بكوشيد كه از شور و شيدايي خود ،‌ چنان عظمتي بيافرينيد كه راهگشاي انسان و خورشيد تيرگيها و سرمازدگيهايش در اين روزگار تيرگي و سردي باشد! مبادا كه سر به نوميدي بسپاريد و با فسردگي خود ، انسان را به سراشيب تباهي بكشانيد! ما نبايد تنها در انديشه ي خويش باشيم! چشم انسان به ماست!

    كمتر شاعري چون حافظ توانسته است ، زبان مردم يك كشور بزرگ باشد! كمتر شاعري توانسته است چون او دردها و نيازها و آرزوها و هراسها و فرازها و فرودهاي اينهمه جان را دريابد و باز بتاباند! اين مردم ، غزلهاي حافظ را بيش از شعر هر شاعر ديگري خوانده و با آن احساس نزديكي كرده اند! وهيچ جاي شگفتي نيست كه بگوييم: با اينهمه ، چه كم به ژرفناي سخنش راه برده اند! حافظ ، آشناترين و بيگانه ترين شاعر است براي مردم اين سرزمين! او نزديكترين و دورترين سخنور ايراني است. هر كسي در او چيزي مي بيند! هر كسي از ظن خود ، يار او مي شود!



    آرامگاه حافظ جايگاه دلدادگان

    آنچه ما نام « پيش بيني » بر آن نهاده ايم ، از گونه ي پيشگوييها و لافزنيهاي دل بهم زن اهل تصوف و عرفان نيست كه همه و همه از سر خودنمايي و خودپسندي بيجاست! حافظ ، به سرشت مي داند كه سرنوشتش چيست! او چيرگي سخن خود را مي شناسد! او فردا را مي بيند چرا كه خود ، آن را ساخته است!

    بر سر تربت ما چون گذري همت خواه
    كه زيـارتگه رنــدان جهـان خواهـد بـود

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

  7. #15
    اگه نباشه جاش خالی می مونه M A R S H A L L's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2007
    محل سكونت
    [Sin City]
    پست ها
    506

    پيش فرض

    دوستان لطف كنيد كمي هم به جاي اين همه نقل قول و كپي و كپي نظر خودتون رو هم بگيد.
    شماييد كه باد حافظ رو بشناسيد عبدالحسين زرين كوب اونو قبلاً شناخته.
    كمي بحث ها رو بيشتر پيگيري كنيد.نظر بديد بيشتر و بيشتر.

  8. #16
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض پست موقت

    دوستان لطف كنيد كمي هم به جاي اين همه نقل قول و كپي و كپي نظر خودتون رو هم بگيد.
    شماييد كه باد حافظ رو بشناسيد عبدالحسين زرين كوب اونو قبلاً شناخته.
    كمي بحث ها رو بيشتر پيگيري كنيد.نظر بديد بيشتر و بيشتر.
    دوست عزیز شما اگه نظر خاصی دارید عنوان کنید
    همه بچه ها هم زحمت می کشن مطلب جمع اوری می کنند
    اگه چنین زحمتی هم کشیدید خوشحال می شیم مطالبتون رو بخونیم و علممان زیاد بشه
    در هر صورت پستی که در این بخش می دید یا باید مطلب علمی و با محتوایی باشه
    یا نظرات و حرفهای خودتون به صورت سازنده
    پست های تشکر و بیهوده در این انجمن حذف می شه ممنون

  9. این کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  10. #17
    حـــــرفـه ای Marichka's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    5,662

    پيش فرض

    سلام [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] عزيز

    هميشه در انجمن هاي مجازي رسم بر اين هست كه اگر فردي انتقادي داره و فكر مي كنه كاري بهتر مي تونه انجام بشه خودش اون كار مدنظرش رو شروع مي كنه تا ديگران هم ادامه بدن و بحث ها شكل بگيره.

    شما هم همونطور كه مگ مگ عزيز اشاره كردن اگر بحث خاصي مدنظرتون هست در ارتباط با حافظ شناسي اينجا شروع بفرماييد تا دوستان ادامه بدن و بحثهاي غني و خوبي داشته باشيم.

    تاپيك ويرايش شد؛

    از زحمت و توجه شما بي نهايت ممنونم
    پايدار و پيروز باشيد

  11. #18
    اگه نباشه جاش خالی می مونه 68vahid68's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    tehran
    پست ها
    214

    پيش فرض

    حافظ عارف نيست او تنها يك شاعر تمام عيار است!!
    البته اين نظر كاملا شخصي منه


    قدرت شعر حافظ گسترگي شعر اوست وي اشعاري گوناگون در زمينه هاي مختلفي از زندگي انسان دارد و در بسياري از موارد در يك شعر چندين موضوع را مهارت كامل به هم ميتند
    از ديگر ويژگيهاي شعر وي به كار بردن ايهامهاي بسيار ظريف در اكثر شعرهايش مي باشد كه باعث مي شود صاحب فال بتواند برداشتي مناسب حال خويشتن از شعر حافظ داشته باشد
    و اين هر دو از رندي حافظ است نه عرفان وي

  12. #19
    آخر فروم باز pedram_ashena's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    محل سكونت
    من هم همانجام ;)
    پست ها
    3,303

    پيش فرض

    از همان اول هم معلوم بود كه این كتاب سر و صدا به پا می‌كند؛ همان‌طور كه دفعات قبلی كه شاعران و هنرمندان معروف سراغ حافظ رفتند، سر و صدا به پا شد (حالا یا مثل ماجرای شاملو كه صدای اعتراض همه را درآورد یا مثل تصحیح سایه كه با تحسین‌های متعدد همراه بود).

    حافظ برای ما اسم كوچكی نیست و رفتن اسم هر چهره دیگری در كنار نام بلند حافظ همیشه خبرساز است. این بار هم وقتی عباس كیارستمی اسمش را زیر اسم حافظ آورد، سر و صدا به پا شد. عده‌ای مشتاقانه رفتند سراغ كتاب و متن‌هایش را برای همدیگر اس‌ام‌اس كردند و این‌جوری تبلیغ كتاب هم شد.
    از آن طرف هم صدای خیلی‌‌ها درآمد و از همه بیشتر اساتید ادبیات فارسی؛ تا حدی كه استادان دانشكده ادبیات یكی از دانشگاه‌های تهران، دانشجوها را تهدید كرده‌اند كه اگر بفهمند كسی این كتاب را خوانده، بی‌برو برگرد، مشروطش می‌كنند!
    «Il faut etre absolument modern» یعنی «باید مطلقا مدرن بود». این جمله آرتور رمبو
    (۱۸۹۱ ـ ۱۸۵۴) ـ‌ شاعر رمانتیك فرانسوی ـ وقتی در ابتدای چاپ جدید و البته عجیبی از مجموعه اشعار حافظ نشست، سرآغاز یك جنجال ادبی تمام عیار شد.
    خواجه شمس‌الدین محمد شیرازی، معروف به «حافظ» یكی از محبوب‌ترین شاعران فارسی زبان است. دیوان این شاعر در كنار قرآن، تنها كتابی است كه در خانه تمام ایرانیان یافت می‌شود و به دلیل همین علاقه و توجه هم هست كه تصحیح‌ها و چاپ‌های متعدد و متنوعی از دیوان او موجود است.
    حافظ ظاهرا خود هیچ‌وقت مجموعه اشعارش را جمع نكرده و این كار بعد از مرگش توسط دوستی به نام محمد گل‌‌اندام انجام شده است. در طول ۶۰۰ و اندی سال بعد از مرگ خواجه تاكنون، نسخه‌برداری‌های متعدد از دیوان یا دیوان‌های اولیه توسط كاتبان كم‌سواد یا كم‌دقت و نیز حذف و اضافه‌هایی كه به عمد یا سهو در دیوان خواجه راه پیدا كرده، باعث شده تا نسخه‌های متعددی از دیوان او به ما برسد.
    در قرن اخیر و با رواج شیوه علمی تصحیح متون، دیوان حافظ بیشتر از هر متن كهن دیگری تصحیح و طبع شده است. تصحیح‌های انجام شده، یا در پی آن بوده‌‌اند كه دیوان اصیل‌تری به دست بدهند (مثل تصحیح‌ قزوینی ـ غنی) یا به دنبال آنكه اشعاری را انتخاب كنند كه به ذهن و زبان حافظ نزدیك‌تر است (مثل تصحیح سایه).
    اما یك نمونه تصحیح دیگر هم هست؛ تصحیح‌هایی كه ادعا دارند شیوه درست‌تری از خوانش شعر حافظ را می‌توانند ارائه بدهند (مثل تصحیح شاملو).
    روایت احمد شاملو ـ شاعر معاصر ـ از دیوان حافظ در سال ۱۳۵۴ منتشر شد. در این خوانش و روایت جدید از حافظ، آقای شاعر مدعی شده بود كه توانسته با سجاوندی شعر حافظ و نیز چاپ تكه‌هایی از شعرها به صورت شعر نو، روش صحیح خواندن اشعار حافظ را به جوان‌ها یاد بدهد.
    به علاوه، شاملو در مقدمه‌اش بر این اثر، در مورد جهان‌بینی حافظ اظهارنظرهایی متفاوت كرده بود كه طبق آن حافظ شاعری صرفا زمینی است.
    انتشار «حافظ شیراز» واكنش‌های تندی را به دنبال داشت. شهید مطهری در گفتارهایی كه بعدها بخشی از كتاب «تماشاگه راز» را تشكیل داد، وجوه جهان‌بینی عرفانی حافظ را نشان داد و استادان ادبیات فارسی هم ایرادهای فراوان كار شاملو را عیان كردند؛ از جمله بهاءالدین خرمشاهی در نقدی بسیار تند، بی‌سوادی شاملو در شعر سنتی فارسی را به رخش كشیده بود.
    این نقد كه حالا می‌شود در كتاب «ذهن و زبان حافظ» آقای خرمشاهی دوباره خواندش، تصحیح شاملو را «جوان‌ فریب‌ترین، خام دستانه‌ترین، بی‌روش‌ترین و بی‌مبناترین» روایت‌ها از حافظ می‌خواند و به‌خصوص شیوهٔ زیر هم‌نویسی شاملو را به مسخره گرفته بود.

    ۳۱ سال بعد از حافظ شیراز شاملو، كتاب دیگری منتشر شد؛ «حافظ به روایت عباس كیارستمی» كه این بار هم شعر حافظ به شیوه شعر نو یا شعر هایكو ژاپنی به صورت شكسته و زیر هم نوشته شده بود.


    این بار خود آقای خرمشاهی مقدمه‌ای همدلانه و ستایش‌آمیز ـ هر چند بسیار كوتاه ـ بر كتاب داشت كه در بخشی از آن آمده بود:

    «بندهٔ حافظ‌پژوه، دست‌كم ۲۰۰ بار حافظ را خوانده‌ام، ولی این بار و این جداسازی و فاصله‌گذاری و قاب‌گیری و برجسته‌سازی شما به نحوی بود كه بر عادت ۵۰ ساله من و انسم به همین مدت با شعر حافظ غلبه كرد».

    كتاب حافظ به روایت عباس كیارستمی، زمستان ۸۵ چاپ شد. ناشر آن انتشارات «فرزان‌ روز» بود كه ریاستش برعهده بهاءالدین خرمشاهی است. كتاب جلدی سخت و قطعی جیبی دارد.

    در ابتدای كتاب همان جمله آرتور رمبو آمده، بعد یك صفحه نامه خرمشاهی به كیارستمی و بعد متن كتاب. متن كتاب، با همه حافظ‌های معمول و موجود در بازار متفاوت است.

    در هر صفحه فقط یك مصرع از یكی از غزل‌های حافظ آمده كه به مصرع صفحه قبل یا بعد از خود هم ربط مستقیم ندارد. به علاوه، كیارستمی مصرع‌ها را به چند جزء تقطیع كرده و این جزء‌ها مثل شعری نو زیر هم آمده است:

    ما/ ز یاران/ چشم یاری/ داشتیم.


    كل كتاب، جمعا ۴۶۷ مصرع از حافظ است (مصرع «شرابی تلخ می‌خواهم كه مردافكن بود زورش»، ۲ بار تكرار شده).

    این مصرع‌ها در ۱۸ فصل دسته‌بندی شده‌اند؛ فصل‌هایی با عناوین كلی مثل تمنای وصال، شب فراق، غم عشق و پیام به معشوق. عجیب‌ترین فصل، فصل ۱۱ یا «اسرار عشق و مستی» است كه در آن مصراع‌های به شدت بی‌ربطی مثل این هم پیدا می‌شود: «قصر فردوس به پاداش عمل می‌بخشند».
    كتاب با فصل عشق و این مصرع شروع می‌شود: «منم كه شهره شهرم به عشق ورزیدن» و با فصل «مرگ و رضا» و با این مصراع تمام می‌شود: «به روز واقعه تابوت ما ز سرو كنید».

    كیارستمی مدعی شده كه ترتیب مصرع‌ها، نوعی بیوگرافی از حافظ هم به دست می‌دهد.
    بلافاصله بعد از انتشار كتاب، انتقادهای اهالی ادبیات شروع شد. انتقادهای اولیه بیشتر به نام كیارستمی، عنوان كتاب و صفحات آغازین آن برمی‌گشت. منتقدان به خرمشاهی ایراد می‌گرفتند كه این پژوهشگر كهنه‌كار، در برابر اسم كیارستمی كوتاه آمده است؛ «معلوم نیست اگر كس دیگری به جز كیارستمی، روایتش را نشان آقای خرمشاهی می‌داد، چه بر سرش می‌آمد!».

    منتقدان سابقه برخورد خرمشاهی با حافظ شاملو را هم یادآوری كردند. نكته بعدی اصطلاح «روایت» بود و اینكه «روایت اصطلاحی است دربردارنده حدی از ادعا كه در حد و اندازه كیارستمی نیست» و اینكه كیارستمی چیز جدیدی ارائه نكرده و صرفا باید می‌گفت منتخبی از حافظ.

    بهاءالدین خرمشاهی در برابر انتقادات فزاینده بلافاصله عقب‌نشینی كرد و گفت كه او هم، هر چند كتاب را دوست داشته و آن را ویرایش كرده اما به كتاب انتقاداتی دارد و از جمله عنوان «روایت» را نمی‌پسندد؛ «كیارستمی باید نام كتاب را گزینش اشعار حافظ می‌گذاشت نه روایت، زیرا اشعار این كتاب حتی یك بیستم اشعار حافظ را هم در بر نمی‌گیرد».

    خرمشاهی درباره ماجرای حافظ شاملو و انتقادات آن روزش هم گفت: «حافظ شاملو با كاری كه كیارستمی انجام داده متفاوت بود. حافظ شاملو در برگیرنده نظریات او درباره قرائت شعرهای حافظ و تصحیح دیوان بود كه دیدگاه شاملو در این باره بسیار غیرقابل قبول است اما كار كیارستمی فقط خوانشی دیگرگونه از حافظ براساس نسخه‌های معروف است».

    عباس كیارستمی تا مدت‌ها سكوت كرد و بالاخره در تیرماه جاری، حاضر به مصاحبه درباره كارش شد. او در این مصاحبه حرف‌های زیادی زد، خاطره گفت، از انسش به دیوان حافظ گفت، از مادرش، از اینكه در فیلم «جاده‌ها» شعرهای خودش را قاتی حرف‌های ابوسعید ابوالخیر كرده و هیچ‌كس نفهمیده و حرف‌های دیگر.

    اما حرف اصلی و نكته اساسی آنجا بود كه آقای كارگردان درباره شعر فارسی اظهار‌نظر كرد: «یكی از گرفتاری‌های شعر موزون در این است كه به مجرد آنكه شروع به خواندنش می‌كنیم، ابیات بعدی ما را همراه خودشان می‌برند و به یك آهنگ تبدیل می‌شوند.آن آهنگ ما را از درك یكایك مصرع‌های شعر محروم می‌كند.»

    كیارستمی بعد از زدن پنبه وزن عروضی كه به‌‌زعم عده‌ای اساس شعر كهن ماست، باز اظهار نظری عجیب كرده است:

    «اگر شعر، شعر باشد باید مثل اخبار خوانده بشود، مثل روزنامه. معنایش باید شاعرانه باشد، نه وزنش»یا این تكه:«مصرع اول هدیه خداوند به شاعر است و مصرع دوم توان و تبحر شاعر است. مصرع اول از آسمان به زمین می‌افتد و مصرع دوم در كارگاه شعری شاعر ساخته می‌شود».

    حرف‌های كیارستمی در آن مصاحبه، خود باعث نقدهای دیگری شد؛ چنان كه دكتر جلیل تجلیل، به گلایه گفته بود:«قرن‌هاست كه ادیبان تلاش می‌‌كنند تعریفی از شعر به دست بدهند و حالا این آقا می‌خواهد یك‌شبه، همه آن‌ حرف‌ها را زیر سؤال ببرد».

    در بین نقدهایی كه از «روایت» كیارستمی شد، جدی‌ترین و مهم‌ترین نقد مربوط بود به داریوش آشوری، منتقد و زبان‌شناس. آشوری در مقاله‌ای كه در سایت شخصی خود منتشر كرد، چند نكته را مطرح كرده بود؛ اول اینكه «كیارستمی خواسته است با ایده تازه‌ای امكان برخورد تازه‌ای را با شعر حافظ نشان بدهد. اما این امكان تازه چیست؟» دوم اینكه «این امكان تازه چه ضرورتی داشته است؟» و سوم اینكه «آیا كیارستمی از پس چنین كاری برآمده است؟»

    جوابی كه آشوری به این سؤال‌ها داده از این قرار است: «به نظر می‌رسد این‌گونه برخورد[كیارستمی] با حافظ، ریشه در رهیافت كمینه‌گرا (minimalist) او به هنر سینما دارد... اما آن اعتبار و نامی را كه كیارستمی به خاطر هنر كمینه گرایش درسینما كسب كرده، آیا می‌توان در جایی مانند شعر حافظ نیز خرج كرد؟» آشوری می‌گوید: « اینجا نخست باید بیشینه‌گرا بود؛ یعنی همه اسباب كار را در باب فهم ادبی حافظ ـ اگر نه فهم نظری ـ فراهم داشت».

    بعد، نوبت كاری می‌رسد كه كیارستمی كرده و خواسته «مطلقا مدرن» باشد. آشوری می‌گوید: «چگونه می‌توان در كار خوانش حافظ، مطلقا مدرن بود؛ با اینكه شعر او را تكه‌تكه از دیوانش برداریم و از قالب آشنای سنتی به درآوریم و به دلخواه خود، به صورت مكانیكی بشكنیم و زیر هم بنویسیم؟ ... به گمانم اینجا یك بدفهمی بزرگ در باب مدرنیت در كار باشد. مدرنیت در كار خوانش متن‌های كهن یعنی كشف معنا و منطق تازه، با معیارهای روشی فهم مدرن».
    آشوری در مرحله آخر نقد، كار را به بررسی همین نحوه رفتار كیارستمی با شعرهای حافظ اختصاص داده و نشان داده كه اگر به فرض، بنا به همین انتخاب «نیم‌بیت‌»های حافظ و رها كردن آنها از قالب وزن عروضی برای توجه بیشتر به معنا باشد، به نحو بهتری هم می‌شد این كار را انجام داد. مثلا در صفحه ۴۱ كتاب آمده:
    شوخی/ نرگس نگر/ كه پیش تو/ بشكفت
    كه درآن جدا كردن «شوخی نرگس» به عنوان یك تركیب واحد، درست نیست. «و مثال‌هایی از این دست در كتاب بسیار است و باعث تعجب.»
    بر خلاف همه انتقادهایی كه از حافظ كیارستمی شده است، ظاهرا كیارستمی قصد ادامه این شیوه را دارد. او خبر داده به زودی سراغ سعدی هم خواهد رفت.
    طبق گفته كیارستمی، كتاب آماده چاپ است و تنها مشكل این است كه او می‌خواهد سی‌دی صوتی كتاب را هم ارائه كند و برای این كار دنبال كسی می‌گردد كه شعرها را به شكل خبری و بدون احساس بخواند.
    ● این طوری هم می‌شود!
    كاوه مظاهری: «اتفاق نو»؛ این بهترین چیزی است که درباره کارهای کیارستمی‌ می‌توانم بگویم؛ منظورم همه‌اش است؛ از فیلم‌های کوتاهش گرفته تا «ده» و «پنج» و حتی همین «حافظ» جدید.
    حتی وجود خود کیارستمی‌ هم در ایران یک اتفاق است. گفتن ندارد که سینمای ما (و خیلی از جاهای دنیا) خیلی وقت است که بی‌بخار شده، شاید هم به عقیده خیلی‌ها بخارش گرفته شده. در سال چند تا فیلم هست که نمایش آن مردم را حیرت‌زده کند؟
    حتی آ‌نهایی که حیرت‌زده‌مان می‌کنند هم، غالبا کارهای خوش ساختی هستند که قصه‌شان را مثل آدم تعریف کرده‌اند (ببینید چقدر وضعیت افتضاح است که یک کار استاندارد حیرت‌زده‌مان می‌کند!).
    اما این وسط یکدفعه فیلمی ‌مثل «ده» بیرون می‌آید که معادلات صد و خرده‌ای ساله سینما را یکجا زیر سؤال می‌برد (انتظاری نیست که این زیر سؤال بردن که قسمت اعظمش به مسائل تکنیکی برمی‌گردد را همه درک کرده باشند).
    سینمای کیارستمی‌ خود «سینما» را هدف می‌گیرد و شلیک‌های مداومش به سمت خود پرده سینماست تا مخاطب. وقتی که جمله احمقانه «سینما مرده است» را می‌توانی خیلی جاها ببینی، کیارستمی ‌با هر کدام از فیلم‌هایش آن را نقض می‌کند و یک‌ور دیگر قضیه که تا حالا کسی به‌اش توجه نکرده بود را نشان مخاطبش می‌دهد.
    طبیعی است که این مسئله را هم ممکن است خیلی‌ها متوجه نشوند. قرار هم نیست متوجه شوند. اصلا انتظار اینکه تماشاچی معمولی با دیدن «کلوزآپ» یا حتی «ده» جا بخورد و شوکه شود، انتظار احمقانه‌ای است.
    آن‌قدر که برای کیارستمی‌ مهم است که کار نویی بکند، مهم نیست که فیلمش حتما شاهکار از آب دربیاید. سینمای کیارستمی‌ سینمای تجربه و جست‌وجو است؛ سینمای جوان و کله‌شقی است که در ظاهر نباید به سن و سال سازنده‌اش بیاید. لابد می‌پرسید «این چیزها چه ربطی به حافظ دارد؟».
    برای من «حافظ» کیارستمی ‌و فلسفه چاپش معادل ساختن همان کلوزآپ و ده است؛ یک اتفاق نو، یک کار جدید، یک زاویه دید تازه. این مدت خیلی‌ها کتاب را مغرضانه و غیر‌مغرضانه کوبیدند، بدون اینکه به این نکته توجه کنند که همین نو بودن کار باعث شده که آنها این‌طوری به جوش بیایند و از شاعری که کتابش گوشه کتابخانه خیلی‌هامان در حال خاک خوردن است، این‌طوری دفاع کنند (تازه اگر کتابش را داشته باشیم).
    داریوش آشوری در سایتش نقد فوق‌العاده‌ای روی کتاب نوشته و نوع تقطیع شعرها را زیر سؤال برده و به عنوان نمونه چند تا از بیت‌ها را هم خودش شکسته و نتیجه بهتری به دست آورده.
    درست است که نتیجه کار آشوری بهتر بوده ولی نباید فراموش کرد که کیارستمی اول ایده را اجرا کرده و سپس کسی مثل آشوری آن را تکمیل کرده. برای من کار کیارستمی‌ به مراتب ارزشمندتر از کتابی است که مثلا بعد از این آشوری با همین سیستم بیرون بدهد.
    «حافظ» کیارستمی ‌هم مثل فیلم‌هایش خود مدیوم را هدف گرفته و باز همان حرف همیشگی‌اش را تکرار می‌کند: «جور دیگری هم می‌شود به قضیه نگاه کرد».
    ● ناگهان ۳۰ سال قبل
    علی به‌پژوه: عباس کیارستمی آدم مناسبی را برای نگارش مقدمه کتاب حافظش انتخاب کرده است؛ بهاء‌الدین خرمشاهی؛ کسی که در چند دهه اخیر، آن‌قدر شرح بر شعرهای حافظ و تصحیح و تفسیرهایی که دیگران از این کتاب به عمل آورده‌اند، نوشته که اغراق نیست اگر بگوییم او «حافظ منافع حافظ» در ایران بوده است.
    انتشار حافظ کیارستمی آدم را به ۳۰ سال قبل پرت می‌کند؛ آن‌موقع که تازه تصحیح احمد شاملو از حافظ منتشر شده بود؛ تصحیحی که آن‌قدر غیر وفادار به اصل اشعار بود که باعث برانگیختن واکنش شخصیت‌هایی چون مرتضی مطهری و البته بهاء‌الدین خرمشاهی شده بود.
    خرمشاهی آن موقع در فصلنامه «الفبا» مقاله‌ای نوشت با این مضمون که شاملوی شاعر را می‌شناسیم اما شاملوی مصحح دیگر کیست؟ و از اینکه شاملو نسخه‌های کمتر قابل اعتماد را به عنوان منبع کارش انتخاب کرده، به او انتقاد کرد و توی کارش گذاشت.
    حالا ۳۰ سال بعد دوباره نسخه بی‌ربطی نسبت به اصل حافظ چاپ شده؛ با این تفاوت که این بار آقای منتقد بر آن مقدمه نوشته و در مقام دفاع از این کار برآمده است. عجیب نیست!؟
    به نظرم آن چیزی که در این میان هنوز معتبر مانده، حرف ۳۰ سال پیش خرمشاهی است؛ کیارستمی فیلمساز را می شناسیم اما کیارستمی مصحح دیگر کیست؟ شاید تصحیحات شاملو و کیارستمی بیش از هر چیز، به میل مبهم هنرمندان و روشنفکرهای ایرانی به جامع‌الاطراف و همه فن حریف بودن برگردد؛ اینکه در هر قلمرویی از دانش و هنر و معرفت صاحب‌نظر باشی (آن هم صاحب نظرهای صائب).
    فعالان فرهنگی ما هیچ وقت آدم‌های متواضعی نبوده‌اند که به یک زمینه بچسبند و ته‌اش را درآورند. آنها در کمال شگفتی دوست داشته‌اند به طور همزمان هم شاعر و رمان‌نویس و فیلسوف باشند و هم فیلمساز و مفسر و منتقد و هم هزار چیز دیگر.

    احسان رضایی
    نقد: همشهری آنلاین

  13. #20
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2005
    محل سكونت
    Tabriz
    پست ها
    3,505

    پيش فرض پرسش

    حافظ عارف نيست او تنها يك شاعر تمام عيار است!!
    البته اين نظر كاملا شخصي منه


    قدرت شعر حافظ گسترگي شعر اوست وي اشعاري گوناگون در زمينه هاي مختلفي از زندگي انسان دارد و در بسياري از موارد در يك شعر چندين موضوع را مهارت كامل به هم ميتند
    از ديگر ويژگيهاي شعر وي به كار بردن ايهامهاي بسيار ظريف در اكثر شعرهايش مي باشد كه باعث مي شود صاحب فال بتواند برداشتي مناسب حال خويشتن از شعر حافظ داشته باشد
    و اين هر دو از رندي حافظ است نه عرفان وي
    میشه بگی از کجا فهمیدی حافظ عارف نیست؟؟
    اصلا چه جوری از یه شعر میشه به عارف بودن یا نبودن یک نفر پی برد ؟؟

    عرفان = معرفت = شناخت ( باطن )
    به نظر شما حافظ نتونسته بود به درجه شناخت برسه ؟؟

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •