تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 3 از 15 اولاول 123456713 ... آخرآخر
نمايش نتايج 21 به 30 از 143

نام تاپيک: عرفان

  1. #21
    کـاربـر بـاسـابـقـه saviss's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2006
    محل سكونت
    Far far away
    پست ها
    2,247

    پيش فرض

    تحقیق جامع وکاملی بود.........
    خوبه که بقیه دوستان هم یاد بگیرن این جور ی تحقیق کنند
    اینو میشه به عنوان یک مرجع مورد استفاده قرار داد(کامل و زیبا)
    متشکرم

  2. #22
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض عرفان و ادبيات عرفانی

    )‌ خداپرستان

    گهی درد تو درمان می نمايد
    گهی وصل تو هجران می نمايد

    دلی کو يافت از وصل تو درمان
    همه دشوارش آسان می نمايد

    مرا گه گه بدردی ياد ميکن
    که دردت مرهم جان می نمايد

    بپرس آخر که بی تو چونم ای جان
    که جانم بس پريشان می نمايد

    مرا جور و جفا و رنج و محنت
    غمت هر دم دگر سان می نمايد

    ز جان سير آمدم بی روی خوبت
    جهان بر من چو زندان می نمايد

    عراقی خود ندارد چشم ورنه
    رخت خورشيد تابان می نمايد
    (عراقی)

    در باره عرفان جای سخن بسيار است. داستان انسان و عشقش به خداوند،‌ همان داستان است که يک حرف بيش نيست و باز از هر زبان که ميشنويم نامکرر است. فطرت خدا جوی آدميان،‌ هر کسی را بيک سان بدام عشق ميفکند. گويي خداوند به هر کس جلوه ای در خور فهم و مقامش مينمايد. به قول شمس مغربی:

    رخت هر دم جمالی می نمايد
    ز حسن خود مثالی می نمايد
    ...
    جمالت را کمالاتيست بسيار
    از آن هر دم کمالی می نمايد

    به طور کلی ما با سه گونه متفاوت خدا شناسی و خدا پرستی مواجهيم. سه گروه متفاوت خدا پرستان عبارتند از:
    فلاسفه؛
    زاهدان؛‌ و
    عارفان.
    نکته ظريفی که نبايد از نظر دور بداريم اين است که در برخی موارد بيش از يک شخصيت در وجود متبلور ميگردد. يعنی اشخاصی داريم که هم عارف مسلکند، هم زاهد صفت، و هم فيلسوف منش. پيغمبران و پيشوايان مذهبی بهترين نمونه ها هستند. شما به شخصيت اميرالمونين نگاه کنيد. ما يک علی دل سوخته و عارف داريم که در دعای صباح با خداوند اينگونه سخن ميگويد:

    خدايا، آيا دست رد به سينه اين مسکين که از گناهان گريخته و به تو پناه آورده ميزنی؟‌
    اين هدايت جو را که به طلب هدايت به سوی تو آمده بی نصيب ميگذاری؟ خدايا اين تشنه
    را که بر آبگيرهای لطف تو پا نهاده،‌تشنه لب باز ميگردانی؟‌ چنين انتظاری از تو نمی رود
    چون که در دل قحطی ها و خشکسالی ها چشمه های رحمت تو همچنان جوشان است.

    و يک علی ديگر هم داريم که حيدر ميدان جنگ است و رهبر مسلمانان است و خليفه امپراطوری اسلامی و اينها همگی مربوط به امور دنيويند و ما نيک ميدانيم که عارفان را به کار
    جهان کاری نيست. آنچنانکه که فروغی بسطامی ميگويد:

    من نميگويم که عاقل باش يا ديوانه باش
    گر به جانان آشنايي از جهان بيگانه باش

    يا ميتوانيم از امام جعفر صادق نام ببريم که هم فيلسوف مذهبی بود هم پيشوای زاهدان و هم مراد عارفان. گمان ميکنم مقصود و منظورم را به روشنی بيان نمودم. اينک مستقلا و به اختصار به احوال دو گروه نخست ميپردازيم تا سپس به تفصيل پيرامون عارفان سخن بگوييم.

    ۲)‌ فلاسفه

    فيلسوفان به دنبال چيستی و چگونگی هستند. ميخواهند مفاهيم آشکار و نهان را در قالب تعاريف بنشانند. از دغدغه هاشان يکی اين است که خدا را تعريف کنند و وجودش را با منطق اثبات کنند (اين خصوصا از دغدغه های منطقيونی همچون فارابی است). ديگر آن است که ميخواهند نظام هستی را درک کنند و حضور خداوند را در اين نظام تبيين نمايند. شايد در مقام مقايسه فيلسوفان و عارفان بتوان گفت عارفان در حال حرکت و طی طريقند و فلاسفه در پی شناخت و درک حرکت و طريق. از ميان فيلسوفان اسلامی ميتوان از فارابی و ملاصدرا و از ميان متاخرين ميتوان از مرتضی مطهری نام برد.

    ۳) زاهدان

    زاهدان اکثريت قوم خداپرستان را تشکيل ميدهند. زاهد در وحله نخست ميکوشد تا با ابزار استدلال (علت و معلول، به عنوان مثال) وجود خدا را برای خود به اثبات برساند و جامه يقين بر پيکر ايمانش بپوشاند. در مرحله بعد،‌ زاهد مطيع مطلق و بی چون و چرای دستورات خداوند ( احکام دينی)‌ ميگردد. نماز ميگذارد،‌ لب به روزه فرو می بندد، حج ميرود، امر به معروف و نهی از منکر ميکند.
    ايمان زاهدان،‌ ايمانی است کاسبکارانه (البته در زيباترين و مقدسترين جلوه آن و جای هيچ خرده ای بر آن نيست). بدين معنا که زاهد دائما در کار حساب اعمال نيک و بد خويش است. دغدغه پاداش اعمال ثواب و عذاب افعال گناه،‌ دمی گريبان زاهد را رها نميکند. زاهد هنگام سخن گفتن با خداوند هم کاسبکار است. از خدا طالب نعمت افزونتر و گره گشايي از مصائب و دستگيری به هنگام درماندگی است. به هنگام نماز و به گاه دعا از خدا طول عمر، سلامتی،‌ ثروت،‌ جاه و مقام،‌ همسر خوب،‌ فرزند صالح و ديگر حوائج دنيوی را طلب ميکند.

    ۴)‌ عارفان

    از فيلسوفان گفتيم و به کردار زاهدان هم نظر انداختيم. اينک ميرسيم به حديث عارفان. ميخواهيم ببينيم اين دلشدگان و سوته دلان خدا را چگونه مي بينند. ميخواهيم بدانيم رمز و راز پريشانی رهروان طريقت عرفان و باديه نشينان کوي حيرانی و شيدايی چيست.
    عرفا حضور خداوند را نه با دليل و برهان، که با ندای درون ميپذيرند.

    عشق اينجا آتش است و عقل دود
    عشق چون آمد گريزد عقل زود
    (عطار)

    ايمان و يقين آنها در اثر يک دريافت درونی حاصل ميگردد. برای عارف لحظه ای هست که ساغر جانان لبريز از باده جانان ميشود و آفتاب يقين از مشرق نهانشان طلوع ميکند. سهراب سپهری در کتاب اطاق آبی اين تجربه عارفانه را بدينسان توصيف ميکند:

    ...چيزی در من شنيده ميشد. مثل صدای آبی که خواب شما بشنود. جريانی از سپيده دم چيزها از من ميگذشت و در من به من ميخورد. چشمم چيزی نميديد: خالی درونم نگاه ميکرد و چيزها ميديد. به سبکی پر ميرسيدم و در خود کم کم بالا ميرفتم. حضوری کم کم جای مرا ميگرفت. حضوری مثل وزش نور .... غبارم ميريخت. سبک ميشدم. پر ميکشيدم، اين هوا آشنا بود. از دريچه های محرمانه خوابهايم آمده بود تو.

    مولانا تجربه عرفانی اش را بدينسان وصف ميکند:

    بی سر و بی پا سفر ميکردمی
    بی لب و دندان شکر ميخوردمی

    و محراب از شيدايی حافظ هنگام شنيدن ندای جانانه به فرياد مي آيد:

    در نمازم خم ابروی تو در ياد آمد
    حالتی رفت که محراب به فرياد آمد

    عارفان همچون زاهدان به دنبال سر گشودن از سر کيستی و چيستی خداوند نيستند. مسئله و دغدغه آنها سوای شناسايی و تحليل است. سهراب سپهری در صدای پای آب ميگويد:

    ...کار ما نيست شناسايی راز گل سرخ
    کار ما،
    شايد اين است
    که در افسون گل سرخ شناور باشيم...

    و حسين بن منصور حلاج همين معنی را به گونه ای ديگر بيان ميکند که:

    معشوق همه ناز باشد نه راز

    و از زبان عطار مي شنويم:

    مرد دين شو محرم اسرار گرد
    وز خيال فلسفی بيزار گرد

    يا:

    تو اين نکته به عقل در نيابی
    که عقل تو کند آنجا خرابی
    تو مشنو نکته پيران يونان
    نه قول اين خدا دوران دونان

    اينگونه است که عارف راز و رمزی در ذات قدسی نمی بيند و بی پرده و بی پروا مستقيما با خدا سخن ميگويد و با او نرد عشق ميبازد. عارف در پی بهشت و جهنم نيست و هنگامی که گاه سخن گفتن با معشوق ميرسد از او طلب نعمتی جز بخشش بی عشقی نميکند و آرزويی جز ديدن رخ يار ندارد.

    ۵) تفاوتهای زاهدان و عارفان

    گفتيم که عارفان در پی محاسبه ثواب و معصيت نيستند. گفتيم که در سر آنان سودای بهشت و هراس جهنم نيست. يعنی اين سخن را بايد شامل حالشان دانست که «بهشت را بهشته ام، بهشت من خدا بود». نيز گفتيم که به هنگام سخن گفتن با معشوق تنها از آرزوی ديدن رخ او سخن ميگويند. شيخ بهايی اين مفهوم را در اين قالب بيان کرده است:

    ما ز دوست غير دوست مقصدی نميخواهيم
    حور و جنت ای زاهد بر تو باد ارزانی

    ابوالحسن يغما در وصف بهشتی که خود آرزوی آن دارد چنين مي سرايد:

    در آن باغ کاين قوم را بار نيست
    در او جز گل طلعت يار نيست
    ...می صاف از جام وحدت به جام
    گمارندگان مست وحدت مدام
    همه از می لعل ديدار مست
    همه فانی از خويش و با دوست هست

    و شمس مغربی ميگويد:

    کفر و ايمان را به اهل کفر و ايمان واگذار
    باش مستغرق در او از کفر و ايمان دم مزن

    يا:

    آنچنانم ز جام عشق خراب
    که ندانم شراب را ز سراب
    مدتي شد که فارغ آمده ام
    از اميد نعيم و بيم عقاب
    نه منعم شناسم و نه نعيم
    نه معذب شناسم و نه عذاب
    ....آنکه حيران و مست و مدهوش است
    چه خبر دارد از عقاب و ثواب

    عطار نيز در همين معنا گويد:

    هر که را در عشق محکم شد قدم
    بر گذشت از کفر و از اسلام هم

    حافظ نيز با اين کلام عرفانش را به رخ زاهدان و عاقلان ميکشد:

    در خرمن صد زاهد و عاقل زند آتش
    اين داغ که ما بر دل ديوانه نهاديم

    در کتاب اخلاق عارفان در باب تفاوتهای زاهدان (مومنان) و عارفان از قول ابن عباس ميخوانيم:

    معرفت نار است و ايمان نور. معرفت وجد است و ايمان عطا و فرق بين مومن و عارف
    در اين است که مومن به نور خدا مينگرد ولی عارف به خدا مينگرد. و برای مومن قلب
    هست ولی برای عارف قلب نيست. قلب مومن با ذکر خدا آرام ميگيرد ولی عارف
    به غير از او آرامش نميگيرد.

    در ادامه همان کتاب آمده است:

    ذالنون نيز صوفی را از زاهد برتر دانسته است. وی زاهدان را پادشاهان آخرت و عارفان
    را پادشاهان زاهدان ناميده است. احمد مسروق (وفات ۲۲۹ ه.ق.) نيز با وی موافقت
    کرده و عارف را طيار و زاهد را سيار ناميده است.

    ۶) خدای عارفان

    بسياری از عرفای ما متاثر از فلسفه وحدت وجود بوده اند و به همين علت ادبيات عرفانی ما سرشار است از سطوری که در آنها عارف از نزديکی خود به خدا سخن ميگويد و در همه جا عکس رخ يار ميبيند.
    فروغی بسطامی ميگويد:

    کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را؟
    کی بوده ای نهفته که پيدا کنم تو را؟
    غيبت نکرده ای که شوم طالب حضور
    پنهان نگشته ای که هويدا کنم تو را...

    و از سهراب سپهری:

    مادری دارم بهتر از برگ درخت
    دوستانی بهتر از آب روان
    و خدايی که در اين نزديکی ست:
    لای اين شب بوها،‌ پای آن کاج بلند
    روی آگاهی آب، روی قانون گياه
    من مسلمانم
    قبله ام يک گل سرخ
    جا نمازم چشمه،‌ مهرم نور.
    دشت سجاده من...

    و از مولانا:

    ای قوم به حج رفته کجاييد، کجاييد؟
    معشوق همين جاست بياييد، بياييد
    معشوق تو همسايه ديوار به ديوار
    در باديه سرگشته شما در چه هواييد؟
    ...ده بار از آن راه بدان خانه برفتيد
    يکبار از اين خانه بر اين بام بر آييد.

    بهاءالدين احمد سلطان ولد، فرزند مولانا نيز همين معنی را به گونه ای ديگر بيان ميکند:

    بگو به حاجی ما حجت ار صواب رواست
    و ليکن از بر شيخ سفر به کعبه خطاست
    بدان که آب چو نبود تيمم نکوست
    چو آب دست دهد آن تيمم تو هباست
    مرادت از حج کردن چو ارتضای حق است
    يقين به خدمت شيخت بدن بهينه رضاست
    از اين رسی به خدا و از آن به اجر و ثواب
    ثواب اگر بلند است اين از ان بالاست
    و از شيخ بهايی:

    روزی که برفتند حريفان پی هر کار
    زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار
    من يار طلب کردم و او جلوه گه يار
    حاجی به ره مکه و من طالب ديدار

    او خانه همی جويد و من صاحب خانه

    هر در که زنم صاحب آن خانه تويی تو
    هر جا که روم پرتو کاشانه تويي تو
    در ميکده و دير که جانانه تويي تو
    مقصود من از کعبه و بتخانه تويي تو

    مقصود تويی کعبه و بتخانه بهانه

    به جرات ميتوان گفت مهمترين و عمده ترين تفاوت ميان عارفان و زاهدان عشق است. ابو سعيد ابوالخير ميگويد:

    عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
    تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست
    اجزای وجودم همگی دوست گرفت
    نامی ست ز من بر من و باقی همه اوست

    و حافظ ميگويد:

    عشقت رسد به فرياد گر خود به سان حافظ
    قرآن ز بر بخوانی در چارده روايت

    خدای عارفان هم عاشق و هم معشوق آنهاست و آنان هميشه در حال عشق بازی کردن با اين مهرخند. زاهد دائما نگران است مبادا گناهی از او سر زند و به عذاب گرفتار آيد. پس در پی ثواب ميدود تا پاداش گيرد. زاهد از خدا ذهنيت سلطان مطلق و مقتدری را دارد که فقط بايد او را پرستيد و اطاعت کرد و لحظه ای جرات عشق بازی با خداوند را به خود نمی دهد. مولانا در داستان موسی و شبان برخورد اين دو وجه خداپرستی را بتصوير ميکشد. عتاب موسی از آنجا ناشی ميشود که هرگز به خود اجازه اينگونه سخن گفتن با خداوند را نداده است. و شبان با خداوند به عارفانه ترين شيوه و با صميمانه ترين لسان سخن ميگويد:

    تو کجايی تا شوم من چاکرت
    چارقت دوزم کنم شانه سرت
    ....
    دستکت بوسم بمالم پايکت
    وقت خواب آيد بروبم جايکت

    فقط يک عاشق به خود اجازه ميدهد اينگونه با معشوق سخن بگويد. به زبان و الفاظ مولانا در اين دو بيت دقت کنيد:

    ای يوسف خوشنام ما خوش ميروی بر بام ما
    ای درشکسته جام ما، ای بر دريده دام ما
    ...
    ای دلبر و مقصود ما،‌ ای قبله و معبود ما
    آتش زدی در عود ما، نظاره کن در دود ما

    مي بينيد چگونه با معشوق سخن ميگويد و چنين صفتهای انسانی بر او ميدهد. اين عاشقانه ترين زبان سخن گفتن با معبود است.
    در کتاب حلاج و راز اناالحق به نقل از يکی از مريدان حلاج ميخوانيم:

    وقتی حسين منصور لب به سخن ميگشود چون با حقيقت مطلق و عالمی که عشق
    و شور از آن نشات ميگرفت در تماس بود، بدينجهت احساس ميکردم کاينات با همه
    جلال و جبروتش در برابر سنگينی کلام عشق آفرينش به لرزه در ميايد.

    و باز در همان کتاب ميخوانيم:

    حلاج بهمه دوستان و مشتاقانش ميگفت،‌ درک و کشف رازهای کاينات از طريق عشق
    ممکن است. با عشق من توانستم پرده از راز بردارم. وقتی که عاشق شدم احساس
    کردم حيات تازه ای پيدا کرده ام. تولدی تازه ...

    ۷)‌ زبان عرفان

    پيش از به پايان رساندن اين بحث (که سری دراز دارد) ميخواهم نکاتی چند پيرامون زبان عارفان متذکر شوم. در زبان عارفان و در ادبيات عرفانی الفاظ بار معنايي متفاوتی نسبت به معانی جاری و روزمره دارند. عرفا به قول سهراب سپهری چشمها را شسته اند و جور ديگر مي بينند. هنگامه مطالعه آثار صوفيان و به گاه غور در ادبيات عرفانی به مفاهيم و لغاتی بر ميخوريم که نزد ما معانی مذموم و نازيبا دارند اما عارف آنها را ممدوح و زيبا می بيند. به همين دليل در ادبيات عرفانی معانی متضاد با هم و در کنار هم ميايند. درد و آرامش در زبان روزمره، دو کلمه با بارهای معنايی متفاوتند. در نزد ما کلمه نخستين مفهومی ناخوشايند دارد و ديگری معنايي خوشايند و پسنديده. اما به پيش عارف هر دو زيبا و خوشايندند. از همين جنسند الفاضی از قبيل:‌ فراق و وصال، مرگ و زندگی، گريه و خنده،‌ و ...
    عطار ميگويد:

    قومی که در فنا به دل يکدگر زيند
    روزی هزار بار بميرند و برزيند
    هر لحظه شان ز هجر به دری دگر کشد
    تا هر نفس ز وصل به جانی دگر زيند

    منصور حلاج ميفرمايد:

    گر در کمندم ميکشی، شکرانه جان را ميدهم
    کان دل که صيد عشق شد دوست شمارد دام را

    و از زبان شمس مغربی ميشنويم:

    گه از روی تو مجموعم گه از زلفت پريشانم
    کزين در ظلمت کفرم وزان در نور ايمانم

    و از فخر الدين عراقی:

    خوشا دردی که درمانش تو باشی
    خوشا راهی که پايانش تو باشی

    و نيز از مولانا:

    زهر در حلقومشان شکر بود
    سنگ اندر راهشان گوهر بود

    يا:

    عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد
    بو العجب من عاشق اين هر دو ضد

    چون منشاء‌ هر چيز خداست و هر بود و نبودی قائم به ذات اوست پس همه چيز زيباست و خوشايند عارف. به قول حافظ و در بيان او «دردم از يادم است و درمان نيز هم». چون آفريننده کل هستی خداست پس بايد که بر همه عالم عاشق بود. سعدی در اين معنا ميفرمايد:

    به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
    عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
    به ارادت بکشم درد که شاهد ساقی است
    به حلاوت بخورم زهر که درمان هم از اوست
    ...غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد
    ساقيا باده بده شادی آن کين غم از اوست

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

  3. #23
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض سماع وسیله است نه هدف

    سماع وسیله است نه هدف :
    یکی از سنن بحث آفرین بسیار قابل توجه و پر اهمیت اهل سلوک سماع می باشد که عبارت است از آواز خوش و آهنگج دل انگیز و روح نواز، یعنی آنچه امروز از آن به عنوان موسیقی تعببیر می شود ، که به قصد صفای دل و حضور قلب و توجه به حق شنیده می شود . که بدون تریدید در صدر اسلام سماع بدین صورت که مجالس صوفی و غیر صوفی برگزار می شود وجود نداشته است .
    لکن انتخاب نمودن افراد خوش صدا به عنوان موذنان و قاریان قرآن ، به استناد روایاتی چند مرسوم بوده ، تا خئش آوازان با نغمه دلنشین خود روح مومنان را با انچه از وحی بر قلب الهی رسول خدا صلوات الله علیه نازل شده است تقویت کنند .
    اما از اواخر قرن دوم هجری با برگزاری یک نوع مراسم خاص سماع به دور از هر حرمتی به اصطلاح امروزی با نوعی کنسرت روحانی مواجه هستیم که عده ای دور هم جمع میشوند و باصدای موسیقی به دست افشانی و پایکوبی می پرداختند و غلبه حال مدهوش می شدند ، گاهی در همان حال جان نیز سپرده اند .
    استفاده علمی از موسیقی توسط مسلمین به طور حتم از روی آگاهی عمیق از تآثیرات گوناگون آن بر روان آدمی بوده است ، در حالی که بزرگانی چون فارابی ، ابن سینا از این علم نیز به عنوان یک وسیله در مانی استفاده می کردند . زیرا بنا بر گفته فیثاقورث و افلاطون تاثیر موسیقی و نغمات موزون در انسان از آن جهت است که یادگار های خوش موزون حرکات انسان را که در عالم ذر و عالم قبل از تولد می شنیدیم و به آن مانوس بوده ایم در روح ما بر می انگیزاند و موسیقی به واسطه آن که یادگار های گذشته را بیدار می کند مارا به وجد می آورد .
    غزالی نیز همینطور نظر را داشته ، می گوید : " سماع آواز خوش و موزون آن گوهر آدمی را به جنباند و در وی چیزی پدید آرد ، بی آن که آدمی را در آن اختیاری باشد و سبب ان ، مناسبتی است که گوهر دل آدمی را با عالم علوی که عالم ارواح گویند هست " .

    اهل سلوک چون به این مهم پی بردند علاوه بر استعداد سالک و علل و مقدماتی که او را برای مجذوب شدن قابل می سازد ، و سائل عملی دیگری که به اختیار و اراده سالک است و نیز برای ظهور حال فنا موثر می باشد بلکه برای پیدا شدن حال و وجد عامل بسیار قوی محسوب می شود موسیقی و آواز خواندن می باشد که همه آنها تحت عنوان سماع در می آید . آرام دل عاشق و غذای جان و دوای درد سالک می شود.

    به همین جهت مشایخ اعل سلوک به سماع اهمیت فراوان داده اند زیرا بر اثر اشتیاقی که در سمتمع ایجاد می کند ، وی را به عالم قدس که مقصر اقصی همه عارفان است نزدیک می نماید ، و از این تنگنای پست ماده نجاتش می دهد و بالنتیجه دل سالک را صیغل صفا صافی می سازد و زنگ علائق را از آن می زداید و مهمتر این که یالک رنج ریاضت تحمل نموده و خستگی مجاهدت را دیده که ممکن است رکودی و کدورتی در روحش پدید آید و ادامه سفر عبودیت را برایش غیر ممکن سازد ، در مجلس سماع وقتش خوش گشته و مشکلش برطرف شده است .
    در معنا ترانه دلنواز از رباب و بانگ جانسوز نی سبب رهائی از خستگی های ریاضت ها و مجاهدت تهاست ، که موجب جمعیت حال و آرامش روح سالک نیز می گردد . به همین لحاظ مربیان اهل سلوک سماع را از اصول مهم تربیتی خود قرارداده اند و آن را وسیله ای برای رهائیدن از جسمانیت شناخته اند .
    چنان که مولانا جلال الدین ، برای ترک تزهد خشک عبدالرحمن ابن ملجمی و ترک خودگرائی ، سماع را وسیله نه هدف و هدف را نیل له حال و نیل به حق میداند مو گوید : " چون مشاهده کردیم که مردمان به هیچ نوعی به ظرف حق مایل نبودند از اسرار الهی محروم می ماندند به طریق لطافت سماع و شعر موزون که طبایع مردم را موافقت افتاده است ، آن معانی را در خورد ایشان دادیم ... چنان که طفلی رنجور شود و از شربت طبیب نفرت نماید و البته فقاع ( شیره ) خواهد طبیب حاذق دارو را در کوزه فقاع کرده ، بدو دهد تا بر وهم ان که فقع است ، شربت را به رغبت نوشیده .... مزاج سقیم او مستقیم گردد .
    بنا بر این اهل سلوک سماع را به عنوان یک وسیله نیل به هدف اصلی مورد استفاده قرارداده اند . و برای آن اهمیت زیادی قائل بوده اند و معتقد بودند که حال ، برعکس " مقام " تنها با کوشش . مجاهدت سالک به دست نخواهد آمد بلکه عطوفت ، رحمت و عنایت بی علتی است که از جانب حضرت دوست ، محبوب حقیقی نازل می شود .

  4. #24
    کـاربـر بـاسـابـقـه saviss's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2006
    محل سكونت
    Far far away
    پست ها
    2,247

    پيش فرض

    نقل قول نوشته شده توسط asalbanoo
    سماع وسیله است نه هدف :

    بنا بر این اهل سلوک سماع را به عنوان یک وسیله نیل به هدف اصلی مورد استفاده قرارداده اند . و برای آن اهمیت زیادی قائل بوده اند و معتقد بودند که حال ، برعکس " مقام " تنها با کوشش . مجاهدت سالک به دست نخواهد آمد بلکه عطوفت ، رحمت و عنایت بی علتی است که از جانب حضرت دوست ، محبوب حقیقی نازل می شود .
    بسیارجالب بود خصوصا نتیجه گیریه نهائی
    بله درسته درواقع سماع مرحله ای درمیان آغاز وپایانه یک شور وجذبه هست
    متشکرم

  5. #25
    داره خودمونی میشه mastaneeh's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2005
    پست ها
    55

    پيش فرض

    فوق العاده بود... فوق العاده!
    مطمئن باش نجات بخش خيلي ها خواهد بود
    پرينت ميگيرم پخششون ميكنم
    ممنون
    ممنون

  6. #26
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض

    نقل قول نوشته شده توسط mastaneeh
    فوق العاده بود... فوق العاده!
    مطمئن باش نجات بخش خيلي ها خواهد بود
    پرينت ميگيرم پخششون ميكنم
    ممنون
    ممنون


    من بايد تشكر كنم كه توجه كرديد.
    ممنون
    ممون

  7. #27
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض

    نقل قول نوشته شده توسط saviss
    بسیارجالب بود خصوصا نتیجه گیریه نهائی
    بله درسته درواقع سماع مرحله ای درمیان آغاز وپایانه یک شور وجذبه هست
    متشکرم

    من متشكرم ساويس جان
    من اين نتيجه را قبلا از حرفهاي زيباي يه دوست گرفته بودم
    دوستي كه كلا سماع راواسم تعريف كرد

    ممنون از شما كه لطف داري
    و همه دوستاني كه توجه مي كنن
    كلي پشت گرميه

  8. #28
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض لباس در سماع

    لباس در سماع
    در جعبه آيينه‌هايي كه دروسط وكنارسماع‌خانه گذاشته‌اند، لباسهاي مولاناوشمس‌الدين تبريزي وسلطان ولد ملاحظه مي‌شود. بعضي از اين البسه از كتان و بعضي از ابريشم و پارچه‌هاي ديگر است.
    بنا به منابع قديم، مولاناكلاه قهوه‌اي رنگ روشن برسرمي‌گذاشت وبرآن دستاري ملون مي‌بست، ولباده‌اي به رنگهاي مختلف مي‌پوشيد و پيراهن و قبايي بر تن مي‌كرد. مولانا مردي بلند بالاوباريك اندام و رنگ پريده بود. لباسهائي كه از او باقيمانده مناسب وصفي است كه از قدو بالاي او كرده‌اند. عمامه مولانا و شبكلاه او كه «عرقيه» نام دارد در اين موزه نگهداري مي‌شود. بعلاوه كلاهي ازشمس‌الدين تبريزي و قبايي از سلطان ولد، و لباده‌اي از اطلس سبز از او در اين موزه وجود دارد.

    .
    وجد سماع
    سماع به فتح سين به معني شنوايي و هر اواز كه شنيدن آن خوشايند است مي‌باشد، سماع در اصطلاح صوفيه حالت جذبه واشراق وازخويشتن رفتن وفنا به امر غير ارادي است كه اختيار عارف تأثيري در ظهور آن ندارد. ولي بزرگان صوفيه ازهمان دوره‌هاي قديم به‌اين نكته پي بردندكه گذشته ازاستعداد صوفي وعلل ومقدماتي كه اورابراي منجذب شدن قابل مي‌سازد وسايل عملي ديگري كه به اختيارواراده سالك است نيز براي ظهورحال فنامؤثر است. بلكه براي پيدايش «حال» و «وجد» عامل بسيار نيرومندي شمرده مي‌شود. از جمله موسيقي وآوازخواندن ورقص است كه همه آنها تحت عنوان «سماع»‌در مي‌آيد. صوفيه مي‌گويند سماع حالتي درقلب ودل ايجاد مي‌كند كه «وجد» ناميده مي‌شود و اين وجد حركات بدني چندي بوجود مي‌آورد كه اگراين حركات غيرموزون باشد «اضطراب»‌واگرحركات موزون باشد كف‌زدن و رقص است.
    رقص درنزد مولويه اهميت خاص داشته، خود مولانا حتي دركوچه وبازارهم بسا كه با اصحاب به رقص در مي‌آمد. چنانكه يك باردربازارزركولان اين حالت بروي دست داد و گويند حتي جنازه صلاح‌الدين زركوب را نيز به اشارت مولانا با رقص و رف به قبرستان بردند.
    افلاكي درمناقب‌العارفين دراينباره چنين مي‌نويسد: در آن غلبات شور و سماع كه مشهور عالميان شده بود از حوالي زركوبان مي‌گذشت مگرآوازضرب تق‌تق ايشان به گوش مباركشان‌رسيد.ازخوشي آن ضرب شوري عجيب در مولانا ظاهر شد وبه چرخ درآمد، شيخ نعره‌زنان ازدكان بيرون آمد وسردر قدم مولانا نهاده وبيخود شد…….. وبه شاگردان دكان اشارت كردكه اصلاايست نكنند ودست از ضرب باز ندارند تا مولانا از سماع فارغ شود. همچنان از وقت نماز ظهر تا نماز عصر مولانا در سماع بود، از ناگاه گويندگان رسيدند و اين غزل آغاز كردند:
    يكي گنجي پديد آمد در آن دكان زركوبي زهي صورت زهي معني زهي خوبي زهي خوبي
    بر ديوار سماع‌خانه مولانا اين دو بيت شعر آمده است:
    در وقت سماع معده را خالي دار زيراچو تهي است مي‌كند ناله زار
    چون پركردي شكم زلوث بسيار خالي ماني ز دلبر و دست و كنار
    بر ديوار ديگر آن رواق چنين آمده:
    سماع آرام جان زندگان است كسي داند كه اورا جان جان است
    خصوصاحلقه‌اي كاندرسماعند همي گردند و كعبه در ميان است

  9. #29
    داره خودمونی میشه cmorgh's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2006
    پست ها
    37

    12 عالم علم بگرفت...

    لباس در سماع
    در جعبه آيينه*هايي كه دروسط وكنارسماع*خانه گذاشته*اند، لباسهاي مولاناوشمس*الدين تبريزي وسلطان ولد ملاحظه مي*شود. بعضي از اين البسه از كتان و بعضي از ابريشم و پارچه*هاي ديگر است.
    بنا به منابع قديم، مولاناكلاه قهوه*اي رنگ روشن برسرمي*گذاشت وبرآن دستاري ملون مي*بست، ولباده*اي به رنگهاي مختلف مي*پوشيد و پيراهن و قبايي بر تن مي*كرد. مولانا مردي بلند بالاوباريك اندام و رنگ پريده بود. لباسهائي كه از او باقيمانده مناسب وصفي است كه از قدو بالاي او كرده*اند. عمامه مولانا و شبكلاه او كه «عرقيه» نام دارد در اين موزه نگهداري مي*شود. بعلاوه كلاهي ازشمس*الدين تبريزي و قبايي از سلطان ولد، و لباده*اي از اطلس سبز از او در اين موزه وجود دارد.

    .
    وجد سماع
    سماع به فتح سين به معني شنوايي و هر اواز كه شنيدن آن خوشايند است مي*باشد، سماع در اصطلاح صوفيه حالت جذبه واشراق وازخويشتن رفتن وفنا به امر غير ارادي است كه اختيار عارف تأثيري در ظهور آن ندارد. ولي بزرگان صوفيه ازهمان دوره*هاي قديم به*اين نكته پي بردندكه گذشته ازاستعداد صوفي وعلل ومقدماتي كه اورابراي منجذب شدن قابل مي*سازد وسايل عملي ديگري كه به اختيارواراده سالك است نيز براي ظهورحال فنامؤثر است. بلكه براي پيدايش «حال» و «وجد» عامل بسيار نيرومندي شمرده مي*شود. از جمله موسيقي وآوازخواندن ورقص است كه همه آنها تحت عنوان «سماع»*در مي*آيد. صوفيه مي*گويند سماع حالتي درقلب ودل ايجاد مي*كند كه «وجد» ناميده مي*شود و اين وجد حركات بدني چندي بوجود مي*آورد كه اگراين حركات غيرموزون باشد «اضطراب»*واگرحركات موزون باشد كف*زدن و رقص است.
    رقص درنزد مولويه اهميت خاص داشته، خود مولانا حتي دركوچه وبازارهم بسا كه با اصحاب به رقص در مي*آمد. چنانكه يك باردربازارزركولان اين حالت بروي دست داد و گويند حتي جنازه صلاح*الدين زركوب را نيز به اشارت مولانا با رقص و رف به قبرستان بردند.
    افلاكي درمناقب*العارفين دراينباره چنين مي*نويسد: در آن غلبات شور و سماع كه مشهور عالميان شده بود از حوالي زركوبان مي*گذشت مگرآوازضرب تق*تق ايشان به گوش مباركشان*رسيد.ازخوشي آن ضرب شوري عجيب در مولانا ظاهر شد وبه چرخ درآمد، شيخ نعره*زنان ازدكان بيرون آمد وسردر قدم مولانا نهاده وبيخود شد…….. وبه شاگردان دكان اشارت كردكه اصلاايست نكنند ودست از ضرب باز ندارند تا مولانا از سماع فارغ شود. همچنان از وقت نماز ظهر تا نماز عصر مولانا در سماع بود، از ناگاه گويندگان رسيدند و اين غزل آغاز كردند:
    يكي گنجي پديد آمد در آن دكان زركوبي زهي صورت زهي معني زهي خوبي زهي خوبي
    بر ديوار سماع*خانه مولانا اين دو بيت شعر آمده است:
    در وقت سماع معده را خالي دار زيراچو تهي است مي*كند ناله زار
    چون پركردي شكم زلوث بسيار خالي ماني ز دلبر و دست و كنار
    بر ديوار ديگر آن رواق چنين آمده:
    سماع آرام جان زندگان است كسي داند كه اورا جان جان است
    خصوصاحلقه*اي كاندرسماعند همي گردند و كعبه در ميان است





    و گفت : عالم علم بگرفت و زاهد زهد بگرفت و عابد عبادت و با این فرا پیش او شدند. تو پاکی بر گیر و نا باک فرا پیش او شو که او پاکست.

  10. #30
    داره خودمونی میشه cmorgh's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2006
    پست ها
    37

    12

    ************************************************** *****************************
    از نورالعلوم.......
    نقلست که دل به آخر کار به جایی برسدکه آواز دل خود به گوش سر بشنود چون آواز منقطع گردد نور دل خویش به چشم سر خویش ببیند.
    ************************************************** *****************************

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •