تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 2 از 19 اولاول 12345612 ... آخرآخر
نمايش نتايج 11 به 20 از 185

نام تاپيک: احمد شاملو

  1. #11
    حـــــرفـه ای saye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    mirror
    پست ها
    2,677

    پيش فرض

    مرگ ناصري

    با آوازي يكدست،
    يكدست
    دنباله چوبين بار
    در قفايش
    خطّي سنگين و مرتعش
    بر خاك مي كشيد.
    ((-تاج خاري برسرش بگذاريد!))
    و آواز ِ دراز ِ دنباله بار
    در هذيان ِ دردش
    يكدست
    رشته ئي آتشين
    مي رشت.
    ((- شتاب كن ناصري، شتاب كن!))
    از رحمتي كه در جان خويش يافت
    سبك شد
    و چونان قوئي مغرور
    در زلالي خويشتن نگريست
    ((- تازيانه اش بزنيد!))
    رشته چر مباف
    فرود آمد.
    و ريسمان ِ بي انتهاي ِ سرخ
    در طول ِ خويش
    از گروهي بزرگ.
    بر گذشت.
    ((- شتاب كن ناصري، شتاب كن!))
    ***
    از صف غوغاي تماشا ئيان
    العارز
    گام زنان راه خود را گرفت
    دست ها
    در پس ِ پشت
    به هم در افكنده،
    و جانش را ار آزار ِ گران ِ ديني گزنده
    آزاد يافت:
    ((- مگر خود نمي خواست،
    ورنه ميتوانست!))
    ***
    آسمان كوتاه
    به سنگيني
    بر آواز ِ روي در خاموشي ِ رحم
    فرو افتاد.
    سوگواران، به خاكپشته بر شدند
    و خورشيد و ماه
    به هم
    بر آمد.

  2. #12
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    كه زندان مرا باور مباد ...


    كه زندان مرا بارو مباد
    جز پوستي كه بر استخوانم.

    باروئي آري،
    اما
    گرد بر گرد جهان
    نه فرا گرد تنهائي جانم.

    آه
    آرزو! آرزو!
    ***
    پيازينه پوستوار حصاري
    كه با خلوت خويش چون به خالي بنشينيم
    هفت دربازه فراز آيد
    بر نياز و تعلق جان.

    فرو بسته باد و
    فرو بسته تر،
    و با هر در بازه
    هفت قفل ِ آهنجوش ِگران!

    آه
    آرزو!آرزو

  3. #13
    حـــــرفـه ای saye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    mirror
    پست ها
    2,677

    پيش فرض

    از نفرتي لبريز
    ما نوشتيم و گريستيم
    ما خنده كنان به رقص بر خاستيم
    ما نعره زنان از سر جان گذشتيم ...
    كسي را پرواي ما نبود.
    در دور دست مردي را به دار آويختند :
    كسي به تماشا
    سر برنداشت
    ما نشستيم و گريستيم
    ما با فريادي
    از قالب خود بر آمديم
    ........
    باران


    آنگاه بانوي پر غرور عشق خود را ديدم
    در آستانه پر نيلوفر،
    كه به آسمان باراني مي انديشيد
    و آنگاه بانوي پر غرور عشق خود را ديدم
    در آستانه پر نيلوفر باران،
    كه
    پيرهنش دستخوش بادي شوخ بود
    و آنگاه بانوي پر غرور باران را
    در آستانه نيلوفرها،
    كه از سفر دشوار آسمان باز مي آمد.
    ....

  4. #14
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    غزلي در نتوانستن

    ادستهاي گرم تو
    كودكان توامان آغوش خويش
    سخن ها مي توانم گفت
    غم نان اگر بگذارد.
    نغمه در نغمه درافكنده
    اي مسيح مادر، اي خورشيد!
    از مهرباني بي دريغ جانت
    با چنگ تمامي ناپذير تو سرودها مي توانم كرد
    غم نان اگر بگذارد.
    ***
    رنگ ها در رنگ ها دويده،
    اي مسيح مادر ، اي خورشيد!
    از مهرباني بي دريغ جانت
    با چنگ تمامي نا پذير تو سرودها مي توانم كرد
    غم نان اگر بگذارد.
    ***
    چشمه ساري در دل و
    آبشاري در كف،
    آفتابي در نگاه و
    فرشته اي در پيراهن
    از انساني كه توئي
    قصه ها مي توانم كرد
    غم نان اگر بگذارد.

  5. #15
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض آيدا در آينه

    لبانت
    به ظرافت شعر
    شهواني ترين بوسه ها را به شرمي چنان مبدل مي كند
    كه جاندار غار نشين از آن سود مي جويد
    تا به صورت انسان درآيد

    و گونه هايت
    با دو شيار مّورب
    كه غرور ترا هدايت مي كنند و
    سرنوشت مرا
    كه شب را تحمل كرده ام
    بي آن كه به انتظار صبح
    مسلح بوده باشم،
    و بكارتي سر بلند را
    از رو سبيخانه هاي داد و ستد
    سر به مهر باز آورده م

    هرگز كسي اين گونه فجيع به كشتن خود برنخاست
    كه من به زندگي نشستم!

    و چشانت راز آتش است

    و عشقت پيروزي آدمي ست
    هنگامي كه به جنگ تقدير مي شتابد

    و آغوشت
    اندك جائي براي زيستن
    اندك جائي براي مردن
    و گريز از شهر
    كه به هزار انگشت
    به وقاحت
    پاكي آسمان را متهم مي كند
    كوه با نخستين سنگ ها آغاز مي شود
    و انسان با نخستين درد

    در من زنداني ستمگري بود
    كه به آواز زنجيرش خو نمي كرد -
    من با نخستين نگاه تو آغاز شدم

    توفان ها
    در رقص عظيم تو
    به شكوهمندي
    ني لبكي مي نوازند،
    و ترانه رگ هايت
    آفتاب هميشه را طالع مي كند

    بگذار چنان از خواب بر آيم
    كه كوچه هاي شهر
    حضور مرا دريابند
    دستانت آشتي است
    ودوستاني كه ياري مي دهند
    تا دشمني
    از ياد برده شود
    پيشانيت آيينه اي بلند است
    تابناك و بلند،
    كه خواهران هفتگانه در آن مي نگرند
    تا به زيبايي خويش دست يابند

    دو پرنده بي طاقت در سينه ات آوازمي خوانند
    تابستان از كدامين راه فرا خواهد رسيد
    تا عطش
    آب ها را گوارا تر كند؟

    تا آ يينه پديدار آئي
    عمري دراز در آ نگريستم
    من بركه ها ودريا ها را گريستم
    اي پري وار درقالب آدمي
    كه پيكرت جزدر خلواره ناراستي نمي سوزد!
    حضور بهشتي است
    كه گريز از جهنم را توجيه مي كند،
    دريائي كه مرا در خود غرق مي كند
    تا از همه گناهان ودروغ
    شسته شوم
    وسپيده دم با دستهايت بيدارمي شود

  6. #16
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض سرودي براي مرد روشن كه به سايه رفت

    قناعت وار
    تكيده بود
    باريك وبلند
    چون پيامي دشوار
    در لغتي
    با چشماني
    از سئوال و
    عسل
    و رخساري بر تافته
    از حقيقت و
    باد.
    مردي با گردش ِ آب
    مردي مختصر
    كه خلاصه خود بود.

    خرخاكي ها در جنازه ات به سو‏‎‍ء ظن مي نگرد.
    ***
    پيش از آن كه خشم صاعقه خاكسترش كند
    تسمه از گرده گاو ِ توفان كشيده بود.
    بر پرت افتاده ترين راه ها
    پوزار كشيده بود
    رهگذري نا منتظر
    كه هر بيشه و هر پل آوازش را مي شناخت.
    ***
    جاده ها با خاطره قدم هاي تو بيدار مي مانند
    كه روز را پيشباز مي رفتي،
    هرچند
    سپيده
    تو را
    از آن پيشتر دميد
    كه خروسان
    بانگ سحر كنند.
    ***
    مرغي در بال هاي يش شكفت
    زني در پستانهايش
    باغي در درختش.

    ما در عتاب تو مي شكوفيم
    در شتابت
    مادر كتاب تو مي شكوفيم
    در دفاع از لبخند تو
    كه يقين است و باور است.

    دريا به جرعه يي كه تواز چاه خورده اي حسادت مي كند.

  7. #17
    آخر فروم باز Boye_Gan2m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    Road 2 Hell
    پست ها
    1,216

    پيش فرض

    من درد در رگانم

    حسرت در استخوانم

    چيزي نظير آتش در جانم پيچيد

    سرتا سر وجود من را گويي چيزي به هم فشرد

    تا قطره اي به تفتگي خورشيد جوشيد از دو چشمم

    از تلخي‌ تمامي درياها در اشك ناتواني خود ساغري زدم

    آنان به آفتاب شيفته بودند زيرا كه آفتاب تنهاترين حقيقتشان بود

    احساس واقعيتشان بود

    با نور و گرميش مفهوم بي رياي رفاقت بود

    با تابناكيش مفهوم بي فريب صداقت بود

    اي كاش مي توانستند از آفتاب ياد بگيرند كه بي دريق باشند در دردها و شاديهايشان

    حتي‌ با نان خشكشان و كاردهايشان را جز از براي ‌قسمت كردن بيرون نياورند

    افسوس ..... آفتاب مفهوم بي دريق عدالت بود و آنان به ابرشيفته بودندو اكنون با آفتاب گونه اي آنان را اين گونه دل فريخته بودند

    اي كاش مي توانستم خون رگان خود را من قطره قطره قطره بگريم تا باورم كنند

    اي كاش مي توانستم يك لحظه مي توانستم اي كاش بر شانه هاي خود بنشانم اين خلق بي شمار را

    گرد حباب خاك بگردانم تا با دو چشم خويش ببينند كه خورشيدشان كجاست و باورم كنند

    اي كاش مي توانشتم..............

  8. #18
    آخر فروم باز Boye_Gan2m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    Road 2 Hell
    پست ها
    1,216

    پيش فرض

    اشک رازي ست
    لبخند رازي ست
    عشق رازي ست
    اشک آن شب لبخند عشقم بود

    قصه نيستم که بگويي
    نغمه نيستم که بخواني
    صدا نيستم که بشنوي
    يا چيزي چنان که ببيني
    يا چيزي چنان که بداني...

    من درد مشترکم
    مرا فرياد کن

    درخت با جنگل سخن مي گويد
    علف با صحرا
    ستاره با کهکشان
    و من با تو سخن مي گويم

    نامت را به من بگو
    دستت را به من بده
    حرفت را به من بگو
    قلبت را به من بده
    من ريشه هاي تو را دريافته ام
    با لبانت براي همه لبها سخن گفته ام
    و دست هايت با دستان من آشناست.

    در خلوت روشن با تو گريسته ام
    براي خاطر زندگان،
    و در گورستان تاريک با تو خوانده ام
    زيباترين سرود ها را
    زيرا که مردگان اين سال
    عاشق ترين زندگان بوده اند

    دستت را به من بده
    دست هاي تو با من آشناست
    اي دير يافته! با تو سخن مي گويم
    بسان ابر که با توفان
    بسان علف که با صحرا
    بسان باران که با دريا
    بسان پرنده که با بهار
    بسان درخت که با جنگل سخن مي گويد

    زيرا که من
    ريشه هاي ترا دريافته ام
    زيرا که صداي من
    با صداي تو آشناست

  9. #19
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    گفتي كه باد مرده است

    گفتي كه:
    « باد، مرده ست!
    از جاي بر نكنده يكي سقف راز پوش
    بر آسياب ِ خون،
    نشكسته در به قلعه بيداد،
    بر خاك نفكنيده يكي كاخ
    باژگون.
    مرده ست باد!»
    گفتي:
    « بر تيزه هاي كوه
    با پيكرش،فروشنده در خون،
    افسرده است باد!»

    تو بارها و بارها
    با زندگيت
    شرمساري
    از مردگان كشيده اي.
    اين را،من
    همچون تبي
    ـ درست
    همچون تبي كه خون به رگم خشك مي كند
    احساس كرده ام.)

    وقتي كه بي اميد وپريشان
    گفتي:
    «مرده ست باد!
    بر تيزه هاي كوه
    با پيكر كشيده به خونش
    افسرده است باد!» ـ
    آنان كه سهم شان را از باد
    با دوستا قبان معاوضه كردند
    در دخمه هاي تسمه و زرد آب،
    گفتند در جواب تو، با كبر دردشان:
    « ـ زنده ست باد!
    تا زنده است باد!
    توفان آخرين را
    در كار گاه ِ فكرت ِ رعد انديش
    ترسيم مي كند،
    كبر كثيف ِ كوه ِ غلط را
    بر خاك افكنيدن
    تعليم مي كند !»

    (آنان
    ايمانشان
    ملاطي
    از خون و پاره سنگ و عقاب است.)
    ***
    گفتند:
    «- باد زنده است،
    بيدار ِ كار ِ خويش
    هشيار ِ كار ِ خويش!»
    گفتي:
    «- نه ! مرده
    باد!
    زخمي عظيم مهلك
    از كوه خورده
    باد!»

    تو بارها و بارها
    با زندگيت شر مساري
    از مردگان كشيده اي،
    اين را من
    همچون تبي كه خون به رگم خشك مي كند
    احساس كرده ام

  10. #20
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    تعويذ


    به چرك مي نشيند
    خنده
    به نوار ِ زخمبنديش ار
    ببندبي.
    رهايش كن
    رهايش كن
    اگر چند
    قيوله ديو
    آشفته مي شود.
    ***
    چمن است اين
    چمن است
    بالكه هاي آتشخون ِ گل

    بگو چمن است اين، تيماج ِ سبز ِ مير غضب نيسب
    حتي اگر
    ديري است
    تا بهار
    بر اين مسلخ
    بر نگذشته باشد.
    ***
    تا خنده مجروحت به چرك اندرر نشيند
    رهايش كن
    چون ما
    رهايش كن

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •