تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 7 از 16 اولاول ... 34567891011 ... آخرآخر
نمايش نتايج 61 به 70 از 156

نام تاپيک: سهراب سپهری

  1. #61
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض مرغ معما

    دیر زمانی است روی شاخه این بید
    مرغی بنشسته کو به رنگ معماست
    نیست هم آهنگ او صدایی ‚ رنگی
    چون من دراین دیار ‚ تنها ‚ تنهاست
    گرچه درونش همیشه پر ز هیاهوست
    مانده بر این پرده لیک صورت خاموش
    روزی اگر بشکند سکوت پر از حرف
    بام و دراین سرای میرود از هوش
    راه فروبسته گرچه مرغ به آوا
    قالب خاموش او صدایی گویاست
    می گذرد لحظه ها به چشمش بیدار
    پیکر او لیک سایه روشن رویاست
    رسته ز بالا و پست بال و پر او
    زندگی دور مانده : موج سرابی
    سایه اش افسرده بر درازی دیوار
    پرده دیوار و سایه : پرده خوابی
    خیره نگاهش به طرح های خیالی
    آنچه در آن چشمهاست نقش هوس نیست
    دارد خاموشی اش چو با من پیوند
    چشم نهانش به راه صحبت کس نیست
    ره به درون می برد حکایت این مرغ
    آنچه نیاید به دل ‚ خیال فریب است
    دارد با شهرهای گمشده پیوند
    مرغ معما دراین دیار غریب است

  2. #62
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض ويژگيهاي سهراب

    " سپهري بي ترديد در رديف شاعران بزرگ معاصر كشور ما قرار دارد،
    دو ويژگي اساسي كه در شعر تمام شاعران بزرگ هست ، در اشعار سپهري نيز ديده مي شود ، يكي نظام انديشگي ويژه سپهري كه تمامي اشعار او را در بر ميگيرد و ديگر تشخص زباني شعرهاي سپهري."


    محمد حقوقي

  3. #63
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض ياد نامه سهراب سپهري

    اين مقاله را براي ياد نامه سهراب سپهري نوشتم كه منتشر نشد دوباره مي خوانمش بسيار ملايم و از سر تعجب مي يابمش شايد اگر حالا مي نوشتم جز اين مي شد اما همين است كه هست . فروردين 69
    سپهري به نسلي از هنرمندان ما تعلق دارد كه در سال هاي پس از 1340 رشد كرد و حاصل داد يكي از مشخصه اين نسل اين نكته بود كه دريافت كجا ايستاده است و در جهان پر تكاپوي معاصرش چه مي گذرد و در برابر بحران هويت ملي اش چه راه حلي يا چه پاسخي دارد .
    اين نسل به آسودگيها دست يافت كه ماحصل تلاش نسل پيشينش بود شاعرانش كمتر پروا يا الزام رعايت رديف و قافيه و الباقي موارد اختلاف با نسل پيش را داشتند و نقاشانش سعي داشتند و چه سعي جانكاهي تا كل دوره يكصد ساله هنر جديد غرب را در يك دهه مرور و عرضه كنند و حاصل چه اغتشاشي شد ! حالا كه سالها گذشته است چه راحت مي شود اشكالات و اشتباهات را تشخيص داد و بر شمرد و از اين فاصله چه بزرگوارانه و از سيري مي توان نظر داد و نقد و تعيين تكليف و رد و قبول كرد و گذشت اما در هياهو و غوغا كه فرصت ها تنگ بود و آرزوها دور آنچنانكه شايسته اش بود عرضه مردمان و مخاطبانش كند . آش آن سالهاي غريبي را مي پخت كه از هر جائي چيزي در آن ريخته بودند و هر كس سهمي در آن داشت و منتظر بود و صاحب حق و حقوق . متخربين از رو نرفته اي كه طعم تلخ شكست را زير دندان داشتند حديث نفس كنند كافي كه فاجعه هاي شخصي كم رنگشان را بر هر فاجعه عامي اولويت مي دادند . شهرت طلباني كه همه چيزشان را در اين قمار از پيش باخته باشند نهاده بودند . در يوزه گراني كه براي يافتن جايگاهي در جهان غرب جهان زميني بودن را بر قبيله بازي نبودند و پشتشان به لا و نعم ها و دستورالعمل هاي هيچ هيات رئيسه اي بند يا گرم نبود . متواضع بودند و فروتن و دلباخته و سرسخت بر جايگاهشان واقف بودند . فاصله ها و كم و كسريها را مي شناختند و كوشش و رنج مداوم را به جريمه اين دورافتادگي و بي پناهي مشتاقانه مي پرداختند و راهشان را مي رفتند .
    از سوي ديگر چرخي در گردش بود كه نه اين نسل به راهش انداخته بود و نه آن چنان بعدها رسم عام شد كه بگويند اين چرخ را روغن زده بود . اين رخ در گردش بي پرواي خود دعوت مي كرد و مي فريفت و امكان مي داد و خوراك مي طلبيد و صبر و قرار نداشت و چنان شتابان در حركت بود كه بسياري مجال اندك براي دريافت ماهيت و هدف و جهت و عاقبت آن باقي مي گذاشت اينطور بود كه براي جماعتي كار تنها در بعد موجوديت و ايجادش مطرح شد و اينكه حاصلش كجا مي رفت و ه مي شد به صورت دور نماي گنگ و مبهم ماند . قصه , قصه جهان سوم بود و روشنفكران و هنرمندانش همراه با اقتصاد منهدم و در بعضي جاهاي ظاهر فريبش و از دست رفتن تدريجي و گاه شتابان . ارزش و معناهاي ملي و فرهنگ اصيل و محترمش شرافتي از دست مي رفت و به سوي بابهاي اندك و شايد هيچ بي حاصل . درخشان يا ماندگار و هنرمند چه گيج مانده بود و درمانده .
    سهراب سپهري حاصل اين سالها و اين دوران است دوراني كه هر كسي به جائي رجوع مي كرد و بدل هر سبك و الگوي هر هنري را داشتيم . هر نقاشي بايد سبك مشخص شناخته شده معروفي كار مي كرد . مي پرسيدند شما در چه سبكي كار مي كنيد يعني بايد به جايگاه مطمئن و تائيد شده اي تكيه داشتي والا در مي ماندي كه بي قبيله چگونه به سر خواهي برد . تماشا و گزارش معناي اين جهان نياز به چهار چوبي داشت و اين چهار چوب را بايد از جائي به عاريت مي گرفتي زبانت از ياد رفته بود . و زبان تازه اي را به سختي داشتي مي آموختي و تپق مي زدي و خجالت زده مي ماندي اما درست تر مي نمود اگر به قبيله اي پناه مي بردي و آسوده تر مي زيستي . آنوقت اكسپرسيو نيست بودي يا امپرسيو نيست يا كوبيست و يا فوويست و ... راحت امورات اينطوري آسان تر مي گذشت بايدها و نبايدها را برايت از پيش تعيين كرده بودند و كارمند مطيع اعتقادي بودي كه هر حاكم مي آوردي به رئيست اشاره مي كردي و سياسيون افراطي و حكومتي ها اينچنين بودند . و الباقي هم هنر براي هنري ها و جهان سرزميني ها و صنايع اينچنين بودند . و الباقي هم هنر براي هنري ها و جهان سرزميني ها و صنايع ملي ها و بشدت محاصره ها و اين به شدت معاصرها چنان چشم به تغييرات و تحولات شتابنده جهان معاصر داشتند كه عاقبت به جاي صحنه سر از رديف تماشاچيان در آوردند . بسياري شان هم هيچگاه دانستند كه كجا نشسته اند . يكي از اين بي قبيله ها سپهري بود و آنطور هم نبود كه در جستجوي رجوعي نباشد جائي كه پشتش را گرم كند معنايش را قوت بخشد و در ايام درماندگي و ترديد به كارش بيايد . در دوره هاي گوناگون ديده ايم كه در آنها گاه مربع ها و لوزي هاي رنگارنگ را در متني سياه و تخت نشاند و گاه چنان به طبيعت و طبيعت بيجان نگريست كه طبيعت را تقريبا" يكسره حذف كرد .
    شعر سپهري مجموعه اي است از تصاوير پياپي . پيامش سادگي و لطف را تبليغ و تحسين مي كند قالبش هايكوهائي متصل اند نگرش او از پيرامون به سوي درون حركت مي كند و ( من ) نرم خود و كنار جوئي را معرفي مي كند كه نظير هر راهب و عارف چله نشيني آبادي جهان را در خود تسليم و خود بنيايي و آرامش لحظه ها مي جويد برابر آن قولي كه عارف گليم خود را از آب مي كشد و خود را مي يابد . اما هر قضاوت تند و تيزي كه سپهري را ملزم بداند تا چشم دل را از اجزاء جهان بر كند و بر غوغا و همهمه هراس انگيزش نگران شود به انكار بنيان و اساس او – هرچه كه باشد خواهد انجاميد .
    اگر سپهري اهل گريز به درون خود است . از سنتي ديرينه پيروي مي كند و فكر هجوم فرهنگ غريب غرب و جاي گزينش در اين سرزمين كه از قرن يازدهم هجري به بعد شدتي فزاينده يافت . خيلي كمتر از اغتشاش پس از ورود مغولان بود . حاصل هر دو اغتشاش روحيه و صنعتي گريز جويانه باقي گذاشت و هر دو وجه صورتي عارفانه اعراض گر و كناره گير يافت كه قضاوت ها خشمگينانه و آرمان جويه به كنار فرهنگي عميق و مفهومي وسيع از خود به جا گذاشت .
    اگر اين نكته را بپذيريم ناچار در آن سوي غايت حادش بايد به دعوت آن فلاني , ديوان حافظ شيراز را تحقير و سرزنش و بسوزانيم .
    سپهري شاعر و نقاش سالهاي 1340 به بعد كنام امنش را در درون خود مي جويد و به عنوان بخشي از نسل ناتوان و عاجز از ستيز با جهاني مغشوش و پويا و بي اعتنا . دعواي جايزه نوبل را وا مي گذارد . و به رفتار آب به جويباري كوچك خيره مي شود او نشانه اي است . از نسلي كه چه در جدال و چه در گزير و چه در يوزگي و چه در سعي و پيوستن به جهان غرب يا شرق دور و چه در رجعت به اصل و يا به هر جاي ديگري درمانده است . مكانيسم پيچيده اين دستگاه غريب را در نمي يابد و در مقابل اين مكعب مستطيل ناشناخته ناتوان مي ماند , از جدال مي پرهيزد . مي گريزد و در تنهايي جاي امني كه سراغ دارد , يعني خلوت امن خود پناه مي گيرد .
    نمي دانم كار شعر و نقاشي سپهري چقدر خالص ايراني است با دوستداران سينه چاك آثارش مخالفتي ندارم مخصوصا" كه دوستدار آثار او بودن رسم روز است . اما مي دانم به آب و خاكش تعلق داشت و سعي كرد تصوير گر اين سرزمين باشد . نيازي نيافت ابروهاي كماني و بته جقه نقاشي كند تا كارش ملي و محلي نما شود . آن ديوارهاي نرم و كاهگلي و آن خاك مخملي بسيط و ممتد را كه مي بيني در مي يابي كه كجا را مي گويد . هر هنرمندي , اگر هنرمند باشد گواهي است بر زمانه اش و دارد حديث سرزمين و آداب و فرهنگش را نقل مي كند و معناي وجودش و حاصل بودنش را منتقل مي كند . و اگر اين معني در هويتش شكل بگيرد آنوقت در مي يابي چطور مي شود كه يكي سراسيمه از آن سوي عالم يا به كاشان پرواز مي كند . و يكي ديگر چند ماهي بيشتر را نمي تواند به دور از سرزمين و مردمانش سر كند و آن ديگري كه بيهوده گريخته است در غربت مي تركد و يكي ديگر اين آب و خاك را نبض تپنده را عالم مي شمارد . كه سپهري هر كه بود و هر چه سرود و هر چه كه بايد به تصوير كشيد دلبسته اين سرزمين ماند و چه فرقي مي كند كه فن كارش را از چين و ماچين به وام گرفت مگر نقاشان سلف چنين نكرده بودند . او از نسلي كه از ميانش برخاسته بود سرفراز ماند كمتر از هر كس دروغ گفت . صبور ماند و كار كرد . حرفي براي گفتن داشت .
    سهراب سپهري از نام آوران هنر معاصر ايران است چه در شعر و چه در نقاشي . نقد دقيق كارهايش به دور از مهرباني يا سخت گيري . مي ماند به عهده تاريخ كه داوري صبور و حقيقي است اما در اين نكته شكي ندارم نام آوران است كه براي داشتن جايگاهي و قامتي چنين بلند در عصري پر كشاكش كه نسلي از بزرگان بود كاري نه خرد است و آدمي بزرگ بايد كه بود .


    آيدين آغداشلو

  4. #64
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض تباین و تنش در ساختار شعر « نشانی» سروده "سهراب سپهری"

    شعر کوتاه «نشانی» در زمره‌ی معروف‌ترین سروده‌های سهراب سپهری است و از بسیاری جهات ‏می‌توان آن را در زمره‌ی شعرهای شاخص و خصیصه‌نمای این شاعر نامدار معاصر دانست. این شعر ‏نخستین بار در سال ۱۳۴۶ در مجموعه‌ای با عنوان حجم سبز منتشر گردید که مجلد هفتم (ماقبل ‏آخر) از هشت کتاب سپهری است.

    همچون اکثر شاعران، سپهری با گذشت زمان اشعار پخته‌تری ‏نوشت که هم به‌لحاظ پیچیدگیِ اندیشه‌های مطرح شده در آن‌ها و هم از نظر فُرم و صناعات ادبی، ‏در مقایسه با شعرهای اولیه‌ی او (مثلاً در مجموعه‌ی مرگ رنگ یا زندگی خواب‌ها) در مرتبه‌ای ‏عالی‌تر قرار دارند. لذا « نشانی» را باید حاصل مرحله‌ای از شعرسراییِ سپهری دانست که او به مقام ‏شاعری صاحب‌ سبک نائل شده بود.‏

    از جمله به دلیلی که ذکر شد، بسیاری از منتقدان ادبی و محققانِ شعر معاصر « نشانی» را در ‏زمره‌ی اشعار مهم سپهری دانسته‌اند و بعضاً قرائت‌های نقادانه‌ای از آن به دست داده‌اند. برای مثال، ‏رضا براهنی در کتاب طلا در مس به منظور ارزیابی جایگاه سپهری در شعر معاصر ایران از «نشانی» ‏با عبارت « بهترین شعر کوتاه سپهری» یاد می‌کند (۵۱۴) و در تحلیل نقادانه‌ی آن به‌منزله‌ی « یک ‏اسطوره‌ی جست‌ وجو» (۵۱۵) می‌نویسد: «”نشانی“ از نظر تصویرگری و از نظر نشان دادن روح ‏جوینده‌ی بشر، یک شاهکار است» (۵۱۹). ایضاً سیروس شمیسا هم در کتاب نقد شعر سهراب ‏سپهری اشاره می‌کند که: « یکی از شعرهای سپهری که شهرت بسیار یافته است، شعر ”نشانی“ از ‏کتاب حجم سبز است که برخی آن را بهترین شعر او دانسته‌اند»، هرچند که شمیسا خود با این ‏انتخاب موافق نیست (۲۶۳).‏

    صَرف نظر از دلایل متفاوتی که منتقدان و محققان برای برگزیدن «نشانی» به‌عنوان بهترین ‏شعر سپهری برشمرده‌اند، نکته‌ی مهم‌ تر این است که همگیِ ایشان تفسیری عرفانی (یا متکی به ‏مفاهیم عرفانی) از این شعر به دست داده‌اند. برای مثال، براهنی در تبیین سطر اول شعر («خانه‌ی ‏دوست کجاست؟») استدلال می‌کند که «خانه وسیله‌ی نجات از دربه‌ دری و بی هدفی است؛ و ‏دوست، عارفانه‌اش معبود، عاشقانه‌اش معشوق، و دوستانه‌اش همان خود دوست است.

    و یا شاید ‏تلفیقی از سه: یعنی هم معبود و معشوق و هم محبوب» (۵۱۶). لذا « رهگذر» در این شعر « راهبر ‏است و نوعی پیر مغان است که رازها را از تیرگی نجات می‌دهد» (همان‌جا) و « گل تنهایی » ‏می‌تواند « گل اشراق و گل خلوت کردن معنوی و روحی » باشد (۵۱۸). شمیسا نیز با استناد به ‏مفاهیم و مصطلحات عرفانی و با شاهد آوردن از آیات قرآن و متون ادبیِ عرفانی از قبیل مثنوی و ‏گلشن راز و منطق الطیر و اشعار حافظ و صائب، « نشانی » را قرائت می‌کند. از نظر او، « در این شعر، ‏دوست رمز خداوند است . . . نشانی، نشانیِ همین دوست است که در عرفان سنّتی بعد از طی ‏منازل هفتگانه می‌توان به او رسید» (۴-۲۶۳). مطابق قرائت شمیسا، این شعر واجد رمزگانی است ‏که در پرتو آموزه‌های عرفانی می‌توان از آن رمزگشایی کرد. در تلاش برای همین رمزگشایی، ‏شمیسا هفت نشانی‌ای را که سپهری در شعر خود برای رسیدن به خانه‌ی دوست برشمرده است ‏برحسب هفت منزل یا هفت وادیِ عرفان چنین معادل‌ سازی می‌کند:« درخت سپیدار = طلب، ‏کوچه‌باغ = عشق، گل تنهایی = استغنا، فواره‌ی اساطیر و ترس شفاف = معرفت و حیرت، صمیمیت ‏سیّال فضا = توحید، کودک روی کاج = حیرت، لانه‌ی نور = فقر و فنا» (۲۶۴).‏

    وجه اشتراک هر دو قرائتی که اشاره شد، استفاده از یک زمینه‌ی نظری برای یافتن معنا در ‏متن این شعر است. به عبارتی، هم براهنی و هم شمیسا فهم معنای شعر سپهری را در گرو دانستن ‏اصول و مفاهیمی فلسفی می‌دانند که خارج از متن این شعر و از راه تحقیقی تاریخی در کتب ‏عرفان باید جست. قصد من در مقاله‌ی حاضر این است که رهیافت متفاوتی را برای فهم معنای این ‏شعر اِعمال کنم. در این رهیافتِ فرمالیستی (یا شکل‌مبنایانه)، اُسِ اساس نقد را خود متنِ شعر ‏تشکیل می‌دهد و لاغیر. لذا در این‌جا ابتدا آراء فرمالیست‌ها («منتقدان نو») را درباره‌ی اهمیت ‏شکل در شعر به اجمال مرور خواهم کرد و در پایان قرائت نقادانه‌ای از « نشانی» به دست خواهم داد ‏که ــ برخلاف تفسیرهایی که اشاره شد ــ متن شعر سپهری را یگانه شالوده‌ی بحث درباره‌ی آن ‏محسوب می‌کند، با این هدف که از این طریق نمونه‌ای از توانمندی‌های نقد فرمالیستی در ادبیات ‏ارائه کرده باشم.‏

    الف) نحله‌ی موسوم به « نقد نو» در دهه‌ی ۱۹۳۰ توسط محققان برجسته‌ای پایه‌گذاری شد که برخی از ‏مشهورترین آن‌ها عبارت بودند از کلینت بروکس، جان کرو رنسم، ویلیام ک. ویمست، الن تِیت و ‏رابرت پن وارن. شالوده‌ی آراء این نظریه ‌پردازان این بود که ادبیات را نباید محمل تبیین مکاتب ‏فلسفی یا راهی برای شناخت رویدادهای تاریخی یا بازتاب زندگینامه‌ی مؤلف پنداشت. دیدگاه غالب ‏در نقد ادبی تا آن زمان، آثار ادبی را واجد موجودیتی قائم به ذات نمی‌دانست. ادبیات مجموعه‌ای از ‏متون محسوب می‌گردید که امکان شناخت امری دیگر را فراهم می‌ساخت. این « امر دیگر» ‏می‌ توانست یک نظام اخلاقی باشد و لذا استدلال می‌شد که عمده‌ ترین فایده‌ی‌ خواندن ادبیات، ‏تهذیب اخلاق است.

    از نظر گروهی دیگر از منتقدانِ سنتی که ادبیات را آینه‌ی تمام ‌نمای ذهنیت ‏مؤلف می‌دانستند، خواندن هر اثر ادبی حقایقی را درباره‌ی احوال شخصیِ نویسنده بر خواننده معلوم ‏می‌کرد. پیداست که در همه‌ی این رویکردها، آنچه اهمیت می ‌یافت محتوای آثار ادبی بود، اما خود ‏آن محتوا نیز در نهایت تابعی از عوامل تعیین‌کننده‌ی بیرونی محسوب می‌گردید، عواملی مانند ‏مکاتب فلسفی یا نظام‌های اخلاقی یا روانشناسیِ نویسنده. خدمت بزرگ فرمالیست‌ها به مطالعات ‏نقادانه‌ی ادبی این بود که با محوری‌ ساختن جایگاه شکل در نقد ادبی، ادبیات را به حوزه‌ای قائم به ‏ذات تبدیل کردند و آن را از جایگاهی برخوردار ساختند که تا پیش از آن زمان نداشت. ‏

    بنابر دیدگاه فرمالیست‌ها، شکل ترجمان یا تجلی محتواست. لذا نقد فرمالیستی به معنای ‏بی‌ اعتنایی به محتوا یا حتی ثانوی پنداشتنِ اهمیت محتوا نیست، بلکه فرمالیست‌ها برای راه بردن ‏به محتوا شیوه‌ی متفاوتی را در پیش می‌گیرند، شیوه‌ای که عوامل برون‌متنی ( تاریخ، زندگینامه و ‏امثال آن ) را در تفسیر متن نامربوط محسوب می‌کند. نمونه‌ای از این عوامل برون‌متنی، قصد شاعر ‏و تأثیر شعر در خواننده است.

    به استدلال ویمست و بیردزلی (دو تن از نظریه‌پردازان فرمالیست)، ‏مقصود هر شاعری از سرودن شعر فقط تا آن‌جا که در متن تجلی پیدا کرده است اهمیت دارد. به ‏این دلیل، منتقدی که شعر را برای یافتن «منظور» شاعر («محتوای پنهان‌شده در شعر») نقد ‏می‌کند، راه عبثی را در پیش گرفته است. اولاً در میراث ادبیِ هر ملتی بسیاری از شعرها هستند که ‏هویت سرایندگان آن‌ها یا نامعلوم است و یا محل مناقشه و اختلاف نظر؛ همین موضوع هرگونه ‏بحث درباره‌ی قصد سرایندگان این اشعار را به کاری ناممکن تبدیل می‌کند. ثانیاً حتی اگر فرض ‏کنیم که شاعر در سرودن شعر « منظور» یا معنای خاصی را در ذهن داشته است، باز هم می ‌توان ‏گفت که این لزوماً به معنای توفیق در آن منظور نیست و لذا یافتن یک « پیام » در شعر اغلب ‏مترادف انتساب یک « پیام » به آن شعر است.

    به طریق اولی، تأثیر شعر در خواننده نیز در نقد ‏فرمالیستی موضوعی بی‌ ربط تلقی می‌شود، زیرا خوانندگان مختلف با خواندن شعری واحد ممکن ‏است واکنش‌ها یا استنباط‌ های متفاوتی داشته باشند. از این رو، کانون توجه منتقدان فرمالیست ‏صناعات و فنونی هستند که در خود متن شعر به کار رفته‌اند. این صناعات صبغه ‌ای عینی دارند، ‏حال آن ‌که « نیّت » شاعر یا تأثیر شعر در خواننده صبغه‌ای ذهنی دارد. نقد ادبی از نظر « منتقدان ‏نو » باید عینیت‌مبنا باشد و نه ذهنیت‌ مبنا. به همین سبب، فرمالیست‌ها به جای تلاش برای ‏روانشناسیِ نویسنده یا خواننده، می‌کوشند تا متن شعر را (به‌منزله‌ی ساختاری عینی و متشکل از ‏واژه) موشکافانه تحلیل کنند تا به معنای آن برسند. معنا و ساختار و صورت در شعر چنان با ‏یکدیگر درمی‌آمیزند و چنان متقابلاً در یکدیگر تأثیر می‌گذارند که نمی‌توان این عناصر را از هم ‏متمایز کرد. پس شکل و محتوا دو روی یک سکه‌اند.‏

    از جمله محوری ‌ترین مفاهیم در نقد فرمالیستی، مفهوم « تنش » است و چون شالوده‌ی ‏قرائتی که من از شعر « نشانی » ارائه خواهم کرد همین مفهوم خواهد بود، بجاست که آراء ‏فرمالیست‌ها را در این خصوص اندکی مورد بحث قرار دهیم. رابطه‌ی ادبیات با واقعیت از روزگار ‏باستان و در واقع از زمان افلاطون و ارسطو موضوع نظرپردازیِ و جدل فلاسفه و زیباشناسان بوده ‏است. نظریه‌پردازان فرمالیست نیز در نوشته‌های خود به این موضوع پرداختند و استدلال کردند که ‏دنیای واقعی مشحون از انواع تنش است و زندگی روالی بی‌نظم دارد ( باید توجه داشت که ‏فرمالیست‌ها در دهه‌ی سوم قرن بیستم، یعنی زمانی این نظریات را مطرح می‌کردند که پس از ‏جنگ جهانی اول در سال‌های ۱۸- ۱۹۱۴ و انقلاب سال ۱۹۱۷ در روسیه و برقراری دیکتاتوری ‏کمونیست‌ها و پس از ظهور فاشیسم در اروپای دهه‌ی ۱۹۳۰، تجربه‌های عینیِ بشر القاکننده‌ی این ‏نظر بود که زندگی به روالی کاملاً نابخردانه و پُرخشونت و تنش ‌آمیز به پیش می‌رود.) در برابر این ‏واقعیتِ بی‌نظم، شعر کلیتی منسجم است. ‏شعر از دل تقابل و تنش، همسازی و هماهنگی به وجود ‏می‌آورد و لذا بدیلی در برابر دنیای پُرتنش ‏واقعی است.‏ در این خصوص، ت.س. الیوت (شاعر مدرن ‏انگلیسی که نظراتش تأثیر بسزایی در شکل‌گیریِ آراء فرمالیست‌ها داشت) در مقاله‌ای با عنوان ‏‏«شعرای متافیزیکی» می‌گوید:‏


    وقتی ذهن ‏شاعر از همه‌ی قابلیت‌های لازم برای تصنیف شعر برخوردار باشد، ‏دائماً تجربیات ناهمگون ‏را در هم ادغام می‌کند. تجربیات انسان معمولی ‏صبغه‌ای آشفته و نامنظم و ازهم ‌گسیخته ‏دارند. انسان معمولی عاشق می‌شود و ‏همچنین آثار [فیلسوفی مانند] اسپینوزا را می‌خواند ‏و این دو تجربه هیچ وجه ‏مشترکی ندارند. این تجربه‌ها ایضاً هیچ وجه اشتراکی با صدای ‏ماشین تحریری ‏که او با آن کار می‌کند یا بوی غذایی که او طبخ می‌کند ندارند؛ حال آن‌که ‏در ‏ذهن شاعر این تجربیات همواره شکل کلیت‌هایی نو را به خود می‌گیرند. ‏‏(۱۱۷۱)‏

    از گفته‌ی الیوت چنین برمی‌آید که آنچه واقعیت را از بازآفرینیِ واقعیت در ادبیات متمایز می‌کند، ‏دقیقاً همین نقش متفاوت تنش و تباین در هر یک از آن‌هاست. در زندگی واقعی انواع تنش‌ها بی ‏هیچ انتظامی وجود دارند و انسان را متحیر می‌کنند. اما تنش در شعر مایه‌ی انسجام و همپیوستگیِ ‏دنیایی است که شاعر از راه تخیل برمی‌سازد.‏
    باید گفت که نظرات الیوت و فرمالیست‌ها درباره‌ی زبان شعر، تا حدودی ریشه در دیدگاه‌های ‏کولریج ( شاعر رمانتیک انگلیسی ) دارد که در سده‌ی نوزدهم می‌زیست. به اعتقاد کولریج، زبان شعر ‏زبانی است که کیفیات متناقض‌ یا متضاد را با هم آشتی می ‌دهد و بین آن‌ها تعادل برقرار می‌کند. ‏زبان شعر مبیّن همسانی در عین افتراق، یا مبیّن پیوند امر انتزاعی و امر متعین است و از این حیث ‏با زبان روزمره (غیرشاعرانه) تفاوت دارد.

    کولریج همچنین الهام ‌بخش فرمالیست‌ها در خصوص ‏مفهوم « شکل انداموار» بود. او شکل شعر را حاصل پیوندی انداموار بین جزء و کل می‌دانست: ‏بخش‌ها و عناصر مختلف هر شعر به مقتضای محتوا و مضمون شعر پدید می‌آیند و با آن تناسب ‏دارند. کارکرد این اجزاء با یکدیگر کاملاً هماهنگ است (مثل عضوهای گوناگون بدن) و در نتیجه‌ی ‏این کارکرد، شعر از انسجام برخوردار می‌شود. کار منتقد ادبی هم، به زعم فرمالیست‌ها، کشف ‏همین انسجام یا وحدت انداموارِ اجزاء در شعر است.‏

    شاعر برای ایجاد انسجام در شکل شعر از صنایع بدیع و لفظی‌ای استفاده می‌کند که ‏القا کننده‌ی تنش و تباین و ناهمسازی هستند، به ‌ویژه دو صنعت متناقض‌نما (پارادوکس) و ‏irony‏ . ‏متناقض‌نما گزاره‌ای است که در نگاه اول غلط به نظر می‌آید، اما حقیقتِ آن با تأمل و غورِ ثانوی ‏آشکار می‌شود ( یا برعکس: در نگاه اول درست می‌نماید، اما با بررسیِ بیشتر معلوم می‌شود که ‏نادرست است).

    برای ‏irony‏ به دشواری می‌توان معادلی واحد و دقیق در صناعات ادبی فارسی ‏پیشنهاد کرد، اما شاید بتوان گفت یکی از اقسام سه ‌گانه‌ی ‏irony‏ (موسوم به ‏verbal irony‏) ‏کمابیش همان ذم شبیه به مدح ( یا مدح شبیه به ذم ) یا مجاز به علاقه‌ی تضاد است. ‏irony‏ زمانی ‏ایجاد می‌شود که خواننده معنای یک گزاره را برخلاف آنچه شاعر به ‌ظاهر گفته است استنباط ‏می‌کند و مقصودی برعکسِ آنچه در شعر بیان شده است را به شاعر انتساب می‌دهد. نکته‌ی مهم ــ ‏هم در خصوص پاردوکس و هم در خصوص ‏irony‏ ــ این است که هر دوی این صناعات ادبی، ‏دلالت‌ها و تداعی‌های عناصر متباین را در یک گزاره‌ی واحد جمع می‌کنند. به اعتقاد فرمالیست‌ها، ‏شاعر صرفاً با توسل به زبانی متناقض‌ نمایانه قادر است حقیقتی را که مطمح نظرش است بیان کند. ‏از این رو، وجه تمایز زبان شعر از زبان غیر شعری نیز همین تباین‌ها و تنش‌هایی است که شکل ‏شعر را به کلیتی ساختارمند تبدیل می‌سازند.‏

    ب) در پرتو نکاتی که در مورد اهمیت تنش و تباین در نقد فرمالیستی اشاره شد، اکنون بجاست که ‏ببینیم معنای شعر «نشانی» را برحسب این رهیافت چگونه می‌توان تبیین کرد. به پیروی از روش ‏منتقدان فرمالیست که به منظور کم‌اهمیت جلوه دادن زندگینامه‌ی مؤلف از آوردن نام شاعر ‏خودداری می‌کردند، من نیز در این‌جا برای عطف توجه به موضوع اصلی ( تباین نور و تاریکی در ‏شعر « نشانی » )، متن این شعر را بدون ذکر نام سپهری عیناً نقل می‌کنم. مواجهه‌ی بصری با شکل ‏بیرونیِ شعر (نحوه‌ی قرار گرفتن واژه‌ها بر روی صفحه‌ی کاغذ)، نخستین گام در تحلیل شکل درونیِ ‏شعر (وحدت انداموارِ اجزاء آن) است.‏

    ● « نشانی »

    ‏«خانه‌ی دوست كجاست؟» در فلق بود كه پرسید سوار.‏
    آسمان مكثی كرد.‏
    رهگذر شاخه‌ی نوری كه به لب داشت به تاریكی شن‌ها بخشید
    و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:‏
    ‏« نرسیده به درخت،
    كوچه‌باغی است كه از خواب خدا سبزتر است
    و در آن عشق به اندازه‌ی پرهای صداقت آبی است.‏
    می‌روی تا ته آن كوچه كه از پشت بلوغ ، سر به در می‌آرد،
    پس به سمت گل تنهایی می‌پیچی،
    دو قدم مانده به گل،
    پای فواره‌ی جاوید اساطیر زمین می‌ مانی ‏
    و ترا ترسی شفاف فرا می‌گیرد.‏
    در صمیمیت سیال فضا،‌ خش خشی می‌شنوی:‏
    كودكی می‌بینی
    رفته از كاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه‌ی نور‏
    و از او می‌پرسی ‏
    خانه‌ی دوست كجاست.»‏
    شعر « نشانی» از دو بند ‏‎(stanza)‎‏ تشکیل شده است. دو قسمتی بودن این شعر تناسب دارد ‏با این‌که دو صدای جداگانه را در آن می‌شنویم: در بند نخست، صدای « سوار» را که نشانیِ خانه‌ی ‏دوست را می‌پرسد، و در بند دوم صدای ‌« رهگذر» را که راه رسیدن به مقصد را می‌گوید. همچنین ‏طول هر یک از دو بند شعر، با تصور ما از پرسش و پاسخ همخوانی دارد: هر پرسشی ــ به اقتضای ‏این‌که طرح یک مسئله است ــ کوتاه است، حال آن‌که پاسخِ هر پرسشی قاعدتاً طولانی ‌تر از خود ‏پرسش است، چون پاسخ ‌دهنده ناگزیر باید توضیح بدهد. بدین‌سان، شکل بیرونی و مشهودِ این شعر ‏بر روی صفحه‌ی کاغذ اولین تنش را در آن به وجود می‌آورد که تعارضی بین نادانستگی و دانستگی، ‏و نیز تباینی بین اختصار و تطویل است.‏
    تنشی که اشاره شد، در همه‌ی اجزاء این شعر بازتاب یافته است. سطر اول و آخر شعر و ‏نحوه‌ی استفاده‌ی شاعر از علائم سجاوندی، زمینه‌ی مناسبی برای بحثِ بیشتر در خصوص این تنش ‏فراهم می‌کند. سطر اول شعر با جمله‌ای آغاز می‌شود («خانه‌ی دوست كجاست؟») که عیناً در سطر ‏آخر تکرار شده است، با این تفاوتِ کوچک اما دلالت‌دار و مهم که در سطر آخر این جمله نه با ‏علامت سؤال بلکه با یک نقطه تمام می‌شود («خانه‌ی دوست كجاست.»). علامت سؤال نشانه‌ی ‏ابهام و نادانستگی است و نقطه نشانه‌ی پایان جمله‌ای خبری. پس می ‌توان گفت آنچه در ابتدای ‏شعر در پرده‌ی ابهام است، در پایان شعر از ابهام در می‌آید. به عبارت دیگر، کل این شعر کوششی ‏است برای رفع ابهام و نادانستگی.
    ( این تفسیر با صورتی که شاعر برای شعر برگزیده ــ پرسش و ‏پاسخ ــ هماهنگی دارد.) از جمله تداعی‌ها یا دلالت‌های ثانویِ ابهام، تاریکی است. کما این‌که وقتی ‏می‌گوییم « این موضوع مثل روز روشن است»، روشنایی دلالت بر فقدان ابهام دارد. اگر این برنهاد ‏درست باشد که « نشانی » فرایند رفع ابهام است، آن‌گاه می‌توان گفت ذکر واژه‌ی « فلق » در سطر ‏اول شعر بی‌ مناسبت نیست. فلق یعنی سپیده ‌دم یا آغاز پرتوافشانی نور خورشید در آسمان. از آن‌جا ‏که فلق به ابتدای صبح اطلاق می‌شود، یعنی به زمانی که تاریکی آرام آرام جای خود را به روشنایی ‏می‌دهد، آوردن این کلمه در ابتدای شعری که به تدریج رفع ابهام می‌کند بسیار بجاست. هم به این ‏سبب است که در بقیه‌ی شعر کلمات یا عبارت‌هایی آمده ‌اند که به طرق مختلف توجه خواننده را به ‏تباین میان تاریکی و نور جلب می‌کنند و حرکتی تدریجی از تیرگی به سوی نور را نشان می‌دهند: ‏‏« شاخه‌ی نور» و « تاریکی شن‌ها» در سطر ۳؛ « سپیدار» در سطر ۴؛ « سبز» در سطر ۶؛ « آبی» در ‏سطر ۷؛ « شفاف» در سطر ۱۲ و سرانجام « نور» در سطر ۱۵.‏
    متناقض‌نمای بزرگ این شعر این است که گرچه « رهگذر» پرسش « سوار» را پاسخ می‌گوید ‏و نشانی خانه‌ی « دوست » را می‌دهد، اما این نشانی چندان هم راه رسیدن به مقصد را روشن ‏نمی‌کند. سخن « رهگذر» که قرار است رفع ابهام کند، خود مشحون از ابهام است. بخش بزرگی از ‏این ابهام ناشی از پیوند امر متعین و امر انتزاعی است. برای مثال، « سپیدار» و « کوچه‌باغ » ذواتی ‏متعین و لذا ملموس و تصورپذیرند، حال آن‌که « سبز » بودنِ « خواب خدا» یا « آبی » بودنِ « پرهای ‏صداقت » مفاهیمی تجریدی و تصورناپذیرند.
    به همین منوال، ترکیب‌هایی مانند « گل تنهایی » یا ‏‏« فواره‌ی اساطیر» یا « لانه‌ی نور » به مشهودترین شکل تنش بین امر انتزاعی و امر متعین را ‏بازمی‌نمایانند، زیرا در هر یک از این ترکیب‌ها یک جزء کاملاً عینی است و جزء دیگر کیفیتی کاملاً ‏ذهنی دارد. از این رو، به رغم این‌که کلام « رهگذر» در مقام یک راهنما باید روشنی ‌بخش باشد و ‏عملاً هم هر چه به پایان شعر نزدیک می‌شویم شمار واژه‌ها یا ترکیب‌های واژگانیِ حاکی از نور و ‏روشنی بیشتر می‌شوند، اما در پایان هنوز نشانیِ واضحی از « خانه‌ی دوست » نداریم. به سخن دیگر، ‏توقع خواننده از نشانی و کارکردی که یک نشانی به ‌طور معمول دارد، در این شعر (که عنوانش هم ‏به نحو تناقض‌آمیزی « نشانی » است ) برآورده نمی‌شود و در واقع برعکسِ آنچه خواننده توقع دارد ‏رخ می‌دهد. این مصداق بارز ‏irony‏ است، ولی شاید معنای ناگفته اما دلالت ‌شده‌ی شعر هم جز این ‏نباشد. برای تبیین این معنا، بجاست نشانه‌هایی را که « رهگذر» برمی‌شمرد مرور کنیم.‏
    نخستین نشانه برای رسیدن به « دوست »، « سپیدار» است، درختی مرتفع که برگ‌های سفید ‏پنبه‌ای دارد و نیز چوبش سفید‌رنگ است ( تداعی‌کننده‌ی نور ). سپیدار را می ‌توان مجاز جزء به کل ‏برای طبیعت دانست، زیرا سایر نشانه‌هایی که رهگذر می‌دهد ایضاً خواننده را به یاد طبیعت ‏می‌اندازند: « کوچه‌باغ »، « گل »، « فواره » ( به معنای چشمه‌ی آب ) « کاج » و «لانه‌»ی جوجه. نشانه‌ها ‏ابتدا در قالب تصاویر بصری به خواننده ارائه می‌شوند (« نرسیده به درخت،/ کوچه‌باغی است . . .»، ‏یا « دو قدم مانده به گل»)، اما متعاقباً تصاویر شنیداری هم اضافه می‌شوند («خش‌خشی ‏می ‌شنوی»).
    در سطر ۱۳ (« در صمیمیت سیال فضا،‌ خش خشی می‌شنوی»)، شاعر هم از واژه‌ی ‏نام‌آوای « خش‌خش » استفاده کرده که صداهای آن به هنگام تلفظ حکم به نمایش در آوردن معنای ‏آن را دارند و هم این‌که در عبارت « صمیمیت سیال » از صنعت همصامتی برای تکرار صدای ‏‎/s/‎‏ ‏‏(«س») بهره گرفته است. ترکیب دو صدای ‏‎/s/‎‏و ‏‎/∫/‎‏(«ش») در «صمیمیت سیال» و «خش خشی ‏می‌شنوی» سکوت را به ذهن متبادر می‌کند، سکوتی که با تنهایی در « گل تنهایی » تناسب دارد. ‏بدین ترتیب، خواندن این شعر حس‌های گوناگون ( شنیداری و دیداری ) را در خواننده فعال می‌کند؛ ‏لذا خواننده هنگام قرائت منفعل نیست و خود را همسفرِ « سوار » می‌داند. از « سپیدار » باید به یک ‏‏« کوچه‌باغ » رفت که به « بلوغ » می‌رسد؛ از آن‌جا هم باید به یک «گل» رسید که البته قبل از آن ‏یک « فواره » است.
    این شبکه‌ی درهم ‌تنیده‌ی تصاویر نهایتاً به یک « کودک» می‌رسد که برای ‏برداشتن «جوجه» از «لانه‌ی نور» از یک درخت «کاج» بالا رفته است. نشانیِ داده‌ شده ما را از یک ‏درخت (سپیدار) به درختی دیگر (کاج) رهنمون می‌سازد. پس این حرکت، دَوَرانی است. آیا رسیدن ‏به کودک (نماد سرشت حقیقت‌ جوی انسان) به طریق اولی مبیّن حرکتی دَوَرانی نیست؟ ما که به ‏دنبال «دوست» هستیم، در نهایت به ذاتِ خودمان ارجاع داده می‌شویم.‏
    از شبکه‌ی تصاویر این شعر و ساختار آن که مبتنی بر تنش و تناقض و ‏irony‏ است، تلویحاً ‏چنین برمی‌آید که تلاش برای رسیدن به یقین در خصوص بعضی مفاهیم ( مثلاً حقیقت عشق، یا ‏ذات خداوند ) عبث است؛ کوشش انسان برای نیل به عشق راستین یا تقرب به خداوند و رمزگشایی ‏از نظام هستی در بهترین حالت به رجعت به سرشت حقیقت‌جوی انسان و یگانگی با طبیعت منتهی ‏می‌شود. آدمی می‌کوشد تا از تاریکی به نور برسد، اما این تلاش هرگز او را به ‌طور کامل از تاریکی ‏بیرون نمی‌آورد. آنچه اهمیت دارد، خودِ این تلاش است، نه رسیدن به مقصد. تباین و تنش بین نور ‏و تاریکی عاملی است که ساختار این شعر را منسجم کرده و به اجزاء آن وحدتی انداموار بخشیده ‏است.‏
    این قرائت فرمالیستی مؤید قرائت‌های نقادانه‌ی دیگری است که عرفان را زمینه‌ی ‏‎(context)‎‏ فهم متنِ ‏‎(text)‎‏ شعر فرض می‌کنند. برای مثال، آنچه در این قرائت « نور» و ‏‏« پرتوافشانی » نامیده شد، در یک رهیافت عرفانی می‌تواند « اشراق» نامیده شود؛ کما این ‌که براهنی ‏در نقد خود متذکر می‌گردد: « نور [در این شعر]، نور معرفت و اشراق نیز هست » (۵۱۸). نمونه‌ی ‏دیگر رسیدن به کودک است که در این نقد نشانه‌ی رجعت به نَفْسِ حقیقت‌جوی انسان قلمداد شد؛ ‏شمیسا در قرائت عرفانیِ خود اشاره می‌کند که «لانه‌ی نور استعاره از ملکوت و جبروت است» ‏‏(۲۷۱) و با استناد به ابیات زیر نتیجه می‌گیرد که سپهری در این شعر «کودک» را نماد فطرت ‏انسان قرار داده و مضمونی را پرورانده است که شعرای عارفِ سده‌های گذشته نیز پرداخته بودند:‏
    ای نسـخـه‌ی نـامـه‌ی الـهی که تـوئـی وی آیـنـه‌ی‌ جمـال شاهـی که تـوئـی
    بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست از خود بطلب هرآن‌چه خواهی که توئی
    تفاوت قرائت حاضر با سایر قرائت‌هایی که ذکر شد این است که در این‌جا « نشانی » به‌منزله‌ی ‏متنی قائم به ذات نقد شده است.
    تباین نور و تاریکی تنشی را در این شعر ایجاد کرده که محور ‏ساختار متناقض‌ نمایانه و ‏ironic‏ آن است. به اعتقاد منتقدان فرمالیست، کشف این ساختار می‌تواند ‏ما را به معانی دلالت ‌شده در شعر رهنمون کند، بی آن‌که نیازی به استناد به هرگونه زمینه‌ی ‏برون‌متنی ( از قبیل زندگینامه‌ی شاعر یا مکاتب عرفانی یا فلسفی ) باشد، زیرا شعر محمل ابراز ‏احساسات شخصی شاعر یا ابزاری برای ترویج مکاتب فکری نیست، بلکه اُبژه‌ای مستقل از شاعر ‏است و نیز به همین صورت ( مستقلاً و نه در پیوند با سایر متون ) باید تحلیل شود.‏
    سخن آخر این‌که فرمالیست‌ها شعری را ارزشمند می‌شمارند که اجزاء ساختار آن واجد ‏همپیوندیِ درونی باشند. باید توجه داشت که انسجامِ حاصل از این همپیوندی صبغه‌ای منطقی ‏ندارد، بلکه اساساً انسجام از نظر فرمالیست‌ها یعنی هماهنگیِ معانیِ متباین. ی. آ. ریچادز (استاد ‏ادبیات در دانشگاه کیمبریج که تحقیقاتش در شکل‌گیری آراء فرمالیست‌ها اثر گذاشت) در کتاب ‏اصول نقد ادبی بین شعر کهتر و شعر ارزشمند این‌گونه تمایز ‏می‌گذارد که شعرهای کهتر ‏احساساتی از قبیل اندوه و شعف را به نحوی منتظم و در ‏گستره‌ای محدود بیان می‌کنند، اما ‏شعرهای ارزشمند مجموعه‌ی متنوع‌تری از عناصر ‏متباین را در خود ملحوظ می‌کنند.
    به زعم او، ‏‏« بارزترین جنبه‌ی شعرهای ارزشمند، ‏ناهمگونی چشمگیر سائق‌های تمایزناپذیر است. لیکن باید ‏افزود که این سائق‌ها صرفاً ‏ناهمگون نیستند، بلکه متضادند»‏ (۱۹۶). ارزش شعر سپهری در همین ‏ناهمگونی نهفته است. تاریکی و نور، یا به عبارتی ابهام و یقین، در « نشانی » در تضادی دائمی و ‏حل‌ناشدنی‌اند. این حقیقت متناقض‌ نمایانه را که هیچ نشانی‌ای نمی ‌تواند با پرتو افشانی بر مسیر ما را ‏به مقصد برساند و نهایتاً باید به سرشت درونیِ خود بازگردیم، می‌توان همسو با این باورِ بنیانیِ ‏فرمالیست‌ها دانست که هیچ عامل برون‌متنی‌ای نمی‌تواند معنای یک متن را با قطعیت معین کند. ‏برای یافتن آن معنا باید به ساختار درونیِ آن متن بازگشت و آن را تحلیل کرد.




    دكتر حسین پاینده
    مراجع
    براهنی، رضا. طلا در مس. چاپ سوم. تهران: انتشارات زمان، ۱۳۵۸.‏
    شمیسا، سیروس. نقد شعر سهراب سپهری (نگاهی به سپهری). تهران: انتشارات مروارید، ۱۳۷۰.



    آتی بان

  5. #65
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض يادداشتي بر كتاب طرحها و اتودها

    معرفي كتاب
    طرح ها و اتودها ، سهراب سپهري ، شعر نو ، تهران ، 1369.
    اين كتاب تصاوير حدود يكصدو و هفتاد طرح و پيشطرح از سهراب سپهري را در بر دارد. مقدمه اي تحت عنوان " سهراب سپهري ، نقاش بديهه نگار" نوشته محسن طاهر نو كنده و نيز " سالشمار زندگي و عصر سهراب سپهري" توسط همين نويسنده بر كتاب افزوده شده است. سالشمار مذكور در تطبيق سال هاي زندگي هنرمند با رويداد هاي ادبي ، هنري ، علمي و تاريخي ايران و جهان، اطلاعات سودمندي را در اختيار خواننده مي گذارد. در يادداشت ابتداي اين كتاب آمده است :
    "آثاري كه در اين كتاب از سهراب سپهري به چاپ رسيده است ، يكجا متعلق است به يكي از دوستان سپهري كه از دوستداران نقاشي اوست. اين جنگ ، پيش از اينها ، به هنگامي كه سهراب زنده بود ، بنا به ميل صاحب آثار و با توافق خود او ، قرار بود در يك مجلد به عنوان كتابي از طرح هاي او به چاپ برسد. اين طرح ها بين سال هاي 1340 تا سال هاي نخست 1350 ، در چند نوبت ، در ناظم آباد و قريه هاي چنار و گلستانه و .. آفريده شده اند ."
    درباره سهراب سپهري (1359-1307) چه در دوران زندگي و چه پس از مرگش بسيار سخن رفته است. با شعر و نقاشي ، ديد و تفكر ، و بينش عارفانه اش آشنا هستيم. كتاب "طرح ها و اتودها" اين امكان را به وجود آورد تا گوشه كمتر شناخته شده اي از هنر او را بازشناسيم. در اين طراحي ها نيز همان انديشه سپهري نقاش و شاعر را مي بينيم ، اما در قالبي خلاصه تر و بياني موجزتر.
    اينها ، نقش هايي از طبيعت هستند كه با اجراي سريع و روان بر صفحات سپيد كاغذ پديد آمده اند. نگاه سپهري نه لغزان بر سطح شيئ كه ژرفتر مي رود تا جوهر و چكيده آن را بجويد، از پوسته اش مي گذرد تا درونش را بر ما عيان كند . اين طراحي هاي ساده ، نظم جاري در طبيعت را با صراحت و ايجاز بيان مي كنند.
    در طراحي هايي كه با نوك و پهناي قلم اجرا شده اند ، ريتم هاي منظم مواج خط ها و لكه ها تيره و خاكستري نوعي لطافت ، سبكي و رواني پديد آورده اند. سپهري همان طور كه به تعادل و توازن شكل ها را فرا گرفته است و در مواردي خود را به صورت فعال عرضه مي دارد ، به نحو مطلوبي استفاده مي كند تا سواي معناي خاص بصري كه به وجود مي آورد - پيوسته و يگانه ديدن زمين و آسمان و هر چه كه در آن قرار دارد- گاه در مقام نيروي مثبت و گاه به عكس ، پاسخي براي خط ها و لكه ها بيابد. در اغلب طراحي ها به سبب رها گذراندن جوانب خطوط ، بخش هاي مختلف سپيدي با يكديگر مرتبط مي شوند و همراه با لكه هاي تيره تركيب كلي تصوير را مي سازند.
    سپپهري از طريق تلخيص و تلفيق شكل ها ، و به سبب بي توجهي به جزييات روح منظره را جذب مي كند. به مدد بيان ناب خط و خلاصه كردن فرم عصاره وجودي آن را به بيننده انتقال ميدهد.
    از سوي ديگر ، فضاهاي خالي وسيع بر توجه به لكه ها و خطوط مي افزايند ، و فرم را بارزتر مي نمايند.
    سپهري با ترسيم منحني هاي ممتد ، بام خانه هاي روستايي را پديد مي آورد ، و با خط ها و لكه ها درختان را ، و با نيمدايره ها سنگ ها را ... اين ايجاز در بيان در بعضي تصاوير به قدري پيش
    مي رود كه به مرز انتزاع مي رسد.
    اما او همواره با رشته باريكي ارتباط خويش را با واقعيت نگه
    مي دارد. اين نشان مي دهد كه سعي او بر اين است كه با دستيابي به فرم هاي ناب درك و حس شاعرانه خود را از طبيعت بيان كند.
    موضوع هاي او نيز ساده اند و آرام ، بي آنكه جنبه هاي پريشان كننده اي را بر انگيزند . دريافت انساني است كه جز خلوص و سادگي در طبيعت نمي بيند و خواستار كشف حقيقت پنهان در روابط اشيا است. او در پي رونگاري از طبيعت نيست ، مفهوم دروني آن را مي جويد.
    چنين است كه صفحه كاغذ را با يكي دو خط ساده تقسيم
    مي كند : زمين و آسمان ، خط هاي عمودي : درختان ، قوس هاي متوالي : تپه ها ... طرح هايي شكل مي گيرند كه اگر به اين يا آن شي شباهت عيني ندارند ، جوهر همه اشيا را در خود دارند . اين روش استادان خاور دور بوده است ، و سپهري آموزش آنان را به خوبي فرا گرفته است.

    امير صميمي

  6. #66
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض چشم انداز شعر نو فارسي

    .... در اينجا از شاعري ديگر سخن به ميان مي آيد. شاعري كه نوعي شعر مستقل ارايه مي دهد. نوعي شعر پر تصوير و پر محتواي شعري. با تصويرهاي شاعرانه و محتواي عرفاني و فلسفي و غنايي. و اين شاعر سهراب سپهري است.
    سهراب ، شعر خود را نه به توصيف نفس منحصر مي كند و نه آن را در خدمت تعهد خاص اجتماعي قرار مي دهد ، او شعر را در قلمرو فكري و هنري مي جويد و دنيا را از ديدگاه هنر محض نگاه مي كند و آنچه برايش اهميت دارد ، هنر محض است. براي او روح بيشتر از جسم اهميت دارد . از اين روست كه سپهري نه به خود توجه دارد تا حديث نفس سر دهد و نه به جمع تا در جرگه شاعران اجتماعي درآيد. او شاعري است كه در دنياي شاعرانه و هنرمندانه خود غرق است : چنان غرق كه همه چيز را فقط از ديدگاه شعر و هنر
    مي بيند. او به همه چيز رنگ شعر مي دهد . تمام اشيا براي او
    معنويت دارد ، در عمق اشيا فرو مي رود و به آن ها زندگي معنوي مي بخشد . از اين روست كه هميشه در شعرهاي او شييي همان طرف قرار دارد كه روح . براي سپهري تمام ذرات عالم مي توانند داراي معنويت ، روح ، عاطفه و احساس باشند و اين نكته در شعر سپهري از اهميتي فراوان برخوردار است . او همواره در شعرهاي خود ماده را به روح و روح را به ماده تبديل مي كند از اين رو همه چيز براي او قابل تبديل است ماده و روح گويي براي او واحدي را تشكيل مي دهد و ذهن را به سوي نوعي وحدت
    ظهر بود
    ابتداي خدا بود
    ريگزار عفيف
    گوش مي كرد
    حرف هاي اساطيري آب را مي شنيد
    آب مثل نگاهي به ابعاد ادراك
    لك لك
    مثل يك اتفاق سفيد
    بر لب بركه بود
    حجم مرغوب خود را
    در تماشاي تجريد مي شست
    چشم وارد فرصت آب مي شد
    طعم پاك اشارات
    روي ذوق نمك زار از ياد مي رفت
    (هشت كتاب ، اينجا هميشه تيه)
    زبان سپهري زباني است شاعرانه و خاص خود او . شعر او از وضوح و روشني به دور است و از تصاوير شاعرانه و مبهم - كه غالبا تازه و بكر نيز هست - برخوردار. او همه چيز را از دريچه شعر و هنر
    مي بيند و همه چيز براي او تبديل به شعر مي شود . سپهري شاعر تصويرهاي زيبا و خيالات نازك و ظريف است . شعر او ممتاز و بي نظير و در ضمن مستقل و دور از هر نوع تاثير پذيري است . "هشت كتاب" او نشان مي دهد كه سپهري همواره در راه
    مي گذارد و هرگز توقف را در شعر و هنر روا نمي دارد. سپهري تكامل قدم شاعري است صاحب سبك خاص و از بنيان گذاران شعر معاصر فارسي است.


    حميد زرين كوب

  7. #67
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    با تشکر از همه دوستان خوبم که زحمت می کشن برای انجمن

    چون این تاپیک فهرست داره و ادرس هر پست توی فهرست قرار می گیره پس لطفا هر شعری که می نویسید اسم شعر را هم بنویسید که بدونیم با چه عنوانی اون را توی فهرست بگذاریم
    شعرهای بدون اسم پاک می شن

    ممنون از توجهتون

  8. #68
    داره خودمونی میشه salma_ar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2007
    محل سكونت
    شیراز
    پست ها
    163

    پيش فرض

    دیوار

    زخم شب مي شد كبود.
    در بياباني كه من بودم
    نه پر مرغي هواي صاف را مي سود
    نه صداي پاي من همچون دگر شب ها
    ضربه اي به ضربه مي افزود.
    تا بسازم گرد خود دیواره ای سرسخت و پا برجای
    با خود آوردم ز راهی دور
    سنگ های سخت و سنگین را برهنه پای
    ساختم دیوار سنگین بلندی تا بپوشاند
    از نگاهم هرچه می آید به چشمان پست
    و ببند راه را بر حمله غولان
    روز ها و شب ها رفت
    من به جا ماندم در این سو شسته دیگر دست از کارم
    نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش
    نه خیال رفته ها می داد آزارم
    تا شبی مانند شب های دگر خاموش
    بی صدا از پا در آمد پیکر دیوار
    حسرتی با حیرتی آمیخت



  9. #69
    آخر فروم باز ghazal_ak's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    1,260

    پيش فرض سپهری: طلایه دار بیداری

    ...
    گوش کن، جاده صدا می زند از دور قدم های تو را
    چشم تو زینت تاریکی نیست.
    پلک ها را بتکان، کفش به پا کن و بیا
    و بیا تا جایی، که پَر ماه به انگشت تو هشدار دهد
    و زمان روی کلُوخی بنشیند با تو
    و مزامیر شب اندامِ تو را،
    مثل یک قطعه ی آواز به خود جذب کنند
    پارسایی است در آنجا که تو را خواهد گفت:
    بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه ی عشق تراست.

    اول اردبیهشت ( بیست و یکم آوریل) نزدیک است. بیست و هشت سال پیش، در اول اردیبهشت ماه 1359، سهراب از قفس تن رهایی یافت و دیگر بار به «هستی گمشده اش» پیوست.
    باید از او بسیار گفت و بارها و بارها نوشت، چرا که در روزگار حیاتش همه به «خود» مشغول بودیم. زبانش را نمی شناختیم و قدرش را نمی دانستیم و از این رو پیام او در مسیر کج فهمی می افتاد و اغلب تحریف می شد و بعدها بود که دانستیم از نا مهربانی ها، شیشه ی نازک تنهایی اش ترک بر می داشت.
    اینک زمان دیگری است و زمانه ی دیگر گونه ای. این روزها همه جا صحبت از این است که به رغم جنگ ها، فقر، بیکاری و آلودگی محیط زیست و صدها علامت دیگر که جهل آدمی در روزگار ما را گواهی می دهد، از دیگرسو، نور حقیقت فروزان تر از همیشه از پس ابرهای تیره ی نادانی بر دل آدمیان بیشماری می تابد و نوید می دهد که شعور و آگاهی جمعی به گُل نشسته و آن رازی که عرفا از آن سخن می گفتند «سر رفته» است. حتی می بینیم که Oprah Winfrey کلاس Online گذاشته و به مدت هشت هفته سبب ساز تدریس کتاب ازرشمند A New Earth «اکهارت تولی» شده و از این راه به کمک تکنولوژی، به بیداری شماری بسیار از انسان ها در سراسر جهان همت گماشته است.
    این روزها جایگاه اینترنت در سرعت بخشیدن به رشد آگاهی و شعور جمعی ستودنی است. هزاران کلاس و کتاب و CD و DVD و فایل های رایگان قابل Download شدن هر روز و هر ساعت در سراسر جهان به ارتقاء سطح شعور و آگاهی بشر کمک می کنند.
    کافی است «مشتاق» باشیم تا «فرو ریختن سقف وهم» را شاهد شویم.
    دیگر «ساقه ی معنی را» را نه دست یک دوست! که دستان هزاران دوست هر روز برایمان تکان می دهند. سهراب گله مند بود و می گفت:
    « من که از باز ترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
    حرفی از جنس زمان نشنیدم
    هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
    کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد...»
    در آن زمان، امکان شکوفایی در سطحی گسترده و وسیع میسر نبود و پیام آگاهان جز در مورد شماری اندک، رفتار آدمیان را درمجموع دگرگون نمی کرد.
    مگر چند سال از آن سال ها می گذرد؟
    نگاهی به پر فروش ترین کتاب های ماه گذشته در آمریکا نشان می دهد که این روزها حرف بر سر حقیقت «زمان» بسیار است و چشمان مشتاق بیشماری عارفانه و عاشقانه به زمین خیره گشته اند. پیروزی آرمان انسانی و حقیقت جویی در امریکا پشتوانه عظیمی برای بیداری جهانیان خواهد شد.
    صدها سایت اینترنتی از اشعار حافظ و مولانا رمز گشایی می کنند، چرا که انسان امروزی، سرخورده و خسته از دست آوردهای انقلاب صنعتی ومدرنیسم در یک خلع ایدیولوژی بسر می برد، از این رو، گریبان خویش را گرفته و میخواهد بداند می خواهد بداند کیست، از کجا آمده است و در اینجا چه می کند؟ همان سئوالات آغازین بشر! او می خواهد به حقیقت زندگی خویش بیدار شود. مجالی می طلبد تا به پنجاه تریلیون سلول هوشمندی که جسم او را شکل می دهند بیاندیشد و از آن نیز فراتر رود. می خواهد بداند چگونه است که:
    معشوق غیر ما نی، جز که خون ما نی
    هم جان کند رئیسی، هم جان کند غلامی
    هدف سهراب افزودن بر اطلاعات ما نبود. قصد متقاعد کردن نداشت. گرچه باورهای ذهنی را گاه به چالش می کشید:
    «...من به اندازه ی یک ابر دلم می گیرد
    وقتی از پنجره می بینم حوری
    -دختر بالغ همسایه-
    پای کمیاب ترین نارون روی زمین
    فقه می خواند.»
    او از مهمترین بُعد حیات آدمی سخن می گوید. بعدی عمیق تر از فکر. بعدی که دانش نیست، اطلاعات نیست، قلمرویی است که بر انبوه آدمیان تا پایان عمر پوشیده می ماند! این عارف بزرگ از «وسعت تشکیل برگها» می گفت. از «یک ارتباط گم شده ی پاک»، زیرا آگاه از این حقیقت بود که وقتی آدمی به سطح معینی از حضور، هشیاری و سکونی برسد که قدرت دریافت را میسر می سازد، خواهد توانست به جوهر حیات الهی، آن هشیاری (شعور) ساکن در روح هر جاندار، هر فرم از زندگی، پی ببرد.
    سپهری برای رسالتش نه تنها از واژه ها مدد می گرفت، بلکه از رنگ ها در نقاشی اش نیز بهره می جست و به یک جا بجایی در سطح شعور و آگاهی آدمی دل بسته بود. به عبارتی امید به بیداری داشت و ما را به تفکر دعوت می کرد:
    «...چه چیز در همه ی راه زیر گوش تو می خواند؟
    درست فکر کن
    کجاست هسته ی پنهان این ترنم مرموز؟
    چه چیز پلک تو را می فشرد
    چه وزن گرم دل انگیزی؟»
    و در جایی دیگر:
    «تکان قایق، ذهن تو را تکانی داد:
    غبار عادت پیوسته در مسیر تماشاست.
    همیشه با نفس تازه راه باید رفت
    و فوت باید کرد
    که پاکِ پاک شود صورت طلایی مرگ»
    سهراب آرزو می کرد:
    «یک نفر باید از پشت درهای روشن بیاید...»
    و یا:
    «در کجاهای پائیز ها یی که خواهند آمد، یک دهان مشجّر از سفرهای خود حرف خواهد زد...»

    امروز شمار کسانی که مشعل حقیقت را در دست گرفته اند و از پشت درهای روشن می آیند بسیار زیاد است.
    Jill Bolte Taylorاندیشمند ، دانشمند و Neuroanatomist در سخنرانی اش با تشریح کار کرد نیمکره راست و چپ مغز، بر همه ی تجربیات عرفا و از جمله سهراب صحّه می گذارد و خود نیز پس از لمس فضای حقیقت در حالی که می گرید همان گفته ی مولانا را تکرار می کند که:
    «به غیر عشق آواز دهل بود هر آوازی که در عالم شنیدم»
    سهراب با جهل نمی جنگید چرا که زمزمه ی خون را در رگ های خویش می شنید و تاریکی اطراف، طرح وجودش را روشن می کرد. او خوب می دانست که با تاریکی نمی توان نبرد کرد. خوب می دانست که فروغ آگاهی و هشیاری تنها شرط لازم برای بیداری است و خود، آن نور و فروغ بود. نوری که در همه ی ما هست و امید سهراب بر این بودکه روزی ما را با حقیقت خویش «آشنا» کند و «آشتی» دهد.

    او از «وسعت بی واژه» ای سخن می راند که همواره او را می خواند.
    همه مشعل داران دیروز و امروز ،از این «وسعت بی واژه» با نام های گوناگون گفته و می گویند. از فضای سکون و سکوت ِپس زمینه همه ی فرم ها.
    «در ذهن حال، جاذبه ی شکل از دست می رود.
    باید کتاب را بست،
    باید بلند شد
    در امتداد وقت قدم زد
    گل را نگاه کرد
    ابهام را شنید
    باید دوید تا تهِ بودن
    باید به بوی خاک فنا رفت
    باید به ملتقای درخت و خدا رسید
    باید نشست
    نزدیک انبساط
    جایی میان بیخود و کشف.»
    سهراب از لحظه ی«حال» سخن می گوید. از «اینجا و اکنون». از لحظه ای که در آن نه گذشته راه دارد ، نه آینده. سکوت ذهن. رسیدن به شعفِ یکی شدن. آموزه هایی که بیش از 2500 سال قدمت دارند. از «نیروانا» می گوید و به ما راه می نماید. اما با کمترین حجم از کلمات، آنهم به گونه ای آهنگین.

    این عارف بزرگ چشم به راه بیداری بشر داشت و رستگاری را چنین می دید:
    «صبح خواهد شد
    و به این کاسه ی آب
    آسمان هجرت خواهد کرد.»
    شکوه و زیبایی پیش گویی سهراب در وصف نمی گنجد چرا که می دانست -«او» همان نیروی ازلی و ابدی انرژی حیات - در قالب ها و فرم هایی دیگر، باز هم خواهد آمد تا پیام زندگی را آواز سردهد و دعوتی باشد بر بیداری و بینایی. یکتایی و همدلی. روزی که در باز می شود و آدمیان بیشماری چون او «از هجوم حقیقت به خاک می افتند»، چرا که «در رگ هایشان نور خواهد ریخت.» در پگاهی که از هر گوشه صدایی شنیده می شود که:
    «...
    -آی سبدها تان پر خواب!
    سیب آوردم، سیب سرخ خورشید...»
    از فجری نوید می داد که در آن:
    «چشمان را با خورشید،
    دل ها را با عشق،
    سایه ها را با آب،
    و شاخه ها را با باد، گره خواهیم زد.»

    سهراب سپهری رسولی بود «تنها» و «سربه زیر»، اما «وسیع» و «سخت».
    در زمانه ای که همه در پی آن بودند تا «طرحی نو در اندازند»، او با واژه و رنگ شیپور بیداری می زد و بانگ سر می داد تا خفتگان بیدار شوند، چشم بشویند و جوردیگری ببینند.

    او همان پارسایی بود که می گفت:
    «بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه ی عشق تر است»

  10. #70
    آخر فروم باز ghazal_ak's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    1,260

    پيش فرض ندای آغاز

    کفش هایم کو،
    چه کسی بود صدا زد : سهراب ؟
    آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ.
    مادرم در خواب است.
    و منوچهر و پروانه، و شاید همه مردم شهر.
    شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه ها می گذرد
    ونسیمی خنک از حاشیه سبز پتو خواب مرا می روبد
    بوی هجرت می آید:
    بالش من پُر آواز پَر چلچله ها ست.

    صبح خواهد شد
    و به این کاسه آب
    آسمان هجرت خواهد کرد.

    باید امشب بروم.

    من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
    حرفی از جنس زمان نشنیدم.
    هیچ چشمی، عاشقانه به زمین خیره نبود.
    کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.
    هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت.
    من به اندازه یک ابر دلم میگیرد
    وقتی از پنجره می بینم حوری
    -دختر بالغ همسایه-
    پای کمیاب ترین نارون روی زمین
    فقه می خواند.

    چیزهایی هم هست، لحظه هایی پر اوج
    (مثلا شاعره ای را دیدم
    آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش
    آسمان تخم گذاشت.
    و شبی از شب ها
    مردی از من پرسید
    تا طلوع انگور، چند ساعت راه است ؟)
    باید امشب بروم.
    باید امشب چمدانی را
    که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد ، بردارم
    و به سمتی بروم
    که درختان حماسی پیداست،
    رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند.
    یک نفر باز صدا زد : سهراب
    کفش هایم کو؟

  11. 2 کاربر از ghazal_ak بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •