تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 6 از 16 اولاول ... 2345678910 ... آخرآخر
نمايش نتايج 51 به 60 از 156

نام تاپيک: سهراب سپهری

  1. #51
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض مصاحبه با احمد شاملو

    - آقاي شاملو ، از فروغ و سهراب شعر كدام يكي بيشتر به دلتان مي نشيند ؟
    - فروغ . چون عرفان سهراب را باور نمي كنم .
    گفتم : - زبان سپهري براي مردم دلپذير تر است . اما مثل اينكه شما با زبان سهراب زياد موافق نيستيد و حتا يك جايي گفته ايد آبتان با هم به يك جو نمي رود.
    - ولي من با "زبان" سهراب اشكالي ندارم. چون او و فروغ را از اين لحاظ در عرض هم مي گذارم. مشكل من و سهراب دنيايي است كه او از آن صحبت مي كند . من دنياي او را درك نمي كنم. بهشت او اصلا از جنس جهنم من نيست. ببين : تو حتا وقتي كه تا خرخره لمبانده باشي هم مي تواني معني حرف مرا كه مي گويم "گرسنه ام " بفهمي. چون سيري تو و گرسنگي من از يك جنس است منتها در دو جهت . من اگر غذاي كافي بخورم حالت الان تو را درك مي كنم و تو اگر تا چند ساعت ديگر چيزي نخوري معني حرف مرا. اما من اگر خودم را تكه پاره هم بكنم نمي فهمم جغرافياي شعر سپهري كجا است. چاپلين در "لايم لايت" نقش گرسنه بيخانماني را بازي ميكند كه در وصف بهار ترانه يي مي خواند . بهاري كه او وصف مي كند بهار دلنشين همه مردم روي زمين است فقط
    نا گهان يك جا به يك دوراهي مي رسد كه مخاطبان ترانه بي اختيار به دو دسته تقسيم مي شوند :
    گروهي كه از فرط خنده پس مي افتد و گروهي كه دل و چشم شان پر از اشك مي شود . و اين ، سطر پاياني ترانه است. آن جا كه ولگرد گرسنه خم مي شود گل خودرويي را مي چيند و مي گويد:
    " بهار براي اين زيبا است كه اگر از گشنگي در حال مرگ باشي مي تواني با چيدن گل ها دلي از عزا در آري !".- پاره آستر آويزان پشت كتش را جلو سينه وصل مي كند و گل به آن زيبايي را با تشريفات كامل و اشرافي صرف يك غذاي رسمي، با لذت و اشتهاي تمام مي خورد ! - بهار ما و گل زيباي صحرايي گرسنگان از جنس واحدي نيست. مثل دنياي پر اضظراب من و دنياي عرفاني سهراب ... اما البته اين دو موضوع هيچ ربطي به مساله سوم ندارد. سپهري انساني بود بسيار شريف و عميقا و قلبا شاعر. مشكل من و او اين بود و هست كه جهان را از دو مزغل (1) مختلف
    نگاه مي كرديم بي اينكه شيله پيله اي در كارمان باشد.
    - از سهراب سپهري هم تا اين جا كه من ديده ام خيلي حرف زده اند .
    شاملو به سرعت گفت : -- زبان سهراب در تراز فروغ قرار مي گيرد اما شعر او را من نمي پسندم . زبان و شعرش گاهي بسيار زيبا است اما باب دندان من نيست.
    قيافه خبر نگار پر از حيرت شد و شاملو به شتاب حيرتش را بر طرف كرد:

    - ببينيد خانم : شعر سهراب مي كوشد عارفانه باشد . من از عرفان سر در نمي آورم اما تا آن جا كه ديده ام و خوانده ام عرفا خودشان هم نمي دانند منظور عرضشان چيست . من و آنها با دو زبان مختلف اختلاط مي كنيم كه ظاهرا كلماتش يكي است.
    سپهري هم از لحاظ وزن مثل فروغ است گيرم حرف سپهري حرف ديگري است. انگار صدايش از دنيايي مي آيد كه در آن پل پوت و ماركوس و آپارتايد وجود ندارد و گرفتاريها فقط در حول و حوش اين دغدغه است كه برگ درخت سبز هست يا نه . من دست كم حالا ديگر فرمان صادر نمي كنم كه " آن كه مي خندد هنوز خبر هولناك را نشنيده است " (2) ، چون به اين حقيقت واقف شده ام كه تنها انسان است كه مي تواند بخندد : و ديگر به آن خشكي معتقد نيستم كه " در روزگار ما سخن از درختان به ميان آوردن جنايت است " (3) ، چون به اين اعتقاد رسيده ام كه جنايتكاران و خونخواران تنها از ميان كساني بيرون مي آيند كه از نعمت خنديدن بي بهره اند و با ياس ها به داس سخن مي گويند . (4) قيافه عبوس آقا محمد خان قجر و ريخت منحوس نادر شاه افشار را جلو نظرت مجسم كن تا به عرضم برسي. آن كه خنده و ياس را
    مي شناسد چه طور ممكن است به سخافت فرمان بركندن اهالي شهر پي نبرد يا از بر پا كردن كله منار بر سر راهي كه از آن گذشته شرم نكند ؟
    اين شعر را يك دختر بچه كودكستاني سروده :
    اين گل رنگ است
    شكفته تا جهان را بيارايد
    قانوني هست كه چيدن آن را منع مي كند
    ورنه ديگر جهان سحر انگيز نخواهد بود
    و دوباره سپيد و سياه خواهد شد. (5)
    من يقين دارم دستهاي اين كودك در هيچ شرايطي به خون آغشته نخواهد شد ، چون حرمت و فضيلت زيبايي را درك كرده است. من شعر اين دخترك پنج شش ساله را درك مي كنم و شعر سپهري را نه.
    - در باب سهراب سپهري نظرتان چيست ؟
    - بايد فرصتي پيدا كنم يك بار ديگر شعرهايش را بخوانم ......
    متاسفانه در حال حاضر تصوير گنگي از آن ها در ذهن دارم. ميدانيد؟ زورم مي آيد آن عرفان نا بهنگام را باور كنم. سر آدم هاي بيگناه را لب جوب مي برند و من دو قدم پايين تر بايستم و توصيه كنم كه "آب را گل نكنيد"! تصور مي كنم يكي مان از مرحله پرت بوديم ، يا من يا او. شايد با دوباره خواندنش به كلي مجاب بشوم و دستهاي بيگناهش را در عالم خيال و خاطره غرق در بوسه كنم . آن شعرها گاهي بسيار زيباست ، فوق العاده است ، اما گمان نمي كنم آبمان به يك جو برود . دست كم براي من "فقط زيبايي " كافي نيست ، چه كنم.

  2. #52
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض مصاحبه با سيمين بهبهاني

    س: نظر شما در مورد سهراب سپهري چيست ؟
    ج : از چه جنبه اي مي خواهيد نظر مرا در مورد او بدانيد؟
    س: از جهت جهان بيني ، كلامي و بيان مفاهيم ، شما سهراب سپهري را چگونه مي بينيد؟
    ج: سپهري شاعري با كلامي بسيار ساده و روان. اين شعر در عين سادگي و رواني داراي يك زبان كنايه اي هم هست. او بيشتر مايل است تا با كنايه سخن گويد مثلا اين شعر كه مي گويد: " من قطاري ديدم، كه سياست مي برد ، و چه خالي مي رفت" اين واقعا يك جور كنايه است . اين كلام به حد محاوره نزديك مي شود ، اما در عين حال در پشت سر خود عمقي را هم دارد. آشنايي او با خاور دور ، مسافرتش به ژاپن و آشناييش به "بوديزم" موجب شد تا در شعر سپهري ما به نوعي عرفان برخورد كنيم. آرامشي كه او دارد ، استفاده اي كه از لحظه لحظه زندگي مي كند و نهراسيدن از مرگ به شعرهاي سپهري خصوصيتي عارفانه مي دهد . انديشه در شعر سپهري جاي خاصي دارد كه بيشتر از آنكه مادي باشد ماوراي طبيعي است . او از محسوسات به معقولات متوجه مي شد و مي توان گفت كه از اين جهت شاعر بسيار خوبي است.
    س : حتما شما همه هشت كتابش را ديديد . آيا فكر مي كنيد كه او از اولين كتابهايش تا پايان همين روند را دنبال مي كند؟
    ج : تقريبا هيچ شاعري از اولين شعرهايش تا به آخر يك انديشه و يك روند را دنبال نمي كند . هر شاعري در معرض پختگي بيشتر ، كمال بيشتر و جبر زمان قرار مي گيرد و طبعا اولين شعرهايش با شعرهاي آخرينش قابل مقايسه نيست اتفاقا سپهري شاعري است كه مي شود تكامل تدريجي اش را در شعرهايش كاملا ديد.
    س: روند شعر هاي اوليه سهراب چگونه بود و آن اشعار از چه جريان هايي بيشتر سخن مي گفت؟
    ج : بايد دانست كه او يك نقاش بود و در شعرهاي اوليه اش ، شما با تصاويري سطحي آشنا مي شويد كه عمقي را در پشت سر خود ندارند. او همان طور كه در تابلوهايش اناري ، گل و يا بوته اي را نشان مي داد در شعرهاي اوليه اش هم سعي داشت تا چنين كند ، اما در اشعار بعديش اين تصاوير بعد ديگري پيدا مي كند به طوري كه شما مي توانيد در پشت آن تصاوير پيام هاي ديگري را ببينيد.
    البته براي پاسخ به اين چنين پر سش هايي نياز به مطالعه اي دقيق براي پاسخ گفتن هست و به صورت گفتگويي كه اكنون ما داريم بي شك آن فرصت لازم وجود ندارد ، اما اگر بخواهيم تحول را در كار سپهري مورد بررسي قرار بدهيم تنها مي توانيم اين اشاره را بكنيم كه تصاويرش از سطح گذشته و به عمق دست يافتند اما انديشه كم و بيش در اشعار اوليه سپهري هم نقش قابل توجهي دارد. در اين گفتگو كه اغلب با مراجعه به ذهنيات مه آلود من است نمي توان راجع به اشخاصي كه پرسيديد به طور كامل و دقيق پاسخ گفت . همين قدر كلي و اشاره وار چيزي گفته ام . بحث دقيقتر مستلزم ارايه نمونه و نقد مورد و تحليل مستند است كه در گفتگوي حضوري براي من به هيچ روي ميسر نيست.

  3. #53
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض مصاحبه با سيمين دانشور 1

    - در مورد "سهراب سپهري " چه فكر مي كنيد ؟
    سهراب سپهري را بسيار دوست دارم . در اداره هنرهاي زيباي كشور با هم همكار بوديم. اداره اي داشتيم كه كارش انتخاب نقوش صنايع ظريف ايران بود و انتخاب بهترين نقوش براي سفارش دادن به كارگاه هاي هنري اداره. اين نقوش را من در مجله "نقش و نگار" كه مدير و مسئولش بودم به چاپ مي رساندم "سهراب سپهري" و "شكوه رياضي" در انتخاب بهترين نقوش به من كمك مي كردند اما "شكوه" و "من"روي حرف "سهراب" حرفي نمي زديم. هر دو شان رفتند و من هم سوميش هستم .
    "سهراب" به سراي شعر هم اسباب كشي كرد و چه اسبابكشي فوق العاده اي. شعرش يك نوع نقاشي و نقاشيش يك نوع شعر شد. "سهراب" تيپ شهودي بود ( شايد بتوان گفت "نيما " تيپ فكور بود) و طبع شهودي "سهراب" بي اينكه او را متوجه گنجينه گسترده عرفان ايران بكند ، به خاور دور و ژاپن كشاندش.
    ره آورد اين سفر هم در نقاشي و هم در شعر "سهراب" اثر گذاشت. برايم گفت كه نقاشي هاي پيروان فرقه "ذن بوديسم" را ديده و ترجمه شعرهايش را به فرانسه خوانده. از شعر "هايكو"
    ( شعر "ذنيست" هاي ژاپن ) بسيار خوشش آمده بود.
    توجهش را جلب كردم كه "رباعيات خيام" هم شباهتي به شعر "هايكو" دارد، چرا كه خلاصه اي است از معرفي محتوا ، توضيح آن و نتيجه گيري - "سهراب " مي گفت نه ، "هايكو" تنها پيش درآمدي است بر محتوائي كه در ذهن شاعر است و درست مي گفت شعر "هايكو" با هجاهاي محدودش حالت سنگريزه اي را دارد كه در استخر ذهن خواننده انداخته بشود و تداعي هاي بسياري را برانگيزد. شعر "خيام" هم براي من همين حالت را دارد و شعر "سهراب" براي من "هايكوي" ادامه يافته و گسترده اي است كه تك تك مصراع هايش برايم تداعي برانگيز است . تداعي برانگيز
    و حالتگرا.
    جاهاي خاليي كه در تابلوهاي اخير "سهراب" مي بينيم ، بيننده را به مراقبه ميانگيزد ، سير جزئيات تابلو ، به سلوك مي خواندش . حالتگرائي و شكار لحظه هاي گذرا و حال انگيز ، به طبيعت رو آوردن و طبيعت را با يكي دو كلمه تا تعبير نشان دادن يا با خط و رنگ محدودي منعكس كردن ، مي توان گفت از اثرات هنر خاور دور بر آثار "سپهري" هست ، اما "امپرسيونيسم" هم كم تحت تاثير هنر خاور دور قرار نگرفته.
    - به اين ترتيب او به نظر شما بيشتر تحت اثير ادبيات خاور دور است؟
    - بيشتر نه ولي تحت تاثير ادبيات خاور دور است.
    - ادبيات غرب تا چه اندازه در كار ايشان تاثير گذاشته است ؟
    - "سهراب" از صميم قلب خود را وقف شعر و نقاشي كرده بود .
    ابتدا در "دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران " درس خوانده بود كه اصول غربي هنر نقاشي (منحصرا) تدريس ميشد.
    طبيعي است كه بايد كار "سهراب" هنر غربي باشد اما بعد به نظر من "سهراب" با وقوف تلفيقي كرد ميان هنر شرق وغرب و با الهام گرفتن از محيط پيرامونش يعني "ايران" و زادگاه كويريش "كاشان" . در شعرش هم همين كار را كرد و گفت كه :
    "اهل كاشان است و پي قدقامت سرو نماز مي گزارد."
    - تاثير ادبيات سنتي ما در كارش تا چه اندازه ديده مي شود ؟
    - شايد "سهراب" فرصت زيادي نداشته تا به مطالعه ادبيات سنتي ما بپردازد. آخري ها كم مي ديدمش. دور و بر ما بيشتر هنرمندان متعهد بودند كه طرز تفكر "جلال" را ياد داشتند يا
    مي پسنديدند. "سهراب" چنين طرز فكري نداشت. در انتظار موعود بود اما متعهد نبود بنابراين نمي دانم كوششي براي دستيابي به ميراث گذشتگان كرده است يا نه ؟ در شعرش اثر چنداني از اين ميراث نمي بينيم. به هر جهت شعر "سهراب" شعر مطلق است . شعر ناب است.
    - شعر ناب چگونه شعري است ؟
    - يعني شعر خالص...با خلوصي كه "سهراب" داشت.

  4. #54
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض مصاحبه با سيمين دانشور - 2

    در مورد "سهراب سپهري " چه فكر مي كنيد ؟
    سهراب سپهري را بسيار دوست دارم . در اداره هنرهاي زيباي كشور با هم همكار بوديم. اداره اي داشتيم كه كارش انتخاب نقوش صنايع ظريف ايران بود و انتخاب بهترين نقوش براي سفارش دادن به كارگاه هاي هنري اداره. اين نقوش را من در مجله "نقش و نگار" كه مدير و مسئولش بودم به چاپ مي رساندم "سهراب سپهري" و "شكوه رياضي" در انتخاب بهترين نقوش به من كمك مي كردند اما "شكوه" و "من"روي حرف "سهراب" حرفي نمي زديم. هر دو شان رفتند و من هم سوميش هستم .
    "سهراب" به سراي شعر هم اسباب كشي كرد و چه اسبابكشي فوق العاده اي. شعرش يك نوع نقاشي و نقاشيش يك نوع شعر شد. "سهراب" تيپ شهودي بود ( شايد بتوان گفت "نيما " تيپ فكور بود) و طبع شهودي "سهراب" بي اينكه او را متوجه گنجينه گسترده عرفان ايران بكند ، به خاور دور و ژاپن كشاندش.
    ره آورد اين سفر هم در نقاشي و هم در شعر "سهراب" اثر گذاشت. برايم گفت كه نقاشي هاي پيروان فرقه "ذن بوديسم" را ديده و ترجمه شعرهايش را به فرانسه خوانده. از شعر "هايكو"
    ( شعر "ذنيست" هاي ژاپن ) بسيار خوشش آمده بود.
    توجهش را جلب كردم كه "رباعيات خيام" هم شباهتي به شعر "هايكو" دارد، چرا كه خلاصه اي است از معرفي محتوا ، توضيح آن و نتيجه گيري - "سهراب " مي گفت نه ، "هايكو" تنها پيش درآمدي است بر محتوائي كه در ذهن شاعر است و درست مي گفت شعر "هايكو" با هجاهاي محدودش حالت سنگريزه اي را دارد كه در استخر ذهن خواننده انداخته بشود و تداعي هاي بسياري را برانگيزد. شعر "خيام" هم براي من همين حالت را دارد و شعر "سهراب" براي من "هايكوي" ادامه يافته و گسترده اي است كه تك تك مصراع هايش برايم تداعي برانگيز است . تداعي برانگيز
    و حالتگرا.
    جاهاي خاليي كه در تابلوهاي اخير "سهراب" مي بينيم ، بيننده را به مراقبه ميانگيزد ، سير جزئيات تابلو ، به سلوك مي خواندش . حالتگرائي و شكار لحظه هاي گذرا و حال انگيز ، به طبيعت رو آوردن و طبيعت را با يكي دو كلمه تا تعبير نشان دادن يا با خط و رنگ محدودي منعكس كردن ، مي توان گفت از اثرات هنر خاور دور بر آثار "سپهري" هست ، اما "امپرسيونيسم" هم كم تحت تاثير هنر خاور دور قرار نگرفته.
    - به اين ترتيب او به نظر شما بيشتر تحت اثير ادبيات خاور دور است؟
    - بيشتر نه ولي تحت تاثير ادبيات خاور دور است.
    - ادبيات غرب تا چه اندازه در كار ايشان تاثير گذاشته است ؟
    - "سهراب" از صميم قلب خود را وقف شعر و نقاشي كرده بود .
    ابتدا در "دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران " درس خوانده بود كه اصول غربي هنر نقاشي (منحصرا) تدريس ميشد.
    طبيعي است كه بايد كار "سهراب" هنر غربي باشد اما بعد به نظر من "سهراب" با وقوف تلفيقي كرد ميان هنر شرق وغرب و با الهام گرفتن از محيط پيرامونش يعني "ايران" و زادگاه كويريش "كاشان" . در شعرش هم همين كار را كرد و گفت كه :
    "اهل كاشان است و پي قدقامت سرو نماز مي گزارد."
    - تاثير ادبيات سنتي ما در كارش تا چه اندازه ديده مي شود ؟
    - شايد "سهراب" فرصت زيادي نداشته تا به مطالعه ادبيات سنتي ما بپردازد. آخري ها كم مي ديدمش. دور و بر ما بيشتر هنرمندان متعهد بودند كه طرز تفكر "جلال" را ياد داشتند يا
    مي پسنديدند. "سهراب" چنين طرز فكري نداشت. در انتظار موعود بود اما متعهد نبود بنابراين نمي دانم كوششي براي دستيابي به ميراث گذشتگان كرده است يا نه ؟ در شعرش اثر چنداني از اين ميراث نمي بينيم. به هر جهت شعر "سهراب" شعر مطلق است . شعر ناب .

    چهار تصوير
    و يك تابلو براي شاعر تنهايي سهراب سپهري
    اسماعيل جنتي
    مانا (1)
    كوكوتيتي (2)
    بخوان.
    در زمهرير جهان
    ابري سترون ،
    مي گذرد.
    تنها براي
    شكوفه گيلاسي كوچك
    بخوان
    كوكوتيتي.
    براي پرنده اي كه ميميرد
    مرگ
    آسماني است فراخ .
    تنهائي
    حرمت باغ است
    چنگي پير !
    ابر
    صبر زمين است
    خنده كوير !
    يك تابلو
    در هوا فصل زردي پراكنده است ، ما نمي شناسيم . و ما
    نمي دانيم اين همه آبي چگونه از دريا به شهر رسيده است.
    شب روي ديواره سنگي خزه بسته است ، نيمكت ها به تماشا نشسته اند و در خميازه طولاني يك عابر به خواب مي روند . و آن روز كنار هر نيمكت پرنده اي به خواب مي رفت . تو با دهان درختان سخن مي گفتي. و با انگشتانت چون كلامي مقدس ، آن سوي دشت را به پروانه هاي بي بالي كه به شكار سوسن ها مي رفتند نشانه بودي. و تو آن روز به جشن عروسك ها مي رفتي تا تصوري باشي از شادي هاي كودكانه ات در قاب يك فصل . فصلي كه ديوارها به سايه هاي بلند كاج ها پناه مي برند . فصلي كه مرثيه خوانان برگ ها ، پاييز را عروس مي كنند ، تا جشن عروسك ها ، تا انتهاي شب يلدا ، آدمك برفي را لباسي از باران بپوشانند. فصل پنجم سال ، فصلي كه عروسك ها در قاب يك آينه كودكان را
    مي بوسند.
    1340
    (1) : ماناmana : نيروي مستقل مادي و روحاني كه در همه جا پراكنده است و در همه شعرها و موجودات و اشيا مقدس شركت دارد.
    (2) : titi : شكوفه گل.
    Kukutiti : مرغ دريايي . از گنجشك كوچكتر ، رنگ بدن سبز
    پسته يي، رنگ سر سبز ، رنگ نوك مايل به زرد. زمستان مي آيد و بهار مهاجرت مي كند ، به كجا ! كس نمي داند . اين پرنده در شمال ايران ديده مي شود. هميشه در ارتفاع ، بالاي درختها پرواز مي كند و در حال پرواز دائم مي خواند : كوكوتيتي ، كوكوتيتي ،...

  5. #55
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض مصاحبه با محمدعلي سپانلو

    - در مورد سهراب سپهري چه فكر مي كنيد؟
    - به نظر من سهراب هم شاعري ماندني است. از محاسن شاعران درجه يك ما بهره مند است و از معايب آنها هم بر كنار نيست. بايد بياييم و بگوييم كه سهراب چه به ما افزوده است ؟
    شعر امروز ما كم و بيش داراي يك ديد ماترياليزم غربي بود و رابطه اش با ادبيات فارسي بيشتر از راه ساخت هاي زبان بود و كمتر از راه جهان انديشه ها. سپهري نگاه معاصر ما را رنگين كرد. بخش عظيم ادبيات كهن ما عارفانه است ، من كاري به قضاوت در مورد عرفان ندارم. عرفاني داشتيم كه همچون سلاحي كارآمد مورد استفاده قرار مي گرفت و عرفاني هم بود كه درويشي و از دنيا بريدن و قلندري را تبليغ مي كرد ، در هر حال بخش عظيمي از اين ادبيات مرهون عرفان است. ما از مشروطه به بعد اين را نداشتيم. به خصوص آن كسي كه ادعاي مدرن بودن مي كرد اصلا كاري به آن طرف نداشت. هر شاعر مدرن مي كوشيد با ديدي ماترياليستي كار كند ، هر چند كه هنوز در اين مرز و بوم اين جريان به درستي شناخته نشده و واقعا هنوز ماترياليسم با پول دوستي يكي گرفته مي شود. سهراب شعر را به سمت و سوي ديگري برگردانيد. نميخواهم بگويم كه همه شعر فارسي بايد به اين سمت و سوي برگردد ولي در هر حال ما چنين شاعري را لازم داشتيم. شاعر نوپردازي كه آن گذشته رادر ما زنده كند. در شعرهاي سهراب روح تفكر تاريخي ايراني و جغرافيايي ايران زنده است. "تقدس آب" را در شعرهاي او كاملا مي بينيد . شك نيست در سرزميني كه دوسومش كوير است آب محترم است ، او به شعرش جنبه اي جغرافيايي و تاريخي ميدهد بدان سان كه آشكارا به نظر نيايد. از اين زاويه او يكي از ملي گراترين شاعران نوپرداز ماست. انسان در ميان اين جهل ها و جنگ ها و آدمكشي ها گاهي دوست دارد كه صدايي نوازشگرانه و خردمندانه را بشنود . اين صداي سهراب است. اگر او نبود ما مي بايست دوباره براي بعضي از لحظات خلوت خود به مولوي و نظاير او باز مي گشتيم. به خصوص بعد از سرخوردگي هاي تاريخي كه در زندگي ملت ما فراوان بود ، هست و خواهد بود. ما هميشه به چنين آوارهاي مرهم گذاري نيازمند هستيم.
    - آيا اين ها را از اولين كتاب هاي سپهري ميتوان ديد؟
    - بله از اولين كتاب هايش هم مي توان ديد، ولي در "حجم سبز" اين روحيه واقعا به سبزي مي نشيند . تحول ، ناگهاني نيست شكوفه هايش هست ، گلش را مي شود در حجم سبز ديد.
    - فرم در كار سپهري چگونه بوده است ؟ چه تحولاتي پذيرفته است؟
    - به نظر من شعرهاي اوليه او فرم ندارد. او با اتكا به نقاشي
    مي كوشيد با به وجود آوردن چند تصوير و چند رنگ توازن و فرم ايجاد كند. شكي نيست كه فرم ضعيفي است. اين توازن كمي پيش از حجم سبز به وجود آمد . بدين معني كه او بر خلاف شاعراني ديگر در آخر كارش بيشتر از وزن استفاده مي كند ، وزن با تقطيع افقي. اغلب شعرهاي آغازينش وزن ندارد. تصاوير بي حركت است. اما در شعرهاي آخري مي كوشد تا ميان تصاويري فعال رابطه برقرار كند. در شعر"آب را گل نكنيم" همه چيزها به وسيله يك نخ نامرئي با هم مرتبط اند.
    احترام به هستي جاري.

  6. #56
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض مصاحبه با مهدي اخوان ثالث

    س : ممكن است نظرتان را درباره سهراب سپهري بفرماييد؟
    ج : از كارهاي سهراب سپهري در اين "هشت كتاب" چهار پنج شعرش بد نيست. بسيار نازكانه و لطيف است و به نظر من از بسياري جهات تحت تاثير شعرهاي اخير فروغ فرحزاد. او در ابتدا همه نو آوري و اسلوب بازي ها را آزمود. اين اواخر كه راهش را پيدا كرد. ولي سهراب سپهري مرد نجيب و محجوبي بود و نقاش بسيار خوبي.
    س : ممكن است كه در اين مورد توضيح بدهيد؟
    ج : اين چند شعر آخرش كه شباهتهايي هم گفتم با كار فروغ دارد ، خوب است. او در اين چهار ، پنج شعر اخيرش توانسته است براي خود زبان خاصي پيدا كند . با لطافتي كه از عرفان بودايي هند مايه مي گيرد و در تصويري كه از يك نقاش بر مي آيد مطالبي را به صورت زيبايي بيان كرده است ، ولي بقيه شعرهايش قابل توجه نيست. به نظر من فقط تجربه اي نا موفق است و اما مرگ زود رس او با توجه به شعرهاي اخيرش و مخصوصا" نقاشيش واقعه تاسف انگيزي براي هنر معاصر است . درود خداي بودا و راما بر او.
    س: به اين ترتيب به نظر شما همين چند شعر ايشان است كه جالب است ، ولي بقيه جالب نيست . ممكن است بفرماييد كه به چه دليل چنين عقيده اي داريد؟
    ج : به دليل آنكه اين اشعار وزن درستي ندارد - معاني درستي را ابلاغ نمي كند . رنگها خام به نظر مي رسد و خوب از عهده كار كلام برنيامده است و نمي تواند با مردم رابطه برقرار كند . مثل گنگ خواب نديده خيالاتش را من من مي كند. فقط اين چند شعر اخيرش كه مي تواند پيامي را به خواننده اش ابلاغ كند. چون يكي از هدفهاي شعر ابلاغ پيام است ، بدين معني كه مثلا" من - يا شما چيزي را در دلم ، ذهنم ( با تاثيري و احساس و انديشه اي ) پيدا كرده ايم و مي خواهيم آن را در ميان بگذاريم. او در اشعار قبليش بيهوده به اين طرف و آن طرف مي گشت و مي خواست كاري انجام دهد كه ديگران انجام نداده بودند ، ولي همان طور كه قبلا" هم گفتم نجيب بود و چون براي كارش اصالتي قائل بود ، دوباره بر سر جاي اولش ، سادگي برگشت و كوشيد تا در اين اشعار آخرينش به مردم نزديك شود . او جستجوگر سرگرداني بود كه نقاشي هايش را به مراتب بهتر از شعرهايش ارايه مي داد ، او شايد در جستجوي راهي براي ارتباط با مردم بود و توانست كه آن را در اين چند شعر آخرينش پيدا كند .

  7. #57
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض نقاش کلام

    من در اینجا می خواهم بعنوان نقاش و از دید یک نقاش با آثار سهراب سپهری شاعر و نقاش برخورد کنم . زیرا بر این اصل در شعرهای سهراب سپهری معتقد هستم که ایشان با آگاهی و حضوری که در دنیای تصویر و هنرهای تجسمی داشت و با درکی که از مفاهیمی که در زبان عناصر تصویر وجود دارد . پیام خود را به بیننده القاء می کرده ، و علت اینکه اشاره های او در بیان موضوع در دل می نشیند ، آگاهی و تسلط او نسبت به درکی است که از راه چشم و ارتباط عناصر تصویر عاید انسان می شود به این معنی ، رابطه رنگها – خطوط – سایه روشن ها در طبیعت و ساختمان اشیاء و احساس جاری در آنها . ترکیب این عناصر به اضافه عواملی چون ریتم – فضا – زمان – حرکت – جنسیت – بافت در کنار هم در یک ترکیب . احساس را به بیننده القاء می کنند ، نقاش با این پیام ها سر و کار دارد . سکوت یک بیابان را در نظر بگیرید و احساس یک ابدیت را در این سکوت . در خطوط ملایم تپه های دوردست و رنگ آبی آسمان ، آسمان بدون ابر و رنگهای طلائی تپه ها نهفته است و در آن سوی پنهان قلب شما و سپهری با تسط بر این درک ، احساس های دریافت شده را در شعرهای خود در کلام خود حضور میداد و با آوردن عناصری چون صنوبر – جوی آب – سایه های نارون ها – سیب ها و انارها – اقاقی ها – سپیدارها – شقایق ووو ... تصویرهائی که در اشعارش نهفته هر چند بعضی از آنها دقیقا" مفهومی سمبلیک را دارد و اشاره به معنای دومی است و در بعضی از شعرها خود طبیعت است یعنی آنچه که می بینیم ساده و زیبا .
    ابری نیست
    بادی نیست
    می نشینم لب حوض
    گردش ماهی ها ، روشنی ، من ، گل ، آب ،
    پاکی خوشه زیست
    دم غروب ، میان حضور خسته اشیاء
    نگاه منتظری حجم وقت را می دید
    آدم اینجا تنهاست
    و در این تنهایی ، سایه نارونی تا ابدیت جاری است .
    سفر پیچک این خانه به آن خانه
    سفر ماه به حوض
    کاجهای زیادی بلند
    زاغ های زیادی سیاه
    آسمان به اندازه آبی
    سپهری در شعرهایش ، زمانی و زمانهایی در افسون طبیعت شناور بود و عاشقانه به زمین خیره شد و نگاه کرد .
    البته در این جا من در مقام یک شعرشناس نیستم تنها خواستم اشاره ای به زمینه های تصویری در شعرهای سهراب سپهری کنم و موفقیتی که او را همراهی می کند نقاش بودن او بود که کلیدی بود که احساس های گنگ و پنهان را در چارچوب کلام می آورد و همین امر زیبائی و محتوای آثار او را دو برابر کرده است .
    سهراب شاعر دوران کودکی همه ما است ، دوران سادگی و سوال زیبائی و دوست داشتن . او با کلام و رنگ و صدای رنگ شعر می گفت و نقاشی می کرد .
    سهراب سپهری دوره های مختلفی را در نقاشی هایش دارد . یک دوره تابلوهائی است گویا مربوط به دوره دانشگاه که به شیوه راکسپرسیونسیم کار شده و قلم ها از یک شتاب خاصی برخوردار است و موضوع آنها شب است با رنگ آبی و خاکستری و مشکی و پنجره ای که نور زرد و نارنجی آن پیداست و شاخه ای با شکوفه های سپید مایل به بنفش – سپهری نقاشی است نوپرداز و پرکار و در پی تجربه و یافتن بیان نو – و شرکت فعال در نمایشگاه های جمعی فردی در بینال های داخلی و خارجی . سهراب سفرهای مختلفی را به مراکز هنری دنیا داشته و تأثیرات زودگذر بوده و تنها تأثیر ریشه دار و ماندنی ردپای نقاشی های ژاپنی و چینی در تابلوهای آب رنگ و رنگ روغن های او با موضوع – درخت ها که ردیف های فشرده آنها بصورت خطی پهن قسمتی از فضای سفید تابلو را پوشانده چنانکه لکه هائی در یک خلأ یک تنهائی – که با بافت دقیق که از اسفنج یا گونی استفاده کرده برای نمایش پرداخت و جنسیت آن که یادآور نقاشی های ژاپنی که متأثر از فلسفه ذن می باشد احساس می شود . در اینجا به این نکته اشاره کنم که من یک نوع دوگانگی بین شعر و نقاشی سهراب سپهری می بینم در شعر طبیعت سرشار از نور و زیبائی است تا حدی که خدا در لابلای شب بوها احساس می شود . جوی آب هم چنان در حرکت و زلالیت خود باقی و هر جزء از طبیعت آیتی است .
    برگی از شاخه بالای سرم چیدم گفتم
    چشم را باز کنید ، آیتی بهتر ازین می خواهید ؟
    سهراب سپهری در شعرهایش آگاهی آب را که به سمت جوهر پنهان زندگی میرود دارد .
    چیزهایی هست که نمی دانم
    می دانم ، سبزه ای را بکنم خواهم مرد .
    می روم بالا تا اوج ، من پر از بال و پرم .
    راه می بینم در ظلمت ، من پر از فانوسم .
    من پر از نورم و شن
    و پر از دار و درخت
    پرم از راه ، از پل ، از رود ، از موج .
    پرم از سایه برگی در آب .
    چه درونم تنهاست .
    سهراب سپهری در نقاشی هایش خط آخر این شعر است . چه درونم تنهاست در تابلوهایش هر چند موضوع درخت است و سنگ ولی از تصاویر شعر قید شده و شعرهای دیگرش هیچ خبری نیست – رنگ حاکم بر تابلو خاکستری است با قهوه ای و مشکی ، درختان بدون برگ هم جنسیت با سنگهای کنارشان ، چنان کیپ و تو در تو کنار هم نشسته اند که هیچ روزنی نیست ، چنان سرد و خاموش و سنگین زمستانی خوابیده اند که راهی بدان سوی تابلو نیست . و حتی شاخه ای رایگان برای استراحت کلاغی وجود ندارد . در تابلو نشانی از جنبش زندگی نیست . که خود می گوید :
    چه خیالی چه خیالی ..... می دانم
    پرده ام بی جان است
    خوب می دانم ، حوض نقاشی من بی ماهی است
    در پایان باید گفت سهراب سپهری نقاش کلام بود و برای حوض نقاشی و ادبیات ایران ماهی نقره ای است .

    والسلام


    کاظم چلیپا

  8. #58
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض نقدي بر نوشته زنده ياد سيروس طاهباز

    اين مطلب بخشي از نقدي است نوشته زنده ياد سيروس طاهباز بر كتابModern Persian Poetry كه به همت محمود كيانوش در لندن منتشر شده است . طاهباز به خصوص به رواني ترجمه اشعار در اين كتاب تاكيد كرده است .
    در بحث از شعر اجتماعي ، كيانوش در مقدمه خود مي نويسيد :
    "واقعيت اسفبار اين است كه پس از انقلاب مشروطه در تاريخ 1905 بالاخص در دوران سلطنت خودكامه سلسله پهلوي "قلم" به جاي "شمشير" به كار گرفته شد و ادبيات فارسي ، به خصوص شعر ، از اين درك نادرست ، زيان بسيار ديد. بسياري از شاعران كه آثار بسيار با ارزشي سروده بودند شعر خود را در خدمت اين خواست مردم قرار دادند و شعر خود را با سياست در آميختند تا به شهرت دست يابند. حتي شاعري چون سهراب سپهري كه به شاعري غير متعهد مشهور است كه هنر را برتر از هر چيزي
    مي شمرد و به نظريه "هنر براي هنر" معتقد بود ، پس از انقلاب اسلامي به صورت شاعر محبوب روشنفكران مذهبي طرفدار حكومت در آمد. چرا كه با وجود ان كه عرفان او تركيبي از تصوف ، بوداگرايي و فلسفه هندي است با ته رنگي از وحدت وجود ، بسياري از واژه ها و تصويرهاي اسلامي را كه گاه تلويحا در تعارض با معني واقعي آن ها بود به كار گرفت.
    "سپهري ، به عنوان يك عارف امروزي در جستجوي حقيقت و سير و سلوك روشنگري به ورطه فريبندگي فرماليزم هنري و دلخوش كني با بازي معماهاي تزئيني به كمك استعاره هاي غريب ، فرو مي غلتد و از جوهره صميميت شعر خود مي كاهد . اما به خلاف ، يك شاعر عرفاني هم نسل او ، بيژن جلالي ، بي غل و غش و صميمي در مكاشفه وجودي خود و صادق با احساسات خود است كه با معصوميتي كودك وار خود را چنين بيان مي كند:
    شاعر
    چون كبوتري است
    كه با بالهاي سفيد خود
    بر تاريكي هاي جهان
    پرواز مي كند
    وگاه مي پندارد
    كه ستارگان را
    بر بالهاي خود
    نگه داشته است
    و گاه مي پندارد
    كه زمين را
    به همراه خود
    به سوي آسمان ها مي برد.
    (روزنامه نشاط ، 14 فروردين 1378)

    محمود كيانوش

  9. #59
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض همه تلاش می کنند که بشوند و او ...

    همه تلاش می کنند که بشوند و او میخواست که باشد.

    اول آریم نام یزدان را / زیرا او جمله را پدید آرد / که او تعلیم داده انسان را / تا خواهد آنچه را پدید آرد
    وقتی سهراب در دانشکده هنرهای زیبای تهران برای تحصیل در رشته نقاشی وارد شد از همان روزهای اول بمناسبت سادگی و تازگی در کارش نظر مرا بخود جلب کرد و مخصوصا" برای طرح ریزی از روی مدل زنده جاها و زوایائی را که انتخاب میکرد جالب بود خودش شخصی سربزیر در عین حال موشکاف و دقیق بنظر می آمد حرف را زود می گرفت ولی در مغزش آن را احساس و بررسی میکرد از نظر فیزیکی و صورت ظاهر لاغر و از جهت سیرت باطن حساس و متکی بنفس بود و اگر چیزی بنظرش میرسید با جملاتی کوتاه پاسخ میداد شعر و نقاشی را از خیلی پیش شروع کرده بود اوائل اشعاری معمولی میگفت با اوزانی متداول گاهی از اوقات شعری که ساخته بود برای من میخواند البته با درخواستی که من از او میکردم یکروز باو گفتم سعی کن چیزی را که هزار بار گفته اند و شنیده ایم و یا دیده ایم دوباره برخ نکشی و سعی کن قبل از هر چیز خودت باشی . بیخودی وقتت را از تکرار مکررات ضایع مکن هنرمند کارش دوباره نشان دادن نیست از این گفته های من به فکری عمیق فرو رفت ..... یک صبح زود به پیش من آمد و گفت هیچ کاری مرا راضی نمی کند نمیدانم چکار کنم بسیار خوب ، همین عدم رضایت مقدمه پیشرفت است زود تمام کارهای نقاشیت را بیاور تا ببینم چکار باید کرد وقتی همه تابلوهایش را در کنار هم چید با دقت همه را تماشا و بررسی کردم بعد به او گفتم تنها راه تو این است که کمتر به جزئیات بپردازی ببین عکسی که تمام جزئیات را نشان می دهد جالب بنظر نمی آید سعی کن از کلیات به جزئیات برسی و هر چیزی را ساده ببینی حتی دو چیز اگر بودن و نبودنشان مساوی باشد اگر نباشد بهتر است سادگی ارزش و عمق بخصوصی دارد متأسفانه هیچکس متوجه آن نیست . بعد از فارغ التحصیل شدنش دیگر او را ندیدم پس از زمان درازی در نمایشگاه نقاشی و کتاب شعرش حس کردم سهراب خودش را پیدا کرده و شده آنچه که باید بشود . دیگر خودش بود و خودش و از کلیات به جزئیات رسیده بود وقتی درخت می کشید درخت گوجه و سیب نبود با نوع درخت سر و کار داشت نه به وضع قرار گرفتن نه بطور سایه و روشن و نه به رنگ متغیر آن موجودیت شکلی و رنگ مطلق برای او مطرح بود و دیدنیها را بصورت کلی وجودی به نمایش در می آورد و در عین حال به همه حسابهای هنری توجه داشت او چون مهندسی معمار که حساب همه زمینش را برای ساختمان دادن از جاسازی اطاق ها محل حیاط و فضای باغچه و سایر عناصر دیگر در نظر می گیرد سهراب هم چهار گوشه سطح بوم نقاشیش را کاملا" در تحت کنترل و اراده خود قرار میدهد فضای منفی و مثبت لکه ها تاریکیها و روشنائی ها را به حساب می آورد ... و نظم تشکیل دهنده را در اختیار دارد برای اتصال رنگی به رنگ دیگر و فرمی بفرم پهلوی خود از نوانس و حرکت رنگها و نور استفاده می کند تا چشم با لذت روح بخشی در صفحه تابلو بلغزد و گردش کند او احساس را به ساده ترین وجهی براستی یک بچه نابالغ بیان می نماید بدون اینکه عقل و منطق دخالت داشته باشد یا آن را مغشوش بسازد با تمام این نقیصه از نظم کلی فلسفیش صرف نظر نمی کند و تمام حسابهای تناسب و ریتم و وحدت را زیر نظر دارد او موضوعات اجتماعی هیاهوها و اضطرابات را به میان نمی آورد زیرا معتقد است که همه اینها از یک منبع صلاح و خیری که مردم نمی دانند صورت می گیرد و آرامش و آسایش را در عناصر تابلوهایش مراعات می کند سوژه های نقاشی و شعرش موضوعات پیش پا افتاده و معمولی است زیرا یقین دارد همین جریانات عادی از شدت نمایانی از نظرها مخفی است محتویات آثار او بدیهیات است بدیهیاتی که بسیار قابل تعمق و بحث است و همین ها هستند که تابناک ترین عقل و نظر و احساس را بخود می گیرد تفسیر مشکل با تقسیم آسان است ولی بیان آسان با هیچ وسیله ای آسان نیست چیزی که ما را در بر گرفته و عادی شده فهمش بسیار دشوار و پی بردن بدان تیزبینی و حساسیت کاشف می خواهد و نه چیزی که ما آنرا در بر گرفته ایم سهراب اصول اکادمیک را در دانشکده تعلیم گرفت و مطالعه نمود و سپس تجربیات خود را روی رنگهای بسیط و مسطح بکار برد کمپوزیسیون دلخواه خود را با حسابهای هنری تشکیل داد تکامل او بدون وقفه و نقطه اتکاء و برگشت به عقب پیش رفت با مسافرت های بسیار به همه نقاط عالم و در پشتکار خودش کمبودهای ذهنی و هنری خود را جبران نمود او می فهمید که چه می کند و چه می خواهد بکند آنقدر عاقل که بسر منزل صفا می رسید و آنقدر مصفا که از همه افکار عمق عرفانی را نشان می داد و برای این کار جریان جستجو را در رویایش آزاد می گذاشت آنچه را که او می خواست عبارت بود از نیل و دسترسی به مفهوم بوسیله رنگها و ترکیبات رنگهائی به کار نمی برد تا صرفا" نقاشیش خوش آیند برای چشم باشد بلکه با هر چه که امکان داشت خارج از کار تصویری باشد مخالفت و ممانعت می کرد طرفدار جدی عناصر رویائی بود تا اندازه و جائی که حس را شدت و تحریک بخشد و یا بعبارت دیگر تلاش می کرد رابطه کامل طرز احساسات حیات و آنچه توسط نقاشیش مفهوم می شد برقرار سازد در نظر او مفهوم هنری مشهود از این نبود که شهوتی که در یک چشم یا در یک تکان شدید جسمانی است عیان سازد مفهوم هنری او از نتایج تناسب و روابط بین عناصر نقاشی و خلأ به میان می آید نقش می گیرد هنر سهراب خلاصه می شود با هنر توازن سادگی آرامش بدون موضوعی که ایجاد اضطراب یا دغدغه نماید برای هر کس که با شعر سر و کار دارد مثل یک مسکن و آرام کننده محتویات نقاشی در نظر و اندیشه سهراب تعادل سادگی خلوص و آرامش است و این آهنگ شخصیت او و همین است که او را هنرمند می سازد در حدودی مشخص در عالم خود .
    و خلاصه آنکه همه تلاش می کنند که بشوند و او میخواست که باشد ، روحش شاد باد .

    جواد حمیدی

  10. #60
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض سپیده

    در دور دست
    قویی پریده بی گاه از خواب
    شوید غبار نیل ز بال و پر سپید
    لبهای جویبار
    لبریز موج زمزمه در بستر سپید
    در هم دویده سایه و روشن
    لغزان میان خرمن دوده
    شبتاب می فروزد در آذر سپید
    همپای رقص نازک نی زار
    مرداب می گشاید چشم تر سپید
    خطی ز نور روی سیاهی است
    گویی بر آبنوس درخشد زر سپید
    دیوار سایه ها شده ویران
    دست نگاه درافق دور
    کاخی بلند ساخته با مرمر سپید

صفحه 6 از 16 اولاول ... 2345678910 ... آخرآخر

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •