تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 4 از 16 اولاول 1234567814 ... آخرآخر
نمايش نتايج 31 به 40 از 156

نام تاپيک: سهراب سپهری

  1. #31
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض از روشني به روشني

    ... من كه از بازترين پنجره با مردم
    اين ناحيه صحبت كردم .
    حرفي از جنس زمان نشنيدم .
    هيچ چشمي عاشقانه به زمين خيره نبود .
    كسي از ديدن يك باغچه مجذوب نشد ...
    "شاعري ديدم
    هنگام خطاب
    به گل سوسن مي گفت : شما"
    شايد نمرده باشد ... ، شايد نگاه كنيد ! آنجاست . صداي سرفه اش از كنج باغ مي آيد . دارد كنار "اطلسي" تازه را مي پويد . اسم تمامي گلهاي باغ را مي داند . با جوي هاي آب "گلستانه" آشناست .
    نگاه كنيد ، حالا نشسته است .ساقه ي ياسمني را رنگ مي زنند . ديروز ، طرحي از ساقه هاي بيد را مكرر در مكرر كشيده است ديشب ، شعري براي ماه گفته است . شعري براي آسمان كوير ، شعري براي مهرباني ، شعري براي تو .
    نگاه كنيد حالا در سايه ي خنك ديوار كاهگلي راه مي رود . با قامتي خميده راه ميرود . حضور گلها را ، حضور باغ را ، حضور خاك را ، حس مي كند . كنار قامت "تبريزي" ، به آواز غمناك جيرجيرك گوش مي دهد . به صداي جوشش آب در چشمه دل مي سپارد . مي گويد : "من نديدم دو صنوبر را با هم دشمن" .
    كنار پنجره يي ، يك پرنده با حنجره يي زخمي مي سرايد : "قايقي خواهم ساخت ... دور خواهم شد" . اما همه كس مي داند . كه پرنده باز مي گردد . باز مي خواند . پشت يك پنجره ، با حنجره يي زخمي .
    ديروز ، بيد را مي بردند ، سرو را مي بردند ، سايه را مي بردند ، شاخه را مي بردند ، ميوه را مي بردند باغ را مي بردند . در نسيم خنك عصر ، "چه كسي بود صدا زد : سهراب" ؟ ...
    "چه كسي بود صدا زد : سهراب" ؟ ، بي گمان ... "روشني ، من ، گل ، آب" ... "در گلستانه چه بوي علفي مي آمد" ، وقتي باغ را مي بردند .
    نگاه كنيد ، آنجاست : "لاي گل هاي حياط" ، پشت گل هاي "حيات" ، هنوز آنجاست . رقم مي زند : اميد را ، عشق را ، زيبايي را . هنوز اوست كه دارد مي سرايد : "بو كنيم اطلسي تازه ي بيمارستان را" ... ، "بد نگوئيم به مهتاب اگر تب داريم" .
    صداي پاي آب ، از اعماق باغ مي آيد . از پشت پرچين ، صداي پاي عرفان مي آيد صدايي كه دور مي شود اما رفتني نيست . صدا هميشه مي آيد . اگر ما نمي شنويم ، عيب از گوش هاي ماست .
    هنوز در كوچه سار شب ، صداي پاي تو مي آيد .
    صداي آشناي تو مي آيد . هر وزني دارد ديوار زمان كه از آن چهره ي تو پيداست" . هنوز مي توان پنداشت كه "خواهي آمد ، گل ياسي به گدا خواهي داد ، زن زيباي جذامي را گوشواري ديگر خواهي بخشيد ، كور را خواهي گفت : چه تماشا دارد باغ" .
    ... هنوز دارد مي آيد و مي گويد : "دوره گردي خواهم شد ، كوچه ها را خواهم گشت ، جار خواهم زد . آي شبنم ، شبنم ، شبنم ، رهگذاري خواهد گفت : راستي را ، شب تاريكي است . كهكشاني خواهم دادش . روي پل دختركي بي پاست ، دب اكبر را بر گردن او خواهم آويخت . هر چه دشنام از لب ها خواهم برچيد . هر چه ديوار از جا خواهم بركند . رهزنان را خواهم گفت: كارواني آمد . بارش لبخند" .
    انگار همين حالا بود كه گفت : "من از هجوم حقيقت به خاك افتادم" .
    نگاه كنيد ، آنجاست . دارد از شاخه ي نور بالا مي رود . دست دراز مي كند . از خوشه ي عرفان چيزي مي چيند . پائين مي آيد بي صدا ، آرام و مهربان در باغ فلسفه گردش مي كند . مي رود "تا ته كوچه ي شك" اما بر مي گردد .
    نگاه كنيد ، چه با احترام به طبيعت مي نگرد . قدر و حرمت هر چيزي را مي داند . او همان شاعري است كه هنگام خطاب به گل سوسن مي گويد : "شما" .
    از سپهري شاعر و نقاش ، بيش از هشت كتاب و چندين تابلو ، بجا مانده است : مرگ رنگ ، زندگي خواب ها ، آوار آفتاب ، شرق اندوه ، صداي پاي آب ، مسافر ، حجم سبز ، "ما هيچ ، ما نگاه" و يك كتاب كه كتاب زندگي اوست . پس كتاب داشت . و كتاب دهم ، شعرهاي آخر اوست كه بايد جستجو و پيدا شود .
    و ما ، گرچه اين اواخر ، مرثيه سراياني تمام عيار شده ايم ، اما لطف كنيم و بگذاريم سهراب سپهري مرثيه ي مردانه اش را خودش بسرايد . همانگونه كه در خنكاي نسيم بهاري به آواي ملكوت گوش داد و گفت : "چه كسي بود صدا زد سهراب" ؟
    سپهري اينگونه مرثيه يي براي خود مي سرايد :
    "...
    بايد امشب بروم .
    بايد امشب چمداني را
    كه باندازه ي پيراهن تنهايي من جا دارد ، بردارم
    و به سمتي بروم .
    كه درختان حماسي پيداست .
    رو به آن وسعت بي واژه كه همواره مرا مي خواند .
    يك نفر باز صدا زد : سهراب ؟
    كفش هايم كو ؟"


    بهمن بهمن زاد

  2. #32
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض باران در حضور آفتاب

    شب را باید لمس کرد
    آفتاب را حس کرد ؛
    و باران را فهمید .
    وارد حیاط می شوی . چند نفری – بطور پراکنده – در گوشه و کنار ایستاده و یا نشسته اند . و در خود فرو رفته اند . لحظاتی بعد ، با ورود تعداد زیادی از مردان و زنان – پیر و جوان – سکوت و آرامش حاکم بر محوطه حیاط ، شکسته می شود : مانده ای ، که چه کنی ! به سمت مزار بروی و یا ... و یا ... نه ، نه ! تردید جایز نیست : بله ، بلافاصله آب طلب می کنی و کت را از تن به در می آوری ، آستین ها را بالا می زنی و جورابها را نیز ، از پا بیرون می کشی . وضو می سازی .
    گویی ، فضای روحانی و معنوی موجود ، تو را بشدت منقلب کرده است . شاید ، برای اولین بار است که ذهنت ، از هر چه غیر اوست رهایی می یابد .
    همه در جنب و جوش اند ، یکی دو نفر ، بلندگوها را جابجا می کنند ، دیگری فرمان می دهد که به کجا حمل شود ؛ و آن یکی ، در تکاپوست تا میکروفون ، سریعا" آماده بهره برداری شود .
    کت را روی شانه ات می اندازی و حتی ، جورابها را هم به پا نمی کنی : دوست داری ، هر چه سریع تر به جمع بپیوندی . آن گاه ، بسرعت به سمت ایوان می روی و کفشهایت را در می آوری و پای برهنه ات را روی مرمر سرد ایوان می گذاری . و احساس می کنی که سرما به اعماق وجودت نفوذ کرده است ، اما – برخلاف همیشه – دوست نداری که خود را بیشتر بپوشانی ، حتی دوست هم نداری که صورتت را خشک کنی : گویا ، اتصال با معنویت همه چیز را از یاد تو برده است ؛ همه چیزهایی که ارتباط با جسم تو پیدا می کند که در شرایط معمولی هر یک از آنها – حتی کوچکترین و کم ضررترینش – باعث می شود روزها و هفته ها تو را مریض کند و از پا بیندازد .
    سلام می دهی و وارد امامزاده می شوی ؛ انگشتانت را به شبکه های ضریح ، گره می زنی . و دور آن ، طواف می کنی . و مردان و زنان دیگری را می بینی که آنها نیز ، هر یک به کاری مشغول اند : یکی در حال خواندن نماز است ، دیگری دعا می خواند ؛ و چند نفر دیگر هم ، در حال گفتگو هستند . و چه حیف که بیشتر از این وقت نداری تا تو هم بنشینی و با خدای خودت راز و نیاز کنی .
    دوباره سلام می دهی و از در خارج می شوی . سمت راست ایوان توجهت را جلب می کند و به همان سمت می روی : اینجا ، یکی دو نفر چای می خورند و یک نفر هم ، قلیان می کشد . به تو نیز ، چای تعارف می کنند . ولی نه ! دیر شده است ؛ پس کفشها را می پوشی و به سمت مزار می روی .
    اما ، برخلاف چند دقیقه پیش ، دیگر مزار پیدا نیست : دور مزار حلقه یی از مردان و زنان تشکیل شده است ، خود را به آنان نزدیک می کنی و در همین حال ، یکی دو نفر را می بینی که حلقه را ترک می کنند و خوشحال می شوی و بلافاصله ، با حضور خودت حلقه را ترمیم می کنی .
    و چه زیبا ! یک حلقه دیگر توجه تو را به خود جلب می کند : گلی زرد و سیبی زردتر که با حضور یک انار تشکل حلقه دیگری داده اند . گویی ، همه چیز خود به خود و بدون هماهنگی و برنامه ریزی قبلی ، حالتی رمزی و نمادین به خود گرفته است . و نیز ، آفتاب که زیباتر و درخشنده تر از لحظات پیش ، روی زمین می تابد . و زیبایی و سفیدی مزار را دو چندان کرده است و دوستی که با صدای زیباتر از همه اینها ، از پشت میکروفون برای او – که این همه را گرد خود آورده است – طلب مغفرت می کند . و برای لحظه یی – دوباره – سکوت و آرامش اولیه را احساس می کنی . و لب ها را می بینی که آرام و آهسته ، بالا و پایین می رود . و باز ، صدا و همهمه را – منتهی این بار بیشتر – با تمام وجودت در می یابی و حس می کنی و نمی دانی که علت آن چیست ! که یکمرتبه ، گروهی را در آن سوی حلقه می بینی که گریه سر داده اند . و باز نمی دانی که این گروه با صاحب مزار آشنا هستند ، یا نه ؟ چرا که دوستانش ، آنچنان آرام و ساکت اند که گویی ، جلوی حرکت ضربان قلب شان را نیز ، گرفته و نفس ها را در گلو خفه کرده اند ؛ و اینان ، دوستان واقعی سهراب اند که نرم و آهسته به سویش آمده اند . و همچنان گفته های او را به خاطر دارند و به آن عمل می کنند . و آن گاه ، یکی دیگر پشت میکروفون می رود ، تا شعری بخواند و همه منتظرند تا ببینند او – از دوست – برای شان چه به ارمغان آورده است ؛ و می خواند ؛ به سراغ من اگر می آیید ، پشت هیچستانم ...
    و در این لحظه نه تو ، و دیگران که گویند نیز – متعجب – از خواندن باز می ایستد . همه ، چشمانشان به آسمان صاف و آبی تر از همیشه ، دوخته شده است . آری ، قطرات باران صورتهای شان را تر می کند . و مانده اند گه چگونه آن دو ؛ یعنی آفتاب و باران تناقض را از بین خود طرد کرده اند ؟
    و مراسم به پایان می رسد و همه بسوی ماشین های خود می روند . ولی تو ! هنوز در فکری که راز این معما را دریابی و به خاطر می آوری حرف یکی از دوستان را – که می گفت ، سهراب هفته یی یک بار به هر صورت که شده بود خود را به اینجا ؛ یعنی به گلستانه می رساند ... و در این حال ، یکمرتبه از جا می پری ؛ طوری که بغل دستی ات از این حرکت تو حیرت زده شده است . ولی چه باک ! اگر خود او هم بود ، حیرت زده می شد . و مگر کسی می تواند در این حالت ، بر روی حرکات خود تسلطی داشته باشد ؟ ...
    رفته رفته به حالت عادی باز می گردی و تا مقصد یک چیز را مرتب با خود زمزمه می کنی : و آن : عشق است و عشق است و عشق ...

    29/7/67


    محمدرضا لاهوتی

  3. #33
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض اين دنيا يك دنيا تنگ حوصله ايست

    خسرو شكيبايي

    صداي پاي آب عنوان كاستي است از شعرهاي سهراب سپهري با صداي خسرو شكيبايي كه اخيرا" به بازار نوار عرضه شده . از شكيبايي در اين مورد كه آيا فعاليت در اين زمينه را به طور مداوم دنبال خواهد كرد يا در كنار بازيگري گاهي در حد يك دل مشغولي به آن خواهد پرداخت و همچنين از علاقه اش به شعرهاي سپهري پرسيديم . مي گويد: " دلمشغولي با تمام دل ، از سر نياز يا با تمامي وجود خواستن . نمي دانم ! فقط اين را ميدانم كه (سهراب) براي من همه زندگيست. براي من تبلور انسان است. انساني كه رو به سوي روشني دارد ، انساني كه خود جهاني كوچك است ، انساني كه در عين ساكن بودن در نقطه اي ، به ته درياها و اوج آسمان ها و هزار توي زمان راه يافته است.
    وقتي كه يك سلام ساده ، يك "دوست خواهم داشت" حالا، صميمي ، مي تواند در خلوت عزيزانم خوش بنشيند ،وقتي كه عشق به انسان را در تمامي پاره پاره تنم ، براي مردم وطنم پيش كش زندگي كرده ام ، پس ديگر اين دل مشغولي شاه نشين چشم دل من خواهد بود. هميشه با من ، خود من خواهد بود و شد."
    شكيبايي در پاسخ به سوال ديگرمان در مورد شيوه اجرا و نوع گويش در اين كاست مي گويد: " بشر امروز با همه پيشرفتهاي معجزه آسايش كه در قلمرو علم و فن كرده است . در اصل ، همان بشر عاجز هزاران سال پيش است و اين بشر احتياج به شكفتگي روح دارد، احتياج به غم دارد، ناكامي را به همان اندازه دوست دارد كه كام. جدايي را به همان اندازه دوست دارد كه وصل.
    راستش را بخواهيد ما هنوز گدايان يك لبخنديم و محتاج يك نگاه. پس اين انسان "نيازمند" زبان خاص خود را طلب مي كند در اين دنيا كه دنياي "تنگ حوصله ايست".
    من در نحوه شعرخواني (در حد بضاعت اندكم ) با اعتقاد كامل سعي كرده ام به اين انسان نزديك شوم . اين كه عصر امروز زبان امروز را مي طلبد، حرف بي راهي نيست. سهراب در منظومه "صداي پاي آب" در تمامي مراحل مختلف زندگي از كودكي ، نوجواني و جواني اش گرفته تا مراحل پختگي و آنگاه كه رو به سوي روشني و تولد ديگر داشته و در پشت دانايي اردو زده از هرگونه تصنع و تظاهر دوري جسته است.
    پس لطافت كار و سادگي منش دروني سهراب چنين حكم مي كرد كه مثل او باشم. ساده باشم. همراه مردم باشم. نه گامي پس و نه فرسنگها دور. نزديك نزديك به قدر يك آه.
    ما تعمدا " شيوه هاي رايج و مرسوم شعرخواني را كنار گذاشته ايم و با ايمان و اعتقاد كامل قدم در راهي نرفته نهاده ايم كه لازمه زمان بود. زماني دير كه ديگر جاي نشستن بر لب جو و ديدن گذر عمر نيست، جاي رفتن ، ديدن نرسيدن است!
    (هفته نامه سينما - شماره 16- 137 آذز 1373)

  4. #34
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض ترن زندگي آدم ها ...

    ترن زندگي آدم ها در ايستگاه هايي همديگر را قطع مي كنند .
    سال هايي كه من در دانشكده هنر هاي زيبا دانشجو بودم ، سال هايي بود كه سهراب سپهري هم با اختلاف يكي ، دو سال بالاتر از من بود . من با سهراب خيلي قاطي نبودم، ولي لحظه هاي فراواني را در كنار نشسته ام. از جمله چون سهراب فرانسه خوب مي دانست دست به دامنش مي شديم تا مطلبي از كتابي را در كتابخانه برايمان ترجمه كند ، سپهري اصولا آدم خجالتي و گوشه گيري بود ، كتاب "آوار آفتاب"و يكي دو جلد كتاب ديگر را در همان دوران منتشر كرد و در آن زمان شاعر مطرح و جدي به نظر نمي آمد. البته در همان زمان منوچهر شيباني و اسماعيل شاهرودي شاعران جا افتاده اي بودند. با آثار چاپشده شان مطرح بودند و يا حتي حشمت جزني با تمرين هاي اوليه اش شايد بيشتر مطرح بود. اين اشخاص آثارشان را بيشتر در جلسات هنري كه در دانشگاه بر پا مي شد اغلب دكلمه مي كردند. اما بعد ها معلوم شد كه سپهري اين انسان خجول و گوشه گير بالاتر از اين حرف ها بود.
    يادم هست آقاي گلزاري،يكي از بر و بچه هاي دانشكده ، يك دوربين هميشه دستش بود و عادت داشت مدام از بچه ها عكس بگيرد. من عكسي دارم در كنار "سهراب" . در اين عكس كاملا پيداست كه سپهري خجالتي از تجاوز دوربين سخت ناراحت است.
    انگاري كه فاجعه بزرگي رخ داده كه از او عكس مي گيرند . در هر صورت هيچ وقت به ياد ندارم شعرش را از خودش خوانده باشد.
    اما همه ما به عمق و وسعت سواد او آگاه بوديم. در كتابخانه دانشكده مشتري پر و پا قرص نشريه (عصر جديد) نشريه روشنفكرانه اي كه آن زمان "سارتر" منشر مي كرد ، بود و ديگر اينكه در آن زمان رسم بر اين بود بچه ها از خودشان گرامافوني داشتند و صفحه هاي موسيقي در آتليه ضمن كار پخش مي شد. من خوب به ياد دارم موسيقي مورد علاقه سهراب اثري بود بر روي استپ هاي آسياي ميانه اثر "برودين".
    (روزنامه اخبار- شماره 1892- اول خرداد 1374)


    پرويز كلانتري

  5. #35
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض خنیاگر خسته خاک و رنگ

    ... در شیراز می خواستم تا افق بدوم ... ، این را مالرو گفته است . مالرو می گفت . واژه های این جمله آنقدر زیبا هستند که آدمی فکر می کند با آن می توان زندگی کرد و زندگی را زیباتر دید . آنگونه که در اصل بود و دیگر اکنون ، نیست . امروز زندگی دیگر آبی نیست ، سرخ و سبز نیست و مهربانی در جائی چادرش را برافراشته است ، بسیار دور از نامهربانی ها ، دشمنی ها ، کوته بینی ها و خود بزرگ بینی های ما ... امروز دیگر تقریبا" هیچ چیز مثل گذشته نیست . امروز باید بما یادآوری کنند که سبزه ها سبزاند و دریاها آبی . راستی را که ما همه میدانیم شقایق چه گلی ست ؟ آیا میدانیم که رنگهای زیبایش را کدام دست هنرمندی اینگونه رنگین ، آراسته است ؟ ما ، کدامیک از ما ، چند بار ، شکفتن سحرگاهیش را دیده ایم و با شبنم هایش تا آفتاب سفر کرده ایم ؟ ما ، کدامیک از ما اصلا" سحرگاه بیدار شده ایم ، بیدار بوده ایم . سحر را ، طلوع را چند بار ، چند بار و کدامیک از ما شهرنشینان قرن بیستم تجربه کرده ایم . ما شهرنشینان این قرن در حقیقت مصداق جمله " کلودل " هستیم : " ... کسی که سحرگاه را ، طلوع را تجربه نمی کند ، قلب تاریکی دارد ... " ، و حقیقت این است که ما شهرنشینان قرن بیستم قلب تاریکی داریم . برای روشن شدن این قلب ، احتیاج به سفر داریم ، به پرواز و به آب و روشنی و آینه . احتیاج داریم تا کسی نشانی اردوی دانئی را بما بدهد . بوی رنگ سبز را برایمان معنا کند و بگوید که بی شک کرم شبتاب از بینش باغ آگاهی دارد . هدف زندگی ، اگر برای ما روشن نیست ، بدین معنا نیز نمی تواند باشد که زندگی هدفی ندارد . که بی معناست ...
    ما یادمان رفته است که از خورشید ، فقط بآن اندازه که در خانه ی چشمهامان جا می گیرد ، خبر داریم . بقیه اش می ماند برای بعد . برای روزیکه بخواهیم بقیه اش را هم بدانیم . شوق این دانستن که آمد ، درد در ما بیدار می شود و با این درد است که آغاز می شویم ، که آغاز می کنیم و گام برمیداریم ... می رویم تا خدا را پیدا کنیم . حالا هر جا که شده ... لای گلهای باغچه ، بر کرک بی تاب جوانه ، یا در میان دعاهای مادر و یا سرنوشت یک زنبق ...
    سهراب را سلام می گوئیم ، این همسفر صبور درد را . مظهر روشنی و رنگ او که می خواهد میزمان را از میان هواهای عفن و آبهای ناگوار و سقف های دلگیر ، بردارد و ببرد زیر معنویت باران بگذارد . بنشیند ، سخن بگوید با ما ، از دقیقه های مشجر ... سکوت کنیم تا بگوید ، بگوید این خنیاگر خسته ی خاک و رنگ ...
    بتوانیم تا افق بدویم ، تا کاشان و از آنجا تا آفتاب و تا شفق معجزه ... تا خدا . بگوید ، که کلام و کلمه اش ، طلوع است ... بگوید تا یادمان نرود که جای زندگی ، بدون شعر و بدون رنگ ، در حاشیه ی زندگی است ...

    محمد وجدانی

  6. #36
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض روایت انسانیکه جزء طبیعت است

    در آغاز کار ، شهرت سپهری به عنوان یک نقاش ، بیشتر از آوازه ی شاعریش بود . این به دهه ی سی بر می گردد . اگر چه شعرهایش در آن سالها خوانده می شد اما جز در نظر خواص ، تجربه ای موفق به شمار نمی آمد – سپهری بین سی تا چهل چهار مجموعه ی ( مرگ رنگ / 30 زندگی خوابها / 32 آواز آفتاب / 40 و شرق اندوه / 40 را منتشر کرده است – در سالهای سی و چهل شعر شکست و حماسه طرفداران بیشتری داشت .
    شاعران در آن دوران ، فراوان بودن و نقاشان اندک . یک نقاش متوسط بیشتر و زودتر از یک شاعر متوسط می توانست خود را در حافظه ی جمعی ثبت کند .
    تابلوهای او در آن ایام بیشتر عبارت بود از منتهای تیره ، با یک "تاش" رنگی در کمپوزیسیونی سنجیده که به عمد با سطوح رنگی در هم دویده ، مغشوش جلوه می کرد .
    در این دوره ، سهراب از نقاشیهای ژاپنی گرته برداری می کرد : بازی با فضاهای خالی ، حرکت آزاد و شتابزده قلم مو ، تقلید رنگی از شیوه های نقاشی مرکب و آب ، استفاده از رنگهای محدود آبی و قهوه ای و ناگهان یک گل ، یک شیئی مرکزی ، در تضاد با متن در قلب منظره یا طبیعت بیجان . هدفش اینست : جهان را در چهارچوبی منتخب نشان دادن ، حیات را در تضاد شدید رنگها خلاصه نمودن .
    نقاش از ابتدا در اندیشه وحدت بخشیدن به کثرتهای پیرامون خود بود و یافتن رابطه ای بین اجزاء مهم سازنده ی یک کادر و رسیدن به هدف اصلی یک نما که در تابلو با رنگی چشمگیر نشانه گیری می شد . در واقع خلاصه کردن خویش در شعر و نقاشی بدانگونه که نقاشیهایش آواز رنگها و خوابها در متن مرگ و آفتاب و اندوه شرقی بود و شعرهایش بازتاب این فضا در گنجایی کلام . در دهه ی چهل "درختها" از دستی و "صدای پای آب" از دست دیگر ، نقاش – شاعر بزرگ را بین عده ی بیشتری مطرح می کند .
    درختهای سپهری در فاصله ی بین سطح و حجم نوسان دارند ، گاهی سطحی رنگی هستند ، در ارتباط با رنگمایه های متشابه ، گاه چون بخشی از تندیسی بریده و چسبانده شده به سطح تابلو .
    این درختان با رنگهای زنده ، زبر ، پرقدرت ، چه در سطح یک تابلو و چه در تابلوهای متعدد یک دوره یا ادوار بازگشت ، تکراری می شوند . ریتمی که دایم مکرر می شود تا هارمونی کثرتی وحدت یافته را در بیانی تجسمی مهار کند .
    همین جا درباره ی ادوار بازگشت ، توضیح بدهم که سپهری در دوره های متعدد کار خود با آنکه شیوه عوض می کرد ، گهگاه به تجربه ی پیشین بر می گشت و آنرا در شکلی خلاصه تر ، روشنتر و بمعنای دقیقتر باز می آفرید .
    موسیقی پراشارتی از زندگی را در مجموعه ی درختها می یابیم ؛ یک ردیف ، یک برش از درختها که گاه سطح تابلو ، که بخشی از تابلو را در چشم انداز می پوشاند خبر از جنگلی می دهد که نمی بینیم ، اما حضورش در تابلو و در ما تا بی نهایت تکرار می شود .
    درختها – حالا که پس از مرگش درباره ی مجموعه ی آثارش به داوری می نشینیم – مهمترین کارهای سپهری اند و بزرگترین تجربه ی نقاش که توفیقی عام یافته است و از حدود تجارب سرزمینی فراتر می رود . اگرچه چند تابلوی آبستره فیگوراتیو او در سالهای بازپسین ، خلوصی عمیقتر و مکاشفه ای جسورانه را در فضای نقاشی و دنیای رنگها نشان می دهد .
    در مجموعه ی "درختها" او بیانی خالص دارد ، نقاشی می کند نه نقاشی و هنرنمایی و تجددپراکنی . در همین دوره شعرهای حجم سبز سروده شده است "حجم جنگلی" که ما جزیی از آنرا در منظر داشتیم .
    در نمایشگاه پنج نقاش در انجمن ایران آلمان ، او و بهمن محصص ، در کنار هم قرار دارند . دو نقاش که هر دو کار خود را خوب بلدند در شیوه ی بکار بردن رنگ ، زمینه سازی با هم شباهتهایی دارند ، با این تفاوت که بهمن سبعانه با انسان در جهان صنعتی و جهان سوم روبرو می شود ، اما سهراب در برابر وسوسه ی حضور انسان در نقاشی خودداری می کند ، چرا که انسانش ، درخت ، گل ، یک تکه رنگ ، کویر و نور است .
    سپهری به انسان می پردازد ، اما نه جدا از طبیعت پیرامونش ، کارکرد حیاتی او را به شیوه ای کنایی باز می نماید : رویش ، انوده ، با هم بودن ، جدا افتادگی ، رنگباختگی ، شدتها و تناقضها که به زبان رنگ و در محدوده ی سطح حکایت می شود و وسعت این جهان معنوی از نگاه شتابزدگان بدور می ماند .
    بعد از چند نمایشگاه موفق ، خودش هم مثل ما از تکرار عنصر "درخت" خسته می شود تا کی می شود از یک عامل شناخته شده استفاده کرد . سوژه ای را بهانه ی ساختن ترکیبهای متنوع رنگی کرد . گاهی به نظر می رسد که به سفارش گالری ، آن درختها در چهارچوب بوم می روید ، درست همین جاست که هر نقاشی از جستجو باز می ماند ، اما سهراب عصیانگری پر تامل ، که عصیانش در لحظه ظاهر نمی شود .
    در یک دوره دیگر ، شیوه ی او کاملا" عوض می شود . مربعهای رنگی ، سطحهای هندسی ساده (موندریانی) سطح یکدست تابلوها را می پوشاند .
    این دوره کوتاه مدت است ، چون تجربه ای کاملا" دور از نگرش سپهری است شاید می خواسته از خود دور بشود و از دور به خود بنگرد . جشن شادمانه ای بود بی ریشه . چنان نظمی که با حدود مشخص ، تکه تکه سر جای خودش ، در ذهنیت نقاش ، نوظهور بود . او که همیشه سطح رنگی را در هم می آمیخت ، فضاها را با سیلان رنگ و بدون مرزبندی یکپارچه می کرد ، حالا اجزایی تعیین حدود شده را با نظمی وام گرفته از خارج از حوزه ی اندیشگی اش عرضه می کرد که شاید طنزی نمایشی برای نشان دادن جهان صنعتی یا گریز از فضای رنگهای کدر ، زبر ، مهاجم و کهنه شده بود .
    سهراب از وام گیری شیوه ها ، چونان بسیاری از نقاشان همنسلش ، پروایی نداشته است اما او شیوه ی وام گرفته از نقاشیهای ژاپنی را می توانست در پرتو عرفان شرقیش بومی و از آن خود کند . اما دنیای هندسی رنگین را نتوانست به خود یا به ما بقبولاند . تا آنجا که به یاد دارم ، یک نمایشگاه بیشتر از آن دوره ی گذار ، عرضه نکرد .
    در یک دوره ی کوتاه دیگر اشیای خانگی در کارهای او روی می نمایند . سپس طبیعت او را مسخر می کند . او که زمانی به مکاشفه ، روبروی طبیعت ایستاده بود ، بعد حل شده در متن طبیعت ، جزیی از هستی پیرامون شده بود در درختی ، بامی ، نهری ، تکه ابری ، رنگی .
    دوره ی آخر کار سپهری ، یادآور غم غربتی بود که از کویر داشت ، بازنمایی شوق وصلی که سرانجام به اصل خود پیوسته است . اصل او کاشان ، شهر کویری و آن حوالی است ، جایی که نور و هوا و غبار و حجمها به او میدان می داد که دوباره به فضاهای خالی خود جای بیشتری اختصاص دهد و آن فضای یکپارچه تهی را با چند خط رنگی نشت کننده سریع ، حجمی نازک آرا ببخشد .
    به فضاهای مأنوس بازگشته بود ، خود را در ورای آن فضای تهی ، آن چند خط شتابزده ی قهوه ای و خاکستری پنهان می کرد . کویر را از درون نقاشی می کرد از درون خود و از درون تاریخ کویر . البته او در این بازگشت به سنت تنها نبود ، سنت در دهه ی پنجاه ، بیشتر در شکل ظاهریش ، مقبولیت تام یافته بود . سپهری ژرفتر با سنت روبرو شد . از جهان انسانی پنهان شده درون سنت ، به فرهنگ ذخیره شده در این شکلهای کهن ، از حجم های بدیهی و رفتارهای بظاهر ساده بی خبر نبود و این کار او را از حد تزیین و تکرار اشکال و مضامین قدیمی فراتر می برد .
    رفتن به عمق ، هر چه ساده تر شدن ، خلاصه تر بودن ، خلاصه کردن همه چیز ، شکل رمزی به اشیا ، رنگها و رابطه ها دادن ، فریاد رنگهای دوره ی آغازین خود را بدل به نجوای رنگمایه ها کردن ، هر چه فضای رها شده بر سطح اعتبار بخشیدن ، ترکیبهای باز ، غیرمتعارف با ساختهای کنایی تا بدانجا که چندتایی از کارهایش تجرید محض رنگ است ، ویژگیهای دوران آخر کار سپهری را نشان می دهد . میهن او نقاشی بود . میهن او کویر رنگ و حیاتی جوشنده از آن است او در میهن خود هر روز دوباره کشف می شود .


    جواد مجابی

  7. #37
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم1

    قصه این است كه نمی خواست كتابی را بخواند كه در آن باد نمی آید. سهراب سپهری محصول پدیده های بكر پیرامونش بود، پدیده هایی كه او به خوبی آن ها را احساس می كرد. «جهت تازه اشیا»، «آغاز زمین»، «حوضچه اكنون» و هزاران اتفاق تازه كه آن ها را جور دیگر باید دید.
    گاهی شاهدیم هنرمندان بسیاری تا پایان عمر خود به دنبال كنكاش و تجربه اند و بارها مسیر شناخت خود را تغییر داده، از جایگاه های مختلف به پدیده ها و اتفاق های پیرامونشان می نگرند و حتی تا پایان عمر مسیر قابل قبولی را از نظر خودشان طی نمی كنند.
    اگرچه این كنكاش قابل ستایش است، اما چنین كنكاشی برای سهراب به این شكل و شمایل رخ نداد. سهراب تلاش داشت به عمق پدیده ها راه پیدا كند و مسیر كشف این عمق با مسیرهای تجربیات متفاوت جدا بود، به این معنا كه سهراب سپهری تا نقطه قابل نشانه گذاری ای به كشف و شهود پرداخت و از آنجا به بعد این فضای پیرامونی بود كه به سهراب سپهری دریچه های تازه ای را هدیه می كرد.

    در واقع، اساساً سپهری در نقاط عطف شاعری اش جست وجوگر و كاشف پدیده ای نیست بلكه تازگی و بكر بودن به ذهن او سرازیر می شود. در این حالت، شاعر به آینه ای تبدیل می شود كه بازتاب دهنده پیرامون است، پیرامونی كه «هستی» اش را آفریده و عناصرش به همان صداقت فطری به نمایش درمی آید. سهراب سپهری ذهنی از این گونه دارد، ذهنی كه عناصر پیرامونی همان گونه كه هستند خودشان را به او نشان می دهند.
    با نگاهی به آثار سپهری درمی یابیم كه او در ابتدا شكلی از همان كنكاش مرسوم هنرمندان و شاعران را در خود داشته و تلاش كرده دغدغه های درونی اش را با شعر معرفی یا التیام بخشد،در «مرگ رنگ» با شاعری از این دست روبه روییم.
    «دیرگاهی ست در این تنهایی ‎/ رنگ خاموشی در طرح لب است» یا «نیست رنگی كه بگوید با من ‎/ اندكی صبر سحر نزدیك است».در این فضاها، شاعر از موقعیت خودش در «هستی» و پیرامونش سخن می گوید و از این كه چقدر دلگیر، خسته و افسرده است.
    در «مرگ رنگ»، رابطه سهراب با اطراف به گونه ای است كه همه چیز علیه اوست و به خواب فرورفته است. به این سطرها توجه كنید: «فرسود پای خود را چشمم به راه دور ‎/ تا حرف من پذیرد آخر كه زندگی: ‎/ رنگ خیال بر رخ تصویر خواب بود‎/»، «سرگذشت من به زهر لحظه های تلخ آلوده ست»، «دیری ست مانده یك جسد سرد، در خلوت كبود اتاقم»، «جهان آلوده خواب است ‎/ فروبسته است وحشت، در به روی هر تپش هر بانگ»، «او نمی داند كه روییده ست ‎/ هستی پربار من در منجلاب زهر»، «در زمین زهر می روید گیاه تلخ شعر من».
    در واقع، این سطرها كه از شعرهای مختلف سهراب سپهری در مجموعه «مرگ رنگ» انتخاب شده، همه حكایت از فضاهایی دارد كه اگرچه رگه هایش تا پایان زندگی سهراب در او قابل پیگیری ست ،اما این گونه سرودن از آن ها را دیگر در آثار او نمی بینیم.
    سهراب در «مرگ رنگ»، نیمایی به تكامل رسیده و احساساتی است كه موزون می سراید و وزن را می شكند، اما درتركیب واژگانی و غرور آن ویژگی هایی كه ما سهراب را با آن ها می شناسیم، حرف قابل توجهی ندارد.
    اما در «زندگی خواب ها» سال ۱۳۳۲ اتفاقات تازه ای رخ می دهد، اتفاقی مثل «زندگی» در «خواب ها». برای شناخت فضای این مجموعه كه در واقع سهرابی كه ما می شناسیم از این جا قابل نشانه گذاری است، نیازمند دانستن و شناخت دو فضاییم، اول «زندگی» سپس «خواب». در واقع، شاید دلیل این مسأله كه عده ای شعر سهراب را نمی فهمند این باشد كه از «زندگی» و «خواب» شروع نكرده اند و تلفیق این دو در یك فضای شعر برایشان قابل ادراك نیست. سهراب با «زندگی خواب ها» وارد جهانی می شود كه در آن جهان تا ابد خواهد زیست. به این سطرها توجه كنید:
    «در تابوت پنجره ام پیكر مشرق می لولد ‎/ مغرب جان می كند، می میرد»، «شب را نوشیده ام»، «زمزمه های شب در رگ هایم می روید»، «به استخوان های سرد علف چسبیده ام»، «اتاقی به آستانه خود می رسید كه مرغی بیراهه ی فضا را می پیمود ‎/ و پنجره ای در مرز شب و روز گم شده بود».
    این سطرها خبر از كشف ها و راه های تازه ای می دهد كه سهراب در حال طی طریق در آن هاست. تركیب های واژگانی تازه، نگاه باریك بین و دقیق و در عین حال حساس و از همه مهم تر یافتن ارتباطات تازه میان اشیا، طبیعت و انسان از مشخصه های این كشف است. شاید این نوع نگاه سهراب سپهری از همین مجموعه شروع شده باشد. در این مجموعه، سهراب از نیما فاصله گرفت و اگرچه هنوز (و تا پایان البته) پیرو او بود، اما راهی را برای خودش یافت كه پایانش «حمله واژه به فك شاعر بود».
    در واقع برخی از مخاطبان نمی توانند با این تركیب واژگانی سپهری و فضاهایی كه میان خواب و بیداری است ارتباط برقرار كنند، این است كه كلید آن ها متعلق به دروازه شعر سهراب نیست. شعر سهراب در «زندگی» و «خواب» شكل می گیرد. به این معنی كه زندگی عادی در شعر او جریان دارد، اما مناسبات میان عناصر و اجزای تشكیل دهنده شعر شبیه مناسبات «خواب» می ماند كه هر پدیده ای ممكن است بدون منطق زمانی ـ مكانی در كنار هر پدیده دیگری قرار بگیرد. به بیانی دیگر، تركیبات واژگانی سپهری در عرفانی ملایم و قابل حس ریشه دارد كه سادگی و مناسباتش مانند «خواب» است كه هیچ محدودیتی در آن یافت نمی شود و راه نمی یابد. به این سطر توجه كنید: «بزی از خزر نقشه جغرافی آب می خورد». این بخشی از همان زندگی و خواب است كه سهراب در «صدای پای آب» می آورد.
    می توان گفت سهراب سپهری در «زندگی خواب ها» در تلاش بود خود را به فضای تازه ای پرتاب كند. در شعر «مرز گمشده» سطری دارد كه احساس می كنم به تجربه خودش از «مرگ رنگ» و رسیدن به «زندگی خواب ها» بسیار نزدیك است. این سطر را بخوانید:
    «از مرزی گذشته بود ‎/ در پی مرزی گمشده می گشت». در واقع، این سطر را شاید به نوعی بشود به ذهن سهراب از مجموعه اول به مجموعه دوم تعمیم داد.
    در مجموعه سوم سهراب سپهری «آوار آفتاب» كه در سال ۱۳۴۰ منتشر می شود، اتفاقات دیگری می افتد. این اتفاقات از طرفی به «مرگ رنگ» شباهت دارد و از سویی به «زندگی خواب ها». از آن جایی كه تنهایی خودش و غمزدگی اش را بیان می كند، رگه های «مرگ رنگ» را دوباره به شكل دیگری تكرار می كندو از آنجایی كه باز دنبال نوجویی است، شبیه «زندگی خواب ها» است. به این سطرها توجه كنید:

    «تنها در بی چراغی شب ها می رفتم ‎/ دست هایم از یاد مشعل ها تهی شده بود»، «كنار مشتی خاك ‎/ در دوردست خودم، تنها نشسته ام»، «ریشه ات را بیاویز من از صداها گذشته ام ‎/ ... رؤیای كلید از دستم افتاد ‎/ كنار راه زمان دراز كشیدم ‎/ ستارها در سردی رگ هایم لرزیدند»، «از شب ریشه سرچشمه گرفتم»، «پنجره ای را به پهنای جهان می گشایم»، «اندوه مرا بچین كه رسیده است»، «بی تابی انگشتانم شور ربایش نیست، عطش آشنایی ست»، «در نهفته ترین باغ ها دستم میوه چید».

    این ها نمونه هایی است كه تلفیق دو فضای در حال تجربه كردن سهراب سپهری را نشان می دهد. او باز از غمگینی خودش حرف می زند و از این كه هنوز زنجیری غم است «ماهی زنجیری آب است، من زنجیری غم».
    اما همین «غم» او را وارد دریچه ای از جهان دیگر می كند كه آنجا سراسر كشف و شهود است و این كشف دیگر او را از شاعری كه در پی تجربه كردن برای نوشتن است تبدیل به شاعر پر از كشف و سرشار از برون ریزی می كند. سپهری در حال استحاله است و این استحاله متغیرهای زیادی دارد، عواطف و زندگی شخصی اش، سفرهایش، تأثیر عرفان بر دیدگاه های جهان شناختی اش و... از جمله آن ها است. اكنون او «چیزی شبیه بی خودی و كشف است». كشف جهان جدید و بی خودی از گذشته و دغدغه های آن، البته به جز «غم» كه رگه پنهان سهراب سپهری است و جای خودش را پس از مدت ها به «شادی» شناخت می دهد.

    سپهری حدود همین سال هاست (۴۰-۳۹) كه به توكیو می رود و به حكاكی روی چوب می پردازد. سپس به هند سفر می كند و از آن جا هم تجربیاتی به دست می آورد. سال ۱۳۴۰ سهراب تدریس در هنركده هنرهای تزئینی تهران را آغاز و پس از مدتی در همان سال «شرق اندوه» را منتشر می كند.

    «شرق اندوه» تجربه عرفانی سپهری است. شاید بیراه نباشد اگر این مجموعه را از جهاتی با نگاه پر از شور و دلدادگی مولانا كه همراه با هلهله و شعف است، مقایسه كنیم. البته این مقایسه به طور قطع فقط در نوع توجه به وزن و ریتم شعر و تا حدودی نگاهی است كه هر دو شاعر از یك جنس به «هستی» دارند وگرنه ممكن است به قول منطقیون قیاس مع الفارق باشد.
    در «شرق اندوه» سپهری پیش از آن كه به فكر شعر نوشتن باشد به شور و شعف خود می بالد كه نوع جدیدش را به تازگی دریافته است.

  8. #38
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم2

    نوعی سرخوشی كه از سَرِ عشق دست داده است و بالندگی و آزادی روح را به دنبال دارد. به این سطرها دقت كنید: «سرچشمه رویش هایی، دریایی، پایان تماشایی ‎/ تو تراویدی، باغ جهان تر شد، دیگر شد»، «خوابی از چشمی بالا رفت»، «در جوی زمان در خواب تماشای تو می رویم»، «بادآمد، در بگشا اندوه خدا آورد»، «آنی بود، درها وا شده بود ‎/ برگی نه، شاخی نه باغ فنا پیدا شده بود»، «من رفته، او رفته، ما بی ما شده بود ‎/ زیبایی تنها شده بود، هر رودی دریا شده بود ‎/ هر بودی بودا شده بود»، «من سازم: بندی آوازم، برگیرم، بنوازم، برتارم زخمه «لا» می زن، راه فنا می زن».

    سپهری انگار در این مجموعه دیگر نمی خواهد شعر بنویسد. «شرق اندوه» در واقع طلوع و مشرق «اندوهی» جدید است كه غم «مرگ رنگ» را می زداید، این اندوه، اندوه عشقی است كه شعف انگیز است و «مرز پریدن ها و دیدن هاست». كسی كه كلید دروازه اشعار سپهری را در اختیار دارد از این پس هم می تواند وارد جهان سپهری شود، اما چون اثر بعدی سپهری در واقع یكی از نقاط تكامل شعری اوست تكاملی كه در آرایه های شعری و جهان بینی شاعر رخ می دهد، اگر كلید به دست نیابی، جهان او مكان غریبی می شود كه ساكنانش با واژه های سردرگمی حرف می زنند. سپهری حدود سال های ۴۰ از تمام مشاغل دولتی كناره گیری می كند و به نقاشی و شعر می پردازد. او گالری های متعددی در ایران و خارج از كشور برای نمایش آثارش ترتیب می دهد و به سفر هم می رود.

    وی در همین دوره است (یعنی حدود سال های ۴۲ و ۴۳) كه به هند و پاكستان و افغانستان سفر می كند و فرانسه و برزیل را هم برای شركت در جشنواره ها و نشست ها می بیند. با این تجربیات و پس از ۴ سال از مجموعه قبلی اش، سپهری ۲ شعر بلند «صدای پای آب» و «مسافر» را می سراید، شعری كه شاید اوج سهراب و سطرهای به یاد ماندنی او را كه امروز روی پوسترها، دفترها و كارت پستال ها دیده می شود می توان در آن دید.

    به این سطرها نگاه كنید: «حجرالاسود من روشنی باغچه است»، «خوب می دانم حوض نقاشی من بی ماهی است»، «نسیم شاید برسد، به گیاهی در هند»، «هركجا هستم باشم آسمان مال من است»، «چه اهمیت دارد گاه اگر می روید قارچ های غربت»، «من به آغاز زمین نزدیكم»، «فتح یك قرن به دست یك شعر»، «چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید»، «چرا گرفته دلت مثل آن كه تنهایی»، «دچار یعنی عاشق»، «قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشكال»، «همیشه عاشق تنهاست»، «دلم عجیب گرفته است خیال خواب ندارم»، «اهل كاشانم روزگارم بد نیست»، «و خدایی كه در این نزدیكی است»، «من وضو با تپش پنجره ها می گیرم»، «روح من در جهت تازه اشیا جاری است».

    سهراب سپهری در این ۲ شعر بلند تجربیات متعدد خود در عرصه تركیبات واژگانی و نگاه به «هستی» را به تلفیقی بسیار ساده و سهل ممتنع می رساند و بیان می كند. برخی از سطرهای این دو شعر زیباترین و تأثیرگذارترین سطرهای شعر معاصر ایران را تشكیل می دهند. جهان ساده و بی آلایش سهراب و دغدغه های او به وضوح در این دو شعر قابل پیگیری و نشانه گذاری اند. در واقع، روح سپهری در جهت تازه ای از اشیا قرار گرفته است، همان طور كه خودش در سطری از این شعر می نویسد.

    او موقعیت خود در هستی، نگاهش به عرفان، زندگی روزمره، ارتباط با عناصر و اجزای پیرامونی و عشق را در این دو شعر بلند به شكلی آشكار بیان می كند. شاید بیراه نباشد اگر اوج پختگی سپهری را در این دو اثر بدانیم و همین گونه است كه اقبال عمومی از این شعرها نسبت به آثار دیگر سپهری بیشتر بوده است. شناختی كه در اوایل متن از آن سخن به میان آمد و جست وجویی كه شاعر برای شناخت دارد، این جا دیگر از سپهری سلب می شود.
    او اینجا دیگر «فاعل شناسا» نیست، بلكه كسی است كه شعر از دریچه نگاه او و به شكلی كاملاً جوششی بیرون می جهد. این دو شعر بلند اگرچه بسیار مقطع نوشته شده اند، اما وحدت ارگانیك و ساختاری كه میان اجزا و عناصر تشكیل دهنده آن وجود دارد نشان از ذهن و ضمیر ناخودآگاه توانمند شاعر دارد.

    شاعری كه دیگر «واژه ها به فكش حمله می كنند» و او فقط یك نویسنده صرف است، نویسنده ای كه تجربیات و سختی هایش را كشیده و ضرورت ها و نیازهای ذهنی اش را برای نوشتن سیراب كرده و حالا با یك انفجار ذهنی به این حجم اثر قابل تأمل آفریده است. كلماتی كه سپهری فقط آن ها را روی كاغذ می آورد وگرنه خلق آن ها در فضای دیگری رخ داده است.

    در بهمن ،۱۳۴۶ سپهری مجموعه «حجم سبز» را منتشر می كند. «حجم سبز» در واقع ادامه نگاه «مسافر و صدای پای آب» است، نگاهی كه از یك «بصیرت» و «دانایی» خبر می دهد. «حجم سبز» همان «حجم دانایی و بصیرتی» است كه سهراب در آن سیر می كند. او دیگر از فضاهای قبلی اش فاصله گرفته است، «مرگ رنگ»، «زندگی خواب ها»، «شرق اندوه» كه به نوعی از غمزدگی ها و افسردگی هایش نشأت گرفته بود، حالا تبدیل به «اتاق» دیگری شده است، اتاقی كه «آبی» ست و در آن شادی هست.

    دیگر برای سهراب سپهری «زندگی خالی نیست، مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست، آری تا شقایق هست، زندگی باید كرد» این نگاه در برابر نگاه «مرگ رنگ» است، همان نگاهی كه در آن سهراب «سربه سر افسرده بود». در «حجم سبز» سهراب از شعف هایش می نویسد: «در دل من چیزی هست، مثل یك بیشه نور، مثل خواب دم صبح ‎/ و چنان بی تابم، كه دلم می خواهد ‎/ بدوم تا ته دشت، بروم تا سر كوه، دورها آوایی ست كه مرا می خواند».

    به این سطرها توجه كنید: «قایقی خواهم ساخت»، «پشت دریاها شهری است»، «گوش كن دورترین مرغ جهان می خواند»، «بهتر آن است كه برخیزم، رنگ را بردارم، روی تنهایی خود نقشه مرغی بكشم»، «چرا مردم نمی دانند ‎/ كه لادن اتفاقی نیست»، «بیا زندگی را بدزدیم آن وقت ‎/ میان دو دیدار قسمت كنیم»، «من در این تاریكی ‎/ فكر یك بره روشن هستم».

    در تمام این سطرها، امید به زندگی و فضاهای تازه «بودن» دیده می شود. سپهری در «حجم سبز» زندگی اصیل خودش را درمی یابد و اینجاست كه شادی او از بصیرت شاعرانه و كشف و شهود مشخص می شود.
    این مجموعه در واقع نقطه برتری سپهری است در آثارش و دیگر نمی توان نقطه نهایی دیگری برای اثرش فرض كرد. در مجموعه «ما هیچ، ما نگاه» اگرچه این امید و ایجاد فضاهای تازه دوباره اتفاق می افتد اما به اندازه «حجم سبز» قابل بررسی و قبول نیست و این مسأله البته در مقایسه سهراب سپهری با خودش قابل بررسی است وگرنه «ما هیچ، ما نگاه» از مجموعه شعرهای كم نظیر در ۱۰۰ سال گذشته شعر ایران است.

    سپهری در «ما هیچ، ما نگاه» به آسانی همه چیز را در حد نگاهی دقیق به «هستی» و پیرامون و به بیانی دیگر ایجاد بصیرتی شاعرانه می داند، شما باید تجربیات «هستی شناختی» خود را پس از مدتی از راه نگریستن ادامه دهی، البته نه این كه به پیرامون فقط نگاه كنی بلكه منظور توجه و فعال كردن شهود و كشف در درون آدمی است و تأثیر آن در نوع اتفاقاتی كه در زندگی روزمره می افتد. این سطرها را بخوانید: داخل واژه صبح ‎/ صبح خواهد شد»، «راه معراج اشیا چه صاف است»، «یك نفر باید از این حضور شكیبا ‎/ با سفرهای تدریجی باغ چیزی بگوید»، «دست هایم نهایت ندارند ‎/ امشب از شاخه های اساطیری ‎/ میوه می چینند»، «آدمی زاد طومار طولانی انتظار است»، «باید كتاب را بست، باید بلند شد، در امتداد وقت قدم زد، گل را نگاه كرد، ابهام را شنید»، «باید نشست ‎/ نزدیك انبساط ‎/ جایی میان بی خودی و كشف».

    شاید نگاه سهراب در «ما هیچ، ما نگاه» به شكلی انتزاعی بازگو شده است اما دریچه های دانایی و شهود او آن قدر لطیف و انسانی اند كه این شاعر را در انتزاعی ترین حالات هم قابل درك می كند.

    روزگاری از دریچه های دیگران به سهراب نگریستیم، دریچه هایی كه گاه او را نكوهش می كردند و شعر او را پس می زدند و گاه او را تمام كمال می پذیرفتند. در هر حال، سپهری از سرمایه های فرهنگی سرزمین ماست و موقعیت تأثیرگذار او را در ادبیات معاصر ایران هیچ گروه یا گرایش فرهنگی نادیده نمی گیرد. سهراب سپهری زیاد نزیست. او ۱۵ مهرماه ۱۳۰۷ متولد شد و یكم اردیبهشت ماه سال ۱۳۵۹ به «حجم سبز» رفت. روزگاری برایش نوشتم «آدم این جا تنهاست» و نوشتم آدم در شعرهای سپهری تنها می ماند، اما باید گفت: بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم.

    حسن گوهرپور
    روزنامه ایران

  9. #39
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    فهرست

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



    فهرست اشعار

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

  10. #40
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض داريوش آشوري و سهراب

    - ممكن است كه نظرتان را در مورد سهراب سپهري هم بفرماييد ؟
    - به نظر من سهراب هم شاعر خوب و موفقي است ، او جزو همين چند شاعر موفق دوران ماست ، از جهت فكري شايد روشنتر و دقيقتر از انديشه ديگر شاعران مي شود در موردش قضاوت كرد ، چرا كه از انديشه اي مشخص تاثير پذيرفته است و مي تواند آن ها را در شعر خودش منعكس بكند. فكرش بيشتر بر اساس عرفان آسياي شرقيست كه دور مي زند. او بيانگر نوعي عرفان طبيعي در آثارش است . به همين جهت هم هست كه مي گويم مي شود عناصر فكري مشخصتري را از شعرهايش بيرون كشيد. از جهت ساختمان ايماژ در بعضي از اوقات واقعا موفق است. البته از جهت زبان از توفيق بزرگي برخوردار نيست ، شايد به دليل اين باشد كه با ادبيات فارسي خيلي مانوس نبوده است . به آن صورت كه شاملو و اخوان داراي حساسيت زباني هستند و به دنبال اين كار رفته اند ، او نرفت و نشان هم نداد كه داراي يك چنين حساسيت هايي هم هست ، اما از جهت بينش شاعرانه و بينش نقاش شاعر ، شاعري با هويت است و شعرهايش براي خودش داراي شخصيت مستقلي هستند. گروهي از اشعار او جزو آثار موفقتر معاصرند.
    -شما مي گوييد كه در كارهاي سپهري فكر خاصي وجود دارد، پس دليل موفقيتش در چيست در فكر يا در زبان ؟
    - از جنبه حسي ، عاطفي و فكري است كه او كاملا موفق است . او نمي تواند بار ارزشي كلام را خيلي حس كند . تفكر شاعرانه و ايماژها است كه كارش را موفق كرده است. اين جنبه ها به كار او توفيق مي دهد. او ايماژگري بسيار تواناست و اين ها را ما
    نمي توانيم كم اهميت بدانيم.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •