تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 3 از 16 اولاول 123456713 ... آخرآخر
نمايش نتايج 21 به 30 از 156

نام تاپيک: سهراب سپهری

  1. #21
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض پرويز ناطق خانلري و سهراب

    نظر شما در مورد كارهاي سپهري چيست ؟
    - اشعارش را كامل نمي بينم. البته داراي معاني ، مضامين و عبارات لطيف هست.
    - از چه جنبه اي آن را كامل نمي بينيد؟
    - چيزي نيست كه بشود آن را به خاطر سپرد و نقل كرد.

  2. #22
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض بيوك ملكي

    اول ارديبهشت ماه هر سال ، يادآور اول ارديبهشت سال 1359 ، روز مرگ سهراب سپهري است ، و آنچنانكه خود مي گفت : "مرگ ، پايان كبوتر نيست ."
    ما هر وقت مطلبي درباره هنرمندي خوانده يا شنيده ايم ، معمولا" آن مطلب در مورد محيط زندگي او ، هنر او ، چگونه فكر كردن او ، چگونه نگاه كردن او به انسان و جهان و ... بوده است . براي اينكه هم اين سنت را نشكسته باشيم و هم تا حدودي همه اينها را ، هر چند مختصر ، آورده باشيم ، با هم زندگينامه او را از زبان ساده اما هنرمندانه خودش مرور مي كنيم :
    اهل كاشانم
    روزگارم بد نيست
    تكه ناني دارم ، خرده هوشي ، سر سوزن ذوقي .
    مادري دارم ، بهتر از برگ درخت
    دوستاني ، بهتر از آب روان
    و خدايي كه در اين نزديكي است :
    لاي اين شب بو ها ، پاي آن كاج بلند .
    من مسلمانم .
    قبله ام يك گل سرخ ...
    اهل كاشانم .
    پيشه ام نقاشي است :
    گاه گاهي قفسي مي سازم با رنگ ، مي فروشم به شما
    تا به آواز شقايق كه در آن زنداني است
    دل تنهايي تان تازه شود ...
    سهراب نه تنها با آواز شقايقهايي كه در قفس نقاشي هايش مي خوانند ، دل تنهايي ما را تازه مي كند . بلكه چشمهاي ما را با زلالي شعرهايش مي شويد و از ما مي خواهد تا جور ديگري به جهان نگاه كنيم . نگاهي غير از نگاههاي عادي و سطحي :
    من نمي دانم
    كه چرا مي گويد : اسب حيوان نجيبي است ، كبوتر زيباست
    و چرا در قفس هيچكس كركس نيست .
    گل شبدر چه كم از لاله قرمز دارد ،
    چشم ها را بايد شست ، جور ديگر بايد ديد ...
    او زندگي را با همه غمها و شاديهايش بين خود و ديگران تقسيم مي كند و هميشه نگران بي گناهاني است كه از گناهكاران گونه هايشان نمناك است و دلهايش غمناك .
    در فكر او ، حتي مرغابيهاي دريا نيز بايد دلهاي كوچكشان ، چون درياي آرام باشد و پيوسته در اين فكر است كه مبادا آرامش آبي مرغابيها بر هم خورد :
    حكايت كن از بمبهايي كه من خواب بودن و افتاد
    حكايت كن از گونه هايي كه من خواب بودم و تر شد
    بگو چند مرغابي از روي دريا پريدند ...
    سپهري اگر چه اهل كاشان است اما هيچگاه خود را متعلق به آن نمي دانند ، و تنها كاشان شهر او نيست . شهر حقيقي او گم شده . او خانه اي در طرف ديگر شب ساخته است . طرف ديگر شب كجاست ؟ بي شك بايد جايي باشد كه چشمها به روشني باز مي شود. جايي كه تا بخواهي در آن خورشيد است ، نور است ؛ جايي كه حتي مي شود در آن صداي نفس باغچه را هم شنيد :
    اهل كاشانم . اما
    شهر من كاشان نيست .
    شهر من گم شده است .
    من با تاب ، من با تب
    خانه اي در طرف ديگر شب ساخته ام .
    و راستي ! مگر فرقي هم مي كند كه انسان در كجاي زمين باشد ؟ :
    هر كجا هستم ، باشم
    آسان مال من است
    پنجره ، فكر ، هوا ، عشق ، زمين مال من است
    او با هشت كتاب آمد ، و پيامهايي از دوستي ، مهرباني ، روشنايي و ... براي ما آورد :
    روزي خواهم آمد ، و پيامي خواهم آورد
    خواهم آمد ، گل ياسي به گدا خواهم داد
    خواهم آمد سر هر ديواري ، ميخكي خواهم كاشت
    آشتي خواهم داد
    آشنا خواهم كرد
    دوست خواهم داشت .
    و با قايقي به پشت درياها سفر كرد و از اين خاك دور شد :
    قايقي خواهم ساخت
    خواهم انداخت به آب
    دور خواهم شد از اين خاك غريب ،
    همچنان خواهم خواند .
    همچنان خواهم راند
    پشت درياها شهري است
    كه در آن وسعت خورشيد به اندازه چشمان سحرخيزان است
    پشت درياها شهري است
    قايقي بايد ساخت .

  3. #23
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض تفكر عارفانه سپهري

    در ما هيچ ما نگاه ، مي توان گفت تفكر عارفانه سپهري شكل گرفته است . اين آخرين اشعار او بدون ترديد از سادگي و طراوت اشعار كتاب حجم سبز برخوردار نمي باشد روح روستائي سپهري كه مدام با لحظه هاي سبز و شگفت طبيعت حضور دارد . نگاهش فراسوي خاك ، درخت ، آب ، به صورتي ناگفتني و بديع مانده است .
    در ما هيچ ما نگاه ، شاعر چون چشم مطلق خدا ناظر تمامي هستي است . در علف زار پيش از شيوع تكلم حضور دارد . و زير آفتاب هشتم ديماه است در ابتداي خدا است و در شوري ابعاد عيد . او از اعصار جادو و از زمين پيش از طلوع هجاها سخن مي گويد در اين شعر تمام كوشش و هم او در جهت وحدت ملكوت با جهان مطلوب تن است در پيوند تمامي نيروهاي هستي در يگانگي مطلق روح و جسم تضاد ماده است . تركيبات شعري او مبين اين تلفيق است او سعي در جسماني كردن و و روحاني كردن ماديات دارد و مي خواهد از تجربه هاي خاكي غافل نماند .


    گلي ترقي

  4. #24
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض سهراب سپهری و فرشته ساری

    بعد از انقلاب اشعار سپهري در سطح وسيع و گسترده اي به ميان مردم رفت. نقش تبليغاتي رسانه هاي همگاني بسيار مهم بوده است ، اما فراموش نكنيم اگر "آني" كه در اشعار سپهري موج
    مي زند ، وجود نداشت از اين تبليغات نتيجه اي حاصل نمي شد."
    "لحن اشعار سپهري با لحن كتابهاي مقدس قرابت دارد. افعال امر ونهي در اشعار او بسيار زياد است و ويژگي القايي دارد. سپهري از نظام انديشگي هستي شناسانه خاصي برخوردار است كه بر تمام اشعار او احاطه دارد، شعر سپهري حاصل يك اتفاق و تكان عاطفي نيست ، به خاطر همين در اشعار او فضاي يكنواختي به وجود آمده و همين ويژگي ها موجب آن مي شود كه عليرغم تصاوير مجرد و انتزاعي فراوان شعر ما اغلب از تركيب چند اسم معنا و انتزاعي ساخته شود كه فهم آن دشوار است. ( اگر اصولا قابل فهم حسي يا عقلي باشد) اما خواننده اي كه در جذبه يكنواخت فلسفه و لحن او داخل مي شود با اشعار او ارتباط برقرار مي كند. شعر سپهري ، شعر آرامش و سكون است. دعوت سپهري براي تغيير جهان نيست او دعوت به ديدن جهان مي كند. "
    (يادمان سهراب ، در شب شعر و سخنراني اهل كاشان ، مجله گردون ، شماره 39 و 40 )
    Last edited by magmagf; 02-03-2007 at 02:38.

  5. #25
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض مصاحبه با محمود تهراني

    ممكن است كه نظرتان را در مورد كارهاي سهراب سپهري بفرماييد ؟
    - بهتر اين است كه آدم كتاب سپهري را دقيق نقل كند.
    كارهاي ايشان مايه سو تفاهم زيادي شده است. "مگنيس" شاعر انگليسي مقاله اي با ترجمه ابراهيم مكلا دارد كه در شماره شش آرش منتشر داده است ، او مي گويد كه شعر بايد داراي ظرافت و استحكام باشد. آنچه را كه ما در شعر فرخزاد مي بينيم همين است : ظرافت و استحكام . شعرهاي سپهري ظرافت هايي را دارد ، ولي من در آن استحكام كلامي نمي بينم.
    سپهري عرفان شرقي را براي ما آورده است ، البته در سرزميني كه عرفانش در اوج است ، ايشان عرفان شرق دور و نزديك را وارد كرده اند.اين عرفان در هر حال براي اين مردم تازگي هايي داشت.نقاشان مي گويند كه او شاعر خوبي است و شاعران مي گويند او نقاش بهتري است. سپهري شاعر خوبي است ، ولي البته بايد ا كارهايش انتخابي كرده شود. "به اعماق قرن دست كشيدن "، "ترني كه سياست مي برد و چه خالي مي رفت " حرفهاي لوس و بي مزه اي است.
    يا وقتي كه مي گويد :
    مرد بقال از من پرسيد : چند من خربزه مي خواهي ؟
    من از او پرسيدم : دل خوش سيري چند ؟
    آخر براستي اين حرف چه معني دارد؟ اين زبان مبتذل است.
    آخر كسي كه دلخوشي را با سير نمي سنجد ، يعني شما
    مي خواهيد آن قدر ساده حرف بزنيد. اشكال كار سپهري در اين بود كه مي خواست با يك زبان ساده يك مسئله كاملا مجرد را بيان كند.
    - شما مي خواهيد بگوييد كه اين عملي نيست چرا كه هر جرياني باشد زبان خاص خودش را داشته باشد ، آيا اين طور است ؟
    - بله همين طور است. عيب سپهري در اين است كه مقداري مقلد فرخزاد شده است . خيلي ها از فرخزاد تقليد كرده اند و به قول اخوان جلو آيينه مي نشستند و گريه مي كردند كه البته مقصودش نادر پور بود.
    ايشان ابتدا يك مقدار شعر نيمايي گفتند ، بعد آن ها را رها كردند و به شعر مجرد بي وزن روي آوردند ، بعد هم به همين چند وزن روي آورد و وزن خاصي را هم انتخاب كرد. اين وزن يكنواخت است ، يعني ، در مونوپل قرار مي گيرد ، توي اين وزن خيلي راحت
    مي شود حرف زد ، ولي اين وزن عين بحر طويل است ، يعني ، قانونمندي خاصي ندارد ، هارموني و فرم ندارد . يك مقدار انديشه در اين كارهاست كه سرزير هم مي شود ،گاهي زيباست و گاهي هم نيست. من شعري مثل " آب را گل نكنيم " را از شعرهاي خوبش نمي دانم. من اين شعر را وقتي كه با شعري كه در مورد فرخزاد گفت مقايسه مي كنم ، آن را خيلي بيشتر مي پسندم ، مي گويد : "بزرگ بود و از اهالي امروز بود " ايشان اشعاري دارند كه از يك فكر بشري حرف مي زند. بايد بر كار سپهري نقدي دقيق انجام گيرد.
    - گمان مي كنم كه مي شود نظريات شما را در مورد سپهري اين طور جمع بندي كرد :
    1- ايشان آنچه را كه مي توانستند از اينجا بگيرند ، رها كردند و رفتند و همان حرفها را از جاهاي ديگر گرفتند و بازگو كردند.
    2- زبان را در جريان ها و فنومن هايي به كار مي گيرد كه اصولا آن زبان به كار آن جريان و فنومن نمي آيد ، به همين جهت هم گاهي كارهايش لوس و حتي مبتذل مي شود.
    3- فرم مناسب را نتوانست براي انديشه هايش پيدا كند و همين كارهايش را با اشكال مواجه كرده است . اين ها نقص هاي كار اين شاعرند ، اما در عين حال معتقديد كه در كارهايش مي شود شعر خوب را هم پيدا كرد. اين شعر خوب بدان دليل است كه ايشان در آنجاها تفكري را بيان مي كنند . شما تا چه اندازه با اين نتيجه گيري هاي من موافقيد ؟
    - من گفتم كه سپهري ظريف است ولي محكم نيست. گفتم كه او عرفان تائوئي شرقي و چيني را آورده است. اين هم خودش يك كار تازه اي داشت ، يعني ، رفته و عرفان شرقي را برداشته و به اين سرزمين آورده است . شايد آن عرفان با ذهنيتش آشناتر است ، بايد دانست كه آن عرفان در عين حال در ادبيات مدرن ما مد روز هم هست.
    من در مقاله اي با نام "عرفان بازي غربي " نوشتم كه آمريكايي هاي صنعت زده و خسته از فرهنگ روزگار خود ، تصميم مي گيرند كه عرفان را از چين كمونيست وارد بكنند ، اما چين راهشان نداد و آن ها در هند به جستجوي عرفان رفتند. گرايش به عرفان شرقي شايد يك مسئله جهاني باشد و ممكن است كه واقعا سپهري آن را با اين توجه نبيند. البته بيانش مثل بيان مولوي و ديگران نيست ، مدرن است. همان طور كه گفتم مسائل شعر معاصر بايد معاصر و مدرن باشد. اين عيب سپهري نيست كه از اين عرفان و از اين بيان مدرن استفاده مي كند ، عيب او در اسنوب يا متظاهرانه بودن اثرهايش است ، آخر حتما جنبه هايي از اسنوب در شعرهايش وجود دارد كه بسياري ، از اين اشعار ملال آور سرد خوششان
    مي آيد. بايد به اين جانورهايي كه از شعرهاي سپهري خوششان مي آيد حالي كرد كه او مي تواند شاعر شعرهايي هم باشد كه شما اصولا نمي پسنديد ، و بالاتر از پسند شما قرار مي گيرد.
    - آن چيست ؟
    - در آنجاهايي است كه او با يك بيان قوي تفكري را بيان مي كند.

  6. #26
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض علي موسوي گرمارودي

    سپهري از كساني است كه راه نيما را شناخته بود اما اين را با خود با شخصيت يگانه خويش پيمود او خود را با رنگ و كلمه بيان مي كرد مصالح خلاقيت او هم رنگ بود و هم كلمه و او با اين هر دو نقاشي مي كرد . يا با اين هر دو ماموريت ادبي خود را انجام مي داد تعجب نفرمائيد كه براي نقاشي او نيز تامل به ماموريت ادبي شده ام مي دانيد كه در نقاشي ايراني از گذشته هاي دور به خاطر منعي كه اسلام در مبارزه با آثار بت پرستي پيش آورده بود . پرسپكتيو ناگزير حذف شده يكي از منتقدين غربيي مي گويد نقاشي در آبستره همانجائي رسيده است كه نقاشي ايران اسلامي در طي قرون مي پيمود يعني در اين نقاشي نيز مانند آبستره رنگها يكديگر را فرا مي خوانند . نقاشي ماموريت ادبي مي يابد .
    و اما شعر سپهري شعر او در نخستين برخورد داراي چند ويژگي است يكي اينكه سپهري نخستين كسي يا دست كم مهمترين شاعري است كه زبان شعر نو را با زبان محاوره پيوند زد . توضيح آنكه در شعر نو شاعران در همانحال برخي داراي زبان خاص خويشند در يك چيز اشتراك دارند و آن زبان عام شاعرانه است در برابر زبان محاوره . در واقع مي توان گفت كه زبان شاعرانه هر شاعر و زبان خاص وي جنس و فصل شعر او را تشكيل مي دهند .
    زبان شاعرانه در اين تعبير يعني زباني كه علاوه بر حفظ ويژگي زبان خاص يك شاعر داراي ضخامت و اسلوب شعري است و حوزه لغات و تعبيرات و بيان در آن از نوعي است كه آن را از سوئي از زبان نوشتار متمايز مي كند و از سوئي ديگر از زبان گفتار چنانكه در ضمن پاسخ به سوال ديگر عرض كردم اغلب اين ضخامت و اسلوب و تمايز و تمايل به ارگانيسم در كاربرد لغات بدست مي آيد . اما سپهري و البته فروغ و اسماعيل شاهرودي هم شاعراني هستند كه زبان شاعرانه را با زبان محاوره پيوند زده اند و به جاي خود موفق هم بوده اند اگر چه سپهري از اين لحاظ موفقتر است .
    اهل كاشانم
    روزگارم بد نيست تكه ناني دارم , خرده هوشي , سر سوزن ذوقي .
    فروغ بيگمان در اين زمينه يعني پيوند زدن زبان شاعرانه با زبان محاوره تحت تاثير سپهري است به گوشه اي از اين شعر فروغ نگاه كنيم :
    دلم براي باغچه مي سوزد
    كسي به فكر گلها نيست كسي به فكر ماهيها نيست . كسي نمي خواهد باور كند . كه باغچه دارد مي ميميرد .
    ويژگي شعر دوم سپهري تصوير گرائي است . سپهري يك شاعر ايماژيست .
    تصوير گر است اين نتيجه طبيعت گرائي صميم اوست كه با نوع نگرش فكري وي هماهنگ است . سپهري از جهت انديشگي شيفته يك نوع عرفان خاص خود است كه بدان مي توان عرفان طبيعي ناميد .
    عرفاي گذشته ما در تكاپوي عرفانيات خويش سعي دارند خدا را بيواسطه بنگرند چشم به چشمه اصلي نور . به خانه خورشيد دوخته اند .
    سپهري اما در عرفان ويژه خويش بلند پروازي عرفاي فحل تاريخ اسلامي ما را ندارد و خدا را از طريق طبيعت جستجو مي كند .
    من نمازم را وقتي مي خوانم
    كه اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته سرو چ
    من نمازم را پي تكبيره الاحرام علف مي خوانم
    پي ق قامت موج
    شكي نيست كه او در ديد عرفان ويژه خود صميم است به همين جهت مي بينيم كه تصوف قشري و عرفاي ظاهر نما را با طنز چنين تصوير مي كند .
    عارفي ديدم بارش تنناها يا هو
    به هر صورت اين عرفان ويژه سپهري هر چه هست و هر چه آن را بناميم از عوامل عمده تصوير گرائي اوست .
    اگر عرفان عرفاي قديم آنان را در الله مستغرق مي ساخت ... در سپهري باعث شده كه با ديد عرفاني در طبيعت غرق شود و وقتي تا اين اندازه در طبيعت مستغرق مي گردد . دستمايه ايماژهاي شعر خود را فراهم مي آورد .
    به همين جهت خيال انگيزي شعر سپهري در اوج است .
    مي دانيم كه هر تصوير ساخته يك صنعت ذهني است اما هر چه عناصر اين صنعت ذهني تر و وابسته تر به قوانين و قواعد شاعرانه و به تعبير من كوششي باشد . شعر مصنوعي تر از كار در مي آيد . به عكس هر چه جوششي تر باشد يعني بازيافت آن مستقيما" از خارج ذهن و در طبيعت گرفته شده باشد . شعر طبيعي تر مي نمايد و شعر سپهري چنين است . اگر بخواهيم مقايسه اي كرده باشيم . نادر پور هم يك شاعر تصوير گر است و حتي در اين زمينه قوي تر از سپهري است اما صنعت و كوشش در نادر پور غلبه دارد و در واقع به تعبيري ديگر تخيل نادر پور بسته تر ولي تخيل سپهري آزادتر و گسترده تر است در او جوشش غلبه دارد .
    ويژگي سوم شعر سپهري شخصيت بخشيدن به پديده ها و اشيا است همه چيز در شعر سپهري زنده است احساس دارد عاطفه دارد مي بالد و نفس مي كشد در واقع چنانچه خودش مي گويد او همان شاعري است كه به هنگام خطاب به گل سوسن مي گفت شما
    به كجا مي گوئيد شب مي تپد جنگل نفس مي كشد
    جاي ديگري مي گويد علف ها ريزش رويا را در چشمانم شنيدند
    و چنانچه در همين نمونه ديديم بررسي به دليل شخصيت دادن به اشيا افعال را در متناسب با شخصيت ها جمع مي آورد نه مفرد علفها شنيدند .
    و چنانكه در همين نمونه ديديم بررسي همه صور خيال در شعر سپهري به ويژگي كاربرد انواع استعارت به مجالي بلندتر نيازمند است بر رويهم سپهري به نظر من بيشتر شاعر است تا سخنور .
    كلمه در زبان شعري او با خود شعر يكپارچه فرا مي جوشد , نه آنكه مانند شاعران نخست سوژه اي دست و پا كند آنگاه براي بيان آن به فكر قالب و فرم گفتار و كلمه بگردد . شعر او عين گياه و سبزه و گل كه او آنقدر دوست مي داشت در زمينه ذهنش ناگهان مي رويد نجابت و زلالي و معصوميت روستائي وار او گوئي خود شعر را نيز تحت تاثير قرار مي دهد .

  7. #27
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض شعر " ساده رنگ " سهراب سپهري ، يك رباعي مدرن

    عمران صلاحي


    شعر " ساده رنگ " سهراب سپهري ، يك رباعي مدرن آميز است. در رباعي مرسوم ، همه ماجرا در مصراع آخر اتفاق مي افتد . شاعر در سه مصراع اول زمينه چيني مي كند و حرف اصلي را در مصراع آخر مي زند. مصراع آخر ، زنگ و ضربه نهايي رباعي است كه مخاطب را در همان اوج نگه مي دارد. مصراع آخر بي ارتباط با مصراع هاي قبلي نيست ، اما بيشتر به ياد مي ماند. گاهي سه مصراع اول فراموش مي شود و تنها مصراع آخر در حافظه مي ماند و حتي به صورت ضرب المثل در مي آيد. البته هميشه اين طور نيست . بعضي از رباعي هاي خيام به قدري يكپارچه است كه انگار هر چهار مصراع آن ها يك مصراع است. اما اغلب مصراع آخر است كه حرف اصلي را مي زند.
    در رباعي مدرن سهراب سپهري هم دقيقا چنين حالتي پيش
    مي آيد . در شعر سپهري به جاي "مصراع" ، بهتر است بگوييم "بخش"."ساده رنگ" ، از چهار بخش تشكيل شده است .
    بخش اول ، حالتي ايستا دارد. توصيف آدم ها و فضاست. هيچ اتفاقي نمي افتد :
    آسمان ، آبي تر.
    آب ، آبي تر.
    من در ايوانم ، رعنا سر حوض.
    از بخش دوم ، حركت آغاز مي شود :
    رخت مي شويد رعنا
    برگ ها مي ريزد .
    شاعر به ياد مادرش مي افتد و گفت و گوي خود با او :
    مادرم صبحي مي گفت : موسم دلگيري است.
    من به او گفتم : زندگاني سيبي است ، گاز بايد زد با پوست.
    طنز ، خودش را در همين مصراع نشان مي دهد، وقتي زندگي به سيب تشبيه مي شود ، اين سيب ممكن است لهيده و كرمو هم باشد. به قول يارو گفتني: آش كشك خالته ، بخوري پاته ، نخوري پاته !
    بخش سوم نيز باز توصيف حالت هاست :
    زن همسايه در پنجره اش ، تور مي بافد ، مي خواند.
    من "ودا" مي خوانم ، گاهي نيز
    طرح مي ريزم سنگي ، مرغي ، ابري.
    سهراب همه چيزهايي را كه در بخش هاي قبلي پخش و پلا كرده است ، در بخش چهارم جمع مي كند . اين بخش با توصيف ساده اي آغاز مي شود:
    آفتابي يكدست
    سارها آمده اند.
    تازه لادن ها پيدا شده اند
    و حرف اصلي اينجاست:
    من اناري را ، مي كنم دانه ، به دل مي گويم :
    خوب بود اين مردم ، دانه هاي دلشان پيدا بود.
    اگر شاعر به آرزويش برسد و دانه هاي دل مردم پيدا باشد ، چه اتفاقي مي افتد :
    مي پرد در چشمم آب انار: اشك مي ريزم.
    مادرم مي خندد
    رعنا هم.
    بعد از مادر و رعنا ، مخاطب شعر هم دچار انبساط خاطر مي شود.
    شهر در اوج خود تمام شده است . ممكن است بعضي ها بگويند پنج مصراع آخر اين بخش ، خودش يك شعر كامل است و نيازي به بخش هاي قبلي نيست. من فكر مي كنم اين طور نباشد. زمينه چيني هاي قبلي ، مخاطب را آماده مي كند تا به مرحله نهايي برسد ."برگسون" مي گويد خنده نتيجه رها شدن نيرويي است كه به جايي نرسيده است. وقتي سپهري آرزو مي كند كه دانه هاي دل مردم پيدا باشد ، مخاطب شعر ، نيرويي را در خود ذخيره
    مي كند و با آن به سراغ پاسخي مي رود كه خود در ذهن دارد. اما پاسخ بر خلاف تصور و انتظار اوست. اگر دانه هاي دل مردم پيدا باشد ، آدم اشكش در مي آيد . انتظار مخاطب به جايي نرسيده است و نيروي ذخيره بايد رها شود . خنده ، يعني رهايي. سپهري در سه بند اول اين انتظار را به وجود مي آورد و بند آخر را به آب
    مي دهد!
    در اينجا ممكن است خواننده زبلي بگويد ، من كه خنده ام نگرفت. او خنده اش گرفته است ، اما خودش خبر ندارد! همان انبساط خاطر ، خودش خنده است ، منتها خنده اي است دروني و پنهان ، يا به قول سنايي: خنده اي بي لب و دندان.

  8. #28
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض روشني گل در برابر تاريخ

    روشني گل در برابر تاريخ فرع قرار گرفته شده است . از همين جا مي توان درباره سهراب سپهري آغاز سخن كرد الوار شاعر فرانسوي وضع هنرمندان را به وضع برادران بيناي قرون وسطي تشبيه كرده است آنان مرداني بودند كه با زنان كور ازدواج كرده بودند . شاعر مي گويد هنرمندان كه بينا هستند . همسر همگان كورند . مي كوشند براي ديگران چيزهائي توصيف كنند كه آنان نمي بينند , يا نديده اند . اما روشني گل روشني زندگي خيره كننده و گاه كور كننده است . به رنگها پهنه ها و فضاها , كه پخش مي شود و در چشمان هنرمند پاشيده مي شود .


    فريدون رهنما

  9. #29
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض به بهانه نمايشگاه طراحي هاي سهراب سپهري

    سهراب سپهري بي ترديد يكي از بزرگترين هنرمندان كشورمان است . مي گويم ، بزرگترين ، چرا كه اينك ستاره پر فروغ آسمانش مي رود تا هر چه روشن تر بر دنياي فرهنگي- هنري سرزمينمان پرتو بيفكند.
    هنرمندي كه تمامي وجود پهناورش را صادقانه و خالصانه نثار ما آدميان در "راه" كرد تا شايد بتوانيم در پناه مشعلي فروزان ، همواره و همواره از تاريك هامان گذر كنيم:
    از خود پسندي هاناداني ها و جهالت ها . و خوب و صميمي و مهربان باشيم ، به همان گونه كه خودش بود.
    نه ، و اما قصد آن ندارم كه از سنتي ناپسنديده ... اين مقوله را بهانه اي سازم ! چرا كه هدف سخن گفتن از حقيقتي ست كه ديگر با گذشت سال ها تعالي اش آشكارتر شده است . و از اين رو آن چه هست تنها علاقه اي است كه به كارهاي اين هنرمند دارم. چه در شعر و چه در نقاشي. و حال كه فرصت ديگري دست داده است وظيفه مي دانم با نگاهي به طرح هاي سياه قلم او كه چندي پيش در گالري گلستان به نمايش در آمدند مختصري بنويسم:
    بي شك اين يكصد و بيست و چند طرح حاصل كارهاي چندين ساله اين هنرمند است . و كارها البته اين گفته را به وضوح اثبات مي كنند. طرح هايي بسيار ساده در عين سادگي از صلابت و زيبايي خاصي برخوردارند ، و هر چه جلوتر رفته اند ،پاكيزه تر و پخته تر شده اند و با كمي دقت مي توان در يافت كه چه اندازه راحت و آزاد كار شده اند ، بي هيچ تكلفي. گويي كه طبيعت با تمامي عظمتش در نگاه نافذ هنرمند اسير گشته ، استحاله يافته ، تجزيه شده و سپس با حركتي آگاهانه بر دست ، از نوك قلم با رسم چند خط به روي كاغذ سفيد ، موجوديتي ديگر پيدا كرده است. كوه ها و تپه ها ، بام ها و ديوارهاي كاهگلي ، سنگ ها و قلوه سنگها ، درخت ها و علف ها ، همه و همه با نظمي شاعرانه به گونه اي كنار هم نقش بسته اند كه توي بيننده بتواني هر چند براي مدتي كوتاه در طبيعتي سرشار و بكر ،بيا سايي : با بوي علف ، سايه درخت و خنكاي نسيم كه چهره آفتاب سوخته ات را نوازش
    مي دهد ، بياميزي و در حضور خلوتشان بيارامي.
    حتي بتواني دست هايت را آنقدر پيش ببري تا از ميان شاخه هاي سبز و پر بار ، انار رسيده اي را كه بر شاخه اي سنگيني كرده است ، بچيني و "وزن بودن" را نيز احساس كني...
    سهراب سپهري در شعر و نقاشي شخصيت بيگانه اي دارد . شعرها و نقاشي هايش از يكديگر جدايي ناپذيرند . و به عبارتي مي توان گفت كه هر يك ، ادامه اي از ديگري است و يا كامل كننده آن است. منتها در دو شكل بياني متفاوت. دو شكل "كلام" و "تصوير" كه با انتخابي صحيح و رندانه از هر دو به مناسبت استفاده شده است. به خصوص در همين طرح هاي سياه قلمي ، اين يگانگي عريان تر به چشم مي آيد.
    پنداري اين مجموعه طرح ، مجموعه شعر ديگري است كه به زباني ديگر ، با زباني آسان و بي واسطه بيان شده است. "صداي پاي آب" ديگري است كه اين يكي را به دنياي خاموش تو نثار كرده است. توي بيننده صبور و مهربان و هشياري كه لزوم گل نكردن آب را با همه وجودت احساس كرده اي. كه نشاني خانه دوست را
    مي داني و هر صبح "مي روي تا ته آن كوچه كه از پشت بلوغ سر به در مي آرد..." و "طرف سايه دانايي" را مي شناسي و شاد هستي از آن كه مي بيني "رايگان مي بخشد ، نارون سايه خود را به كلاغ." و دلگير و دلتنگ مي شوي اگر كه روزهاي دوستانت "پرتقالي" نباشند و آن همه را بر ايشان آرزو مي كني . تويي كه با آب ، خاك ، هوا ، آسمان، پرنده ، گل، گياه ، شبنم ، نور ، باران ، ... شعر ، زندگي ، و عشق پيوند داري و سبكبال به پيش مي روي ، به سوي جاودانگي ، به آن دورهايي كه آوايش را شنيده اي و بي تاب شده اي و مي داني كه تو را مي خواند ... سخن آخر اين كه سهراب سپهري چشمه اي زلال و گوار است در دل شوره زار كوير.
    ياد و نامش گرامي باد
    حسين محمودي
    دنياي سخن 89


    حسين محمودي

  10. #30
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض داريوش آشوري و سهراب

    ممكن است كه نظرتان را در مورد سهراب سپهري هم بفرماييد ؟
    - به نظر من سهراب هم شاعر خوب و موفقي است ، او جزو همين چند شاعر موفق دوران ماست ، از جهت فكري شايد روشنتر و دقيقتر از انديشه ديگر شاعران مي شود در موردش قضاوت كرد ، چرا كه از انديشه اي مشخص تاثير پذيرفته است و مي تواند آن ها را در شعر خودش منعكس بكند. فكرش بيشتر بر اساس عرفان آسياي شرقيست كه دور مي زند. او بيانگر نوعي عرفان طبيعي در آثارش است . به همين جهت هم هست كه مي گويم مي شود عناصر فكري مشخصتري را از شعرهايش بيرون كشيد. از جهت ساختمان ايماژ در بعضي از اوقات واقعا موفق است. البته از جهت زبان از توفيق بزرگي برخوردار نيست ، شايد به دليل اين باشد كه با ادبيات فارسي خيلي مانوس نبوده است . به آن صورت كه شاملو و اخوان داراي حساسيت زباني هستند و به دنبال اين كار رفته اند ، او نرفت و نشان هم نداد كه داراي يك چنين حساسيت هايي هم هست ، اما از جهت بينش شاعرانه و بينش نقاش شاعر ، شاعري با هويت است و شعرهايش براي خودش داراي شخصيت مستقلي هستند. گروهي از اشعار او جزو آثار موفقتر معاصرند.
    -شما مي گوييد كه در كارهاي سپهري فكر خاصي وجود دارد، پس دليل موفقيتش در چيست در فكر يا در زبان ؟
    - از جنبه حسي ، عاطفي و فكري است كه او كاملا موفق است . او نمي تواند بار ارزشي كلام را خيلي حس كند . تفكر شاعرانه و ايماژها است كه كارش را موفق كرده است. اين جنبه ها به كار او توفيق مي دهد. او ايماژگري بسيار تواناست و اين ها را ما
    نمي توانيم كم اهميت بدانيم.
    Last edited by magmagf; 25-03-2007 at 03:31.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •