تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 2 از 16 اولاول 12345612 ... آخرآخر
نمايش نتايج 11 به 20 از 156

نام تاپيک: سهراب سپهری

  1. #11
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض سالشمار زندگی :

    به گزارش خبرنگار فرهنگ و ادب مهر ، سهراب سپهری در پانزدهم مهرماه سال 1307 در کاشان به دنیا آمد . در خرداد 1309 دوره شش ساله ابتدایی را در دبستان خیام ، کاشان به پایان رساند و در خرداد 1322 موفق به پایان دوره اول دبیرستان در دبیرستان پهلوی سابق درکاشان شد .

    خرداد 1324 همزمان با به پایان رساندن دوره دو ساله دانشسرای مقدماتی پسران در تهران از سوی وی بود . سهراب سپهری در آذر 1325 به استخدام اداره فرهنگ ( آموزش و پرورش ) در آمد و در شهریور 1327 از اداره فرهنگ استعفا داد .

    وی در شهریور 1327 با شرکت در امتحانات ششم ادبی به دریافت دیپلم کامل دبیرستان نائل شد و در مهر ماه سال 1327 به تحصیل در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران پرداخت .

    این شاعر و نقاش بلندآوازه ایرانی که بسیاری از همنسلان و نسلهای بعد از خود را تحت تاثیر تفکر و فضای شعری خود قرار داد ، در سال 1327 به استخدام شرکت نفت درتهران در آمد اما در یک سال بعد یعنی : 1328 از این شرکت استعفا داد ، این در حالی بود که هنوز چیزی بیشتر از هشت ماه و اندی از حضور وی در آنجا نگذشته بود .

    در سال 1330 با اراده و پشتکار ادبی به انتشار اولین مجموعه اشعارش " مرگ رنگ " دست زد ، خرداد 1332 با به پایان رساندن دوره نقاشی دانشکده هنرهای زیبا توسط وی توام بود ، این شاعر توانست با اخذ مدرک لیسانس و احراز رتبه اول و دریافت نشان درجه اول علمی توجه بسیاری را به خود جلب کند .

    به گزارش مهر ، سال 1332 سال آغاز کار وی به عنوان طراح در سازمان همکاری بهداشت درتهران بود و سال 1332 شرکت در چند نمایشگاه نقاشی در تهران حضور یافت و تابلوهای خود را به معرض نمایش هنردوستان و هنرجویان گذارد .

    در سال 1332 به انتشار دومین مجموعه اشعارش با عنوان " زندگی خوابها " اقدام کرد و در آذر ماه سال 1333 در اداره کل هنرهای زیبا ( فرهنگ و هنر ) کار خود را آغاز کرد .

    بیان اجمالی سایر مقاطع زندگی این شاعر و نقاش معاصر ایرانی :

    مهر 1334 ترجمه اشعار ژاپنی در مجله " سخن " ، مرداد 1336 سفر به اروپا از راه زمینی تا پاریس و لندن ، نام نویسی در مدرسه هنرهای زیبای پاریس در رشته لیتوگرافی ( چاپ سنگی ) ، فروردین 1337 شرکت در اولین بینال تهران ، 1337 سفر دو ماهه از پاریس به رم ، خرداد 1337 شرکت در بینال ونیز ، 1337 بازگشت به ایران ، 1337 آغاز کار در اداره کل اطلاعات وزارت کشاورزی با سمت سرپرستی سمعی و بصری ، فروردین 1339 شرکت در بینال دوم تهران .دریافت جایزه اول هنرهای زیبا ، مرداد 1339 مسافرت به توکیو برای آموختن فنون حکاکی روی چوب . بازدید از شهرها و مراکز هنری ژاپن 1340 توقف درهند در راه بازگشت به ایران . تماشای اگره و تاج محل اردیبهشت 1340 ، برگزاری نمایشگاه انفرادی در تالار عباسی ، تهران ، 1340 انتشار مجموعه جدیدی از اشعار خود با عنوان " آواز آفتاب " ، مهر 1340 آغاز تدریس در هنر کده هنرهای تزیینی ، تهران ، 1340 انتشار مجموعه دیگری از اشعار خود با عنوان " شرق اندوه " ، اسفند 1340 کناره گیری از مشاغل دولتی به طور کلی ، خرداد 1341 برگزاری یک نمایشگاه انفرادی در تالار فرهنگ ، دی 1341 برگزاری نمایشگاه انفرادی درتالار فرهنگ ، 1342 شرکت در یک نمایشگاه گروهی در گالری گیل - گمش - تهران ، تیر 1342 برگزاری نمایشگاه انفرادی در استودیو فیلم گلستان ، دروس ، تهران ، 1342 شرکت در بینال سان پاولو ، برزیل ، 1342 شرکت در نمایشگاه گروهی هنر معاصر ایران ، موزه بندر لوهاور ، فرانسه 1342 شرکت در نمایشگاه گروهی گپالری نیالا ، تهران ، 1342 برگزاری یک نمایشگاه انفرادی در گالری صبا ، سفر به پاکستان ( تماشای لاهور و پیشاور) ، سفر به افغانستان اقامت در کابل ) بازگشت به تهران ، 1344 شرکت در یک نمایشگاه گروهی در گالری بورگز ، 1344 برگزاری یک نمایشگاه انفرادی در گالری بورگز ، آبان 1344 انتشار شعربلند " صدای پای آب " در فصلنامه " آرش " 1344 سفر به اروپا (مونیخ و لندن ) . بازگشت به ایران ، 1345 سفر به اروپا ( فرانسه ، اسپانیا ، هلند ، ایتالیا ، اتریش ) .بازگشت به ایران ، 1345 انتشار شعر بلند " مسافر " در فصلنامه " آرش " ، بهمن 1346 برگزاری یک نمایشگاه انفرادی در گالری سیحون ، بهمن 1346 انتشار مجموعه اشعار " حجم سبز " توسط انتشارات روزن ، بهمن 1346 برگزاری شب شعر سپهری در گالری روزن ، 1347 شرکت در یک نمایشگاه گروهی در گالری مس 1347 ، شرکت در نمایشگاه فستیوال روایان ، فرانسه ، خرداد 1347 شرکت درنمایشگاه هنر معاصر ایران در باغ انستیتوگوته ، شهریور1347 شرکت در یک نمایشگاه گروهی در دانشگاه شیراز ، 1348 شرکت در فستیوال بین المللی نقاشی در فرانسه و اخذ امتیاز مخصوص ، 1349 سفر به امریکا اقامت در لانگ آیلند . شرکت در یک نمایشگاه گروهی در شهر " بریج همپتن " . بازگشت به ایران پس از هفت ماه اقامت در نیویورک . سفردوباره به آمریکا ، 1350 برگزاری یک نمایشگاه انفرادی در گالری بنسن نیویورک ، بازگشت به ایران ، 1350 برگزاری یک نمایشگاه انفرادی درگالری سیروس ، پاریس ، 1351 انتقال نمایشگاه گالری سیروس به گالری سیحون ، تهران ، 1352 برگزاری یک نمایشگاه انفرادی دیگر در گالری سیحون 1352 سفربه پاریس و اقامت در " کوی بین المللی هنرها " ، 1353 سفر به یونان و مصر ، بازگشت به ایران
    دی 1353 شرکت در غرفه ایران در اولین نمایشگاه هنری بین المللی ، 1354برگزاری یک نمایشگاه انفرادین در گالری سیحون ، خرداد 1355 شرکت در نمایشگاه هنر معاصر ایران در " بازار هنر " ، سوئیس ، خرداد 1356 انتشار هشت کتاب شامل مجموعه اشعار نشر شده سپهری به اضافه مجموعه " ماهیچ ، ما نگاه " توسط کتابخانه طهوری ، تهران ، 1357 برگزاری یک نمایشگاه انفرادی در گالری سیحون ، خرداد 1358 تجدید چاپ " هشت کتاب " دی 1358 مسافرت به انگلستان برای درمان بیماری سرطان خون ، اسفند 1358 بازگشت به ایران ، اردیبهشت 1359 مرگ دربیمارستان پارس ، تهران .دفن روز بعد در صحن امامزاده سلطان علی در قریه مشهد اردهال ، کاشان

  2. #12
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض آب را گل نكنيم

    گزارش مهر ، " سهراب سپهری " شاعر نوپرداز معاصر از شاعرانی است که در زمانه ما مورد توجه خاص و عام قرار گرفته و طیف وسیعی را تحت الشعاع افکار و آثار ادبی خود قرار داده است . از این طیف ، عده ای جذبش شده اند و به دفاع ازاو برخاسته اند و عده ای می خواهند به دلایلی از مدار جاذبه اش بگریزند و به مخالف خوانی علیه آن برمی آیند .

    از زمان انتشار " هشت کتاب " - که در واقع دیوان شعر سپهری می باشد - و حتی پیش از آن ؛ مقالات و نقدهای فراوانی در کتب و مجلات متعدد به قلم منتقدان نوشته شده و هریک نظر خود را در مورد اشعار بخشهای مختلف کتاب سپهری بیان داشته اند که با مطالعه هر یک ، لحظه های روشنی از شعر سپهری به روی ما گشوده یا از ابهاماتی پرده برداشته می شود .

    در اینجا برای این که هشت کتاب سپهری را از دیدگاه هر یک از منتقدان بنگریم ؛ با آوردن نظرات مختلف ایشان ( مخالف و موافق ) ، به بحث پیرامون وجوه مختلف ویژگی های شعری سپهری می پردازیم . البته باید یاد آورشوم که دراین نوشته سعی بر خلاصه گویی و عنوان کردن چکیده مطالب بوده است ، اما برای آن که حق مطلب ادا شود باید نظرات گوناگون موافق و مخالف نوشته می شد و در این رابطه نوشته خود رابه یکی دو دیدگاه محدود نکرده ایم ؛ چرا که هر چه نظرات متفاوت بیشتر عنوان شود خواننده بهتر و بیشتر با آنها آشنا شده و کار قضاوت را سهل تر می کند .

    همچنین این نوشته ؛ شامل نظرات تمام کسانی که درباره سپهری و شعر وی مطلب نوشته اند نمی شود ، دلیل آن این است که یا مطالب تکراری بوده که به جهت طولانی شدن بحث از بیان خودداری شد و یا اینکه دسترسی به آنها مشکل بوده است .

    به هرحال ، اگر بخواهیم همه نظرات منتقدین را درباره این موضوع در مجموعه ای جمع آوری کنیم ؛ خود کتابی قطور و چند جلدی خواهد شد . باز باید متذکر شویم که ما در این سطور به قضاوت در مورد هر یک از نظرات نمی پردازیم و این کار را به اساتید و همچنین خوانندگان با ذوق واگذار می کنیم .

    قبل از آنکه هشت کتاب را بخش به بخش با استفاده از نظرات صاحب نظران مورد بحث قراردهیم آوردن مقدمه ای با موضوعات : " هشت کتاب -عرفان در شعر سپهری - ویژگی های شعر سپهری - تاثیر پذیری سهراب سپهری از شاعران و نویسندگان و مکاتب " از دیدگاه منتقدان لازم و ضروری به نظر می رسید .

    هشت کتاب سهراب سپهری نشان می دهد که شاعرهمواره در راه تکامل قدم گذاشته و هرگزتوقف را در شعر و هنر روا نمی دارد

    دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی ( م سرشک ) در مقاله " حجم سبز " در مورد هشت کتاب می نویسد : " شعرهای این دیوان ،همه یک دست اند ، پست و بلند کمتر در آنها دیده می شود و این نشان کمال هنری شاعر است . در نظر من باید این دیوان را در حال و هوای خودش ، درشمار دیوان های برجسته امروز یعنی " رها " ( درهمان سالهای چاپ اولش ) ، " باغ آینه " ، " آخر شاهنامه " ، " تولدی دیگر " که هر کدام به جای خود معرف چهره ای در شعر امروز بوده اند ، و البته ، این چهره ها ، همه در یک سطح و ارزش نیستند ، قرار داد ."

    اما دکتر پرویزناتل خانلری اشعار وی را کامل نمی داند هر چند معانی و مضامین و عبارات لطیف بسیار در آن می یابد ، باز می افزاید: " شعر سپهری چیزی نیست که بشود آن را به خاطر سپرد "

    محمد حقوقی در کتاب خود شعر سپهری را به دو دوره کلی تقسیم می کند : " دوره نخست که شامل چهار مجموعه اولین اوست : یعنی " مرگ رنگ " ، "زندگی خوابها " ، " آواز آفتاب " ، " شرق اندوه " و دوره دوم که چهار مجموعه آخرین او را شامل می شود : " صدای پای آب " ، " مسافر " ، " حجم سبز " ، " ماهیچ ، ما نگاه " با این تفاوت که در دوره اول و دوم ، هر مجموعه در حد خود نسبت به مجموعه قبلی ، تشخص بیشتری می یابد ." و سپس خصوصیات هر یک را جداگانه شرح می دهد که ما در فصل های بعد این نوشتار بازگو خواهیم کرد .

    منتقد دیگری که تقریبا همان نظر را دارد می گوید: " خواننده ای که با نظر انتقادی به هشت کتاب می نگرد ، خود را با دو نوع شعر روبرو می بیند شعرهای پیچیده اوایل کار شاعری سپهری ( مرگ رنگ ، زندگی خوابها و بخشی از آواز آفتاب ) و شعرهای ساده دوران میانی زندگی شعری او ( بخش دیگری از آواز آفتاب ، شرق اندوه ، حجم سبز ، صدای پای آب ) و گر چه منظومه " مسافر " و دفتر " ماهیچ ، مانگاه " به آسانی در یکی از این دو طبقه جای نمی گیرد ، اما خواننده ، به ویژه وقتی که در مقام نقد باشد این اختلاف را حس می کند ."



    مزار " سهراب " در اردهال کاشان
    ---------------------


    اسماعیل حاکمی در این مورد ، عقیده اش بر این است که : شعرهای " مرگ رنگ " و " زندگی خواب ها " و برخی از شعرهای " آواز آفتاب " را می توان حاصل تلاش ها و کوشش هایی دانست که شاعر برای یافتن زبان و اندیشه خود کرده است . دوره ای که با سرودن " شرق اندوه " آغاز می شود و با " حجم سبز " پایان می یابد و دو شعر بلند " صدای پای آب " و " مسافر " را نیز در بر می گیرد شکوفا ترین دوره شاعری اوست . شعر " ماهیچ ، ما نگاه " سر آغاز دوره جدیدی در زندگی و شاعری سهراب سپهری است . شخصیت شعری او شکلی روشن تر به خود می گیرد ... هشت کتاب او نشان می دهد که سپهری همواره در راه تکامل قدم گذاشته و هرگز توقف را در شعر و هنر روا نمی دارد . سپهری شاعر لحظات شفاف حیات است ."

    قدمعلی سرامی با توجه به شعرهای آغاز و انجام هشت کتاب به این نتیجه می رسد که سپهری در این کتاب از یاس به امید و ازخوف به رجا رسیده است و آنگونه که خود به زبان نمادها باز گفته است ؛ ازشب به صبح . وی همچنین معتقد است : " هشت کتاب گذار شورانگیز سپهری از سیاهی به سپیدی ، از تاریکی فلسفه به چشمه جوان عرفان است که هیچ در آن با همه چیز برابر است .

    ... در یکایک شعرهای آن با شاعری عاشق معرفت ، رویاروییم ." هشت کتاب " کشکولی انباشته از دانایی های رنگارنگ است ."

    نویسنده کتاب " از مصاحبت آفتاب " اعتقاد دارد که شاعر هشت کتاب در چهار مرحله آغاز اندیشه {دفتر مرگ رنگ } ، برزخ اندیشه { زندگی خوابها ، آواز آفتاب ، شرق اندوه } ، بهشت اندیشه { صدای پای آب ، مسافر ، حجم سبز } و فرجام اندیشه { ما هیچ نگاه } ، به سوی سلوکی درونی و معنوی برای رسیدن به حقیقت ، طی مسیر کرده است ، و این موضوع به شکلی ناخودآگاه در شعر او متجلی شده است .

    سیمین بهبهانی می گوید : " درهیچ کجای " هشت کتاب " سپهری نه افسرده شدم ، نه غمگین ، نه شادمان ، نه خشمناک و نه اشکی بر گونه ام راندم . مگر به شوق تصویری از این دست : " به سراغ من اگر می آیید / نرم و آهسته بیایید / مبادا که ترک بردارد / چینی نازک تنهایی من "

    احمد شاملو در این باره نظر خود را چنین ابراز می دارد : " آن شعرها گاهی بسیار زیباست ، فوق العاده است ، اما گمان نمی کنم آبمان به یک جو برود . دست کم برای من " فقط زیبایی " کافی نیست "

    اما فروغ فرخزاد نظر دیگری دارد : " دنیای فکری و حسی او برای من جالب ترین دنیاهاست . "




    به گزارش مهر ، درمورد عرفان سپهری نظریات ضد ونقیض بسیار مطرح شده است . ابتدا پای صحبت کسانی می نشینیم که یا به طور کلی عرفان را ازهشت کتاب حذف می کنند یا آن را نوعی تظاهر می دانند :
    اسماعیل حاکمی اعتقاد دارد : " یکی از درون مایه های جالبی که در این دوره ( فاصله 1340 تا 1350 ) دیده می شود ؛ ظهور نوعی تصوف است که هیچ ارتباطی با تصوف سنتی ما ندارد بلکه کم وبیش تحت تاثیر نوعی تصوف بودایی و تصوف شرق دور یعنی چین و ژاپن است و نمونه کاملش سهراب سپهری است ."

    حمید مصدق در این زمینه می نویسد : " من فکر می کنم سپهری در شعرهایش بیشتر به بیان حالات روحی و احساسی خودش می پردازد و به این ترتیب می خواهم بگویم که او الزاما قصد بیان یک مکتب عرفانی را نداشت ...او شاعر گوشه گیر ومنزوی بود که در خلوت خودش به شعر و نقاشی می پرداخت و از این بیشتر هیچ ."

    کرامت تفنگدار در بحث در مورد " صدای پای آب " می گوید : " ایراد اساسی من به این شعر ، موضوع آن است . در این شعر تمایلات عارفانه خود را نشان می دهد که در این روزگار نمی تواند چیزی جز اداهای روشنفکرانه باشد که این شرق دوستی ها ، بالاترین درجه غرب پرستی است . در خانه اگر کس است یک حرف بس است ."

    منتقدی دیگر در این زمینه به سپهری می تازد و می نویسد : " در برج عاج تقدس و صفا ، و برروی این جزیره متروک اشراق و استحاله ، سپهری همه چیز را خواب می بیند ... و در پشت شیشه های نامرئی این برج بلند ، بودای جوان، یا حتی بودای کودکی نشسته است که از پای درخت روشن خود ، شاید جهان را به حضور خود می طلبد و با آنها معامله ای می کند که کودکان با عروسکهایشان ."

    محمود مشرف تهرانی (م.آزاد ) در جایی عنوان می کند : " متاسفانه این روزها شعر سپهری وسیله ای شده است برای بیان نوعی " عرفان " احساساتی ، درحالی که شعر او چنین چیزی نیست .شعر خوانی های نادرست و مبالغه آمیز ، تقلید های آبکی و بهره وری بازاری ، خطری است که خواننده جوان را از گوهر شعر سپهری دور می کند ." ایشان در جایی دیگر این عقیده را ابراز می کند که : " شعرهای سپهری ظرافت هایی را دارد ، ولی من در آن استحکام کلامی نمی بینم . سپهری عرفان شرقی را برای ما آورد ."

    مهدی اخوان ثالث نیز از عرفان سپهری انتقاد کرده ، طعنه وار آن را عرفان بودایی اسلامی می خواند و از خود می پرسد : " آیا اینهاست همان شعر مدرن ؟ همان در خور مقایسه با آیات آسمانی کتاب دینی مسلمانان ؟ "

    اما عده ای دیگر از نویسندگان و منتقدان در کتابها و مقالاتشان سخت به عرفان سپهری معتقدند و گاه سعی در گشودن راز و رمزهای تعابیر اشعارش با کلید اصطلاحات عرفانی دارند .


    اینک چند نمونه از آن اشارات را از نظر می گذرانیم :
    حسن حسینی در کتاب خود به مسئله وحدت وجود که از ارکان اصلی عرفان اسلامی است اشاره می کند و معتقد است که جهان بینی سپهری ، جهان بینی وحدت است .
    سیروس شمیسا در جای جای کتاب خود " نگاهی به سپهری " در تمام رمز گشایی هایی که از کلمات و عبارات اشعار سپهری کرده سمبل ها را به مراحل عرفان اسلامی باز گردانده است از جمله درتفسیر شعر مسافر ؛ مراحل سیر و سلوک عرفان اسلامی را با شعر وی منطبق می کند . وی همچنین کوشیده است تا شعر " خانه دوست کجاست " از مجموعه " حجم سبز " را به دلیل نشانه های عرفانی موجود در آن با عرفان سنتی و کلاسیک اسلامی انطباق دهد اما به عقیده برخی چندان موفق نشده است . به دلیل اینکه آن هفت شهر عشق و هفت مرحله سلوک را نمی توان کاملا در شعر مذکور جستجو کرد .


    اتفاقا عابدی نیز در سرتا سر کتاب " از مصاحبت آفتاب " اندیشه بودایی را بر شعر سهراب تحمیل کرده در مورد این شعر دچار همین لغرش شده و هفت نشانه ای که سهراب درشعر نشانی بر شمرده - که کاملا هم نمی توان مطمئن بود دقیقا هفت نشانه است یا بیشتر - کاملا با هفت وادی منطق الطیر عطار نیشابوری " معادل سازی " کرده است . او به ترتیب زیر عبارات : درخت سپیدار ، کوچه باغ ، گل تنهایی ، فواره اساطیر زمین ، صمیمیت سیال فضا ، کودک روح کاج و لانه نور را با وادی های : طلب ، عشق ، معرفت ، استغنا ، توحید ، حیرت ، فقر وفنا معادل گرفته است .


    حسین معصومی همدانی ، جهان بینی سهراب را جهان بینی خاصی می شمارد و بیان می دارد که : " عرفان سپهری بیشتر تحت تاثیر عرفان شرق دور است اما اگر بخواهیم در میان شاعران و عارفان ایرانی کسی را نام ببریم که افق معنویش با افق معنوی سپهری ، به ویژه " شرق اندوه " قرابت داشته باشد ، شاید مولوی نزدیکترین کس باشد ."


    دیدگاهها در عرفان سپهری فراوان است که در بخشهای بعدی باز به پاره ای از آنها اشاره خواهد شد ، اما برای پایان دادن به این بحث به دو مورد دیگر نیز اشاره ای می کنیم :

    " پیرامون عرفان سپهری و مرجع و ماخذ آن ، دیگران ، فراوان سخن گفته اند . آنها که دلهایشان با اسلام است و ریگی به کفش قلم ندارند ، عاشقانه در روشن سازی وجوه الهی و عارفانه شعر سپهری قدم زده اند درمقابل این دسته ، آنها که نسبت به " متافیزیک" حساسیت دارند و تمایلات ماورای خاکی سپهری را نوعی تمرد و ارتداد از مذهب روشنفکریسم ! معاصر می دانند به طرق مختلف کوشیده اند و می کوشند تا این بعد آشکار شعر سپهری را نادیده بگیرند و یا زیر رگبار انتقادات شبه جامعه شناسانه ، آن را به ضد ارزش بدل سازند ...حال آنکه شعر سپهری به واسطه برخورداری از جهان بینی ( وحدت وجود ) و داشتن نوعی چارچوب معنوی که در ادبیات ما سابقه دار و شناخته شده است ماندگارترین شعری است که در قالب نو ظاهر شده است ."

    مهدیه نظری در پایان بحثی در مورد عرفان سپهری چنین نتیجه گیری می کند : " با مراجعه به اشعار سپهری و کتب عرفانی در یافتیم که عرفان سپهری بر هیچ کدام از مکتبهای عرفان کلاسیک بودایی ، هندو ، اسلامی و ... کاملا منطبق نیست ، بلکه به نظر می رسد که نوع عرفان تجربی شخصی بیشتر در شعرهایش موج می زند که البته این محصول مطالعات او در کتب عرفان شرق بوده است . در عین حال باز به این تجربه رسیدیم که جهان بینی سپهری منطبق بر یک دستگاه منسجم و یک نظریه عرفانی متعارف نیست ، به گونه ای که بتوان مکتب خاصی برای او قائل بود ."

    درببان ویژگی ها و خصوصیات شعر سپهری نظرات جالب و متنوعی ارائه گردیده است که در اینجا به چند مورد خلاصه و گذرا اشاره ای می کنیم :

    علی موسوی گرمارودی در بیان ویژگی های شعر سپهری می گوید : " شعر او در نخستین برخورد دارای چند ویژگی است : یکی اینکه سپهری نخستین کس یا دست کم مهمترین شاعری است که زبان شعر نو را با زبان محاوره ای پیوند زد . ویژگی دوم تصویرگرایی شعر سپهری است ، این نتیجه طبیعت گرایی صمیم اوست . ویژگی سوم آن ؛ شخصیت بخشیدن به پدیده ها و اشیاء است ."
    محمد حقوقی در بیان علت یا علل توجه زیاد خاص و عام به شعر سپهری به ویژگی های آن اشاره می کند : " 1- به علت محتوای خاص شعر سپهری که جاذبه آن انکار کردنی نیست 2- وفور ترکیبات و تصاویر در آن 3- توجه به زبان متداول امروز 4- ارایه نوعی شعر " حرفی " ونه "ساختاری " 5- کاربرد اوزان راحت 6- وجود کلمات و اصطلاحات مذهبی و ..."


    مهدی اخوان ثالث نیز به بیان سه خصوصیت کم نظیر در شعر سپهری می پردازد : " اول اینکه برای اغلب شعرهایش نام های خوب و زیبایی بر می گزیند ( البته خیلی کسان دیگر هم در این خصوصیت بی همتا خواسته اند همتایی کنند که ول معطل بوده اند ) مثلا : " شرق اندوه " یا " ورق روشن شب " یا " جنبش واژه زیست " و بسیاری دیگر ، دومین خصوصیت آن ؛ اینکه شعرش حالت خاصی از " یدرک و لا یوصف " دارد و اما سومین خصوصیت نادر که نه تنها در تاریخ شعر و ادب معاصر ما ، بلکه در گذشته ما هم نظیری ندارد (یا بسیار کم دارد ، بسیار کم ) سهل شعر گفتن اوست . سهل ممتنع ، شعر سپهری واقعا مصداق سهل محال است ."

    حسن حسینی در کتابش سهراب را سفیر سبک هندی در مملکت نیما می نامد و در این بین صنعت " تشخیص " را بیشتر مورد توجه قرار می دهد و به تفصیل در مورد کاربرد طنز در شعر او سخن می راند و آنها را حاصل " کاریکلماتور " و " کاریجملاتور " می داند که همگی بازی با کلمات است و نمونه آن را چنین بیان می کند : " دست تابستان یک باد بزن پیدا بود .مثل این است که بگوییم : و زمستان آن سال / دربدر در پی کرسی و بخاری می گشت ."

    ادیبی دیگر سپهری را صاحب مکتب زیبایی شناسی خاصی می داند و آن را چنین عنوان می کند : " کافی است زیبایی شناسی سپهری را بپذیریم ، حجاب عادت را به کناری نهیم و از دیدگاه سپهری به جهان بنگریم تا همه چیز رنگی دیگر به خود گیرد . از بدی و شر نشانی نماند . نه " شب " بد باشد و نه " کرکس " چیزی کمتر از هزاردستان داشته باشد ."

    سیروس شمیسا نیز به بیان ویژگی های شعر سپهری در کتاب خود پرداخته و در ضمن آن به صنایع شعری مورد علاقه وی اشاره ای دارد : " سپهری از صنایع لفظی ، بیش از همه به سجع که ابزار هماهنگ کردن کلمات و جملات است ، توجه دارد ، اما از دیدگاه بدیع معنوی ، آن چه در اشعار او تشخص دارد ، صنعتی است که ما آن را " ضد تناسب " می خوانیم . ضد تناسب در مقابل اصطلاح تناسب است . مراد این نیست که بین کلمات تناسبی نباشد بلکه مقصود ما این است که عدم سنخیت و ناهمگونی بین کلمات چشمگیر و مشخص باشد مانند کلمات " جیب " و " عادت " دراین سطر : جیبشان را پر عادت کردیم ." سوره تماشا " و این امر وقتی هنری و با علم بیان ( استعاره ) قابل تعبیر باشد فور گراندینگForegrounding گویند ."

    شفیعی کدکنی شعر سپهری را در کل زنجیره ای از مصراع های مستقل که عامل وزن ، بدون قافیه ، آنها را به هم پیوند می دهد و به ندرت دارای ساخت شعری می باشد معرفی می کند و معتقد است که : " سپهری تمام عمرش بیش از آنکه صرف شعر گفتن شود صرف کوشش در راه رسیدن به سبک شعری شد و با " صدای پای آب " به سبک شعری موفقی رسید و همان سبک در " ما هیچ ، ما نگاه " بلای جان او شد و مشتش را دربرابر خواننده دقیق و هوشیار باز کرد ." وی همچنین مهمترین عامل این سبک را بالا رفتن بسامد حسامیزی در شعر سپهری می داند .

    در کتاب نیلوفر خاموش ؛ نویسنده مضامین مشترک شعر سپهری را " گل ، آب و روشنی " می یابد و آنها را به عنوان " موتیف " در آن اشعار معرفی می کند . وی در بحث مفصلی نیز ویژگی عمده شعر سپهری را کاربرد تلمیح دراشعار وی می داند و به تلمیح های جالبی در اشعار " هشت کتاب " اشاره می کند .

    رضا براهنی در کتاب " طلا در مس " می نویسد : " درشعرهای او ( سپهری ) آن چنان عدم وحدت دیده می شود که به راحتی می توان دو یا سه شعر را به هم پیوند زد یا ازهر شعر سطرهایی برداشت بدون اینکه از شعر چیزی کم شود ."

  3. #13
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض پیام خانواده سپهری - سال 1367

    برای من جای کمال خوشوقتی است که از سوی خانواده نقاش و شاعر معاصر سهراب سپهری از تشریف فرمایی همه سرورانی که راه بلند سفر را بر خود هموار کردند تا در یادواره او شرکت کنند تشکر و سپاسگزاری نمایم .
    با توجه به وظیفه ای که به این جانب محول شده و با رعایت حوصله برنامه ، اگر اجازه بفرمائید شمه ای از زندگی و روحیات هنرمندی را به عرض برسانم که به قولی شاعر رنگ ها بود و نقاش کلام . اهل کاشان بود . در خانواده ای ادیب و دانش دوست دیده به جهان گشود . مادربزرگش حمیده سپهری شاعره ای بنام و پدربزرگش مورخ شهر ملک المورخین ، نگارنده ناسخ التواریخ بود ؛ از هشت سالگی شعر می گفت و نقاشی می کرد . با اتمام تحصیلات مقدماتی و متوسطه در کاشان ، دانشکده هنرهای زیبای تهران فرصتی بود تا ذوق و استعداد هنرمند جوان را شکوفا کند . سهراب با احراز رتبه نخست و دریافت نشان درجه اول علمی ، دنشکده را پشت سر گذاشت .
    انتشار مجموعه اشعار "مرگ رنگ" و کمی دیرتر ، "زندگی خوابها" ، شرکت در نمایشگاههای انفرادی و گروهی و دریافت جایزه اول هنرهای زیبا در بینال دوم تهران و کمی دیرتر ، انتشار دو کتاب "آوار آفتاب" و "شرق اندوه" فرصتی فراهم کرد تا دوستداران شعر و نقاشی با ذوق هنری سهراب آشنا شوند .
    سپهری در سال 1336 به عزم ادامه تحصیل راهی پاریس شد . سفر به ایتالیا و شرکت در بینال ونیز و آنگاه آموختن فنون حکاکی در ژاپن و سیاحت در هند و پاکستان و افغانستان ، او را از نزدیک با فرهنگ شرق و غرب آشنا کرد . در بازگشت از سفر شرق بود که پس از شرکت در چند نمایشگاه نقاشی دو شعر بلند "صدای پای آب" و "مسافر" را به شیفتگان ادب تقدیم کرد .
    سپهری در پی انتشار کتاب حجم سبز در سل 1349 به نیویورک رفت و پس از شرکت در دو نمایشگاه نقاشی به تهران بازگشت . برپایی نمایشگاههای متعدد ، سفر به پاریس و اقامت در کوی بین المللی هنر ، و آنگاه مسافرت به یونان و مصر و شرکت در نمایشگاه هنرهای معاصر در بال سویس و سرانجام انتشار "هشت کتاب" که می توان آنرا در حکم مجموعه آثار ذیلا" به چاپ رسیده اش دانست ، فعالیتهای سالهای آخر عمر هنرمندی است که امروز در یادواره اش شرکت کرده ایم .
    احتمالا" ، گویاترین تصاویر ذهنی و بارزترین کیفیات روحی سهراب سپهری با رجوع به آثار ادبی و هنری او مشخص می شود . "صدای پای آب" به مفهومی سالشمار بی تاریخ زندگی او و گویای خصوصیات روحی و عشق بی حدش به طبیعت و بیزاری او از پیرایه ها و بی صداقتی ماست . هر آنکه صدای پای آب را شنیده باشد ، سهراب سپهری را از پژواک صمیمانه عاشق آن باز می شناسد .
    بدون شک ، بارزترین صفت سهراب عشق بیریای او به طبیعت بود . سفرهای متعدد به دیار فرنگ و شرق دور و اقامت در شهرهای شلوغ و زندگی در آسمان خراشها و میان مردم و مظاهر تمدن شرق و غرب ، لحظه ای او را از اندیشه مناظر طبیعی و تک درختها و تکه سنگها و رودهای خشک کویر و جوی های آب روان دشتها و درختان پرسار باز نداشت . به همین دليل سفرهايش اغلب كوتاه بود . در ميان همهمه و هياهوي غرب دلش هواي كوير مي كرد و از احساس تنهايي و غربت و دوري از طبيعت مانوس وطن بي قرار مي شد . قتل مهتاب را به فرمان نئون مي دانست و زخم حنجره جوي آب را به گذر قوطي كنسرو خالي نسبت مي داد . از اعماق وجود خروش بر مي كشيد شهر من گم شده است ، اين جا چشمي عاشقانه به زمين خيره نيست ، اين جا زاغچه اي سر مزرعه را جدي نمي گيرند .
    سهراب شيفته كاشان بود ، شيفته دياري كه سالهاي نوجواني خود را در آن سپري كرده بود . عاشق قريه چنار و گلستانه و مجذوب باغها و دشتهاي باصفا و مردم بي رياي روستاها بود . سهراب بيزار از "رويش هندسي سيمان ، آهن ، سنگ" و "سقف بي كفتر صدها اتوبوس" ، بوي علف را در گلستانه جستجو مي كرد . روح كم سالي داشت كه به آغاز زمين نزديك بود . تنهايي را لمس مي كرد و با سرنوشت تر آب و عادت سبز درخت آشنا بود ؛ از مصاحبت آفتاب مي آمد و مخاطب تنهاي بادهاي جهان بود . او در حافظه چوب باغي مي ديد و با مرغان هوا دوستي مي كرد .
    سهراب از تنهايي بيزار و با اين حال هميشه تنها بود . از غربت گريزان و هميشه غريب بود . سهراب پر از نور روشن و دار و درخت و پر از راه ، از پل ، از رود ، از موج ، درون تنهايي داشت . مي گفت كه در تنهايي بزرگش سايه ناروني تا ابديت جاري است . "به سراغ من اگر مي آئيد نرم و آهسته بيائيد ؛ مبادا كه ترك بردارد چيني نازك تنهايي من" . او كه در لخت ترين موسم بي چهچهه سال تشنه زمزمه بود بر مي خواست ، رنگ بر مي داشت تا بر تنهايي خود نقشه مرغي بكشد .
    سهراب ، شاعر رنگ ها و نقاش كلام ، كسي كه ، يكي از معتبرترين جرايد غرب ، او را عنوان بازيگر رنگهاي شرق داده بود انساني افتاده و فروتن بود و عليرغم هوش و استعداد سرشار ، در نهايت در وصف حال و روز خويش به اين بسنده مي كرد كه "خورده هوشي دارم ، سر سوزن ذوقي" .
    سهراب دل بزرگي براي دوست داشتن ؛ ديدن روستايي پسري كه به شرم نان خشك سفره اش را پيشك كش او مي كرد ، نبض شعري است كه همگان مي دانند :
    "آب را گل نكنيم ، دوست درويشي شايد ، نان خشكيده و فرو برده در آب"
    سهراب از آب روان ساده تر ، و از سايه افتاده تر بود كه وزن زمان را بر ستون فقرات گل ياس مي فهميد . غربت سنجاقك را درك مي كرد و صداي چك چك چلچله را از سقف بهار مي شنيد .
    تا بخواهيد مهربان و دلسوز بود . "پيامي در راه" سهراب كه "خواهم آمد گل ياسي به گدا خواهم داد ، هر چه دشنام از لبها خواهم برچيد ، هر چه ديوار از جا خواهم بركند" ، وعده اي است كه مكنون وجود اوست .
    سهراب براي مادر بهتر از برگ درختش پسري بود بهتر از برگ گل ، او كه سطح خود را به سرطان شريف عزلت ايثار كرده بود ، وجود نازنين خويش را با خوشه هاي سرطان از ما گرفت . خواب او آرام ترين خواب جهان خواهد بود . يادش عزيز و پيامش پايدار .

  4. #14
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض از روشني به روشني

    بهمن بهمن زاد از سهراب سپهری می گوید :

    من كه از بازترين پنجره با مردم
    اين ناحيه صحبت كردم .
    حرفي از جنس زمان نشنيدم .
    هيچ چشمي عاشقانه به زمين خيره نبود .
    كسي از ديدن يك باغچه مجذوب نشد ...
    "شاعري ديدم
    هنگام خطاب
    به گل سوسن مي گفت : شما"
    شايد نمرده باشد ... ، شايد نگاه كنيد ! آنجاست . صداي سرفه اش از كنج باغ مي آيد . دارد كنار "اطلسي" تازه را مي پويد . اسم تمامي گلهاي باغ را مي داند . با جوي هاي آب "گلستانه" آشناست .
    نگاه كنيد ، حالا نشسته است .ساقه ي ياسمني را رنگ مي زنند . ديروز ، طرحي از ساقه هاي بيد را مكرر در مكرر كشيده است ديشب ، شعري براي ماه گفته است . شعري براي آسمان كوير ، شعري براي مهرباني ، شعري براي تو .
    نگاه كنيد حالا در سايه ي خنك ديوار كاهگلي راه مي رود . با قامتي خميده راه ميرود . حضور گلها را ، حضور باغ را ، حضور خاك را ، حس مي كند . كنار قامت "تبريزي" ، به آواز غمناك جيرجيرك گوش مي دهد . به صداي جوشش آب در چشمه دل مي سپارد . مي گويد : "من نديدم دو صنوبر را با هم دشمن" .
    كنار پنجره يي ، يك پرنده با حنجره يي زخمي مي سرايد : "قايقي خواهم ساخت ... دور خواهم شد" . اما همه كس مي داند . كه پرنده باز مي گردد . باز مي خواند . پشت يك پنجره ، با حنجره يي زخمي .
    ديروز ، بيد را مي بردند ، سرو را مي بردند ، سايه را مي بردند ، شاخه را مي بردند ، ميوه را مي بردند باغ را مي بردند . در نسيم خنك عصر ، "چه كسي بود صدا زد : سهراب" ؟ ...
    "چه كسي بود صدا زد : سهراب" ؟ ، بي گمان ... "روشني ، من ، گل ، آب" ... "در گلستانه چه بوي علفي مي آمد" ، وقتي باغ را مي بردند .
    نگاه كنيد ، آنجاست : "لاي گل هاي حياط" ، پشت گل هاي "حيات" ، هنوز آنجاست . رقم مي زند : اميد را ، عشق را ، زيبايي را . هنوز اوست كه دارد مي سرايد : "بو كنيم اطلسي تازه ي بيمارستان را" ... ، "بد نگوئيم به مهتاب اگر تب داريم" .
    صداي پاي آب ، از اعماق باغ مي آيد . از پشت پرچين ، صداي پاي عرفان مي آيد صدايي كه دور مي شود اما رفتني نيست . صدا هميشه مي آيد . اگر ما نمي شنويم ، عيب از گوش هاي ماست .
    هنوز در كوچه سار شب ، صداي پاي تو مي آيد .
    صداي آشناي تو مي آيد . هر وزني دارد ديوار زمان كه از آن چهره ي تو پيداست" . هنوز مي توان پنداشت كه "خواهي آمد ، گل ياسي به گدا خواهي داد ، زن زيباي جذامي را گوشواري ديگر خواهي بخشيد ، كور را خواهي گفت : چه تماشا دارد باغ" .
    ... هنوز دارد مي آيد و مي گويد : "دوره گردي خواهم شد ، كوچه ها را خواهم گشت ، جار خواهم زد . آي شبنم ، شبنم ، شبنم ، رهگذاري خواهد گفت : راستي را ، شب تاريكي است . كهكشاني خواهم دادش . روي پل دختركي بي پاست ، دب اكبر را بر گردن او خواهم آويخت . هر چه دشنام از لب ها خواهم برچيد . هر چه ديوار از جا خواهم بركند . رهزنان را خواهم گفت: كارواني آمد . بارش لبخند" .
    انگار همين حالا بود كه گفت : "من از هجوم حقيقت به خاك افتادم" .
    نگاه كنيد ، آنجاست . دارد از شاخه ي نور بالا مي رود . دست دراز مي كند . از خوشه ي عرفان چيزي مي چيند . پائين مي آيد بي صدا ، آرام و مهربان در باغ فلسفه گردش مي كند . مي رود "تا ته كوچه ي شك" اما بر مي گردد .
    نگاه كنيد ، چه با احترام به طبيعت مي نگرد . قدر و حرمت هر چيزي را مي داند . او همان شاعري است كه هنگام خطاب به گل سوسن مي گويد : "شما" .
    از سپهري شاعر و نقاش ، بيش از هشت كتاب و چندين تابلو ، بجا مانده است : مرگ رنگ ، زندگي خواب ها ، آوار آفتاب ، شرق اندوه ، صداي پاي آب ، مسافر ، حجم سبز ، "ما هيچ ، ما نگاه" و يك كتاب كه كتاب زندگي اوست . پس كتاب داشت . و كتاب دهم ، شعرهاي آخر اوست كه بايد جستجو و پيدا شود .
    و ما ، گرچه اين اواخر ، مرثيه سراياني تمام عيار شده ايم ، اما لطف كنيم و بگذاريم سهراب سپهري مرثيه ي مردانه اش را خودش بسرايد . همانگونه كه در خنكاي نسيم بهاري به آواي ملكوت گوش داد و گفت : "چه كسي بود صدا زد سهراب" ؟
    سپهري اينگونه مرثيه يي براي خود مي سرايد :
    "...
    بايد امشب بروم .
    بايد امشب چمداني را
    كه باندازه ي پيراهن تنهايي من جا دارد ، بردارم
    و به سمتي بروم .
    كه درختان حماسي پيداست .
    رو به آن وسعت بي واژه كه همواره مرا مي خواند .
    يك نفر باز صدا زد : سهراب ؟
    كفش هايم كو ؟"

  5. #15
    پروفشنال vahide's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    پست ها
    628

    پيش فرض سپهری یک نقطه عطف

    سپهری از نگاه استاد مرتضی ممیز

    سهراب سپهری شاعر یا نقاش ؟ سپهری شاعر نقاش و یا سپهری نقاش شاعر ؟ در جائی خواندم که سپهری اولین دفتر شعرش را در نوزده سالگی منتشر کرده است . ظاهرا" این نخستین نمایشی از فعالیت های هنری او بوده است . نمی دانم که در همان اوان نقاشی هم می کرده است یا نه ؟ اما به دانشکده هنرهای زیبا که رفت حتما" براساس دستمایه و استعدادی رفته است . به خصوص که در همان هنگام هنرجوی برحسته ای بوده است و جرقه هایش از همان زمان در محیط زده شده و جلب توجهات را کرده است . هنگامی که او را شناختم او را یک نقاش یافتم . این به معنای تخطئه کار شاعری او نیست چرا که وقتی شعرهای او را می خوانید آنقدر تصویریست و آنقدر خوانا و دیدنی است که گوئی تابلوئی را با لحنی بسیار زیبا توصیف می کند . به طور کلی وقتی در هر رشته ای از هنر به پختگی برسید به شاعری در آن هنر می پردازید . منظور آن نیست که یک تابلو نقاشی با مضمون و موضوعی شاعرانه نقاشی کنید در این صورت آن بدترین نقاشی هاست که با ماسک و نقاب شعر گونه به دروغ بافی پرداخته است . بلکه منظور روح شاعرانه بیان تصویری تابلو است . بنابراین وقتی تابلوهای سپهری را نگاه می کنید در واقع همان اشعار او را می خوانید منتهی با زبانی دیگر ، با زبان تصویر . تبحر دوگانه سپهری در نقاشی و شعر گویای نکته مهم دیگریست که باید هر هنرمندی داشته باشد و آن دید و درکی همه جانبه نسبت به هر گونه و هر رشته فعالیت هنری است به این معنی که هر هنرمند باید آن چنان دید و شناخت آشنائی با هر اثر هنری چه نقاشی ، چه ادبیات چه موسیقی چه معماری چه سینما و چه تئاتر و خلاصه هر فعالیت هنری دیگر داشته باشد که بتواند به راحتی درباره آن اظهارنظر کند . کلی گوئی نکند ، گفتگو کند . با زبان آن هنرمند آشنا باشد که بداند او چه می گوید و با او گفتگو کند . بده و بستان حرفه ای کند ، صدای او را بشنود . جواب او را با حساسیت بدهد . شما هر هنرمند بزرگی را که نگاه کنید چنین است و چنین ابعادی را دارد در غیر این صورت او ماندگار نمی شود و کارش بی جواب می ماند . منعکس نمی شود و مردم به او جواب نمی دهند و با او ارتباط برقرار نمی شود . شما هر هنرمند بزرگی را در هر زمینه هنری ببینید دارای چنین ابعادی است . کارهای خوشنویسی میرعماد را نگاه کنید . به راحتی می توان دید که او معماری را می شناسد موسیقی را به خوبی می فهمد ، چون یک شاعر تمام ابعاد و حال و هوای کلمات را حس می کند . مثل یک نقاش ، طرح و رنگ و شکل و کلمه را درک می کند . چون در نوشته های میرعماد همه این خواص دیده می شود و لذا کارش بسیار محکم ، قوی و اصیل است بدون آنکه استحکام و تبلور فرهنگی میرعماد به روح و جسم کلمات لطمه ای وارد کند . خط او در عین ظرافت شکننده آن قوی و مستحکم است . شعر حافظ را نگاه کنید همه این خواص را دارد اما آن چنان قلب شما را می لرزاند که باور نمی کنید استحکام و قدرت فنون شعر او این چنین عمل می کند . دستگاه ماهور را بشنوید این آهنگ را کسی یا کسانی ساخته اند که با هر هنر دیگر همین اخت و خلوص و نزدیکی را داشته اند . به این مرزها زورکی نمی توان وارد شد و زورکی نمی توان با حرفها و بررسی و نقدهای خودمان اثری را خراش بدهیم ، پاره کنیم و زخمی کنیم باید به جائی برسیم که به هر چیز که نگاه می کنیم ، نگاهمان آشنا باشد . همه چیز را شفاف ببینیم ، نگاهمان از همه چیز رد شود به عمق دل آن برسد . باید به یک درک شفاف رسید تا انعکاس شفافیت های دیگر را از خود رد کنیم . کارهای سپهری را نگاه می کنیم می بینیم از چنین خواصی و ابعادی برخوردار است . پس او را می توان واقعا" یک هنرمند نامید. او متاسفانه کوتاه زندگی کرد و در پنجاه و یک سالگی عمرش تمام شد و این واقعا" خیلی غم انگیز است . به خوبی می توان تصور کرد که اگر زنده می بود او به جائی می رسید که مطمئنا" نقطه عطفی می شد . آثارش چنین پیامی را می دهند ...
    .. اما چیزی که بیش از هر چیز دیگر می توان درباره آثار سپهری گفت – چه شعر و علی الخصوص نقاشی های او – قضیه "سادگی" آنهاست سادگی به معنی بی تکلفی ، سادگی به معنی وارستگی ، سادگی مضامین . پرهیز از موضوعات و حرفها و فرمها و مسائل بیهوده پیچیده که تماشاچی را بی جهت مرعوب کند . کارهای سپهری از شفافیت خاصی مملو است که وقتی به آن نگاه می کنی همه چیز را در یک جا و به آسانی و سادگی می بینی . آنقدر ساده که گاه به اشتباه فکر می کنیم که زحمتی برای ساختنش کشیده نشده است . در حالیکه کارهای او نمونه کاملی از کارهای سهل و ممتنع است مثل همه آثار هنرمندان خبره و جا افتاده که ظاهر آثارشان ساده و سهل است اما وقتی بخواهی حتی شبیه او کار کنی متوجه می شوی که اشتباه کرده ای و دست یافتن به این سادگی تجربه ای فوق العاده می خواهد . وارستگی می خواهد ، باید به جائی رسیده باشی که بتوانی با یک اشاره ، حرفهای بسیاری را با سادگی و روشنی بیان کنی . مثل طرز سخن سعدی که باور نمی کنی شعر گفته است و از وزن و ریتم و قافیه و فنون سنجیده شعری استفاده کرده است . سعدی آن چنان راحت و ساده حرف می زند که جملاتش تبدیل به ضرب المثل عمومی می گردد و نسلها ورد زبان همه می شود در حالیکه زبان او در واقع مرصع است و تلالو دارد . موضوعات نقاشی های سپهری هم به همین گونه است . با قلمش رنگها را با راحتی و سادگی تمام بر روی بوم مالیده است گلی ، سبزه ای ، تپه خاکی ، میوه ای ، سیبی ، نهالی ، کلبه ای ، درختی و منظره ای را با تمام بعد و حال و هوایش نشان داده است . ریتم درختان کهن را با پوسته سوخته و در واقع با پوسته پخته قهوه ای رنگی آن چنان ساده نقاشی کرده است که گوئی با قلم مو چند حرکت از پائین به بالا و یا از بالا به پائین بر روی بوم کشیده است . انگار که فقط در حد جا و طرح اولیه درختان کار کرده است و باید بعدا" روی آنها کار کرد آن ها را ساخت و متجسم کرد . اما سپهری در همان چند حرکت قلم مو درخت ها کاملا" جا افتاده و خوب ساخته است حتی ترکیدگی پوسته آنها نیز مشخص و نمایان کرده است . به خوبی جریان هوا در لا به لای تنه ها و شاخه ها حس می شود و حرکتش را می بینی . جنس خاکها را با همان ته رنگ رقیق و ساده به خوبی می بینی و می توانی آن را لمس کنی .
    با چند حرکت ساده قلم مو رنگهای سبزی را بر روی تابلو کشیده است که نه تنها نمایش سبزه های کنار جوی را با سادگی اما با پختگی می نمایاند بلکه آب روان میان آنها را هم حس می کنی و گوئی شرشر آن را هم می شنوی سپهری انگار شرشر آب را هم بدون آنکه ببینی نقاشی کرده است . رسیدن به این سادگی کار بسیار مشکلی است . تجربه زیاد و کار زیاد و پختگی زیاد می خواهد . در واقع باید سادگی را در درجه اول شناخت در واقع باید طبیعت را خوب شناخت چون طبیعت نیز بسیار ساده است . هر چه را که خداوند خلق کرده است بسیار بسیار ساده است . اگر کالبد یک مورچه ، یک انسان ، یک فیل ، یک درخت و یک کوه را خوب ببینی و مطالعه کنی ، ملاحظه می کنی که بسیار ساده ساخته شده است . از نظم و دقتی برخوردار است که حد ندارد این همه نظم اعجاب انگیز آن چنان ساده در کنار هم و زیر و روی هم قرار گرفته اند که نگاه را مبهوت می کند . این همه نظم یعنی پختگی کار که در نهایت سادگی عمل می کند و رسیدن به این مرحله کار هر کس نیست . کار هنرمندی است که بتواند این نظم و این ساختمان ر بشناسد یعنی در واقع درک کند . با تمام وجود و واقعیتش درک کند . اغلب ما در ذهن خود گرفتار پندارهائی واهی هستیم که هر چیز را نمی توانیم با واقعیتش ببینیم . ذهن چیز بسیار بدی است . ذهن دل و مغز ما را اکثرا" فریب می دهد . ذهن ما اکثرا" اشتباهی بررسی و قضاوت می کند . ذهن ما بزرگترین سد راه ما به تعالی به زبر دیدن و زبردستی است . بنابراین وقتی کسی چون سپهری از شر ذهن پیچیده و تاریکی خود را خلاص می کند و با روشنی و شفافیت نقاشی می کند و شعر می گوید باز ذهن های تو در توی ما او را باور نمی کنند که او کار هنرمندانه و بی بدیلی کرده است . نمی خواهد باور کند که کار سپهری یم اثر واقعی هنرمندانه است که بدون سر و صدا و آواز دهل به سادگی حرفهائی را از عمق قلب و فرهنگ ما می گوید و اثرش چون زمزمه زیبای یک لالائی و آرامش یک نوازش و زیبائی بی همتای یک لبخند است . نقاشی های سپهری به سادگی و موثری یک لبخند است . تابلوهایش را نگاه کنید در آنها چهره سپهری را می بینید که از این تابلو به آن تابلو به شما ، چه چشمان شما و به نگاه شما لبخند می زند لبخندی شیرین ، لبخندی غمگین ، لبخندی پر از حرفهای بی صدا ، لبخندی با رقیق ترین رنگها ، لبخندی که نمی توان راحت آن را نقاشی کرد . باید خیلی آن را نگاه کرد تا راز و رمزش را درک کرد .

  6. #16
    پروفشنال vahide's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    پست ها
    628

    پيش فرض

    لحظه من در راه است

    نويسنده : هيوا مسيح

    خودش گفته: «من کاشي ام. اما در قم متولد شده ام. شناسنامه ام درست نيست. مادرم مي داند که من روز چهاردهم مهر (6 اکتبر) به دنيا آمده ام. درست سر ساعت 12.»
    يعني او ابتداي انار به دنيا آمده، و در صداي رنگ و طعم و دانه هاي درخشانش بزرگ شده. رو به علف، آسمان، گياه گمنامي در کوه، بال پرنده اي کنار آب و رو به تپه هاي سرخ و انارها و انگورها زيسته. از پنجره «اتاق آبي» به سوي حياط که نگاه کني، شکوه شاخه هاي مو را مي بيني و سکوت انارها را. و رواني آب را که از تنگناي جوي کوچکي، از زير طاقي مي گذرد و به سمت درختان مي رود.
    سهراب از بلندي مهتابي اتاق آبي، به جهان پرتاب شد. چنان حقيقت داشت که ديگر، تا هميشه و هرگز نمي توان انکارش کرد. او دوستان زيادي داشت، در عين حال که بسيار تنها بود. سال هاي دور دوستان او را يکي يکي مي يافتم و خاطراتي از سهراب را گرد مي آوردم. احمد اسفندياري، نقاش صاحب سبک، درباره سهراب مي گفت: «آبگوشت را خيلي دوست داشت. ماهي يک بار با تينا به خانه ما مي آمدند، بساط آبگوشت به راه مي کرديم و حرف ها مي زديم. يادم مي آيد خيلي به تينا احترام مي گذاشت و از او خيلي آموخته بود. تينا روي سهراب تاثير مي گذاشت.»
    زنده ياد غلامحسين غريب از دوستان نزديک نيما يوشيج و سهراب سپهري، بنيان گذار انجمن خروس جنگي، درباره سهراب مي گفت. (به نقل از خاطره سهراب که براي غريب تعريف کرده بود) روزي با نيما در يکي از خيابان هاي تهران قدم مي زدند. غروب مي شد که باران هم مي بارد. آن دو در عالم شعر و شاعري بي آن که خيلي متوجه خود باشند، در خيابان و کمي نزديک به پياده رو راه مي رفتند. نيما در سمت خيابان و سهراب در سمت پياده رو بود. ناگهان اتومبيلي با سرعت از کنارشان مي گذرد و بوق کشان، آنها را مي ترساند. نيما خودش را در آغوش سهراب مي اندازد و بعد هر دو به خنده مي افتند. نيما به شوخي مي گويد: «سهراب، چيزي نمانده بود پدر شعر نوي ايران را در بياورند»! و هر دو قاه قاه مي خندند.
    خاطرات مترجم گرامي انسان وارسته روزگار، سرکار خانم گلي امامي از سهراب سپهري نيز خواندني است. با آن نثر روان و روح روان.
    اما سهراب با هر يک ما نيز خاطراتي دارد و هر يک از ما با او نيز خاطراتي داريم. خاطرات سهراب از ما در اشعارش پيداست. و خاطرات ما از او، از لحظه اي آغاز مي شود که هشت کتاب را باز مي کنيم. از آن پس غيرممکن است گوشه آسمان آبي را ببيني و ياد سهراب نيفتي. اناري ببيني و ياد سهراب نيفتي، کاهگل و گنبدهاي کوچک مناطق مرکزي و گرمسير را ببيني و ياد سهراب نيفتي.
    حتما غيرممکن است به هندوستان سفر کني يا به تبت، و ياد سهراب نيفتي. سهراب چون غبار نور در همه اشيا و با همه اشيا و لحظه هاي ما پراکنده است. هست و نيست. نمي بيني اش، چون هست، مي بيني اش، چون نيست. چطور مي توان اين پارادوکس عجيب را پذيرفت؟ ساده است; سهراب تکه اي از حقيقت اين عالم است و آن قدر بي دروغ و ناب بود که روحش از جسمش فراتر رفته و آهسته آهسته خود را به جهان اسطوره ها نزديک کرده است. روح سهراب به جهان اساطير سفر کرد و از آنجا با ما لطيف سخن گفت و ما به فهم او و جهان رسيديم و جسمش در ميان دوستانش بود، راه مي رفت، مي خنديد، سکوت مي کرد. و وقتي حرف مي زد، با آن صداي نازکش، و وقتي گرم حرف مي شد، تو گويي اقيانوسي از آگاهي به سمت تو مي آيد، بي کران و عميق. اما وقتي مي خواست چيزي نگويد، تا ابديت مي توانست سکوت کند. ]سال پيش کتابي منتشر شد که گفت وگويي بود بين شاملو، فروغ، اخوان و ... سهراب سپهري درباره شعر و شاعري (اين ادعاي عنوان کتاب بود) اما در سراسر آن گفت وگو حتي يک کلمه هم از سهراب شنيده نمي شود.[
    از اين رو سهراب متعلق به همه زمان هاست، زيرا از آن زمان ها سخن مي گويد و از آنجا مي آيد: «زمان تاريخي، زمان تخيلي، زمان آرزوي ابديت، زمان نيايشي، زمان اکنوني، زمان ثبت زمان، زمان بي زمان، زمان بي وزني.
    سهراب از بيابان مي آيد، از روح علف و آب، از ادراک بي وزني که جوهره بيابان است. او نمي گذارد «وزن ماده» ما و اشياي جهان را خرد کند، بلکه ما را به رهايي و بي وزني خاصي دعوت مي کند که آرمان بشري است. آيا اين نداي تازه اي از آزادي نيست که شاعر آن را براي بشر به ارمغان مي آورد، آيا سرايش مجدد آزادي نيست؟»
    هست، زيرا او به درک بهترين و حقيقي لحظات تلخ و شيرين جهان انساني رسيده بود.
    خودش گفته: «برخيز، که وهم گلي، زمين را شب کرد.»
    «راهي شو، که گردش ماهي، شيار اندوهي در پي خود نهاد.»
    «راه معراج اشيا چه صاف است»
    و او از جهاني گفت که نيست و بايد باشد:
    پدرم وقتي مرد، پاسبان ها همه شاعر بودند
    داخل واژه صبح، صبح خواهد شد.

    ------------------
    هفته نامه چلچراغ - شماره 218

  7. #17
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض گفت و گو با دكتر محمود فيلسوفي همكلاسي سهراب

    اشاره: تا به حال مطالب گوناگوني درباره اشخاص و همنشينان سهراب سپهري نوشته شده ، اما گفت و گوي حاضر سعي در روشني افكندن بر وجوه ديگري از شخصيت سپهري دارد كه از كودكي تا هنگام مرگ با آن زيسته است . دكتر محمود فيلسوفي از دوستان دوران كودكي سهراب است و دوستي آنان تا هنگام مرگ سهراب ادامه داشته است.

    - دوستي شما با سپهري از كجا آغاز شد و آشناييتان تا كجا پيش رفت ؟

    واقعيت اين است كه در موارد بسيار خاص كه به احساس آدمي برميگردد نمي توان از انگيزه اي دقيق راجع به يك دوستي و آشنايي سخن گفت اما در اين حد مي گويم كه آشنايي ما از دبستان مرحوم مدرس حوالي سال 1320 آغاز شد. مدرس يك سال به دبستان خود اضافه كرده بود و ما جزو آن شاگردان بويم كه در سال هفت درس مي خوانديم. آن زمان جنگ بود و من براي اولين بار سهراب را آنجا حدود شصت سال پيش ديدم. نام دبستان پهلوي بود كه امروزه "امام" نام گرفته است. به علت انكه حجم كلاس كم بود و شاگردان بي شمار ، ما را به كلاس ديگري بردند و در آنجا من و سهراب روي يك نيمكت مي نشستيم. سهراب به نظرم ده يا دوازده ساله بود. ادامه دوستي ما تا سال 1359 بود كه سهراب در آن سال ما را تنها گذاشت و رفت ... البته من اجازه توضيح درباره روابط خانوادگي سهراب را ندارم و در صفحه 100 كتاب "يادواره سهراب سپهري"، در رابطه مسايل اجتماعي و ميزان دوستي و ارتباطم با سهراب صحبت كرده ام .

    - آقاي دكتر ، شما به عنوان دوست و رفيق نزديك سهراب ، روحيه و سجاياي اخلاقي او را چگونه ارزيابي مي كنيد؟

    سهراب نمونه بود ، خجالت مي كشم بگويم من هم مثل او هستم ، در سفرهاي كوتاهي كه با هم داشتيم ، رفتار و اخلاق خارق العاده از خود نشان مي داد.
    مثلا اگر شاخه درختي را مي شكستيم ناراحت مي شد، اگر مورچه اي مي ديد راهش را عوض مي كرد ، اگر رعيتي از كنارمان حتي از فاصله اي دور مي گذشت ، ما را رها مي كرد و به همنشيني با او مي شتافت و به او قول مي داد كه در سفر بعدي حتما" از شهر چيزهايي را كه او خواسته است براييش ببرد. سهراب پاك نهاد بود . بچه هاي مرا عاشقانه دوست داشت و با آنها ، به سن و زبان خودشان رفتار مي كرد. روزي با بچه ها قرار صحرا گذاشتند ، وقتي به آنجا مي رسند شكارچي اي مي بينند كه در حال نشانه گيري به طرف خرگوشي سفيد است. خرگوش بيچاره ، بي تاب و هراسان از لا به لاي بوته هاي صحرا سرش را به عقب مي چرخاند تا از انصراف شكارچي مطمئن شود اما باز خود را در طعمه دام صياد مي يابد. سهراب اين منظره را از دور
    مي بيند، انگار صداي قلب وحشتزده خرگوش را شنيده است . دستش را روي بوق مي گذارد ، آنقدر فشار مي دهد تا شكارچي را از شكار منصرف كند و به اين ترتيب خرگوش را فراري مي دهد.
    من و سهراب و دكتر مديحي از دوستان و رفقاي مدرسه و محله بوديم. در كودكي هر كدام تير و كمان داشتيم كه بعد ها در اعتصابات دانشگاهي از آن استفاده مي كرديم. سهراب با تير و كمانش در كودكي گنجشك مي زد ولي چند سال بعد از اين حرف ها خبري نبود و حتي يكي از مخالفان سرسخت شكار شد.
    او به هيچ عنوان اهل دروغ و تعارف و مبالغه نبود. انساني بسيار ساده دل و بي ريا و بي تظاهر. حتي تا آنجا از تظاهر و ريا نفرت داشت كه شعرهايش را هم براي ما نمي خواند. كسي او را به وضوح سر نماز مشاهده نكرد گروهي هم معتقد بودند اصلا" اهل نماز و عبادت نيست. زماني در جلسه اي به حرمت سهراب حاضر شديم ، خانمي از راه رسيد و كنار من نشست و گفت : آقاي دكتر شنيده ام سهراب معتاد بوده ؟ گفتم اين حرفها چيست خانم ، سهراب هيچ وقت حتي سيگار هم نمي كشيد ، چگونه مي تواند معتاد باشد ؟ او حتي در محيطي كه بوي سيگار مي آمد احساس ناراحتي مي كرد.... .

    - سهراب فرزند نداشت . آيا نشانه اي از او باقي است كه ما را به سمت او سوق دهد؟

    خير سهراب هيچگاه ازدواج نكرد . اما خواهر زاده اي به نام "جعفر" دارد كه به قدري شبيه اوست كه مي توان گفت تنها نشانه اي است كه از سهراب به يادگار مانده است و اثري زنده و پويا با همان خصوصيات و همان شكل و شمايل.

    - سهراب در ابتدا بيشتر نقاشي مي كرد و بعد به سرودن روي آورد ، دقيقا" از چه زماني و با چه حال و هوايي نظرش به شعر هم جلب شد ؟

    فكر مي كنم حدود سال 25 ، 26 يا 27 شروع به نوشتن شعر كرد . ما همگي با هم از همان دوران دبستان نقاشي مي كرديم. دكتر مديحي نقاش بسيار چيره دست و توانايي بود و من متعجبم كه چگونه نقاشي را رها كرد. و از ميان ما سه نفر سهراب همچنان به كشيدن ادامه داد و با علاقه اين هنر را دنبال كرد و تا آنجا پيش رفت
    كه شايد ديگر ، تنها نقاشي كفاف روح بزرگ و پرورده او را نمي داد. بنابر اين به شعر پناه جست و اولين مجموعه خود را با نام "در كنار چمن" به من داد. شعرها و نقاشي هايش با طرز و نگاه ديگري است. حتي همين عاملي براي مخالفت گروهي از هم دوره هاي او شد. نقاشي و شعرش حالتي از كوبيسم را داشت اما من تا به حال از آنها سر در نياورده ام و هيچگاه راجع به سبك و سياق هنري او صحبت نكرده ام. ما آنقدر مطلب براي گفتن و شنيدن داشتيم كه ديگر وقت براي بحث راجع به اين مسايل نمي شد . بيشتر وقتمان را به گشت و گذار در صحرا و طبيعت مي گذرانديم . او از قدم زدن در منظر طبيعي و نيزارهاي اطراف كاشان به قدري واله و عاشق مي شد كه مجال به بحث هاي متفرقه نمي داد.

    - آيا تا زمان فوت سهراب ، پيش آمده بود كه براي مدت طولاني همديگر را نبينيد؟ در اين صورت چگونه دوباره همديگر را پيدا كرديد؟

    بله در حدود ده يا پانزده سال يكديگر را نديديم ، آن زمان سهراب به سفرهاي متعدد خارج از ايران رفته بود و من هم مشغول مطالعه و تحصيل در يكي از كشورهاي خارجي بودم.
    بعد از برگشتن در يكي از بيمارستان هاي كاشان كار مي كردم و بعد از ظهرها در مطب. من آن وقت جراح منحصر به فرد كاشان بودم و هميشه قبل از رسيدن به مطب ، مريض هاي زيادي خارج از آن در كوچه به انتظار مي ايستادند. يك روز كه از بيمارستان باز
    مي گشتم ، از ابتداي كوچه عده اي را ديدم كه ايستاده اند و يك جوان ريشو كه صورتش غرق در خون است ميان آنهاست و همه منتظر رسيدن من بودند.
    با عجله وارد شدم و او را روي تخت معاينه خواباندم و به سراغ گاز و پنس و مواد ضد عفوني كننده رفتم تا محل پارگي را پاك كنم و ميزان جراحت را تشخيص دهم ، نگاهش كردم ، خدايا سهراب بود بعد از پانزده سال با آن سر و وضع خوني و صورت ريش دار، شناختمش! نامش را صدا زدم . او هم در همان حال مرا شناخت و يكديگر را در آغوش كشيديم و بوسيديم. اصلا انتظار چنين لحظه اي را نداشتم كه بعد از اين همه سال ، رفيق روزهاي كودكي را اين گونه و در چيني شرايطي ببينم. بوسيدمش ، صورت من هم خوني و كثيف شده بود. اطرافيان و مريضان از ديدن اين صحنه هم متعجب شده بودند و هم شگفت زده و دائم از هم مي پرسيدند كه او كيست ؟
    و اين گونه بعد از پانزده سال ، پاي سهراب در حين بازي واليبال به سنگ مي خورد و پيشاني اش مجروح مي شود و به مطب من مي آيد و به اين ترتيب يكديگر را پيدا كرديم.
    سهراب قصدش اين بود كه به تهران بازگردد، اما پس از اينكه فهميد من و دكتر مديحي در كاشان هستيم از من خواست خانه اي برايش دست و پا كنم تا او نيز همان جا در كاشان پيش ما بماند.

    - با توجه به صحبت هاي جناب عالي كه در آن سال ها فضاي حاكم ، فضايي سياسي بود و گاهي كشت و كشتارهايي روي مي داده و با در نظر گرفتن اشعار و آثار شاعران هم دوره سهراب مثل شاملو، نظرتان نسبت به فعاليتهاي سياسي سهراب در آن روزگار چيست ؟

    در زمان انقلاب، كاشان ده يا پانزده روز كشت و كشتار بود ، من احساس مي كردم كه سهراب جگرش مي سوخت از اين كه
    مي ديد همشهريانش كشته مي شوند اما عقيده ي خاصي را كه آقاي شاملو در رابطه با اشعار و جامعه داشت ، او نداشت. در اين حد بگويم كسي كه از آزار رساندن به يك مورچه مي ترسيد ، كسي كه در گالري نقاشي اش شهربانو فرح سه بار آمد و او نرفت (يعني اينكه از آنها خوشش نمي آمد ) بنابراين نمي توانست روحيه سياسي نداشته باشد. اما عقيده خاصي هم نداشت ، سرش به كار خودش بود. سهراب خزبي و اهل حزب نبود.

    - آقاي دكتر فيلسوفي با توجه به نزديكي خانوادگي و اجتماعي شما به شخص سهراب ، آيا تا به حال ايشان به ازدواج انديشيده بود يا حتي ازدواج كرده بود ؟ گروهي معتقدند كه با توجه به نمونه اي از شعر ايشان (رفتم تا زن) و مسافرت هايشان ، به خصوص مسافرت به ژاپن ، ممكن است در آنجا ازدواج كرده باشد. نظر شما در اين باره چيست ؟

    خير ، سهراب هيچگاه ازدواج نكرد ! اما اينچنين سوالي راجع به ژاپن از او نكردم. يعني ما هيچوقت به زندگي خصوصي هم كاري نداشتيم. سعي هم نمي كرديم از اوضاع شخصي هم مطلع شويم . چنين سوالي را مي بايست از خانواده سهرب بپرسيد.

    - گروهي از شاعران ، شعر را براي خلق اثر مي سرايند و گروهي ديگر بر مبناي عقايد شخصي خود. شما سهراب را از كدام دسته مي دانيد؟

    سهراب دقيقا به آنچه كه مي گفت عقيده داشت . شعرهايش از روح و فكرش مي تراويد نه براي خلق اثر و همانطور كه قبلا" هم گفتم او اصلا" اهل تظاهر نبود كه بخواهد اثري از خود خلق كند.
    سهراب اهل تعريف و تمجيد از ديگران هم نبود . حتي زماني كه فرح در تابلوهاي او را به قيمت گزاف خريد ، سهراب حاضر به تعريف يا حتي ديدار با او نشد.

    - همانطور كه مي دانيم سهراب وصيت كرده بود كه بعد از مرگش در گلستانه دفن شود ، پس چطور شد كه تصميم به تدفين او در "مشهد اردهال" گرفتند ؟

    روز آخر كه قصد رفتن به كاشان داشتم ، براي آخرين بار سهراب را ديدم و مي دانستم كه ديگر او را نمي بينم . دو روز بعد (نصف شب ) به من زنگ زدند و اين خبر شوم و تكان دهنده را اعلام كردند. نمي دانيد چه حالي داشتم و بر من چه گذشت ...
    گفتند سهراب وصيت كرده حتما در گلستانه يا چنار دفن شود . در سال 59 هم موقعيتي نبود كه بتوانيم او را طبق وصيتش در آن محل ها دفن كنيم ، نمي دانم در جريان بوديد يا نه ؟
    موقعيت اصلا مناسب نبود. سهراب را وقتي آوردند كاشان ، فقط يك نفر با او بود ، ولي با اين حال بعضي از خانم ها و آقايان ادعا كرده بودند كه در مراسم تدفين و سوگواري شركت داشتند كه دروغ محض بود. يك نفر با او بود كه او هم شوهر خواهر سهراب بود. فاميل هاي سهراب به خاطر بيماري مادرش كه خيلي هم حالشان بد بود و فكر مي كردند او را هم از دست مي دهند نيامده بودند. دوستانش هم از ترس اينكه سهراب هنرمند است نيامده بودند. حقيقت را بگويم، جگرش را نداشتند كه در آن شرايط در مراسم تدفين شركت كنند.
    در مراسم فقط جناب آقاي دكتر مديحي به همراه پسر و فرزندانش ، و من به همراه همسر و دو فرزندم بوديم. البته افتخار نيست و من با تاسف و تاثر مي گويم كه جسد سهراب را من شخصا در داخل قبري گذاشتم كه خودمان شب قبل خريده بوديم.
    در مورد خريد قبر عرض كنم كه نصف شب به من اطلاع دادند ، ما نشستيم و با خانمم تصميم گرفتيم كه سهراب را در كجا به خاك بسپاريم . اول قرار شد در حبيب بن موسي دفن كنيم ، اما
    نمي شد چون دوستان و آشناياني كه براي زيارت قبر سهراب
    مي آمدند راهشان دور مي شد. به همه جا فكر كرديم ، ديديم افرادي كه مي آيند مختلف و متفاوتند . بنابراين تصميم گرفتيم مكاني را انتخاب كنيم كه در صحرا باشد و در پناه يك امامزاده . خانمم موافقت كردند و همان شب به تهران تلفن زديم كه جسد سهراب را بفرستيد ، ما كارها را تمام خواهيم كرد . به دكتر مديحي هم اطلاع داديم. ايشان پرسيد : چطور شد كه آنجا ؟ گفتيم چاره اي نداريم تو بگو كجا ؟
    او گفت : "من نمي دانم، والله نمي دانم" . اين بود كه تصميم گرفتيم همان جايي دفنش كنيم كه الان مقبره سهراب است ، ضمن اينكه صحراست و در پناه امامزاده اي است كه هيچ كس جرات جسارت ندارد. الان شنيده ام كساني كه به آنجا مي روند به زيارت نمي خورند. برنامه هايمان اين بود كه اگر شد مقبره سهراب را به مكاني ديگر طبق وصيت خودش منتقل كنيم ، چون حالا ديگر مي شود !..
    البته همه كساني كه قصد ديدن قبر ايشان را دارند مرا سرزنش مي كنند كه چرا آنجا را انتخاب كرده ام كه اينقدر دور است و من در جوابشان مي گويم قبر خيام ، سعدي و حافظ نزديك است چرا خجالت نمي كشيد ؟ شما يعني نمي توانيد از تهران 250 كيلومتر را طي كنيد ؟

  8. #18
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض گفتگو با محسن مخملباف - نشريه هرستوك

    هرستوك : مسائل بشري هم در سطح بين المللي همين طور است. كشورهاي بزرگتر ، كشورهاي كوچكتر را مثل آن كودك دو ساله مي كشند و با خود مي برند.
    مخملباف: بله ، در تاريخ ايران نمونه هاي بسياري از اين رفتار وجود دارد . افراد و قوم هايي كه از خارج به ايران حمله كردند و بسياري را كشتند و غارت كردند ، رومي ها مغول ها ، تركها ، عراقي ها ، انگليسي ها ، آمريكايي ها و مجموعه غرب در همين امروز كه من و شما با هم صحبت مي كنيم ، منتها ظريفتر و با رنگ و لعابي مدرن تر. در واقع مي شود گفت كه آن ها به نوعي دارند از كودكي ما شرقي ها استفاده مي كنند.
    ما شاعري داريم به نام سهراب سپهري كه شعرهاي لطيفي دارد.
    شعرهاي او در قبل و بعد از انقلاب تاثير زيادي بر افكار نسل جوان گذاشته است. شعرهاي او نه مداحي هاي حاكم پسند است نه فحاشي هاي مخالف پسند. در آن سوي اين درگيري ها به توسعه مهرورزي مشغول است. طوري كه حالا هر كس به گونه اي از خشونت خسته مي شود سري هم به شعرهاي سپهري مي زند و خودش را آرام مي كند و يا تلطيف مي كند. او شعري دارد درباره آب خوردن يك پرنده :
    "آب را گل نكنيم
    در فرو دست انگار
    كفتري مي خورد آب"
    يك منتقد مشهور ايراني نقدي پر سر و صدا بر آثار او مي نويسيد كه " در شرايطي كه آمريكا در ويتنام ناپالم مي ريزد و آدم مي كشد ، تو نگران آب خوردن يك كبوتري ؟"
    سپهري در يك مجلس دوستانه به او پاسخ مي دهد:
    "دوست عزيز، ريشه قضيه در همين جاست. براي مردمي كه از شعرها نمي آموزند كه نگران آب خوردن يك كبوتر باشند ، آدم كشي در ويتنام يا هر جاي ديگر ، امري بديهي است."

    يكي از دوستان من شبي نزد سپهري ميهمان بوده ، موقع گفتگو سوسكي وارد اتاق مي شود و دوست من قصد داشته آن را با دمپايي بكشد. سپهري جلوي او را مي گيرد و مي گويد: " تو فقط مي تواني به او بگويي كه به اتاقت نيايد." دوست ما سوسك را با دمپايي ميگيرد و به بيرون پرتاب مي كند. سپهري گريه اش مي گيرد كه صاحب جاني در اين جهان مجروح شد ، و از دوست من مي پرسد كه "نينديشيدي اگر در اين نيمه شب پاي اين سوسك بشكند و با توجه به اينكه سوسكها به اندازه ما آن قدر متمدن
    نيستند كه بيمارستان داشته باشند ، چه خواهد شد؟ و از كجا معلوم كه اين سوسك مادر بچه سوسكي نباشد كه منتظر بازگشت مادرش به خانه است؟"
    شما به اين نگاه شاعرانه دقت كنيد. اگر طبع بشر به اين لطافت برسد كه نگران آب خوردن يك كبوتر از آب نازلال باشد ، يا نگران مجروح شدن يك سوسك ، طبيعتا" اين همه به خشونت دامن نمي زند و به راحتي در هر جا آدم نمي كشد.

    (مجله فيلم - شماره 156)

  9. #19
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض گفتاري از فروغ فرحزاد

    سپهري از بخش آخر كتاب " آوار آفتاب " شروع و به شكل خيلي تازه و مسحور كننده اي هم شروع مي شود و همين طور ادامه دارد
    و پيش مي رود . سپهري با همه فرق دارد . دنياي فكري و حسي او براي من جالبترين دنياهاست. او از شهر و زمان ، و مردم خاصي صحبت نمي كند ، او از انسان و زندگي حرف مي زند. و به همين دليل وسيع است. در زمينه ي وزن راه خودش را پيدا كرده. اگر تمام نيروهايش را فقط صرف شعر مي كرد ، آن وقت مي ديديد كه به كجا خواهد رسيد.

  10. #20
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض ناصر بزرگمهر

    باور کنیم ، اگر دنیا را از انگاه سهراب سپهری ببینیم ، دنیای زیباتری خواهیم داشت .
    این دنیای آرمانی ، که همه اندیشمندان و آزادگان جهان در پی آنند چگونه دنیایی است ؟
    این دربدری سی مرغ ، برای " سیمرغ " شدن کی به پایان میرسد ؟
    این واژه های کمیاب همیشه ماندگار تاریخ ، مهربانی ، عشق ، ایثار ، گذشت ، فداکاری ، امید ، انسانیت ، پایداری ، خوشبینی ، صمیمیت ، عشق ورزی به برگ و آب و درخت و گیاه و انسان ، چگونه معنا می یابد ؟
    این تلاش از مرز خود گذشتن ، یکی شدن چگونه تحقق می یابد ؟
    این آرزوهای نشکفته و این رویاهای پرپرشده من و شما کی به حقیقت میرسد ؟
    فکر می کنیم – این سجود ، این رکوع ، این هفده رکعت بندگی و تواضع جزء آنست که اذانش را باد بگوید و پی تکبیرةالاحرام علف و قد قامت موج به یگانگی خدای گل سرخ برسیم .
    این سفر ، این بوسه زدن ، این لمس کردن " حجرالاسود " جز روشنی باغچه است .
    دنیا با نگاه سپهری زیباتر است وقتی شاعری مودبانه به گل سوسن می گوید : شما .
    پس کی میخواهیم باور کنیم فتح یک قرن را به دست یک شعر .
    میترسیم . بگوئیم سپهری حافظ زمان و مسیح عشق ، برادر هموطن من بوده است ؟
    نترسیم . باور کنیم ، فتح یک عید را به دست دو عروسک ، یک توپ ... ، کودکتان را بنگرید در شب عید .
    من یکی ، خواب را از چشم شعر او می بینم .
    "چکاوکم " را با گدایی که در بدر میرفت و آواز " چکاوک " میخواست پرواز دادم کاسب نباشید تا ببینید میشود ، بیدی نفروشد سایه اش را به زمین و رایگان ببخشد نارون شاخه خود را به کلاغ .
    باید از مرز بودن و خود گذشتن بگذریم تا مثل یک گلدان ، موسیقی روئیدن گل را بشنویم . زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست ، هر کجا هستیم ، آسمان مال ماست . پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است . چه اهمیت دارد ، خبر رفتن موشک به فضا ، چشم ها را باید شست ، جور دیگر باید دید .....
    واژه ها را باید شست تا فهمید کل شیدر از لاله قرمز هیچ کم ندارد .
    واژه ، باید ، خود باران باشد ، بعد ، با همه مردم شهر زیر باران رفت ، تا بدانیم اگر کرم نبود ، زندگی چیزی کم داشت . با هم لب دریا برویم و بگیریم طراوت را از آب ، ریگی از روی زمین برداریم وزن بودن را با هم حس کنیم و بد نگوئیم به مهتاب اگر بیماریم . بگذاریم ، تنهایی آواز بخواند و به خیابان برود زیرا ، کار ما نیست شناسایی رازها ، ما باید پشت دانایی اردو بزنیم و بگذاریم تا شقایق هست ، زندگی ، آرام ، آرام جریان یابد .
    من چنان بی تابم که دلم میخواهد " با عینک سپهری " بدوم تا ته دشت و " چکاوک " بخواند ، " چکامه " ابدی سهراب را :
    هر وقت بسراغ من می آئید
    نرم و آهسته بیآیید .
    مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من
    اما چه کنم
    که دیرگاهی است در این تنهایی
    رنگ خاموشی در طرح لب است .
    .....
    و اما در مورد یادمان سپهری ، هیچ بینش خاصی حاکم نبوده است .
    سعی کردیم از نگاه سپهری " یادمان " او را منتشر کنیم ...
    اگر سپهری بود ، چه میکرد ؟
    این مجموعه حاصل سخنان کسانی است که در مراسم حضور یافتند ...
    حرفهای تازه کسانی که با مهربانی پذیرایمان شدند ...
    مطالبی که اینجا و آنجا در طی سالها منتشر شده بود ...
    گزارشی مصور از مراسم یادواره سپهری در کاشان و موزه هنرهای معاصر ...
    طرح ها و تابلوهای منتشر نشده از او و آثار خط و نقاشی هنرمندان دیگر با الهام از آثار سپهری ...
    *
    در بازخوانی ، متوجه شدیم ، مقالات تهیه شده هر کدام حرفی دارند و هر کدام سپهری را با نگاهی متفاوت دیده اند .
    این مطالب متفاوت و گاه متضاد یک وجه اشتراک داشت و آن وجود سهراب سپهری و دریادلی اش بود .
    و همین دلیل موجه ای است برای چاپ همه سخنرانی ها ، مقالات رسیده و چند مطلبی که بطور پراکنده چاپ شده بود ...

    خدایش بیامرزد .

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •