تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 12 از 16 اولاول ... 28910111213141516 آخرآخر
نمايش نتايج 111 به 120 از 156

نام تاپيک: سهراب سپهری

  1. #111

    پيش فرض


    باز آمدم از چشمه خوابـــ ، كوزه تر دردستم ..

    مرغاني مي خواندنــد. نيلوفــر وا مي شد ..

    كوزه تـــر بشكستــــم

    در بستـــم ..

    و در ايوان تمـاشــاي تــو بنشستـــم


  2. #112
    داره خودمونی میشه weronika's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2010
    محل سكونت
    my room
    پست ها
    93

    پيش فرض

    دنگ.....

    دنگ...، دنگ ....
    ساعت گيج زمان در شب عمر

    مي زند پي در پي زنگ.
    زهر اين فكر كه اين دم گذر است
    مي شود نقش به ديوار رگ هستي من.
    لحظه ام پر شده از لذت
    يا به زنگار غمي آلوده است.
    ليك چون بايد اين دم گذرد،
    پس اگر مي گريم
    گريه ام بي ثمر است.
    و اگر مي خندم
    خنده ام بيهوده است.

    دنگ...، دنگ ....
    لحظه ها مي گذرد.
    آنچه بگذشت ، نمي آيد باز.
    قصه اي هست كه هرگز ديگر
    نتواند شد آغاز.
    مثل اين است كه يك پرسش بي پاسخ
    بر لب سر زمان ماسيده است.
    تند برمي خيزم
    تا به ديوار همين لحظه كه در آن همه چيز
    رنگ لذت دارد ، آويزم،
    آنچه مي ماند از اين جهد به جاي :
    خنده لحظه پنهان شده از چشمانم.
    و آنچه بر پيكر او مي ماند:
    نقش انگشتانم.

    دنگ...
    فرصتي از كف رفت.
    قصه اي گشت تمام.
    لحظه بايد پي لحظه گذرد
    تا كه جان گيرد در فكر دوام،
    اين دوامي كه درون رگ من ريخته زهر،
    وا رهاينده از انديشه من رشته حال
    وز رهي دور و دراز
    داده پيوندم با فكر زوال.

    پرده اي مي گذرد،
    پرده اي مي آيد:
    مي رود نقش پي نقش دگر،
    رنگ مي لغزد بر رنگ.
    ساعت گيج زمان در شب عمر
    مي زند پي در پي زنگ :
    دنگ...، دنگ ....
    دنگ...
    سهراب

  3. #113
    در آغاز فعالیت medad rangi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2011
    محل سكونت
    دهکده جهانی
    پست ها
    4

    پيش فرض

    خراب
    فرسود پاي خود را چشمم به راه دور
    تا حرف من پذيرد آخر كه :زندگي

    رنگ خيال بر رخ تصوير خواب بود.

    دل را به رنج هجر سپردم، ولي چه سود،
    پايان شام شكوه ام.
    صبح عتاب بود.

    چشمم نخورد آب از اين عمر پر شكست:
    اين خانه را تمامي پي روي آب بود.

    پايم خليده خار بيابان .
    جز با گلوي خشك نكوبيده ام به راه.
    ليكن كسي ، ز راه مددكاري،
    دستم اگر گرفت، فريب سراب بود.

    خوب زمانه رنگ دوامي به خود نديد:
    كندي نهفته داشت شب رنج من به دل،
    اما به كار روز نشاطم شتاب بود.

    آبادي ام ملول شد از صحبت زوال .
    بانگ سرور در دلم افسرد، كز نخست
    تصوير جغد زيب تن اين خراب بود

  4. #114
    داره خودمونی میشه weronika's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2010
    محل سكونت
    my room
    پست ها
    93

    پيش فرض

    شب تنهايي خوب




    گوش كن، دور ترين مرغ جهان مي خواند.
    شب سليس است، و يكدست، و باز.
    شمعداني ها
    و صدادارترين شاخه فصل،‌ماه را مي شنوند.

    پلكان جلو ساختمان،
    در فانوس به دست
    و در اسراف نسيم،
    گوش كن، جاده صدا مي زند از دور قدم هاي ترا.
    چشم تو زينت تاريكي نيست.
    پلك ها را بتكان، كفش به پا كن، و بيا.
    و بيا تا جايي، كه پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
    و زمان روي كلوخي بنشنيد با تو
    و مزامير شب اندام ترا، مثل يك قطعه آواز به خود جذب كنند.
    پارسايي است در آنجا كه ترا خواهد گفت:
    بهترين چيز رسيدن به نگاهي است كه از حادثه عشق تر است.

  5. #115

    پيش فرض



    قصه ام ديگر زنگار گرفتـــ:

    با نفس هاي شبم پيوندي است.

    پرتويي لغزد اگر بر لبـــ او،

    گويدم دل: هوس لبخندي است.

    ***

    خيره چشمانش با من گويد:

    كو چراغي كه فروزد دل ما؟

    هر كه افسرد به جان، با من گفت:

    آتشي كو كــ ه بسوزد دل ما؟

    ***

    خشتـــ مي افتد از اين ديوار.

    رنج بيهوده نگهبانش برد.

    دستــ بايد نرود سوي كلنگــــ ،

    سيل اگر آمد آسانش برد.

    ***

    باد نمناكـــ زمان مي گذرد،

    رنگ مي ريزد از پيكر ما.

    خانه را نقش فساد استـــ به سقفــــ ،

    سرنگون خواهد شد بر سرما.

    ***

    گاه مي لرزد باروي سكوتـــ :

    غول ها سر به زمين مي سايند.

    پاي در پيش مبادا بنهيد،

    چشم ها در ره شبـــ مي پايند!

    ***

    تكيه گاهم اگر امشبــــ لرزيد،

    بايدم دستـــ به ديوارگرفت.

    با نفس هاي شبم پيوندي استــ :

    قصه ام ديگر زنگار گرفت.


  6. این کاربر از F l o w e r بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #116

    پيش فرض


    مي تراويد آفتابـــ از بوته ها.
    ديدمش در دشت هاي نــم زده
    مست اندوه تماشــا، يار باد،
    مويش افشان، گونــ ه اش شبنم زده.

    ***
    لاله اي ديديـــم - لبخندي به دشتــــ -
    پرتويي در آب روشن ريخته.
    او صدا را در شيار باد ريخت:
    (( جلوه اش با بوي خاكــــ آميخته.))


    ***
    رود، تابان بود و او موج صدا:
    (( خيره شد چشمان ما در رود وهــم.))
    پرده روشن بود، او تاريك خواند:
    (( طرح ها در دستـــ دارد دود وهم.))

    ***
    چشم من بر پيكرش افتـــاد، گفت:
    (( آفت پژمردگي نزديك او.))
    دشتـــ: درياي تپش، آهنگ، نور.
    سايه مي زد خنده تاريكـــ او.


  8. 3 کاربر از F l o w e r بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #117

    پيش فرض



    با سبد رفتــم به ميدان، صبحگاهي بود.

    ميوه ها آواز مي خواندند.

    ميوه ها در آفتابـــ آواز مي خواندند.

    در طبق ها، زندگي روي كمال پوست ها خوابـــ سطوح جاودان مي ديد.

    اضطرابــــ باغ ها در سايه هر ميوه روشن بود.

    گاه مجهولي ميان تابش به ها شنا مي كرد.

    هر اناي رنگـــ خود را تا زمين پارسايان گسترش مي داد.

    بينش هـــم شهريان، افسوس،

    بر محيط رونــق نارنج ها خط مماسي بود.

    ***

    من به خانه بازگشتم، مادرم پرسيد:

    ميوه از ميدان خريدي هــيچ؟

    - ميوه هاي بي نهايتـــ را كجا مي شد ميـــان اين سبد جا داد؟

    - گفتم از ميدان بخر يكــــ من انار خوبــــ .

    - امتحان كردم اناري را

    انبساطش از كنار اين سبد سر رفتــــ.

    - به چه شد، آخر خوراكــ ظهر...

    - ...

    ***
    ظهر از آيينه ها تصوير به تا دور دست زندگي مي رفتــــ


  10. این کاربر از F l o w e r بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #118

    پيش فرض


    بالارو، بالارو. بند نگه بشــكن،‌وهم سيه بشكن.


    - آمده ام، آمده ام، بوي دگر مي شنوم،‌باد دگر مي گذرد.

    روي سرم بيــد دگر، خورشيد دگر.

    - شهر توني، شهر توني،

    مي شنوي زنگ زمان: قطره چكيــد. از پي تو، سايه دويد.

    شهر تو در كوي فراترها، دره ديگرها.

    - آمده ام، آمده ام، مي لغزد صخره سختـــ، مي شنوم آواز درخت.

    - شهر توني، شهر توني،

    خستـــ ه چرا بال عقاب؟ و زمين تشنه خواب؟

    و چرا روييدن، روييدن، رمزي را بوييدن؟

    شهر تو رنگش ديگر. خاكــش، سنگش ديگر.

    - آمده ام، آمده ام، بسته نه دروازه نه در، جن ها هر سو بگــذر.

    و خدايان هر افسانه كه هستــــ . و نه چشمي نگران، و نه نامي ز پرست.

    - شهر توني، شهر توني،

    در كف ها كاسه زيبايي، بر لبــــ ها تلخي دانايي.

    شهر تو در جاي دگر، ره مي بر با پا دگر.

    - آمده ام، آمـــده ام، پنجره ها مي شكفند.

    كوچه فرو رفته به بي سويي، بي هايي، بي هويي.

    - شهر توني، شهر توني،

    در وزش خاموشي، سيمــاها در دود فراموشي.

    شهر ترا نام دگـــر، خسته نه اي، گام دگر.

    - آمده ام، آمده ام، درها رهگــذر باد عــدم.

    خانه ز خود ورسته، جام دويي بشكستــ ه. سايه « يك » روي زمين، روي زمان.

    - شــهر توني اين و نه آن.

    شهر تو گم تا نشود، پيــدا نشود


  12. این کاربر از F l o w e r بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  13. #119
    داره خودمونی میشه weronika's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2010
    محل سكونت
    my room
    پست ها
    93

    پيش فرض

    روشن شب



    روشني است آتش درون شب
    و ز پس دودش
    طرحي از ويرانه هاي دور.
    گر به گوش آيد صدايي خشك:
    استخوان مرده مي لغزد درون گور.
    دير گاهي ماند اجاقم سرد
    و چراغم بي نصيب از نور.
    خواب دربان را به راهي برد.
    بي صدا آمد كسي از در،
    در سياهي آتشي افروخت.
    بي خبر اما
    كه نگاهي در تماشا سوخت.
    گر چه مي دانم كه چشمي راه دارد با فسون شب،
    ليك مي بينم ز روزن هاي خوابي خوش:
    آتشي روشن درون شب.

  14. این کاربر از weronika بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  15. #120
    آخر فروم باز H.Operator's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    5,526

    پيش فرض


    از روی پلک شب

    شب سرشاری بود.
    رود از پای صنوبر ها ، تا فرا تر ها می رفت.

    دره مهتاب اندود ، وچنان رو شن کوه ، که خدا پیدا بود.



    در بلندی ها ، ما.

    دور ها گم ، سطح ها شسته ، ونگاه از همه شب ها نازک تر.

    دست هایت ، ساقه ی سبز پیامی را می داد به من

    وسفالینه ی انس ، با نفس هایت آهسته ترک می خورد

    و تپش هامان می ریخت به سنگ.

    از شرابی دیرین ، شن تابستان در رگ ها

    ولعاب مهتاب ، روی رفتارت.

    تو شگرف ، تور ها ، و برازنده ی خاک.



    فرصت سبز حیات ، به هوای خنک کوهستان می پیوست.

    سایه ها بر می گشت.

    و هنوز ، بر سر راه نسیم ،

    پونه هایی که تکان می خورد ،

    جذبه هایی که بهم می ریخت.

  16. این کاربر از H.Operator بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •