باهجر توهرشب زپی وصل توگویم
یارب توشب عاشق ومعشوق مکن روز
سنایی
باهجر توهرشب زپی وصل توگویم
یارب توشب عاشق ومعشوق مکن روز
سنایی
بحث ایمان دگر و جوهر ایمان دگر است
جامه پاکی دگر وپاکی دامان دگر است
کس ندیدیم که انکار کند وجدان را
حرف وجدان دگر و گوهر وجدان دگر است
کس دهان را به ثناگویی شیطان نگشود
نفی شیطان دگـر و طاعت شیطان دگر است
کـس نگفته است ونگوید که دد ودیو شویـد
نقش انسان دگر ومعنی انسان دگر است
کـس نیامد که ستاید ستم وتفرقه را
سخن از عدل دگر ، قصه احسان دگر است
هرکه دیدم بخدمت کمری بست بعهـد
مرد پیمان دگر وبستن پیمان دگر است
هرکه دیدیـم بحفظ گله از گرگان بود
قصد قصاب دگر ، مقصد چوپان دگر است
رحیم معینی کرمانشاهی
چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی گیرد
حافظ
اندوه من این است، که در دفتر شعرم
یک بیت به زیبایی چشم تو ندارم
ملک الشعرا بهار
از خاک ، مرا برد و به افلاک رسانید
این است که من معتقدم “عشق” زمینیست
فاضل نظری
سال ها ای ارگ بم چون کوه سنگین بوده ای
شهریاران وطن را تخت رنگین بوده ای
ای بنای روزگاران کهن ای ارگ بم
مظهر آزادی ایران زمین درروز غم
گودرز حاتمی
طبیعت چه زیباست گر خرد انسان ها هم همانند طیبعت زیبا بود
گر از طبیعت بوی مهربانی میوزد گر انسان هم همانند طبیعت بوی مهربانی میداد
گر طیبعت بر ما هوای بیداری میدهد ای کاش انسان هم محبت بیداری همچون طبیعت میداشت
ابوالفضل محمدی سادوله
هر کجا هستم،باشم
آسمان مال من است.
پنجره،فکر،هوا،عشق،زمین مال من است.
چه اهمیت دارد؟
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت؟
من نمی دانم
که چرامیگویند:اسب حیوان نجیبی است،کبوترزیباست؟
وچرادرقفس هیچ کسی کرکس نیست؟
گل شبدرچه کم ازلاله ی قرمزدارد؟
چشمهارابایدشست،جوردیگربای ددید.
واژه ها رابایدشست.
واژه بایدخودباد،واژه بایدخودباران باشد.
چترهارابایدبست،
زیرباران بایدرفت
سهراب سپهری
جهان بی عشق سامانی ندارد
فلک بی میل دورانی ندارد
نه مردم شد کسی کز عشق پاکست
که مردم عشق و باقی آب و خاکست
چراغ جمله عالم عقل و دینست
تو عاشق شو که به ز آن جمله اینست
امیرخسرو دهلوی
نشسته ام با شب قمار مى كنم
و هرچه مى برم تاريكتر مى شوم
گروس عبدالملکیان
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)