آه؛ آبت کرد نام آب آور داشتن.
چون که محکوم است هرساقی به ساغر داشتن
العطش از عمق جان نیزهها برخاست تا
کثرت زخم تو شد منجر به کوثر داشتن
محسن حنیفی
آه؛ آبت کرد نام آب آور داشتن.
چون که محکوم است هرساقی به ساغر داشتن
العطش از عمق جان نیزهها برخاست تا
کثرت زخم تو شد منجر به کوثر داشتن
محسن حنیفی
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
« حافظ »
جهان است شادان به پندار نیک
زپندار نیک است گفتار نیک
چو پندار و گفتار تو نیک شد
نیاید ز تو غیر کردار نیک
یکی بیزیان مرد آهنگرم
ز شاه آتش آید همی بر سرم
تو شاهی و گر اژدها پیکری
بباید بدین داستان داوری
که گر هفت کشور به شاهی تراست
چرا رنج و سختی همه بهر ماست
شماریت با من بباید گرفت
بدان تا جهان ماند اندر شگفت
که گر اژدها را کنم زیر خاک
بشویم شما را سر از گرد پاک
فردوسی
در بادیه عشق تو کردم سفری
تا بود که بیابم ز وصالت خبری
در هر منزل که مینهادم قدمی
افکنده تنی دیدم و افتاده سری
مولانا
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
خاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من
مولانا
دلم خون شد از این افسرده پاییز
از این افسرده پاییز غم انگیز
غروبی سخت محنت بار دارد
همه ی درد است و با دل کار دارد
فریدون مشیری
همچو کتابیست جهان جامع احکام نهان
جان تو سردفتر آن فهم کن این مسئله را
مولانا
آن شب که تو در کنار مایی روزست
و آن روز که با تو میرود نوروزست
دی رفت و به انتظار فردا منشین
دریاب که حاصل حیات امروزست
سعدی
گل یخ در زمستان تو هستم
اسیر ناز چشمان توهستم
مرا پرپر نکن با بی وفایی
که من مشتاق دیدار تو هستم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)