بچه ها واقعا اعصابم بهم ریخته.
اصلا زندگیمون خوابیده. اون از پدر که درب و داغون شده همین الان از درد گردن و شونه و سر افتاده رو مبل حتی نمی تونم تا تخت خواب ببرمش.
مادرمم که دست داغون. پا ها کبود.
هر دقیقه هم که باید یا کلانتری باشیم یا دکتر یا بیمارستان یا مدرکی این وسط گم شده.
روزانه هم یکی دو تماس داریم که خریدار ماشین تصادفی شما هستیم. هر چی هم می گم چشم می فروشیم فقط صبر کنید این نماینده لامصب بیمه بیاد بعد خودمون به شما زنگ می زنیم باز حالیشون نیست.
یه موقعی برای من فرصت خروج از کشور و مهاجرت پیش اومد (همین ترکیه) هم ادامه تحصیل و هم کار در یک رستوران به عنوان پیشخدمت و مستخدم، خدا شاهده به عشق ایران و اینکه وطنم هست نتونستم برم. الان هر دقیقه به خودم لعنت می فرستم و یه خاک بر سرت بزرگ به خودم می گم. اون موقع به خودم می گفتم همه این کار ها رو ایران هم می تونی بکنی پس دنبال هدف بزرگتر باش. الان می بینم اون بزرگترین هدف زندگیم شده. خسته شدم.
چقدر ظلم، بی عدالتی. بابا جان پدر و مادم تنها کسایی هستن که دارم و اون ماشین تنها دارایی مون بود. خب حداقل یه عدالتی یه رحمی یه مروتی.