چسناله نمیخوام بکنم که به چسناله هام فکر کنی..
کلاس چهارم ابتدایی بودم که پدرم یک بیماری گرفت که هنوز که هنوز باهاشه..تیپ من حساس هست اینقدر فکر کردم که 14سالگی افسردگی گرفتم ووسواس عملی یک دوره موقت بود ولی خب تموم شد،16سالم بود که بهترین دوستم تصادف کرد و فوت کرد.دم کنکور بخاطر استرس کنکور باز افسردگی امد سراغم و خب به کنکور رسیدم و با ی رتبه پیام نور اوردم،بخاطر شرایط بد پیام نور باز افسردگی گرفتم و نابود شدم ،کتاب را سه بار میخوندم سر جلسه امتحان هیچی یادم نمی موند.با هزار بدبختی و دهن بگایی پیام نور تموم شد،امدم برای ارشد روانشناسی بخونم ک یک ماه قبل کنکور بخاطر استرس باز به کنکور نرسیدم،اونجا بیماریم افسردگی اساسی من شد دوقطبی ی نوع بد بیماری اعصاب ک خوب نمیشه..30روز بیمارستان اعصاب و روان بودم،بعدم که خدمت معاف شدیم ولی قبل معافیت کامل وقتی از بیمارستان امدم بخاطر شرایط شخمی قیافم مثه معتادا شده بود بخاطر شدت بیماری صورت سیاه و دستان لرزون،رفیق و همسایه ها میگفتن نکنه معتاد شدی.همون دوستایی ک قبل بیماری کمک رسان بودم تو روزای بگاییم نبودن واقعن نبودن،مهم نیست حذف کردمشون..ادمای حساس و عاطفی عاشق بچه کوچولوان دیگه ولی میدونی این بیماری ب بچم میرسه نمیتونم بچما قربانی کنم،میدونی دخترا الانم نمیتونن با ادمی که اختلال خلق داره بمونن..میدونی یک بار خودکشیم کردم ولی مادرم بدادم رسید چوون در حالت افسردگی حسابی فرد دوقطبی دپ میشه...میدونی وقتی زخم زبونا را میشنوی و فقط باید بگی درسته خودم مقصرم و نمیتونی چیزی بگی.روزای یکه 17تا قرص میخوردم شب ساعت 10میخوابیدم تا 2ظهر ،بعد بلند میشدم و ناهار میخوردم بعد بی قراری میامد سراغم از 3تا موقع خواب شب همش راه میرفتم اهنگ گوش میدادم و راه میرفتم..کلی قرص روم تست شد تا بیماریم کمتر بشه ولی این بیماری خوب نمیشه و کنترل میشه اونم در شرایط ارامش بخش همین..26سالمه ولی موها سفید شدن و صورت مثه ی ادم 35ساله شده ...
ی روز شادم ی روز دپ و گریم میگیره...بعضی وقتام نرمالم..یهو شادم یهو میرم فازافسردگی زود ب بچه های گروهم میگم رفتم دپ یکی شون انلاین باشه بهم زنگ میزنه تا بحرفیم و اروم بشم،دوستای واقعی ک ریدن.
میدونی پسر عموت بیاد بگ تو هیچ گهی نشدی بعد بگی اره همش خودم بودم و خودم،ولی ی نیگا ب زندگی خودش بندازی میبینی ، دم کنکور باباش 10تومن خرج کرد ک سراسری بیاره و انوخ رفت سر کنکور و ب ی ورش گرفت و سال بعد ازاد اورد و الان دانشگاه ازاد میخونه و ی طبقه خونه براش هست(هیچ سختی نکشیده جز ناله ک چرا بابام زیاد بهم نمیده) ...مام اندازه خودمون سختی کشیدیم و قسمتی از دانشگاه را خودم هزینه کردم ...
تو همون راننده تاکسیم میتونی بشی ولی من با این اعصاب شخمی از بیماری روز دوم با مسافرادعوادارم چون داخل خونه ماهی دوبار دعواداریم.
الانم روزی 11تا قرص میزنم 12سال قرص و بگایی ولی امید ندارما ولی رشته دانشگاهم علوم اجتماعی بود گرایش پژوهشگری ،ادمای دوقطبی حساس و جستجوگر و جزیی نگر با حافظه بالا هستن فقط میخام از رشتم و استعدادی ک فعلن بیماریم داده استفاده کنم ولی نمیدونم کسی هست کمک کنه؟؟
روضه نخوندم که دلت برام بسوزه یا بگی ای بابا اینم بگایی داره..
چوون میدونیم ی سر درد کوچیک از یک درد و دل داغون برای افراد مهمتره.
جالبه تو این بگایی هم عاشق شدیم و بگام رفتیم ولی الان میفهمم تنهام و دیگه خودممم
اهنگ های دپ خوبی که دارند ازدید من،میگی کسی هم بوده ک حالش خوب نبوده و این اهنگ را خونده و بهت ی امید میده دیگه...رپ ارامش بخش ترین اهنگای زندگیم شدن...جنبه داشته باش بگوش نری فاز خودکشیاااا
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
افسردگی یعنی زندگی کردن توی جسمی که برای زنده موندن مبارزه میکنه، همراه با ذهنی که سعی میکنه بمیره.....