تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 1 از 17 1234511 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1 به 10 از 164

نام تاپيک: فریدون مشیری

  1. #1
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    12 فریدون مشیری

    فريدون مشيری

    Fereydoon Moshiri
    زندگی نامه :
    (۱۳۷۹ - ۱۳۰۵)

    فريدون مشيری در سی‌ام شهريور ۱۳۰۵ در تهران به دنيا آمد. جد پدری‌اش بواسطه ماموريت اداری به همدان منتقل شده بود و از سرداران نادر شاه بود. پدرش ابراهيم مشيري افشار فرزند محمود در سال ۱۲۷۵ شمسي در همدان متولد شد و در ايام جواني به تهران آمد و از سال ۱۲۹۸ در وزارت پست مشغول خدمت گرديد. او نيز از علاقه‌مندان به شعر بود و در خانوده او هميشه زمزمه اشعار حافظ و سعدي و فردوسي به گوش مي‌رسيد. مشيري سالهاي اول و دوم تحصيلات ابتدايي را در تهران بود و سپس به علت ماموريت اداري پدرش به مشهد رفت و بعد از چند سال دوباره به تهران بازگشت و سه سال اول دبيرستان را در دارالفنون گذراند و آنگاه به دبيرستان اديب رفت.

    به گفته خودش: ” در سال ۱۳۲۰ كه ايران دچار آشفتگي‌هايي بود و نيروهاي متفقين از شمال و جنوب به كشور حمله كرده و در ايران بودند ما دوباره به تهران آمديم و من به ادامه تحصيل مشغول شدم. دبيرستان و بعد به دانشگاه رفتم. با اينكه در همه دوران كودكي‌ام به دليل اينكه شاهد وضع پدرم بودم و از استخدام در ادارات و زندگي كارمندي پرهيز داشتم ولي مشكلات خانوادگي و بيماري مادرم و مسائل ديگر سبب شد كه من در سن ۱۸ سالگي در وزارت پست و تلگراف مشغول به كار شوم و اين كار ۳۳ سال ادامه يافت. در همين زمينه شعري هم دارم با عنوان عمر ويران “ . مادرش اعظم السلطنه ملقب به خورشيد به شعر و ادبيات علاقه‌مند بوده و گاهي شعر می گفته، و پدر مادرش، ميرزا جواد خان مؤتمن‌الممالك نیز شعر مي‌گفته و نجم تخلص مي‌كرده و ديوان شعری دارد كه چاپ نشده است.

    مشيري همزمان با تحصيل در سال آخر دبيرستان، در اداره پست و تلگراف مشغول به كار شد، و در همان سال مادرش در سن ۳۹ سالگي درگذشت كه اثري عميق در او بر جا گذاشت. سپس در آموزشگاه فني وزارت پست مشغول تحصيل گرديد. روزها به كار می‌پرداخت و شبها به تحصيل ادامه می‌داد. از همان زمان به مطبوعات روي آورد و در روزنامه‌ها و مجلات كارهايي از قبيل خبرنگاري و نويسندگي را به عهده گرفت. بعدها در رشته ادبيات فارسي دانشگاه تهران به تحصيل ادامه داد. اما كار اداري از يك سو و كارهاي مطبوعاتي از سوي ديگر، در ادامه تحصيلش مشكلاتي ايجاد مي‌كرد .

    مشيري اما كار در مطبوعات را رها نكرد. از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۱ مسئول صفحه شعر و ادب مجله روشنفكر بود. اين صفحات كه بعدها به نام هفت تار چنگ ناميده شد، به تمام زمينه‌هاي ادبي و فرهنگي از جمله نقد كتاب، فيلم، تئاتر، نقاشي و شعر مي‌پرداخت. بسياري از شاعران مشهور معاصر، اولين بار با چاپ شعرهايشان در اين صفحات معرفي شدند. مشيري در سال‌هاي پس از آن نيز تنظيم صفحه شعر و ادبي مجله سپيد و سياه و زن روز را بر عهده داشت .

    فريدون مشيري در سال ۱۳۳۳ ازدواج كرد. همسر او اقبال اخوان دانشجوي رشته نقاشي دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران بود. او هم پس از ازدواج، تحصيل را ادامه نداد و به كار مشغول شد. فرزندان فريدون مشيري، بهار ( متولد ۱۳۳۴) و بابك (متولد ۱۳۳۸) هر دو در رشته معماري در دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران و دانشكده معماري دانشگاه ملي ايران تحصيل كرده‌اند.

    مشيري سرودن شعر را از نوجواني و تقريباً از پانزده سالگي شروع كرد. سروده‌هاي نوجواني او تحت تاثير شاهنامه‌خواني‌هاي پدرش شکل گرفته كه از آن جمله، اين شعر مربوط به پانزده سالگي اوست :
    چرا كشور ما شده زيردست
    چرا رشته ملك از هم گسست
    چرا هر كه آيد ز بيگانگان
    پي قتل ايران ببندد ميان
    چرا جان ايرانيان شد عزيز
    چرا بر ندارد كسي تيغ تيز
    برانيد دشمن ز ايران زمين
    كه دنيا بود حلقه، ايران نگين
    چو از خاتمي اين نگين كم شود
    همه ديده‌ها پر ز شبنم شود

    انگيزه سرودن اين شعر واقعه شهريور ۱۳۲۰ بوده است. اولين مجموعه شعرش با نام تشنه توفان در ۲۸ سالگي با مقدمه محمدحسين شهريار و علي دشتي به چاپ رسيد (نوروز سال ۱۳۳۴). خود او در باره این مجموعه مي‌گويد: ” چهارپاره‌هايي بود كه گاهي سه مصرع مساوي با يك قطعه كوتاه داشت، و هم وزن داشت، هم قافيه و هم معنا. آن زمان چندين نفر از جمله نادر نادرپور، هوشنگ ابتهاج (سايه)، سياوش كسرايي، اخوان ثالث و محمد زهري بودند كه به همين سبك شعر مي‌گفتند و همه از شاعران نامدار شدند، زيرا به شعر گذشته ما بي‌اعتنا نبودند. اخوان ثالث، نادرپور و من به شعر قديم احاطه كامل داشتيم، يعني آثار سعدي، حافظ، رودكي، فردوسي و ... را خوانده بوديم، در مورد آنها بحث مي‌كرديم و بر آن تكيه مي‌كرديم. “

    مشيری توجه خاصی به موسيقي ايراني داشت و در پي‌ همين دلبستگي طی سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ عضويت در شوراي موسيقي و شعر راديو را پذيرفت، و در كنار هوشنگ ابتهاج، سيمين بهبهاني و عماد خراساني سهمي بسزا در پيوند دادن شعر با موسيقي، و غني ساختن برنامه گلهاي تازه راديو ايران در آن سالها داشت. ” علاقه‌ به موسيقي در مشيري به گونه‌اي بوده است كه هر بار سازي نواخته مي‌شده مايه آن را مي‌گفته، مايه‌شناسي‌اش را مي‌دانسته، بلكه مي‌گفته از چه رديفي است و چه گوشه‌اي، و آن گوشه را بسط مي‌داده و بارها شنيده شده كه تشخيص او در مورد برجسته‌ترين قطعات موسيقي ايران كاملاً درست و همراه با دقت تخصصي ويژه‌ای همراه بوده است. اين آشنايي از سالهاي خيلي دور از طريق خانواده مادري با موسيقي وتئاتر ايران مربوط بوده است. فضل‌الله بايگان دايي ايشان در تئاتر بازي مي‌كرد و منزل او در خيابان لاله‌زار (كوچه‌اي كه تماشاخانه تهران يا جامعه باربد در آن بود) قرار داشت و درآن سالهايي كه از مشهد به تهران مي‌آمدند هر شب موسيقي گوش مي‌كردند . مهرتاش، مؤسس جامعه باربد، و ابوالحسن صبا نيز با فضل‌الله بايگان دوست بودند و شبها به نواختن سه‌تار يا ويولون مي‌پرداختند، و مشيري كه در آن زمان ۱۴-۱۵ سال داشت مشتاقانه به شنيدن اين موسيقي دل مي‌داد.“

    فريدون مشيری در سال ۱۳۷۷ به آلمان و امريکا سفر کرد، و مراسم شعرخوانی او در شهرهای کلن، ليمبورگ و فرانکفورت و همچنين در ۲۴ ايالت امريکا از جمله در دانشگاه‌های برکلی و نيوجرسی به طور بی‌سابقه‌ای مورد توجه دوستداران ادبيات ايران قرار گرفت. در سال ۱۳۷۸ طی سفری به سوئد در مراسم شعرخوانی در چندين شهر از جمله استکهلم و مالمو و گوتبرگ شرکت کرد.
    Last edited by Monica; 29-01-2007 at 19:29.

  2. 6 کاربر از Monica بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #2
    حـــــرفـه ای Atghia's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    تهران کثیف
    پست ها
    5,812

    پيش فرض

    بـرای استفاده راحت تـر از فهرسـت بـه روش زیر عمل کنید :

    1. Ctrl + f یا F3 را فشار دهید
    2. کلمه ی کلیدی مورد نظر را وارد کنید
    3. کلمات هایلایت شده را بررسی کنید


    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    لحظه و احساس: [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    سرگذشت گل غم: [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    نغمه ها: [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    از خدا صدا نمیرسد: [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    مشرق خیال: [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    بر صلیب: [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    ریشه در خاک: [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    سه آفتاب: [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    غروب پاییز: [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    تنها: [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    آرزو: [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    مکتب عشق: [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    بعد از من: [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    آسمان کبود: [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    معراج: [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    شکوه رستن: [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    جادوی سکوت: [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    بهترین بهترین من: [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    بوسه و آتش: [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    کاروان: [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    هنوز همیشه هرگز [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    مرثیه های غروب: [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]




    بروز رسانی تا پست 161#
    Last edited by Йeda; 25-08-2014 at 13:35.

  4. 3 کاربر از Atghia بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #3
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض تشنه طوفان--۱۳۳۴

    كاروان



    عمر پا بر دل من می نهد و مي گذرد ...
    خسته شد چشم من از اين همه پاييز و بهار
    نه عجب گر نكنم بر گل و گلزار نظر
    در بهاری كه دلم نشكفد از خنده يار

    چه كند با رخ پژمرده من گل به چمن ؟
    چه كند با دل افسرده من لاله به باغ ؟
    من چه دارم كه برم در بر آن غير از اشك ؟
    وين چه دارد كه نهد بر دل من غير از داغ ؟

    عمر پا بر دل من مي نهد و مي گذرد ...
    مي برد مژده آزادی زندانی را ،
    زودتر كاش به سر منزل مقصود رسد
    سحری جلوه كند اين شب ظلماني را .

    پنجه مرگ گرفته ست گريبان اميد
    شمع جانم همه شب سوخته بر بالينش
    روح آزرده من مي رمد از بوی بهار
    بی تو خاری ست به دل ، خنده فروردينش

    عمر پا بر دل من می نهد و مي گذرد ...
    كاروانی همه افسون ، همه نيرنگ و فريب !
    سالها باغ و بهارم همه تاراج خزان
    بخت بد ، هرچه كشيدم همه از دست حبيب

    ديدن روی گل و سير چمن نيست بهار
    به خدا بی رخ معشوق ، گناه است ! گناه !
    آن بهار است كه بعد از شب جانسوز فراق
    به هم آميزد ناگه ... دو تبسم : دو نگاه !


    -----------------
    از همین کتاب :

    دريای خاطرات زمان



    آهی كشيد غم زده پيری سيپد موی ،
    افكند صبحگاه در آيينه چون نگاه
    در لا به لای موی چو كافور خويش ديد :
    يك تار مو سياه ؛

    در ديدگان مضطربش اشك حلقه زد
    در خاطرات تيره و تاريك خود دويد
    سي سال پيش نيز در آيينه ديده بود
    يك تار مو سپيد ؛

    در هم شكست چهره محنت كشيده اش ،
    دستی به موی خويش فرو برد و گفت : ” وای ! “
    اشكی به روی آيينه افتاد و ناگهان
    بگريست های های ؛

    دريای خاطرات زمان گذشته بود ،
    هر قطره ای كه بر رخ آيينه می چكيد
    در كام موج ، ناله جانسوز خويش را
    از دور مي شنيد .

    طوفان فرونشست ... ولي ديدگان پير ،
    می رفت باز در دل دريا به جست و جو...
    در آب های تيره اعماق ، خفته بود :
    يك مشت آرزو !


    -------------
    از همین کتاب :


    ديدار



    عمری گذشت و عشق تو از ياد من نرفت
    دل ، همزباني از غم تو خوب تر نداشت
    اين درد جانگداز زمن روی برنتافت
    وين رنج دلنواز زمن دست برنداشت

    تنها و نامراد در اين سال های سخت
    من بودم و نوای دل بينوای من
    دردا كه بعد از آن همه اميد و اشتياق
    دير آشنا دل تو ، نشد آشنای من

    از ياد تو كجا بگريزم كه بي گمان
    تا وقت مرگ دست ندارد ز دامنم
    با چشم دل به چهره خود مي كنم نگاه
    كاين صورت مجسم رنج است يا منم ؟

    امروز اين تويی كه به ياد گذشته ها
    در چشم رنجديده من می كني نگاه
    چشم گناهكار تو گويد كه ” آن زمان
    نشناختم صفای تورا “ – آه ازين گناه !

    امروز اين منم كه پريشان و دردمند
    مي سوزم و ز عهد كهن ياد می كنم
    فرسوده شانه های پر از داغ و درد را
    نالان ز بار عشق تو آزاد مي كنم .

    گاهی بخوان ز دفتر شعرم ترانه ای
    بنگر كه غم به وادی مرگم كشانده است .
    تنها مرا به ” تشنه طوفان “ من مبين
    ای بس حديث تلخ كه ناگفته مانده است .

    گفتم : ز سرنوشت بينديش و آسمان
    گفتی : ” غمين مباش كه آن كور و اين كر است “ !
    ديدی كه آسمان كر و سرنوشت كور
    صدها هزار مرتبه از ما قوی تر است ؟

    -----------
    از همین کتاب:


    خنده خورشيد



    هر نفس می رسد از سينه ام اين ناله به گوش
    كه در اين خانه دلی هست به هيچش مفروش !

    چون به هيچش نفروشم ؟ كه به هيچش نخرند
    هركه بار غم ياری نكشيده ست به دوش

    سنگدل ، گويدم از سيم تنان روی بتاب
    بی هنر ، گويدم از نوش لبان چشم بپوش

    برو ای دل به نهانخانه خود خيره بمير
    مخروش اين همه ای طالب راحت ! مخروش

    آتش عشق بهشت است ، مينديش و بيا
    زهر غم راحت جان است ، مپرهيز و بنوش

    بخت بيدار اگر جويی با عشق بساز
    غم جاويد اگر خواهی ، با شوق بجوش

    پر و بالی بگشا ، خنده خورشيد ببين
    پيش از آنی كه شود شمع وجودت خاموش !

  6. #4
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض از ديار آشتی

    تازه‌ترين ديوان شعر فريدون مشيري را، اين روزها، با لذت و تحسين بسيار خواندم – از ديار آشتي. فريدون شاعري نوپرداز است با انديشه‌هاي نو و آفرينش‌هاي نو. با اين حال نوپردازي او ناشي از ناآشنايي با سنت‌هاي شعر فارسي نيست. با اين سنت‌ها آشنايي دارد و از همين روست كه در حق پيش‌آهنگان شعر فارسي گستاخ‌روی و شوخ‌چشمي نمي‌كند. با چه ادب و ارادتي از حافظ و ابن‌سينا ياد مي‌كند و با چه مهر و علاقه‌يي از فردوسي سخن مي‌گويد.

    زبان شعرش هم بي آن كه بازاري باشد ساده است و در عين اين سادگي به نحو مرموزي فاخر و متعالي نيز هست. واژگانش با آن‌كه گه‌گاه از تازگي و سادگي تلالؤ دارد زبان اهل كوچه نيست، چنان كه تركيباتش هم از تاثير ژورناليسم بي‌بندوبار عصر بركنار است. مي‌پندارم آنچه او را به پاسداشت حرمت پيشينيان و نگهداشت شيوه‌هاي زبان پايبند مي‌سازد عشق او به ايران و فرهنگ ايران است. اين همان چيزي است كه او را از برخي داعيه‌داران عصر جدا مي‌كند و سخنش را از ديدگاه لطف بيان دنباله كلام پيشاهنگان بزرگ شعر فارسي – امثال رودكي و سعدي و حافظ – قرار مي‌دهد كه آنها نيز در عصر خود به نحوي نوپرداز بوده‌اند .

    از ديار آشتي يك پيام آشناست – با زباني آشنا – با اين همه پيام مكرر و مبتذل هرروزينه روزنامه‌ها نيست. سرشار از صداقت و احساس واقعي است. اين كه خشونت عصر خود را با زبان و بيان پيشاهنگان بزرگ شعر فارسي محكوم مي‌كند، در عين حال ريشه اين خشونت را در يك سابقه ديرينه ساليان در ذهن خواننده تداعي مي‌كند :

    مردمان گر يكدگر را مي درند
    گرگ هاشان رهنما و رهبرند
    اين كه انسان هست اين سان دردمند
    گرگ ها فرمانروايي مي كنند

    فريدون از آنچه رويدادهاي هرروزينه نام دارد فاصله نمي‌گيرد و با اين حال شعرش تنها شعر ”روز“ نيست. شايد در ”ناخودآگاه“ هشيار او اين نكته وي را هشدار مي‌دهد كه در هنر و ادب هر چه ”تنها“ به ”روز“ تعلق دارد، هم با ”روز“ پايان مي‌گيرد و به ”ماوراي“ آن نمي‌رسد. با اين همه، آنچه را نيز تعلق به ”روز“ دارد وي از ديدگان روزگاران مي‌نگرد و اين نكته ”روز“ اورا با روزگاران پيوند مي‌زند. فريدون ناروايي‌هاي يك محيط بي‌شفقت، و تقريبا“ بي‌فردا را كه محيط روز او – روزهاي امروز و ديروز اوست – با لحني كه به‌قدر كافي رساست بي‌نقاب مي‌كند. سختي و قحطي و ناايمني روزهاي جنگ را از ديدگاه انسان و فردا مي‌نگرد. شكايت از خشونت عصر را در فضاي روزگاران با درد و دريغ مي‌سرايد اما طعن و پرخاش عاميانه يا عام‌پسند را وسيله جلب ستايشگران آوازه‌گر نمي‌سازد .

    من واژه واژه مثل شما حرف مي زنم
    من سال هاست بين شما با همين زبان
    فرياد مي كنم :
    - اين گونه يكدگر را درخون ميفكنيد
    - پرهاي يكدگر را اين گونه مشكنيد

    در طي سالها شاعري، فريدون از ميان هزاران فراز و نشيب روز، از ميان هزاران شور و هيجان و رنج و درد هرروزينه آنچه را به روز تعلق دارد، به دست روزگاران مي‌سپارد و به قلمرو افسانه‌هاي قرون روانه مي‌كند. چهل سالي – بيش و كم – هست كه او با همين زبان بي‌پيرايه خويش، واژه واژه با همزبانان خويش همدلي دارد ... زباني خوش‌آهنگ، گرم و دلنواز. خالي از پيچ و خم‌هاي بيان اديبانه شاعران دانشگاهپرورد و در همان حال خالي از تاثير ترجمه‌هاي شتاب آميز شعرهاي ”آزمايشي“ نوراهان غرب .

    با چنين زبان ساده، روشن و درخشاني است كه فريدون واژه واژه با ما حرف مي‌زند. حرف‌هايي را مي‌زند كه مال خود اوست. نه ابهام‌گرايي رندانه آن را تا حد ”هذيان“ نامفهوم مي‌كند نه ”شعار“ خالي از ”شعور“ آن را وسيله مريدپروري و خودنمايي مي‌سازد. شعر و زبان در سخن او شاعري را تصوير مي‌كند كه هيچ ميل ندارد خود را غير از آنچه هست، بيش از آنچه هست و فراتر از آنچه هست نشان دهد، شاعري كه دوست ندارد خود را در پناه مكتب خاص، جبهه خاص، و ديدگاه خاص از بيشترينه اهل عصر جدا سازد . بي روي و ريا عشق را مي‌ستايد، انسان را مي‌ستايد و ايران را كه جان او به فرهنگ آن بسته است دوست دارد .

    در دنيايي كه حريفانش غزل را فرياد مي‌زنند، عشق را فاجعه مي‌سازند و زيبايي را بي‌سيرت مي‌‌كنند او همچنان نجابت احساس و صدق و صفاي شاعرانه‌اش را كه شايسته و نشانه هنرمند واقعي است حفظ مي‌كند. بي آن‌كه به جاذبه آلايش‌هاي عصر تسليم شود، بي آن‌كه از تعارف‌هاي مبتذل و ناشي از ناشناخت سخنناشناسان در باره خود دچار پندار شود، بي آن‌كه حنجره طلايي شاعري را كه در درونش نغمه مي‌خواند با نعره‌هاي عربده‌آميز مستانه مجروح سازد، مثل همان سال‌هاي جواني سادگي خود را پاس مي‌دارد، عشق خود را زمزمه مي‌كند و از ديار دوستي، از ديار آشتي پيام انسانيت را در گوش ما مي‌خواند:

    شرمنده از خود نيستم گر چون مسيحا
    آنجا كه فرياد از جگر بايد كشيدن
    من با صبوري بر جگر دندان فشردم
    اما اگر پيكار با نابخردان را
    شمشير بايد مي گرفتم
    برمن مگيري ، من به راه مهر رفتم
    در چشم من شمشير در مشت
    يعني كسي را مي توان كشت

    به خاطر همين وجدان پاك انساني، همين عشق به حقيقت و همين علاقه به ايران و فرهنگ ايران است كه من فريدون را مخصوصا“ در اين سالهاي اخير، هر روز بيش از پيش درخور آفرين يافته‌ام به گمان من فريدون شاعري واقعي است – شاعر واقعي عصر ما . هنرمندي بي ادعا، شاعري خردمند و فرزانهاي ايراني كه ايراني بودنش هم او را از دلواپسي براي سرنوشت انسان، براي آينده انسانيت و براي دنياي فردا مانع نمي‌آيد.

    آبان ۱۳۷۲


    دكتر عبدالحسين زرين كوب

  7. #5
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض

    يادداشتی در باره شعر نو


    سروصدايي كه اين روزها در اطراف شعر فارسي برخاسته است بزرگترين دليل اهميت موضوع است . مردم اين مملكت نمي‌توانند به سرنوشت شعر پارسي بي‌علاقه باشند و به همين دليل حق دارند بيش از اينها در اطراف آن گفتگو كنند، هنگامي كه به تاريخ گذشته اين سرزمين نظر مي‌افكنيم با وجود پادشاهان كشورگشا و سرداران لشكر شكن، چهره‌هاي درخشان و تابناك شعراي بزرگ است كه بر پيشاني اعصار و قرون مي‌درخشد و گوشه‌هاي تاريك روزگاران كهن را روشن مي‌كند .

    وجود اين ستاره‌هاي درخشان است كه اين ملت از ديرزمان شعر را دوست مي‌دارد و به شعر عشق مي‌ورزد وگاهي اين عشق ورزي به آنجا مي‌رسد كه معشوق تا اعماق روح عاشق نفوذ مي‌كند و جزيي از وجود او مي‌شود . در اين عصر، موافق احتياجات زمان، شعر پارسي نيازمند تحول بود و اين تحول را شعراي هنرمند در كمال مهارت انجام دادند و شعر وارد مرحله نويني شدو داراي افق وسيع‌تري، آن چنانكه بايد،گرديد.

    اين كار،كار آساني نبود . ايراني پس از آنكه برق به بازار آمد چراغ نفتي را فراموش كرد، راديو را زود پذيرفت و از آن استقبال كرد، اگر چند روز ديگر دستگاهي به جاي راديو اختراع شود، مي‌تواند راديو را فراموش كند . ولي شعر را نمي‌توان ناگهان از او گرفت و لاطائلاتي بي سروته بنام شعر تحويلش داد و او را وادار كرد همچنان كه غزلهاي شيرين سعدي و حافظ را دوست مي‌داشته آنها را هم دوست بدارد . بايد تحولي را كه در شعر ايجاد شده است تا مدتي با ملايمت و مهرباني حفظ كرد، و جلو رفت . به نظر اينجانب فعلا“ تجاوز از حدود معيني، دشمني با شعر و مبارزه با اين تحول است . تجديد نظر در قالب‌ها و اختراع قالب‌هاي جديد با همه ضرورتي كه دارد در درجه دوم اهميت است . آنچه فعلا“ بايد مورد توجه هنرمندان و شعرا قرار گيرد موضوع روح شعر و به اصطلاح مضمون تازه است .

    شراب خوب را چه در جام عقيق، چه در ليوان بلور و چه در فنجان طلا حتي اگر در كف دست بريزيم و بنوشيم مستي مي‌دهد. شعر خوب حكم همين شراب را دارد. در هر قالبي كه بيان شود در روح تاثير مي‌كند. ولي اگر آب را در جام عقيق يا هر ظرف ديگري به نام شراب و به اميد مست شدن بنوشيم، خودمان را فريب داده‌ايم . قطعاتي كه در اين مجموعه از نظر خواننده گرامي مي‌گذرد قسمتي از اشعاري است كه در نخستين سالهاي جواني سروده‌ام، اكثر اين قطعات بيان احساس و چكيده آلام و رنج‌هايي است كه در عرصه زندگي مرا در آغوش گرفته است و به همين دليل جنبه حزن و اندوه آن بيشتر است.


    فريدون مشيري ۱۳۳۴

    ----------
    فن شعر نيمايي




    در مورد قالب هاي نيمايي ببينيد نيما چه كرد . نيما آمد گفت به جاي تساوي مصرع‌ها كه شصت هزار بيت شاهنامه همه فعولن فعولن فعولن فعول فعولن فعولن فعولن فعول باشد ، اگر ايجاب كند و فضاي شعر عوض شود يعني همه‌اش حماسه رزم نباشد ديگر لازم نيست فعولن فعولن فعولن باشد . نيما چند تا حرف داشت كه من هنوز معتقدم بسياري از كساني كه از نيما حرف مي‌زنند به اين حرفها توجهي نداشته‌اند، يا نفهميده‌اند يا ساده گذشته‌اند. فكر كرده‌اند نيما گفته آقاجان شعر نو يعني اينجا كه نشد كوتاهش كن ، آنجا كه نشد اين خط را درازش كن در حاليكه در صحبت‌هايي كه ما با نيما داشتيم خودش راجع به پايان بندي مصرع‌ها خيلي حرف داشت يعني مي‌گفت اگر من مي‌گويم ”مي‌تراود مهتاب “ ” مي‌درخشد شب تاب “ اين دو مصرع به اين دوحالت در زير هم قشنگ است . بعد مي‌آيم سر سطر و مي‌گويم :
    ” نيست يكدم شكند خواب به چشم كس وليك
    غم اين خفته چند
    خواب در چشم ترم مي‌شكند “
    اين قالب را نيما عرضه داشت و اينجايي را هم كه شكسته ، ركن عروضي را شكسته يعني فعلاتن فعلات . و ديگر به همين بسنده كرده چون اگر اين را بخواهند ادامه بدهند مي‌شود فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات . يا در جايي مي‌شود بازهم بيشتر بشود ولي در فرهنگ شعري ما از چهار بار بيشتر نگفته‌اند. مثلا“ چهار بار گفته‌اند مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن . مي‌شود شش تا ديگر هم به آن اضافه كرد . ” اي ساربان آهسته ران ، كارام جانم مي‍رود “ و امثال اين زياد است .

    نيما آمد گفت ركن عروضي را تا آنجا كه حرفمان بسنده است كافي است حتي بعضي جاها را هم حضوري شاهد مي‌آورد . مثلا“ در شاهنامه گفته شده كه
    نشستند و گفتند و برخاستند پي مصلحت مجلس آراستند
    نيما مي‌گويد اگر مصرع دوم نباشد هيچ لطمه‌اي به شعر نمي‌خورد. ” پي مصلحت مجلس آراستند“ همين . شايد هم راست مي‌گفت ولي فردوسي نمي‌توانست آنجا را لنگ بگذارد . فردوسي ناچار بود اين را بگويد .

    حالا برگرديم به صحبتي كه داريم . نيما يك قالب تازه پيشنهاد كرد . يك نگاه تازه به دوروبرمان . يك نگاه تازه به همه چيز ، به زندگي ” قوقولي قوقو خروس مي‌خواند“ هيچ وقت همچين كلامي در شعر قديم ما مي‌بينيد ؟ نه حافظ ، نه سعدي ، نه فردوسي و اينگونه كلمات در شعر قديم معدودند . ولي نيما يك حرفش اين بود كه نگاه ما به تمام حوادث اتفاقات زندگي ، رويدادها مي‌تواند بيان تازه‌اي در شعر نو ايجاد كند .
    شعري دارد به نام ” كار شب پا “ اين شعر واقعا“ شنيدني است . يك بابايي شب در مزرعه بايد بيدار بنشيند كه گرازي چيزي نيايد و پشه دارد پدر اين را در مي‌آورد و اين با چه وصفي مي‌گويد كه آقا پشه دارد مرا مي‌خورد، چيزي است كه هيچ وقت اين حالت‌ها را ، اين احساس‌ها رادر شعر نمي‌گفتند و نيما از نظر مضامين نيز اين كار را كرد ، نيما مي‌خواست اين نگاه را به ما ياد بدهد . و به عبارتي زندگي را در شعر آورد . شهر را مردمي كرد با تمام اجزايش . نگاهي به زندگي و بيان آن احساس ، آن دريافت در قالبي كه خودش پيشنهاد مي‌كرد كوتاه و بلند . ديگران آمدند چه كردند ؟
    نيما جز وزن عروضي شعر فارسي چيزي نمي‌گفت و در كتاب هزار صفحه‌ايش كه آقاي طاهباز چاپ كرده شما شعر پيدا نمي‌كنيد كه بيرون از اوزان عروضي باشد يعني همان وزني است كه فردوسي و سعدي و حافظ و ديگران هم گفته‌اند منتها آن ها به شكل خودشان گفته‌اند و ايشان به شكل آزاد گفته . با شكستن عروضي ، احساس درست ، زيبا ، اين گونه بود نيما . بنابراين مي‌شود گفت قالب نيمايي يعني قالبي كه مصرع‌هايش كوتاه و بلند است يعني حساب شده است و بدانيم كه اين كلمه كجا بايد تمام شود.

    همچنين گفتم كلماتي هم كه رسم نبوده در شعر قديم وارد شود مي‌توانند آزادانه وارد شعر بشوند منتها البته هنر شاعر اين است كه اين كلمه شعر را سست نكند و به اصطلاح شعر لق نشود . ( و در جايي اضافه مي‌كند ) من به چند چيز پايبندم . يكي وزن . من شعر بدون وزن يا غير موزون را شعر نمي‌دانم ، كه نثر بسيار زيبايي مي‌دانم . سر اين هم جنگ و بحثي ندارم . اين را بارها گفتم اين سه سطر را ، يك جواني سالها پيش براي من فرستاد در مجله روشنفكر چاپش كردم . نمي‌دانم شما اسمش را شنيده‌ايد ‌، علي اشعري مي‍گويد :
    ستاره‍اي از دور
    مرا به وسعت پرواز خويش مي‌خواند
    ستاره پنجره را بسته نمي‌داند
    خودم در شعري به نام چكاوك گفته‌ام :
    مي‌توان كاسه آن تار شكست
    مي‌توان رشته اين چنگ گسست
    مي‌توان فرمان داد : هان اي طبل گران زين پس خاموش بمان
    به چكاوك اما
    نتوان گفت مخوان

    اين را من سعي كردم و باز از شما عذر مي‍خواهم كه يكي از حرف‌هاي نيما را نزدم و آن اين است كه نيما مي‌گفت شعر را بايد به طبيعت زبان ، به طبيعت زبان صحبت نزديك كنيم . از نيروي موسيقي زياد كمك نگيريم يعني :
    نسيم خلد مي‌وزد مگر ز جويبارها كه بوي مشك مي‌دهد هواي مرغزارها

    نيما مي‌گفت هرچه شعر به طبيعت كلام گفتاري نزديك تر باشد شعر است . و وقتي من مي‌گويم ” مي‌توان كاسه اين تار شكست “ اين وزن هم دارد . همين با تمام كساني كه شعر بي وزن مي‌گويند اين اختلاف سليقه را دارم كه راه زيادي نيست كه شما اين وزن را بپذيريد . احتمال دارد يك مقدار به نظرتان سخت بيايد ، اين طور نيست . از ساده شروع كنيد ، هم لذت بخش‌تر است و هم در ذهن همه مي‌ماند و مردم به خاطر وزنش آن را به ياد مي‌آورند .

  8. #6
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض

    كدام اثر در اين ده سال هم‌تراز كارهاي گذشته بوده است




    شاهرخ عزيز ، از من هم خواسته‌اي در باره شعر دهه شصت تا هفتاد چيزي بنويسم . هرچه سكوت كردم و به اصطلاح طفره رفتم بر اصرار افزودي ، با اين كه خوب مي‌داني در مجله‌اي كه براي پربار شدن آن زحمت بسياري مي‌‌كشي جا براي نوشتن حقايق تلخ كم است .
    به هر حال من كه شاهد جوانه زدن ، شكفتن ، باليدن شعر در اين چهل يا چهل و پنج سال اخير بوده‌ام نه تنها به وضع شعر در اين ده سال - البته آن چه چاپ مي‌شود - كه به سالهاي كمي پيشتر از آن هم فكر مي‌كنم . روزگاري بود كه وقتي روزنامه يا مجله‌اي مي‌خريدي در صفحات ادبي آن مثلا“ ” اجاق سرد “ نيما يا ”دو مرغ بهشتي“ شهريار يا ” باز باران با ترانه“ دكتر مجدالدين ميرفخرايي گلچين گيلاني يا ”رزم آوران سنگر خونين“ لاهوتي يا ”بت پرست “ خانلري يا ”مريم“ فريدون توللي يا ” نگاه“ رعدي آذرخشی يا ”جستجوي“ حبيب يغمايي يا ” بازو“ از دكتر محمد علي اسلامي ندوشن يا ”خاكستر “ دكتر علي آبادي يا ” شهر سنگستان“ اخوان يا ”شعري كه زندگيست“ از شاملو يا ”فالگير“ نادرپور يا ” درخت فروردين “ سيمين بهبهاني يا ”گلايه“ محمد زهري يا ”پژواك “ شرف الدين خراساني يا ”مرگ عقاب “ منوچهر شيباني يا ”ديراست گاليا“ از ه.ا. سايه يا ”رقص ايراني“ از سياوش كسرايي يا ” آغوش “ فرخ تميمي يا ”هراس“ حسن هنرمندي و بتدريج چند سال بعد ”وهم سبز “ فروغ يا ”صداي پاي آب “ سپهري يا ”بخوان بنام گل سرخ“ دكتر شفيعي كدكني يا ” اسب سفيد وحشي “ منوچهر آتشي يا ” غريق خاطر خويش “ از منوچهر نيستاني يا ”عطر تازه ياس“ از خائفي يا ”اسماعيل “ از دكتر رضا براهني يا ”سندباد غايب“ از سپانلو يا ”دريايي‌ها “ ي رويايي يا ”سرو كاشمر“ عليرضا صدفي يا ”باغ“ نوذر پرنگ يا ”صداي نوراني “ ولي‌الله دروديان يا ”سحوري“ نعمت ميرزازاده يا ”باغ لاله“ محمد علي بهمني يا ”كودك اين قرن “ صفارزاده يا ” با من طلوع كن “ م.آزاد و باز همچنين بتدريج چند سال بعد آثار دلپذيري از تورج رهنما ، حسين منزوي يدالله مفتون ، آذر خواجوي ، ميمنت ميرصادقي ، دكتر طاهريان ، كاظم سادات اشكوري ، منصور اوجي ، محمد معلم ، احمد رضا احمدي ، عمران صلاحي ، محمود كيانوش ، سيروس مشفقي ، سياوش مطهري ، فرهاد عابديني ، شمس لنگرودي ، محمد ذكائي ، منير طاها ، فرهاد شيباني ، كارو ، ژيلا مساعد ، اورنگ خضرايي ، سيد علي صالحي ، مسعود احمدي ، حسين محمودي و چندين نام ديگر كه متاسفانه حافظه ياري نمي‌كند ، با پوزش از يكايك آنها .

    روزگاري بود كه وقتي روزنامه يا مجله‌اي را مي‌گشودي آثار سرايندگاني را كه براي نخستين بار چاپ مي‌شد مي‌خواندي و مي‌ديدي كه يك جريان پويا ، شعر امروز را در مسيري گرم و زنده جلو مي‌برد اينها البته نمونه‌اي از آثارشان بود كه ذهن و خاطر من ياري مي‌كرد و گرنه خوب مي‌دانيم كه از هريك از اينان كه نام بردم حداقل يك كتاب و حداكثر چهار يا پنج كتاب و بيشتر چاپ شده است تازه من از غزل سرايان و سنت گرايان سخني نگفتم و تنها به راهيان شعر نو اشاره كردم . در دهه شصت – هفتاد ، البته به نام‌هاي تازه‌اي بر‌مي‌خوريم كه غزل و شعر سپيد يا آزاد مي‌سرايند و در مطبوعات درج مي‍شود. گاهگاه و البته به ندرت خواندني هم هستند ولي اينك هنگام آن است كه پرسش را به خودت باز‌گردانم يعني از سردبير گرامي مجله دنياي سخن بپرسم اگر قرار است كه هر هنري به اوج كمال برسد بعد از اين چهل سال كدام اثر در اين ده سال همسنگ و هم‌تراز از همين نمونه‌هايي كه نام بردم مي‌تواند باشد ( كه يقينا“ بهترين كار اين گويندگان نيز نبود ) .

    به نظر مي‌رسد آن حركت عظيم و جريان پرباري كه چند دهه جاري و ساري بود و به اعتقاد من دوره درخشاني از شعر پارسي را در بر مي‌گرفت اينك ديرزماني است با آهستگي و كندي مي‌گذرد ، به آن جوشش و پويايي سالهاي گذشته نيست . نه تنها شعر كه ترانه هم چنين سرنوشتي را دارد في المثل هنوز بعد از شصت سال ترانه ”مرغ سحر“ ملك الشعراي بهار و مرتضي‌خان ني‌داود بر سكوي اول ترانه‌هاي ما ايستاده است و هنوز آن چه در اين روزگار بر دل مي‌نشيند و مورد توجه قرار مي‌گيرد بازسازي كارهاي قديمي‌هاست .

    زماني چاپ يك شعر در يك مجله معتبر براي سراينده‌اش آرزويي بود و اينك براي بسياري از خوانندگان ، چاپ نشدن اين جملات پراكنده آرزويي شده است . همانطوريكه مي‌داني ، من خود سالها تنظيم كننده صفحات ادبي در چند مجله هفتگي بودم ، گه گاه كه به دوره قديمي آنها مراجعه مي‌كنم مي‌بينم مثلا“ در يك شماره ، هشت تا ده شعر تازه از چند شاعر مشهور چاپ مي‌شد كه همه آنها اثري هنري و ماندگار بودند . شما در اين ده سال چند شعر بديع و دلپذير كه بتوان آن را اثر ماندگار هنري نام برد چاپ كرده ايد ؟ من آن چه را كه چاپ مي‌شود نفي يا انكار نمي‌كنم تنها حرفم اين است كه اين دهه به پرباري دهه‌هاي سي تا چهل و چهل تا پنجاه و حتي پنجاه تا شصت نبوده است .

    اسفند ماه سال ۱۳۷۰(دنيای سخن شماره )

  9. #7
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض شعری به یاد اخوان ثالث از جانب مشیری

    مرثيه‌هاي غروب


    افق مي‌گفت: - « آن افسانه‌گو

    -«آن افسانه گوي شهر سنگستان،

    به دنبال « كبوترهاي جادوي بشارت‌گو»

    سفر كرده‌ست

    شفق مي‌گفت:

    «من مي‌ديدمش، تنها، تكيده، ناتوان، دلتنگ،

    ملول از روزگاراني كه در اين شهر سر كرده‌ست.»



    سپيدار كهن پرسيد:

    - «به فريادش رسيد آيا،«حريق و سيل يا آوار»؟»

    صنوبر گفت:

    - «توفاني گران‌تر زان‌چه او مي‌خواست،

    پيرامون او برخاست

    كه كوبيدش به صد ديوار و پيچيدش به هم طومار!»

    سپاه زاغ‌ها از دور پيدا شد

    سكوتي سهمگين بر گفتگوها حكم‌فرما شد.



    پس از چندي، پر و بالي به هم زد مرغ حق،

    آرام و غمگين خواند:

    -«دريغ از آن سخن سالار

    كه جان فرسود، از بس گفت تنها

    درد دل با غار... !»

    توانم گفت او قرباني غم‌هاي مردم شد

    صداي مرغ حق در هاي و هوي شوم زاغاني كه،

    همچون ابر،

    رخسار افق را تيره مي‌كردند، كم‌كم محوشد، گم شد!



    گل سرخ شفق پژمرد،

    گوهرهاي رنگين افق را تيرگي‌ها برد

    صداي مرغ حق، بار دگر چون آخرين آهي كه از چاهي برون آيد

    (چه جاي چاه، از ژرفاي نوميدي) چنين برخاست:

    -«مگر اسفندياري، رستمي، از خاك برخيزد

    كه اين دل‌مرده شهر مردمانش سنگ را

    زان خواب جاوديي برانگيزد.»



    پس از آن، شب فرو افتاد و با شب

    پرده سنگين تاريكي، فراموشي

    پس از آن، روزها، شب‌ها گذر كردند



    سراسر بهت و خاموشي

    پس از آن، سال‌هاي خون دل نوشي



    هنوز اما، شباهنگام

    شباهنگان گواهانند

    كه آوايي حزين از جاي جاي شهر سنگستان

    بسان جويباري جاودان جاري‌ست...



    مگر همواره بهرامان ورجاوند، مي‌نالند، سر درغار

    «كجايي اي حريق، اي سيل، اي آوار!»

  10. #8
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض زندگی و شعر فريدون مشيری

    دكتر محمد امين رياحی


    يكي از خوشبختی‌هاي من در زندگی شناختن شاعر عزيز، انسان والا، دوست نازنين فريدون مشيری بوده است. چهل سال از شعر او لذت برده‌ام و سی سال دوستی نزديك با او داشته ام و بيست سال با او همسايه ديوار به ديوار بوده‌ايم. سفرها با هم رفتيم و روزهای تلخ و شيرين را با هم گذرانديم. نه تنها هرچه در هر جا از او چاپ شده خوانده‌ام بخت اين را داشته ام كه از تمام آثار چاپ‌نشده او هم سرمستی‌ها يافته‌ام. از همه اينها گذشته به مدت سی سال انس و الفت با او چشم و گوشم از شعرهای ناسروده او كه در سراسر وجودش موج مي زند لذت‌ها برده است . وجود نازنين او شعر محض است. رفتار و گفتارش لطف نغزترين شعرها را دارد .

    فريدون فرشته‌اي است كه تار و پود وجودش از شعر و هنر و زيبايی و نيكی و مهربانی سرشته است. در معاشرت با او انسان خود را در عالم شاعرانه‌ای می يابد كه همه چيز در آن شعر است. در محضر گرم او گذشت زمان احساس نمی‌شود. حافظه نيرومند او گنجينه بيكرانی از لطيف‌ترين و برگزيده‌ترين اشعار هزار سال ادب فارسي است و به هر مناسبت تك‌بيتهای لطيفی می‌خواند و نيز به هر مناسبت نكته‌ها و لطيفه‌هايی به زبان مي‌آورد كه بيشتر آنها آفريده ذهن و ذوق خلاق خود اوست و به نقل از او بر سر زبانها می‌افتد.

    من در همه عمر نديدم كه او از كسی بدگويی كند . در جايی هم كه همه از كسی بد می‌گويند تنها سكوت آميخته به وقار او نشانه تاييد است. گاهی هم با طنز لطيفی اعتقاد خود را بيان می‌كند و راه گفتگوها را می‌بندد.

    استاد بزرگ ما ملك‌الشعرای بهار مقاله‌ای تحت عنوان «شعر خوب» در مجله دانشكده خود نوشته و ضمن آن عبارتی نزديك به اين معنی دارد كه «فقط كسی می‌تواند شعر خوب بگويد كه خود انسانی خوب باشد». من آن مقاله را سالها پيش خوانده‌ام و مفهوم آن در دلم نشسته و مصداق آن را هميشه در وجود فريدون و شعر او يافته‌ام .

    فريدون عاشق زيبايی‌هاست از طبيعت و شعر و موسيقی و نقاشی و خط زيبا. ستايشگر خوبی و پاكی و زيبايی و نيكی و مهربانی و فضيلت و طبيعت است. با نگاه ژرف‌بين و تازه‌ياب خود زيبايی‌ها را می‌يابد و می‌ستايد :

    «شكوفه و چمن و نور و رنگ و عطر و سرود
    سپاس و بوسه و لبخند و شادباش و درود»
    «به پرستو ، به گل ، به سبزه درود ! »

    «ما عاشقان نور و بهار و پرنده‌ايم
    شب، بوسه می‌فرستيم
    مهتاب نازنين را
    با صبح می‌ستاييم
    مهر گل‌آفرين را»

    من دل به زيبايی به‌خوبی می‌سپارم، دينم اين است
    من مهربانی را ستايش می‌كنم، آيينم اين است
    انسان و باران و چمن را می‌ستايم
    انسان و باران و چمن را می‌سرايم

    او نه تنها زيباييها را می‌ستايد ، در ميان آنها درس مهر و دوستی و مهربانی به ما می‌دهد.

    در اين گذرگاه
    بگذار خود را گم كنم در عشق
    بگذار از ره بگذرم با دوست، با دوست

    ای همه مردم، در اين جهان به چه كاريد؟
    عمر گرانمايه را چگونه گذرانيد؟
    هر چه به عالم بود اگر به كف آريد
    هيچ نداريد اگر كه عشق نداريد

    وای شما دل به عشق اگر نسپاريد
    گر به ثريا رسيد هيچ نيرزيد
    عشق بورزيد
    دوست بداريد !

    فريدون زبان طبيعت را خوب می‌داند و پيام مهر مظاهر طبيعت را می‌گيرد و به لطيف‌ترين و طبيعی‌ترين زبان به گوش آدميان می‌رساند.

    سرخوشانند ستايشگر خورشيد و زمين
    همه مهر است و محبت نه جدال است و نه كين
    اشك می‌جوشد در چشمه چشمم ناگاه
    بغض می‌پيچد در سينه سوزانم، آه
    پس چرا ما نتوانيم كه اين سان باشيم
    به خود آييم و بخواهيم كه:
    انسان باشيم

    اين سطور را وقتي می‌نويسم كه فضای تهران از دود و غبار آكنده است و نفس در سينه‌ها تنگي می‌كند. رسماً اعلام شده كه آلودگی هوای پايتخت به شش برابر حد مجاز رسيده است. مدارس را بسته‌اند . رفت و آمد ماشين ها را در شهر محدود كرده‌اند و . . . روشن است كه راه حل آسانی هم دستياب نيست. مشيری از سالها پيش با روشن‌بينی خود از اين تيرگی‌ها و آلودگی‌ها ناليده و چنين روزی را پيش‌بينی كرده و همه را به ستايش طبيعت صاف و پاك فراخوانده است.

    مشيری، راهی را كه رفته و پيامی را كه در شعر خود داشته در قطعه «نسيمی از ديار آشتی» بيان كرده است:

    باری اگر روزی كسی از من بپرسد
    «چندی كه در روی زمين بودی چه كردی؟»
    من، می‌گشايم پيش رويش دفترم را
    گريان و خندان، بر مي‌افرازم سرم را
    آنگاه می‌گويم كه: بذری نو فشانده است
    تا بشكفد، تا بر دهد، بسيار مانده است

    در زير اين نيلی سپهر بی‌كرانه
    چندان كه يارا داشتم در هر ترانه
    نام بلند عشق را تكرار كردم
    با اين صدای خسته شايد خفته ای را
    در چار سوی اين جهان بيدار كردم

    من مهربانی را ستودم
    من با بدی پيكار كردم
    «پژمردن يك شاخه گل» را رنج بردم
    «مرگ قناری در قفس» را غصه خوردم
    وز غصه مردم، شبی صد بار مردم

    شرمنده از خود نيستم گر چو مسيحا
    آنجا كه فرياد از جگر بايد كشيدن
    من، با صبوری، بر جگر دندان فشردم
    اما اگر پيكار با نابخردان را
    شمشير بايد می‌گرفتم
    بر من نگيری، من به راه مهر رفتم
    در چشم من، شمشير در مشت
    يعنی كسی را می توان كشت!

    در راه باريكی كه از آن می‌گذشتم
    تاريكی بی‌دانشي بيداد می‌كرد
    ايمان به انسان، شبچراغ راه من بود
    شمشير دست اهرمن بود
    تنها سلاح من درين ميدان سخن بود

    شب های بی‌پايان نخفتم
    پيغام انسان را به انسان بازگفتم
    حرفم نسيمی از ديار آشتی بود.

    ازديار آشتی، صفحه

    فريدون مشيری در اين قطعه راز پرهيز خود را از فعاليتها و مبارزات تند و پرشور سياسی كه راه و رسم نسل او بوده است بيان كرده و می‌گويد در «تاريكی بی دانشی» و در «پيكار با نابخردان» و در برابر «شمشير دست اهرمن» سلاح او سخن بوده است.

    آری، فريدون هرگز شمشير به دست به جنگ نابكاران و نابخردان نرفته، اما با شعر نرم و نافذ خود هميشه با دروغ و بيداد و همه نمودهای اهريمنی پيكار كرده است. اين در شعرهای چاپ شده اوست. اما آنچه هنوز انتشار نيافته و انتظار چاپ آنها را بايد داشت روح شاعر روشن‌تر چهره می‌گشايد. آنجاست كه درد و رنج مردم زمانه خود را بی‌پرده و صريح بازگفته است.

    شعر پرشكوه فريدون لبريز از عشق به ايران و مردم ايران و فرهنگ ايرانی است. كيست كه «ريشه در خاك» او را نخوانده باشد؟ و كيست كه تحت تاثير اوج پای‌بندی او به اين آب و خاك و مردم بلاكش آن قرار نگرفته باشد؟ در پيشانی آن شعر نوشته است: «در پاسخ دوستی آزادی‌خواه و ايران‌دوست كه در سال 1352 از اين سرزمين كوچ كرد و مرا نيز تشويق به رفتن نمود». «ريشه در خاك» هميشه زبان حال اهل خرد و دانايی در اين سرزمين بوده و بر دل‌ها نشسته و ورد زبان‌ها شده و من بند آخر آن را بارها از بسيار كسان شنيده‌ام:

    من اينجا ريشه در خاكم،
    من اينجا عاشق اين خاك از آلودگی پاكم
    من اينجا تا نفس باقی است می مانم
    من از اينجا چه می خواهم؟ نمی دانم
    اميد روشنايی گرچه در اين تيرگی‌ها نيست
    من اينجا باز در اين دشت خشك تشنه می‌رانم
    من اينجا روزی آخر از دل اين خاك، با دست تهی
    گل بر می‌افشانم .

    «نيايش» را، كه هنوز چاپ نشده و نسخه ای از آن را در نوروز 1361 به خط زيبای خود نوشته و به من هديه داده و از آن روز هميشه روي ميز كار من و پيش چشم من بوده است، خطاب به ايران چنين به پايان می‌برد :

    نفسم را پر پرواز از توست
    به دماوند تو سوگند، كه گر بگشايند
    بندم از بند ، ببينند كه آواز از توست
    هم اجزايم، با مهر تو آميخته است
    همه ذراتم با خاك تو آميخته باد
    خون پاكم كه در آن عشق تو می‌جوشد و بس
    تا تو آزاد بمانی، به زمين ريخته باد

    «خروش فردوسی» او، چكيده همه داستان‌های شاهنامه، حكايت پيوستگي جان او با جان فردوسي و تموج فرهنگ ايراني در سراسر عمر بر سراسر وجود اوست. «خروش فردوسی خروش ايران بود». هيچ كس پيام فردوسی را با آن‌همه دقت و تماميت درنيافته و با اين‌همه لطف و دلاويزی به زبان نياورده است. آن شعر را با خطاب به فردوسی چنين تمام می‌كند:

    بزرگ مردا همچون تو رستمی بايد
    كه هفت خوان زمان را طلسم بگشايد
    مگر دوباره جهان را به نور مهر و خرد
    هم آنچنان كه تو مي‌خواستی بيارايد

    مجموعه «آه، باران» كه بيشتر اشعار آن در سال‌های حمله دشمن خونخوار به ايران و به نام «قادسيه دوم» و پايداری و جانفشانی آزادگان اين سرزمين برای حفظ وطن خويش سروده شده، يادگار جاودانه‌ای از اشك و آه مردم زمانه ما برای نسل‌های آينده خواهد بود. برای نمونه «شبهای كارون»، «آوايی از سنگر»، «آه، باران»، «ايثار»، «يك نفس تازه» را در آن مجموعه بايد خواند.

    در اينجا كه سخن از عشق شاعر به ايران و فرهنگ ايرانی است اگر از قطعه «كشمير» او ياد نكنيم سخن ناتمام خواهد بود.

    مشيری شاعر بزرگ روزگار ماست. وقتي مجموعه آثار اورا در نظر می‌گيريم می‌بينيم كه او سبك مشخص خود را يافته و بسياری از سروده های او در گنجينه جاويدان شعر فارسی هميشه جايگاه خاص خود را خواهد داشت.

    بعد از يك قرن جدال كهنه و نو، شعر مشيری همان است كه شاعر روزگار ما بايد بسرايد. و اقبال نسل امروز به آثار او مؤيد اين نظر است. شعر او بركنار از كهنگي و پوسيدگي نظم بعضي مقلدان چشم و گوش بسته شعر پيشينيان، و بيراهي و خامي گفته‌هاي بعضي جوانان مدعي نوپردازي است.

    به ياد ندارم كه مشيري در جدال كهنه و نو شركت كرده باشد. و با اينكه سخن او شعر نو و امروزي شناخته مي‌شود در گرم‌بازار ستيز كهنه و نو بارها ديدم كه استادان سنت‌گرا شعر او را ستايش مي‌كردند. شعر مشيري در عين حال كه از پشتوانه شاهكارهاي هزار ساله شعر و ادب اين سرزمين برخوردار است بيان زندگي ايراني امروز و با ديد و انديشه امروزي و به زبان ايراني امروز است.

    در مجموعه «پنج سخن‌سرا» شناخت عميق او را از ظرايف و دقايق شعر فردوسي، خيام، نظامي، سعدي و حافظ مي بينيم. زبان شعر او هم به همان سادگي و رواني است كه حرف مي‌زند و حرف مي‌زنيم و به اصطلاح اديبان «سهل و ممتنع» است. او به راهي رفته است كه سعدي در روزگار خود مي‌رفت.

    يك نمونه سادگي و دلاويزي سخن او را در شعر «كوچه» مي‌بينيم كه لطيف‌ترين شعر عاشقانه عصر ما شناخته شده و در حافظه بسيار كسان جاي گرفته كه گاه و بيگاه زمزمه مي‌كنند، با اينكه به خاطر سپردن شعري كه از چهار چوب وزن و قافيه سنتي آزاد باشد دشوار است. اين را هم بگويم كه در ژرفاي شعر ساده و روان مشيري، اندوهي لطيف و حكيمانه از آن سان كه در سخن فردوسي و خيام و حافط هست، احساس مي‌شود. سخن را به دو بيت خطاب به او تمام مي‌كنم كه خطاب به نظامي سروده است.

    شعر تو بهار بي‌خزان است
    گلزار تو جاودان جوان است
    چون بال به بال عشق بستي
    تا هست جهان، هميشه هستي

    ۲۵ آذر ۱۳۷۷

  11. #9
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض

    دکتر علی رضا قزوه در گفتگو با مهر :
    فریدون مشیری و اخوان ثالث هم برای دفاع مقدس شعر گفتند / نادیده گرفتن " شعر مقاومت " از ارزش واقعی آن نمی کاهد

    " ادبیات دفاع مقدس " در ایران ، ادبیاتی شاخص است و سرآمدان این ادبیات ، ارجمندانی همچون : سید حسن حسینی ، سلمان هراتی ، قیصر امین پور و مجموعه شاعران مقاومت هستند .




    دکترعلی رضا قزوه درگفتگو با خبرنگار فرهنگ و ادب مهر، با بیان این مطلب افزود : در جریان جنگ تحمیلی و دفاع مقدس ، تمامی شاعران از هر گروه و دسته حضور داشتند ، حتی تعدادی از شاعران و اهل قلم در مطبوعات ، آثارشان را با اسم مستعارمنتشر می کردند ؛ دراوایل جنگ اشعار فریدون مشیری را شاهد بودیم و در ادامه آن و سالهای ابتدایی دفاع مقدس ، اشعار مهدی اخوان ثالث را ، همچنین شاعرانی همچون مرحوم مهرداد اوستا و سپیده کاشانی بیشتردر فضای انقلاب و دفاع مقدس قرار گرفتند.

    این شاعر معاصر تصریح کرد : بعضی اصولا درفضای ادبیات مقاومت و پایداری حضور نداشته و حتی نسبت به آن بی تفاوت بوده اند ، کسانی که " جنگ تحمیلی " آن ظلم عظیم و ناجوانمردانه به مردم ایران را ندیدند یا در مقابل آن سکوت اختیار کردند .

    وی با بیان نکته ها و خاطراتی از حضور چهره های موفق شعر انقلاب در صحنه های مختلف دفاع مقدس و هشت ساله مردم ایران ، یادآور شد : زنده یاد دکتر سید حسن حسینی بعد از قطع نامه 598 ، جنگ را به زلزله ای 598 ریشتری تعبیرکرد ، زلزله ای که واقعا دلهای این عزیزان را لرزاند ، چهره های دردمندی چون نصرالله مردانی ، سلمان هراتی ، سید حسن حسینی و ... با پوست و خون و جان خود جنگ را لمس کرده و با قدم و قلم از میهن دفاع کردند .


    قزوه در واکنش به یک اظهار نظرمبنی بر اینکه " شاعرانی که تجربه حضور در جنگ را داشتند ، نتوانستند شعر خوب بگویند ، زیرا در طول جنگ در قبال فداکاری ‌ها ، ایثار و خطرهایی که کردند ، شعرشان را احساسی سرودند و خود را تخلیه کردند " ، یادآور شد : ادبیات دفاع مقدس و شعرمقاومت ما آثاری جهانی هستند و اشعار شاعران ما همپای شاعران دیگر در گوشه گوشه جهان است ، مانند اشعار سلمان هراتی که با اشعار" پتوفی " شاعر مجاری رویا رویی می کند ، جنگ و دفاع مقدس ما مانند درختی است که ادبیات یکی از ثمرات فرهنگی این دفاع جانانه است و در عین تازگی ، شاخص و شاداب است .

    خالق " شبلی و آتش " ادامه داد : اگرعاشقانه سرایی و عرفانی سرایی را نیزبه عنوان شاخه ای ازادبیات در نظر بگیریم و با آثار قرن های گذشته مقایسه کنیم ، درمی یابیم که تنها تکرار" عاشقانه سرایی " بوده و از جهاتی فاقد تازگی است ، در حالی که درادبیات مقاومت ، خیلی پیش رفته ایم و آثارشاخصی دراین زمینه خلق و ارائه شده است ، همچنان که دفاع مقدس ما نیزشاخص بود ، چرا که توانستیم متجاوزرا محکوم و ایرانی بودن خود را ثابت کنیم .

    شاعر" دو مرغ رها " که آثاری نیز در توصیف سلحشوری جانبازان جنگ سروده است ، اظهار داشت : کسانی که تنها با یک اطلاعیه ، تجاوزو تخاصم دشمنان این سرزمین بزرگ را محکوم کرده و در جایگاه نظاره گر جنگ بوده اند ، آثار اولیه خود را با آثاراولیه شاعران مقاومت به مقایسه بگذارند ، خواهیم دید که آثارشان درمقابل اشعارجنگ رنگ باخته خواهد بود ، بنابراین کمال بی انصافی است که کسانی که دراین زمینه عقیم بوده و یا قادر به خلق اشعار جدی و تاثیرگذار نشده اند ، ثمره تلاش و مجاهدت فرهنگی دیگران را نادیده گرفته و تنها با طعنه و کنایه در این زمینه سخن برانند ، هرچند فی الواقع ، نادیده گرفتن ادبیات دفاع مقدس با هر منظور و غرضی ، از ارزش واقعی آن نمی کاهد .

  12. #10
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض


    تو نیستی که ببینی !


    تو نیستی که ببینی

    چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است

    چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست

    چگونه جای تو در جان زندگی سبز است

    هنوز پنجره باز است

    تو از بلندی ایوان به باغ می نگری

    درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها

    به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر

    به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند

    تمام گنجشکان

    که درنبودن تو

    مرا به باد ملامت گرفته اند

    ترا به نام صدا می کنند

    هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج

    کنار باغچه

    زیر درخت ها لب حوض

    درون آینه پک آب می نگرند

    تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است

    طنین شعر تو نگاه تو درترانه من

    تو نیستی که بیبنی چگونه می گردد

    نسیم روح تو در باغ بی جوانه من

    چه نیمه شب ها کز پاره های ابر سپید

    به روی لوح سپهر

    ترا چنانکه دلم خواسته است ساخته ام

    چه نیمه شب ها وقتی که ابر بازیگر

    هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر

    به چشم همزدنی

    میان آن همه صورت ترا شناخته ام ...

    به خواب می ماند

    تنها به خواب می ماند

    چراغ اینه دیوار بی تو غمگینند

    تو نیستی که ببینی

    چگونه با دیوار

    به مهربانی یک دوست از تو می گویم

    تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار

    جواب می شنوم

    تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو

    به روی هرچه درین خانه ست

    غبار سربی اندوه بال گسترده است

    تو نیستی که ببینی دل رمیده من

    بجز تو یاد همه چیز را رهاکرده است

    غروب های غریب

    در این رواق نیاز

    پرنده ساکت و غمگین

    ستاره بیمار است

    دو چشم خسته من

    در این امید عبث

    دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است

    تو نیستی که ببینی





    فریدون مشیری
    ---------
    دریای نگاه

    به چشمان پریرویان این شهر

    به صد امید می بستم نگاهی

    مگر یک تن از این ناآشنایان

    مرا بخشد به شهر عشق راهی



    به هر چشمی به امیدی که این اوست

    نگاه بی قرارم خیره می ماند

    یکی هم، زینهمه نازآفرینان

    امیدم را به چشمانم نمی خواند



    غریبی بودم و گم کرده راهی

    مرا با خود به هر سویی کشاندند

    شنیدم بارها از رهگذاران

    که زیر لب مرا دیوانه خواندند



    ولی من، چشم امیدم نمی خفت

    که مرغی آشیان گم کرده بودم

    زهر بام و دری سر می کشیدم

    به هر بوم و بری پر می گشودم



    امید خسته ام از پای ننشست

    نگاه تشنه ام در جستجو بود

    در آن هنگامه ی دیدار و پرهیز

    رسیدم عاقبت آن جا که او بود



    دو تنها و دو سرگردان، دو بی کس



    ز خود بیگانه، از هستی رمیده

    از این بی درد مردم، رو نهفته

    شرنگ ناامیدی ها چشیده



    دل از بی همزبانی ها فسرده

    تن از نامهربانی ها فسرده

    ز حسرت پای در دامن کشیده

    به خلوت، سر به زیر بال برده



    به خلوت، سر به زیر بال برده



    دو تنها و دو سرگردان، دو بی کس



    به خلوتگاه جان، با هم نشستند

    زبان بی زبانی را گشودند

    سکوت جاودانی را شکستند



    مپرسید، ای سبکباران! مپرسید

    که این دیوانه ی از خود به در کیست؟



    چه گویم! از که گویم! با که گویم!

    که این دیوانه را از خود خبر نیست



    به آن لب تشنه می مانم که ناگاه

    به دریایی درافتد بیکرانه

    لبی، از قطره آبی تر نکرده

    خورد از موج وحشی تازیانه



    مپرسید، ای سبکباران مپرسید

    مرا با عشق او تنها گذارید

    غریق لطف آن دریا نگاهم

    مرا تنها به این دریا سپارید

    -----------------
    دروازه طلایی

    در کوره راه گمشده ی سنگلاخ عمر

    مردی نفس زنان تن خود می کشد به راه

    خورشید و ماه، روز و شب از چهره ی زمان

    همچون دو دیده، خیره به این مرد بی پناه



    ای بس به سنگ آمده آن پای پر ز داغ

    ای بس به سرفتاده در آغوش سنگ ها

    چاه گذشته، بسته بر او راه بازگشت

    خو کرده با سکوت سیاه درنگ ها



    حیران نشسته در دل شب های بی سحر!

    گریان دویده در پی فردای بی امید

    کام از عطش گداخته آبش ز سر گذشت

    عمرش به سر نیامده جانش به لب رسید



    سوسوزنان، ستاره ی کوری ز بام عشق

    در آسمان بخت سیاهش دمید و مرد

    وین خسته را به ظلمت آن راه ناشناس

    تنها به دست تیرگی جاودان سپرد



    این رهگذر منم، که با همه عمر با امید

    رفتم به بام دهر برآیم، به صد غرور

    اما چه سود زین همه کوشش که دست مرگ

    خوش می کشد مرا به سراشیب تنگ گور



    ای رهنورد خسته، چه نالی ز سرنوشت؟

    دیگر تو را به منزل راحت رسانده است

    دروازه طلایی آن را نگاه کن!

    تا شهر مرگ، راه درازی نمانده است

صفحه 1 از 17 1234511 ... آخرآخر

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •