تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 2 از 28 اولاول 12345612 ... آخرآخر
نمايش نتايج 11 به 20 از 279

نام تاپيک: تاملات تنهایی ...

  1. #11
    پروفشنال AMHSIN's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2015
    محل سكونت
    Khozestan
    پست ها
    606

    پيش فرض

    چشم، دروازه روح (1)

    بنظر می رسه همه این تجربه رو داشتیم: وقتی مستقیم تو چشم یه نفر نگاه میکنیم یه احساس خاص به آدم دست میده، انگار زیر دل خالی میشه، دل میلرزه، و یه نیروی دافعه خیلی قوی سعی میکنه هر چه زودتر این ارتباط چشمی رو قطع کنه. دلیلش چیه؟

    این حالت فقط در مورد چشم مصداق داره، در مورد بینی، دهان، گوش و ... چنین حالتی پیش نمیاد، از طرف دیگه این پدیده فقط در مورد یه یک موجود زنده بوجود میاد. یعنی میشه ساعت ها به چشمهای تصویر یا مجسمه فردی که این حالت رو بوجود میاره نگاه کرد بدون اینکه کمترین تاثیری در ما بوجود بیاره ... ظاهرا این حالت مختص چشمهای انسان نیست، زل زدن به چشمای حیوانات هم میتونه این حالت رو در ما بوجود بیاره ...

    در حالت عادی (نه خشم و ... ) بنظر میرسه این حالت به نحوی با عشق و یکی شدن با طرف مقابل رابطه داره ... وقتی تو چشم کسی خیره میشیم گویا نوعی زبان دیگه بین دو طرف برقرار میشه، زبان چشم ... اگه دو طرف در حال مکالمه باشن و در همین حال به چشم همدیگه خیره شن انگار الفاظ و صداها کم کم در زبان چشم محو میشن، دیگه شنیده نمیشن، و زبان چشم شروع میکنه به انتقال اطلاعات و احساسات، اطلاعاتی که پیامشون صمیمت و محبت هست ... ظاهرا ما هم چون از صمیمی شدن زیاد و شکسته شدن حریم شخصیمون وحشت داریم سریع واکنش نشون میدیم و ارتباط رو قطع میکنیم ... احتمالا به همین دلیله کسایی که عاشق همن و به اوج صمیمیت رسیدن دیگه چنین حالتی براشون پیش نمیاد، هر چقد هم تو چشم های همدیگه زل بزنن، ...

    اگه اینطور باشه سوال اینه که چرا چشم چنین قدرت و گرایشی داره، حتی در مورد غیر انسان؟ آیا این ذات حیاته که تمایل داره اجزاء پراکنده ش رو در نوعی وحدت جمع کنه؟ آیا جنس این وحدت ذاتا از صمیمیت هست؟ آیا حیوانات هم مثه ما چنین حالتی رو در برخورد چشمی با همنوع و غیر همنوشون تجربه میکنن ...؟
    Last edited by AMHSIN; 04-08-2016 at 00:18.

  2. 3 کاربر از AMHSIN بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #12
    کاربر فعال انجمن بازی های کامپیوتری و کنسولی Captain_America's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2014
    پست ها
    1,405

    پيش فرض

    چشم، دروازه روح (1)

    بنظر می رسه همه این تجربه رو داشتیم: وقتی مستقیم تو چشم یه نفر نگاه میکنیم یه احساس خاص به آدم دست میده، انگار زیر دل خالی میشه، دل میلرزه، و یه نیروی دافعه خیلی قوی سعی میکنه هر چه زودتر این ارتباط چشمی رو قطع کنه. دلیلش چیه؟

    این حالت فقط در مورد چشم مصداق داره، در مورد بینی، دهان، گوش و ... چنین حالتی پیش نمیاد، از طرف دیگه این پدیده فقط در مورد یه یک موجود زنده بوجود میاد. یعنی میشه ساعت ها به چشمهای تصویر یا مجسمه فردی که این حالت رو بوجود میاره نگاه کرد بدون اینکه کمترین تاثیری در ما بوجود بیاره ... ظاهرا این حالت مختص چشمهای انسان نیست، زل زدن به چشمای حیوانات هم میتونه این حالت رو در ما بوجود بیاره ...

    در حالت عادی (نه خشم و ... ) بنظر میرسه این حالت به نحوی با عشق و یکی شدن با طرف مقابل رابطه داره ... وقتی تو چشم کسی خیره میشیم گویا نوعی زبان دیگه بین دو طرف برقرار میشه، زبان چشم ... اگه دو طرف در حال مکالمه باشن و در همین حال به چشم همدیگه خیره شن انگار الفاظ و صداها کم کم در زبان چشم محو میشن، دیگه شنیده نمیشن، و زبان چشم شروع میکنه به انتقال اطلاعات و احساسات، اطلاعاتی که پیامشون صمیمت و محبت هست ... ظاهرا ما هم چون از صمیمی شدن زیاد و شکسته شدن حریم شخصیمون وحشت داریم سریع واکنش نشون میدیم و ارتباط رو قطع میکنیم ... احتمالا به همین دلیله کسایی که عاشق همن و به اوج صمیمیت رسیدن دیگه چنین حالتی براشون پیش نمیاد، هر چقد هم تو چشم های همدیگه زل بزنن، ...

    اگه اینطور باشه سوال اینه که چرا چشم چنین قدرت و گرایشی داره، حتی در مورد غیر انسان؟ آیا این ذات حیاته که تمایل داره اجزاء پراکنده ش رو در نوعی وحدت جمع کنه؟ آیا جنس این وحدت ذاتا از صمیمیت هست؟ آیا حیوانات هم مثه ما چنین حالتی رو در برخورد چشمی با همنوع و غیر همنوشون تجربه میکنن ...؟
    همه اینها فعل و انفعلات شیمیایی در بدن موجودات زنده هستند خبری از روح و بعد معنوی و اینجور مسائل در کار نیست. احساسات هم تابع همون شرایط کنش های درونی و هورمون ها و ترشحات داخلی هستند.

  4. این کاربر از Captain_America بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #13
    حـــــرفـه ای Mohammad Hosseyn's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2005
    محل سكونت
    ...
    پست ها
    5,651

    پيش فرض

    خودکشی (2)

    انسان رفتارهای زیادی بروز میده که فکر میکنه دلیلشون رو میدونه، اما وقتی این اعمال عمیق بررسی میشن معلوم میشه که دلیلشون چیز دیگری بوده، ... در این مورد نظریات فروید جالبن، از نظر فروید دلیل غالب رفتار انسان میل جنسی هست، حتی رفتارهایی که خود فرد در اونها آگاهانه هیچ میل جنسی رو احساس نمیکنه... در بعضی مکاتب اخلاقی دلیل تمام رفتارهای انسان کسب سود و دفع ضرر هست، حتی رفتارهایی که در اونها فرد آگاهانه انتظار هیچ سودی رو نداره، مثه رفتارهای ایثارگرایانه ...

    اینکه ایا دلیل رفتار انسان واقعا اینها هستن یا نه اینجا اهمیتی نداره، اونچه اهمیت داره اینه که شکی نیست در اینکه انسان گاه رفتارهای بروز میده که برخلاف تصورش دلیل واقعیشون رو نمیدونه، شاید این نوعی مکانیزم دفاعی باشه که در مواقع خاص بکار می افته و فرد رو فریب میده تا هرطور شده به هدفی که داره برسه ...

    در مورد خودکشی هم شاید چنین چیزی صدق کنه، یعنی فرد ظاهرا هدفش نابودی مطلق خودش هست، اما دلیل اصلی چیز دیگری باشه، راحت شدن از این زندگی، فرار از خود، خالی شدن از این زندگی و شروع زندگی دوباره بدون اون چیزهایی که باعث شدن فرد به اینجا برسه و ...

    در داستان زنده به گور، هدایت به بهترین شکل حالات روحی یه بیمار روانی بشدت افسره و بدبین که قصد خودکشی داره رو به تصویر کشیده، در قسمتی از داستان هدایت چیزی می نویسه که جای تامل داره:



    چرا شخصیت داستان (احتمالا خود هدایت) براش مهمه بعد از مرگ در موردش چه فکری میکنن؟ چرا میخواد وقتی جسدش رو روی تخت می بینن لباسش شیک باشه و بوی خوش بده؟ آیا کسی که در اعماق وجودش ایمان داره که بعد از مرگ نیست و نابود خواهد شد و دیگه هیچ درکی نخواهد داشت چنین نگرانی داره؟ از این نگرانی نمیشه نتیجه گرفت که شخصیت داستان ناخودآگاه اعتقاد داره که بعد از مرگ هم هست، می بینه، می شنوه، درک میکنه و ...؟
    مثال خوبی بود از صادق هدایت...
    به نظر من این تفکر در پس ذهن ما طبیعیه که به فکر بعد از مرگمون باشیم. شاید ریشه در توجه و ارتباط ما با اطرافیانمون داشته باشه. شاید هم بخاطر اینکه ما "بودن" رو تجربه کردیم و درک نبودن یا همون نیستی دشوار و شاید غیرممکنه. به همین خاطر باور به زندگی بعد از مرگ شاید همین تورش تجربه ما باشه که نیستی رو تجربه تکردیم.

    Sent from my GT-N5100 using Tapatalk

  6. این کاربر از Mohammad Hosseyn بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #14
    پروفشنال AMHSIN's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2015
    محل سكونت
    Khozestan
    پست ها
    606

    پيش فرض

    عشق (1)

    وصال، مدفن عشق ...

    چرا رسیدن به معشوق آغازیست بر پایان عشق؟ چرا دوام و شور و سوزندگی و غوغای عشق در فراغ و دوری و فاصله عاشق از معشوق است که معنا میابد؟ چرا عشق یعنی نرسیدن؟ چرا وصال مدفن عشق است؟

    این چنین بودن عشق بیانگر چه خصوصیتی از طبیعت انسان است؟

    بعضی میگویند اساسا انسان اینگونه است ... پس از مدتی سیر میشود، از هر چیزی، حتی عشقش ... این طبیعت آدمی است ... هیچ چیز نمیتواند انسان را برای همیشه راضی نگه دارد ... انسان تا ندارد و نیست میخواهد، مشتاقانه طلب میکند، نوميدانه آرزو میکند، رویایی داشتن و بودن می بیند ... اما همینکه رسید، شد ... کم کم عادت می کند، سیر می شود، زده می شود ... محبوب برای انسان مانند آدامس است ...!! ابتدا شیرین است و عزیز ... کم کم اما مزه اش را از دست می دهد، بی مزه میشود، بیهوده می شود، خسته کننده می شود ... بعد از مدتی دیگر باید تفش کرد بیرون ...!!

    بعضی میگویند اینطور نیست که هیچ چیز نتواند آدمی را برای همیشه راضی کند، یک چیز میتواند، فقط یک چیز ... هر چه غیر از او برای آدمی عادت می شود و پوچ ... اساسا اوست که باعث میشود عاشق پس از اندکی از دیگر محبوبان و معشوقان زده شود ... عاشق تصور میکند او را یافته، گم شده اش را، خدایش را ... در معشوق رنگی از او می بیند ... زیبایی، مهربانی، عظمت، ابهت ... رنگی از او، بویی از او ... جذبش می شود ... اما چون رسید می بیند نیست، او نیست، سایه از اوست ... سرخورده میشود، سرد می شود، سیر میشود، زده می شود، ول میکند ...

    بعضی میگویند دلیل چیز دیگری است، عاشق در معشوق، آنچه می خواهد را می سازد ... آنچه بی نقص است، کامل است، همانی است که عاشق می جوید و نمی یابد ... عاشق، عاشق خیال معشوقش است نه خود معشوق ... چون آنگونه که دوست دارد می سازدش ... حرفهایش، افکارش، احساساتش، کارهایش ... همه را آنگونه که دوست دارد و آرزو میکند و در هیچ کس نیافته، میسازد ... معشوق خیالی همیشه آنگونه هست که عاشق می خواهد ... یک فرشته ....، وقتی رسید اما، معشوق واقعی را میابد، می بیند تفاوت از زمین تا آسمان است، محبوب خیالیش کجا، این آدم کجا ... آن باید کجا این هست کجا ... چهره معشوق خیالیش را معشوق زمینی خط خطی میکند، زشت میکند، منفور می کند ... و عاشق دلسرد می شود، دلزده میشود، سرخورده میشود ...

    کدام نظر صحیح است؟ شاید باید توضیح دیگری باشد ...
    Last edited by AMHSIN; 08-08-2016 at 02:55.

  8. #15
    پروفشنال AMHSIN's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2015
    محل سكونت
    Khozestan
    پست ها
    606

    پيش فرض

    اختیار

    مساله اختیار الحق که یکی از پیچیده ترین مسایلی است که تاکنون هیچ کس نتوانسته جواب قانع کننده برایش ارایه دهد، کلافی است سردرگم که هنوز هیچ فکری نتوانسته بازش کند (تا جایی که من اطلاع دارم) ... مساله جبر و اختیار از چند منظر قابل تامل است ... یکی همان است که خیام مطرح میکند، یعنی چگونگی امکان باور به اختیار در کنار ایمان به علم خدا (برای دین باوران)

    من مِی خورم و هرکه چو من اهل بود می خوردن من به نزد او سهل بود
    می خوردن من حق ز ازل می‌دانست گر می نخورم علم خدا جهل بود

    خیام معتقد است که از نظر دینی شراب خوردنش هیچ اشکالی ندارد، میگوید اگر مانند من اهل تفکر باشی میبینی که من در خوردن یا نخوردن شراب هیچ اختیاری ندارم، مجبورم در این لحظه بخورد ... چون خدا از ازل میدانسته که من در این لحظه شراب خواهم خورد، علم خدا هم که اشتباه بردار نیست بنابراین من مجبورم در این لحظه شراب بخورم و چون مجبورم، اختیاری ندارم و چون مختار نیستم گناهی هم بر من نیست ...

    نمیدانم خیام ساختار فکری و اعتقادیش چگونه بوده که معتقد بوده علم خدا با اختیار در تضاد است، برای کسی که واقعا به خدا و عالم غیب ایمان دارد چنین تضادی اصلا مطرح نمیشود ... معنی ندارد ... چرا که اساسا دین بر پایه ایمان بنا شده نه عقل ... نه اینکه عقل هیچ جایگاهی در آن نداشته باشد ... خیر ... بلکه عقل در مرتبه دوم قرار می گیرد ... بعد از ایمان ... پس برای یک دین باور واقعی چنین شبهه اساسا مطرح نمی شود ... اگر هم شد میگوید عقل ما خیلی چیزها را نمی فهمد، این هم یکی از آنها، همینکه که خدا گفته انسان اختیار دارد یعنی دارد دیگر ...

    بنابراین از نظر دینی ظاهرا مشکل خاصی در این رابطه نیست ... جایی که مساله اختیار لاینحل مینماید زمانی است که بخواهی با استفاده از عقل و تفکر و منطق و فلسفه حلش کنی، تا جایی که من تجربه کرده ام نتیجه چیزی جز واشر زدن نیست ... از هر راهی بروی به جبر میرسی ... اصل علیت، یکی از پایه های فلسفه رئالیسم ... کیش و ماتت میکند ... اختیار و اراده را بی معنی میکند ... توهم میکند ... برخی سعی کرده اند در فیزیک کوانتوم جایی برای اختیار و اراده باز کنند، نظرات جالبی داده اند، ارزش خواندن را دارد ...

    با این وجود هنوز معتقدم انسان مختار است ... حداقل کاملا مجبور نیست ... چون احساسش میکنم، بقول فلاسفه با علم حضوری ... بی واسطه ... چرا باید بین احساس و عقل حق را به عقل بدهم؟ عقل که معصوم نیست، شاید در این مورد اشتباه میکند ... واقعی بودن یا نبودن جهان هم از یک نظر مانند مساله اختیار است ... از کجا معلوم که همه چیز فقط در ذهن من نباشد؟ از کجا معلوم اینها همه یک توهم نباشد؟ یک خواب نباشد؟ ... عقل نمیتواند به این سوالات جواب دهد، پس چرا ما شک نمی کنیم که جهان واقعیت دارد؟ چون احساسش میکنم ... به علم حضوری ... که همه چیز واقعی است ... این پیش فرض ذهن ماست، حالت دیفالت است، اگر اینطور نبود نمیشد زندگی کرد ... داشتن اختیار هم حالت پیش فرض ذهن است ... تمام زندگی ما، احساسات ما، سیستم قضایی و آموزشی ما ... همه بر اساس مختار بودن انسان شکل گرفته است ...

    البته یک فرق کوچک هست بین اعتقاد به واقعی بودن زندگی و اختیار ... عقل واقعی بودن زندگی را نه رد میکند نه اثبات، اما در مورد اختیار، تمایل عقل به رد کردن است، این را باید در نظر داشت ...

  9. #16
    پروفشنال AMHSIN's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2015
    محل سكونت
    Khozestan
    پست ها
    606

    پيش فرض

    لذت خواب

    چرا خواب برای انسان لذت بخش هست؟ خواب با لذت های دیگه یه فرق اساسی داره ... تقریبا همه لذت های دیگه باید در حالت هوشیاری تجربه شن تا لذت بخش باشن ... لذت خوردن، گوش کردن به موسیقی، بازی کردن و ... همه باید در حالت هوشیاری تجربه بشن تا لذت بخش باشن، در غیر این صورت هیچ لذتی نخواهند داشت ... اما خواب ... برعکسه ... خواب ناهوشیار شدنه ...موقع خواب ما هوشیاری طبیعیمون رو از دست میدیم، با این وجود از خواب لذت می بریم!

    ممکنه گفته بشه دلیلش رفع خستگی قبل از خوابه ... شاید، اما حالت هوشیار ما در زمان خستگی، قبل و بعد از خوابه، قبل از خواب که خستگیه، بعد از خوابم اگه کسالت نباشه، حالت طبیعه، نه لذت، پس این لذت کی تجربه میشه؟ در حین خواب؟ موقعی که کاملا هوشیار نیستم، اگر بله، دلیل این لذت چیه؟ تجدید قوا ... تجدید قوا میتونه لذت بخش باشه اما ما دراین زمان خوابیم و ناهشیار، پس چطور لذتش رو درک میکنیم؟ شاید اساسا ما لذتی رو تجربه نمی کنیم و به اشتباه اسم رفع خستگی رو لذت گذاشتیم ... شاید هم از حالت نیمه هوشیار قبل از خواب لذت میبریم وقتی هنوز کاملا هوشیاریمون رو از دست ندادیم

    امکان هم داره دلیل، یا حداقل بخشی از اون، خود از دست دادن هوشیاری طبیعی باشه ... تغییر سطح هوشیاری ... اگه اینطور باشه، چرا این تغییر سطح آگاهی باید برای ما لذت بخش باشه؟ کدوم بخش از ما این لذت رو تجربه میکنه؟ چطور اون رو به هوشیار ما منتقل میکنه ...؟
    Last edited by AMHSIN; 11-08-2016 at 09:39.

  10. این کاربر از AMHSIN بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #17
    پروفشنال AMHSIN's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2015
    محل سكونت
    Khozestan
    پست ها
    606

    پيش فرض

    ..............
    Last edited by AMHSIN; 29-08-2016 at 01:09.

  12. #18
    پروفشنال AMHSIN's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2015
    محل سكونت
    Khozestan
    پست ها
    606

    پيش فرض



    دکتر شریعتی


    .................................................


    یکی از بزرگترین رازهای زندگی این است که همیشه بیگناهان باید بجای گناهکاران تقاص پس بدهند!!!.


    میلان کوندرا

  13. 4 کاربر از AMHSIN بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  14. #19
    پروفشنال AMHSIN's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2015
    محل سكونت
    Khozestan
    پست ها
    606

    پيش فرض

    "ديگر نمی تواند يکی مثل من پيدا کند"

    اين جمله بسيار بی معنی و چرند است. کسی که شما را ترک يا اخراج کرده است، دنبال مثل شما نمی گردد. واضح است، اگر مثل شما را می خواست که خودتان بوديد!

    آیدا احدیانی




    پ.ن.
    البته ظاهرا استثناهایی هم وجود داره
    Last edited by AMHSIN; 29-09-2016 at 21:34.

  15. #20
    پروفشنال AMHSIN's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2015
    محل سكونت
    Khozestan
    پست ها
    606

    پيش فرض

    خواب دیدم با یه نفر آمریکایی دارم به انگلیسی صحبت میکنم، یجا ازم یه ایراد گرفت و گفت اینو باید اینطور بگی، خیلی عجیبه!! اگه محتوای خواب همه ساخته و پرداخته ذهن خودم هست، پس چرا از همون اول اون جمله رو خودم درست نگفتم! اون آمریکایی که جمله ام رو تصحیح کرد آیا واقعا خودم بودم؟ اگه بله، این کدوم بخش از وجود منه که انگلیسی رو بهتر از خود هوشیارم میدونه؟! آیا امکان داره اون فرد وجودی غیر از خودم بوده باشه؟ اگر بله، چیه و چطور تونسته به آگاهی من دسرسی پیدا کنه ...
    Last edited by AMHSIN; 26-10-2016 at 18:30.

  16. 2 کاربر از AMHSIN بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •