تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




نمايش نتايج 1 به 10 از 10

نام تاپيک: درچه سنی دچار بحران فلسفی شدید ؟

  1. #1
    داره خودمونی میشه navidbozorgtar's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2016
    پست ها
    51

    پيش فرض درچه سنی دچار بحران فلسفی شدید ؟

    دوستان نمیدونم این حس رو تجربه کردین یا نه که انگار یه زمانی هست که دنیای دور و بر / قوانین / خانواده و خیلی چیزای دیگه برات رمز الود جلوه میکنه ... من کیم؟/ این که کجاییم ؟ / چرا دچار سیکل مدرسه دانشگاه کار زن و بچه میشیم ؟ / چرا هستیم ؟ و از این جنس سوالا ... من به شخصه در 18 سالگی این "تحول" برام رخ داد ... برای ممن اینجوری بود که حس خوبی حداقل اولاش نداشتم چون یجورایی واقعا گوشه گیر شده بودم و فط دنبال مطالبی بودم که به سوالاتم جواب بده ( جدا از اینکه فهمیدم فقط خودت به سوالات خودت میتونی جواب بدی و کتاب و صحبت های نیچه و ازین دست ته تهش یه نوع طرح کلی میده بهت ) ...
    خوش حال میشم دوستان سن "بحران فلسفی" خودشون رو بگن با یک مختصر توضیحی یعنی نه فقط بیاین سن رو بگین !
    دوستان توجه داشته باشین سنی که این سوالات مثل دغدغه شده بود نه اینکه صرفا یک سوال گذرا به حساب بیاد ( نمیدونم گرفتین یا نه ؟ )

  2. 7 کاربر از navidbozorgtar بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #2
    کاربر فعال انجمن بازی های کامپیوتری و کنسولی Captain_America's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2014
    پست ها
    1,405

    پيش فرض

    من اسمش رو تحول نمی گزارم چون دوره خاصی تو زندگیم نبوده که بگم تو یه سنی برام این سوالات پیش اومده باشه ، بهتره بهش تکامل بگم.
    کلا از وقتی یادم میاد حتی به عنوان کودک و نوجوان اعتقادات مذهبی نداشتم ولی اون سوالات مشابه شما زیاد برام بود و از اون جایی که رشته ام هم در دبیرستان انسانی و در دانشگاه حقوق بود نظرات و آرا مختلف رو مطالعه میکردم .
    بیشتر الان به چرایی فکر نمیکنم بلکه به چگونگی فکر میکنم . یه فرصت برای زندگی تو این سیاره بدستم رسیده سعی میکنم انسانیت رو هم که نشه خودم رو به عنوان یک انسان یه گام به جلو بکشونم.

  4. 3 کاربر از Captain_America بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #3
    داره خودمونی میشه navidbozorgtar's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2016
    پست ها
    51

    پيش فرض

    من اسمش رو تحول نمی گزارم چون دوره خاصی تو زندگیم نبوده که بگم تو یه سنی برام این سوالات پیش اومده باشه ، بهتره بهش تکامل بگم.
    کلا از وقتی یادم میاد حتی به عنوان کودک و نوجوان اعتقادات مذهبی نداشتم ولی اون سوالات مشابه شما زیاد برام بود و از اون جایی که رشته ام هم در دبیرستان انسانی و در دانشگاه حقوق بود نظرات و آرا مختلف رو مطالعه میکردم .
    بیشتر الان به چرایی فکر نمیکنم بلکه به چگونگی فکر میکنم . یه فرصت برای زندگی تو این سیاره بدستم رسیده سعی میکنم انسانیت رو هم که نشه خودم رو به عنوان یک انسان یه گام به جلو بکشونم.
    اخه ببین من قبل اون سن چجوری بگم یه ادم کاملا اهل عشق و حال بودم و عملا اصلا سوالی برام پیش نمیومد یجورایی ... میگذروندم فقط با مهمونی و سالن فوتسال و اهنگ و فیلم و ... حالا برای اون فرد چنین نوع سوالاتی و وقتی که براشون میزاشتم عملا تحول بود ( در واقع معتقدم این اتفاق و یه بنده خدایی (!) بزرگترین تحولات زندگیم بودن ) ... مثلا من برای فهمیدن کامل کتاب ژن خودخواه کلی رفتم مبحث ژن و سلول رو که یادم رفته بود رو مطالعه کردم تا بهتر بفهمم ...

  6. 2 کاربر از navidbozorgtar بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #4
    کاربر فعال انجمن بازی های کامپیوتری و کنسولی Captain_America's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2014
    پست ها
    1,405

    پيش فرض

    اخه ببین من قبل اون سن چجوری بگم یه ادم کاملا اهل عشق و حال بودم و عملا اصلا سوالی برام پیش نمیومد یجورایی ... میگذروندم فقط با مهمونی و سالن فوتسال و اهنگ و فیلم و ... حالا برای اون فرد چنین نوع سوالاتی و وقتی که براشون میزاشتم عملا تحول بود ( در واقع معتقدم این اتفاق و یه بنده خدایی (!) بزرگترین تحولات زندگیم بودن ) ... مثلا من برای فهمیدن کامل کتاب ژن خودخواه کلی رفتم مبحث ژن و سلول رو که یادم رفته بود رو مطالعه کردم تا بهتر بفهمم ...
    نمیدونم والا ، تجربه شخصی هر فرد از وقایع و تحولات زندگیش متفاوت هست.
    هر چقدر هم الان دارم می‌نویسم و پاک میکنم نمیدونم چجور بگم یا اصلا چی بگم!
    ولی تاپیک خیلی خوبی هستش اگه دوستان دیگه هم تجربه هاشون رو مطرح کنند استفاده میکنیم.

  8. 2 کاربر از Captain_America بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #5
    ناظر انجمن توسعه و ساخت بازی Reza Azimy_RW's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    بی سرزمین تر از باد
    پست ها
    3,269

    پيش فرض

    من تو سن 17-18 سالگی به بعد بود این درگیری فلسفی پیش اومد برام
    به نظر من بستگی به ضریب هوشی داره که کِی به مهمترین سوال زندگیت فکر کنی خیلیا تو سن 50 سالگی هم به این موضوع فکر نکردن و فقط چیزایی که از بقیه شنیدن ( مثل مسائل دینی و .. ) رو قبول کردن
    مثل همین جناب [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    به نظر من تا 90 سال دیگه هم به این فکر نمیافته که از کجا اومده چون به خیال خودش میدونه یا...
    Last edited by Reza Azimy_RW; 25-06-2016 at 14:17.

  10. 2 کاربر از Reza Azimy_RW بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #6
    داره خودمونی میشه amirmahmod's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2013
    محل سكونت
    TEHRAN
    پست ها
    133

    پيش فرض

    دوستان نمیدونم این حس رو تجربه کردین یا نه که انگار یه زمانی هست که دنیای دور و بر / قوانین / خانواده و خیلی چیزای دیگه برات رمز الود جلوه میکنه ... من کیم؟/ این که کجاییم ؟ / چرا دچار سیکل مدرسه دانشگاه کار زن و بچه میشیم ؟ / چرا هستیم ؟ و از این جنس سوالا ... من به شخصه در 18 سالگی این "تحول" برام رخ داد ... برای ممن اینجوری بود که حس خوبی حداقل اولاش نداشتم چون یجورایی واقعا گوشه گیر شده بودم و فط دنبال مطالبی بودم که به سوالاتم جواب بده ( جدا از اینکه فهمیدم فقط خودت به سوالات خودت میتونی جواب بدی و کتاب و صحبت های نیچه و ازین دست ته تهش یه نوع طرح کلی میده بهت ) ...
    خوش حال میشم دوستان سن "بحران فلسفی" خودشون رو بگن با یک مختصر توضیحی یعنی نه فقط بیاین سن رو بگین !
    دوستان توجه داشته باشین سنی که این سوالات مثل دغدغه شده بود نه اینکه صرفا یک سوال گذرا به حساب بیاد ( نمیدونم گرفتین یا نه ؟ )
    شاید باورتون نشه ولی من تو سن حدودا 14 سالگی زمانی که همه بچه ها به فکر چیزای دیگه بودن من داشتم به این سوالات فکر میکردم و واقعا یکی از دلایلی که باعث افسردگیم شده بود همین بود احساس میکردم کسی درکم نمیکنه میتونم بگم شاید کلا 1 درصد بچه ها هم به این موضوعات فکرم نمیکردن بعدا که بزرگتر شدم دیدم هی این سوالات دارن بزرگ تر و بزرگ تر میشه به نظرمن افرادی که به این سوالات فکر میکنن انسان های عمیقی هستن و خلاف جهت بقیه شنا میکنن منظور من این نیست که بقیه به این موضوعات فکرم نمیکنن ولی روش انقدر متمرکز نمیشن که به عنوان یک بحران بدوننش وذهنشون رو درگیر کنه خیلی از انسان های موفق هم به اینصورت بودن به خاطر همین تعداد انسان های موفق انقدر کمه و به این موضوع سخت نگیر چون باعث رشد و پیشرفت میشه. اگر کسی به این سوالات مهم فکر کرد ولی نتونست جوابشو پیدا کنه آرام آرام به دلیل مشغله کاری کمرنگ تر میشه ولی تا ابد این سوالات درش وجود داره اما به صورت پوشیده شده و کمرنگ تر شده به نظر من فقط خود طرفه که میتونه جواب این سوالات رو پیدا کنه یکی از چیزایی که خیلی کمک میکنه به این موضوع اینکه هر حرفی هر سخنی از هر منبعی رو بی دلیل نپذیریم و بهش شک کنیم تعصب نداشته باشیم و به هیچ عنوان کاری نداشته باشیم که دیگران دارن چه راهی رو میرن.

  12. 5 کاربر از amirmahmod بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #7
    آخر فروم باز امید رض's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2013
    محل سكونت
    شهر موبیوس
    پست ها
    1,792

    پيش فرض

    من ازهمون اول ابتدایی که میرفتم مدرسه این سوالا به ذهنم رسید وحتی کوچ ترین چیزا منو تو فکربرده بود حتی مسخره ترین حتی به عشق وعاشقی هم فکرمیکردم وعاشق هم شده بودم فکربدنکنید وهمه این افکار تا پایان اخرین سال تحصیلیم که 17سالم بود ادامه داشت ولی همش از ذهنم یهو پاک شد الانم که تو خدمتم وبه افکاره گذشتم فکرمیکنم میخندم که چرا وقتم رو سره سوالاتی کردم که زمینی ودنیوی بود ......بحران فلسفی ربطی به سن نداره..حتی دردوران پیری هم دچار بحران فلسفی میشیم .............من اجازه دارم تاهمین قدر صحبت کنم ...

  14. #8
    ناظر انجمن عکاسی و دوربین های دیجیتال و فیلم برداری و میکس و مونتاژ Переклад не's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2009
    پست ها
    3,909

    پيش فرض

    منم اینطوری بگم که یه مواقعی هست یه درگیری ذهنی بوجود میاد اما بعده گذشت یه مدت مثلا دو سه ساله اصلا اون حس درگیری از وجود آدم پاک میشه . من خودم دور و برای 16 سالگیم یهو احساس پوچی بهم دست داد . خودمو در مقابل یه مسئولیت خیلی بزرگ میدیدم و بدجوری اضطراب و ترس بهم دست میداد . دلیلش هم بعضی از سوالات فلسفی بود که شاید عادی و دارای پاسخ بودن اما طرح شدنش در اون مقطع و اون زمان درگیرم میکرد و کار به جایی میرسید که احساس پوچی شدید و مرگ میکردم

    شما فرض کنید کلبه ای وسط جنگل قرار داره . شما میخواید برید داخل کلبه . یه باز تو روز روشن میرید یه بارم تو شب ظلمات . احساساتتون در هر دو حالت روز و شب یکیه اما شرایطی که شب داره باعث میشه احساساتتون نسبت به محیط و فعال انفعالات درونیتون تبدیل به ترس شدید بشه
    این مسئله ی بحران فلسفی و ... هم دقیقا همچین هست . سوالات و احساسات همون سوالات و احساسات عادی هستن اما مقطع زمانی که طرح بشن باعث میشه ما واکنشمون بهش شدید یا ضعیف بشه

  15. 3 کاربر از Переклад не بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  16. #9
    اگه نباشه جاش خالی می مونه stabesh's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2010
    پست ها
    281

    پيش فرض

    سلام
    منم از 17 سالگی واقعا این سوالات برام مهم شد قبلشم بود اما به این صورت نبود و تا حالا هم که 28 ساله ام هنوز این سوالات رو دارم کسی هم جوابشو نمیدونه یعنی برای هر کس جواب خاصی داره بستگی داره به چی قانع بشی درسته که وقتی مشغله داشته باشی و درگیر کارای دنیوی باشی کمرنگ میشه اما گاهی به خودت میای و دوباره میری دنبالش من که هنوز جواب قانع کننده ای پیدا نکردم و اگه پیدا کردم حتما اطلاع رسانی می کنم

    Sent from my GT-N7100 using Tapatalk

  17. این کاربر از stabesh بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  18. #10
    آخر فروم باز hamed29's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2009
    محل سكونت
    سیاره زمین
    پست ها
    1,567

    پيش فرض

    سلام

    جواب: 13-14 سالگی

    اما بعد...
    عرض کنم که من جدیداً به بُعد زمان یه ارادت خاصی پیدا کردم

    شاید برای شما پیش اومده باشه سر مسئله ای با کسی بحثتون شده و طرف همون موقع حاضر به پذیرش حرف شما نشده. بعد از مدت ها اومده گفته که فلانی تازه به این نتیجه رسیدم که حق با تو بود. یا حتی خود ما؛ حرف دیگری رو قبول نکردیم ولی با گذشت زمان متوجه شدیم که طرف راست میگفته

    فکر میکنم باید هم به خودمون و هم به دیگران زمان بدیم تا به موقع با واقعیت ها مواجه بشیم و اونها رو با اختیار و میل بپذیریم نه با اکراه و زور.
    هیچ کس نمیتونه به زور خودش یا دیگری رو وادار به پذیرش یک فلسفه یا جهانبینی خاص بکنه

    کارکرد فلسفه پاسخگویی به سوالات بنیادین هست. اما انسان همیشه ظرفیت پذیرش واقعیت ها رو نداره. لازمه ی مواجه شدن با چرا های بنیادین داشتن شهامت هست. شهامت اینکه بپذیریم که نمیدانیم و یا اینکه ممکنه جهانبینی فعلی ما تماماً غلط باشه. و هر کسی هم چنین شهامتی نداره. پس بی دلیل نیست که اغلب آدم ها عاطل و باطل زندگی میکنن و فقط امورات روزمره خودشون رو میگذرونن.

    تجربیات تاریخی که در اثر گذشت زمان به دست میاد جزء جدا نشدنی از زندگی انسان و حتی جامعه هستند و به پاسخگویی به چراها و چگونگی ها کمک میکنن.

  19. این کاربر از hamed29 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •