تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 2 از 5 اولاول 12345 آخرآخر
نمايش نتايج 11 به 20 از 46

نام تاپيک: نظم و نثر فلسفی و عرفانی

  1. #11
    کاربر فعال شبکه اینترنت و سرویس های آنلاین
    تاريخ عضويت
    Oct 2015
    پست ها
    4,496

    پيش فرض

    نیکی و بدی که در نهاد بشر است****شادی و غمی که در قضا و قدر است

    با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل ****چرخ از تو هزاربار بیچاره تر است

    عمر خیام

  2. این کاربر از محمد7966 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #12
    کاربر فعال شبکه اینترنت و سرویس های آنلاین
    تاريخ عضويت
    Oct 2015
    پست ها
    4,496

    پيش فرض

    در افسانه‌ای آمده است که امپراطور چین همۀ مُورّخان روزگار خود را جمع کرد و گفت، می‌خواهم همۀ تاریخ گذشته را برای من بنویسید تا وقتی آن را می‌خوانم از هرچه در تاریخ رخ داده است باخبر باشم. آنها ۳۰سال مهلت خواستند تا چنین تاریخی بنویسند. بعد از ۳۰سال خبر دادند که به اندازۀ ۱۰۰بار شتر کتاب نوشته شده است که می‌خواهند آنها را پیش شما بیاورند. ایشان گفت، وقت ندارم صد بار شتر کتاب بخوانم. به مُورّخان بگویید بروند و کتاب‌ها را خلاصه کنند. ۱۰سال دیگر به آنها فرصت داد تا آن کتاب‌ها را خلاصه‌ترکنند. گفتند ۱۰بار شتر کتاب آماده شده است. گفت بفرستید تا آن را خلاصه‌تر کنند. رفتند و سال‌ها بعد برگشتند. یک بار شتر کتاب آماده کرده بودند. باز هم گفت وقت و فراغت بال ندارم که همۀ آنها را بخوانم. به همین ترتیب باز هم آن را خلاصه‌تر کردند. بعد از مدّت‌های مدید وقتی امپراطور در بستر احتضار بود به یاد آورد که مُورّخان هنوز تاریخ را گزارش نداده‌اند. گفت بگویید مُورّخان بیایند. یک مُورّخ آمد و گفت من به نمایندگی همۀ مُورّخان آمده‌ام.

    ..امپراطور گفت؛ می‌دانی که در آخرین لحظات زندگی خود هستم و فرصت ندارم کل تاریخ بشر را بخوانم. کل تاریخ بشر را در یک جمله بگو تا ببینم که بالاخره چه گذشته است. آن مُورّخ گفت، ای امپراطور! به نظر می‌آید که کل تاریخ بشر را می‌توان چنین خلاصه کرد:
    “آمدند،
    رنج بردند،
    و رفتند..”

  4. 2 کاربر از محمد7966 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #13
    کاربر فعال شبکه اینترنت و سرویس های آنلاین
    تاريخ عضويت
    Oct 2015
    پست ها
    4,496

    پيش فرض

    شب آرامي بود
    ميروم در ايوان، تا بپرسم از خود
    زندگي يعني چه؟
    مادرم سيني چايي در دست
    گل لبخندي چيد، هديه‌اش داد به من
    خواهرم تكه‌ي ناني آورد، آمد آنجا
    لب پاشويه نشست
    پدرم دفتر شعري آورد، تكيه بر پشتي داد
    شعر زيبايي خواند، و مرا برد به آرامش زيباي يقين
    با خودم مي‌گفتم:
    زندگي، راز بزرگيست كه در ما جاريست
    زندگي فاصله‌ي آمدن و رفتن ماست
    رود دنيا جاريست
    زندگي، آبتني كردن در اين رود است
    وقت رفتن به همان عرياني، كه به هنگام ورود آمده‌ايم
    دست ما در كف اين رود به دنبال چه مي‌گردد؟
    هيچ!!!

    سهراب سپهری


  6. این کاربر از محمد7966 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #14
    کاربر فعال انجمن موسیقی donkeyoxte's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2013
    محل سكونت
    پشت سیگار (درحال ترک...) نه نشد
    پست ها
    1,910

    پيش فرض

    مرا تو بی سببی نیستی
    به راستی صلت کدام قصیده ای , ای غزل
    ستاره باران جواب کدام سلامی به آفتاب
    از دریچه ی تاریک؟
    کلام از نگاه تو شکل می بندد
    خوشا نظر بازیا که تو آغاز میکنی...

    "شاملو"

  8. این کاربر از donkeyoxte بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  9. #15
    کاربر فعال شبکه اینترنت و سرویس های آنلاین
    تاريخ عضويت
    Oct 2015
    پست ها
    4,496

    پيش فرض

    بحث ایمان دگر و جوهر ایمان دگر است
    جامــــه پاکـــی دگــر وپاکی دامان دگر است

    کــــس ندیدیم کـــــه انکــــار کــــــــند وجدان را
    حــــرف وجــــــدان دگـــر و گوهر وجدان دگـر است

    رحیم معینی کرمانشاهی

  10. 2 کاربر از محمد7966 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #16
    کاربر فعال شبکه اینترنت و سرویس های آنلاین
    تاريخ عضويت
    Oct 2015
    پست ها
    4,496

    پيش فرض

    خواجه امام مظفر حمدان در نوقان یک روز می‌گفت که کار ما با شیخ بوسعید همچنانست ‏که پیمانۀ ارزن. یک دانه شیخ بوسعید است و باقی منم. مریدی از آن شیخ بوسعید آنجا حاضر بود، ‏چون آنرا بشنید از سر گرمی برخاست و پای افزار کرد و پیش شیخ آمد و آنچه از خواجه امام مظفر ‏شنیده بود با شیخ بگفت.

    شیخ گفت: «برو و با خواجه امام مظفر بگوی که آن یک دانه هم تویی، ما هیچ ‏چیز نیستیم.»

    اسرار التوحید

  12. 2 کاربر از محمد7966 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #17
    کاربر فعال شبکه اینترنت و سرویس های آنلاین
    تاريخ عضويت
    Oct 2015
    پست ها
    4,496

    پيش فرض

    چنان تنهایی وحشتناکی احساس می‌کردم که خیال خودکشی به سرم زد. چیزی که جلویم را گرفت این فکر بود که هیچ‌کس، مطلقاً هیچ‌کس از مرگم متأثر نخواهد شد و من در مرگ خیلی تنهاتر از زندگی خواهم بود.

    ژان پل سارتر،تهوع

  14. این کاربر از محمد7966 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  15. #18
    کاربر فعال شبکه اینترنت و سرویس های آنلاین
    تاريخ عضويت
    Oct 2015
    پست ها
    4,496

    پيش فرض

    وقتی از سقراط می پرسیدند: اهل کجاست،نمی گفت اهل آتن،میگفت اهل دنیا.(کتاب تسلی بخش های فلسفه،آلن دوباتن)

  16. #19
    کاربر فعال شبکه اینترنت و سرویس های آنلاین
    تاريخ عضويت
    Oct 2015
    پست ها
    4,496

    پيش فرض

    عابدي را گفتم اي دست من و دامان تو
    كن دعايي ، تا نهم پايي در اين ميدان تو

    گفت از طاعت چه داري ، كوفتم بر سر كه آه
    گفت آهت را بمن ده ، هر چه دارم زان تو

    معینی کرمانشاهی
    Last edited by محمد7966; 24-04-2016 at 03:14.

  17. #20
    کاربر فعال شبکه اینترنت و سرویس های آنلاین
    تاريخ عضويت
    Oct 2015
    پست ها
    4,496

    پيش فرض

    فعالیت یا انفعال ؛ کدام بهترند ؟!

    یک کسی کنار دریا نشسته بود و هرقت گرسنه اش می شد یک ماهی می گرفت و می پخت و می خورد، یکی اومد رد بشود گفت تو همیشه اینجا دراز کشیده ای؟ گفت آره، گفته چرا دراز کشیده ایی؟ گفت برای اینکه هر وقت گرسنه ام می شود یک منبع غذا جلویم باشد، گفت خب آنوقت بقیه اش را چکار می کنی؟ گفت بقیه اش آسمان را نگاه می کنم، امواج را نگاه می کنم و ...، گفت که خب احمق تو که با سه تا از این ها حالت خوب می شود، ولی روزی 50 تا از این را می توانی بگیری، روزی 50 تا بگیر 3تایش را بخور 47 تایش را بفروش، گفت بفروشم که چه بشود؟ گفت بفروش که کم کم سرمایه پیدا می کنی، گفت سرمایه پیدا کنم که چی؟ گفت کم کم یک بلمی می گیری میری به وسط دریا ماهی های درشت تر می گیری، گفت بعد چی می شه؟ گفت هی ثروتت هم زیاد می شود، بعد کشتی های عظیمی راه می اندازی که میرن در اعماق دریا، نهنگ و فلان و بهمان، گفت بعد چی می شه؟ گفت فلان و فلان و فلان، گفت بعد چی می شه؟ گفت هیچی اونوقت قشنگ می تونی بیای کنار دریا دیگه همه چیز برات آسوده است، کارگرها دارند برایت کارهایت را انجام می دهند، نوکر و خدم و حشمی، خودت هم می نشینی اقیانوس را نگاه می کنی دریا را نگاه می کنی، گفت خب احمق من همین الان هم همین کار را می کنم.

    ویتمن،نویسنده آمریکایی

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •