یک شب فراموش نشدنی!
ساعت ۷ بعدازظهر است. همسرم از دندانپزشک برگشته و قرار است او را با ماشین خودش از سر خیابان خزر در الهیه برداشته و به منزل مادرشان برویم.
راه بندان است و سرعت ها در حد مورچه. ناگهان از ماشین پرایدی که در جلوی ما است و دو آقا و دو خانم مسن در آن هستند راننده پیاده شده و بطرف من می آید و می گوید چراغها را خاموش کن نور بالا چشمهایم را می زند!
می گویم ولی این نور بالا نیست و نور بالا را می زنم که متوجه فرق آن بشود. می گوید بهرحال چراغ کوچک ها را روشن کن کافیست[!]
می گویم این قانون شما است یا قانون راهنمایی رانندگی؟
می گوید چیه چون ماشینت مدل بالاست (پرادوی دو در ۲۰۰۶) می خواهی ژست بگیری؟
گفتم چکارت کنم که نفهمی [متوجه نشوی]؟
بطرف ماشینش رفته و سوار می شود و خوشبختانه چند متر بالاتر ما باید به یک کوچه فرعی بپیچیم و او از شر ژست آوردن ما خلاص می شود.
هنوز نفهمیدم که رابطه نور چراغ و ژست گرفتن آنهم با یک ماشین ۹ ساله چیست؟
شاید من اشتباه می کنم ولی در شهر بی قانون تهران سعی می کنم که قوانین راهنمایی کالیفرنیا را که شاید بهترین در دنیا باشد اجراء نمایم.
در قانون کالیفرنیا جایی برای چراغ های کوچک نیست و از زمان شروع غروب و حتی قبل از تاریکی چراغ های شما باید کاملاً روشن باشد و چراغ کوچک به منزله خاموشی است.
همانشب مسافر [و راهی به] امریکا هستم. به فرودگاه رفته و مثل یک آدم منطقی پشت سر چند نفر روسی در صف اول گذشتن از بازرسی بدنی می ایستم. بعد از ده دقیقه که نزدیک به محل بازرسی [فرودگاه مهرآباد] می شویم یک آدم کت شلواری خیلی شیک به همراه یک خانم مسن و یک آدم قوی هیکل مستقیم به طرف بازرسی می روند. روس ها با تعجب دارند نگاه می کنند و من به آنها اعتراض می کنم.
آقای کت و شلواری (که من برای او اصطلاح عمله را استفاده می کنم البته توهین به کارگران ساختمانی نباشد من به کسانیکه لباسشان از مغزشان پیشرفته تر است عمله می گویم) می گوید پرواز ما دیر شده گفتم به ما چه که دیر آمدی فرودگاه؟
توجه نمی کند و با عجله وارد می شود. حالا ساعت یک است.مطمئن بودم که دروغ می گوید. بالاخره ساعت ۲ تمام مراسم مختلف پایان گرفت و در یک صندلی نشسته و منتظر پرواز خودم در ساعت ۴ صبح بودم. حدود ساعت ۳ دیدم آن سه نفر دارند قدم زنان به سمت جایی که من بودم می آیند.
گفتم انشاءالله که جا نماندین آنقدر عجله داشتید؟
با کمال پرروئی گفت پروازمان را عوض کردیم[!]
گویی هر شب ما پروازهای زیادی از هر ارلاین داریم که می توانید پرواز خود را به آسانی عوض کنید[!]
دوستان اگر کسی توی صف می زند آنقدر خجالتشان بدهید تا بالاخره یاد بگیرند که بابت توی صف زدن باید بهائی را بپردازند.
وقتی که با مردم مهربان ما روبرو می شوند که هیچ نمی گویند طرف یاد نمی گیرد که توی صف زدن مثل دزدی است و تو داری حق مرا می خوری.
بهر حال هنگاميكه داشتند از من دور ميشدند زن برگشت به مردها گفت اين عجب گيري هستا؟
بله در اين موارد سعي كنيد گير باشيد.
هواپیما به دوبی می رسد یک آقای کوتاه قد از من که در راهرو منتظر ایستاده ام می خواهد جلو بزند.
می گویم آقا کجا؟
می گوید می خواهم پیاده بشوم!
گفتم اینجا هیچکس قصد ماندن ندارد و همه می خواهند پیاده بشوند ولی پیاده شدن ردیف به ردیف انجام می شود و هیچکس به هیچکس برتری ندارد مگر بر اساس ردیفی که در آن نشسته ایم.
دید که من طوری ایستاده ام که فقط از روی سر من می تواند رد بشود ساکت شد.
کنجکاو شدم که شاید این اولین باری است که سوار هواپیما می شود و از همان عمله هایی است که لباسش از مغزش جلوتر است.
وارد صحبت شدیم و معلوم شد که در برزیل قالی فروشی دارد و خانواده اش در بلژیک زندگی می کنند بنابراین این باید بار صدمش باشد که سوار هواپیما می شود.
چرا وانمود می کند که قوانین هواپیما را نمی داند؟ شاید هربار اینکار را کرده کسی چیزی به او نگفته و او هم به این مسئله عادت کرده و حالا بدشانسی به من برخورده.
آمد ساعت پرواز بعدیش را بهانه کند و گفت فقط نیم ساعت به پرواز بعدیش مانده غافل از اینکه دارد با متخصص صحبت می کند. گفتم پرواز ما که دیر نرسیده و ارلاین ها فاصله دو پرواز را حداقل یکساعت می گذارند و چیزی به نام نیمساعت وجود ندارد.
گفتم کارت پروازت را ببینم. نشان داد یکساعت و نیم وقت داشت تقریباً مانند بلیط من.به او گفتم بلیط من هم شبیه مال شماست و من هم همانقدر وقت دارم و مطمئن هستم که بموقع خواهیم رسید.
شب جالبی بود با سه واقعه که به من نشان می داد که ما هنوز از نظر فرهنگی برخلاف ادعاهایمان خیلی عقب هستیم.
و البته بلند شدن مسافران قبل از توقف کامل هواپیما هم خود داستان دیگری دارد که مهمانداران دیگر زبانشان مو درآورده و دیگر اعتراض نمی کنند.
اگر کسانی باشند که بار اولشان است من ناراحت نمی شوم ولی کسانیکه برای بار صدم سوار هواپیما می شوند و وانمود می کنند که بار اولشان است برایم واقعاً جای تعجب دارد.
http://farhadkashani.com/index.php/2012-05-20-10-44-46/2013-05-15-10-23-54/803-an-unforgettable-night