تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 2 از 22 اولاول 12345612 ... آخرآخر
نمايش نتايج 11 به 20 از 211

نام تاپيک: معرفي، نقد و شرح کتاب

  1. #11
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    پيش فرض عاشق ليدى چترلى

    نوشته : دى. اچ. لارنس
    منبع : شرق


    توجه،حالا ماجرا كمى پيچيده مى شود.نبايد ديويد هربرت لارنس،ملقب به «دى.اچ»(۱۹۳۰-۱۸۸۵) را با تى.اى.لورنس،مشهور به لورنس عربستان
    (۱۹۳۵-۱۸۸۸) اشتباه گرفت ك'ه در همان زمان زندگى مى كرد، اما در مكان ۳۹ ليست منتخب ما قرار ندارد. زيرا او ليدى چترلى را ننوشته است.
    اين رمان نسبتاً طعنه آميز، كه در سال ۱۹۲۸ مردم را با صراحت خود شوكه كرد، در ايتاليا منتشر شد و در آمريكا و انگلستان تا پايان دهه پنجاه شاخص بود. بسيارى از رمان هاى ليست ما هنگام چاپ سانسور شدند. گويى براى اينكه در ليست قرن قرار بگيرند، بايد حتماً جنجال برانگيز باشند؛ براى مثال لوليتا، اوليس و ليدى چترلى. (هنوز نام «چترلى» در گوشه گوشه كشورهاى فرانسوى زبان سروصدا ايجاد مى كند، البته براى اينكه يك زن شهرى «چترلى» خوانده شود، شرايط ديگرى هم وجود دارد.)




    اين ليدى چترلى سبكسر آدم غمگينى نيست. به علاوه، بايد مطلع بود كه شوهر ايشان كليفورد، به دليل يك جراحت جنگى، قطع نخاع شده و از هر دو پا فلج است. اوليور ملورس جنگلبان، به لحاظ فرهنگى، ضعيف تر از كليفورد، اما كمى مردتر از او است. آن زمان به مسائل جسمى و عاطفى زنان كاملاً بى توجهى مى شد. ليدى چترلى در محدودترين كشور جهان حق خود را در اين رابطه طلب مى كند. كانى چترلى، اما بووارى آن سوى درياى مانش و همچنين نياى نويسندگان جوان زن ما است كه شديداً تحت تسلط جسم خود هستند؛ او تقريباً هفتاد سال از كلر لگندر، آليس ماسا و لورت نوبه كورت جلو بود.
    مشهود است كه ليدى چترلى، قبل از هرچيز جاى اينكه پرده اى روى خشكه مقدس بودن، آزادى ضداخلاق، خيانت ضدزناشويى، طبيعت ضداجتماع و مخلوط شدن طبقات مختلف باشد، پرده اى روى روابط عاطفى بين عاشقان و حقيقت معنا است. دى.اچ.ال (كه با وجود حروف اول اسمش، نامه هاى خود را با پست سريع نمى فرستاد) در سال ۱۹۱۳ نوشت: «شناخت، براى من چه معنايى دارد؟ من فقط مى خواهم كه تسليم هيجانات درونى خود شوم. آن هم بلافاصله و بدون دخالت بيهوده شعور، اخلاقيات يا چيز ديگر.» پانزده سال بعد، دى. اچ. لارنس يك قدم ديگر بر مى دارد؛ به عقيده او ورود مسائل جسمى و عاطفى به زندگى ليدى چترلى، انقلابى مشابه دوران ماركسيستى است. لذت، سياسى است! روياى لارنس «آزادى در لمس كردن» است كه مبارزه طبقاتى را متعالى مى كند. آه، چه مى شد، اگر ثروتمندان رابطه بيشترى با فقرا داشتند... جهان موزون تر مى شد (به علاوه فقرا معشوقه هاى بهترى هستند. شاهد اين مدعا هم جذابيت هاى كمپينگ ها است.) دى. اچ. لارنس مسلماً مبتكر اصلى آن به اصطلاح انقلاب روابط عاطفى است. همان تغيير رسومى كه همه مى دانيم بين سال هاى ۱۹۶۵ (دوران اشاعه قرص ضدباردارى) و ۱۹۸۲ (دوران شيوع ايدز) اتفاق افتاد و در اين بين، بايگانى شده است.
    دى. اچ. لارنس تعداد زيادى كتاب جالب تر از اين اثر نوشته است. (آدم به ياد زنان عاشق و مارهاى پردار مى افتد.) كتابى كه آخرين اثر زندگى او بود و با اين احوال تاريخ ادبيات توجه خاصى به آن كرد. نتيجه: دنياى آينده يك روسپى اصيل و حتى بى وفاتر از ليدى چترلى است. (كه الگوى واقعى آن، فريدا فون ريشت هوفن آلمانى است كه با موافقت لارنس و بدون هيچ ناراحتى به او خيانت مى كرد.) در رابطه با جنجال هم اين روش هنوز كارايى دارد. فقط جانى آمريكايى اثر برت ايستون اليس و ذره اوليه اثر ميشل هولبك را در نظر بگيريد كه از طريق واكنش هاى مجادله آميز، حسابى مشهور شدند. وقتى جنجال آرام مى شود، دو رمان مهم اواخر قرن بيستم باقى مى مانند كه لياقت ماندن در اين ليست را دارند. (كه البته اگر اين همه پرسى در دهه بيست انجام مى شد هم اين اتفاق فوراً مى افتاد.)
    البته شايد بايد از تجارب خود هم توضيح مى دادم، اما اين كار را براى فرصت ديگرى مى گذاريم.

    فردريك بگ بده / ترجمه: مهشيد ميرمعزى

  2. #12
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    پيش فرض كوه جادو

    نوشته : توماس مان
    منبع : شرق


    توماس مان _ كوه جادو (۱۹۲۴)
    من هنوز شماره ۴۰ نيستم، بلكه توماس مان آلمانى (۱۹۵۵- ۱۸۷۵) نويسنده مرگ در ونيز است كه خوانندگان ما كوه جادوى او را (كه البته بسيار مفصل تر است) ترجيح داده اند. شايد چون اين كتاب در سال ۱۹۲۹ يعنى پنج سال پس از انتشار، جايزه ادبى نوبل را براى نويسنده خود به ارمغان آورد.
    موضوع كوه جادو انسان را كمى به ياد رمان مرگ در ونيز (كه دوازده سال قبل از آن چاپ شده بود) مى اندازد. در هر دو كتاب مسافرانى هستند كه خود را در مقابله با خود مى بينند. چشم در چشم حقيقت دوخته اند تا با قرن نوزدهم وداع كنند. چقدر زيبا. اشك در چشمانم جمع شد. پس امروز با قرن بيستم وداع كنيم. رمان كوه جادو كه بين سال هاى ۱۹۱۲ تا ۱۹۲۳ نوشته شده يك شاهكار ادبى از دوران وايمارى است. دوران آلمان دموكرات و با فرهنگ قبل از هيتلر، به علاوه نمى توان بدون انديشيدن به آن فاجعه كه لاينقطع تكرار مى شود و در سطر سطر كتاب نهفته است، آن را خواند. توماس مان در چشم تمام جهانيان يك ضد هيتلر است.



    هانس كاستروپ يك آلمانى جوان به ملاقات پسرعموى خود در آسايشگاه داووز مى رود. (آن زمان؟ بله، داووز منطقه مشهور ورزش هاى زمستانى در سوئيس محل ملاقات اربابان جهان بود. از مدت ها پيش سرمايه داران بزرگ در آنجا دور هم جمع مى شدند.) در واقع هانس مى خواست فقط سه هفته در آنجا بماند، اما در خاتمه هفت سال تمام تا آغاز جنگ اول جهانى آن بالا ماند. چرا؟ آيا او هم بيمار شده بود؟ مگر كار بهترى براى انجام دادن نداشت؟ يا شايد او هم ديوانه شده بود؟ نه، اين شهروند هامبورگى كه به كوهستان رفته، به سادگى تحت تاثير مناظر آنجا قرار گرفته است. او از زندگى مدرن فرار مى كند تا مجدداً يك نظم طبيعى بيابد. كتاب مى خواند، چشم ها را باز مى كند، همراه با بيماران اين آسايشگاه جهان را از نو كشف مى كند، عاشق يكى از بيماران (كلوديا شوشا) مى شود و خلاصه زندگى مى كند. متوجه هستيد؟ زندگى مى كند. همان عادتى كه انسان به سرعت فراموش مى كند... «ساكت باش و سرت را به زير بينداز، زيرا بسيار سنگين است. ديوار خوب است. به نظر مى رسد كه نوعى گرما از بالكن چوبى خارج مى شود. البته اگر بتوان در اينجا از گرما حرف زد. گرماى مطمئن چوب كه احتمالاً بيشتر يك حالت روانى يا... ذهنى است... آه، چقدر درخت! آه آب و هواى زنده زندگان! چه عطرى دارد!...»
    بامزه است كه هزاران رمان قرن بيستم دائماً در حال كوشش براى فرار از تمدن بوده اند. گويى ادبيات آخرين ذخيره مقاومت عليه پيشرفت فنى و صنعتى بوده است. توماس مان (كه در سال ۱۹۳۳ از دست ناسيونال سوسياليست ها فرار كرد) تنها فرد اين مجموعه نيست. هم عصر او هرمان هسه، كروآك و تمام سفرنامه نويسان هم هستند. اگر موفق بشوند، چيزى مثل زير ابر هاى مالكوم لارى نوشته مى شود و اگر نشوند، كيمياگر پائولو كوئيلو به وجود مى آيد. توماس مان در سال ۱۹۲۴ كوه جادو را در دره زمان فرياد زده و پژواك آن هنوز طنين انداز است... تا كوه روح، اثر نويسنده فرانسوى چينى ما يعنى برنده نوبل ادبى ۲۰۰۰ گائو زينگ جيان (در واقع به دست آوردن جايزه نوبل كار غيرممكنى نيست. فقط كافى است كلمه «كوه» را در عنوان اثر خود جا داد.)
    كوه توماس مان همزمان رمان تكامل و سمفونى واگنرى است. نه تنها نيرو هاى جادويى دارد، بلكه هيپنوتيزم مى كند و به خواب مى برد. جادويى كه استنلى كوبريك در فيلم خود تلالو (مختصر بگويم، در نهايت تمام نويسندگانى كه روى يك كوه انزوا پيشه كرده اند، ديوانه مى شوند) بسيار خوب نشان داده است. ميلان كوندرا در رمان وصاياى تحريف شده خود مى گويد: «لحن متبسم، عالى و خسته كننده مان» كه حتى اگر زياد مهر آميز نباشد، واقعيت را پنهان نمى كند. يادآورى مى كنم كه دو خواهر توماس مان و همچنين دو پسر او كلاس و ميشائيل خودكشى كردند و حال خود من هم چندان خوب نيست.

    فردريك بگ بده / ترجمه: مهشيد ميرمعزى

  3. #13
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    پيش فرض سلام بر غم

    نوشته : فرانسواز ساگان
    منبع : شرق



    فرانسواز ساگان _ سلام بر غم
    كتاب من هنوز شماره ۴۱ اين ليست منتخب نيست كه البته اصلاً ناراحت نيستم. چرا كه پاى يكى از كتاب هاى مورد علاقه ام در بين است. سلام بر غم. من با انتخاب كميته گزينش مان موافق هستم. دموكراسى فرهنگى گاهى امتيازاتى هم دارد. به خصوص زمانى كه به يارى منتقدان خواب آلود و افراد برگزيده مبتلا به فراموشى بيايد.
    سلام بر غم، اولين رمان فرانسواز ساگان است. ولى قبل از هر چيز يكى از معجزات نادر قرن گذشته است. در سال ۱۹۵۴ در كارژاك در دپارتمان لوت، دختر هجده ساله نازپرورده اى قلم به دست مى گيرد و در دفترچه اى مى نويسد: «ترديد دارم، نام زيبا و جدى اين احساس غريب را كه درد لطيفش مرا آزار مى دهد، به آن بدهم: غم. چنان احساس منحصر به فرد و خودخواهانه اى است كه تقريباً از آن خجالت مى كشم. غم، همواره در نظر من، احساسى قابل احترام بود. آن را نمى شناختم؛ اندوه، تاسف و گاهى ندامت را حس مى كردم. حالا چيزى مانند ابريشم مرا در برمى گيرد كه نرم و خسته كننده است و مرا از ديگران جدا مى كند.» اولين بخش اولين كتاب ساگان، تمام موسيقى، افسون و غم او را در بر دارد. بعد ديگر در تمام زندگى خود، شيرينى غم، خودخواهى كسالت و وحشت از تنهايى را صرف مى كند. او در اصل فرانسيس كوارز نام دارد، ولى به عنوان اسم مستعار، شخصيتى از فرارى پروست را برگزيده است. چرا كه او در سن هجده سالگى وحشتى بى اندازه از زمان از دست رفته دارد. آيا به همين دليل اين قدر عجله داشت؟ اتفاقى هم نيست كه عنوان كتاب خود را از شعرى منصوب به الوآر استيبيتس گرفته است.



    او چه مى گويد؟ داستان سسيل را تعريف مى كند. كودك بدبختى از يك خانواده ثروتمند كه مشغول سپرى كردن تعطيلات خود با پدر ديوانه و معشوقه او است. همه چيز به خوبى در يك فضاى زنده و آرام مى گذرد. تا روزى كه پدر تصميم مى گيرد، با معشوقه خود آنا كه نسبتاً جدى و متعادل است و امكان دارد اين زندگى بى دغدغه را از بين ببرد ازدواج كند. سسيل تصميم مى گيرد، اين نقشه را بر هم بريزد. او موفق مى شود و اين شوخى به يك ماجراى غم انگيز ختم مى شود. ديگر جشن، ياس را پنهان نمى كند و شادى موجب نمى شود كه فراموش كنيم، عشق چقدر محال، لذت چقدر سطحى و حماقت چقدر جدى است...
    «[پدرم] احمق، بى نهايت احمق بود.» كوئيرز كوچك، دوران خود را در سى و سه روز خلاصه كرده است. به ندرت مى توان، در اين قرن، شناختى به اين صراحت از وضعيت ترحم مطلق داشت: «من چيز زيادى در مورد عشق، قرار ملاقات ها، بوسه ها و تنفر نمى دانستم.»گرچه ساگان چند رمان بعدى خود را سر هم بندى كرد، اما همواره به سسيل، راوى سلام بر غم وفادار ماند. او زنى ديوانه، سطحى و در عين حال عميق بود. نوعى سلدا فيتزجرالد فرانسوى كه پول خانه اش را در نرماندى از كازينوى دوويل تامين كرد، نزديك بود مانند نيميه در تصادف كشته شود، كودك نازپرورده اى كه ظرفيت زيادى براى نوشيدن داشت، زنى چنان دست و دلباز كه آمادگى داشت، در اوج بيمارى و در حالى كه اداره ماليات تمام دارايى اش را گرفته بود، در اوج اعتياد به كوكائين، در تنهايى بميرد...سلام بر غم اول يك جنجال و بعد يك پديده اجتماعى بود، اما امروز كه سر و صداها خاموش و فراموش شده، چه چيز از آن باقى مانده است؟ يك رمان كامل كوچك كه سرشار از احساسات شكننده است. انسان در زندگى، به ندرت چنين كتابى مى خواند. شاهكار اسرارآميزى كه تحليل آن غيرممكن و مطالعه آن موثر است. طورى كه انسان همزمان احساس تنهايى نمى كند و مى كند. مورياك بحق ساگان را «هيولايى دلفريب» خوانده است. فرد بايد يك هيولا باشد كه با فروتنى شهرت «لذت جو» بودن را در تمام طول زندگى خود بپذيرد. در حالى كه او فقط يك نابغه و بايد بگويم، تنها زن در قيد حيات ليست ما است.

    فردريك بگ بده / ترجمه: مهشيد ميرمعزى

  4. #14
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2005
    محل سكونت
    Tabriz
    پست ها
    3,505

    پيش فرض

    سلام
    در صورت امكان در مورد كتاب هاي ايراني ( به وي‍ژه نوشته هاي صادق هدايت ) هم مطلب بگذاريد.
    ممنون

  5. #15
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11

    نقل قول نوشته شده توسط bb
    سلام
    در صورت امكان در مورد كتاب هاي ايراني ( به وي‍ژه نوشته هاي صادق هدايت ) هم مطلب بگذاريد.
    ممنون
    سلام...

    حتما بعد از گزاشتن کتابهای معروف و ارزشمند خارجی در ادامه از نویسندگان ایرانی هم مطلب میزارم...

    مرسی

  6. #16
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 خاموشى دريا

    نوشته : وركور
    منبع : شرق


    وركور _ خاموشى دريا (۱۹۴۲)
    اين را ببين! شماره ۴۲ كتابى است كه در سال ۴۲ نوشته شده. زندگى ما عجيب است و ما اصلاً حس نمى كنيم، اما بعضى مسائل غيرقابل درك هستند و انسان گاهى به نظر خود بسيار كوچك مى رسد.
    سكوت دريا اثر فركورس (۱۹۹۱- ۱۹۰۲) اولين كتابى بود كه در شمارگان دويست و پنجاه نسخه در انتشارات زيرزمينى مينويى چاپ شد. اين موسسه مهم ترين سازمان انتشاراتى نيروى مقاومت بود كه در سال ۱۹۴۱ توسط وركور و پير د لسكور تاسيس شد. ژان فركورس كه در حقيقت ژان برولر نام داشت، اسم اين انتشارات را در حالى انتخاب كرد كه زندگى اش در خطر بود. البته حالا طبيعى است كه فكر كنيم، كتاب خاموشى دريا بيش از ارزش ادبى، معنايى تاريخى و احساساتى دارد، ولى اشتباه مى كنيم، نبايد همين طورى يك فكر بكنيم!



    سوژه بسيار ساده است. در سال ۱۹۴۰ يك افسر آلمانى در منزل يكى از اهالى يك دهكده در فرانسه اشغال شده سكنى مى گزيند. هر شب به زبان فرانسوى با ميزبانان خود صحبت مى كند كه البته آنها جوابش را نمى دهند. آن دو؛ يك پيرمرد و خواهرزاده اش با سكوت، مقاومت خود را در مقابل اشغالگر (كه تا حدودى شبيه ماجراى گاندى در مقابل اشغالگران بريتانيايى است) نشان مى دهند. پس استعاره چندان ظريفى در كار نيست، ولى از آنجا كه نازى ها هم زياد احساساتى نبودند، بيشتر مسئله تاثير مطرح است. يك آقاى دوست داشتنى و هم نام من به نام ايوبگ بده در مورد خاموشى دريا نكته بسيار صحيحى گفته است كه من هم ميل دارم در اينجا بازگو كنم: «البته انتظار ادبيات مبارزه از فركورس نمى رود _ اين بخش بعداً آغاز مى شود- ولى آن زمان مهم ترين وظيفه ادبيات اين بود كه آبرو و شرف ملت فرانسه را حفظ كند.» سكوت دو فرانسوى به خوبى دوران وحشتناك تنهايى، ارتش مخوف، نامريى ها، بدون چهره ها و افرادى را نشان مى دهد كه نمى توانستند «نه» بگويند، اما «نه» را زمزمه و در «نه» زندگى كردند. ورنر فون ابرناك افسر آلمانى به تدريج براى آنها احترام قائل مى شود. بالاخره حتى تقريباً آن دو فرد لال را تحسين مى كند و در پايان پيرمرد و خواهرزاده اش هم نوعى احساس تحسين نسبت به او پيدا مى كنند. ما در اينجا با يك رمان متعهد و غيرمانوى روبه رو هستيم؛ دخترك فقط در يك نقطه از كتاب لب مى گشايد. آن هم هنگام وداع است كه به مرد آلمانى «خداحافظ» مى گويد. اگر امروز يك نويسنده جوان داستان يك سرباز آلمانى با فرهنگ و دوست داشتنى را بنويسد كه در مورد حقوق بشر و موتزارت با اعضاى جبهه مقاومت گپ مى زند، يك جنجال ملى به وجود مى آيد. گرچه اين همان داستان سكوت دريا است كه چگونه انسان هاى متمدن تسليم بدترين جنگ تمام دوران شدند. اگر اين رمان بزرگ جبهه مقاومت در اين دوره چاپ مى شد مريدان فعلى صداقت در سياست مطمئناً آن را «تجديدنظر طلب» مى خواندند.
    يكى از نقاط قوت خاموشى دريا سبك نوشتن بسيار هوشيارانه آن است: «سكوت گسترده شد. به تدريج مانند مه صبحگاهى متراكم تر شد. انبوه و بى حركت بود. سكون خواهرزاده ام و بى ترديد خود من اين سكوت را مبدل به يك بار سربى مى كردند. حتى افسر هم كه ديگر مردد شده بود، حركت نمى كرد تا بالاخره لبخندى بر لبانش ديدم.» اين رمان بسيار كوتاه (و در واقع يك داستان كوتاه) است و عرق سردى بر پشت آدم مى نشاند كه سنگين است و اضطرابى در معده آدم ايجاد مى كند. اين حس در تمام بدن گسترده مى شود كه چه فضاى خفقا ن آورى در دوران اشغالگرى آلمان حكمفرما بوده است. اگر خوب بينديشيم «رمانى نو» است. كتابى كه در آن يك آدم حتى يك بار هم دهان باز نمى كند و با سبكى خشك و بى احساس نوشته شده است. در اينجا تا حدودى مشخص مى شود كه قرار است پس از جنگ چه بر سر دار و دسته ليندون از انتشارات مينويى بيايد.

    فردريك بايگ بدر / ترجمه: مهشيد ميرمعزى

  7. #17
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    پيش فرض زندگى - دستورالعمل

    نوشته : ژرژ پرك
    منبع : شرق

    •مكان ۴۳
    ژرژ پرك-زندگى،دستورالعمل
    مكان ۴۳ اين ليست برتر براى كتاب زندگى - دستورالعمل، كه در سال ۱۹۷۸ نوشته شده است، به ژرژ پرك (۱۹۸۲ - ۱۹۳۶) تعلق دارد. گمان كنم او از اينكه نامش در اين ليست ديده مى شود، خوشحال مى شد؛ چون اصولاً طرفدار سياهه بردارى بود.




    در اينجا به نظرم مى رسد كه موضوعى را بايد مطرح كنم: عنوان كتاب موضوعى بسيار پيچيده است. حتى اگر بر اين عقيده باشيم كه محتواى كتاب مهمتر از عنوان آن است، با اين احوال روى مطالعه سطحى ما تاثير مى گذارد. وقتى فكر كنيم كه كتاب «در سايه دوشيزگان شكوفا»، با فاصله يكسر مو ممكن بود، «نيش خنجر كبوتران» نام گيرد، وحشت سردى وجودمان را فرا مى گيرد. در حالى كه عنوان كتاب زندگى - دستورالعمل زياد فوق العاده نيست، بلكه بيشتر جمع بندى بدون نقص چيزى است كه قاعدتاً بايد يك رمان باشد. بر همين اساس هم ناشر آن يعنى اليور كوهن (طى مقاله اى در لوموند) كاملاً بحق اشاره كرده است: ادبيات فقط و فقط براى اين است كه دستورالعملى براى زندگى بدهد. پنجاه كتاب قرن چيزى نيستند جز يك راهنماى قابل استفاده و عملى كه زندگى كردن يا رد آن شيوه زندگى را كه توسط اجتماع به ما تحميل شده است به ما مى آموزد. پايان حشو و زوايد.
    پرك هم مانند ناباكوف، عاشق جدول و شطرنج بود؛ او عضو كارگاه ادبيات بالقوه بود. نوعى فرقه رياضيدان ها كه با طنز بيشترى نسبت به نويسندگان بى اراده رمان نو، به بازى با زبان مى پرداختند. به همين دليل هم تمام كارهاى او تمرينات اسلوبى است. البته تصادفى نيست كه او كتاب زندگى - دستورالعمل را به رمون كنو تقديم كرده است؛ فكرى كه پشت اين كار پنهان شده، نه تنها بازى با فرم و هنرنمايى توسط زبان، براى نمايش مهارت خويش است، بلكه نويسنده مى خواهد از نكات اجبارى، مانند يك ترامپولين استفاده كند تا «اشتياق افسانه سرايى» خود را روى كاغذ بياورد.
    كتاب زندگى - دستورالعمل رمان نيست، بلكه يك خانه اجاره اى است. شماره ،۱۱ خيابان سيمون كروبليه. طبقه به طبقه، اتاق به اتاق و افراد با جزئيات تشريح شده اند. پرك ده سال كار كرد تا اين ساختمان را در ۹۹ بخش، ۱۰۷ داستان مختلف و ۱۴۶۷ شخص تجزيه و تحليل كند. اين «رمان ها» (پرك اين نام را زير عنوان اصلى نوشته است) را مى توان در هر جهتى مطالعه كرد. يك طبقه را به طبقه ديگر ترجيح داد يا داستان يك مستاجر را بيشتر از همسايه اش دنبال كرد. براى مثال پرسوال بارتلبوت را به گاسپار وينكلر ترجيح داد يا به بخش و توصيفى نوك زد. هدف جنون آميز پرك اين است كه نشان دهد، همه چيز زير ميكروسكوپ هيجان انگيز مى شود. هر خانه اجاره اى در هر خيابانِ هر شهر، كهكشانى با هزاران ماجراى منحصر به فرد و بديع در بر دارد كه هيچ آدمى (جز او) آنها را تعريف نخواهد كرد.
    به علاوه، پيش آمده است كه ايده يك كتاب، جالب تر از خود آن باشد. بر همين اساس هم پرك كتابى در مورد ميدان سنت سولپيس نوشته كه عنوان آن كوششى براى تشريح طاقت فرساى يك محله در پاريس است. كتاب زندگى - دستورالعمل - حتى شايد غيرعمدى - نشان مى دهد كه واقعيت پايان ناپذير است، هيچ نويسنده اى نمى تواند كارى به آن نداشته باشد و كسى كه مى خواهد واقعيت را پايان ناپذير ببيند، بيش از هر چيز در معرض خطر كسل كردن خوانندگان خود قرار دارد. پس حالا خودتان تصميم بگيريد. من شخصاً كتاب هاى «چيزها»ى پرك (۱۹۶۵) را كه بهترين رمان در مورد فرهنگ حرص مادى مى دانم يا من به خاطر مى آورم (كه براساس ايده اى از جو براينارد نوشته شده است) را ترجيح مى دهم. زيرا زندگى - دستورالعمل درست مانند اوليس جويس، يك اثر روى لبه مرز، آزمايشى، انبارى، معماگونه، درهم و برهم و مغشوش يا هر چيزى كه دوست داريد، است. كوهى كه قورباغه اى مى زايد يا موشى كه مى خواهد گاو نر شود.
    به تازگى انتشارات سولما كتاب نقدى در مورد زندگى - دستورالعمل منتشر كرد. همه در كمال تعجب متوجه شدند كه تمام اتفاقات كتاب از قبل تعيين شده بوده اند. پرك با سنگدلى تمام، كه در مرز مازوخيسم قرار دارد، شيوه كاملاً جنون آميزى در نوشتن براى خود تعيين كرده است (براى مثال انسان بايد در آن ساختمان، مانند اسب شطرنج، حركت كند يا يك قسمت بايد دقيقاً شش صفحه شود و كلمات منتخبى در آن به كار رود كه از قبل فهرستى از آنها تهيه شده است و غيره.) هيچ گونه ترديدى وجود ندارد كه پرك هنرمندى بى نهايت چيره دست و كتابش اثرى بزرگ و بى نظير است. در عين حال، يك كار متخصصانه و استادانه حتماً يك اثر هنرى نيست و براى فرد مشكل است، دنبال شخصيتى برود كه مى داند نويسنده اش آن را به حال خود رها نمى كند تا به هر كجا كه خواست برود.

    فردريك بايگ بدر / ترجمه: مهشيد ميرمعزى

  8. #18
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 درنده باسكرويل

    نوشته : آرتور كانن دويل
    منبع : شرق

    •مكان ۴۴
    آرتور كانن دويل - درنده باسكرويل - ۱۹۰۲
    ظاهراً كتاب درنده باسكرويل سر آرتور كانن دويل (۱۹۳۰- ۱۸۵۹) در مكان چهل و چهارم اين ۵۰ كتاب برتر قرار گرفته است. در حقيقت يك استنتاج بسيار ساده...
    درنده باسكرويل يكى از مشهورترين داستان هاى شرلوك هولمز است كه دكتر واتسن، آن را با همان عقده حقارت هميشگى خود تعريف مى كند. دكتر واتسنى كه اين سئوال را براى شخص به وجود مى آورد كه آيا او رابطه اى همجنس خواهانه يا مازوخيستى با آن كارآگاه مشهور نداشته است؟ پس چرا بايد اجازه دهد يك آدم معتاد به كوكايين كه از يك قرن پيش همان كلاه پشمى چهارخانه را بر سر مى گذارد، دايم تحقيرش كند؟ درواقع، دكتر واتسن بدل نويسنده است، زيرا خود آرتور كانن دويل هم پزشك بود. اين زوج مضحك در تاريخ همچون دن ژوان و سگانارل (Sganarelle)، دن كيشوت و سانچوپانزا، ولاديمير و استراگون، ژاك شيراك و ليونل ژوسپن جاى خود را دارد.





    بيش از هر چيز، فضاى كتاب درنده باسكرويل تن انسان را به لرزه درمى آورد. منظره مه آلود و انگليسى دوونشاير خانه اى اربابى و به همان اندازه گوتيك و گرفته، خلنگ زارى باتلاقى، يك سگ خيالى و ناله «اوووو اوووو»يش...، فقط فكر كردن به آن، عرق سردى بر تن من مى نشاند! اينجا در ميانه راه داستانى پليسى و تخيلى به سر مى بريم. «خيزران هاى باريك و گياهان آبى تپل و لزج، بوى گنديدگى و تعفن مى دادند و برداشتن يك قدم اشتباه موجب مى شد كه تا زانو در باتلاقى سياه فرو برويم...»
    چارلز باسكرويل به تازگى مرده است و هنرى، برادرزاده اش، تهديد به قتل مى شود. در خاتمه شرلوك هولمز دست پسرعمويى حسود و محروم از ارث را رو مى كند كه اعضاى خانواده را توسط يك سگ دورگه چاق كه آن را در يك غار پنهان كرده است، تهديد مى كند. در اينجا منظور من حيوانى وحشتناك تر از تصاوير مصنوعى است كه در جانور وحشى گوودان (Gevaudan) به طور تكه و پاره ارائه مى شود. با اين احوال درنده باسكرويل تشابهى با «ميثاق گرگ ها» ندارد. خيلى ساده سگ «Jack the Ripper» است. انسان را به ياد حيوان افسانه ايِ كوچكى مانند هيولاى لوخ نس (Loch Ness)، يِتى در هيماليا و يونا لوموى «All Blacks» مى اندازد.
    شايد بتوان كانن دويل را بعد از ادگار آلن پو، كاشف رمان مدرن جنايى خواند. شرلوك هولمز اولاد محترم آگوست دوپن در دو جنايت در خيابان مورگو است كه شيوه كار خود را توسط ارائه علمى مدارك و وجه تازه اى به نام هيجان كامل مى كند (مى توان گفت كه هركول پوآرو و كارآگاه كلمبو همه چيز خود را مديون او هستند). برعكس، آگاتا كريستى كه معماهايش هميشه پس از قتل آغاز مى شوند، دويل به سبك بازى كلوئدو فقط به ارتباط يافتن استنتاج هاى منطقى بسنده نمى كند. او مى تواند وحشت به وجود آورد و مانند آلفرد هيچكاك نفس را در سينه ما حبس كند. به همين دليل هم مى توان كاملاً بحق روى اين نكته پافشارى كرد كه توماس هريس يا پاتريشيا هاى اسميت مقدار نه چندان ناچيزى از حق تاليف خود را به موزه شرلوك هولمز (لندن، خيابان بيكر شماره B221) پرداخت كنند.
    در خاتمه يك روايت بامزه تعريف مى كنم: سال گذشته يك كارمند مسئول موسسات تعليم رانندگى در اداره راهنمايى و رانندگى در دوون، كانن دويل را متهم به قتل دوستش فلچر رابينسون كرد تا به اين ترتيب نه تنها ايده داستان درنده باسكرويل، بلكه همسرش را هم از او بگيرد. آيا قرار است كه واقعيت برتخيل فائق آيد؟ نه! تخيل جالب تر از چنين افكار احمقانه اى است و البته اسكاتلنديارد توجهى به آن نكرد.

    فردريك بايگ بدر / ترجمه: مهشيد ميرمعزى

  9. #19
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 زير آفتاب شيطان

    نوشته : ژرژ برنانو
    منبع : شرق


    مكان ۴۵
    ژرژ برنانو _ زير آفتاب شيطان
    شماره ۴۵ زير آفتاب شيطان ژرژ برنانو (۱۹۴۸-۱۸۴۸) است و نه «زير آفتاب» كه ترجمه آلمانى تصنيفى از گينز برگ است. لطفاً سعى كنيد منظور مرا درك كنيد.
    بايد اعتراف كنم، قبل از نوشتن اين نقدها حتى يك كتاب هم از برنانو نخوانده بودم. معمولاً روزنامه نگاران ادبى تظاهر مى كنند كه تمام آثار را مى شناسند، حتى زير شكنجه هم با لحنى دعاگونه براى شما تكرار مى كنند كه خسته اند و تمام اينها را خوانده اند. اما من خورشيد شيطان را به شكل يك كتاب جيبى خريدم و برخلاف پيش داورى هايم (اين هم اضافه شد. برنانو اين كاتوليك شب نامه نويس و غيره!) يك اثر جذاب، فريبنده و سرشار از يك نيروى تلخ و مقدس غافلگيرم كرد. حالا ديگر جن گير مى تواند با خيالى راحت مجدداً به خانه برود!




    در سال ۱۹۲۶ مردم از جهنم مى ترسيدند. امروز در جهنم زندگى مى كنيم. بنابراين به آن عادت كرده ايم. با اين حال برنانو جزء اولين كسانى بود كه متوجه شد، قرن بيستم زمانى است كه شيطان تمام امكانات خود را به كار مى گيرد. درخشش موفقيت آميزى كه اين كتاب تب آلود هنگام انتشار خود داشت، به سختى قابل تصور است. كارمند بيمه برنانو درست مانند كافكا (البته دربار لودوك كه به شيكى پراگ نيست)، مبدل به يك ستاره ملى شد.
    خودتان قضاوت كنيد. او داستان دخترى روستايى به نام موشت را تعريف مى كند كه از يك ماركى حامله مى شود. از آنجا كه جناب ماركى حاضر نيست، اين كودك را به عنوان فرزند خود بپذيرد، دخترك او را مى كشد و فرزند خود را هم از دست مى دهد. آيا شيطان در جلد او رفته است؟ بعد يك كشيش محلى به نام آبه دونيسان وارد ماجرا مى شود و (در حضور يك تاجر مهربان اسب) از او مى خواهد كه روح موشت را شفا دهد و در عوض نفرين ابدى را از خود دور كند (من داستان را ساده كردم. اميدوارم برنانوى مقدس مرا ببخشد). بعد تمام ماجرا به شيوه اى از هر لحاظ فشرده و روحانى مبالغه مى شود. سبكى ... مافوق طبيعى، همان طور كه پل كلودل (يك عارف خل ديگر) در نامه اى خطاب به او مى نويسد: «به عقيده من اين احساس قوى فوق طبيعى نه به معناى غيرطبيعى بلكه طبيعى در سطحى بالاتر بسيار زيبا است.» من انتظار يك تكليف مذهبى را داشتم و داستانى عرفانى خواندم. هذيانى فاوستى و يك داستان پليسى _ مذهبى، بايد اين فيلمنامه را جاى اينكه به پيالا بدهند، به دست مارتين اسكورسيزى مى سپردند!
    بعد هم اولين جمله رمان كه فقط بايد آن را تحسين كرد: «پل ژان توله شب ها را دوست دارد... كه سرشار از سكوتى جارى هستند...» آيا نام بردن از يك همكار آن هم درست در آغاز داستان بسيار مدرن و متواضعانه نيست؟ مى توانيد تصور كنيد كه پروست در جست وجوى زمان از دست رفته خود را با جمله «مدت هاى مديدى زود به رختخواب مى رفتم و سنت بوو مى خواندم» آغاز مى كرد؟ (كه البته انتظار نسبتاً زيادى است.)
    اين رمان شيطانى و تيره را بخوانيد، حتى اگر گاهى لاف زننده به نظر مى رسد، درست مانند كارهاى استفن كينگ هيجان انگيز و در عين حال به شيوه هويزمان و تحت تاثير ال اس دى يا همان طور كه رنو ماتينيون متبحرانه بيان كرده «داوطلبانه مبتلا به هارى» است. برنانو هيجان زده بدبين و تحت تاثير ترديدى قوى بود. او ابتدا سلطنت طلب، بعد ضدفرانسه، طرفدار رنسانس و پس از جنگ ضدفرانسه شد. سه مرتبه عضويت در لژيون افتخار را رد كرد. چطور مى توان تحسين خود را از اين نويسنده كه بيشتر با نشريه نسبتاً ديوانه اى مثل NRV و نه با مجله قديمى و محترمى چون) NRF (Nouvelle Revue Francaise تناسب دارد، دريغ داشت؟ او مى خواست روح خود و همچنين ديگران را نجات دهد، اگر قرار است، رنج ببريم، بايد بدانيم چرا! «اى شيطان، رنج تو بى تاثير است!...» به نظر من اين سه نقطه به خوبى بازگوكننده ترسى است كه ساكنان كره زمين دچار آن هستند. آنها ديگر از ترس بدون تاثير به ستوه آمده اند.
    من شرمسار هستم كه شيطان را به اين كوتاهى تشريح كردم. شايد برق او حين نوشتن همين كتاب به من بخورد. درست در لحظه اى كه مى خواهم فرياد بزنم: «مادرت در جهنم است، ها، ها، ها!» بعد سرم را ۳۶۰ درجه بچرخانم.

  10. #20
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 گتسبى بزرگ

    نوشته : فرانسيس اسكات فيتز جرالد
    منبع : شرق


    شش هزار فرانسوى پنجاه اثر را با پر كردن فرم هاى مجلات FANC و لوموند در تابستان ۱۹۹۹ انتخاب كردند.فردريك بگ بده نويسنده و منتقد درباره اين ۵۰ اثر نقدهاى كوتاهى نوشته است و آن را در يك مجموعه جمع آورى كرده است.





    •••
    •مكان ۴۶
    فرانسيس اسكات فيتز جرالد- گتسبى بزرگ- ۱۹۲۵
    هنگامى كه اسكات فيتز جرالد (۱۹۴۰-۱۸۹۶) گتسبى بزرگ را منتشر مى كند، تازه بيست و نه سال دارد و با اين حال در قله خلاقيت هنرى خويش ايستاده است. او آمريكا را كاملاً درك كرده و همان طور كه شرايط نشان مى دهد، آمريكا در مقابل پاهايش برخاك افتاده است. او با زيباترين دختر نيويورك و بنابراين جهان ازدواج كرده است. تصميم مى گيرد داستان زندگى يك مرد فقير را از قسمت مركزى غرب بنويسد. اين فرد با معامله الكل در دوران منع آن و همچنين دادن مهمانى هايى در لانگ آيلند، ثروتمند مى شود. نام او جى گتسبى است. گتسبى مى خواهد عشق دوران جوانى خود، ديزى، را كه با يك وارث ميليونر (تام بوخانان) ازدواج كرده است، بفريبد. واضح است كه پول كثيف گتسبى به تنهايى براى به دست آوردن او كافى نيست. بايد اضافه كرد كه در اين بين، تنها ديدگاه كهنه از مد افتاده كتاب همين است. در دنياى امروز، ديزى دلربا، بدون هيچ ترديدى با نوكيسه زيبا فرار مى كند. چه چيز يك دلال اجناس ممنوعه جذاب است (منادى واسطه فيلم زيباى آمريكايى)؟
    گتسبى بزرگ طبقه ثروتمند آمريكا را به سخره مى گيرد (حتى برخى ادعا مى كنند كه اين كتاب ناخواسته ضد يهودى است)، اما بيش از هر چيز يك رمان عشقى غم انگيز با لحنى تلخ و شيرين و غير قابل تقليد است كه فيتز جرالد ضمن نوشتن صد و شصت رمان براى تامين مخارج كمد لباس سلدا، آن را كشف كرد: «مردان و دختران، در آبى غروب باغ، مثل ازدحام بيدها رفت و آمد مى كردند، آرام حرف مى زدند و زير ستاره ها مى نوشيدند.» اين رمان قسمت هايى هم از زندگى نويسنده را در بر دارد: بخشى از فيتز جرالد در گتسبى نهفته است. او كه متولد سنت پاول (مينه سوتا) است، هرگز موفق نشد به كلوپ ميليونر ها راه پيدا كند و تيم فوتبال پرينستون هم عذرش را خواست كه هرگز فراموش نكرد، گرچه او مانند قهرمان داستان خود به قتل نرسيد، ولى در سن چهل و چهار سالگى به عنوان يك الكلى ناشناس از دنيا رفت. هشت سال قبل از همسرش كه در اثر آتش سوزى در يك تيمارستان، زنده زنده در آتش سوخت.
    تمام رمان هاى بزرگ ممنوعه هستند: كولت گفت: «تمام چيز هايى كه آدم مى نويسد، در نهايت به وقوع مى پيوندد.» ارتباطات نوشته شده توسط فيتز جرالد در مورد آمريكاى طماع و خود خواه، از زمانى كه آن كشور فرمانرواى سياره زمين شده است، وخيم تر شده اند. روياى عظمت اين سرزمين، هر بار به حالتى شبيه كوفتگى و ناخوشى پس از مصرف زياد الكل ختم شده است. جهان، يك مهمانى «پرسروصدا» است كه آغازى خوش و پايانى بد دارد. درست مانند خود زندگى (يك «جريان نابود كننده») است. هرگز نبايد از خواب بيدار شد. فيتز جرالد يك پروتستان بسيار خشكه مقدس است. از نظر او خوشبختى نقداً پرداخت و گناه هميشه مجازات مى شود. در حالى كه در پاريس، فقير و در عين حال خوشبخت بود، داستان ثروتمندان بدبختى را در نيويورك نوشت. تنها امكان انتقاد به ثروتمندان، زندگى كردن مانند آنها است؛ يعنى فرد آنقدر بنوشد كه الكلى شود و در يك جوى آب بميرد.
    بالاخره اين را هم متوجه مى شويم كه چرا اسكات در اوج مستى رستورانى را بر هم مى ريزد يا با اتومبيل وارد يك بركه مى شود. از نظر او كثيف كردن اسموكينگ، نوعى حركت سياسى است. روشى براى نشان دادن تنفر خود به جهانى است كه خيلى دوست دارد جزيى از آن باشد. فيتز جرالد مى تواند اولين كولى بورژوايى باشد كه در عين حال آن قدر مودب است كه تندروى چپگرايانه خود را مربوط به يك «نسل نابود شده» مى خواند. «بايد متوجه شد كه مسائل نااميد كننده هستند و در ضمن بايد مصمم به تغيير دادن آنها بود» (سقوط)؛ «وقتى خدايان كشته شدند، تمام جنگ ها به شكست منجر شد؛ تمام اميد انسان ها مبدل به نااميدى شد» (اين سوى بهشت). فقط مى ماند تشريح او از آريستوكرات هاى نيويوركى كه به قدرى عالى است كه آنها را كور و بعد مانند دايناسورها نابود كرد.
    من از افرادى كه از فيتزجرالد خوششان نمى آيد خوشم نمى آيد. اين افراد گمان مى كنند يك شورشى واقعى بايد بدلباس باشد. اين نظريه غلط است. اگر شامپاين روى سرم بريزم و با هيجان صندلى خود را پرت كنم، كارى انجام داده ام تا همراه با اسكات چه گوارا فرياد بزنم: «زنده باد انقلاب!»

    فردريك بايگ بدر / ترجمه: مهشيد ميرمعزى

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •