پیرمرد گفت: "خیلی سخت است که کسی از گذشته سیر شود. گذشته مثل نوشیدنی است که خورده شده باشد. گذشته چه حسنی دارد؟ مثل لباس کهنه می ماند، باید آن را دور انداخت!"
صفحه 77
با هیچ کس درد دل نکرده بود؛ اما غالبا نزدیکی های غروب آفتاب، هنگامی که ناقوس کلیسا ساعت فراموش نشدنی ای را که او کنار کاتیا زانو زده بود و صدای قلب کاتیا را می شنید به یاد او می آورد، به خود با اشک شادیِ این امید که زندگی مجردش را رونقی می داد، خوش آمد می گفت.
آن وقت در درونش طوفانی برمی خاست که فرونشستنی نبود.
صفحه 97
خانم صاحبخانه
فئودور داستایوسکی
پرویز داریوش