با اعضای انجمن بیشتراشنا شوید!

[Amir Hossein]

از کلاغ بدم میاد.....از رنگ مشکی و لباس مشکی به کل بیزارم......

سلام عرض شد

[raana]

سلام عرض شد

سلام برادر

الان خعیلی معلوم بود که منظورم و با تو و آواتارته؟

نه انصافن منظورم تو نبودی....به طور کل خودت میدونی ..من از این چیزا بدم میاد

[Amir Hossein]

سلام برادر

الان خعیلی معلوم بود که منظورم و با تو و آواتارته؟

نه انصافن منظورم تو نبودی....به طور کل خودت میدونی ..من از این چیزا بدم میاد

شوخی میکنیم...
اوهوم...

[!SaMiRa!]

سلام
سمیرا هستم ، 30 سالمه البته 20 روز دیگه میرم تو 31 سال..... مجردم .........و نمیدونم چرا گفتند سن خانومهارو نپرسید ، آدم باید کودک درونش فعال باشه ربطی به سنم نداره بلهههههههههه
( این همون دل باید جوان باشه خودمونه )
کامپیوتر خوندم و به شدت از رشتم بیزارم در عوض عاشق طراحی هستم ولی 10 ساله دست به قلم و کاغذ نزدم ، هیییییییییی امان از تنبلی

والیبال دوست میدارم ، فرصت بشه کار میکنم.
تا پارسال معلم بودم ولی امسال نیمه ناظمم نیمه معلم ، حاضرم همیشه هم معلم بمونم
زیاد میام انجمن و از مطالب دوستان استفاده میکنم ولی کم پست میگذارم .

[djbehnam73]

بله پرچمشون بسیار بالاست.تو فلکه پنجم اونم بخاطر اذیتی که خودشون کردن و من مقصر نبودم تقریبا 7نفری ریختن سر من

هه هه
تازه دوست عزیز اونجا هم از ما دورتر هست و هم واسه ما خیلی بالا شهر حساب میشه
تازه ما پایین پیروزی هستیم و پیروزی رو به عنوان نشونه میگیم که همه بشناسن
حالا جاتون خالی دیشب که چهارشنبه سوری بود و ما توی نبرد بودیم یه مه غلیظی گرفته بود که نگو
از اونور هم 2 تا کوچه روبروی هم بودن هیچ ماشینی جرات رد شدن نداشت از بس که نارجک مینداختن وسط خیابون
نبرد جنوبی میزدن ، نبرد شمالی صداش در میوومد
اصن یه وضی

[A.M.D.D.E.V.I.L]

سلام بر همگی .

من ارسطو 19 سال دارم .
(و هیچ داداشی به نام سقراط یا خواهری به نام پرستو ندارم ...)
متولد تیر ماه 74 هستم و الان هم مثل همون روز اول ساکن تبریزم و بنابر گفته ی نزدیکانم کمی دیوانه هستم

رشته ای که امروز مشغول تحصیلشم مهندسی مواد - سرامیک هست که میشه گفت متنفرم ازش ... آخه من کجا ...مهندسی کجا ... رشته ی مورد علاقه ام که تقریبا همین 19 سال عمرمو ریختم به پاش موسیقی هست . پیانو و آهنگسازی

موسیقی رو به طور جدی از 14 سالگی ادامه دادم و 15 سالگی اولین اجرای روی صحنه ام رو داشتم ، 16 سالگی اجرایی با حمایت سازمان خیریه محک داشتم . 17 سالگی از کنسرواتوار خصوصی مارگارت پراینر توی وین اتریش پذیرش گرفتم برای پیانو ، بلافاصله که دیپلم ریاضیمو گرفتم دقیقا روز تولدم زدم از ایران بیرون - بعد ... اتفاقاتی توی وین افتاد و پروفسور stanislaw tichonow رو ملاقات کردم و بهم چیزایی گفت که تصمیم گرفتم برگردم ایران و کنکور بدم . مدت اقامتم تو وین 5 ماه شد

فعالیتم توی p30world رو 14 سالگی و در اواخر دوران جاهلیتم (دوران گیمر بودن) شروع کردم . هم زمان با عضویت تو این p30 چندجا دیگه هم عضو شدم اما تنها جایی که محیط زنده ای داشت همینجا بود و همین دلیل شده که امروز نه اسم اون یکی فروم هارو میدونم و نه میدونم چند تا فروم دیگه بودن . اگه بیکاری بشینه پست های منو از اول بخونه متوجه میشه از پست های گیمی (مخصوصا gta iv که به خاطرش تو انجمن عضو شدم) شروع میشن و کم کم موسیقی بیشتر میشه (شاید اگه کسی مطالعات باستان شناسی روی فروم انجام بده یه تاپیکی که من اون زمان ها در مورد موسیقی زده بودم رو پیدا کنه ) و نهایتا بعد از مدتی کمرنگ شدن دوباره توی انجمن علوم انسانی و بحث های فلسفی طلوع میکنم . . .

الانم انجمن مورد علاقه ام همون انجمن انسانی هست ولی از زمان ظهور این بخش بیشتر وقتمو توی همین قسمت دهکده ی سرگرمی میگذرونم .

زندگی فعلیم خلاصه شده تو کتاب و فیلم و اینترنت و درس نخوندن و نوشتن ایده های جدیدم رو کاغذ و صحبت کردن 5 6 ساعت با دوستان صمیمیم درمورد فلسفه و علم و موسیقی و ...

- این همه توضیحات هم به خاطر این بود که درسته چندین ساله توی این فروم فعالم اما کسی منو چندان نمیشناسه .

به نظرم p30world بهترین فروم فارسی زبان ممکنه ، اما
خیلی خوشحال میشدم اگه قسمتی از فروم به روانشناسی تعلق داشت و اینکه کاربر ها به هم کمک میکردن که خودشونو بهتر بشناسن ... یعنی چیزی مثل Social Psychology Network رو برای اولین بار به زبان فارسی توی همین فروم ها داشتیم.

در نهایت بگم p30word یکی از بهترین اتفاقاتی هست که تاحالا برام افتاده . روزی حداقل 1 بار چکش میکنم .
اگر همشو خوندی صبر ایوب داری ، خواستم مختصر بنویسم ، زد بیوگرافی از آب در اومد .

[Mehrshad-msv]

بهروز
27 ساله
متولد 19.9.66
عاشق تمام رنگ، زیبایی ها و زشتی ها!
به فعالیت بدنی از هر نوعش علاقه دارم. بچه هارو خیلی دوست دارم.
مجرد
شغل: کارگر
شخصیت: فکر کنم دو قطبی هستم شیدا و افسون (بپا خطرناک شدا!)

کاربرای قدیمی جرات دارین بیایید تو این تاپیک!

[Milad4171]

سلام
گفتم بهتره منم یه معرفی داشته باشم.
میلاد هستم 28 ساله. فردا میشم 29 ساله
رشته ام کاردانی نرم افزاره ولی ازش خوشم نمیااد. علاقه ام به شبکه و موارد مرتبط با اونه.
البته کلا دوس دارم از هر کادی یه چیزی یاد بگیرم. چندسال تعمیرات تخصصی لب تاپ کار کردم بعد سرباری رفتم تو کار آسانسور و پله برقی. بعد تابلو کنترل و تابلو برق بعد رفتم دنبال شبکه و راه اندازی شبکه های داخلی.
مجردم . شرایطش بود متاهل میشدم
ساکن تهران اما. فامیلامون تو ایران پخشن.
شیراز اصفهان یزد اراک اهواز همدان
من فکر میکنم اول با یه اسم دیگه ای تو انجمن عضو شدم بعد که دیدم انجمن خوبیه دوباره وارد شدم با یه نام دیگه .
فعالیت تو انجمن رو دوس دارم . دوستای خوبی هم پیدا کردم تو انجمن.
ادم فوق العاده صبوری ام (امیدوارم این صبوری کار دستم نده)
گذر سن آدمو تغییر میده. حس میکنم روی یه سری کارها شدیدا بی حوصله شدم. ولی نمیخوام اینطور بشه
همین...

[javad34]

سلام من متولد 1368 .تهران. ترک تحصیل اول دبیرستان.سرباز فراری.یعنی بعد 2 هفته از آموزشی فرار کردم.الانم کارگر ساده هستم تو بازار تهران. ماهی 540 تومن حقوق میگیرم . جای پیشرفت و آینده هم نداره شغلم.

کارگر ساده دیگه چایی میریزم واسه صاحب کارم و مشتریها و خودم. مغازه رو گردگیری میکنم.جناسرو میچینم. میرم انبار جنس میارم. صورت پر میکنم یعنی مشتری زنگ میزنه صورت میده جور میکنم. همین دیگه .

وقتی بیکار میشم با موبایل به انجمن سر میزنم ایرانسل 3جی خوب آنتن میده تو بازار.

میلاد هستم 28 ساله. فردا میشم 29 ساله

تولدتون رو تبریک میگم امیدوارم سال جدید با سن جدید سال خوبی داشته باشید.

[p30g]

سلام بر همگی .

من ارسطو 19 سال دارم .
(و هیچ داداشی به نام سقراط یا خواهری به نام پرستو ندارم ...)

خیلی باحال و جالب بود

حالا من
سلام به همه اساتید و مرشدان عزیز
من سعید زارع هستم که دوستام بهم میگن سعید چریک (چون از دیوار میرفتم بالا البته الان پیر شدم) مذهبی و شوخ و سرخوش و بی اشکل ( شیله پیله)
متولد 15/10/58 خراسان بزرگ مشهد مقدس
متأهل و دارای یک جوجه چریک 3 ساله به اسم امیر علی ( البته خودش میگه : آقا امیرعلی) برا خودش نوشابه باز میکنه
با لطف تشویق وحمایتهای همسرم دانشجوی سال اول مهندسی مکانیک در مقطع کاردانی هستم و شاغل در پالایشگاه چهارم پارس جنوبی در سمت تکنسین جوشکاری سوپر آلیاژها(این رو بازرسی پالایشگاه میگه ،ولی پیش خودمون باشه خودم میدونم هیچی بارم نیست)
از نوجوانی در رشته های کشتی ، آیکیدو ، کاراته فعالیت کردم و کمربند قهوه ای آیکیدو و مشکی کاراته سبک انشین دارم( خانمم کمربندام رو با وایتکس شسته سفید شده) ر
اولین شلیک با تفنگ بادی رو سال64 بود که فکر کنم 6یا 7 ساله بودم که انجام دادم، دایی و برادرم و پدر خدا بیامرزم (که شهید شده) از جبهه برگشته بودند و تو خونه مادر بزرگم همه فامیل جمع بودند
برادر وداییم داشتند با تفنگ بادی شرط بندی میکردند و من که درخواست کردم تا یک تیر بزنم با تشر برادرم صدای گریه ام بلند شدو بابام که متوجه شد با یک تشر خفن به برادرم گفت بده تاسعید تیر بزنه وگر نه تفنگت رو میشکنم( من )
آقا تفگ رو پر کردندو دادند دستم از سنگینی تفنگ نشستم رو زمین ،قنداق زیر بغلم ، لوله ومگسک در حال طی کردن یک دایره به قطر 20_10 سانتی متر هدف ( شما چی میگین؟ تارگیت): یک سکه 2 تومانی در فاصله 8 تا 10 متر درون دل دیوار کاه گلی
با نهیب صدای برادرم: بزن دیگه... ماشه رو چکوندم ...
بعد از صدای شات اسلحه تنها صدایی که اومد صدای وووووییییییننننننگگگگ سکه بود که در هوا در حال چرخیدن بود
بابام اسلحه رو گرفت ، با دودست بغلم کرد و یک ماچّ آبدار و بعد هم یک اسکناس 20 تومنی گذاشت کف دستم که تاشب هرچی که دلم خواست خریدم و خوردم به خواهر و برادر کوچیکم هم دادم بازم پولم تموم نشد( یادش بخیر چه قدرت خریدی داشتیم)
این یک جرقه بود که عشق تیراندازی افتاد تو وجودم 7 سال بعد همون تفنگ بادی شد مال خودم و اونقدر باهاش خون ریختم که بابام کوبیدش به ستون برق تو کوچه و قنداقش تیکه تیکه شد
مثل فیلم (دشمن پشت دروازه __ واسیلی زایتسف ـــ) تفنگ رو با کیسه و پارچه بند کفش تعمیر کردم و باهمون باز شروع کردم به زدن انواع سار ، چقوک (گنجشک) ،
موسی کو تقی (قمری) و کفتر....
تازه این غیر از استفاده از پلخمون (بقول شهرستانهای دیگه تیرکمون ــ که جای بحث داره ـــ) بود که با خودم میبردم مدرسه هیچ لامپی از خونه های مردم و کوچه و مدرسه که به چشمم میخورد در امان نبود (خیلی برای بخشیده شدن تلاش کردم )
بگذریم چند سال بعد که تو عسلویه مشغول بکار شدم اولین وسیله ای که خریدم یک موبایل بود که خبر خریدن تفنگ دولول نخجیرم رو باهاش به دوستام بدم
(تفنگ وسیله نبود جونم بود)
بعد با مجوز ارتش تبدیل به احسنت کردم و یک آکار خریدم
بعد یک دیانا 54 خریدم
بعد یک کلت بادی خریدم
بعد رفتم تو فاز اهداف پرتابی با تفنگ ساچمه ای و یک دستگاه پرتاب دستی خریدم و تو ساحل با همسرم تمرین میکردم اون دیسک می انداخت و من هم یک تیر تو هوا میزدم و دیسک سالم میخورد به زمین خورد میشد
نگاه های خانمم در این لحظه جالب بود، البته الان بهتر شدم از هر ده تا یکی میخوره
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــ
من به جرأت میگم : یک شکارچی هستم ، شکار کش نیستم ، یعنی اخلاق شکار رو رعایت میکنم هیمن
خانمم میگه : بابات برای یک پلخمون کلی کتکت میزد حالا وای به حال پسرمون که باباش 4 تا تفنگ داره ....
در ضمن به برکت عضویت در بسیج با اکثر سلاح های نظامی سبک و نیمه سنگین کشور شلیک داشتم مخصوصا" توپ 23 و 35 به جرأت میگم از تفنگ بادی بهتره
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــ
بچه های شرکت به من میگن : أدبیات داستانی
در نهایت از اینکه اینجا هستم خیلی خوشحالم و دست همه تون رو میفشارم با اخلاص
از اینکه حوصله به خرج دادین شدیدا" متشکرم
پیروز وسربلند باشید