اشعار ونوشته هایی در وصف زن
اشعار ونوشته هایی در وصف زن
بانو!
عشقِ تو
نه بازیْچه است،
نه بَرگی که در دقایقِ دلْتنگی
مَرا به خود سَرگَرم کنَد!
بانو!
عشقِ تو
خرقهیی نیست که آن را
در ایستگاههای میانهی سفر
بر تن کنم!
من ناچارم به عشقِ تو،
تا دریابم که انسانم
نه یکی سنگ!
نزار قبانی
تو زنی هستی ظریف و ریز اندام
زنی سفید سفید تا به سحرگاهان
در پادشاهی مژگان بلندت
زیبایی ات را گاهی درختان
گاهی همسایه ها
و گاهی هم گل ها یادآورند بانو!
اگر با اینها تمام شدنی بود
که حرفی باقی نمی ماند
اما تو یک انسان را سهم خودت کرده ای
ترانه ای را
ابری را..
بی اندازه زیبا
و بی اندازه کودک هستی هنوز
ای معشوق!
آنگاه که در معیت گیسوانت
کنار پنجره ایستاده باشم
پیداست که از شمار خواهان های خویش با خبری
وقتی که دریا
وقتی که کشتی ها
دارند آرام آرام کنار اسکله کهنه می شوند
جمال ثریا
.
چقدر دنیا ناامـن شده !
بگذار دستهات را پنهان کنم توی جیبهام
بگذار قشنگیات را قورت بدهم
دنیا ناامـن شده بانوی من ! ....
.
.
برو بانــــو
بگذار بیدار شوم
خیال تو را به دوش کشیدن خرج دارد
باران که می بارد
تمام کوچه های شهر پر از فریاد من است
که میگویم
من تنها نیستم
تنها منتظرم
تنــــها
.
.
بخند بانو!
بخند
من شکلک در می آورم، تو بخند!
بگذار
آن تک استخــوان مانده در گلویت
بــ پرد بیرون
،
بخند بانو! بخند ...
.
.
ای بانو ...
من پیچیدن ِ باد را در گیسوان ِ تو دیده ام …
بهشت ، شگفت زده ام نخواهد کرد ...
.
.
ما را قراری بود
جایی آرام، کنجِ یک نیمکت
من نرفتم، تو نیامدی
اما به گمانم تو هم هر روز وقتِ غروب،
دلت بی قرارِ آن قرار است...
نیست بانو؟
ا.رایان - از بانویی در فاصله.
.
تو را بانو ناميده ام
بسيارند از تو بلندتر،بلندتر.
بسيارند از تو زيباتر،زيباتر.
اما بانو تويي.
اولین بار که این شعر رو خوندم یاد مادرم افتادم
این شعر تقدیم به مادرم
.
محتوای مخفی: کامل شده شعر
نرودا.
بانو ،از وقتی آمده ایتقویم خانه مان به هم ریختههر روز بهار را نشان می دهد ...
صالح اسماعیل زاده
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)