تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




نمايش نتايج 1 به 5 از 5

نام تاپيک: یوسف خيال اوغلو

  1. #1
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2014
    پست ها
    607

    پيش فرض یوسف خيال اوغلو

    .


    خيال اوغلو از شاعران موج نو و شالوده شكن تركيه است. اما خواه به دليل خاستگاه اجتماعي اش و خواه به دليل اين كه شاعري مردمي است، چندان از بستر مشرقي ادبيات تركيه دور نشده است.
    خيال اوغلو در شهر ارزينجان زاده شده است. او علاوه بر اين كه در عرصه شعر نام آور است، در زمينه هاي نقاشي، موسيقي و مجسمه سازي نيز فعاليت مي كند. از او مجموعه شعري با نام «چشمانش انتحار آب» به چاپ رسيده است.
    خيال اغلو شاعري ناتوراليست است: «ما همه بخشي از اين كائنات هستيم. دوست داشتن تا آخرين سرحدهاي ناپيدايش؛ زيستن در زيباترين چهره هايش، حياتي كه اخلاق و وجدان آن را همراهي مي كند.»
    او از مدافعان شعر مردمي تركيه است: «هر آنچه مي خواهند، بگويند. من مردم را دوست دارم. زندگي ناتورال و عوامانه را دوست دارم. اساساً من از اين فرهنگ برخاسته ام، كودكي ام در خيابان ها سپري شده است و هيچگاه اين حقيقت را انكار نكرده ام. زماني به كالج رفتم، به آكادمي ها ره سپردم، فرهنگ غرب را مطالعه كردم، از شكسپير تا ماركس. اما در فرجام، هيچ؛ به هيچ نتيجه اي دست نخواهي يافت. مگر آخرين منزلگاهت در اين دنيا، آغوش خاك نيست؟ ايده آل من غرقه شدن در اقيانوس مردم است.»
    در شعرهاي خيال اوغلو، مضاميني چون دوستي هاي گمگشته، تحقير، عصيان، عشق ها و دوستي ها بارها تكرار مي شوند.
    اخيراً بخشي از شعرهاي خيال اوغلو با صداي خود شاعر، به صورت نواركاست و سي. دي روانه بازار شده است. «شعر سرودن دشوار است و خواندنش دشوارتر. هنرمند بايد پيش از هرچيز، تلخكامي ها و فريادهاي مردمانش را بر زبان هنر جاري سازد. تصور هنرمند بدون محيط زندگي اش، قابل درك نيست.»
















    .

  2. این کاربر از Azad/ بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #2
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2014
    پست ها
    607

    پيش فرض

    لیست اشعار

    .
    .
    .

  4. #3
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2014
    پست ها
    607

    پيش فرض

    اينك كسي مي آيد
    اينك كسي مي آيد،

    با چهره اي اندوده با غبار ساليان،
    پيشاني بر آفتاب مي گسترد.
    در پشت سر،
    بستري از بي خوابي ها و سكوت مواج.
    تبسم خواهد كرد

    همچون خاكستري دل سپرده به باد.
    بر گل هاي «ساردونيا» برف مي بارد،
    و خاطراتش، ذره - ذره بر غبار زمان آغشته است.
    كتابهايش، در آتشگاه ها،
    سازش، بر ديوار سكوت؛
    و ترانه هاي زيبايي به غارت رفته اند.

    اينك كسي مي آيد،

    با كوله اي فرسوده،
    و صدايي گرفته؛
    او خويشتن را به راه ها خواهد سپرد.
    دوستان روي برگرفته،
    نقاب از چهره مي دارند

    و او
    حسابي دارد با خويشتن خويش...
    تنها، همچون يك عصيان
    خطا، همچون وفاي شما
    گمان كنيد كه او هرگز نزيسته است.

  5. #4
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2014
    پست ها
    607

    پيش فرض

    .



    ما سه تن بوديم
    بدير خان، نازلی جان ومن
    سه دهان، سه دل، سه فشنگ سوگند خورده?
    و ناممان چونان بلايی بر کوهها وسنگها نوشته،
    گناهی سنگين بر گردنمان
    تفنگی قيقاجی در آغوشمان
    دست بر ماشه و گوش خوابانيده بر صداهای دور و نزديک
    و پشت، بر خاک امانت سپرده?
    دستهای سردمان را
    آنقدر به هم می ماليديم
    که ماهيچه هايمان درد می گرفت
    در زير لحاف ستارگان در آغوش هم فرو می رفتيم
    دريا در دور دستها بود
    و تنهايی نگرانمان می ساخت?
    شب در بلندای پرتگاهها
    زوزه شغالهای فراسو
    بر صورتمان
    نانمان
    و ترانه مان می کوفت ومی گذشت?
    نازلی جان آويشن به سينه هايش می ماليد
    به آرامی نوازششان می کرد
    و ما پنهانی نگاه می کرديم و دلمان
    فرو
    می ريخت
    شايد نازلی جان را
    درنوای نی چوپانی جا گذاشتيم
    شبيه کرم شبتابی که آرام آرام خاموش می شود
    او پروانه کوچکی شد
    و نعشش در ميانمان افتاد
    شبيه گلوله ای ، شبيه مينی شعله کشيد وتمام شد

    آی نازلی جان!
    آهوی بيابانهای وحشی !
    نازلی جان که گيسوانت را توفانها شانه می زدند
    تو هم بايد اينگونه به سرزمين ستارگان می رفتی
    آی نازلی جان!
    ای زخم خورده از جان خويش!
    نازلی جان هيجان سراسيمه!
    پروانه يک عشق در سينه من !
    شکوفه ييلاقهای خنک !
    نازلی جان!
    آه نازلی جان!
    ديگر شبيه اردوهای شکست خورده
    پايمال شديم ، بی پناه گشتيم
    و با دلی شکسته به مخفی گاهمان برگشتيم
    باقی همه حس مرگ بود، باقی همه سکوتی گنگ
    رفتيم با جای خالی نازلی جان در ميانمان
    بدير خان را
    در حاليکه چندين محاصره بزرگ را شکسته بود
    در گذرگاهی از پشت زدند
    او چونان تفنگی آويزان از شانه
    لرزيد و دستهايش به دو طرف اوفتاد
    مرگ مانند گياهان گزنه اطرافش را گرفته بود
    و سايه اش در زير نور ماه
    شبيه درختی واژگون اوفتاده بود
    کنارش دراز کشيدم،
    با قطره ای اشک پلکهايش را لمس کردم
    در حاليکه طنين ضربان تمام شده قلبم
    سينه ام را می ترکاند
    انگار دارد شوخی می کند
    او بعد از کمی بيدار خواهد شد
    بعد از کمی آتش را به هم خواهد زد
    و سيگاری خواهد پيچيد
    اما مرگ صادقانه در ملاقاتش پايداربود
    او هم ديگر چون نازلی جان اينجا نخواهد بود

    آی بدير خان!
    غول شبهای تاريک!
    آی بدير خان!
    بلای پرتگاههای وحشی!
    چنينت خواهم خواند
    وقتی از تو سخن می گويم
    آی بدير خان!
    آشيانه شاهين مزار توست
    بدير خان
    گريز پای کوههای کبود!
    بدير خان!
    که چشمهای آبی ات
    چونان چاقويی در ظلمت شب می درخشيد
    بدير خان!
    آه بدير خان
    ما سه تن بوديم
    سه شکوفه انتحار
    بدير خان، نازلی جان و من ـ صوفی



    ترجمه: ياشار ياغيش


    .

  6. #5
    داره خودمونی میشه dorhato's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2019
    پست ها
    101

    پيش فرض

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    نگاهي به اشعار «يوسف خيال اوغلو» شاعر معاصر تركيه بستري از بي خوابي ها و سكوتِ مواج شعرها و نوشته هايي هستند كه پس از گذشت ساليان و فرونشستن غبار نسيان بر خاطر، از گوشه اي پنهان از ذهن سر بر مي آورند و آدمي را متحير مي كنند. اشعار «يوسف خيال اوغلو» در ادبيات معاصر تركيه، جايگاهي اينگونه دارد. ادبيات تركيه، همچون ادبيات ايران متأثر از فرهنگي شرقي - اسلامي است. مجاورت و تأثيرات متقابل تركان و ايرانيان در طول سده ها، سبب شده كه اين ادبيات چندان براي فارسي زبانان بيگانه نباشد، كه اينان هر دو، فرزندان شرق هزار و يك شب اند. خيال اوغلو از شاعران موج نو و شالوده شكن تركيه است. اما خواه به دليل خاستگاه اجتماعي اش و خواه به دليل اين كه شاعري مردمي است، چندان از بستر مشرقي ادبيات تركيه دور نشده است. خيال اوغلو در شهر ارزينجان زاده شده است. او علاوه بر اين كه در عرصه شعر نام آور است، در زمينه هاي نقاشي، موسيقي و مجسمه سازي نيز فعاليت مي كند. از او مجموعه شعري با نام «چشمانش انتحار آب» به چاپ رسيده است. خيال اغلو شاعري ناتوراليست است: «ما همه بخشي از اين كائنات هستيم. دوست داشتن تا آخرين سرحدهاي ناپيدايش؛ زيستن در زيباترين چهره هايش، حياتي كه اخلاق و وجدان آن را همراهي مي كند.» او از مدافعان شعر مردمي تركيه است: «هر آنچه مي خواهند، بگويند. من مردم را دوست دارم. زندگي ناتورال و عوامانه را دوست دارم. اساساً من از اين فرهنگ برخاسته ام، كودكي ام در خيابان ها سپري شده است و هيچگاه اين حقيقت را انكار نكرده ام. زماني به كالج رفتم، به آكادمي ها ره سپردم، فرهنگ غرب را مطالعه كردم، از شكسپير تا ماركس. اما در فرجام، هيچ؛ به هيچ نتيجه اي دست نخواهي يافت. مگر آخرين منزلگاهت در اين دنيا، آغوش خاك نيست؟ ايده آل من غرقه شدن در اقيانوس مردم است.» در شعرهاي خيال اوغلو، مضاميني چون دوستي هاي گمگشته، تحقير، عصيان، عشق ها و دوستي ها بارها تكرار مي شوند. اخيراً بخشي از شعرهاي خيال اوغلو با صداي خود شاعر، به صورت نواركاست و سي. دي روانه بازار شده است. «شعر سرودن دشوار است و خواندنش دشوارتر. هنرمند بايد پيش از هرچيز، تلخكامي ها و فريادهاي مردمانش را بر زبان هنر جاري سازد. تصور هنرمند بدون محيط زندگي اش، قابل درك نيست.» برخاستم؛ و تو بر پرده خاطراتم جاري بودي . به يكباره ديوارها، به ناگاه نيمه شبان؛ برخاستم، و به تو مي انديشيدم. * * * همچون يك مرغ عنقا پرومتئوس بودم، آنگاه كه با ميخ ها بر صخره ام دوختند. جگر خود را طعمه كركسان كردم. اسپارتاكوس بودم، در عصيان هاي اسارت، طعمه شيران شدم. يوسف بودم، در قعر چاه هاي كور، حسين(ع) بودم، در صحراي كربلا. در زندان ها جم سلطان، و در صهبا پيرسلطان. اينك اين چندمين مرگ من است؟ و كدامين سر برآوردنم؟ از خدايان آتش ربودم؛ در گستره سده ها سوختم. و چون مرغ عنقا از خاكستر خويش برخاستم. * * * اينك كسي مي آيد اينك كسي مي آيد، با چهره اي اندوده با غبار ساليان، پيشاني بر آفتاب مي گسترد. در پشت سر، بستري از بي خوابي ها و سكوت مواج. تبسم خواهد كرد همچون خاكستري دل سپرده به باد. بر گل هاي «ساردونيا» برف مي بارد، و خاطراتش، ذره - ذره بر غبار زمان آغشته است. كتابهايش، در آتشگاه ها، سازش، بر ديوار سكوت؛ و ترانه هاي زيبايي به غارت رفته اند. اينك كسي مي آيد، با كوله اي فرسوده، و صدايي گرفته؛ او خويشتن را به راه ها خواهد سپرد. دوستان روي برگرفته، نقاب از چهره مي دارند و او حسابي دارد با خويشتن خويش... تنها، همچون يك عصيان خطا، همچون وفاي شما گمان كنيد كه او هرگز نزيسته است. منبع : روزنامه همشهری

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •