نه چتر با خود داشتمژگان عباسلو
نه روزنامه
نه چمدان
عاشقش شدم!
از کجا باید میدانستم مسافر است؟
نه چتر با خود داشتمژگان عباسلو
نه روزنامه
نه چمدان
عاشقش شدم!
از کجا باید میدانستم مسافر است؟
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سفر بهانهی خوبی برای رفتن نیست
نخواه اشک نریزم، دلم که آهن نیست
نگو بزرگ شدم، گریه کارِ کوچکهاست
زنی که اشک نریزد قبول کن زن نیست
خبر رسیده که جای تو راحت است آنجا
قرار نیست خبرها همیشه... حتماً نیست
حسود نیستم اما خودت ببین حتا
چراغِ خانهی مهتاب بی تو روشن نیست
مرا ببخش اگر گریه میکنم وقتی
نوشتهای که غزل جای گریهکردن نیست
زنی که فال مرا میگرفت امشب گفت:
پرنده فکر عبور است، فکرِ ماندن ....
مژگان عباسلو
از پنجره
باد آمد
باران آمد
سوز آمد
اما دلم نیامد …
که مثل تو تنها
رفتن بلد بود.
مژگان عباسلو
چشمانتظار آن بهارم
که با تقویم از راه نمیآید
و با تقویم راه نمیآید ،
چشم انتظار آن بهارم
که با ...
آه نمیآید !
مژگان عباسلو
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
باور کنید آقا اجازه ! دست من نیست
این عشق تنها با جنون تکمیل میشد
از برف ِ شبهای زمستانی بپرسید
وقتی می آمد مدرسه تعطیل میشد
عشـق مـا
گــــوزن بـود !
بــــزرگ و قـــوی ...
امــا
چیـــزهای قوی تری هم وجــود داشت .
مثــل قطار ،
که تــــــو را با خـــود بــرد ...
و از گـــوزن
لاشـه ای روی ریل هـــا باقــی گذاشت !
" مژگان عباسلو "
من از تبار تیشهام، با من غمی هست
در ریشهام احساس درد مبهمی هست
بر گیسوانم بوسه زد روزی خداوند
در سرنوشتم راه پر پیچ و خمی هست
وقتی مرا با خاک یکسان ساخت یعنی:
در نقشهی جغرافیای من بمی هست
من روی آرامش نخواهم دید با تو
با تو لفیخسر است هرجا آدمی هست
جز زخم این دنیا نخوردم از تو ای عشق!
آیا در آن دنیا امید مرهمی هست؟
بیا با هم گم شویم
من در لباسهای گشادم
تو در خیالاتت
من کفشهای پاشنه بلندم را دور میاندازم
تا تق تق خوشبختیام پاسبانها را خبر نکند
تو کتابهایت را
چرا که برای دوست داشتن من
به قلب نیاز داری نه علم،
بیا با هم فرار کنیم
از تنهایی
که در لباسهای گشاد جا برایش بیشتر است…
گاهی گلوگرفتهی یک بغض سرکشی
مانند گیسوان من از غم مشوشی
خاکستری چقدر برازنده بر تنت ...
ققنوسی و شکفته درون تو آتشی
مادربزرگ زخمی یک عشق کهنه بود
میگفت: «درد تو به سرم! مثل من نشی»
پایان شاهنامهی ما را نوشت عشق:
سودابهای که مرده و مرده سیاوشی
درد است اینکه میکشی و میکشم ولی
مادربزرگ نیست ببیند چه میکشیم...
شعر از مژگان عباسلو
تصوير از آلبوم [One] از Mehran عزيز
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بگذار سر به سینه ی من در سکوت ، دوست
گاهی همین قشنگ ترین شکل گفت و گوست
بگذار دست های تو با گیسوان من
سربسته باز شرح دهند آنچه مو به موست
دلواپس قضاوت مردم نباش ، عشق
چیزی که دیر می برد از آدم آبروست!
آزار می رسانم اگر خشمگین نشو
از دوستان هرآنچه به هم می رسد ، نکوست
من را مجال دلخوشی بیشتر نداد
ابری که آفتاب دمی در کنار اوست
آغوش وا کن ابر! مرا در بغل بگیر!
بارانی ام شبیه بهاری که پیش روست
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)