درباره شخصیت «آبلوموف»
همراه با سروش حبیبی درباره شخصیت «آبلوموف»
«تا زمانی که حتی یک روس زنده است، آبلوموف هم در یادها زنده است.» ـ ایوان تورگنیف
لنین در سال 1922 در یکی از نطقهای خود گفت: «روسیه سه انقلاب را از سر گذرانده، و هنوز آبلوموفها باقیاند...» اشاره یک رهبر سیاسی همچون لنین به رمان و شخصیت آبلوموف در یک نطق رسمی نشان میدهد که این شخصیت تا چه اندازه بر آمده از عمق واقعیت حاکم بر جامعه روسیه در زمان نگارش اثر بوده است. تأثیر و ماندگاری این شخصیت به قدری است که ایوان تورگنیف میگوید: «تا زمانی که حتی یک روس زنده است، آبلوموف هم در یادها زنده است.» ایوان گنچاروف، خالق آبلوموف، یکی از بزرگترین نویسندگان قرن نوزدهم روسیه و از چهره های اصلی رئالیسم روسی است. گنچاروف در زندگی 79 ساله خود سه رمان و تعداد زیادی داستان کوتاه و مقاله نوشت. اما منتقدان، آبلوموف را شاهکار بزرگ او و رئالیسم روسی میدانند. تأثیر آبلوموف در جامعه روسیه تا آنجاست که پس از نگارش این رمان لغت روسی آبلومویسم به زبان و فرهنگهای لغت روسی راه یافت. این لغت در زبان روسی به معنای «رخوف و بیتصمیمی» مورد استفاده قرار میگیرد؛ دو ویژگیای که در عین حال ویژگیهای اصلی ایلیا ایلیچ آبلوموف، یعنی شخصیت اصلی رمان، هم هستند.
برای گفت و گو درباره شخصیت آبلوموف کسی شایستهتر از سروش حبیبی، یعنی مترجمی که بیش از 40 سال پیش این رمان را به فارسی ترجمه کرده است، نیست!
آشنایی با آبلوموف
آشناییام با گنچاروف را مدیون دوست از دست رفتهام زنده یاد غلام حسین ساعدی هستم که این کتاب را به من داد و گفت «بخوان گمان می کنم خوشت بیاید و اگر این طور بود ترجمه کن». باری، ساعدی راست میگفت کتاب به قدری جذاب بود که آن را از دست نگذاشتم تا تمامش کردم و بعد البته ترجمهاش را پیش گرفتم. ولی از این ترجمه چندان راضی نبودم زیرا برای رعایت امانت و دقت از ترجمههای فرانسه و آلمانی آن هم استفاده میکردم و میان سه ترجمه اغلب اختلافاتی میدیدم. بعدها که با زبان روسی آشنا شدم - و بعد از سالها گلاویزی با آن که هنوز هم ادامه دارد- آن را یک بار دیگر از زبان اصلی ترجمه کردم. آبلوموف شاهکاری ست که به عقیده من با بقیه آثار این نویسنده قابل مقایسه نیست.
گنچاروف صورت ظاهر و بیش از آن احوال باطن اشخاص داستان خود را با دقت زیاد وصف می کند و از آن احوال باطن اشخاص داستان خود را با دقت زیاد وصف میکند و از ترسیم فضای زندگی و عمل آن هم غافل نمیماند. نه فقط اتاقی را که آبلوموف در آن به سر میبرد بلکه خانه ای را هم که او در عالم رویا برای خود میسازد و نه فقط روبدوشامبری را که به تن دارد بلکه لباس خاکستری رنگ و ریش پرپشت و زبر و درهم نوکرش. نه فقط شیوه نامه نگاری او [آبلوموف] بلکه حتی جنس کاغذ و کیفیت مرکب نامه ای که مباشرش مینویسد همه را شرح میدهد. و مهم این است که بر خوبی یا بدی اشخاص با کارهای آن ها هیچ داوری نمیکند و هر گونه قضاوت بر آن ها را بر عهده خواننده میگذارد.
آبلوموف کیست؟
البته آبلوموف در جهان داستان روس برادرانی دارد. این اشخاص هر یک به صورتی برجسته و غیر از دیگران به نظر می رسند و زیر بار محیط و ماجراهای زندگی له شدهاند. آبلوموف علاوه بر تنبلی که به صورت یک جور بیماری گریبان او را گرفته است بسیار مهمل است، یعنی تنبلی، ذهنش را هم در بند خود آورده است. چنان که در بهترین و مساعدترین شرایط گامی بر نمیدارد. بزرگترین فعالیت ذهنی او رویاپردازی است و تصویرش با سادگی و اصالتی کم نظیر در این داستان رسم شده است. به گمان من میشود گفت صورت آبلوموف یک سرنمون ملی و بومی از روسیه آن روزگار است، یعنی زمانی که روسیه در آستانه تحول صنعتی بوده است و راهها و رسوم اروپایی کم کم در آن راه مییافته است. او تن آساست و حق میداند که کار نکند و راحت زندگی کند و از این گذشته به این حال مینازد، مثلا وقتی زاخار او را با دیگران مقایسه میکند به خشم میآید و میگوید «من و دیگران؟ من مدام به این در و آن در میزنم؟ من کار میکنم؟ من کم میخورم؟ من لاغرم؟ مفلوکم؟ من چیزی کم دارم؟ کسی را ندارم خدمتم را بکند؟ خدا را شکر در تمام عمرم یک بار هم خودم جوراب به پا نکردهام. من ممکن است نگرانی داشته باشم؟»
به نظر من دلیل اقبال بسیار مردم به آبلوموف این است که همه کم و بیش صورت خود را چنان که در آینهای، در او میبینند. بیشتر مردم کم و بیش صورت خود آبلوموفاند. گنچاروف در تایید این معنی زاخار، نوکر آبلوموف، را همراه همیشگی آبلوموف آفریده که گرچه نوکری بیش نیست و بضاعتی ندارد اما در تنبلی و تن آسایی چیزی بدهکار اربابش نیست! اگر مجبور نباشد که یک استکان چای جلوی ارباش بگذارد یا بساط شست و شوی او را فراهم کند از جلوی بخاری اش تکان نمیخورد. حتی از گردگیری و روفتن کف اتاق شانه خالی میکند. چنان که تار عنکبوت از سقف و در و دیوار اتاق آویزان است. البته ویژگیهای دیگری هم دارد که در اربابش به شدت او نیست: از خود راضی تر از اوست و روش کار خود را گرچه احمقانه باشد بهترین روش میداند.
من فکر می کنم اگر قالبهایی که منگنه تربیت ما را در آن ها میفشارد و ضرورتهایی که جامعه به ما تحمیل میکند نبود، بیشتر ما آبلوموف میبودیم. همان تمایل به تن آسایی، همان زمینه رخوت، همان خودپرستی او کم و بیش در اکثر ما هست. خیال میکنم این خلقیات در ما ایرانیان پیش از آنکه انقلاب بزرگمان ما را عمیقاً تکان دهد و جامعه مان را از شهر تا روستا زیر و رو کند به شدت وجود داشت. ولی خب، قرار کار خاصه در شهرها این است که باید کار کرد تا نان خورد و از این گذشته در دنیایی زندگی میکنیم که اگر هم مجبور نبودیم برای نان خوردنش کار کنیم قوای تمدن بیدارمان میکرد و سیل آن خواه ناخواه ما را با خود به پیش میبرد. باری، همه خود را در وجود او باز مییابیم و با او در ماجراهایش کشیده میشویم و در او برادری میبینیم که به خواب رفته و از به خواب رفتگیاش به خشم میآییم. با او شیفته الگا می شویم و به او عشق میورزیم و میخواهیم تارانتیف و خان داداش بانوی میزبانش را که از سادگی او سود میجویند و سرش را میتراشند تکه تکه کنیم.
آبلوموف علاوه بر تنبلی که به صورت یک جور بیماری گریبان او را گرفته است بسیار مهمل است، یعنی تنبلی، ذهنش را هم در بند خود آورده است. چنان که در بهترین و مساعدترین شرایط گامی بر نمیدارد. بزرگترین فعالیت ذهنی او رویاپردازی است و تصویرش با سادگی و اصالتی کم نظیر در این داستان رسم شده است. |
مولفهها و خصیصههای اصلی آبلومویسم: «بیتصمیمی و رخوت»
البته شاخصترین ویژگی آبلوموف تنبلی است ولی تنها ویژگیاش نیست. به نظر من علت این ویژگی پیشینه او و فضای اجتماعی- روانی مالکان آن دوران در روستاهای روسیه است. این رخوت را در پدر و مادرش هم میبینیم. اینها ویژگی همه مالکان روستانشین روسیه است. آنها برای تامین معاش مجبور نیستند کار کنند و از بام تا شام بیکارند یا سرگرمی شان با بیکاری چندان تفاوتی ندارد اگر آبلوموف وقتی نامه مباشر متقلباش را میخواند که خبر کمی بارندگی و نزول آفت و در نتیجه کمی محصول را به او میدهد با وجود وحشت از کم شدن درآمدش به خواب میرود و حتی نامه را گم میکند و اصلاً نمیداند که درآمد سال گذشتهاش چقدر بوده و آن را از میهمان بیگانهای که به دیدنش آمده میپرسد و همت رفتن به ده و سامان دادن به وضع ملکش را در خود نمیبیند. پدرش هم وقتی ایوان خانهاش خراب میشود همت تعمیر آن را ندارد، فقط دستور میدهد که نگذارند ایلیای کوچک به آن نزدیک شود. مالکان روستانشین روس در آن زمان اعتقاد ندارند که کار نه فقط برای پیدا کردن نان بلکه لازمه زندگی ست. آنها جگرگوشه خود را لای پنبه بزرگ میکنند. زاخارکاهایی (مصغر تخفیف آمیز زاخار) در اطراف او میگمارند که کوچکترین کارهای او را برایش بکنند. کمترین برف یا سرما کافی ست که یک هفته یا چند ماه او را به مدرسه نفرستند. و بعد هم به بهانه در پیش بودن عید پاک یا اینکه فلان فامیل برای دیدنشان قرار است بیاید و میخواهد ایلیا را ببیند، او را به مدرسه نمیفرستند و بعد هم تابستان است و رفتن به مدرسه میماند برای سال بعد گنچاروف شرایطی که ایلیا ایلیچ را این جور بار آورده در کنار زندگی پر کار و حرکت و بی قراری شتولتس آلمانی تبار قرار میدهد و این تضادی پرمعنی است. پدر شتولتس فرزندش را که همسن آبلوموف است سربازوار بار میآورد. وقتی شتولتس تکالیفاش را انجام نمی دهد او را از خانه بیرون میکند تا با تکلیف انجام داده که ترجمهای از یونانی است باز گردد و شتولتس دو روز را در صحرا میگذراند و عاقبت با تکلیف آماده و تفنگی که معلوم نیست از کجا پیدا کرده به خانه باز میگردد شتولتس مثل فولاد آبدیده میشود، حال آنکه آبلوموف مثل یک تکه دنبه در بستر خود میپوشد به گمان این عارضه آبلومویسم خاص روسیه نیست، در ایران هم نظایر آن را گیرم نه با این شدت دیده یا شنیدهایم.
منبع: فصلنامه سینما و ادبیات - شماره 29
فرآوری: مهسا رضایی/
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ماجرای دو ترجمه «آبلوموف»
چاپ اول آبلوموف در سال 1355 با ترجمه سروش حبیبی به بازار آمد. آن موقع حبیبی هنوز روسی بلد نبود و با هزار جان کندن، با تطبیق ترجمههای انگلیسی، فرانسوی و آلمانی،سعی کرده بود حتی المقدور حال و هوای متن اصلی را در بیاورد.
آن ترجمه یک یادداشت کوتاه هم از مترجمش به همراه داشت که الان دیگر جنبه پیشگویانه پیدا کرده؛ «امیدوارم استقبال خوانندگان از کتاب، باعث شود صاحب همت روسی دانی، با ترجمه دقیقتری این عیب را برطرف کند»، و حالا آن آدم روسیدان پیدا شده؛ خود خود آقای سروش حبیبی! او در دهه پنجم عمرش همت کرد و روسی یاد گرفت و الان چند سالی است که شروع کرده به ترجمه گنجینههای ادبیات روسی از زبان اصلی؛ «آنا کارنینا» و «جنگ و صلح» تولستوی، «شیاطین» (جن زدگان) داستایفسکی و حالا هم «آبلوموف» گنچاروف.
عمده تفاوت دو ترجمه حبیبی در انتخاب نوع کلمات است و تفاوت مهم دیگر در حال و هوای دو ترجمه؛ ترجمه اول گرمتر است و گویا با حال و هوای رخوت آلود اثر بیشتر جور در میآید اما ترجمه تازه، دقیقتر و کمی سرد است و انگار باز باید به جمله معروف جورج برنارد شاو درباره نسبت معکوس بین وفاداری و زیبایی در ترجمه ایمان بیاوریم.
یک نمونه برای مقایسهای میان دو ترجمه:
از خیال بازی و رؤیاپردازی وحشت داشت اما با وجود این، هرگاه به قلمروی رؤیا کشانیده میشد، طوری به درون آن گام مینهاد که به درون غاری با این کتیبه؛ «تنهایی من، میراث من، آرامش من» و ساعت و لحظهای را که باید آن راترک گوید به دقت خاطرنشان خود میکرد. (صفحه 158 ترجمه قدیم)
هر چند از رؤیاپردازی وحشت داشت، هرگاه به جهان رؤیا وارد میشد، همان طوری به درون آن میرفت که به داخل غاری با این کتیبه؛ «تنهایی من، کنج خلوت من و آسایش من» و ساعت و دقیقهای را که باید از این غار بیرون آید به درستی میدانست. (صفحه 266 ترجمه جدید)
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]