تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 3 از 4 اولاول 1234 آخرآخر
نمايش نتايج 21 به 30 از 35

نام تاپيک: مبانی و اصطلاحات فلسفه و منطق

  1. #21
    حـــــرفـه ای V E S T A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    پست ها
    6,502

    پيش فرض

    فطریات یکی از اقسام مواد قیاس به شمار می رود.

    منظور از فطریات، قضایایی است که حد وسط آن ها همراه خودشان و به عبارت دیگر، قیاسی که باید منتج به نتیجه گیری آن قضایا شود، در دل خود آن هاست؛ و هر گاه انسان با این قضایا روبرو می شود، فطرت (استعداد طبیعی) انسان، حد وسط آنها را می یابد و حکم به درستی و تصدیق آن ها می کند.

    مانند این قضایا که:
    "عدد دو نصف چهار است"
    "دو شعاع دایره با یکدیگر برابرند."
    ممکن است در نظر اول، فطریات همان بدیهیات عقلی به نظر برسند؛ چرا که بدیهی می نمایند، اما این گونه نیست و میان آن ها تفاوت عمده ای قرار دارد.
    به این صورت که:
    در قضایای بدیهی عقلی، برای تصدیق حکم بدیهی، به حد وسط احتیاج نداریم و تنها با تصور موضوع و محمول قضیه و نسبت میان آن ها، حکم به تصدیق حکم می کنیم؛ در صورتی که عقل برای تصدیق یک قضیه فطری، احتیاج به حد وسط دارد، اما نکته این جاست که این حد وسط هرگز از ذهن غایب نیست و برای یافتن آن، نیازی به کوشش ذهنی و زحمت نداریم؛ بلکه هر گاه دو حد قضیه(یعنی موضوع و محمول) در ذهن بیایند، فورا و بدون فاصله، حد وسط هم همراه با آن ها می آید و ذهن حکم کرده و قضیه فطری بنا می شود. (بر خلاف قضیه بدیهی که اساسا حد و وسطی در آن ها وجود ندارد.)

    بنابراین در فطریات، حد وسط وجود دارد؛ اما قدرت تمیز انسان (فطرت و استعداد انسانی) آن را به سرعت در می یابد؛ گویی که این حد وسط همراه خود قضیه است؛ اما در بدیهیات، هیچ حد وسطی وجود نداشته و عقل برای تصدیق آن ها احتیاج به هیچ چیزی ندارد.
    به همین دلیل، به فطریات "قضایای مقرون به حد وسط" (قضایایی که حد وسط آن ها، همراه با آن هاست) نیز می گویند.

    برای روشن تر شدن بیشتر مطلب، مثلا قضیه فطری "عدد دو نصف عدد چهار است" را در نظر بگیرید.
    این حکم در نظر اول، حکمی بدیهی به نظر می رسد؛ اما چنانچه گفته شد، این گونه نیست و با کمک یک قیاس و یک حد وسط دانسته شده است.
    قیاس آن به این به این صورت ترتیب داده شده که:

    • اگر مقداری مساوی با عدد دو را به خود این عدد بیفزاییم (یعنی 2+2)، عدد چهار حاصل می شود.(صغری )
    • اگر مقداری مساوی با هر عددی را به خود آن عدد اضافه کنیم، در این صورت، آن عدد اول، نصف عدد حاصل شده است. (کبری )
    • پس عدد دو، نصف عدد چهار است. (نتیجه)

    بدین ترتیب می بینیم که این حکم نهایی که قضیه ای فطری است، حاصل یک قیاس است؛ اما قیاس و حد وسط آن همیشه در ذهن حاضر است و نیازی به کسب و نظر و کوشش فکری ندارد.

    اساسا در تمامی مواردی که عددی به عدد دیگری نسبت داده می شود؛ یعنی در تمام نسب ریاضی بین اعداد، چنین نوع قیاسی وجود دارد؛ با این تفاوت که در این مثال، به واسطه کوچک بودن عدد است که ذهن فورا به آن حکم می کند و به نور فطرت و استعداد، آن را در می یابد؛ اما در اعداد بزرگتر و یا نسبت های پیچیده تر، مثل این که آیا عدد 2846 نصف عدد 5692 است یا نه، ذهن نمی تواند به سرعت حکم کند و محتاج به تامل و مقدمه چینی است.

    فطریات یکی از اقسام یقینات، یعنی یکی از مبادی یقینی و ضروری برای قیاس است.
    منابع


    • فرهنگ فلسفی
    • منطق مظفر، جلد2، صفحه 136
    • کلیات منطق صوری، صفحه 369 و 368

  2. 3 کاربر از V E S T A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #22
    حـــــرفـه ای V E S T A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    پست ها
    6,502

    پيش فرض

    قَضیه(Theorem)

    اهمیت مبحث قضایا


    چنانکه معلوم است منطق راه و روش تعریف دقیق هر چیز و طریقه استدلال و استنتاج صحیح را می آموزد و معیارهای تشخیص ثواب از خطا را در تفکر به دست می دهد.
    و چون هر علم بدون استثنا از یک طرف با دسته ای از مفاهیم سرو کار دارد و از طرف دیگر می خواهد قوانینی را به اثبات برساند، برای تعریف کامل و دقیق مفاهیم، و برای اثبات قوانین خود ناگزیر باید قواعد منطقی را به کار برد.

    در بحث تعریف، به شرایط صحیح تعریف و چگونگی حصول مجهول از تصورات معلوم پرداختیم و به مناسبت، از تصور و اقسام آن بحث شد.
    اما در مبحث قضایا به مبحث استدلال می پردازیم و می خواهیم طریقه درست استدلال کردن را فرا بگیریم.
    استدلال عملی ذهنی است که از تالیف و ترکیب قضایا فراهم می شود.
    به همین دلیل نخست به تعریف قضیه، اجزا و اقسام آن می پردازیم.
    وسپس به پیچیده ترین عمل ذهن؛ یعنی استدلال می پردازیم.


    قضیه


    قضیه یعنی هر گونه جمله و گفتاری که امکان درستی یا نادرستی داشته باشد؛ و به عبارت دیگر احتمال صدق و کذب در آن برود؛ یعنی بتوانیم در مورد این جمله بگوییم: درست است یا نادرست است.
    مانند این جملات: خورشید کوچکتر از زمین است؛ طوطی جزو پرندگان است؛ امسال یا زلزله می آید یا نمی آید و غیره ... .
    هر یک از این جملات، یک قضیه است؛ زیرا در مورد هر یک می توانیم بگوییم که صادق یا کاذب است. به عبارت دیگر، تا وقتی در دنیای خارج جستجو نکرده باشیم و واقعیت امر را ندانیم، احتمال دارد درست یا نادرست باشد.

    مراد از درستی یا صدق یک قضیه، مطابقت آن با واقعیت است و مقصود از نادرستی و کذب آن، عدم مطابقت قضیه با واقع. اگر قضیه مطابق با واقع باشد، قضیه صادقه است و اگر مطاق با واقع نباشد، قضیه کاذبه است.
    مثلا قضیه:
    خورشید کوچکتر از زمین است، یک قضیه کاذبه است، زیرا مطابق با واقع نمی باشد. در صورتی که قضیه:
    طوطی جزو پرندگان است، یک قضیه صادقه می باشد.

    قضیه تنها یک نوع از انواع جمله هاست. جمله اقسام مختلفی دارد. مانند:


    • جمله امر: برو!
    • جمله نهی: سر و صدا نکن!
    • جمله استفهام: آیا امروز سه شنبه است؟
    • جمله تمنی: ای کاش حسن برود!


    همانطور که ملاحظه می شود، درمورد هیچ یک از این جملات نمی توان گفت که درست است یا نادرست است؛ یعنی نمی توان گفت که مطابق با واقع است یا نه. زیرا گوینده در این جملات، حکمی صادر نکرده است، بلکه سؤال پرسیده یا آرزو کرده و یا امر و نهی کرده است، و نمی توان گفت سؤال یا آرزو و یا امر و نهی او درست(مطابق با واقع) بوده یا نادرست.

    اما برعکس، چنانچه گوینده در مورد واقعیت، مطلبی را به طور قاطع و جزمی بیان کند؛ یعنی بگوید فلان امر، اینطور است یا اینطور نیست؛ و به عبارت دیگر به طور جازم حکمی بیان نماید، این جمله و حکم او، می تواند درست باشد یا نادرست باشد.
    به همین جهت، قضیه را خبر، قول جازم و عبارت نیز می نامند.

    پس مشخص می شود که در هر قضیه ای، انسان تصوری را به تصور دیگر نسبت می دهد. حال یا این نسبت مطابق با واقع است یا مطابق نیست؛ اگر مصابق با واقع بود، قضیه صادق است و اگر نبود، قضیه ای نادرست و کاذب.

    به این ترتیب، مشخص می شود که قضیه، همان مرکب تام خبری است که در مبحث الفاظ منطق بررسی می گردد.
    هر قضیه اجزائی دارد.

    به عبارتی دیگر :

    قَضیه، (Theorem) در منطق، گزاره‌ای است که از اصول موضوعه یا از گزاره‌هایی که از پیش اثبات شده‌اند، اثبات شدنی باشد. در زبان طبیعی، عموماً از اثبات یک گزاره، به دلیلی بر درستیِ آن گزاره تعبیر می‌شود تا انجا که در مواردی، مشاهده درستی یک گزاره به عنوان اثبات قضیه انگاشته می‌شود(اثبات‌های تصویری قضیهٔ فیثاغورس مثال خوبی در این راستا به حساب می‌آیند). اما از دید یک منطق‌دان، برای اطلاق واژه‌ٔ قضیه به یک گزاره، باید آن را از حیث اثبات‌پذیری مورد بررسی قرار داد و نه از حیث درستی. بنابراین از دید یک منطق‌دان هر چند همهٔ قضیه‌ها طبق تعریف، قابل اثباتند، اما لزومی ندارد که درست هم باشند. اگر همهٔ قضیه‌های یک دستگاه منطقی درست باشند، آن دستگاه ویژگی «درستی» را دارد. قضیه، ترجمه‌ای است از واژه یونانی «تِئورم» که به معنای «اندیشیدن» است.

    اصطلاح قضیه در منطق قدیم معنایی عام‌تر از این دارد و برابر اصطلاح گزاره (Proposition) است. از این رو قضیه را «گفتاری که احتمال درستی و نادرستی در آن برود» تعریف کرده‌اند.

    منابع


    • کلیات منطق صوری، صفحه 191، 186
    • آشنایی با علوم اسلامی، صفحه 51
    • کتاب منطق، صفحه 18
    • فرهنگ فلسفی
    • ویکی پدیا

  4. 2 کاربر از V E S T A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #23
    حـــــرفـه ای V E S T A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    پست ها
    6,502

    پيش فرض

    قوه و فعل

    تغییر و تبدیل یکی از واضحترین و مسلم ترین حقایق این جهان است و در طبیعت، همواره چیزی به چیز دیگر تبدیل می شود.
    اما این تبدیل شدن ها نظام خاصی دارد؛ یک چیز، قابلیت و استعداد تبدیل به هر چیزی را ندارد، بلکه فقط می تواند به شئ یا اشیای معینی تبدیل گردد. مثلا یک دانه گندم نمی تواند در آینده مرغ شود، بلکه فقط امکان این را دارد که به بوته گندم تبدیل شود.
    این گزاره از آن سو نیز صادق است؛ یعنی بوته گندمی که بخواهد در آینده موجود شود، فقط می تواند از دانه گندم به وجود بیاید، نه ازچیز دیگر.

    قوه

    بنابراین می یابیم در هر چیزی (یا به اصطلاح فلسفی در هر ماده ای) که بتواند در آینده تبدیل به چیز دیگری شود، (یا به اصطلاح فلسفی صورت جدیدی را بپذیرد)، صفت مخصوصی وجود دارد که عبارت است از:
    قابلیت و استعداد تبدیل شدن به آن شئ دوم؛ به سخن دیگر، شئ اول، امکان و قوه تبدیل شدن به شئ دوم را در خود دارد.

    پس قوه یعنی امکان و استعدادی که در شئ است و به آن این اجازه را می دهد تا چیز دیگری شود. برای مثال در دانه گندم، قوه بوته گندم وجود دارد، زیرا اگر چنین قوه ای را نداشت، هرگز به بوته گندم تبدیل نمی شد. به همین خاطر می گوییم:
    دانه گندم بالقوه بوته گندم است؛ به این معنا که دانه گندم قوه تبدیل به بوته گندم را داراست.

    فعل

    نقطه مقابل قوه، فعلیت می باشد. فعلیت یعنی تحقق داشتن؛ یعنی وجود و آثار خارجی داشتن.

    به عنوان مثال، دانه گندم بالفعل دانه گندم است، یعنی به صورت دانه گندم تحقق دارد. در حالی که بالقوه بوته گندم است؛ زیرا اگر چه قابلیت تبدیل به بوته گندم را در آینده دارد، اما هم اکنون بوته گندم نیست و فقط دانه گندم است.

    پس فعلیت هر چیز مساوی است با بودن و تحقق داشتن آن چیز. فعلیت بوته گندم یعنی بوته گندم بودن و فعلیت مرغ یعنی تحقق خارجی مرغ.

    با این مقدمات، نتیجه گرفته می شود که وجود و هستی چیز ها، زمانی بالقوه است و زمانی بالفعل.
    بدین معنا که وجود بوته گندم زمانی بالقوه است و به صورت قوه در دانه گندم وجود دارد و زمانی به فعلیت می رسد و بالفعل بوته می شود. خاک و گل بالقوه کوزه است و زمانی که کوزه گر به آن پرداخت، بالفعل کوزه می شود.

    مفاهیم قوه و فعل هیچ یک حسی نیستند، یعنی چیزی نیستند که حواس ما آنها را درک کنند، بلکه عقل با تامل در موجودات خارجی و انتزاع این مفاهیم، آنها را می یابد.

    تمام نظام هستی بر بنیاد قوه و فعل است، زیرا هستی همواره در حال شدن، تبدیل و حرکت است. چیزی، چیز دیگر شدن یعنی اینکه یک شیئ به شیئ‌ دیگر تبدیل شود؛ یعنی شئ اول می تواند به شیئ‌ دوم تبدیل گردد و قوه شئ دوم را دارد. در این تبدیل، شئ دوم ابتدا به نحو بالقوه و بعد به صورت بالفعل موجود می گردد.

    قوه و فعل را به گونه دیگری هم می توان بیان کرد :


    وجود بالقوه همان ماده و وجود بالفعل صورت است.


    منابع

    • اصول فلسفه و روش رئالیسم ص 729
    • سیر حکمت در اروپا ص35

  6. 4 کاربر از V E S T A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #24
    حـــــرفـه ای V E S T A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    پست ها
    6,502

    پيش فرض

    کلی و جزئی

    در ذهن ما مفاهیم و تصورات بیشماری وجود دارد. مانند تصور و مفهوم انسان، این کتاب، تصور از مادرم ، خلیج فارس و دهها تصویر دیگر.

    این مفاهیم یا تصورات را می توان به دودسته اصلی تقسیم کرد:


    • مفهوم جزئی
    • مفهوم کلی


    برای هر مفهوم یا تصوری، فرد و نمونه ای خارجی وجود دارد که مصداق آن مفهوم است و آن مفهوم بر این فرد، صادق است.


    مفهوم جزئی


    مفهوم جزئی مفهومی است که فقط یک مصداق داشته باشد؛ یعنی نتوان برایش افراد متعددی فرض کرد. مانند مفهوم و تصور تهران، خلیج فارس ، کره ماه، این کتاب و تصوری که هر کس از پدر و و مادر و دوستان و آشنایان خود دارد.

    برای مثال، خلیج فارس فقط یک مصداق در خارج دارد. به همین ترتیب، نمی توان برای کتابی که روی میز و جلوی من قرار دارد، مصادیق متعددی فرص نمود؛ زیرا تنها یک فرد از آن(مفهوم کتاب روی میز) وجود دارد.

    یک نکته!
    شاید گفته شود: ما می توانیم در عالم خیال، چندین خلیج فارس و یا چند کتاب مانند کتاب روی میز فرض کنیم.


    در پاسخ می گوییم:
    آری، می توان این گونه فرض کرد، اما در عالم خارج تنها یک خلیج فارس وجود دارد و ما تنها می توانیم از خلیج فارسی که در در خارج تحقق دارد، نمونه و کپی در ذهن خود بسازیم.
    به عبارت دیگر، فقط یک خلیج فارس و یا یک کتاب با این شرایط زمانی و مکانی در خارج وجود دارد و اگر کتاب دیگری روی میز بگذاریم، دیگر آن کتاب نخواهد بود.

    به طور کلی، تمام اسامی اعلام، یعنی نام هایی که اشاره به مکان، زمان، اشخاص و موجودات مشخصی دارند که برای همگان شناخته شده است، و نیز هر اسمی که با این و آن مقید شود (که نشان دهنده وجود خارجی آن و بنابراین، یکی بودن آن است)، بر مفهوم جزئی دلالت دارند.


    مفهوم کلی


    در مقابل مفهوم جزئی، مفهوم کلی قرار دارد. مفهوم کلی مفهومی است که بتوان برای آن افراد و مصادیق متعدد فرض نمود.به عبارت دیگر، ذات و اصل خود مفهوم، برافراد متعدد صادق است.

    مانند تصور فیلسوف، دریا، درخت، انسان، میز، تلویزیون، پدر و مادر و غیره ... .برای هر کدام از این تصورات، می توان مصادیق و افراد بیشماری را فرض کرد.
    مثلا صندلی یک مفهوم کلی است: صندلی من، صندلی دوستم، فلان صندلی که در اتاق است، صندلی های تمام مدارس و حتی صندلی های خیالی، همه و همه مصادیق و نمونه های صندلی هستند و عنوان صندلی بر تمامی آن ها صادق است.

    این طور نیست که فقط یک فرد و یک نمونه از صندلی در خارج باشد و بس،(چنانکه در مورد مفاهیم جزیی مانندخلیج فارس، این گونه بود.) بلکه بیشمار نمونه خارجی دارد و حتی اگر مصداق خارجی هم نداشته باشد، اطلاق کردنش بر بیشمار صندلی ذهنی، صحیح می باشد.

    هر یک از افرادی که کلی بر آن ها صادق است، مصداق آن کلی نامیده می شود. بنابراین، مصداق کلی می تواند ذهنی یا خارجی باشد.


    الفاظ و امور کلی و جزئی


    باید دانست که جزئیت و کلیت، صفتی است برای مفاهیم و معانی. اما در مورد الفاظ نیز به کار می رود؛ بدین معنا که لفظی را که بر معنی جزئی دلالت کند، لفظ جزئی و لفظی را که بر مفهوم کلی دلالت نماید، لفظ کلی می نامند.
    مثلا، کلمه انسان، کلمه ای کلی و کلمه سقراط، لفظی جزئی است.

    به همین ترتیب، منظور از امر کلی و یا کلیات، اموری است که ذاتا عام، جهان شمول و صادق بر بیشمار مورد در آن موضوع، هستند . مراد از امر جزئی و جزئیات، اموری است که بر افراد و مصادیق خارجی خاص و ویژه که تنها یک فرد از آن ها موجودند، اطلاق می شود.


    کاربرد و اهمیت مفاهیم، الفاظ و امور کلی


    آنچه از مفاهیم در منطق و فلسفه و حتی علم مورد توجه است، مفاهیم کلی است؛ زیرا امور جزئی دائما در حال دگرگونی و تغییر و تحول هستند و هر حکمی در باره آن ها داده شود، فقط در مورد همان امر جرئی صادق است و نه بیشتر.
    اساسا فلاسفه می گویند که آنچه انسان را از حیوانات متمایز می سازد، این است که او می تواند مفاهیم کلی در ذهن خود بسازد، در حالی دیگر حیوانات تنها به امور جزئی واکنش نشان می دهند.

    نقش مفاهیم کلی و به تبع آن الفاظ کلی در زندگی انسان آن قدر زیاد است که انسان بدون مفاهیم کلی نمی تواند فکر کند. تمام عبارات و جملات انسان پر است از مفاهیم و الفاظ کلی. مانند:
    من گرسنه هستم، او آدم خوبی است، خانه خریدم، و... . در این جملات، گرسنه، آدم، خوب، خانه و خریدن، مفاهیم کلی هستند.

    تمام قوانین و گزاره های علمی و فلسفی، کلی هستند و به طور کلی اگر مفاهیم کلی در میان نبود، انسان نه پیشرفتی داشت و نه تمدنی و نه حتی ارتباطی با دیگران و مانند دیگر حیوانات زندگی می نمود.

    کلی اقسامی دارد که برای اطلاع از آن ها می توانید نگاه کنید به:

    • اقسام کلی
    • کلی ذاتی و کلی عرضی
    • کلی متواطی
    • کلی مشکک
    • تفاوت میان کل و کلی



    منابع



    • کلیات منطق صوری، صفحه 93
    • فرهنگ فلسفی

  8. 4 کاربر از V E S T A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #25
    حـــــرفـه ای V E S T A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    پست ها
    6,502

    پيش فرض

    مفهوم کلی از جهت اینکه برهمه افراد و مصادیقش به یک نحو صدق کند و یا صدق نکند، بر دو قسم است:


    • کلی متواطی
    • کلی مشکک



    کلی متواطی


    کلی متواطی به آن مفهوم کلی گفته می شود که بر تمام مصادیقش به طور یکسان و یکنواخت صدق کند.
    برای مثال، انسان یک مفهوم کلی است که مصادیق آن عبارتند از انسان های مختلف، مانند: حسن، حسین، و علی و... .

    مفهوم انسان برهمه آنها به طور یکسان صادق است؛ یعنی نمی توان گفت که حسن از حسین انسان تر است؛ زیرا انسانیت دارای درجات و شدت وضعف نیست.
    البته میان هر انسان با انسان دیگر تفاوت هایی وجود دارد، اما این تفاوت ها در اموردیگری غیر از انسانیت است؛ مانند تفاوت در طول،رنگ، نیرو، سلامتی، اخلاق، و غیره... . ( و به تعبیر دیگر، تفاوت های میان انسان ها در ذات انسانی نیست، باکه در اعراض است.)

    همچنین افراد و مصادیق حیوان یا درخت از حیث حیوان بودن یا درخت بودن، تفاوتی باهم ندارند.

    چنین مفاهیم کلیی را که مصادیقشان از جهت آن مفهوم کلی باهم یکسانند و هماهنگی و تساوی داشته و تفاوتی بینشان نیست، کلی متواطی می گویند؛ یعنی کلیی که افراد و مصادیقش در آن کلی با هم توافق و هماهنگی و یکسانی دارند.

    واژه متواطی از تواطؤء به معنای توافق و تساوی گرفته شده است. به همین دلیل کلیی را که مصادیقش در آن کلی، باهم یکسان بوده و توافق داشته باشند، کلی متواطی می نامند.


    منابع




    • منطق مظفر، صفحه 70
    • کلیات منطق صوری، صفحه 98

  10. 3 کاربر از V E S T A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #26
    حـــــرفـه ای V E S T A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    پست ها
    6,502

    پيش فرض

    کلی مشکک

    مفهوم کلی از جهت اینکه برهمه افراد و مصادیقش به یک نحو صدق کند و یا صدق نکند، بر دو قسم است:

    • کلی متواطی
    • کلی مشکک



    کلی مشکک به آن مفهوم کلیی گفته می شود که بر افراد و مصادیقش به طور متفاوت و غیر یکسان صدق کند؛ یعنی میان مصادیقش از جهت صدق این مفهوم، تفاوت وجود دارد و این مفهوم، بربعضی بیشتر و بر بعضی کمتر صدق می کند.

    برای مثال، مفهوم روشن، یک مفهوم کلی مشکک است. مصادیق این مفهوم، خورشید و چراغ و ماه و آتش و غیره... هستند، اما روشنی آنها یکسان نیست و مثلا روشنایی خورشید به مراتب بیشتر از چراغ است.
    بنابر این مفهوم روشنی برمصادیقش به طور غیر یکسان صدق می کند.

    مثال دیگر برای مفهوم کلی مشکک، عدد است. عدد هزار و عدد صد، هر دو عدد هستند؛ اما عدد هزار بیش از عدد صد می باشد.

    چنین مفاهیمی را که صدق آن ها بر مصادیقشان، متفاوت و گوناگون است، کلی مشکک و خود این تفاوت، تشکیک نامیده می شود.

    منابع



    • منطق مظفر، صفحه 71
    • منطق صوری، صفحه 98
    • شرح مصطلحات فلسفی، صفحه 146

  12. این کاربر از V E S T A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  13. #27
    حـــــرفـه ای V E S T A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    پست ها
    6,502

    پيش فرض ماده و صورت

    ماده و صورت از مفاهیم اساسی فلسفه هستند که اول بار توسط ارسطو وضع شدند و در طول تاریخ حیات فلسفه، همواره مفهومی بنیادین بوده و جای خاص خود را حفظ کرده اند.

    ما در هر چیزی می توانیم ماده و صورت را بیابیم. به همین دلیل گفته می شود که: وجود و حرکت عالم هستی، بر اساس ماده و صورت است.
    در آغاز، آنچه ارسطو را برای اولین بار، به این دو اصل راهنمایی کرد، تفاوتی بود که میان مواد سازنده شئ و ساختار شئ، مشاهده می کرد.


    ماده


    ماده ی هر چیز یعنی مواد ، عناصر و در واقع خمیره ای که شئ از آن تشکیل شده است. مثلا ماده ی لباس، پارچه، ماده ی میز، چوب و ماده ی نمک طعام، سدیم و کلر است.

    بنابراین وقتی از ماده شئ صحبت می کنیم، منظورمان این است که شئ از چه موادی ساخته شده است. آن موادی را که شئ را تشکیل داده اند، روی هم رفته، ماده شئ می خوانیم.


    صورت


    منظور از صورت، قالب و ساختار شئ است؛ نوعی نظم و ساختار که شئ را شکل و تعین می بخشد. به عنوان مثال، خیاط، پارچه را که ماده لباس است شکل داده و به صورت لباس در می آورد؛ به عبارت دیگر، خیاط، به پارچه صورت می بخشد. در اینجا، صورتِ لباس است که آن را لباس می کند، نه پارچه(ماده آن).

    باید توجه داشت که منظور از صورت فقط شکل و قیافه و ریخت ظاهری شئ نیست؛ بلکه همچنین مقصود از آن این است که شئ برای اینکه به وجود آمده و کارکرد داشته باشد، به چه نحو تشکل یا سازمان پیدا کرده است.
    مثلا، صورت مرغ در واقع، آن چیزی است که همه مرغ ها به طور مشترک دارند؛ یعنی مجموعه ویژگی های خاصی که در هر مرغ وجود دارد و آن را مرغ می کند؛ مانند بال، پر، تخم گذاری ... و از همه اساسی تر سازمان و ساختار مرغ یا صورت مرغ است که به آن این اجازه را می دهد که فعالیت ها و ویژگی های خاص یک مرغ را داشته باشد.

    به این ترتیب، به نحوه خاص تشکل اجزاء مادی به منظور ایجاد کارکرد، صورت می گوییم. صورت مانند ظرف و ماده مانند آب است؛ آب را در هر ظرفی بریزیم، به شکل همان ظرف در می آید. صورت ماده را که هیچ گونه تعینی ندارد، شکل می دهد.


    رابطه ماده با صورت


    صورت و ماده همیشه با هم وجود دارند و امکان ندارد یکی بدون دیگری تحقق پیدا کند. صورت، همان ساختار شئ است؛ همان ویژگی های شئ است و به همین علت، چیزی نیست که بتواند از شئ جدا باشد، زیرا ویژگی شیئ از آن جدا نیست. امکان ندارد ماده ای بدون صورت موجود شود؛ زیرا هر ماده ای ظرف و قالبی می خواهد تا در آن جای بگیرد و متعین گردد.

    البته می توانیم چنین چیزی را، یعنی ماده صرف را که هیچ تعینی ندارد، فرض کنیم. فلاسفه، این ماده نامتعین و بی صورت را هیولای اولی می نامند و همان طور که گفته شد، هیولای اولی فقط فرض ذهنی ماست و ممکن نیست تحقق خارجی داشته باشد.


    صورت و حقیقت شئ


    در حقیقت، این صورت شئ است که یک شئ را آن شئ میکند؛ به عبارت دیگر، فعلیت شئ به صورت آن است. ماده شئ هیچ چیز خاصی نیست؛ توده ای خمیره است که هیچ نامی نمی توانیم به آن بدهیم و این خمیره هر چیزی می تواند باشد؛ یعنی این استعداد را دارد که به هر چیزی تبدیل شود. تنها وقتی که این ماده به صورت خاصی درآمد، نام مخصوصی به خود می گیرد و در واقع آن هنگام است که چیزی می شود. به عبارت دیگر، تنها وقتی می توانیم چه بودی و حقیقت یک شیئ را تعیین کنیم که صورتی را پذیرفته باشد.

    همه اشیا و موجودات به سوی کمال خود در حال حرکتند و این کمال، همان صورت است. یعنی همه آن ها می خواهند به فعلیت برسند. دانه می خواهد گیاه شود؛ بنابراین دانه ماده و گیاه صورت آن است. بدین ترتیب گفته می شود که ماده قوه و صورت، فعلیت شئ است.
    چیزی که هیچ ماده ای نداشته باشد، یعنی این که همه اش کمال و فعلیت است؛ یعنی صورت محض و به گفته ارسطو، این صورت محض، خدا است.


    منابع


    • سیر حکمت در اروپا، صفحه 35
    • فرهنگ فلسفی
    • فلاسفه بزرگ، بخش ارسطو

  14. این کاربر از V E S T A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  15. #28
    حـــــرفـه ای V E S T A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    پست ها
    6,502

    پيش فرض ماهیّت

    ماهیت یعنی ذات و چیستی یک شئ.

    ماهیت در اصطلاح منطق سنتی آن کلی ذاتی است که در جواب « این چیست؟» یا «ماهو» می‌آید. ماهیت از کلیات خمس نیست، ولی از مفاهیم اصلی آن است؛ و در ارتباط با آن ذات و عرض معین می‌شوند.ماهیت و وجود دو موضوع علم فلسفه می‌باشند.به حد و اندازه‌ای که وجود به خود می‌گیرد و یا آن موجود را به آن نام می‌شناسند ماهیت آن موجود است.مثلا انسان ماهیت وجودی این حیوان ناطق است.و ماهیت عارض بر وجود است.

    ما همواره اجسام و اشیای بی شماری را میبینیم که در جهان وجود دارند. هر کدام از این اشیا، چیزی هستند و مشخصاتی دارند. به همین چیستی آن ها، ماهیت می گوییم؛ مانند: کتاب، درخت و انسان که هر کدام، یک ماهیت هستند.

    ما یک موجود و یا یک شیئ را می بینیم که مشخصات و ویژگی هایی دارد و آن مشخصات و ویژگی ها چیستی آن شئ را تشکیل می دهند. ما به مجموع این ویژگی ها روی هم رفته نامی می دهیم که همان نام شئ و ماهیت شیئ است. به عبارت دیگر، ذاتیات شیئ را مجموعا ماهیت می نامیم.
    به عنوان نمونه، ما چیزی را می بینیم که ساقه دارد، شاخه دارد، برگ دارد و غیره. سپس روی این چیز، نام درخت را می گذاریم. بنابراین، درخت ماهیت این چیز است. همین طور وقتی می گوییم: آن مایع، سرکه یا آب است، ماهیت و به عبارت دیگر چیستی آن را تعیین کرده ایم.

    به همین دلیل است که در منطق می گویند: ماهیت در جواب ” آن چیست؟“ می آید. در اصل، خود کلمه ماهیت از ماهویت ( ما+هو به معنای ”آن چیست؟“) آمده است.

    ماهیت، امر دور از ذهنی نیست. در واقع، تمام نام هایی که با آن ها اشیا را می نامیم، همان ماهیات آن هاست. مثالی می زنیم:

    از دور می بینیم که موجودی به سمت ما می آید. هریک از ما چیزی درباره چیستی او می گوید. یکی می گوید: انسان است. دیگری می گوید: او اسب است. شخص دیگر می گوید: آن چه به این سمت می آید، گوسفند است. در واقع، هر کسی می خواهد بگوید که آن موجود، چیست؛ یعنی می خواهد ماهیت آن را بیان کند. پس از مدتی، موجود نزدیک می شود و همه می بینند که اسب است. در این حال، نفر دوم با خوشحالی می گوید: "من تنها کسی بودم که فهمیدم ماهیت این موجود، چیست."

    در مقابل ماهیت، وجود شئ قرار دارد. به این معنا که:

    ما وقتی با یک موجود روبرو می شویم، از آن، دو جنبه را درک می کنیم: یکی چیستی موجود که همان ماهیت آن است؛ مثل سفیدی، درخت بودن، حیوان بودن. می گوییم: این موجود درخت است یا این که حیوان است و با این جمله ماهیت آن را بیان می کنیم.

    اما جنبه دیگر، جنبه وجود و هستی شئ است. می گوییم: این موجود که فلان ماهیت را دارد، وجود دارد و یا این که وجود ندارد.

    نکته ای باید بدان توجه داشت، این است که ممکن است یک ماهیت، وجود خارجی نداشته باشد، اما ممکن نیست که چیزی باشد(خواه در ذهن و خواه در خارج) که ماهیت نداشته باشد. در حقیقت، هر چیزی ماهیت دارد؛ خواه موجود باشد، خواه نباشد. مثلا ماهیت غول شش سر و یا سیمرغ، امری خیالی است. اصولا اگر چیزی ماهیت نداشته باشد، نه تصوری می توان از آن داشت و نه نامی می توان به آن داد.

    مفاهیم ماهوی

    بدین ترتیب، مفاهیم ماهوی، مفاهیمی هستند که مربوط به ماهیت شئ می باشند؛ یعنی از جنبه چیستی شئ سرچشمه گرفته اند و ذات آن را بیان می کنند. مانند: مفهوم درخت، مفهوم انسان و مفهوم سفیدی که همه مفاهیمی هستند که مربوط به ماهیت این موجودات می باشند.


    منابع

    • اصول فلسفه و روش رئالیسم، جلد3، صفحه 490
    • منطق صوری، صفحه 107
    • شرح مصطلحات فلسفی
    • فرهنگ فلسفی
    • ویکی پدیا

  16. این کاربر از V E S T A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  17. #29
    حـــــرفـه ای V E S T A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    پست ها
    6,502

    پيش فرض

    مجربات

    مجربات یا تجربیات یکی از مواد قیاس است. منظور از مجربات، قضایایی است که عقل از طریق حس و در اثر تکرار مشاهده حسی، به آن ها حکم می کند.

    تکرار مشاهده حسی یک امر، موجب می شود که انسان، حکم کند که آن امر، امری یقینی و ضروری است.
    مانند این قضایا که:
    "هر آتشی گرم است"
    "هرگاه جسمی را به هوا پرتاب کنیم، در صورتی که نتواند از جاذبه زمین بگریزد، به سمت زمین بازخواهد گشت.
    "جسم در اثر حرارت منبسط می شود"

    برای روشن تر شدن بیشتر مطلب، به آخرین مثال دقت کنید:

    ما انواع گوناگون جسم؛ مانند آهن، سنگ، چوب، مس و... را بارها تجربه کرده و مشاهده نموده ایم که در همه موارد تجربه، جسم مذکور در اثر حرارت منبسط می شود.
    به همین دلیل، این جزم و یقین در ما به وجود می آید که حکم کنیم:
    "هر جسمی در اثر حرارت منبسط می شود."

    بدین ترتیب، مشخص می شود که ما همیشه در قضایای مجربات، قیاسی را به طور ناخود آگاه در ذهن خود ترتیب می دهیم و کبرای آن قیاس خفی یا پنهان، این قضیه کلی است:
    معلول آن است و امر اتفاقی و تصادفی نیست.))
    به عبارت دیگر، توالی یکنواخت وقایع و پیاپی شدن امور به طور منظم، ما را به وجود رابطه علیت میان آن ها رهنمون می سازد.

    غالب مسائل علوم تجربی و طبیعی و به سخن دیگر، تمام قوانینی که در علوم تجربی از راه مشاهده و آزمایش و تجربه به دست آمده است، از نوع قضایای مجربات است.
    مانند:

    "مس هادی الکتریسیته است"
    "علت سرماخوردگی، ویروس است"
    "عدسی محدب، نور را جمع می کند" و ...

    سه نکته


    1- باید توجه داشت که در پیدایش قضایای مجربات یا تجربی، هم حس دخالت دارد و هم عقل. یعنی تجربه تنها به واسطه تکرار مشاهدات، ایجاد علم یقینی نمی کند؛ بلکه به وسیله قیاسی عقلی که همراه با آن است(و در بالا ذکر شد)، منجر به یقین می شود.

    2- قانون کلیی که از تجربه به دست می آید و مبنای یک قضیه مجرب قرار می گیرد، در چارچوب و حدود همان شرایط تجربه است و از آن فراتر نمی توان رفت.

    مثلا از این که چند نفر در فصل سرما، دچار سرماخوردگی شوند، نمی توان نتیجه گرفت که علت سرماخوردگی سرما است(چنانچه این طور نیست)؛ بلکه فقط می توان نتیجه گرفت که یکی از علل این بیماری، سرما است. به سخن دیگر، محدوده قضیه را باید با دقت تعیین کرد و نباید از آن فراتر رفت و مثلا حکم کلیی صادر کرد که واقعا کلی نیست.

    3- مجربات یکی از اقسام یقینیات است و از مبادی یقینی و ضروری قیاس ها به شمار می رود.

    منابع


    • منطق مظفر، جلد2، صفحه 129
    • کلیات منطق صوری، صفحه 363 و 362

  18. 3 کاربر از V E S T A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #30
    حـــــرفـه ای V E S T A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    پست ها
    6,502

    پيش فرض

    حس و قضایای محسوس

    یکی از اصلی ترین مواد قیاس، محسوسات یا مشاهدات است. منظور از محسوسات یا مشاهدات، قضایایی است که از راه حس برای انسان حاصل شده است.
    مانند قضایای:

    "برف سفید است"
    "آتش سوزان است"
    "خورشید گرد است"
    "نمک شور است"
    "من تشنه ام"
    "من ناراحت شده ام" و...

    حس بر دو قسم است:


    • حس ظاهر:

    منظور از حس ظاهر، همان حواس پنجگانه بوده و بر پنج نوع است: بینایی، شنوایی، بویایی، چشایی(ذائقه) و لامسه.

    قضایایی که به واسطه حواس ظاهری تالیف می شوند، (برای تمایز از قضایای حسی باطنی)، حسیات خوانده می شوند.
    مانند این قضایا که:

    "آتش سوزان است"
    "نمک شور است"


    • حس باطن:

    منظور از حس باطن، آگاهی انسان از امور و حالات درونی خود است؛ مانند فکر و ترس و خشم و غم و شادی و گرسنگی و درد و ... .
    قضایایی که انسان به واسطه حس باطن، آن ها را تالیف می کند، (برای تمایز از قضایای حس ظاهری)، وجدانیات نام دارد.
    مانند قضایای:
    "من شاد هستم"
    "من می ترسم"
    "من فکر می کنم"

    بر این اساس، گاهی به جای محسوسات، از لفظ مشاهدات استفاده می کنند که هم مشاهده بیرونی و حسی (حس ظاهر) را شامل می شود و هم مشاهده درونی(حس باطن) را.

    دو نکته


    1- به طور کلی، نخستین آگاهی هایی که برای انسان حاصل می شود، همین آگاهی های حسی است(چه بیرونی و چه درونی)؛ چنانچه اولین آگاهی هایی که یک کودک پس از تولد پیدا می کند، آگاهی به حالات درونی خود(مانند گرسنگی) و آگاهی های حسی(مانند چشیدن غذاها و دیدن رنگ ها ) است.

    2- باید توجه داشت که گرچه می گوییم که ذهن در درک محسوسات احتیاجی به عقل ندارد؛ اما این بدان معنا نیست که حس به تنهایی مبدا برهان و نتیجه گیری قضیه است؛ بلکه به گفته ارسطو، از راه حس تنها، هیچ معرفتی حاصل نمی شود.
    به سخن دیگر، عقل انسان است که از امور محسوس، قضایای معقول استخراج می کند و این قضایا مبدا برهان و قیاس واقع می شوند.
    محسوسات یکی از اقسام یقینات است و از مبادی یقینی و ضروری قیاس ها به شمار می رود.

    منابع



    • منطق مظفر، جلد2، صفحه 129 و 128
    • کلیات منطق صوری، صفحه 362 و 361

  20. این کاربر از V E S T A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •