قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه ی عشق
قهرمانان را بیدار کند
سهراب سپهری
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه ی عشق
قهرمانان را بیدار کند
سهراب سپهری
هنگامی که غـــروب ، بر دل سنگین آسمانـــ شکــــاف می زد
و هنگامی که در آن نارنجـــــــیِ غمگینِ آسمانـــ پَـــر گشـــودم
همــه ی بال های خیال ، نـــور را نشـــانه می رفتند
غافــــل از اینکه آفتابـــــ ،بر جـــــان، آتش به پا خواهد کـــــــرد
و در آن هنگام که دل شـــــوق رسیدن داشتــــ
پرنــــده ی خیالمــــــ به اوجـــــ رسیده بود...
در کجای این فضای تنگ بی آواز من کبوترهای شعرم را دهم پرواز؟
شهر را گویی نفس در سینه پنهان است شاخسار لحظه ها را برگی از برگی نمی جنبد
آسمان در چار دیوار ملال خویش زندانی است روی این مرداب یک جنبنده پیدا نیست
آفتاب از اینهمه دلمردگی ها رویگردان است بال پرواز زمان بسته است
هر صدائی را زبان بسته است زندگی سر در گریبان است
امشب در سر شوری دارم
امشب در دل نوری دارم
باز امشب در اوج آسمانم
باشد رازی با ستارگانم
امشب یک سر شوق و شورم
از این عالم گویی دورم
از شادی پرگیرم که رسم به فلک
سرود هستی خوانم در بر حور و ملک
در آسمانها غوغا فکنم
سبو بریزم ساغر شکنم
...
شاعر: کریم فکور
Last edited by saye; 05-04-2013 at 20:30. دليل: اضافه کردن نام شاعر
پر پرواز میخواهم!
در دنیایی که
دوست داشتن
تنها حرف است
و سهم من تنهایی..
تنها پرواز رهایی است...
و من پرواز میخواهم ..
نام شاعر رو متاسفانه پیدا نکردم
پرپرواز ندارمامادلی دارم و حسرت درناهاو به هنگامی که مرغان مهاجردر دریاچه ی ماهتابپارو می کشندخوشا رها کردن و رفتنخوابی دیگربه مردابی دیگرخوشا ماندابی دیگربه ساحلی دیگربه دریایی دیگرخوشا پر کشیدنخوشا رهاییخوشا اگر نه رها زیستنمردن به رهایی!آهاین پرندهدر این قفس تنگنمی خواند.شاملو
آسمان در پيش چشمان من است ....... آفتاب آسمان جان من است
چون زمين در زير پاهايم بود .........كوه رقصان سر انجامم بود
پنجه در خاك سيه ماندن چرا؟........بي خبر از آسمان ماندن چرا؟
آسمان آبي ز پرواز من است........چون هماي عاشقي راز من است
آن ستاره برق چشمان من است ....مستي مهتاب ايمان من است
مي دهد پرواز من بر من نويد ............چون بميرم مرده ام همچون شهيد
چون نهايت تن ز جان بر ميكنم.......گر قناري باشم آسمان بر كنم
شاه مرغان زمين و آسمان...............باز پر شور جهان بيكران
من سلام آفتابم آفتاب.......همدم و هم صحبت آن ماهتاب
گفتگو با ماه پند و حكمت است ............حكمت و دانش به سان قدرت است
شهپر و شهبال و شهبازيم ما ..........همچو مرغان پر ز آوازيم ما
چون ملاءك ميده بر من سلام ..............من شكوه آسمانم يك كلام
غرش عشق است اي فرياد من.............يادگار من همين فرياد من
اسم شاعر رو نمیدونم .
شبِ ساکت ، پرنده مینوازد
غرور بالهایش آسمان را می خراشد
شعر از سارا
Last edited by sara_program; 10-04-2013 at 18:09.
من و تو دوتا پرنده، تو قفس زندونی بودیم
جای پر زدن نداشتیم، ولی آسمونی بودیم
ابر و باروونو می دیدم، اما دنیامون قفس بود
چشم به دور دستا نداشتیم، همینم واسه ما بس بود
اما یک روز اونایی که ما رو باهم دوست نداشتن
تو رو پر دادنو جاتم، یه دونه آیینه گذاشتن
منه خوش باور ساده، فکر میکردم روبرومی
گاهی اشتباه میکردم، من کدومم تو کدومی
با تو زندگی میکردم، قفس تنگ و سیاهو
عشق تو از خاطرم برد، عشق پر زدن تا ماهو
اما یک روز باد وحشی، رویاهامو با خودش برد
قفس افتاد و شکستو، آینه افتاد و ترک خورد
تازه فهمیدم دروغ بود، دنیایی که ساخته بودم
دردم از اینه که عمری، خودمو نشناخته بودم
تو توو آسمونا بودی، با پرنده های آزاد
منه تن خسته رو حتی، یه دفعه یادت نیفتاد
حالا از قفس شکسته، راه آسمون شده باز
اما تو قفس نشستم، دیگه یادم رفته پرواز
جسمم در حال پرواز
روحم جامانده در جایی بر روی این زمین خاکی.......
گویی بی هدف پرواز می کنم......در این آسمان که جنسی از ابر دارد....
مقصدش مشخص نیست.....
فقط طبق عادت در حال پروازم....
در حال تقلید از گروه....
سرنوشت خود را به دیگران سپردم....
شاید از چیزی که خود فکر می کردم....
بهتر شود...
.
شاید مقصد غروب زیبای خورشید باشد...
جذب انوار نارنجی رنگ اش شدم...
گرمایی لذت بخش...
آرامشی عجیب...
حس می کنم به خدا نزدیک تر شدم....
در حال پروازم..........
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)