تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




نمايش نتايج 1 به 8 از 8

نام تاپيک: دست نوشته های malkemid

  1. #1
    حـــــرفـه ای malkemid's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2005
    پست ها
    4,601

    پيش فرض دست نوشته های malkemid

    سلام دوستان

    تو این تاپیک هر از چند گاهی چیزایی که می نویسم رو قرار میدم. متن هایی که لزوما متن های ادبی نیستن. هر نظری هم داشتید پست بذارید موردی نداره. فقط اینو بگم که پست ها تون ممکنه بعدها به علت پاکسازی تاپیک، پاک بشه. پس از الان می گم که دلخور نشید.

    Last edited by malkemid; 21-02-2013 at 12:23.

  2. 5 کاربر از malkemid بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #2
    حـــــرفـه ای malkemid's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2005
    پست ها
    4,601

    پيش فرض میکرو

    به نام خدا

    تقدیم به همه بچه های دهه 60 که کودکیشان اگرچه بهترین نبود، خاطره انگیز ترین هست.




    میکرو

    حدود 7 یا 8 سالم بود. یک شب که به مهمانی رفته بودیم، یکی از دوستان یک نایلون قرمز رنگ به سمتم آورد و صدای پدرم را شنیدم که : این میکرو مال توئه.
    چند وقت قبل از آن مهمانی در کمال نا امیدی به پدر گفته بودم که : برام میکرو می خری؟ و از آنجایی که می دانستم پدر مخالف سرسخت بازیهای کامپیوتری هست، حتی در خواستم را دوباره هم مطرح نکردم. هنوز هم برایم سوال است که چه شد که من صاحب میکرو شدم؟ شاید علتش این باشد که پدرها مهربانتر از آن چیزی هستند که به نظر می آیند.

    اوایل، تنها یک کاست بازی که به آن " نوار 4 لبه " می گفتیم داشتم. 4 لبه یعنی 4 تا بازی در یک نوار. بعدها نوارهای دیگری دستم رسید که به ظاهر تعداد نامتناهی بازی داشت. یک نوار با هفت یا هشت تا "9" پشت سر هم بازی. عددش را نمی توانستم بخوانم اما معلوم بود خیلی زیاد است. که البته بعد مشخص شد بازیهایش تکراری است. اما به هر صورت یکی از تفریحات و هیجانات ناب دوران، تعویض یا قرض گرفتن نوارهای جدید بود و کسی که نوارهای خاص مثل Robocop یا Ninja Turtles را داشت از ارج و قرب خاصی برخوردار بود.

    اکثر بازیها ژاپنی بود که از نوشته هایش هیچ سر در نمی آوردم و آنهایی هم که انگلیسی بود فقط می توانستم حروفش را پشت سر هم بخوانم. معانی را که نمی دانستم. این شد که شروع کردم برای هر چیزی اسم گذاشتن. به Mario می گفتیم " میکروب"، به Contra می گفتیم "کماندو"، به Adventures Island می گفتیم "ایدموزه" (به فتح الف و کسر یاء). این آخری را پسر عمویم از خودش در آورده بود که استاد اختراع اسمهای جالب از خودش بود که انصافا برازنده این بازی از کار در آمده بود. حتی به خود میکرو هم می گفتیم "آتاری". کلا هر چیز در این سبک را آتاری می دانستیم و بعدها که "سگا" آمد می گفتیم : " یه آتاری جدید اومده که سه تا دکمه داره" . اشاره به دکمه های A,B,C.

    به سرعت در بازیها پیشرفت کردم. "ماریو" را از حفظ بودم و بارها بازی را "تمام کرده بودم". جای تمام ستاره ها، قارچها، قارچهای کمکی، تمامی تونلها را هم می دانستم. در "دابل دراگون" مهارت خیره کننده ای داشتم و گاهی بعد از ساعتها بازی حتی یک ضربه هم نمی خوردم. اصطلاحا " جونم پر بود". "کنترا" را چشم بسته تا آخر می رفتم. کارکتر شلوار آبی را دوست داشتم که به خیالم " آرنولد" بود و آنی که شلوار قرمز داشت"رامبو". در بازیهای مبارزه ای بسیار بی رحم بودم و ملاحظه "بچه مهمونه" و اینها را نمی کردم.
    اما نهایت لذت و شادی که در یک بازی کامپیوتری تجربه کردم، یک بازی فوتبال بود. بازی تماما ژاپنی که تمام لم هایش را با سعی و خطا یاد گرفته بودم و آن موقع فکر می کردم اسمش " گل 3" هست و بعدها فهمیدم که اسمش Kunio-Kun Nekketsu Soccer League هست و اتفاقا طرفدار جهانی هم دارد. یک بازی هیجان انگیز پر از کتک کاری و اتفاقات خنده دار. عاشق این بودم که دروازه بان باشم و حمله کنم و دروازه را خالی رها کنم. در لحظات آخر به سختی برگردم و دروازه را نجات بدهم.



    در این به ظاهر فوتبال دو همبازی بسیار "پایه" داشتم. پسر خاله و پسر عمویم. آنقدر پای بازی می نشستیم تا مادر به بهانه اینکه " تلویزیون داغ شد" بلندمان کند. از شما چه پنهان، از مادر حساب نمی بردم. اما کافی بود صدای زنگ بازگشت پدر به خانه به گوش برسد. دم و دستگاه را خاموش کرده و نکرده، داخل میز تلویزیون می ریختم و می رفتم به اتاقم.

    در طول سال تحصیلی میکرو اصطلاحا" جمع " می شد تا مبادا مانع درس و مدرسه شود. البته هر از گاهی از اصل" سوء استفاده"، استفاده بهینه می بردم و با واسطه قراردادن "بچه های مهمان" پدر را در محظور قرار داده و برای ساعاتی میکرو را "آزاد" می کردم.

    در بازی بسیار دیکتاتور بودم. همیشه" دسته یک" مال من بود و دسته دو به نوبت بین بقیه می گشت. هر کس که "می سوخت" دسته را به دیگری می داد. هر از گاهی هم جهت اعلام مراتب سپاسگزاری از "بچه های مهمان" که اجازه میکرو را گرفته بودند، یا از ترس شنیدن جمله" تو که همش خودت بازی می کردی،دفعه بعد از این خبرا نیست" بعد از رفتن مهمانها، به تماشا می نشستم و گوی و میدان را در اختیار بقیه قرار می دادم و صد البته بعد از دقایقی به بهانه اینکه " اینجا خیلی سخته، بلد نیستی ردش کنی" دسته یک را پس می گرفتم.

    آن موقع ها هر چند وقت یک بار تلویزیون یک برنامه ای می گذاشت در بیان مضرات بازیهای کامپیوتری که بزرگترین بدشانسی بود اگر پدر این برنامه را می دید. یک بار هم در یک برنامه ای، شخصی که خدا پدرش را بیامرزد، گفته بود که این بازی ها اعتماد به نفس بچه ها را بالا می برد که همین جمله دستاویز خوبی در مقابله با بحث مضرات بازیها بود. گرچه هیچوقت نفهمیدم آیا این بازیها اعتماد به نفس کسی را بالا برد یا نه؟ به گمانم نه. حداقل در مورد خودم.

    موقعی که همه بازیها را فول شده بودم و با تمام دور و بری ها نوار عوض کرده بودم، به فکر خرید یک نوار جدید افتادم. گران بود. مهمتر از آن اصلا خرجی ضروری نبود. چاره کار را در نوشتن نامه به پدر دیدم. یک نامه نوشتم دقیقا به این مضمون:

    خیلی دوست دارم یک نوار آتاری ((از خودم)) داشته باشم.

    و نامه را یک جایی گذاشتم که پدر بعدا ببیند. دور کلمه "از خودم" را هم پرانتز گذاشتم که یک موقع فکر نکند منظورم تعویض نوار است. چاره گر افتاد. با اینکه گران بود، اما پدر باز هم خرید. به گمانم 3400 تومان. مبلغی بود برای خودش در آن زمان. شاید صداقت کودکانه و نحوه بیان ناشیانه درخواستم، پدر را مجاب کرده بود. چه کسی می توان بگوید پدرها فرشته نیستند؟

    بعد از سالها، در جستجوی خاطرات کودکی، مدتی پیش امولاتور بازیهای میکرو را دانلود کردم و به یاد روزهای قدیم، چند ساعتی با پسر خاله و پسر عمویم " گل 3 " بازی کردیم. به یاد روزهایی که شاد و خندان، بدون نگرانی از قیمت ارز و دلار، بدون نگرانی از اینکه فردا چه می شود، بازی می کردیم و می خندیدیم. از گرفتن یک "کمکی" در لحظات آخر چه شادی نصیبمان می شد و وای از آن زمانی که در مرحله ای حساس، برق قطع می شد. به یاد روزهای منتهی به تعطیلات که میکرو "آزاد" می شد و به یاد گذشته هایی که زیبا بود و هست و دیگر گذشته است.





    وحید
    91/12/3
    ساعت 4:30 صبح
    Last edited by malkemid; 21-02-2013 at 04:46.


  4. #3
    کاربر فعال مشاوره خرید گوشی موبایل Iloveu-ALL's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2011
    پست ها
    5,275

    پيش فرض

    Mario می گفتیم " میکروب"، به Contra می گفتیم "کماندو"، به Adventures Island می گفتیم "ایدموزه" (به فتح الف و کسر یاء)
    ما به این بازی ها یه چیز دیگه میگفتیم:
    Mario > قارچ خور
    Contra > کماندو
    Adventures Island > میوه خوار (این رو یادم هست که داییم با دوتا از پسردایی هام می نشستم از شب تا صبح بازی می کردن و باز نمی تونستن تا آخرش برن!)
    پسر دایی هام هم از این میکرو ها داشتن و بهش می گفتن (family game (family games و بعد اینکه سگا خریدن میکروشون رو به من دادن.


    این بازی برای من هم بهترین بود. اتفاق ها و زد و خورد های این بازی، بی نظیر بود.
    یادمه یه بار رفته بودم تو بخش پسورد و بطور شانسی یه پسورد زدم و درست در اومد! بعد اون رو ادامه دادم و بازی رو تموم کردم.
    Last edited by Iloveu-ALL; 21-02-2013 at 09:47.

  5. این کاربر از Iloveu-ALL بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  6. #4
    حـــــرفـه ای malkemid's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2005
    پست ها
    4,601

    پيش فرض

    امروز رفتم تو نخش. اوستا برقکار رو میگم. حدودا چهل و پنج ساله، هیکل متوسط، بینی خوش فرم و موهای کم پشت. یه آدم معمولی مثل هزاران نفر دیگه. به نظرم بی سواد اومد. چه اهمیتی داره؟ فقط از رو تجربه بلد بود فاز و نول رو با هم جفت و جور کنه و برق کشی ساختمون رو راه بندازه. قرار بود مبلغی از دستمزدش رو بهش بدم. گفتم شماره کارتشو بده تا بریزم به حسابش. کمی من من کرد و پرسید که همون کارتی که یارانه میگیره رو بده میشه؟ منم گفتم که میشه. و قرار شد وقتی رفت خونه شماره کارتش رو بهم بگه.
    صحبتمون گل انداخت و چونش حسابی گرم شد. شروع کرد از خودش گفتن. عاشق این بود که یارانه ها رو بریزن و به قول خودش دویست و خورده ای "پول یکجا" بیاد دستش. می گفت باهاش 2 تا قسط رو پرداخت می کنه. کلی هم دعا می کرد به جون مسببینش.بعد گفت که اگر دارم، یه مقداری از پول دستمزدش رو نقدی بدم. گفت که می خواد برای خونه گوشت بخره. آخه دو ماه بود که گوشت نخورده بودن. از شانس بد پول زیادی همراهم نبود. بهش گفتم بعد از ظهر که میام حتما یه مبلغی نقدی براش میارم.
    بازم رفتم تو نخش. کارش بد نبود. نه اینکه بگم درجه یک، ولی در حد خودش خوب بود. به لوله خرطومی می گفت لوله خرطون. نفهمیدم چرا. نه پر توقع بود و نه تنبل. معمولی معمولی.

    بعد از ظهر دوباره رفتم سر ساختمون. منو دید خندید و گفت : مهندس، خدا مه کار سر دیه. یعنی مهندس، خدا حواسش بهم بود. گفتم چتی؟ یعنی چطور؟ گفت : زنا اون یخچال بن من اتا تقسیم گوشت پیدا هکرده امروز بوردمه سره بدیمه قرمه سبزی خرشی هکرده. یعنی که : زنم اون ته مه های یخچال یه تقسیم گوشت پیدا کرد و برای ناهار خورش قرمه سبزی درست کرده بود.

    خندیدم و یکم باهاش شوخی کردم. داشت لوله خرطومی ها رو تو دیوار کار می ذاشت. اومدم لبه ساختمون. نه خیلی لبه. ارتفاع رو دوست ندارم.یه گنجشک رو دیدم که یه تیکه چوب کوچیک به منقارش گرفته بود. گمونم می بردش تا باهاش لونه درست کنه.

  7. 5 کاربر از malkemid بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  8. #5
    پروفشنال salar79's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2012
    پست ها
    805

    پيش فرض

    تقدیم به همه بچه های دهه 60 که کودکیشان اگرچه بهترین نبود، خاطره انگیز ترین هست.
    ما دهه هفتادیا برای هشتادیا خواهیم گفت!!!

  9. این کاربر از salar79 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  10. #6
    حـــــرفـه ای malkemid's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2005
    پست ها
    4,601

    پيش فرض

    برای پسرم "راستین"


    دیر وقت است. "آزادی یا مرگ" پیش رویم باز است و سعی می کنم که بخوانم. کند پیش می رود. پسرم خوابیده است و من مراقبم نکند پشه ای بیازاردش، غَلْطِ ناجوری بزند، صورتش را چنگ بزند یا نکند که آب در دلش تکان بخورد. خیره نگاهش می کنم، آرام، معصوم، زیبا.
    گاه می بینم که در خواب لبخند می زند، دستهایش را تکان می دهد، اخم می کند و نفس نفس می زند.دلم غَنج می زند اما محو تماشایش، پلک هم نمی زنم.
    زندگی چه چیز عجیبیست. با یک اتفاق ساده که هزاران بار در روز تکرار می شود، با تولد یک نوزاد، اشک را به چشمانت می آورد و لبخند را بر لبانت، به روزگارت معنای دیگری می بخشد و حس خوشبختی را در قلبت می کارَد.
    و خوشبختی چه چیز ساده ایست. دنیایی که ساده اش پنداری و کسانی که دوستشان بداری.
    آری اینست خوشبختیِ راستین.


  11. 9 کاربر از malkemid بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  12. #7
    حـــــرفـه ای malkemid's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2005
    پست ها
    4,601

    پيش فرض

    سرم رو بالا می کنم. یه گروه دختر بچه با لباس فرم مدرسه و کلی سر و صدا ... ميرن سمت مزرعه گل. گمونم برای بازدیدی، چیزی.
    چند دقیقه بعد یه ماشین اون سمت خیابون پارک می کنه..یه آقای میانسال صندوق رو باز می کنه...سعی می کنه یه چیزی رو بیاره بیرون...دقت می کنم...یه ویلچر ه.
    ویلچر رو یه جای مطمئن باز می کنه و دوباره ميره سراغ ماشین. یه دختر بچه رو بغل می کنه...لباس فرم مدرسه تنش ه... بچه رو ميذاره رو ویلچر...میان به سمت من. می بینم که دختر بچه معلولیت داره.
    ميرن سمت مزرعه گل. دزدکی نگاهشون می کنم...دختر بچه می خنده. شاده.
    چند دقیقه ای می گذره...گروه بچه های مدرسه بر می گردن. بیشتر شون چند تا شاخه گل یا یه گلدون کوچیک دارن. اثری از ویلچر نیست.
    اون طرف خیابون...ویلچر رو می بینم. دختر بچه رو گذاشته توی ماشین. لابد پدرش ه.
    صندوق رو باز می کنه. یه تلمبه دستی در میاره، باد لاستیک های ویلچر رو تنظیم می کنه...یه بطری آب و یه پارچه می گیره و ویلچر رو تمیز می کنه. بعد جمعش می کنه و ميذاره تو صندوق.
    نگاهمون ميفته به هم. یه لحظه کوتاه. سوار ماشین میشه.
    و بعد ميرن.
    من موندم. با یه بغض. با فکر دنیایی که هر روز ازش یه چیز جدید می خوام. اونقدر که گاهی قدر داشته هام رو فراموش می کنم.

    بیست و چهارم اسفند نود و سه

  13. 4 کاربر از malkemid بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  14. #8
    حـــــرفـه ای malkemid's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2005
    پست ها
    4,601

    پيش فرض

    انتخابات جابُلسا*

    مطلب ذیل در خصوص انتخابات شهر خیالی جابلسا نوشته شده است. فلذا از هر گونه تطبیق دادن آن با دنیای واقعی جداً پرهیز گردد!
    عموماً هر انتخابات چند رکن اصلی و فرعی و مخلفات دارد که ممکن است بنا بر شرایط و نوع آن، با مقداری بیش و کم، به مانند انتخابات جابلسا باشد.
    الف- منصب
    اول از همه منصب مورد نظر است. فرنگی اش می شود پُست. این منصب مورد دعوی جایی است برای خدمت کردن که همه کاندیدا ها برای راه یافتن به آن و خدمت کردن، سر و دست می شکنند و رقابت سالم و ناسالم می کنند، چون جای دیگر نمی شود خدمت کرد و اصولاً بهترین خدمت در جایی است که به چشم بیاید. افراد می آیند برای خدمت و حل مشکل جمع، اما اول از همه مشکل خودشان حل می شود. آسیاب به نوبت!
    ب- کاندیدا
    بهترین نوع کاندیداتوری، از نوع منفرد آن است. به این صورت که یک منصب و محل خدمت فراهم است و فقط یک خدمتگزار داریم که همین باعث می شود به طرز قابل توجهی از هزینه ها و وقت تلف کردن ها و غیره کاسته شود. همان یک نفر به آرزویش می رسد و مشغول خدمت می شود. اما از آنجا که شوق خدمت، کم چیزی نیست و نمی شود به سادگی از آن گذشت، چنین اتفاقی کمتر رخ می دهد و در غالب موارد، سر منصب مورد نظر دعوا است.
    کاندیدا شخصی است که عموماً با انگیزه های شخصی و نه جمعی، وارد جریان انتخابات می شود و آن بر دو قسم کلی می باشد:
    1- کاندیدای بد اخلاق
    2- کاندیدای خوش اخلاق
    خوشبختانه با پیگیری های مجدانه مسئولین، دسته دوم روز به روز در حال کاهش می باشند.
    از شرایط و لوازم کاندیداتوری، مهمترینش دوست و رفیق زیاد است. کاندیدایی که دوست و رفیق زیادی دارد و دوستهایش هم دوستهای زیادی دارند در مجموع از شانس بیشتری برای انتخاب شدن برخوردارند. با تکیه بر این خصوصیت مهم، در فکر کردن هم صرفه جویی می شود. به این صورت که یک نفر بجای همه فکر می کند و به دوستش می گوید که به چه کسی رای بدهد و دوستش به دوستهایش می گوید و الی آخر.
    فکر کمتر، زندگی بهتر.
    پ- سوابق کاری
    یک لیست ترجیحاً بلند بالا تهیه می شود از عناوین و افتخارات کاندیدای مورد نظر، فارغ از اینکه نتایج آن مثبت یا منفی باشد. رئیس فلان اداره، مدرس دانشگاه، عضو بهمان تشکل و قس علی هذا. حال اینکه اداره مذکور، در زمان تصدی فرد مزبور، به چه وضعی در آمده است، چندان ملاک نیست.
    طبق بررسی های به عمل آمده اگر به سوابق اینچنینی تکیه کنیم، افرادی که یکی دو دهه در مناصب خود مشغول خدمتگزاری بوده اند، اصلح می باشند و با وجود این عزیزان چه حاجت به انتخابات.
    در تواریخ جابلسا آمده است که شخصی به نام "وندرلی" مدتی مربیگری تیم فوتبال رئال جابلسا را بر عهده داشت و متاسفانه با تمام تلاشی که در جهت سقوط تیم به دسته سوم نمود، مسئولین وقت زود گوشی دستشان آمد و جلویش را گرفتند. اما به هر حال برگ برنده را "وندرلی" درسوابق کاری اش دارد: مربیگری رئال جابلسا.
    ت- برنامه
    یک سری کلی گویی های کلیشه ای و مبهم است که بهتر است با برنامه سایرین همپوشانی نداشته باشد. برنامه ریزی برای جوانان، عدالت، رضایت، شخصیت و مضامینی ازاین دست که لزومی ندارد بعدها اجرایی شود. دیده شده کاندیدایی که جزو سرکردگان مافیای جابلسا بوده است، اولویت برنامه هایش بر سرنگونی مافیا بنا نهاده شده است.
    کاندیدایی که بتواند در این قسمت اشک شوق را به دیدگان مخاطبین بیاورد، حدود ده درصد راه را طی کرده است. این ده درصد مربوط می شود به رای اولی ها که بندگان خدا هنوز گوشی دستشان نیامده، نود درصد باقیمانده قدیمی ها هستند که گوششان از این شعارها پر است.
    ث- تبلیغات
    عامل اصلی در تبلیغات، پشتکار است. به این صورت که می بایست آنقدر عکس و پوستر و کد انتخاباتی را به زور و همه جا و همه وقت به خورد رای دهندگان بدهند تا در ضمیر ناخودآگاه شان حک شود و شب خواب کاندیدای اصلح را اسلحه به دست ببینند.
    ساده سازی در تبلیغات دومین عامل مهم است. به این صورت که مخاطب درگیر مسائل پیچیده نشود.
    - آیا می دانید برای رای دادن چه چیزی لازم است؟ فقط کارت جابلسا و دیگر هیچ.
    رای می دهد، پس هست. ( نقل از رنه جابلسایی)
    اصولاً تبلیغات مشمول صرف هزینه، وقت و اعصاب فراوان از هر دو سوی مبلّغ، و شنونده می باشد. عموما مشتمل بر چند روش است:
    رفاقتی:
    - به به ممد جان چطوری؟ هوای مارو داشته باشی ها.
    سخاوتی:
    - حالا شما که چند تا حق رای داری، یکی شو بده به ما جای دور نمیره.
    مسالمتی:
    - به اکبر جابلسایی رای میدی، وگرنه از فردا سر کار نیا.
    مراودتی:
    - شما به اصغرآقای ما رای بده، ما هم به اکبر آقای شما رای میدیم.
    سعایتی:
    - نشنیدی مگه؟ فلانی خیلی راجع بهش بد میگن، اصلا آدم جالبی نیست. یه وخ رای ندی بهش.
    مشارکتی:
    - ببین این پس فردا رای میاره اونوقت نگاه می کنه کیا بهش رای دادن ها، از ما گفتن.
    رودربایستی:
    - جان بچم جبران می کنم. روی مارو زمین ننداز.


    شفقتی:
    - تو رو خدا به من رای بده، اوضاعم خوب نیست یه رای هم یه دونست.
    متابعتی:
    - شما که خودت گلی و از مایی، لطف کن به خانم بچه ها و عروس و داماد و نوه نتیجه ها هم بگو هوای مارو داشته باشن.
    رضایتی:
    - کیف کردی سری قبل دوتا مصوبه آوردیم اصلا وضع شماها از این رو به اون رو شد؟ ان شا الله این سری فکرهای دیگه ای هم داریم.(چشمک)
    صداقتی:
    - به علت عدم بازدهی مطلوب، تقریبا منسوخ شده است.
    ج- لابی
    اصولا تا اسم لابی می آید آدم ذهنش می رود پیش کله گنده ها! غافل از اینکه یک لابی ساده با کارمندان اداره، دانشجویان دانشگاه، بچه محل ها و غیره هم می تواند بسیار کارگشا باشد!
    چ- ائتلاف
    ائتلاف عموما به این خاطر استفاده می شود که کاندیدا خودش را بچسباند به کاندیدای دیگری که احتمال انتخاب شدنش زیاد است. حتی اگر مواضع کاملا متفاوت باشد، خوبی اش این است که می شود از رای های همدیگر استفاده کرد. بازی برد برد.
    ه- لیدر
    در فرهنگ لغت با نام تبلیغاتچی و بوقچی نیز آمده است. لیدر بصورت محسوس یا نامحسوس وظیفه فرو کردن تبلیغات از پیش آماده شده را در ذهن مخاطبین دارد. در افسانه های جابلسا آمده است لیدرها بعد از رای آوردن کاندیدای مد نظرشان، شغل لیدری را رها کرده و مشغول کار نان و آب داری می شوند.
    خ- هوادار
    هوادار اصولا نقش تزئینی دارد. در جلسات و مجامع و محافل حضور دارد، به موقع سوت و کف می زند، به موقع هورا می کشد و به موقع هم پذیرایی می شود. دیده شده که برخی هوادارها از باب دور اندیشی، در محافل تمامی کاندیدا های جابلسا و جابلقا حضور می یابند تا فردا روز هر کدام رای آورد، جزو حامیانش بوده باشند.
    د- روز رای گیری
    این مورد حکم فوت کوزه گری را دارد. کاندیدا و تمامی اکیپ تبلیغاتی بصورت متمرکز یا پراکنده در محوطه حضور داشته و با ایجاد فضای صمیمی و مفرح، حداکثر تا پایان انتخابات، رای دهنده را تحت تاثیر قرار می دهند و علاوه بر القای حس مهم بودن به او، آخرین حربه ها را هم به کار می برند.
    - ممد جان چطوری؟ آقا مشتاق دیدار، سر نمیزنی به ما، گل پسر چطوره؟ راه میره؟ زن نگرفتی براش؟ ها ها ها. بیا این بروشور دستت باشه یه دوری بزن.
    ذ- رای دهنده
    مهمترین رکن هر انتخابات، تصمیم گیرنده.
    عموماً به امید بهبود اوضاع، مشقات دوران تبلیغات را پشت سر نهاده و سر صندوق حاضر شده است. به چند دسته کلی قابل تقسیم است:
    1- آنقدر درگیر مشکلات و کارهای خودش است که تصمیم گیری اش دقیقه نودی است. تا لحظه نوشتن آرا، هیچ فکری نکرده است و الله بختکی و قضا قورتکی رای می دهد.
    - ای بابا، هنوز هم که رای خالی دارم. بذار به اینم رای بدم رای هام نسوزه.
    2- محافظه کار و ناسیونالیست است. کاری به صلاح و صحت رای اش ندارد.
    - باز اکبر جابلسایی انتخاب شه بهتره تا رضا جابلقایی. هرچی باشه همشهریه.
    3- صاحب تصمیم و اراده نیست. مقلد و دنباله رو است.
    - ممد بیا این رای منم خودت بنویس. یه چیز خوب بنویس فکر کن مال خودته، هر گلی زدی به سر خودت زدی.
    4- صاحب فکر و عقیده مستقل است. عموما چون در اقلیت است، رای اش چندان موثر نیست. به زور رای هایش را پر نمی کند و با وسواس به تبعات رای اش می اندیشد.
    فکر می کند، پس هست.
    ر- اعمال پسا رای گیری
    کار به روز رای گیری ختم نمی شود و روزهای پس از رای گیری نیز آدابی دارد. بالاخره دوره های بعدی هم در کار است.
    اعمال پسا رای گیری بر دو قسم است:
    1- تقدیر و تشکر از رای دهندگان که یاری رساندند، متاسفانه نشد که خدمتگزار باشد.
    2- تقدیر و تشکر از رای دهندگان که یاری رساندند، امید به اینکه خدمتگزار خوبی باشد.

    تا اینجای انتخابات را قدما دیده اند و درک کرده اند و بسا مواردی که ازنظر قدما و نگارنده دور مانده باشد که بزرگمهر حکیم گوید:
    همه چیز را همگان دانند و همگان، هنوز از مادر نزاده اند.

    * جابلسا: به ضم ب و کسر ل ، در فرهنگ لغت دو معنی برای آن آمده است:
    1- نام شهری با هزار دروازه در دورترین نقطه مغرب زمین.
    2- از ترکیب فرنگی فارسی ساخته شده است به صورت: جاب + لس + ها به معنی بیکاران.
    ------------------
    نشر و بسط این متن به هر صورت اعم از شفاهی و کتبی، با و بدون اجازه نگارنده بلامانع می باشد!

    آینه چون نقش تو بنمود راست.....خود شکن، آینه شکستن خطاست.

    Last edited by malkemid; 28-11-2015 at 23:37.

  15. این کاربر از malkemid بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •