نفس کشیدن بی دلیل ...
راه رفتن بی هدف ...
بازی تکراری زندگی ...
مقصد نامشخص ...
فردایی نامعلوم ...
عمر بر باد رفته ...
خسته ام ...
آرامش ابدی پس کجایی ...!!؟
نفس کشیدن بی دلیل ...
راه رفتن بی هدف ...
بازی تکراری زندگی ...
مقصد نامشخص ...
فردایی نامعلوم ...
عمر بر باد رفته ...
خسته ام ...
آرامش ابدی پس کجایی ...!!؟
دیدن رفتار بچه گانه ای که هیچ حرفی واسه گفتن نمیزاره ...
اجرای قوانین به دست کسایی که هیچی بارشون نیست جز یک اسم و سابقه ...
دیدن آدمهای هم دردی که اگر هر روزم بینشون باشی و ببینیشون مثل یه غریبه فقط از کنارت بی توجه رد میشن ...
احساس زرنگی کردن عده ای که فکر میکنن با بچه طرفن و با نقاب بره تو پوست میش میخوان واسه یه هدف پوچ و تو خالی به قول خودشون حالت رو بگیرن اما نمیدونن که ...
و نتیجش : یاد گرفتن یه درس جدید از کسایی که خودشونم نمیدونن رفتارشون واسه من شد درس یاد گرفتن (ممنون)
اینا مهم نیست مهم عمری که داره میره توی مسیر نامعلوم شایدم بی ارزش (امیدورام اینطوری نباشه)
صد بار به خودم گفتم ولی نمیدونم چرا قبولش برام سخته بزار یه بارم به تو بگم از آدما هیچ انتظاری نداشته باش اونا فقط مثل یه سایه از کنارت رد میشن آخرشم خودت میمونی و تنهایهات .
Last edited by Mr_100_dolari; 17-01-2013 at 16:38.
مدت هاست در انتظارش به سر میبرم ...
مرا به آرامشی ببر تا در سکوتش با تو در تنهایی گم شوم ...
شما همتون رفتید یا هر رو خبر رفتن یکیتون داره میاد اما من هنوز اینجا توی افکار مبهم خودم با تنهایی هام هنوز دارم دسته و پنجه نرم میکنم
شما خوشحال از شروع یک راه تازه هستید اما من هنوز توی قفس زندگی در حسرت رسیدن به آرزوهام دارم دست و پا میزنم
من خوشحالم به خاطر خوشحال بودنتون و ناراحتم به خاطر زمان های از دست رفته ...
اما تنهایی رو به خوشی زود گذر یه شروع تازه که هر لحظه با حضور نفر سوم از هم پاشیده میشه ترجیح دادم
شروعی که از همون اولش سست بودن تعهدتون داره به هر رهگذر غریبه ای چشمک میزنه ...
بزارید چند سال دیگه گذر زمان خودش قضاوت میکنه که کی برده و کی باخته !!
کنار تو بودن باعث شد منم یه بازیگر بشم اما نه مثل تو یه بازیگر بی وجدان ...
بلکه بهترین بازیگر نقش اول تنهایی ها ...
Last edited by Mr_100_dolari; 01-02-2013 at 01:31.
یه زندانی که هر روز داره پشت میله های زندان جون میده
یه زندانی که شکستن میله های قفس براش شده تقریبا یه رویا
دیگه فکر کنم دوران محکومیتش تموم شده !!
پس دوباره درهای قفس رو براش باز کن و کمکش کن که بتونه بیاد بیرون ...
کمکش کن که هر چی زودتر دوباره طعم شیرین آزادی رو بچشه ...
یه فرصت دیگه ولی از دست رفته
مثل بقیه فرصت ها که از دست رفتن ...
خیلی وقته که به از دست دادن فرصت ها عادت کردم
بدون که من از تو خسته ترم
پس من و سرزنش نکن چون شرایط اینجوری ایجاب میکنه !!
کی تغییر میکنه ؟
منم نمیدونم و خسته از تکرار با تردید نسبت به فرصت های آینده قدم بر میدارم
شاید دفعه بعدی مثل این بار نباشه ... (امیدوارم)
شاید ...
کی میدونه ... !!
و با اندک امـــــیدی به تغییر دوبـــاره ، در تلاطــــم طلوعــــی دیگر همچون سایــــه ای در تیرگی این شـــب سیاه محــو میشوم .
ســـــــلام
مــن دارم از تــوی زنـــ ــدان مــــــیام بـــــیرون ...
امــــا خیلی وقــــــته که نـمیدونم کی هستــــــم !!
مــــیون آدمــــ ـکهای اینــجا گـــم شـــــــدم .
اگــــر دوســـــــت داشــــــتــی کــــمکــــم کــــن ...
خداحافــــظـ .
رفتــن سـخـت بــود امــا خــوب مســـیر روبــرو منـتـــظـر بـــود...
بـرای هــمـین مــن جــاده هــمــسـفر تــغـیـیـرات شــدیــم ...
بــرای پــیــدا کــردن کــسـی کـه خـیلی وقـتـــه کــــنـارمـــون بـــود امـا مـا خـیلی وقـت بــود کـه گـــــــــمــش کـــرده بـودیـــــــم ...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)