تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 1 از 7 12345 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1 به 10 از 65

نام تاپيک: دست نوشته های Ar@m

  1. #1
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض دست نوشته های Ar@m

    گاهي نگاه كردن به گذشته شبيه اين است كه تو را در اتاقي تنها با حيوان درنده اي كه در قفس حبس شده تنها بگذارند و اين اطمينان را به تو بدهند كه قفسي محكم تر از آن وجود ندارد. نتيجه اين است كه حتي اگر تو با تمام وجود به آن قفس اطمينان داشته باشي آيا ميتواني بگويي كه در آن اتاق و چشم در چشم آن هيولاي گرسنه كه مستقيم تو را مينگرد احساس آرامش ميكني؟
    احمقانه است. ولي واقعي تر از اين نميشود تصور كرد. گذشته اي كه هيچ آسيبي به تو نميتواند برساند در حقيقت درحال آسيب رساندن به توست.


  2. #2
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    ياد گرفتم كه به آرزوهايم فكر نكنم تا زماني كه زمانشان فرا برسد. مشكل فقط اين است كه گاهي زمانشان كه ميرسد ذهن من كه فكر نكردن را بيشتر از فكر كردن آموخته است، فراموششان كرده است. پاييز روي نيمكت ها را براي همين آفريده اند. پا روي پا بيندازم و با یک نفس عمیق نگاه كنم به دشت مرده ي رنگهاي قرمز و نارنجي و زرد. به مرده هايي كه جذابيتشان از زنده هايشان بيشتر است.
    شايد آرزو هم اگر بميرد ماندگارتر شود.


  3. #3
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    برايم دليل بياور.
    مثل دلايلي كه وقتي يك نفر تصميم به خودكشي ميگيرد برايش رديف ميكنند. روي سياه و سفيدها خطوط رنگي ميكشند و خاطرات و آدمهاي خاطرات را رديف ميكنند جلوي چشمهاي خسته اش. لبخندهاي كمرنگ را پررنگ تر ميكنند و بي هيچ غرضي صحنه هاي غم انگيز را پرت ميكنند بيرون.مي چسبند به واژه ي تكراري "هنوز". هنوز ميشود. هنوز هست. هنوز باید بشود. هنوز باید باشد. هنوز و هنوز و هنوز.
    دليل مي آورند انگار وسط بزرگراهي هستند و بايد براي تصادف نكردن دليل داشته باشند: از كمربند ايمني گرفته و سرعت مجاز 80 كيلومتر در ساعت تا كودكي كه در خانه چشم انتظار ورودشان است. و يادشان ميرود خودشان اگر با اين دليل ها ميتوانند تصادف نكنند راننده روبرو كه مجازها را پشت سر گذاشته و نه براي خطوط سفيد و نه قرمز ارزشي قايل نيست دارد به تصادف فكر ميكند. بي دليل.

  4. 13 کاربر از Ar@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #4
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    هرروز از آن خيابان دراز 45 دقيقه اي هميشگي با آن آسفالت كج و كوله اش پياده ميگذشتم. تمام ديدني ها، مغازه ها و كتاب فروشي هاي آن را حفظ بودم و ميدانستم مدارسي كه از مقابلشان رد ميشوم ساعت چند تعطيل ميشوند و بستني فروشي سر ميدان ساعت چند باز ميشود.
    زماني كه باران مي باريد چاله هاي عميقي را كه نميشد بي هوا پا رويشان گذاشت و سرتاپا گلي نشد ميشناختم و زماني كه برف مي آمد ميدانستم در كجاي خيابان ميشود پا گذاشت و كله پا نشد. و سر رد شدن از آن كوچه با ديوارهاي گلي و درختان سپيدار محال بود كه بجاي نگاه كردن به عرض خيابان به درختاني كه تا انتها ميرفتند خيره نشوم.
    گاهي بي آنكه قصد سوار شدن به اتوبوسي را داشته باشم روي نيمكت قراضه ي ايستگاه به شلوغي بي شكلي كه عاشقش بودم خيره ميشدم. مثل عقده اي ها لذت ميبردم از نشستن بدون انتظار در ايستگاه اتوبوس.
    يك روز اما در پوسته ي روشنفكران احمقانه به روزمرگي خيابان فكر كردم.
    خيلي ها فكر ميكنند از روزمرگي فرار كردن كاري فوق العاده است.ولي روزمرگي دقيقا از لحظه اي خلق ميشود كه به آن فكر كني.
    حيرت انگيز است: قبل از آن وجود ندارد.
    فكر كردن به اندازه ي فكر نكردن سررشته ي اشتباهات فاجعه آفرين بشر است.

  6. 11 کاربر از Ar@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #5
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    به كوه آتش فشان بودن مشهورم. به نگاه منفي و نيمه ليوان هاي خالي رديف كنار هم ...
    گاهي احساس ميكنم مقابل سوالهايي كه از من جواب ميخواهند شبيه همان شاگرد مدرسه اي هستم كه بايد به سوال جواب بدهد اما فقط همان جوابي را كه انتظارش را دارند. جوابي كه توي همه كتابهاي درسي راجع به آن نوشته اند. با خودكار قرمز زيرش خط كشيده اند. جزو نكات مهم و طلايي تكرارش كرده اند. جوابي كه قبل از آنكه داده شود تعيين شده و مشخص است.
    مردم از اميد چه ميفهمند؟
    قصه هاي روشن اميد را شاعران بي درد نوشته اند. كسي كه اميد لازم دارد دنبال تنها چيزي كه نميگردد اميد است.

  8. 14 کاربر از Ar@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #6
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    "فردا درباره اش فكر خواهم كرد"
    اين جمله از آخرين جمله هاي كتاب "بربادرفته" است. و تا سالها اين فلسفه ي اسكارلت مرا مقابل مشكلاتي كه از حد تحملم خارج بود حفظ كرد.
    هرچند "بربادرفته" را با اضافه كردن دو جلد ديگر به آن برباد دادند، از نظر من همانجايي تمام شد كه بايد تمام ميشد.
    اين كتاب زماني كتاب اول من بود. شخصيت "اسكارلت" تا سالها تاثير خودش را روي من گذاشت. خودخواهي هايش نظير نداشتند و مرا كه تا نوجواني با شخصيت هاي مثبت و سفيد كتابها زندگي كرده بودم به حيرت انداخت. اسكارلت ميتوانست به قصد انتقام ازدواج كند. ميتوانست پس از مرگ شوهرش بي توجه به خاله زنك هاي دور و برش با غريبه ها برقصد و نسبت به زني كه عشق او را -نادانسته- ربوده بود و صادقانه او را دوست داشت حسود و سنگدل باشد...

    اسكارلت ميتوانست خودش باشد.

  10. 9 کاربر از Ar@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #7
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    ديگران وقتي غمگين ميشوند از نور به عمق تاريكي پناه ميبرند. از جمعيت به تنهايي. از لبخند به غم. از سروصدا به سكوت. و به آغوش كساني كه دوستشان دارند.
    شعر ميگويند. آهنگهاي غمگين گوش ميدهند. غروب را تماشا ميكنند. دلشان هوس تماشا كردن ستاره ها را ميكند. هوس قدم زدن در باد پاييزي و باران. ورق زدن عكسهاي قديمي. هوس اينكه بگويند دوستت دارم.
    و اشك ميريزند.
    رعد و برق ميزنند. ميبارند و باران كه تمام شد مثل تمام روزها و شبهاي پس از باران لحظاتي است كه صادقانه ميدرخشند.
    همين است كه بيرحمانه غم آدمها را دوست دارم.

  12. 10 کاربر از Ar@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #8
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    نميدانم اين افسانه پردازان و راويان قديمي در جاودانگي چه ديده بودند كه آنقدر درباره اش قلم فرسايي كرده اند.
    نميفهمم "هميشه بودن" مگر چه ارزشي دارد؟
    به من اگر دو دستي هم ميدادنش نميخواستم.
    نه عاشق مرگم نه در باور آرامشي كه هرگز پس از آن خواهد آمد نه در فكر دنياهاي ديگري كه ديگران باورش دارند و نه از سالها زندگي كردن خسته خواهم شد.
    نميخواهمش چون تنهايي به آن عظيمي، ميدانم تنهايي به آن عظيمي ديوانه ام خواهد كرد.

  14. 11 کاربر از Ar@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #9
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    متنفرم از جمله هاي دوست داشتن هاي احمقانه اي كه در مدح تو ميگويند.
    جمله هايي كه هرگز از من نشنيده اي. از من نخوانده ای.

    كفرم در مي آيد. ديوانه ميشوم. تو نميفهمي. هيچكس نميفهمد كه من تو را در حد خدايي كه ندارم ميپرستم. حسودي ميكنم به هركه بخواهد دربرابر لبخند تو باشد. رقابت ميكنم با هركس كه بخواهد از من به تو نزديكتر باشد. ديوانه ميشوم از غم تو. از تو روي گرداندن بزرگترين شكنجه ي من است و همين است كه از تو روي ميگردانم. از تو دور ماندن به جنون خشم ميكشاند مرا. مرا با خودم تنها ميگذارد.فرسوده ميكند.
    مرا به تو زنجير كرده اند. مرا به تكه تكه ي لبخندها و اشكهاي پنهان تو دوخته اند. من فقط تو را نميبينم، تو را بو ميكشم. حس ميكنم. ميفهمم. من با تو يكي نيستم و آنقدر با تو متفاوتم كه هرگز نميتوانم با تو كنار بيايم اما هميشه كنارت بوده ام. اسم اين تضاد هولناك را ميگذارم عشق نه اسم آن تسليم شدن ها و غرق شدن ها كه ديگران روي عاشق و معشوق ميگذارند.يكي را فداي ديگري ميكنند. مرد را فداي زن، زن را فداي مرد، مادر را فداي مادر بودنش.اسم اين را ميگذارم دوست داشتن نه آن دوست داشتن ها كه مدام به رنج ها و غصه ها و فداكاري هاي شبانه روز تو متصل است و با نامت يدك كشيده ميشود.
    من تو را از نامت جدا ميكنم و ميپرستم.
    قصه هايم همه براي توست
    قصه هايم همه برخاسته از قصه هاي توست
    تو قصه ي مني
    من غصه ي تو ام

    اين عشق نه زميني است نه غيرزميني.
    اين عشق را هيچ كجا نميفهمند چون نه من جايي تكرار شده ام و نه تو.
    تو را اينگونه دوست دارم
    و هميشه داشته ام
    مادر

  16. 12 کاربر از Ar@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #10
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    گاهي ناگهان انسان در سكوت محض فرو ميرود.
    در خلا پس از بيماري و يا روزهاي سخت. در خلا رها شدن از آنچه مدتها بر او تحميل شده و ناگهان كنار رفته است. وقتي كه هيچ چيز نميتواند لذت بخش باشد حتي با وجودي كه هيچ دردي نيست. منشا درد و رنج از بين رفته است اما انسان در شكافي سرگردان و رها شده باقي مانده است. هنوز به لذت رها شدن فكر نميكند. نميتواند لذت ببرد. در بهت و خستگي هنوز در فكر شكنجه ايست كه ميتوانست ادامه پيدا كند و ادامه پيدا نكرده است.حالا ناگهان ميفهمد رها شده و ميفهمد كه چقدر خسته است.چقدر بيشتر از حد تحملي كه داشته است تحمل كرده است و بار به دوش كشيده است. و خستگي ناگهان رويش آوار ميشود. از آن قدرت و شجاعتي كه صرف بيرون آمدن از آن درد و رنج كرده است خبري نيست. اكنون هيچ چيز ندارد. حتي اگر اين جنگ را برده باشد.
    براي آن چه ميخواهم ميجنگم.تا آخرين ذره ي توانم. تا بودنم.
    اما گاهي ميترسم از چهره ي جنگجوي پيروز فرسوده روي تلي خاك. ميترسم از آوار شدن.
    فكر ميكنم: به چه قيمتي؟

  18. 11 کاربر از Ar@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


صفحه 1 از 7 12345 ... آخرآخر

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •