تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 3 از 7 اولاول 1234567 آخرآخر
نمايش نتايج 21 به 30 از 65

نام تاپيک: دست نوشته های Ar@m

  1. #21
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    آن پنجره، همان پنجره که رو به کوچه ی دیوارهای اقاقی و کاج باز است،
    آن پنجره که نور را وارد میکند به خانه ی تاریک و تاریکی را به هیچ کجا خارج نمیکند!،
    آن پنجره که میرقصند دست هایش در باد،
    و بوی هیاهو و شوق مدرسه ی آن سوی خیابان را میبخشند به سکوت نمناک خانه،
    آن پنجره که زندگی میکند در مرز سکوت و صدا، سکون و حرکت،
    و در کنارش بودن آرزوی کوچک هر گلدانی است!،
    آن پنجره ...
    باز شد!

  2. 12 کاربر از Ar@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #22
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    نشسته بودم آنجا, روی ایوان, مقابل حیاط پر از کاج, آسمان پر از دسته ی کلاغ های نزدیک غروب, دست ها زیر چانه
    میدانستم که سال پیش در همین نقطه یک نفر نشسته بود, حرف میزد و بافتنی میبافت. من از زیر آن کاج تماشایش میکردم
    6 ماه پیش در همین نقطه یک نفر ایستاده بود کنار من آسمان پوشیده با کاج ها را تماشا میکرد!
    امروز منم
    سال دیگر ولی اینجا نخواهم بود
    برای لحظه ای این فکر به ذهنم میرسد که در تمام این سالها در جای خالی چند نفر روی نیمکت ها نشستم, از خاطره ی خیابان های چند نفر عبور کردم, در خانه ی خاطرات چند نفر زندگی کردم؟
    چه خوب که هرکس که رفت, هرجا رفت, هرچه کرد, وقت رفتن که شد, خاطراتش را هم با خودش برد!
    من هم میبرم!

  4. 7 کاربر از Ar@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #23
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    چندین بار خواب دیده ام که به زمین خیره شده ام. همانطور که گاهی آدم شب ها مینشیند و به ماه خیره میشود.
    آنجا که من نشسته ام هم شب است و ستاره ها بوضوح تمام میدرخشند. درختان به آرامی میان باد تکان میخورند و زمزمه ی آرام برگ ها بگوش میرسد اما من حواسم نیست. حواسم فقط به آسمان است. به زمین که خیره به من مینگرد و من همچنان خیره به زمین, چشم از آن برنمیدارم.
    شاید این قصه ی سالها قبل است یا سالها بعد. شاید تنها رویایی است غریب مانند زمانی که به تصویر تکرار شونده ات میان دو آینه ی روبروی هم نگاه میکنی
    شاید هم مثل زمان کودکی است که از خانه دور میشدم و برمیگشتم نگاهش میکردم برای بخاطر سپردن مسیر بازگشت!
    کسی چه میداند...شاید تعبیر این خواب این باشد که روزی از راهی دور به زمین دوباره بازخواهم گشت!

  6. 3 کاربر از Ar@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #24
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    چندین بار خواب دیده ام که به زمین خیره شده ام. همانطور که گاهی آدم شب ها مینشیند و به ماه خیره میشود.
    آنجا که من نشسته ام هم شب است و ستاره ها بوضوح تمام میدرخشند. درختان به آرامی میان باد تکان میخورند و زمزمه ی آرام برگ ها بگوش میرسد اما من حواسم نیست. حواسم فقط به آسمان است. به زمین که خیره به من مینگرد و من همچنان خیره به زمین, چشم از آن برنمیدارم.
    شاید این قصه ی سالها قبل است یا سالها بعد. شاید تنها رویایی است غریب مانند زمانی که به تصویر تکرار شونده ات میان دو آینه ی روبروی هم نگاه میکنی
    شاید هم مثل زمان کودکی است که از خانه دور میشدم و برمیگشتم نگاهش میکردم برای بخاطر سپردن مسیر بازگشت!
    کسی چه میداند...شاید تعبیر این خواب این باشد که روزی از راهی دور به زمین دوباره بازخواهم گشت!

  8. 6 کاربر از Ar@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #25
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    در دنیای موازی, آن شب سرد در آن خیابان خلوت بلند, روی نیمکت مقابل خیابان و درختانی که زیر نور چراغ های رنگارنگ, سبز و قرمز و آبی بنظر میرسیدند
    من لبخند میزنم در جواب تو همان گونه که آن شب زدم,
    پای چپم را روی پای راستم می اندازم و تکان میدهم همانگونه که آن شب کردم,
    فکر میکنم به تمام آن چه گذشته بود و در آینده اتفاق می افتاد همانگونه که آن شب فکر کردم,
    اما برعکس آن شب خاموش نمیمانم,
    خیره نگاهم را به آن طرف خیابان نمیدوزم,
    چشم هایم را از کفش هایم میگیرم و به ستاره ها نگاه میکنم,
    به شدنی ها فکر میکنم نه به ناشدنی ها.
    برعکس آن شب,
    در دنیای موازی,
    من یک نفره میروم,
    دو نفره برمیگردم!

  10. 6 کاربر از Ar@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #26
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    عصرها زیر درخت انجیر من گربه ای در کمال آرامش می لمید.
    از این کارش خوشم می آمد.
    بعضی وقت ها با بدجنسی با صدای بلند میگفتم: هوی خپل!
    سرش را به آرامی به سمت من میچرخاند و نگاهی زیر چشمی به من می انداخت و باز سرش را به سمت دیگر میچرخاند و به همانجایی خیره میشد که از قبل مینگریست
    از همان روزها بود که من عصرها نزدیک غروب فنجان چای بدست کنار درخت انجیر میرفتم.
    قبل از آن تصویرم از صحنه ی آرامش پر زرق و برق تر بود, شبیه همان تصاویری که خیلی ها دارند: فنجان چای بدست کنار دریا یا شومینه یا کلبه ای در اعماق جنگل یا بلندای کوهستان.
    اما یک گربه ی خپل کوچک به سادگی عوضش کرد
    ناخوداگاه تصویر آرامش در ذهن من برای همیشه شد گربه ای لمیده, آرام, در عصری پاییزی, زیر درخت انجیر!

  12. 4 کاربر از Ar@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #27
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    من باید راه خودم را بروم.
    مدتی است که نشسته ام روبروی صندلی خالی تو و به تو فکر میکنم. دست ها زیر چانه. نگاه به روبرو.
    فکرم همین است. من هم باید راه خودم را بروم!
    ولی حقیقت این است که ذهنم همیشه درگیر این نبودن است.
    روی یک صندلی خالی میشود یک بغل کتاب گذاشت یا یک گلدان گل یا یک بشقاب آلبالو یا یک فنجان چای.
    فکری که مدام میان افکار دیگر جست و خیز میکند: تو اصلا دقت نکرده ای که من هم باید راه خودم را بروم!
    حتی حالا که از دور نگاه میکنم منظره اش چندان هم بد نیست: دو صندلی خالی رو بروی هم.
    من و تو شاید آنجا نباشیم اما حتی دو صندلی خالی هم حرفهایی برای گفتن دارند!

  14. 6 کاربر از Ar@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #28
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    چه میشد اگر آدم هرچه را که داشت میتوانست تا ابد داشته باشد؟
    چه میشد اگر نگرانی آدم ها فقط برای نداشتن نداشته هایشان بود و از لحظه ی داشتنشان همه چیز برای همیشه حل میشد؟
    "ابد" کلمه ای است که نمیتوانم از روزی که یادش گرفته ام فراموشش کنم حتی اعتقاد نداشتن به واقعی بودنش چیزی از جلوه ی نفس گیر و پرهیبتش در برابر چشمان من کم نکرده است و بیشتر از تمام به پایان رسیدن ها مرا جذب میکند و آرامش میبخشد.
    جنگل های ابدی, اقیانوس های ابدی, شادی های ابدی, بودن های ابدی, ساحل های درخشان و نسیم های ابدی, پنجره هایی با گلدان های ابدی, دست در دست دادن های ابدی, زندگی های ابدی!
    درست مثل همین آسمان پهناور و پرستاره ی ابدی!
    در "ابد" تمام نتوانستن ها و خواستن ها و نشدنی ها و آرزوی به واقعیت پیوستن ها را میشود ریخت و منتظر شد.
    زمانی برای دست کشیدن از فرارسیدنشان نخواهد بود و این امید غیرواقعی هرگز به واقعیت ناامیدی تبدیل نخواهد شد.
    همین است که میخواهمش و دوستش دارم!

  16. 3 کاربر از Ar@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #29
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    خوب بخاطر دارم که اولين بار چطور با بهترين دوستم آشنا شدم. از راهروي خوابگاه ميگذشتم که از کنارش رد شدم. نيم رخش يکي از زيباترين نيم رخ هاي معصومانه اي بود که تا بحال ديده بودم. به من نگاه نکرد اما من همانطور که رد ميشدم تا جايي که ميتوانستم به آن نيم رخ آرام خيره ماندم. اولين کسي بود که خودم را تمام و کمال برايش تعريف کردم. در کنارش درست همان حس را داشتم که با نگاه کردن به يکي از عکس هاي آلبوم دوران کودکي ام به من دست ميداد: دخترکي 1 ساله که روبروي آينه نشسته بود و دستهايش را روي دست هاي آينه گذاشته بود و زبانش را به زبان همتايش در آينه ميفشرد. تا مدت ها اين عکس حس عجيبي به من ميداد. حس آنکه آن کسي که در آينه بود خودم نبودم بلکه دوستي بود عزيز و دوست داشتني و بسيار شبيه خودم!
    هرچه فکر ميکردم نميتوانستم علت اين تحليل عجيب از آن عکس را بفهمم, تحليلي که تا سالهاي سال باورش داشتم.
    در رويارويي با بهترين دوستم انگار که همان آينه ي داخل آن عکس قديمي را دوباره روبرويم ميديدم. حس عجيبي است وقتي يکي تو را ميفهمد و حس خيلي عجيب تري است وقتي يک نفر پيدا شود که تو را خيلي بيشتر از يک فهميدن معمولي بفهمد!
    آدم مبهوت ميشود در برابر اين انسان ها. چطور مرا فهميد؟ بعد دستش را دراز ميکند تا مطمئن شود اين همان خود آينه وارش نباشد, واقعيت داشته باشد!...
    پشت عکس 1 سالگي ام اسم بهترين دوستم را خواهم نوشت: اين آينه است ولي آن که در آينه است من نيستم, همان دوست عزيز و دوست داشتني من است که زماني دور کودکي که عکس هاي آلبوم را تماشا ميکرد اين عکس را ناخوداگاه نمادي از "دوست" دانست و دختري سالها بعد در سايه روشن راهروي يک خوابگاه پيدايش کرد!!

  18. 5 کاربر از Ar@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #30
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    چه شد که اینطور شد؟
    این سوال از آن سوالهایی است که یک روز که برای خودت نشسته ای و به چای داغی که در فنجان بخار میکند خیره شده ای ناگهان از گوشه ای احمقانه در ذهنت سر بلند میکند و مثل قطره ی جوهری که در آب پخش میشود تمام ذهنت را قبل از آنکه بفهمی درگیر میکند و به یغما میبرد:
    چه شد که اینطور شد؟
    گذشته باز رژه میرود از جلوی چشمانت و گره های کور یکی یکی باز میشوند تا به منبع و سرچشمه ی سوالت برسند و جوابت را در کف دستانت بگذارند.
    من بافتنی زیاد میبافم. بافتن را دوست دارم. زمانی که میبافم میتوانم به خیلی چیزها فکر کنم و در خیلی زمان ها فرو بروم. گاهی غرق این بافتن میرسم به گره هایی که با سرسختی تمام سر راه ایستاده اند. این گره های عجیب الخلقه ای که زمان گلوله کردن یا بافتن کاموا امکان ندارد پیدایشان نشود و تا زمانی که سراغشان نروی و یکی یکی با دست بازشان نکنی دست از سرت برنمیدارند! بعضی ها با حوصله ی تمام به جان این گره ها میفتند و بازشان میکنند. حسودی ام میشود به این باحوصله ها.
    همیشه به گره های پیچ در پیچ کاموا که میرسم تا ته میکشم نخ را که گره سفت سفت شود! کور شود! بعد با قیچی میبرمش و دو طرف از دست رفته ی کاموا را بهم گره میزنم و به بافتن ادامه میدهم.
    بلد نیستم گره های سخت را باز کنم. بلد نیستم برگردم به گذشته و یکی یکی گره ها را بشکافم و آزاد کنم. ولی بلدم فراموششان کنم, با قیچی ببرمشان و بطرز ناشیانه ای گذشته را به آینده گره بزنم انگار نه انگار که گرهی این وسط در زمان حال وجود داشته است...
    من همین راه را بلدم!

  20. 5 کاربر از Ar@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •