تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 1 از 11 12345 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1 به 10 از 108

نام تاپيک: نجواهای دلتنگی

  1. #1
    کاربر فعال انجمن ادبیات Puneh.A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    فیس آباد
    پست ها
    1,303

    پيش فرض نجواهای دلتنگی

    آدم بعضی اوقات دلش رو سیمان کاری می کنه ، بعد یهو ناغافل یکی از راه می رسه ، به عمد یا سهو پاشو می ذاره رو دلمون که ازش عبور کنه.بقیه مسیرش رو ادامه بده

    یهو به خودت میای می بینی

    ای وای دلت شده یه پل ، یه گذرگاه

    وای از اون روزی که عابر پل دلت خسته باشه بخواد استراحت کنه.

    روی پل دلت یه چایی بخوره ، یه سیگار بکشه ، یه چرتی بزنه .......

    هی داد می زنی : " پاتو از روی دلم بردار، سیمانش خیسه ، خراب می شه "

    ولی بیشتر پافشاری می کنه .گاهی جاشو عوض می کنه که از یه نمای دیگه به منظره های اطراف نگاه کنه

    اونوقته که به جای پاش نگاه می کنی ؛ خوشت میاد.خودت هم وسوسه می شی بمونه ، امگار یه جورایی یه حسی قلقلکت می ده

    دیگه به عابر دلت نمی گی برو

    همه سعیتو می کنی تا بمونه ،

    یادت می ره که سیمان دلت هنوز خیسه

    یادت می ره چقدر تلاش کردی براش

    هی برای عابر چای میاری

    سیگار جدید میاری

    خودتو

    دلتو

    هویتتو

    تغییر می دی تا شاید عابر دیگه عابر نباشه

    موندگار شه .....

    ولی یه روز بیدار میشی ، می بینی عابره شال و کلاهش رو پوشیده

    با خودت می گی : بر می گرده ، رد پاش اینجاست ، نمی تونه جایی بره ، برمی گرده،بر می گرده، بر می گرده

    خودتو گول می زنی

    غرورت که تا حالا خوابیده بود ، بیدار می شه

    و

    عابر پل دلت مـــــــــــِ ره

    یک روز

    ذو روز

    سه روز

    .
    .
    .
    .
    هزار روز

    هزار ماه

    هزار سال

    که هر ثانیه اش برات یه قرن می گذره

    ولی

    خبری ازش نمی شه

    به هرطرف سر می زنی ردی ازش پیدا نمی کنی

    گاهی یه نشونه کوچولو ،یه کورسوی امید می بینی

    ولی عابر دلت اونو از بن می بره همونطور که همه نشونه های قبلیش رو از بین برده ( آخه از اول هم موندگار نبود، عابر بود )

    این وسط دلت هم هی بهونه می گیره ، حفره های خالی رو نشونت می ده

    ولی سهمیه سیمانت دیگه تموم شده نمی تونی پرش کنی

    سعی می کنی حفره ها رو صاف کنی ولی نمیشه
    دلت سفت شده

    سنگ شده

    از چشمت کمک می گیری

    سعی می کنی با اشکات سیمان ها رو دوباره نرم کنی ولی نمیشه.....

    باز هم از پل دلت عابر رد میشه

    بعضی ها توقف می کنن ، پا می ذارن رو حفره ها

    ولی می بینی حفره های دلت زشت شد

    عابر رو از دلت بیرون می کنی

    بعضی هاشون اصرار به موندن دارن

    می خوان موندگار شن

    ولی دلت لج می کنه ، چشمات لج می کنن

    همدست میشن و عابر جدید رو پرتش می کنن بیرون

    تعداد این عابر ها که زیاد شد

    کم کم اون حفره ها هم ترک می خورن

    یهو به خودت میای ، میبینی یه قلب سنگی داری پر از ترک و شکاف که مرهمش نیست

    که هیچ کس بهش علاقمند نمی شه

    که به هیچ کس علاقمند نمی شه





    راستی قلبت اول چه شکلی بود ؟؟؟؟
    یادته ؟!!!!

  2. 9 کاربر از Puneh.A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #2
    کاربر فعال انجمن ادبیات Puneh.A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    فیس آباد
    پست ها
    1,303

    پيش فرض

    ببین من هستم ، اینجام، منتظر، چشم به راه ، با احساسی که تغییر کرده خیلی تغییر کرده

    پررنگ شده ، زیاد شده

    بسکه نیومدی لبریز شده

  4. 9 کاربر از Puneh.A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #3
    کاربر فعال انجمن ادبیات Puneh.A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    فیس آباد
    پست ها
    1,303

    پيش فرض

    هیچ چیز رو نتونستم فراموش کنم جز فراموش کردنت رو

  6. 3 کاربر از Puneh.A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #4
    کاربر فعال انجمن ادبیات Puneh.A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    فیس آباد
    پست ها
    1,303

    پيش فرض

    دلتنــــــــــگم!

    برای کسـی که مدتهاست
    بی آن که باشد
    هـر لحـــــــظه
    زنـدگـــــــی اش کــرده ام ...
    ___________________________
    دلتنگم برای خودم
    خودی که غرورش رو با هیچی عوض نمی کرد
    دلتنگم برای خودم
    خودی که قدر دلتنگیهاشو می دونست و الکی خرج نمی کرد
    دلتنگم برای خودم
    خودی که فکر می کرد آدما رو می شناسه
    دلتنگم برای خودم
    خودی که همه آدمها رو دوست داشت

  8. 9 کاربر از Puneh.A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #5
    کاربر فعال انجمن ادبیات Puneh.A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    فیس آباد
    پست ها
    1,303

    پيش فرض

    رفتی؟؟!!!

    به سلامت

    یادت را جا گذاشتی / خاطراتت را نیز

    برگرد

    نمی خواهم ببینمت / خاطراتت را پس می دهم ، وزنشان سنگین است

    و من
    .
    .
    .
    دیگرطاقت حملشان را ندارم

    جنس خاطراتت از چه بود ؟؟؟

    با گذشت زمان ، با اشکهای من سنگین تر شد

    دیگرطاقت حملشان را ندارم .....

  10. 3 کاربر از Puneh.A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #6
    کاربر فعال انجمن ادبیات Puneh.A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    فیس آباد
    پست ها
    1,303

    پيش فرض

    سالهاست ایستاده ایم... در دو انتهای خواستن و نتوانستن..........

    پدرم می گفت :
    خواستن توانستن است
    می گفت :
    بخواه / می توانی
    می گفت :
    تواناییت از هر چیزی بیشتر است

    سالهاست که می خواهم / که می توانم / که می رسم / به هر چه که می خواهم


    اما
    پدرم نگفت :
    چیزهایی هست که هیچ وقت نمی رسی
    پدرم نگفت :
    چیزهایی هست که هیچ وقت نباید بخواهی
    پدرم نگفت :
    یه روزی یه قسمتی از زندگیت می رسی به جایی که :
    دو انتها دارد

    ........ در دو انتهای خواستن و نتوانستن..........

    و من رسیدم به این قسمت از زندگی

    سالهاست که می خواهم / که نمی توانم / که نمی رسم / به هر چه که می خواهم

  12. 5 کاربر از Puneh.A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #7
    کاربر فعال انجمن ادبیات Puneh.A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    فیس آباد
    پست ها
    1,303

    پيش فرض

    می گن هرچیزی با شکستن قیمتش کم میشه ، دیگه ارزش نداره جز دل
    می گن دل که میشکنه قیمتش بالا می ره ، ارزشمند میشه


    من می گم : مراقب دلهاتون باشین ، یه بار که شکست که دیگه هر چقدر هم سعی کنید ترمیم شه ، هر چقدر هم شکستگیش رو پنهون کنید ، هر چقدر هم مرهم بذارن رو دل شکستتون

    باز هم شکسته است

    دیگه ارزش نداره ، همه می خوان یه بار دیگه بشکنن ، صداشو بشنون

    خرده هاشو ببینن

    لذت می برن عکس خودشون رو ،عکس عشقشون رو تو تیکه های دلت ببینن ، بازتاب حرفهایی که زدن رو زیباتر می بینن ، میشه یه منشورکه دروغهای رنگارنگشون رو برای خودشون هم زیباتر می کنه

    مواظب دلاتون باشین

    نشوری از پازل یه دل شکسته که هنوز لبه هاش تیزه برای بریدن "

    ببخشید که رنگهای منشور به هم ریخته آخه این دل چند بار شکسته
    Last edited by Puneh.A; 09-09-2011 at 21:18.

  14. این کاربر از Puneh.A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  15. #8
    کاربر فعال انجمن ادبیات Puneh.A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    فیس آباد
    پست ها
    1,303

    پيش فرض

    می گویند دوست داشتنت حماقت است
    از من می خواهند دست از حماقت بردارم
    ازمن می خواهند بیخیال دوست داشتنت شوم
    در جواب لبخند می زنم و باز هم حرفهایم را با خودم واگویه می کنم
    باز هم به یاد می آورم خاطرات را ........

    به حرفهای احمقانه من می خندیدی
    و من به عمد احمق می شدم تا صدای خنده ات را بشنوم


    حالا احمقم / احمق تر از همیشه
    و تو می خندی / بلند تر از همیشه

    پس راضیم از این حماقت / راضیم از دوست داشتنت

    لبخند می زنم در جواب کسانی که دوست داشتنت را حماقت می دانند
    و
    تو می خندی
    و
    من نمی شنوم صدای خنده هایت را

    ولی احمق می مانم
    شاید روزی آنقدر صدای خنده ایت بلند شد که به گوش من برسد

  16. 4 کاربر از Puneh.A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #9
    کاربر فعال انجمن ادبیات Puneh.A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    فیس آباد
    پست ها
    1,303

    پيش فرض

    خدایا
    سرنوشتم را رقم می زنی
    من می خوانم کتاب سرنوشتم را
    من می خوانم فصل فصلش را
    من ورق می زنم برگ برگش را
    خط به خط
    کلمه به کلمه می خوانم
    می رسم به پایان صفحه ؛ می رسم به پایان فصل :
    " نـــــــــــــــــــــــه ؛شخصیت این فصل قسمت تو نبود ، او را برای دیگری آفریدم "
    و من باز می خوانم
    فصل بعدی
    فصل بعدی
    فصل بعدی
    .
    .
    .

    خاطرات شخصیت های قبلی همراهم است ، یکی کمرنگ ، یکی پررنگ
    کی می رسم به فصل رسیدن ؟؟
    خسته شدم از رفتن و نرسیدن
    از خواندن و نرسیدن


    پ . ن : کاش پایان هر فصل یک پاک کن می گذاشتی برای پاک کردن خاطرات شخصیت آن فصل


  18. 3 کاربر از Puneh.A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #10
    کاربر فعال انجمن ادبیات Puneh.A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    فیس آباد
    پست ها
    1,303

    پيش فرض

    یک جمله مشابه
    مثل همه جملات تکراری وقت خداحافظی:
    "تو خوبی ؛ به پای من نمون "
    معنیش واضحه
    همه می تونن بفهمن
    ولی ادبیات عشق یه جور دیگه معنی می کنه :
    "تو خیلی احمق بودی که گول من رو خوردی ؛ به درد من نمی خوری ، میرم سراغ یه آدم دیگه "

    برو
    برو

    می روم .....

    نه
    می مانم / می مانم / می مانم

    می آید / می آید / می آید

    نگران نباش / منتظر آمدنت نیستم / پشت سرت را نگاه نکن

    منتظرم / منتظر آمدن او
    همان که وعده اش راست است / بالاخره می آید

    پ . ن : او == عزرائیل

  20. 6 کاربر از Puneh.A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


صفحه 1 از 11 12345 ... آخرآخر

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •