تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 4 از 5 اولاول 12345 آخرآخر
نمايش نتايج 31 به 40 از 42

نام تاپيک: داستان دنباله دار!!!(بیاین با هم تکمیلش کنیم!)

  1. #31
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Mar 2007
    محل سكونت
    جلوی در
    پست ها
    32

    پيش فرض

    هنوز در عالم هپورت خودش بود و داشت سمت آشپزخانه مي رفت.
    وارد آشپزخانه كه شد، مادرش را ديد كه دارد يك استكان چاي ميريزد...
    ـــ سلام، آقا پسر گل خودم! كي بيدار شدي؟
    ـــ يه پنج شيش دقيقه اي ميشه!
    ـــ برو يه آبي به صورتت بزن و بيا بشين ببين مامان چه صبحانه اي آماده كرده!
    چنگيز سمت ظرفشويي رفت. شير آب را باز كرد. دو مشت آب به صورتش پاشيد. چنگيز عادت داشت وقتي صورتش را مي شست به شعاع يك متر اطرافش را هم خيس آب مي كرد. هنوز تو حال و هواي اون خواب چپ اندر قيچي اش بود. ... يوسف ... پوپك ... اميد ...
    ـــ بيا بشين ديگه. چايي ات سر شد.... معلومه ديشب زياد خوابيدي كه هنوز هم خواب آلويي!
    با همان حالتي كه تو فكر اون خواب و ماجراهاش بود، استكان چايي را برداشت و يه هرت كشيد.
    ـــ راستي مامان، امروز چند شنبست؟
    ـــ امروز؟! ... فكر كنم چهار شنبه! چطور مگه؟
    ـــ چي؟ گفتي چهارشنبه ... ببينم ... ساعت چنده؟
    ـــ حدود نه و نيم.
    ـــ اي واي ... قرارم ...
    چنگيز صبحانه اش را همان جور نصفه و نيمه رها كرد و به سرعت به سمت اتاقش رفت تا آماده شود.
    ـــ اِ ... چنگيز ... پس چرا صبحانه ات را نخوردي... باز دوباره چي شده؟ قرار چي داري؟
    چنگيز با عجله لباس پوشيد و با همان مو هاي شانه نخورده يك خداحافظي عجله اي با مادرش كرد و از خانه خارج شد.
    ...

  2. #32
    اگه نباشه جاش خالی می مونه azh's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2006
    پست ها
    394

    پيش فرض

    اونروز با بهترین...قرار داشت...سوار اتوبوس خط 11 شد رسید به محل قرار...آهی از ته دل گذشت...ظرف نیومده بود...و باز هم با خط همیشگی 11 به خونه برگشت...

  3. #33
    آخر فروم باز pedram_ashena's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    محل سكونت
    من هم همانجام ;)
    پست ها
    3,303

    پيش فرض

    نه..نه... اينطوري فايده نداره اگر قرار باشه اينطوري بنويسم فايده نداره.اصلا چرا من ديگه مثل سابق نمينويسم؟؟اولش كه با يه داستان عشقي شروع شد يهو جنايي شد و حالا هم طنز.لعنت بر دل سياه شيطون.مرد در حالي كه زير لب غرغر ميكرد دست نوشته ها را به داخل شومينه پرتاب كرد.خودكار را روي كاغذ سفيد گذاشت ....چند دقيقه اي گذشت ولي دريغ از حركت قلم روي كاغذ.با عصبانيت از جاش بلند شد و به طرف پاكت سيگارش رفت.اي لعنت بر دل سياه شيطون اين كه خاليه.دستي به موهاش كشيد به ساعت نگاه كرد.12:30
    يعني هنوز باز هست؟بين رفتن و نرفتن مونده بود.از يكطرف هوس سيگار داشت و از طرف ديگر ترس از تاريكي هوا.
    به جهنم فوقش آقا دزده منو ميدزده ديگه!! با تمسخر گفته بود.كاپشن را از روي زمين برداشت و بيرون رفت....
    (تذكر:لطفا به نويسنده قبلي احترام بگذاريد و تنها در صورتي داستان را ادامه بدهيد كه ساختار مناسبي براي ان در ذهن داشته باشيد)

  4. #34
    اگه نباشه جاش خالی می مونه shamim24's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2006
    محل سكونت
    tehran
    پست ها
    418

    پيش فرض

    نه..نه... اينطوري فايده نداره اگر قرار باشه اينطوري بنويسم فايده نداره.اصلا چرا من ديگه مثل سابق نمينويسم؟؟اولش كه با يه داستان عشقي شروع شد يهو جنايي شد و حالا هم طنز.لعنت بر دل سياه شيطون.مرد در حالي كه زير لب غرغر ميكرد دست نوشته ها را به داخل شومينه پرتاب كرد.خودكار را روي كاغذ سفيد گذاشت ....چند دقيقه اي گذشت ولي دريغ از حركت قلم روي كاغذ.با عصبانيت از جاش بلند شد و به طرف پاكت سيگارش رفت.اي لعنت بر دل سياه شيطون اين كه خاليه.دستي به موهاش كشيد به ساعت نگاه كرد.12:30
    يعني هنوز باز هست؟بين رفتن و نرفتن مونده بود.از يكطرف هوس سيگار داشت و از طرف ديگر ترس از تاريكي هوا.
    به جهنم فوقش آقا دزده منو ميدزده ديگه!! با تمسخر گفته بود.كاپشن را از روي زمين برداشت و بيرون رفت....
    (تذكر:لطفا به نويسنده قبلي احترام بگذاريد و تنها در صورتي داستان را ادامه بدهيد كه ساختار مناسبي براي ان در ذهن داشته باشيد)
    هوا کاملا تاریک بود و تنها نور ضعیف چراغ عابر سر کوچه کمی فضا رو روشن کرده بود...مرد نفس عمیقی کشید...یقه کاپشنشو بالا کشید و دستاشو تو جیبش کرد...داشت بارون میومد...به سر کوچه که رسید دید کیوسک بستس...ولی دلش نیومد برگرده خونه...دلش می خواست قدم بزنه و فکر کنه...چیزای زیادی ذهنشو مشغول کرده بود...از طرفی متنی رو که قراردادشو با یه فیلمساز بسته بود بنظرش خوب نیومده بود و توی شومینه انداخته بود...وام بانکیش...قسطای عقب مونده و هزار و یک چیز دیگه...اما هیچ کدوم از اینا به اندازه اون موضوع فکرشو درگیر نکرده بود...از وقتی پدر و مادرشو ترک کرده بود و تنها توی شهر زندگی میکرد یه چند سالی میگذشت... اون اتفاق باعث شد پدر و مادرشو ترک کنه..آخه خیلی دوسش داشت...اونقدر که بخاطرش به همه چیز و همه کس پشت کرد...نم بارون موهاشو خیس کرده بود...همیشه زیر بارون رفتنو دوست داشت...اولین باری که اونو دیده بود یه روز بارونی بود....
    تذكر پدرام فراموش نشه:لطفا به نويسنده قبلي احترام بگذاريد و تنها در صورتي داستان را ادامه بدهيد كه ساختار مناسبي براي ان در ذهن داشته باشيد

  5. #35
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Mar 2007
    محل سكونت
    جلوی در
    پست ها
    32

    پيش فرض

    هر كي مياد تو اين تاپيك برا خودش قوانين جديد وضع ميكنه!
    تا اونجا كه من از پست اول اين تاپيك به ياد دارم قرار بوده كه هر كسي دنباله ي داستان نفر قبلي رو بنويسه! ولي من ارتباطي بين دو پست قبل با سه پست قبل نمي بينم!

  6. #36
    آخر فروم باز pedram_ashena's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    محل سكونت
    من هم همانجام ;)
    پست ها
    3,303

    پيش فرض

    هر كي مياد تو اين تاپيك برا خودش قوانين جديد وضع ميكنه!
    تا اونجا كه من از پست اول اين تاپيك به ياد دارم قرار بوده كه هر كسي دنباله ي داستان نفر قبلي رو بنويسه! ولي من ارتباطي بين دو پست قبل با سه پست قبل نمي بينم!
    3پست قبل از مسير داستان خارج شده بودند و انچه ما از ابتدا ادامه داده بوديم هماهنگ نبودند بنابراين در 2 پست قبل داستان اينگونه ادامه پيدا كرد كه : انگار يك نويسنده بوده كه تا حالا اين ماجرا هارو مينوشته ولي از داستان خوشش نمياد و دور مياندازه و حالا ما شاهد ماجراي زندگي خود نويسنده هستيم.هيچ قانوني عوض نشده.
    فقط خواهشا داستان را يه دفعه عاشقانه يا كميك يا جنايي تبديل نكنيد.

  7. #37
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Mar 2007
    محل سكونت
    جلوی در
    پست ها
    32

    پيش فرض

    3پست قبل از مسير داستان خارج شده بودند و انچه ما از ابتدا ادامه داده بوديم هماهنگ نبودند بنابراين در 2 پست قبل داستان اينگونه ادامه پيدا كرد كه : انگار يك نويسنده بوده كه تا حالا اين ماجرا هارو مينوشته ولي از داستان خوشش نمياد و دور مياندازه و حالا ما شاهد ماجراي زندگي خود نويسنده هستيم.هيچ قانوني عوض نشده.
    فقط خواهشا داستان را يه دفعه عاشقانه يا كميك يا جنايي تبديل نكنيد.
    عجب!
    از اطلاع رسانيت ممنونم!

  8. #38
    حـــــرفـه ای Sasan Info's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2007
    محل سكونت
    اصفهان
    پست ها
    3,316

    پيش فرض

    اه اه اه بحث به انحراف كشيده شد
    من به قصه ادامه ميدم...

  9. #39
    حـــــرفـه ای Sasan Info's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2007
    محل سكونت
    اصفهان
    پست ها
    3,316

    پيش فرض

    اون ديگه از حس ناراحتي به سوي اعتياد رفت و تصميم گرفت كه حشيش پرورده بكشه اونم از نوع خوبش
    وقتي كه اومد حشيش رو بكشه.....

  10. #40
    داره خودمونی میشه KITANA's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2007
    پست ها
    44

    پيش فرض

    وقتی اومد حشیشو بکشه یاد ویرایش تایپیک در چند تا پست قبلی افتاد . به همین خاطر هم بیخیال حشیش شد و با خودش گفت اینطوری داستان به بیراهه میره و مدیر انجمن هم که یکی از تفریحاتش همین ویرایش تایپیکه .در عرض سه سوت همه رشته ها رو پنبه میکنه پس بهتره یه کاره دیگه ای بکنم .یهو یه فکری به مغز ناقصش خطور میکنه....
    ================================================== ==========
    (لازم دیدم که بگم هر کس پست بعدی رو بده دلیل بر این نیست که مغزش ناقصه )
    همچنین از مدیران انجمنها خواهشمندم اینقدر الکی پست ها رو حذف نکنن

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •