2- لغت هومیوپاتی و نیروی حیاتی
لغت هومیوپاتی از دو واژۀ یونانی به صورت زیر تشکیل شده است:
Homois(like)به معنی مشابه،
Pathos (suffering)به معنی رنج.
از این رو "رنج مشابه یا بیماری مشابه" همخوانی کاملی با مفهوم بنیادین هومیوپاتی دارد.
هانمن لازمۀ حیات ارگانیک را، وجود یک نیروی زندگی بخش میدانست و آن را به نام "نیروی حیات (Vital force)" معرفی و نامگذاری کرد. این نیرو، کلیۀ احساسها، رفتارها و کارکرد قسمتهای بدن را در کنترل داشته و آن را مجبور به هماهنگی حیرت آوری میکند. بدون نیروی حیاتی، بدن مادی ناتوان از احساس، کنش و یا فعالیت است و میمیرد.
امواج انرژی حیاتی موزون و متعادل یک بدن در حالت سلامتی
به اعتقاد هانمن تنها عاملی که بیماری را ایجاد میکند، نیروی حیاتی است که از دیدگاه بیماری شناسی، از حالت تعادل و تنظیم خارج شدهباشد. برعکس ناپدید شدن همۀ عوارض درطول درمان، یعنی ناپدید شدن تمام انحرافات مشهود از سلامتی !
نمونه انرژی نامتعادل و آشفته در حالت بیماری
برای انتخاب یک درمان صحیح کلیۀ علائم و مجموع عوارض و تغییرات قابل ملاحظه در بدن، باید مورد توجه قرار بگیرند. به اعتقاد هومیوپاتی علائم بیماری عکس العمل و دفاع طبیعی بدن یا سیستم ایمنی میباشد و هومیوپاتی با جستجو و تحریک علائم به بهترین نحو آنها را فرونشانده و سلامتی را فراهم میکند. به همین دلیل تشدید علائم نشانۀ انجام کار درست درمان و این اندکی بد حال شدن در شروع درمان، بشارتی برای انتخاب صحیح دارو است.
3 - سطوح سه گانۀ انسانی
هومیوپاتی به عنوان یک روش درمان طبیعی و مکمل، تشخیص بالایی دارد، چون فقط به یک بیماری ساده نمیپردازد و با در نظر گرفتن بنیاد کلی بیمار، تمامیت وجودی یک فرد را بهرسمیت میشناسد. پایۀ داروهای مرسوم، بیشتر بر اساس علائم دارویی است، در صورتیکه هومیوپاتی با درنظر گرفتن تمامیت انسان، داروی شخصیتی تجویز میکند. مثلاً به دو فرد با بیماری مشابه و شخصیت متفاوت، دو داروی متفاوت داده میشود. بر این اساس علائم روحی، احساسی، فیزیکی، نوع زندگی، محیط و خانواده، تاریخچۀ پزشکی خانواده و حتی جنبههای روحی و احساسی آنان مورد بررسی پزشک هومیوپات قرار میگیرد.
این پزشکی معتقد است که در ساختار انسان میتوان یک سلسله مراتب را که در سه سطح مشخص گردیدهاند شناسایی کرد. این سطوح عبارتند از:
1-سطح روحی/ذهنی 2- سطح احساسی/عاطفی 3-سطح فیزیکی
(Physical) (Emotional) (Mental)
وضعیت نسبی سه سطح روحی، احساسی و فیزیکی
باید در نظر داشت که این سطوح، جدا و متمایز از یکدیگر نبوده و تقریباً میان آنها تعاملی کامل بر قرار است. در تصویر نشان داده شدهاست که سطح روحی/ذهنی، مرکزیترین و عالیترین سطح در این سلسله مراتب است، زیرا در این سطح عملکردهای فرد برای بیان فردیت او، بهعنوان یک موجود انسانی، بسیار حیاتی است. سطح احساسی که به نسبت سطح فیزیکی، از اهمیت بیشتری برخوردار است، در ارتباط با احساسات قرار میگیرد. در سطح فیزیکی نیز با بیولوژی سلولی و فیزیولوژی ارگانهای مختلف روبرو هستیم. در ادامه به توضیحاتی جداگانه، پیرامون هر یک از سطوح میپردازیم.
4 - سطح روحی/ ذهنی
عالیترین و مهمترین سطحی که انسان به واسطۀ آن عمل میکند، سطح روحی/ذهنی است. تغییرات حاصله در درک و آگاهی، اندیشیدن، نقد، مقایسه، محاسبه، خلق، ترکیب، تجسم.......در یک فرد در این سطح است. محتوای روحانی و ذهنی فرد است که جوهر حقیقی او را تشکیل میدهد و معنای زندگی و آگاهی متعالیتر را برای او قابل دسترسی میکند. اختلال در این سطح، نفس هستی شخص را مورد تهدید قرار میدهد و میتواند ایمان، عشق و به دنبال آن، ارادۀ زیستن را بیمعنی کند. انسانی که سلامتی روحی دارد بطور مداوم در یک حالت آرامش درونی بسیار خوشآیند و زیبا به سر میبرد و تمام زندگیاش صرف آفریدن لحظات خوش، برای خود و دیگران میشود. میان عملکردهای این سطح، سلسله مراتبی وجود دارد که توسط پروفسور جورج ویتولکاس(George Vithoulkas 1932 Athen) پزشک و استاد بزرگ هومیوپاتی ارائه شدهاست. توجه به آن میتواند به ما نشان دهد درجه سلامتی سطح روحی چگونهاست. در این درجهبندی هر چه پایینتر میرویم آشفتگی روحی و ذهنی شدیدتر میشود:
- عدم حضور ذهن / حواس پرتی
- فراموشکاری
- عدم تمرکز ذهن
- کند ذهنی
- رخوت / بیحالی
- اوهام / خیال باطل
- بدگمانی و سوءظن ( افکار پارانوئید )
- هذیان مخرب نسبت به خود یا دیگران
- اغتشاش کامل ذهن ( مانند شیزوفرنی )
سه کیفیت حیاتی و ضروری وجود دارند که میتوانند عملکردهای مختلف ذهن را همراهی کنند و عبارتند از:
1- روشنی یا وضوح فکر
2- معقول بودن، انسجام و توالی منطقی
3- خلاقیت در خدمت به خود و دیگران
هرسه کیفیت باید حضور داشته باشند لیکن سومی بیشترین اهمیت را داراست. اجازه دهید چند نمونه را در این زمینه بررسی کنیم. نخست به بررسی فردی میپردازیم که نمیتواند افکارش را به روشنی بیان کند. او جهت یافتن واژههای صحیح دچار مشکل است، تفکر او بسیار ضعیف شده و ما آغاز یک اختلال را مشاهده میکنیم که ممکن است به تدریج تبدیل به حالتی از کندذهنی و کودنی گردد. فرد دیگری ممکن است وضوحداشتهباشد لیکن فاقد انسجام و پیوستگی در اندیشیدن باشد. او نمیتواند افکارش را به شیوهای منطقی بیان کند، لذا دیگران حرفهایش را درک نمیکنند. او چنان به سرعت و شاید هم ماهرانه از موضوعی به موضوع دیگر میرود که دیگران را گیج و سر در گم رها میکند، چنین شخصیتی در سطح ذهنی عمیقاً دچار اختلال و آشفتگی میباشد.
مشابه این حالت در مورد جانی حرفهای نیز صدق میکند، او از هوش بالایی برخوردار بوده و برای دزدی و قتل با نهایت درجۀ روشنی و تعقل در اندیشیدن و انسجام فکری نقشه میکشد. بااین همه او در نواحی عمیقتر هستیاش بیمار است، چرا که به دنبال خلاقیت خود به جامعه و دیگران صدمه میزند. سرچشمههای اولیۀ رنجهای عاطفی و روحی میتواند از دو منبع اولیه ناشی بشود:
جاهطلبیهای نافرجام و تعلقات در هم شکسته.
این ویژگیها بیان دیگری از خودخواهی و زیاده طلبی است .
کسی که در جاهطلبیهای خودخواهانهاش اعتقاداتی قدرتمند دارد، خود را آماده برای انواع دردها و رنجها نموده است. فرد جاهطلب، رنجی را تجربه میکند که تقریباً متناسب با درجۀ اعتقادی است که به آن دارد. شدت رنجی که پیآمد از کف رفتن یک تملک است، تقریباً با شدت وابستگی به آن تملک برابر است. بطور کلی وابستگی، چه مادی و یا احساسی، یعنی اهمیت بیشازحد قائلشدن برای چیزی یا کسی، که این به نوبه خود موجب ترس، نگرانی و اضطراب میگردد و بهدنبال آن احساس عدم امنیت است. همین احساسها، وی را تشویق میکند بیشتر به دنبال وابستگیهای خود (پول، شغل و مقام، بلندپروازی، وابستگی بیشتر به فرزند، همسر یا خانواده و....) در حرکت باشد. شدت ناهنجاری با میزان وابستگی فرد و شدت محرک وارده، رابطۀ کاملا مستقیم دارد.
اگر فردی بخواهد از رنجهای احساسی و روحی/ذهنی پرهیز کند باید فارغ از منیت و وابستگیهای شدید گشته و فروتنی و نوعدوستی را در خود پرورش دهد. این بدان معنا نیست که فرد باید مرتاض شده و از پاسخگویی به نیازهای ضروری فردی سر باز زند. بهترین شیوۀ متابعت از حداکثر سلامتی، "راه میانگین طلایی" است :
نه چندان زیاد، نه بسیار قلیل، افراط و تفریط ممنوع!
5 - سطح احساسی/عاطفی
در میان سطوح هستی انسان، این سطح پس از سطح روحی/ذهنی قرار میگیرد و تغییرات روی داده در کیفیات احساسی را ثبت میکند. محدوده بیان احساسی میتواند بسیار گسترده باشد: عشق/تنفر، شادی/غم، آرامش/اضطراب، اعتماد/خشم، شجاعت/ترس........... و دیگر مواردی از این قبیل. ازاینرو این سطح به رشتۀ زندگی روزمره هر فردی متصل و نزدیکاست.
احساساتی که در مقام کیفیت است، میتواند مثبت یا منفی باشد. هر اندازه فرد، احساسات منفی را بیشتر تجربه کند، ناهنجاری احساسی بیشتری خواهد داشت و بر عکس افراد کاملا سالم و رشد کرده در سطح احساسی/عاطفی میتوانند گاه بعضی از کیفیات کاملاً عمیقی را تجربه کنند که برای بشر شناخته شده است: تجربیات عرفانی، جذبه، وجد و شعف، شیفتگی مذهبی و طیف وسیعی از احساسات متعالی عشق ناب که توصیف آن مشکل است.
کیفیات کاملاً رشدیافته در این سطح، گرایش دارند با احساس ناشی از یگانگی خود با کل هستی، با عشق و برکت و ایثار و جز آن بیامیزند. از این رو احساسات مثبت در یک فرد، همیشه گرایش به خلق احساس یگانگی با جهان خارج را دارد و برعکس احساسات منفی، گرایش به ایجاد حس انزواجویی و جدایی از جهان خارج پیدا میکند. هر آن کس که با احساسات آرام درونی زندگی میکند، با وجد و شعف همدم است و شخصی که همواره با پریشانی، اندوه و ترس زندگی میکند در حال تولید غذاهای مسموم برای خود و دیگران است.
در سطح احساسی نیز سلسله مراتبی از اختلالات از طرف پرفسور جورج ویتولکاس معرفی شدهاست که هر چه پایینتر میرویم شدت ناهنجاری و وسعت عمق نفوذشان در فرد بیشتر میشود و به ترتیب زیر میباشد :
- نارضایتی
- تحریک پذیری
- اضطراب / هیجان
- ترسهای بیمارگونه
- عصبی / رنجش شدید
- غم واندوه
- بی عاطفگی / مات شدگی
-افسردگی با حال خودکشی
موجود انسانی هم محیط زیست را متأثر میسازد و هم از آن تأثیر میپذیرد. در سطح احساسی یکی از تأثیرات عمدۀ زیست محیطی تقریباً شکست کامل نظامهای آموزشی در جهت ارائۀ آموزشهای احساسی برای نسل جوان است. نتیجه این که، بخش احساسی دچار سوءتغذیه شده و بالطبع مزاجش فاسد شده و طعمۀ سهلالوصولی برای استقرار بیماری میگردد. در این دوران تکنولوژی و مادیگرایی، آموزش تقریباً منحصر شده به حرکات ورزشی و قهرمانی ( سطح فیزیکی ) و تربیت هوش (سطح ذهنی ). قهرمانان جوانان، افراد موفق در زمینۀ ذهنی یا قهرمانان بدنی هستند !؟
کسانی که آموزش کافی احساسی/عاطفی ندیدهاند، بدون آگاهی درگیر ازدواج میشوند و بدین جهت درصد طلاق روز به روز بالا میرود. والدین در مواجهه با مسئولیت سنگین دارا بودن فرزند، آنان را تبدیل به موضوعات و هدفهایی کردهاند که فرافکنی اهداف ناکام خودشان است. رفته رفته سرانجام، جامعۀ ما به جایی ختم میشود که مردمش از جنبۀ احساسی دستنیافتنی بوده و هر گاه از کوره در میروند، نمیتوان آنها را بالغ نامید. از دیدگاه احساسی/عاطفی میتوانیم بگوییم: امروزه مردم جوامع ما در سن 25 سالگی میمیرند هر چند که تا سن 75 سالگی زندگی میکنند !
آموزش و پرورش باید نیازهای زیباشناسی را که در سنین مدرسه شکفته میشود تشخیص داده و بدان ها پاسخ دهد. آنگاه که عشق، دوستی ، رفاقت، احساسات نوعدوستانه و فداکاری متجلی و بیان میگردد، باید آنها را ستود و تشویق کرد و آنها را به مسیر طبیعیاشان هدایت نمود نه این که آنها را انکار و یا در معرض نقد و پرداخت قرارداد. گرایشات طبیعی به جانب موسیقی، هنر و شعر را باید پاداش داد و آنها را در جهتهای دقیق و مشخص توسعه بخشید.
تاکید آموزش بر خلاقیت باشد تا برابرسازی، اگر تعلیم و تربیت در این مسیر توسعه یابد نتیجۀ آن مردمی بالغ خواهدبود که در سطح احساسی/عاطفی در تعادل قرار دارند و در نتیجه در برابر بیماریهای این سطح کمتر آسیب پذیر میگردند. ازدواج و زندگی خانوادگی به جای این که تنشزا و بیمارگونه باشد، هماهنگ و راضی کننده خواهد بود. مکانیسم دفاعی در این سطح بهسادگی تضعیف نشده، بلکه مانعی میشود در برابر بیماریهای همهگیر ضعف اعصاب، عدم امنیت، خشونت، پریشانی، ترس و افسردگی !
6 - سطح فیزیکی
اطلاعات بسیارخوبی درمورد اینسطح ازطریق علومی مانند آناتومی، فیزیولوژی، بیولوژی، بیو شیمی و جنینشناسی، بهداشت، تغذیه و جز آن مورد بررسی و پژوهش قرارگرفتهاست. درهر حال حقیقتی وجود دارد که بدن انسان در عین پیچیدگیاش دارای سلسله مراتبی برحسب اهمیت اندامها و نظامهایش است. درک کامل این دیدگاه برای پزشک هومیوپات که با تمامیت بیمار روبرو میشود کاملا ضروری است و اجتناب ناپذیر است.
سیستمهای اجزاء مختلف انسان به شکل زیر طبقهبندی میشود که اولویت یکسیستم از بالا به پایین افزایش مییابد. این طبقهبندی نیز توسط پروفسور جورج ویتولکاس پیشنهاد شدهاست که به صورت زیر میباشد:
1- مغز 2 - قلب 3 - غده هیپوفیز 4 - کبد 5 - شش ها 6 - کلیه ها
7 - تخمدان ها و بیضه ها 8 - ستون فقرات 9 - عضلات 10 - پوست
برای این طبقهبندی دو معیار در نظر گرفته شده است:
اول اهمیت نسبی یک سیستم در پایدار نگهداشتن حیات و تداوم آن، دوم میزان حساسیت یک سیستم به مقدار مشخصی از آسیب!
چهار سیستم مهم بدن ( 1تا 4 ) هر کدام تنها یک عضو حیاتی دارند. در سه سیستم بعدی ( 5 تا 7 ) دو عضو حیاتی وجود دارد و هر چه از اولویت نسبی یک سیستم کم میشود، تعداد اعضای حیاتی افزایش مییابد و در نهایت به پوست میرسیم. بطور خلاصه این طبقهبندی بر اساس پاسخ به این سوال است که:
" چه اندازه آسیب به یک سیستم موجب مرگ میشود؟ "
در اندامهایی که برای ارگانیسم بسیار حیاتی هستند، کمترین صدمهای کافی است تا مسائلی جدی بوجود آورد. یک لکۀ زخم بر روی قلب، بیش از یک زخم مشابه بر روی کلیه یا کبد، سلامتی فرد را بهمخاطره میاندازد، با این همه، خطر این زخم از مشابه آن روی مغز کمتر است.
طبیعی است که جسم سالم یعنی جسمیکه تمام سیستمهای آن سالم هستند.
مهمترین عواملی که سلامتی جسم را تأمین میکنند و یا میتوانند آنرا به خطر اندازند عبارتند از: تغذیه، مواد شیمیایی، سوانح و حوادث.
ارگانیسم، همواره میکوشد اختلال را از اندامهای با اهمیت دور نگه دارد. اختلالی که درطول یک برنامۀ درمانی از اندامهای کماهمیتتر به اندامهای مهمتر پیش میرود، اشارهای است به یک تخریب کلی در سلامتی، و حرکت در جهت عکس این فرایند اشارهای به پیشرفت در جهت سلامتی بیشتر است. بدین روال تعریف از سلامتی کل وجود را چنین جمعبندی میکنیم:
"سلامتی یعنی رهایی از درد و دستیابی به کیفیت رفاه و خوشی در سطح فیزیکی، رهایی از شهوات ( زیاده خواهی ) و احساسهای منفی و قرار گرفتن در کیفیت آرامش پویا (توان دریافت تمامی احساسات بشری بدون وابستگی) در سطح احساسی/عاطفی، وسرانجام رهایی از خودپسندی و خودخواهی و نیل به یگانگی کامل با حقیقت هستی در سطح روحی/ذهنی ! "
سؤالی که طبعاً در این مقطع به ذهن خطور میکند این است که: چگونه میتوانیم درجۀ نسبی سلامتی فرد را در هر لحظه اندازه گیری کنیم؟
شاخصی که قادر به ارائۀ چنین سنجشی از سلامتی است " خلاقیت " است ! منظور از خلاقیت، تمام آن اعمال و رفتاری است که درجهت ایجاد و ترفیع هدف اصلی خود و دیگران در زندگی انجام میشود. اگر بیمار مبتلا به روماتیسم، بدان حد گرفتار باشد که خلاقیتش نسبت به بیمار مبتلا به افسردگی بسیار کمتر باشد، پس او بیماریش بسیار جدیتر از فرد افسرده است، هر چند که مرکز ثقل بیماری او در سطح پایینی ازسلسله مراتب قرار دارد. با داشتن آگاهی خلاق در ذهن، میتوان هر لحظه درجۀ سلامتی یا بیماری هر فرد را استنتاج و تعیین نمود.