تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 7 از 8 اولاول ... 345678 آخرآخر
نمايش نتايج 61 به 70 از 79

نام تاپيک: »» پاراگراف اول از کتاب ... ««

  1. #61
    Animation Deliberation Morteza4SN's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2005
    محل سكونت
    Violet Orient
    پست ها
    2,689

    پيش فرض

    یکِ من
    سال هزار و سیصد و دوازده شمسی. یک خیابان که با سه خیز می‌شد از یک طرف به طرفِ دیگرش جست؛ خانی آباد، اما نه مثل بقیه‌ی خیابان‌ها. چون «هفت‌کور» به آن‌جا آمده بودند. هفت نابینایی که مردم «هف‌کور» صداشان می‌کردند.
    -خانی‌آبادیا! ذلیل نشین. هف‌کور به یه پول!
    هنوز هم کسی درست نمی‌داند چرا به آن، خانی‌آباد می‌گفتند؟ از کی آباد شد؟ خود خیابان خانی‌آباد از بالای ساختمان قزاق‌ها شروع می‌شد و تا باغ معیرالممالک ادامه داشت. خیابانی شمالی جنوبی. وسط خیابان خانی‌آباد دو اتفاق مهم می‌افتاد؛ یکی خیابان مختاری و دیگری بازارچه‌ی اسلامی. هر دو از سمت چپ می‌خوردند به وسط خیابان.
    از جنوب به سمت شمال، طرف چپ خیابان، پر از دکان‌های مختلف بود. اول خیابان، یخ‌چال حاج قلی. تابستان دور و برش پر بود از درشکه و دوچرخه و گاری دستی. از آنجا برای نصف تهران یخ می‌بردند. تنها جای خیابانِ خاکیِ خانی‌آباد که همیشه آب‌پاشی شده بود. قالب‌های کج و معوج یخ را یکی یکی بیرون می‌دادند. هرم گرما یخ‌ها را آب می‌کرد و یخ‌های آب‌شده خیابان را آب پاشی.
    بعد مغازه‌ها و حجره‌های مختلف؛ حلبی‌سازی، دودکش‌سازی و درشکه‌سازی که تازگی‌ها اتاق کامیون می‌ساخت. از مختاری به بعد بیشترِ مغازه‌های شهری می‌شدند؛ سمساری، بزازی، خرازی، سلمانی، قصابی، کبابی و بستنی فروشی.
    تمام مغازه‌ها سمت چپ خیابان بودند. سمتِ راست، گود بود. داخل گود پر بود از خانه‌های کوچک که هر کدام‌ِشان به اندازه‌ی یک اتاقِ خانه‌های اربابی آن سمتِ خیابان بود.

    منِ او / رضا امیرخانی/ انتشارات سوره مهر (چاپ هفدهم)


    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

  2. 6 کاربر از Morteza4SN بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #62
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض اندازه‌گیری دنیا / دانیل کلمان | مترجم: ناتالی چوبینه \ انتشارات: افق


    اندازه‌گیری دنیا
    دانیل کلمان

    ناتالی چوبینه
    انتشارات افق
    368 صفحه

    سفر

    در سپتامبر 1828، بزرگ‌ترین ریاضی‌دان کشور برای نخستین بار پس از سال‌ها پا از شهر خود بیرون گذاشت تا در همایش پژوهشگران علوم طبیعی آلمان در برلین شرکت کند. البته خودش هیچ علاقه‌ای به رفتن نداشت. ماه‌ها بود دعوت را رد می‌کرد، ولی الکساندر فُن هومبُلت آن‌قدر سرسختی به خرج داد تا سرانجام طرفش در یک لحظه‌ی ضعف و به امید این‌که خدا آن روز را نیاورد، بله را داد.

    برای همین بود که اکنون پروفسور گاوس خود را زیر پتو قایم کرده بود. وقتی مینا آمد و گفت که باید از جایش بلند شود، کالسکه منتظر است و راه دراز، او بالش خود را بغل کرد و کوشید با بستن چشم‌ها زنش را وادار به بیرون رفتن از اتاق کند. وقتی آن‌ها را دوباره باز کرد و دید مینا هنوز جلویش ایستاده، به او گفت که او یک مزاحم، کوته‌فکر، و مصیبتی است که سر پیری بر زندگی‌اش نازل شده. وقتی این حرف‌ها هم نتیجه نداد، پتو را کنار زد و پاهایش را روی زمین گذاشت.

    با اوقات تلخ کم‌ترین مقدار آب ممکن را به صورتش زد و رفت پایین. در اتاق نشیمن پسرش اُیگِن با بار و بنه‌ی سفر منتظر ایستاده بود. گاوس تا چشمش به او افتاد، کفری شد: پارچی را که دم پنجره گذاشته بودند زد خرد و خمیر کرد، پایش را زمین کوبید، هر وحش‌بازی‌ای بلد بود درآورد. هیچ جوری هم آرام نمی‌گرفت، حتی وقتی اُیگِن یک بازو و مینا بازوی دیگرش را چسبیدند و هزار جور قسم خوردند که کسی از گل نازک‌تر به او نخواهد گفت، تا چشم به‌هم بزند دوباره برگشته خانه و همه چیز تمام شده رفته پی کارش، درست مثل یک خواب ناخوش، فایده نکرد. فقط وقتی مادر سالخورده‌اش، که از سر و صدا آشفته شده بود، از اتاق خود بیرون آمد و نیشگونی ار لپ او گرفت و پرسید چه بلایی سر پسر باشهامت او آمده، پروفسور دست و پای خود را جمع کرد. یک خدانگهدار خالی از محبت به مینا گفت و بی‌هوا دستی به سر دختر و پسر کوچک‌ترش کشید. بعد اجازه داد در سوار شدن به کالسکه کمکش کنند.


  4. 9 کاربر از Ahmad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #63
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض سقوط / آلبر کامو | ترجمه: شورانگیز فرخ \ انتشارات نیلوفر


    سقوط
    آلبر کامو
    شورانگیز فرخ
    نیلوفر
    167 صفحه

    آقا، می‌توانم خدمتی برای شما انجام دهم بی‌آنکه مزاحمتی فراهم کنم؟ می‌ترسم شما ندانید چگونه مقصود خود را به گوریل محترمی که بر مقدرات این دستگاه حکم می‌راند بفهمانید. آخر او جز به زبان هلندی سخن نمی‌گوید: درصورتی‌که مرا به وکالت خویش اختیار نکنید، او به‌حدس درنمی‌یابد که شما "ژنیِور1" می‌خواهید.

    آها، درست شد، جرئت می‌کنم این امید را به دل راه دهم که منظورم را فهمیده باشد؛ این جنباندن سر باید چنین معنی دهد که به براهین من تسلیم شده است. درواقع، دست به کار هم شد، او با کندی عاقلانه‌ای شتاب می‌کند. بخت بلندی دارید که غرغر نکرد. وقتی نخواهد خدمت کند، غرشی برایش کافی است: هیچ‌کس اصرار نمی‌ورزد. سلطان خلق‌وخوی خویش بودن امتیاز حیوانات بزرگ است. ولی آقا، من دیگر می‌روم، و خوشبختم که برای شما خدمتی انجام دادم. تشکر می‌کنم و اگر اطمینان داشتم که مزاحم نشده‌ام دعوت شما را می‌پذیرفتم. لطف و محبت می‌فرمایید. بنابراین لیوانم را در کنار لیوان شما می‌گذارم.



    1. Genièvre ، مشروبی از سرو کوهی. - م.

  6. 7 کاربر از Ahmad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #64
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض فارنهایت 451 / ری بردبری | ترجمه: علی شیعه‌علی \ انتشارات سبزان



    فارنهایت 451
    ری بردبری
    علی شیعه‌علی
    انشارات سبزان




    چه لذتی است آتشی که همه چیز را می‌خورد، سیاه می‌کند و به نابودی می‌کشاند.
    مرد لوله پیچ‌خورده بلندی در دستانش دارد که مثل یک افعی بزرگ دور دستانش پیچیده است و نفت زهرگونه‌اش را به تمام عالم پرتاب می‌کند.
    خون در سرش جمع می‌شود و دستانش تبدیل به دستان مسحورکننده رهبر ارکستری می‌شوند که تمام سمفونی‌های اندوهناک و سوزان برجسته تاریخ را می‌آوازند.
    کلاه‌خودش که عدد 451 را بر تن سرد و بی‌روح خود می‌بیند را بر سر دارد.
    چشمانش آتشی سرخ در خود دارند و آکنده از اندیشه آینده هستند.
    مرد تلنگری بر آتش‌زنه می‌زند و خانه آتش‌افکن پر می‌شود تا آسمان عصرگاهی را سرخ و زرد و سیاه بسوزاند.
    انگار که همراه دسته‌ای کرم شب‌تاب شده است.
    درست مثل خمیری که بر تن داغ و گرگرفته تنور می‌چسبد، کتاب‌های ازهم‌باز‌شده و سوزان را بر ایوان این خانه به چنگال مرگ می‌سپارد.
    باد کتاب‌های سوزان و درخشان را در آسمان به رقص درمی‌آورد و با خود به دوردست‌های دور می‌برد و تاریکی چسبناک شب را روشنی می‌بخشد.

  8. 7 کاربر از Ahmad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #65
    Banned
    تاريخ عضويت
    Oct 2013
    محل سكونت
    ;)
    پست ها
    1,193

    پيش فرض بینایی / ژوزه ساراماگوی . ./

    .


    رییس حوزه اخذ رای چتر خیسش را با خشونت بست و بارانی خود را که بیهوده پوشیده و در ان مسیر 40 متری میان اتومبیل و حوزه انتخاباتی
    مورد استفاده قرار نگرفته بود از تن دراورد. احساس خستگی شدیدی داشت . انگار قلبش میخواست ازسینه بیرون بیاید . به میز انتخاباتی شماره
    14 نزدیک شد و زیر لب گفت :

    - بدترین زمان برای رای گیری !
    انگاه به منشی خود که موفق شده بود نیمی از بدن خود را از خیس شدن توسط اب باران حفظ کند . گفت :

    - - - امیدوارم اخرین نفر نبوده و دیر نکرده باشم



    بینایی / ژوزه ساراماگوی . ./

  10. 5 کاربر از بانو . ./ بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #66
    Animation Deliberation Morteza4SN's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2005
    محل سكونت
    Violet Orient
    پست ها
    2,689

    پيش فرض

    یک
    همه‌ی این داستان کمابیش اتفاق افتاده است. به هر حال، قسمت‌هایی که به جنگ مربوط می‌شود، تا حد زیادی راست است. یکی از بچه‌هایی که در دِرِسدِن می‌شناختم راستی راستی با گلوله کشته شد، آن هم به خاطر برداشتن قوری چای یک نفر دیگر. یکی از بچه‌ها، دشمنان شخصیش را جداً تهدید کرد که بعد از جنگ می‌دهد آدمکش‌های حرفه‌ای، آنها را ترور کنند. البته من اسم همه‌ آنها را عوض کرده‌ام.
    . . .

    دو
    گوش کنید: بیلی پیل گریم، در بُعد زمان، چند پاره شده است.



    سلاخ‌خانه‌ی شماره پنج / کورت ونه‌گات جونیور / ع.ا بهرامی/ انتشارات روشنگران و مطالعات زنان

  12. 6 کاربر از Morteza4SN بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #67
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2014
    پست ها
    607

    پيش فرض

    .


    همه خانواده های نیکبخت شبیه یکدیگرند اما چگونگی سیاه بختی هر خانواده ای
    مختص به خود ان هست


    انا کارنینا .. تولستوی/


    .

  14. 6 کاربر از Azad/ بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #68
    اگه نباشه جاش خالی می مونه Sanomas's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2014
    محل سكونت
    نامعلوم
    پست ها
    320

    پيش فرض





    مــقــدمــه


    قورباغه را قورت بده!


    عصر حاضر برای زندگی كردن دوران فوق‌العاده‌ای است. در هيچ زمانی تا اين حد امكانات و فرصت‌های گوناگون برای دست‌يابی به بيشترين اهداف وجود نداشته شايد به اين دليل كه در هيچ دورانی از تاريخ به اين اندازه انتخاب‌های مختلف پيش روی انسان نبوده است. امروزه آنقدر كارهای خوب و جالب برای انجام دادن وجود دارد كه شايد بشود گفت عامل تعيين‌كننده موفقيت شما در زندگی توانايی تصميم گيری و انتخاب از ميان آنهاست.




    پاراگراف اول مقدمه كتاب«قورباغه را قورت بده» به نويسندگی برايان تريسی و به ترجمه اشرف رحمانی و كورش طارمی، انتشارات رهنما در 200 صفحه.

  16. این کاربر از Sanomas بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  17. #69
    اگه نباشه جاش خالی می مونه Sanomas's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2014
    محل سكونت
    نامعلوم
    پست ها
    320

    پيش فرض





    زئوس يونائيان، كه بعد‌ها روميان پدر ژوپيتر (يوپيتر) نام دادند
    بزرگترين خدای افسانه‌ای و «خدای خدايان» است. همه خدايان
    جاودانی‌ ديگر، همه مردم روی زمين، سر به فرمان او دارند. هر چه او
    می‌خواهد خواهد شد، هر چند بعضی از خدايان می‌كوشند كه در اين
    ميان جای چون و چرائی باقی بگذارند. هوس‌های زئوس نيز، همه،
    به هر حال بصورت عمل درمی‌آيد، و غالبا اين هوسها هيچ منطق و
    دليلی ندارد، حتی شايسته مقام بزرگ «خدای خدايان» هم نيست،
    بسياری از عشق‌بازی‌های پنهان و آشكار زئوس با زنان زيباروی زمين
    از زمره همين هوسهای فراوان خدای خدايای است.




    پاراگراف اول كتاب، صفحه نهم


    افسانه خدايان
    گرد آوری و ترجمه
    شجاع الدين صفا


    نشر دنيای نو
    بهار 1383

  18. 3 کاربر از Sanomas بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #70
    Banned
    تاريخ عضويت
    Oct 2013
    محل سكونت
    ;)
    پست ها
    1,193

    پيش فرض

    پاراگراف اول از کتابـــ

    از درگاه لاکرونیکا سانتباگو بی هیچ عشق به خیابان تاکنا مبنگرد :

    اتومبیل ها ساختمان های ناموزون و رنگباخته . چهارچوب پر زرق و برق لوسترها شناور در مه , نیمروز خاکستری . دفیقا در کدام لحظه پرو خود را به گا... داده بود ؟
    پسران روزنامه فروش از لای اتومبیل هایی که پشت چراغ قرمز چهارراه پلیس ایستاده اند قیقاچ میروند و روزنامه های عصر را جار میزنند , و او ارام ارام به سوی

    کولمنا میرود. دست در جیب , سر فروافتاده , در حلقه مردمی که به سوی میدان سان ماریند روانند . او هم مثل پرو بود , زاوالیتا , او هم جایی در طول این خط
    خود را به گا.. داده بود . فکر میکنند : کی ؟ از کنار هتل کریون سگی پیش می اید تا پایش را بلیسد : چحه , گم شو , میخواهی هارم کنی ؟ پرو پاک خراب , کارلیتوس

    پاک خراب . همه پاک خراب , فکر میکنند : چاره ای نیست . صف بلند تاکسی ها را که به میرافلورس میروند میبیند , از چهارراه میگذرد , این هم نوروین , سلام ,
    بر روی میزی در بار زلا بنشین زوالیتا , با چیلکانویی بازی میکند و واکسی کفشش را واکس میزند , دعوتش میکند که بنشیند و چیزی بنوشد , هنوز مست نمی نماید
    و سانتیاگو مینشیند , به واکسی میگوید کفشش را واکس بزند . بله قربان , رییس , همین الان , رییس , مثل ایینه برق می اندازمشان , رییس .


    گفت و گو در کاتدرال \ ماریو بارگاس یوسا


  20. 2 کاربر از بانو . ./ بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •