خدایا دیگر میترسم از آدمهایی که عاشق نمیشوند
اما خوب بلدند عاشق کردن را ...
خدایا دیگر میترسم از آدمهایی که عاشق نمیشوند
اما خوب بلدند عاشق کردن را ...
خُــدایــا .. تا خـــرخـــره پـُـــر از دلتنگــــی َـم
مـــرســی! دیگــه میــل ندارمـــــــــــ : (
دستانت را در برابرم مشت میکنی
و میپرسی:
گل یا پوچ؟
و من در دل میگویم:
فقط دستانت!
کسي چه مي داند شايد،
اين قدر همديگر را دوست نمي داشتيم
اگر از دور به تماشاي روح هم نمي نشستيم
تــــو
با من غریبهای،
مـــن
با خــــــــودم.
ولی...
این طور که نمیشود!
اصلاً مــــــــن به جهنـــــــــم؛
شما با هم دوست باشید...
خودت را تصور کن
بی او
شاید بفهمی چه کشیدم
بی تو...
حواست به دلـــــــــــــت باشد
آن را هــــــــرجایی نگذار ...
این روزها دل را می دزدند
بعد که به دردشان نخورد
جای صندوق پست آن را به سطل اشغـــــــــال می اندازند
و تــــــــــــو خوب میدانی دلی که المثنی شد
دیگر دل نمیشود ...
دست خالی حکم کردم برایت!
گفتم : خشت !
بلکه دانه دانه جمع کنیم و خانه را بسازیم!
" آس حکم " دستمان نبود !
خدا خوب ما را بُر نزده بود
ســـلام خدمـت دوستــان گرامی /
نظر دوستـان رو به ذکر چند نکته مهم جلب میکنم ..
★★★
در قرار دادن اشعار ، در صورت وجود تاپیک مجـزا برای شاعر مورد نظر، اولویت با آن تاپیک می باشد . ( [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )
★★
در صورت وجود نـداشتن تاپیکی مجـزا برای شاعر مد نظر ، اشعار را با ذکـر نـام شاعر در یکی از تاپیک های مرتبط قرار دهید.اشعار شاعران جـوان و همچنین شاعرانی که دارای تاپیک اختصاصی نیستن برای حفظ حقـوق معـنـــوی آثار بجــای منتقل
شدن به تاپیک " شعـر و احسـاس " به همراه نـــــام شاعر / شعر به تاپیک اشعار شاعران ایران زمین منتقل خواهند شد .
مابقی اشعار درصورت داشتن شرایط ذکـر شده در پسـت اول به نسخه ی اصلی تاپیک شعـر و احسـاس منتقل خواهنـد شد .
★
به منظور قـرار دادن اشعـار و یا دست نوشتـه های خــــــــــــــــــود از تاپیک [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] استـفـاده کنید .
هر گونه سوال پیرامون قوانین ، انجمن ، پیشنهادات و انتقادات خود را صرفا در زیر
مجموعه [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] و یا از طریق پیغام خصوصی مطـرح کنید.
ممنـــون از همکاری شمــا
.
نمی دانم
خبر آمدنت به دنیای مجازی
درست بود ،ی انه
در شهر از تو خبری نبود
گمان می کنم
آمدی
ولی مثل همیشه با واهمه
با چراغ خاموش آمدی
تالار گفتگو
خیلی زود شلوغ شد
تمام مردان شاعر
ساعتها منتظرند
که بخوانی شعرهایشان را
لایکی و کامنتی
بر فراخور حالشان بگذاری
من باید بنشینم انتهای تالار
مثل شبهای قبل
ولی می دانی
بیشتر از همه دوستت دارم
حتی اگر
روی لجبازی همیشگی
شعرهایم را نخوانی
من دلم
به همین قصه های نخوانده
خوش است
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)