زندگي با همه ی خوب و بدش مي گذرد
تو از اين رهگذر يكروزه
در اجاق سردت
آتشي برپا كن
تا مگر شعله رنگين حرارت خيزش
به دلت گرمي خاصي بدهد
زندگي با همه ی خوب و بدش مي گذرد
تو از اين رهگذر يكروزه
در اجاق سردت
آتشي برپا كن
تا مگر شعله رنگين حرارت خيزش
به دلت گرمي خاصي بدهد
خُــدایــا .. تا خـــرخـــره پـُـــر از دلتنگــــی َـم
مـــرســی! دیگــه میــل ندارمـــــــــــ : (
عادت کرده ام
به طعم قهوه
به آدم های پشت پنجره ی کافه...
به دست هایی که می روند
آدم هایی که نمی مانند...
به تو
که رو برویم نشسته ای
قهوه ات را به هم میزنی
می نوشی می روی...
یکی به آدم های پشت پنجره ی کافه
اضافه می شود...!
دستانت را در برابرم مشت میکنی
و میپرسی:
گل یا پوچ؟
و من در دل میگویم:
فقط دستانت!
کسي چه مي داند شايد،
اين قدر همديگر را دوست نمي داشتيم
اگر از دور به تماشاي روح هم نمي نشستيم
میتـَـرســم از ...
آدمـ هـــایـی کـــه عــاشِــق نیستــند
ولـــی عـــاشِـــق کـــردنــ را خـــوب بَلــدنـــد !
تــــو
با من غریبهای،
مـــن
با خــــــــودم.
ولی...
این طور که نمیشود!
اصلاً مــــــــن به جهنـــــــــم؛
شما با هم دوست باشید...
با تمام ابری بودنم
ناودان کوچک دلم
بارش تو را
تمنا میکند
از اسمان زندگی
خودت را تصور کن
بی او
شاید بفهمی چه کشیدم
بی تو...
دوست داشتن،
صدای چرخاندن کلید است در قفل.
عشق،
باز نشدن آن.
کاری که ما بلدیم اما...
باز کردن در است
با لگد...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)