میوه ممنوعه ی خلقت
بوســــــــــــــه ی تُردی ستــــ
که پی صبح خمــــــاری ، از لـــــب ِ لعل تو چیدمــ ...
ایلیا کیانی
میوه ممنوعه ی خلقت
بوســــــــــــــه ی تُردی ستــــ
که پی صبح خمــــــاری ، از لـــــب ِ لعل تو چیدمــ ...
ایلیا کیانی
Last edited by F l o w e r; 21-07-2012 at 12:31. دليل: اضافه کردن نام شاعر
من زیر پتوی ببر نشانم
از تاریکی می ترسیدم
که باد
تمام نوشته های روی دیوار را به جیب زد
و چشم که باز می کنم
دیوار فریاد می کشد
خاطره ی کهنه
عشق کهنه
قلب شکسته
می خریم
من گرمای پتو را در آغوش می کشم
حالا در تاریک ترین تاریکی ها از هیچ ببری نمی ترسم
نمکی خواب های ۱۸ سالگی من
" محمد علی دانا سرشت "
قربانی
آخرین گزارش،
تازه ترین خبر
از قربانی دیشب
او پرواز کنان به سوی شمع
رفت و خاکستر شد
از شمار پروانه ها چیزی کم نشده است
هیچ کدام از جیرجیرک ها هم عزادار نیستند
اولین اظهار نظر
شاید که او موجودی گمنام و کوچک
با کوچک ترین دل شکسته ی دنیا باشد
" کوروش منجمی "
صبح تا عصر همگی می گویم کرامت در ماست
غافل از این که همه روی چمن زار زمین میغلتیم
دفتر جود گشودیم به لج
سطرها در همگان نا خواناست
و چه بی باک دم از ماهیت خود داریم
شکوه ها دارم از آنها ، آنها
گفتند که آیا تو چشانت بیناست
که قمر را به دو قسمت دیدی
برو ای کور تو نادانی و دور
کاکو از دختر همسایه ندانی چه رسد گردن حور!
یک چنین اوضاعی احوالیست
چه لزومیست لبم باز شود لخت شمارند عقلم
یا بگویند زبانش چو سگان بیرون است
منم اینبار چو این بی باکان می پوکم
'ترن آف' خاموشم...
.
<مسعود عزیزی>
هنگــامــی کــه بــا تــو رو بــه رو مــیشــدم،
سنــگپشتــی بــودم،
کــه خــزیــدن در لاک خــود را خــوب مــیدانــد،
و در هنــر پنهــان شــدن، بــدعــتگــر اســت!
آنگــاه کــه تــو را بــدرود گفتــم،
پــرستــویــی شــده بــودم،
کــه بــالهــایــش تــو را همــواره
بــه یــادش مــیآورد . . .
غادة السمان
چرا از مردمی ها کوچ کردیم
و ساکن در غروب فصل زردیم
جزای این نمک نشناسی ما
همین بس اینکه عمری غرق دردیم
" محسن عبدالله زاده فرشتمی "
گاهی انقدر می خندم یهو گریم میگیره
ناز اشکای یه ابرو رنگ خورشید میگیره
گاهی چشماتو میبینم دلم آروم میگیره
تو که چشماتو میبندی دلم آتیش میگیره
گاهی باور می کنم آخر عاشق شدنی
آخر جاده می فهمم بن عاشق شدنی
گاهی لب خندتو میخوام و تو ماتم میگیری
واسه من ناز میکنی خندتو ازمن میگیری
گاهی دلتنگ تو میشم تو بهم سر میزنی
تا بخوام دق بکنم خنده به لبهات میزنی
گاهی یه گوشه میشینم تو تلنگر میزنی
دفترعشقمو میخونی و چشمک میزنی
تو خود عشق و بهاری تو عزیز دلمی
تو رو دارم یا ندارم تا ابد قلب منی!
.
<مسعود عزیزی>
گفتي که همه زندگی ما کشک است
تحميل زمين بر آسمان ها کشک است
ما هم به حساب کشک سابی گفتيم:
فرمايشتان درست اما کشک است
_________________________________
با چشم هميشه سرکش و بد ذاتش
بر خرمن لحظه هاي من زد آتش
خوش بود بدون من و با خود می گفت:
گور پدر شاعر و احساساتش
علي اکبر ياغي تبار
در شهر پر شده است كه احوال من سگی است
آري سگی است، حال من و قال من سگی است
دندان جمله های خودم را كشيده ام
نام و نهاد و فاعل و افعال من سگی است
هرشب مرا به ساعت سگ كوک می كنند
هر صبحدم ستاره اقبال من سگی است
تقويم روزگار ورق می خورد . . . ولی
مال شما كبوتری و ... مال من سگی است
پنجه به سمت مخمل مهتاب می كشم
خوی پلنگ دارم و چنگال من سگی است
سم و سكوت سِل و سنگ و سنگ وسنگ ...
هر هفت سين سفره هر سال من سگی است
من پاسبان گله شهرم، شبان من
بيم از گزند گرگ مكن، حال من سگی است
دارند مرد و زن به سرم سنگ می زنند
برخورد شهر با من و امثال من سگی است
سید محمد علی رضازاده
Last edited by F l o w e r; 14-09-2012 at 12:35. دليل: اضافه کردن نام شاعر
قسم به پرستو
ان گاه که جفتش میمیرد
و تنها به آشیانه باز میگردد
چه غروب غریبی!
قسم به کرم شب تاب
ان گاه که از پیله بیرن می آید
و با نسیم هم آغوش می شود
چه پروازی!
قسم به خورشید
آنگاه که تو بر آن میتابی
چه تلالویی!
قسم به همه دانه ها
ان گاه که در خاک میمیرند
و در نور متولد میشوند
چهرستاخیزی!
قسم به ساقه ای که در باد میشکند
ان گاه که از ایشان جز خاکستری برجای نمی ماند
قسم به تمامی آیینه ها
ان گاه که در برابر آب قرار میگیرند
قسم به لطافت قسم
میدانم
که میدانی
دوستت دارم.
مسیحا برزگر
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)