خدایا... !
به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم.
و مردنی عطا کن که بر بیهودگیش سوگوار نباشم.
برای اینکه هرکس آنچنان می میرد که زندگی کرده است.
معلم روشنگر : دکتر علی شریعتی
خدایا... !
به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم.
و مردنی عطا کن که بر بیهودگیش سوگوار نباشم.
برای اینکه هرکس آنچنان می میرد که زندگی کرده است.
معلم روشنگر : دکتر علی شریعتی
حرفهائی ست که باید زد اما نه به کسی ، حرفهای بی مخاطب ، و حرفهائی که باید به کسی زد اما نباید بشنود .
سخن از حرفهایی است به کسی ، به مخاطبی ، حرفهایی که جز با او نمی توان گفت ، جز با او نباید گفت ،
اما او نباید بداند ، نباید بشنود . حرفهایی که مخاطب نیز نامحرم است !!! ...
کیست که بگوید ماه در کویر کبود و بی کرانه آسمان تنها نیست ؟
در انبوه هزاران ستاره ای که او را همواره در میان گرفته اند
و همیشه در پی اش روانند غریب نیست ؟
کو آشنای ماه ؟
کو خویشاوند ماه ؟
اما ماه یک همدرد اشنایی دارد ،
با او از یک نژاد نیست ،
با او هم خانه نیست ،
هر کدام از آن دنیای دیگری هستند ،
دو بیگانه ،
اما دو بیگانه همدرد و می دانیم که
(( دو بیگانه همدرد از دو خویشتن بی درد یا نا هم درد با هم خویشاوند ترند. ))
هبوط در کویر
صحرای بیکران عدم ، خوابگاه مرگ و جولانگاه هول،… آسمان ! کشور سبز آرزوها ، چشمه مواج وزلال نوازشها ، امیدها ، و
انتظار ! انتظار ! انتظار ! …
و آسمانش سراپرده ملکوت خدا … و بهشت ! بهشت !
آنجا که میتوان آنچنان که باید بود …
آنجا که میتوان آنچنان که شاید ، زیست !
و انگاه می بینی ، در این کویری که به عدم میماند ، عدم _ آنچنانکه خــــدا نیز خلقت جهان را در آن جا آغاز کرد _ " انسانی تنها " ، این خداگونه تبعیدی ، در اعماق دور این کویر بیکرانه پر آفتاب ، دست اندر کار یک " توطئه بزرگ " است !
تو طئه ای بهمدستی خدا و عشق
برای باز آفرینی جهان ! " فلک را سقف بشکافتن و طرحی دیگر انداختن " ، خلقتی دیگر بر روی ویرانه های این عالم ، بر خرابه هر چه هست ، هر چه بود ! بنای جهانی نو در این دنیای فرتوت حشرات بیشمار ! جهانی که ساکنان آن سه خویشاوند ازلی اند :
خــــدا ، انســـان و عشـــق
این است " امانتی " که بر دوش آدم سنگینی میکند و این است آن " پیمانی " که در نخستین بامداد خلقت با خدا بستیم و " خلافت " او را در کویر زمین تعهد کردیم .
ما برای همین " هبوط " کردیم و اینچنین است که بسوی او باز میگردیم
باطل را نمي توان ساقط کرد مي توان رسوا
ساخت
اگر حق را نمي توان استقرار بخشيد مي توان اثبات کرد طرح
کرد و به زمان شناساند و زنده نگه داشت
اين است که در مرحله محبت به علی مانده ايم و حتی به مرحله شناخت علی هم نرسيده ايم!... در صورتيکه شيعه علی بودن از چون علی عمل کردن شروع می شود و اين مرحله ای است پس از شناخت و پس از عشق.
بنابراين ما يک ملت دوستدار علی هستيم، اما نه شيعه حقيقی علی. چرا که شيعه علی ... علی وار بودن، علی وار انديشيدن، علی وار احساس کردن... در برابر جامعه، علی وار احساس مسئوليت کردن و انجام دادن ... و در برابر خدا و خلق، علی وار بودن، علی وار پرستيدن و علی وار خدمت کردن است.
دکتر علی شريعتی
حرفهایی هست برای گفتن
که اگرگوشی نبود نمی گوییم
حرفهایی هست که هر گز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورد
حرفهایی شگفت، زیبا و اهورایی همین هایند.
و سرمایه ماورائی هر کسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد.
دکتر علی شریعتی
شریعتی:
آنگاه که گرسنگی بیداد می کند از مائده های روحی سخن گفتن خیانت است.
اگر گناه نباشد طاعت را چگونه می توان بدست اورد
* طولانیترین زمان یه سفر خارج شدن از در است.
* اما چه رنجی است لذتها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی ازاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن
خدا دوست دار اشناست .عارف عاشق می خواهد نه مشتری بهشت.
همواره روحي مهاجر باش
به سوي مبدا
به سوي انجا که بتواني انسانتر باشي
و از انچه که هستي و هستند فاصله بگيري
اين رسالته دائمي توست
خدايا!
مرا به ابتذال ارامش و خوشبختي مکشان. اضطرابهاي بزرگ ٫ غم هاي ارجمند و حيرت هاي عظيم را به روحم عطا کن . لذتها را به بندگان حقيرت ببخش و درد هاي عظيم را به جانم ريز...
خداوندا
مردم شکر نعمتهاي تو ميکنند و من شکر بودن تو
چرا که نعمت بودن توست.
کاش یارای گفتنم باشد...
اما میتوانم بگویم که من از جای دگر امده ام از ...
نه ، نه ، من را به راهی برده اند که برگشتنم را نمیدانم...
ای کاش نمیترسیدم از گفتنش...
صدایم میکند، باید بروم...
و دگر نمیتوانم بگویم...
کاش یارای گفتنم باشد ٬٬٬؟!
به من بگو نگو ، نمي گويم !!
اما نگو نفهم ، که من نمي توانم نفهمم
من مي فهمم .!!!!
( دکتر علي شريعتي )
نیازهای بلند ما را همواره بی تاب می دارند و آنچه هست پست است,
عشق های مقدس در جان ما شعله می کشند و آنچه هست آلوده است,
زیبایی ها ما را مدام در حسرت خویش می گدازند و آنچه هست زشت است,
آنچه هست خوب نیست,
پاک نیست,
منزه نیست,
جاوید نیست,
صمیمت ندارد,
عظمت ندارد.
هر چه هست برای مصلحتی است,
هر که هست به خاطر منفعتی است,
هیچ چیز به "خودش" نمی ارزد,
هیچ کس به "خودش" چیزی نیست,
همه چیز را و همه کس را برای سودی و فایده ای گذاشته اند.
"هبوط در کویر"
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)