تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 2 از 2 اولاول 12
نمايش نتايج 11 به 18 از 18

نام تاپيک: ◄◄◄ عجیب ولی واقعی ►►►

  1. #11
    کاربر فعال انجمن ادبیات hamid_diablo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2008
    محل سكونت
    آنجا که عقاب پر بریزد
    پست ها
    5,780

    پيش فرض

    راز دیوید لنگ

    آیا این امکان دارد که بشر، ناگهان در برابر دیدگان سایر مردم از روی کره ی زمین ناپدید شود؟
    پیش از آنکه به این پرسش پاسخ گویید بهتر است به ماجرای مردی بنام «دیوید لنگ» (David Lang) نگاهی بیندازیم.

    این رویداد شگفت انگیز به یک چشم برهم زدن، در یک بعد از ظهر روشن و آفتابی روز 23 سپتامبر سال 1880 در مزرعه ی دیوید لنگ که در چند کیلومتری شهر «گلاتین» در ایالت تنسی واقع است اتفاق افتاد.

    مکانی که این رویداد در آن رخ داد، یک محل خوش منظره و باصفا بود. خانه ی دیوید یک خانه ی آجری بود که درختان تاک، دیوارهای آن را پوشانده بود. و رو به روی آن، چهل جریب چراگاه قرار داشت که دام ها در آن به چرا می پرداختند، و تابستان گرم و طولانی، چمن های این چراگاه را سوزانده بود.

    در بعد از ظهر آن روز، دو فرزند دیوید که یکی هشت ساله و دیگری یازده ساله بود، با یک ارابه ی چوبی کوچک که پدرشان آن روز صبح برایشان خریده بود، بازی می کردند. در این هنگام مادر و پدرشان از خانه بیرون آمدند. خانم «لنگ» به شوهرش گفت:

    _ دیوید عجله کن تا فروشگاه ها تعطیل نشده مرا با درشکه به شهر برسان می خواهم قدری خرید کنم.

    آقای لنگ در این هنگام به نرده ی کنار چراگاه رسیده بود و قصد داشت به دیدن اسب های زیبای خود برود. در کنار نرده ایستاد و نگاهی به ساعت جیبی بزرگ خود انداخت و در همان حال به همسرش گفت:

    _ عزیزم تا چند دقیقه ی دیگر برمی گردم تا با هم به شهر برویم.

    اما او هیچگاه بازنگشت. زیرا دیوید لنگ تنها سی ثانیه با سرنوشت فاصله داشت!

    بچه ها به درشکه ی یک اسبه ای که از میان جاده ی دور و دراز به سوی خانه می آمد اشاره کردند، بازی را کنار گذاشتند و به سوی قاضی «آگست پک» (August Peck) که در آن درشکه نشسته بود دویدند. این مرد همیشه برایشان هدایایی می آورد. خانم لنگ نیز این درشکه را دید. دیوید نیز دستی به سوی قاضی تکان داد و روی خود را رگرداند تا به خانه باز گردد.

    ولی هنوز بیش از شش قدم برنداشته بود که در برابر دیدگان همه ی حاضران ناپدید شد. خانم لنگ فریادی کشید.

    بچه ها نیز از آنچه اتفاق افتاده بود وحشت زده سر جایشان میخکوب شدند. سپس همگی بی اراده به سوی نقطه ای که چند ثانیه پیش دیوید را در آنجا دیده بودند، دویدند. قاضی پک و برادرزنش نیز که همراه او بود، از درشکه پیاده شدند و در مزرعه بنای دویدن گذاشتند. هر پنج نفر آن ها به نقطه ای که دیوید لنگ در آنجا ناپدید شده بود رسیدند. در آنجا حتی یک درخت، یک بته، و حتی یک سوراخ بر سطح زمین وجود نداشت و اصلا کمترین مدرک و اثری بر جای نمانده بود تا لااقل بتوان گفت بر سر دیوید چه آمده است!

    همگی در آن اطراف به جستجو پرداختند تا شاید اثری از مرد گمشده بیابند، ولی جستجوی آن ها بی نتیجه بود. خانم لنگ نیز دچار ناراحتی عصبی شد و در حالیکه پی در پی فریاد می کشید، او را به داخل خانه بردند.

    در این هنگام همسایگان آن ها از صدای دیوانه بار ناقوص بزرگی که در حیاط عقبی وجود داشت، متوجه شدند واقعه ای مهم اتفاق افتاده است و آن ها نیز به نوبه خود زنگ ها را به صدا درآوردند. غروب آفتاب گروهی از مردم، در حایکه بیشتر آن ها فانوسی به دست داشتند در محل رویداد اجتماع کردند.

    آن ها وجب به وجب سراسر مزرعه ای را که چند ساعت پیش، دیوید لنگ صحیح و سالم در آن ایستاده بود، مورد کاوش قرار دادند و ضمن جستجو پاهای خود را به زمین می کوفتند تا شاید سوراخی در آنجا پدیدار شود، اما کوشش آن ها نیز به نتیجه ای نرسید. دیوید لنگ به گونه ی اسرار آمیزی در برابر دیدگان زن و دو فرزندش، و دو مرد دیگر ناپدید شد. او یک لحظه در آنجا بود و لحظه ای دیگر اثری از او وجود نداشت!

    تا چند هفته بعد، ماموران دولتی می کوشیدند مردمان کنجکاوی را که برای تماشای آن مزرعه ی اسرار آمیز ازدحام کرده بودند پراکنده سازند.

    خانم لنگ از ضربه ی روحی که بر اثر این رویداد به او وارد شده بود به بستر بیماری افتاد و همه ی خدمتکاران، به جزء «سوکی» آشپز پیر خانواده، آنجا را ترک گفتند.

    کسانی که هنوز از یافتن دیوید ناامید نشده بودند، زمین مزرعه را در نقطه ای که او ناپدید شده بود کندند، ولی جزء یک لایه سنگ آهک چیزی به دست نیاوردند. هیچگاه برای دیوید مجلس ترحیمی برگزار نشد، و خانم لنگ نیز که تا چند سال پس از این رویداد زنده بود، همواره امیدوار بود که روزی شوهرش بازخواهد گشت.

    سرانجام، او به قاضی پک اجازه داد که مزرعه را اجاره کند، اما حاضر نشد قطعه زمینی که دیوید در آن ناپدید شده بود را اجاره دهد، و تا زمانی که خانم لنگ زنده بود این چراگاه دست نخورده باقی ماند.

    با گذشت زمان، هیجانی که پس از ناپدید شدن اسرار آمیز دیوید پدید آمده بود، کم کم فرونشست. زمستان فرا رسید و پس از آن، بهار از راه رسید. خانم لنگ اسبهایش را فروخت و قاضی پک اسب های خودش را در آن مزرعه به چرا مشغول کرد.

    شگفت انگیز تر از حادثه ی ناپدید شدن دیوید، رویدادی بود که تقریبا هفت ماه پس از ناپدید شدن او رخ داد.

    فرزندان او متوجه شدند که در نقطه ای که پدرشان را در آنجا دیده بودند، دایره ای از چمن به قط پنج متر روئیده بود. هنگام غروب، همین که این دو کودک در کنار چمن ایستاده بودند، یکی از آن ها که یکدختر یازده ساله بود بی اختیار پدرش را صدا زد و لحظه ای بعد، در نهایت تعجب، صدای پدرشان را شنیدند... که با صدای ضعیفی درخواست کمک می کرد... این صدا همچنان ادامه داشت تا آنکه برای همیشه خاموش شد

  2. 4 کاربر از hamid_diablo بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #12
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض

    ممنون حمید
    با تشکر از پست شماره 4 ، بالاخره یه نفر یه مطلب نوشت تو این تاپیک
    ولی دو نکته رو بنویسم:
    اول اینکه منبع رو ننوشتی که با توجه به عکس مشخص میشه که از سایت شگفتیهاست.
    دوم هم اینکه مطلبی که نوشتی با عرض پوزش با هدفی که برای تاپیک نوشتم آنچنان در ارتباط نیست.
    تقصیر از خودمه چون باید تو پست اول این نکته رو یادآور می‌شدم.
    چون مطالب با این مضمون بسیار زیاده. مثل : بشقاب پرنده‌ها یا یوفوها و ...
    و قطعیتی برای درست‌بودن اینگونه مطالب وجود نداره.

    اما خوب شد که این مطلب رو نوشتی تا این نکته به ذهنم بیاد.
    ممنون

  4. این کاربر از Ahmad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #13
    کاربر فعال انجمن ادبیات hamid_diablo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2008
    محل سكونت
    آنجا که عقاب پر بریزد
    پست ها
    5,780

    پيش فرض

    واقعه ی ناممكن


    دكتر اس. وایر میچل متخصص برجسته ی اعصاب در فیلادلفیا، در یم غروب زمستانی بعد از كار روزانه بر روی صندلی به خواب رفته بود، كه با صدای زنگ در بیدار شد و دید كه دختر لا غری كه از سرما می لرزد تقاضا دارد كه مادرش را معاینه و معالجه كند. او توضیح داد كه حال مادرش وخیم است. دختر كفشهای فرسوده به پا و شال نخ نمایی به دور گردنش پیچیده بود.


    دكتر به دنبال او در خیابان های پوشیده از برف محلات قدیمی روانه شد. از پله های عمارتی قدیمی بالا رفتند.


    در طبقه ی بالا دكتر زنی مریض را دید كه سابقا پیشخدمت خانه ی او بود. او بیماری زن را سینه پهلو تشخیص داد و داروهای لازم را تجویز كرد و دارویی نیز به او خوراند كه حال زن را بهتر كرد سپس به او برای داشتن چنان دختر وظیفه شناسی تبریك گفت.


    زن پیر با كمال تعجب گفت كه دخترش ماهها قبل مرده و كفشها و شال او در گنجه است. دكتر نگاه كرد و همان شال و كفشها را دید كه بر تن دختری بود كه او را به اینجا آورده بود. اما هر دوی آن ها خشك بود و نمی توانست در آن شب برفی مورد استفاده قرار گرفته باشد.


    تحقیقات نشان داد كه آن دختر براستی سال ها قبل مرده و دكتر وایر میچل شاهد واقعه ای ماوراء الطبیعه بوده است!


    منبع: كتاب جهان عجایب

  6. 4 کاربر از hamid_diablo بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #14
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض عاقبت کل کل کردن


    1867-1931

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] رمان‌نویس مشهور انگلیسی مرگ خیلی عجیبی داشت.
    این نویسنده آدم کلا منطقی و معقولی بود؛ ولی در نهایت به خاطر یک کار بچگانه جانش را از دست داد.
    او در سال 1903 به فرانسه رفت تا به جمع بزرگان ادبیات آن سال‌ها در پاریس بپیوندد.
    او سال‌های خوبی را در فرانسه سپری کرد و زندگی رو به راهی داشت.
    20 سال بعد از مهاجرت او در شهر پاریس آب لوله‌کشی آلوده شد.
    در آن روزها مردم از آب لوله‌کشی برای آشامیدن یا غذا پختن استفاده نمی‌کردند.
    بنت ولی گیر داده بود که این حرف‌ها شایعه است و آب لوله‌کشی خیلی هم تمیز است.
    در هر محفلی هم می‌رفت این بحث را پیش می‌کشید و کلی از مردم ایراد می‌گرفت که چرا شایعات را باور می‌کنند.
    و یکی نبود به او بگوید اصلا تمیز بودن یا نبودن آب لوله‌کشی جه دخلی به شما دارد.
    یک‌بار در جمع عده‌ای از دوستان اهل ادبیاتش نشسته بود که دوباره سر این صحبت‌ها را باز کرد.
    یکی از حاضران هم که از دست این حرف‌های او خسته شده بود یک لیوان آب از شیر پر کرد و به او گفت: "بفرمایید شما که می‌گویید تمیز است، پس این آب را بخورید."
    آرنلد بنت هم لیوان را برداشت و سرکشید.
    چند روز بعد او در ماه مارس سال 1931 در زادگاهش در شهر لندن از [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] درگذشت و رفت زیر خاک.
    به هر حال بعضی لجبازی‌ها این‌طوری تمام می‌شود.

    -----------
    مطلب‌هایی مرتبط:
    Arnold Bennett Quotes:l
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    یکی از آنها:
    It is easier to go down a hill than up, but the view is from the top.l

    ................

    Bennett's life in the Potteries


    Arnold Bennett's birth home on the corner of Hanover Street and Hope Street

    تا



    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    ...............

    علت مرگ شخصیت‌های مهم جهان

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


  8. 6 کاربر از Ahmad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #15
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض گلابی نماد چیست؟



    در ادبیات فرانسوی، گلابی نماد آدم کودن و بی‌مصرف است.
    ما هم البته در فارسی از این کلمه برای کسانی که استیلشون یه خورده مشکل داره و دوست‌های خپلمون استفاده می‌کنیم!
    مثلا می‌گیم چطوری گلابی؟!
    روزنامه لوشاری ( le Charivari ) یکی ازتندروترین روزنامه‌های منتقد حکومت در دهه‌ی 1830 بود.
    این روزنامه شدیدا به دستگاه حکومتی و [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ، پادشاه وقت فرانسه حمله می‌کرد.


    Louis-Philippe Ier
    1773-1850


    در یکی از تندترین مقاله‌هایی که در این روزنامه چاپ شد درباره‌ی یک گلابی تلخ صحبت شده بود که به صورت آشکار نماد پادشاه فرانسه بود.
    حالا توهین کردن به این و آن که کار درستی نیست؛ ولی فکرش را بکنید وضعیت مملکتشان چطوری بوده که به پادشاه می‌گفتند گلابی!
    پس از انتشار این مقاله، دولت به تندی واکنش نشان داد و بسیاری از سران پادشاهی به این مقاله اعتراض کردند.
    سردبیر مجله لوشاری که از آن آدم‌های یکدنده و لجباز بود هفته‌ی بعد یک مقاله‌ی انتقادی دیگر علیه سیستم پادشاهی نوشت.
    او دوست داشت دوباره پادشاه را به گلابی تشبیه کند ولی با وجود آن همه اعتراض، این کار ممکن نبود.

    [ فکر می‌کنید سردبیر چه کرد؟ کمی فکر کنید. اگه به نتیجه‌ای نرسیدید ادامه متن رو که در زیر نوشتم و به رنگ سفیده انتخاب کنید.]

    »»»به همین دلیل کل نوشته‌اش را بدون آنکه کلمه‌ی گلابی در آن به کار رود به شکل یک گلابی در روزنامه منتشر کرد.«««


      محتوای مخفی: بعد از خواندن کامل مطلب، اینجا را ببینید 


    Charles Philipon: Typographic pear. Le Charivari. 27.2.1834 (MePri-Collection)l


  10. 13 کاربر از Ahmad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #16
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض پایان موسولینی



    موسولینی بنیانگذار اولین حکومت فاشیستی جهان در ایتالیا بود؛ حکومت نژادپرستانه‌ای که با سرکوب و خفقان اجتماعی و سیاسی در درون و تجاوز به حقوق دیگر کشورها در سطح بین‌المللی لکه ننگینی در تاریخ ایتالیا به‌شمار می‌رود.

    او هرگز قدرت نظامی هیتلر را نداشت و به‌خاطر همین خیلی زودتر از پا درآمد ولی با ورود متفقین به سیسیل و درحالی‌که همه فکر می‌کردند پایان کار موسولینی است نیروی هوایی آلمان توانست او را از مهلکه برهاند.

    بعد از آن هیتلر دوباره از او خواست به ایتالیا برگردد و نیروهای آلمانی و ایتالیایی را در آنجا رهبری کند.

    او به ایتالیا برگشت ولی نتوانست موفقیتی به‌دست آورد.

    آخر هم وقتی با نامزدش در حال فرار بود در یکی از مزارع به دام پارتیزان‌ها افتاد.

    آنها هم همان جا دادگاه صحرایی تشکیل دادند و تیربارانش کردند.

    جالب اینکه قبل ار صادر شدن دستور شلیک یک نفر به طرف او دوید و با ضربات چاقو به شکم او زد.

    بعد از اعدام هم همه بر سر او ریختند و آن‌قدر به جنازه‌اش لگد زدند که متلاشی شد.

    ولی کار آنها با جسد موسولینی تمام نشده بود.

    آنها جسد را به میلان آوردند و با قلاب‌هایی که مخصوص آویختن دام در قصابی است او را از سقف یک پمپ بنزین آویزان کردند و مردم با سنگ حسابی از خجالتش درآمدند.

    یک همچین آدم محبوبی بود این موسولینی!




    پ.ن.:
    - تصویرهای مرتبط با متن رو اینجا قرار نمیدم خواستید تو معرفی موسولینی در ویکی‌پدیا هست:
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    ضميمه هاي کوچک ضميمه هاي کوچک Mussolini_biografia.jpg  

  12. 4 کاربر از Ahmad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #17
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    6 ماجرای کوتاه‌ترین تلگراف تاریخ



    آن قدیم‌ها که البته شما یادتان نمی‌آید، زمانی که هنوز خبری از موبایل و اینترنت و رادیو و تلویزیون نبود برای رساندن پیام از تلگراف استفاده می‌کردند.

    در سیستم تلگراف با استفاده از زبان‌های خاصی مثل زبان نقطه‌ای، پیام بین مراکز مختلف رد و بدل می‌شد و چون هزینه‌ی نگهداری خطوط و ایستگاه‌های تلگراف بالا بود و نیاز به کارکنان زیادی داشت قیمت ارسال پیام بالا بود.

    قیمت هر پیام بر اساس تعداد کلمه‌هایش محاسبه می‌شد و به ازای هر کلمه اضافه‌تر باید پول بیشتری می‌دادند.

    بنابراین روده‌درازی خیلی گران تمام می‌شد و مشتریان تلگراف به خوبی می‌دانستند که باید حرفشان را به کوتاه‌ترین شکل ممکن بزنند.

    از این رو معمولا پیام‌هایی که ارسال می‌شد عبارت‌هایی رک و کوتاه بودند.

    مثلا سال 1939 وقتی فرماندهی دریایی انگلستان می‌خواست درباره‌ی تغییراتی که در دولت اتفاق افتاد و به روی کار آمدن چرچیل انجامیده بود اطلاع‌رسانی کند، تلگراف مشهورش را در سه کلمه خلاصه کرد: "وینستون برگشته است"

    ولی کوتاه‌ترین تلگراف جهان را که در کتاب رکوردهای گینس هم ثبت شده ویکتور هوگو با ناشر کتابش رد و بدل کردند.

    در سال 1862 ویکتور هوگو پس از انتشار رمان "بینوایان" در مسافرت بود.

    او که می‌خواست از مقدار فروش رمانش باخبر شود به ایستگاه تلگراف رفت.

    تلگرافی که هوگو به ناشرش در پاریس فرستاد همین بود: "؟"

    فقط یک علامت سؤال.

    فروش کتاب فوق‌العاده بود و در پاریس مردم تمام نسخه‌های چاپ شده را خریده بودند.

    ناشر هوگو هم برای آنکه به او بفهماند فروش کتابش خیلی زیاد بوده است به او تلگراف زد: "!"

    ...

  14. 5 کاربر از Ahmad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #18
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    6 ای وای خواهر!



    فردریش هندل، همان آهنگساز تپل و مپل و سرخ و سفید آلمانی - انگلیسی است که به‌خاطر بسیاری از آثار و سمفونی‌هایش شهرت جهانی دارد.

    آهنگ رسمی لیگ قهرمانان اروپا یکی از آهنگ‌های ساخته هندل است که او آن‌را برای مراسم تاجگذاری جرج دوم، پادشاه انگلستان در نیمه‌ی اول قرن هیجدهم ساخته بود.

    تونی بریتن در سال 1992 این آهنگ را برای یوفا بازسازی کرد.

    البته فعلا به تونی بریتن کاری نداریم ...

    ولی جرج فردریش هندل هم برای خودش داستانی بود.

    ... کارهای عجیب و غریبی ... در زندگی‌اش انجام داده بود ...

    اما یکی دیگر از ویژگی‌های منحصربه‌فرد او کلاه‌گیس‌های عجیب و غریب و آرایش غیرمعمولش بود.

    البته در آن دوره مردان اروپایی برای شرکت در مراسم رسمی کلاه‌گیس می‌گذاشتند و این چیز عجیبی نبود، ولی هندل کمی زیاده‌روی می‌کرد.

    کلاه‌گیس‌های غیرمتعارف می‌گذاشت و صورتش را به‌طرز نامعمولی آرایش می‌کرد و صورتش را سرخ می‌کرد.

    آن‌قدر در این کارها افراط می‌کرد که می‌گفتند او خیلی سوسول است!

    آن‌قدر به این صفت مشهور بود که وقتی می‌خواستند بگویند کسی خیلی تیتیش است می‌گفتند: "اینو نگا کن خودشو عین هندل کرده!"

    یک‌بار در مجلسی آقایی به او گفته بود: "آقای هندل چنان آرایش می‌کنید که آدم از دور شما را با خانم‌ها اشتباه می‌گیرد!"

    او هم خیلی شیک برگشته‌بود گفته‌بود: "خجالت بکشید آقا!"





    پ.ن.:
    این [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] پیشنهاد می‌شود

    و [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

  16. 3 کاربر از Ahmad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


صفحه 2 از 2 اولاول 12

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •