سلام ...
اینم تصاویری از مــــاســولــه
ممـنــون
مـیـثــم
سلام ...
اینم تصاویری از مــــاســولــه
ممـنــون
مـیـثــم
با درود، اين هم خلاصه يك كتاب درباره واژه رشت (ببخشيد تمام ه هايي كه همزه داشتن، تبديل به ت گرد شدهاند)
دروازة اروپا و شهر بارانهاي نقرهاي با بامهاي سفالين مهآلود، القابي است كه به شهر زيبا و خرم رشت، مركز سرزمين گيلان داده شده است.
اما فرهنگهاي فارسي، معناي رشت را به صورت كلاف سردرگمي درآوردهاند، در فرهنگهاي مختلف فارسي از لغت فرس و صحاح الفرس گرفته تا لغتنامه دهخدا و فرهنگ معين، معاني مختلفي براي كلمه رشت به كار بردهاند اما در هيچ كدام از آنها بين كلمة رِشت (حرف ر با كسره) و رَشت (حرف ر با فتحه) و رُشت (حرف ر با ضمه) تفاوت قائل نشدهاند.
متاسفانه بدون آنكه به ريشهشناسي كلمة رشت توجهي شود به استناد چند بيت شعر و اينكه اين كلمه در جنوب ايران چه معني ميدهد و ... معاني زير را براي اين كلمه در فرهنگها ذكر كردهاند: چيزي كه از هم فروميپاشد، خاكروبه، لجن، جاروب، خاكسار، پستي، گچ و آهك، خاك، فرود و ...
در صورتي كه اطراف اين شهر هيچگونه معدن آهك و گچي وجود نداشته و اگر اين كلمه معناي خاكروبه را بدهد قاعدتا بايد كلماتي مانند رشتناك و رشتآلود نيز در زبان فارسي به وجود ميآمد. اما از آنجا كه اين واژه اهورايي است، كلماتي مانند رشتآباد در نقاط ديگري از ايران نيز وجود دارد: در شهرستان خلخال و اهر.
البته نگارنده براي رد ديگر معاني نيز دلايلي آوردهاند كه براي كوتاه شدن متن از ذكر تمامي آنها خودداري ميشود.
از نظر نگارنده، كلمه رشت، كلمهاي گيلكي محسوب ميشود و براي ريشهشناسي آن بايد به دگرگوني كلمات فارسي در لهجه گيلكي توجه كرد و نه اشعار فارسي قرنهاي گذشته و .... نگارنده معتقد است كه در زمانهاي دور هر كلمه براي مردم داراي معني بوده و نام هر محل علاوه بر معني بايد منزه و مرتبط با عقيده مردم همان منطقه باشد. با نگاهي به شهرها و آباديهاي كنارههاي درياي خزر متوجه ميشويم كه بسياري از شهرها هستند كه نامشان با «ستاره» پيوند خورده است:
استرآباد: استار+آباد = ستارهآباد
آستارا: آست + تارا
هشترخان: هشت + تر + خان = اشت + تر + خان (اين شهر در خاك روسيه قرار دارد)
هشت پر: هشت + پر = اشت + پر
استاره: است + تاره
ايشتار: ايشت + تار = است + تار (نام معبدي در بابل)
اشترن: اشت + ترن = ايست + ترن = است + تار (ستاره به زبان آلماني)
استار: است + تار (به زبان انگليسي)
اگر فرض شود كه معناي كلمه «تار» همان تاريكي و سياهي باشد و معناي «است» معني وجود داشتن و هستن و هستي را بدهد، از آنجا كه ايرانيان معتقد بودند كه خداوند به وسيله آتش هستي را به وجود آورده به اين ترتيب كلمة «است» اصطلاحا به آتش وجود تعبير ميشود و تصور ميكردند كه اجرام آسماني كه در شب ميدرخشند آتشي در تاريكي هستند. به اين صورت بود كه كلمة است + تاره به معني آتش در تاريكي به وجود آمد. كلمه ااست + تاره به مرور و در اثر گذر زمان به كلمات استاره، ستاره، استار، استاله، ايشتار، اشترن و ... و در نهايت تاره و تارا تبديل شده است. كه همگي به معناي آتش در تاريكي است.
از آنجا كه در لهجههاي گيلكي و مازندراني بعضي حروف جهش پيدا كرده به صورت ديگري تلفظ ميشوند، مثلا در لهجة گيلكي، جهش از حرف ر به حرف ل و از حرف ب به حرف و است (مانند: برگ: بلگ و والك و ...). بنابراين دور از واقعيت نيست كه به مرور ايام و براثر كثر استفاده، كلمة است كه بخش اول كلمه ستاره ميباشد، به اين صورت تغيير يافته باشد: است = نشت = لشت = رشت
البته در نواحي گيلان و مازندران كلمات زيادي كه با اين ريشه باشد پيدا ميشود مانند:
لشت نشا = لشت + نسا = اشت + نسا = است + نسا (شهري در گيلان)
نشتارود = لشت + او = اشت + او = است + او (رودخانه ستاره، دهي نزديك شهسوار)
لشتو = لشت + او = اشت + او = است + او (دهي نزديك شهسوار)
ولشت = و + لشت = و + اشت = و + است (درياچهاي نزديك مرزنآباد چالوس)
الشتر = ا + لشت + تر = ا + اشت + تر = ا + است + تر = ا + است + تار (دهي اطراف خرمآباد)
و به اين ترتيب، كلماتي مانند آستارا، استرآباد و اشترخان و الشتر و اشترن و نشتارود كاملا بر مبناي كلمه ستاره تغيير شكل يافتهاند و كلماتي مانند لشت نشا، رشت، آلاشت، لشتو و ولشت، فقط جزئي از كلمة ستاره هستند كه تغيير شكل يافتهاند.
بنابراين، بنا بر نظر نگارنده، كلمة رشت، به معناي ستاره است.
منبع: رشت شهر ستاره (پژوهشي در معناي لغوي رشت)، نوشته حميد فروحي، 1372، انتشارات روزبهان، چاپ اول.
دوستان سلام
این هم اطلاعاتی درباره قلعه تارخی قلعه رودخان
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
===========================================
برفراز قلهاي رفيع و درفاصله ۲۵كيلومتري جنوب شرقي شهر فومن، آنجا كه انبوه درختان جنگلي قد برافراشتهاند، دژ تاريخي"قلعهرودخان" نظارهگر گذشت هزارهها است.
حكمرانان اسماعيليه و سلجوقي روزگاري در پناه امن اين بناي عظيم و مستحكم، بر بخشي از سرزمين پهناور ايران حكمراني ميكردند و قراولان و ديدبانان در برج و باروهاي بلند، اطراف آن را به دقت زير نظر داشتند.
گرچه قرنها است كه اين دژ ميزبان باد و باران و برگهاي زرد فرو افتاده از انبوه درختان جنگلي است، اما باگذشت اين همه سال ميتوان همهمه ستوران و پژواك صداي پاي قراولان ساساني را برسنگ فرشهاي آن شنيد، حتي شمايل نگهبانان و سربازان را تجسم كرد و خستگي را در عمق نگاهشان ديد.
هيچ كس نميداند كه ساكنان اين دژ عظيم و مستحكم از شاهنشين و ارگنشين گرفته تا نگهبان، قراول چي، سرباز، خدمت كار و زنداني در آن روزگار به چه ميانديشيدند و چه آمال و آرزوهايي در سينه داشتند، اما به يقين هرگز تصور نميكردند كه اين دژ تسخير ناپذير با آنهمه برج و بارو و عظمت و شكوه اين چنين در زير آوار زمان و گذر ايام گرفتار گردد و به تماشاگه رهگذران و گردشگران تبديل شود.
بيترديد براي مردم اين منطقه كه در آن روزگار در نهايت حيرت و بيم نظارهگر هيبت و عظمت اين بناي مرتفع بودند، ورود به دژ قلعه رودخان امري غير ممكن و آروزيي دست نيافتني بوده است.
اما امروز انبوه درختان جنگلي اين دژ مستحكم را در حلقه محاصره خود قرار داده، و بوتهها و درختچهها بجاي ديدبانان و نگهبانان از لابلاي سنگچينهاي برج و باروهاي اين قلعه سرك ميكشند.
"دژ" قلعه رودخان بر فراز قلهاي به بلنداي ۱۰۰۰متر استوار شده و در گسترهاي از ابر و مه رخ برگرفته است.
كوره راهي صعب و نفس گير در گذر از دالاني سبز و پوشيده از انبوه درختان جنگلي سربه فلك كشيده، در مسير جويباري زلال به دروازه قلعه رودخان و عمق تاريخ منتهي ميشود.
باوجود سختي و شيب تند و خطرات اين راه كوهستاني روزانه صدها نفر از نقاط مختلف كشور، رنج سه تا چهار ساعته پياده روي و در واقع كوهنوردي را براي بازديد از اين بناي شگفتانگيز بر خود هموار ميكنند.
صداي تند نفسها را ميتوان شنيد و "خسته نباشيد" تنها كلمهاي است كه بين عابران اين گذرگاه چون رمز عبور رد و بدل ميشود، اين جلوه نشان ميدهد كه آدميان وقتي در موقعيت مشابه قرار ميگيرند، يكديگر را كاملا درك ميكنند و دراين مسير خستگي راه و بازديد از اين بناي تاريخي همگان را در موقعيتي مشابه قرار دادهاست.
دروازهاي بزرگ در ميان دو برج غول پيكر، نمايي است كه پس از دو ساعت كوه پيمايي، خستگي رااز تن بيننده به در ميكند و او را در حيرت شگفتي فرو ميبرد.
اين بنا داراي پنج هزار مترمربع مساحت و برجها و باروهاي ساخته شده از سنگ و آجر است و هيبت ظاهري، تنوع حجمي آن نشان از اهميت دفاعي اين دژ در گذشته دارد.
متاسفانه سند دقيقي از زمان احداث اين بنا در دست نيست، و مطالعاتي نيز دراين خصوص صورت نگرفته است.
چند سطر مكتوبات و اطلاعاتي كه هم اكنون در خصوص اين بناي عظيم وجود دارد، تنها محدود به مشاهداتي است كه توسط برخي گردشگران بويژه گردشگران خارجي نگاشته شده و با گذشت چندين دهه بدون كم و كاست نقل ميشود.
به همين جهت تاريخ ساخت آن به درستي مشخص نيست و بنا بر قولهاي مختلف آن را مربوط به دورانهاي ساساني، سلجوقي يا اسماعيليه دانستهاند.
اين قلعه كهبنام " قلعه حسامي " نيز منصوب است و در فهرست آثار ملي كشور به ثبت رسيده، يكي از اماكن تاريخي مهم ايران به شمار ميرود.
انتخاب مكان مناسب، بهرهگيري از شيوههاي مختلف معماري و ايجاد اشكال هندسي متنوع دژقلعه رودخان از ويژگيهاي منحصر به فرد و معماري خارقالعاده گذشته بشمار ميرود.
مصالح به كار رفته در نماي بيروني دژ يادشده از سنگ و محوطه داخلي و بناهاي متعدد داخلي آن از آجر و ملاط ساروج ساخته شده است.
ورودي اين قلعه در قسمت شمالي قرار دارد و در اطراف قلعه قريب به ۱۶ قراولخانه و دو ارگ ديده ميشود.
قراولخانههاي اين قلعه به صورت دو طبقه با نورگيرها و روزنههاي متعدد بر محيط اطراف مسلط هستند.
بناي قلعه رودخان بطور كلي از دو بخش شرقي و غربي تشكيل شدهاست، در بخش شرقي آن دروازه ورودي، زندان، در اضطراري، حمام وآبريزگاه وچند واحد مسكوني است و در بخش غربي نيز شامل، چشمه، حوض ، آبانبار، سردخانه، حمام، آبريزگاه، شاهنشين و چند واحد مسكوني ديگراست كه بوسيله برج و بارويي عظيم محصور شدهاست.
غير از ويژگيهاي تاريخي قلعه رودخان نقش گردشگري اين بنا از مهمترين جاذبههاي آن در زمان كنوني است كه هر ساله پذيراي گردشگران بسياري است.
بناي عظيم قلعه رودخان با شماره ۳/۱۵۶۷در فهرست آثار ملي ايران ثبت شدهاست.
منبع : وبلاگ کافی نت آریا
یونس معروف به میرزا کوچک پسر میرزا بزرگ از مردم رشت و ساکن استاد سرا در خانوادهای متوسط در روستای زیدخ از توابع فومنات تولد یافت .
تحصیلات مقدماتی را در مدرسه حاجی حسن در صالح آباد رشت و مدرسه جامع گذرانید آنگاه به تهران آمد و در مدرسه محمودیه به تحصیل پرداخت اما از آنجا که شور میهن پرستی در سرداشت قدم به میدان مبارزه گذاشت از همان دوران تحصیل حامی مظلومان و دشمن ستمگران بود. اگر کسی نسبت به شخص ستمی میکرد میرزا با ظالم مبارزه میکرد. هیکلی بزرگ و چشمانی زاغ و بازوانی ورزیده، پیشانی بازو چهرهای خندان داشت. در ادب و تواضع نیز مشهور و بسیار عفیف و معتقد به فرائض دینی و مؤمن به اصول اخلاقی، مردی ساکت، متفکر و سخنانش سنجیده و گاه آمیخته به لطیفه و مزاح بود .
به شاهنامه علاقه خاصی داشت و در جنگل مجالس شاهنامه خوانی برپا میداشت.
میرزا کوچک مردی سخت وطن پرست و آزادیخواه بود. هنگامیکه مجلس به توپ بسته شد. میرزا کوچک از طرف محمد علی شاه در تفلیس و بادکوبه بود و تاحدی با مقتضیات دنیای جدید آشنا گشت. چون علما در سفارت عثمانی در شبهندری رشت متحصن شدند وی نیز متحصن گردید و پس از اینکه آقا بالاخان حاکم ستمکار عامل استبداد کشته شد، میرزا کوچک به مجاهدان پیوست و جزو ابواب جمعی سپاه سپهدار تنکابنی شد اما بزودی به گروه سردار محیی ملحق گردید و در فتح قزوین شرکت و برای پیروزی مجاهدین کوشش بسیار کرد. از جمله توپچی مجاهدان گفت اگر توپ برفراز فلان کوه قرار داده شود بر دشمن بهتر مسلط میشویم میرزا کوچک با کمک چند نفر این کار را انجام داد اما به کمر میرزا صدمه خورد و درد آن تا پایان عمر آزارش میداد. در فتح قزوین میرزا کریم خان رشتی از میرزا کوچک دلجوئی کرد و او را روانه سپاه مجاهدین ساخت، میرزا کوچک در علیشاه عوض شهریار به مجاهدین ملحق گردید و در فتح تهران شرکت جست و در جنگ سه روزه با استبداد مأمور جبهه قزاقخانه بود. در شورش شاهسون همراه یپرم و سردار اسعد بیاری ستارخان رفت اما بیمار گشته نیمه راه بازگشت آنگاه به جنگ ترکمنها که بوسیله شاه مخلوع تحریک شده بودند رفت و در این جنگ تیر خورد او را بظاهر برای معالجه به روسیه فرستادند ولی محمد علی میرزا میخواست او را به دریا بیندازند اما ناخدا چنین ناجوانمردی نکرد. حتی از پزشک کشتی خواست تا او را درمان نماید و پس از چند ماه در بادکوبه و تفلیس معالجه شده به گیلان بازگشت و هنگامی به ایران رسید که ترکمنها دیگر سر جنگ نداشتند.
به امر کنسول روس میرزا کوچک خان بواسطه داشتن افکار آزادیخواهانه از موطن خود تبعید گردید و مدتی در تهران بسر برد اما همیشه فریادش نسبت به جور و ستم روسها بلند بود. در تهران از رفتار برخی از مجاهدین از جمله معزالسلطان (سردار محیی) رنجید و از او برید. در حالیکه با تنگدستی روزگار میگذرانید از پذیرفتن کمکهای سردار محیی خودداری میکرد.
میرزا کوچکخان علت عقب افتادگی ایرانیان را نداشتن سواد و دانش نو میدانست از اینرو به گشودن و تأسیس چند باب مدرسه اقدام کرد.
میرزا کوچک مردی زود رنج، پاکدل، رحیم، صریحالهجه بود.
میرزا کوچک خان پس از اینکه به گیلان بازگشت در صدد مقابله با روسها و مخالفت با سیاستمدارانی برآمد که منافع ملی و مردم را رها کرده، به دنبال هوسهای نفسانی و پیروی از سیاست بیگانگان بودند میرزا کوچک امید فراوان به مشروطه نوپا و نوخاسته بسته بود ولی بیگانگان نمیخواستند ایران دارای حکومتی باشد که از حقوق ملت خود دفاع کند. لذا به آزار کردن و نومید ساختن آزادیخواهان و مبارزان راه آزادی پرداختند. میرزا کوچکخان طاقت این همه ستم را نیاورد، از این رو با تنی چند از همراهان به گیلان رفت و در آنجا با کمیته دموکراتهای رشت ارتباط یافت و دکتر حشمت طالقانی قول همه نوع مساعدت و همکاری را داد و در تمام مدت قیام همواره از کمک به این ایران دوستان کوتاهی نکرد. در این احوال حاجی احمد کسمائی همدرس و همدوره میرزا کوچک خان پنهانی با وی در کسما ملاقات میکند و با هم سوگند یاد میکنند که در راه پیشرفت نهضت جنگل همکاری نمایند. خبر تشکیل انقلاب جنگل به همه ایران میرسد، آزادیخواهان و ناراضیها باین حزب میپیوندند و روز به روز نهضت جنگل نیرومندتر میگردد. سلطان داودخان افسر ژاندارمری که از تربیت شدگان سوئدیها بود به این نهضت پیوست علت پیوستن وی را به انقلاب جنگل چنین گفتهاند چون در شیراز بوسیله قوام الملک شیرازی دستگیر و شکنجه شد، از شیراز گریخته به گیلان میآید و به انقلاب جنگل میپیوندد غلامرضا خان برادر سلطان داودخان که برای سرکوبی جنگلیها از مرکز به گیلان آمد با سپاهیان همراه خود به جنگلیان پیوست. میرزا محمدتقی پسیان نیز در کمک به انقلاب جنگل کوتاهی نمیکرد از جمله عدهای را از طرف حزب سوسیال دموکرات که خود نیز عضو آن بود، همچنین لاهوتی و میرزاده عشقی را کمک کرد که به میرزا ملحق شوند مردم آزادیخواه گیلان از هر نوع کمک در حق جنگلیان دریغ نمینمودند و به صورتهای مختلف به این نهضت کمک میکردند اسلحه برای آنها میفرستادند، آنان را از خطرات احتمالی و حملات دولت مرکزی و روسها آگاه میساختند.
رفته رفته بر قدرت جنگلیها چندان افزوده شد که تا نزدیکیهای رشت پیشروی کردند و با شبیخون زدن به مراکز دولتی حکمران رشت و کنسول روس سخت نگران شدند و باز همچنان بر قدرت و نفرات جنگلیها افزوده میشد .
هدفهای نخستین جنگلیها چنین بود:
اخراج نیروهای بیگانه- برقراری امنیت و رفع بیعدالتی – مبارزه با خود کامگی و استبداد در شماره 28 سال اول روزنامه جنگلی
درباره ایدئولوژی جنگلیها چنین آمده است:
)ما قبل از هر چیز طرفدار استقلال مملکت ایرانیم استقلالی به تمام معنی کلمه بدون اندک مداخله هیچ دولت اجنبی – اصلاحات اساسی مملکت و رفع فساد تشکیلات دولتی که هر چه بر سر ایران آمده از فساد تشکیلات است .
ما طرفدار یگانگی عموم مسلمانانیم این است نظریات ما که تمام ایرانیان را دعوت به هم صدائی کرده خواستار مساعد تیم(
مجاهدین اولیه جنگل به احتیاجات زندگی توجهی نداشتند موهای سر و صورت را رها کرده تا جائیکه موهای اصلاح نشده آنان را به شکل خاصی جلوهگرد میساخت. یک کلاه نمدی سیاه بر سر و یک نیم تنه ضخیم پیشمین چوخا) بر تن و کفشی از چرم گاو میش (چموش)به پا و کولهباری سنگین به پشت و چماقی از چوب از گیل در مشت- یک تفنگ ورندل یا حسن موسی به دوش- یک داس یا دهره آویخته به کمر و چند قطار فشنگ حمایل“ داشتند. نقل از کتاب سردار جنگل تألیف ابراهیم فخرائی.
کار جنگلیان همچنان بالا میگرفت داوطلبان تازه از هر دسته و طبقه از کاسب، کشاورز، درس خوانده و روشنفکر، پزشک و نویسنده و .... به این نهضت می پیوستند و در راه پیشبرد هدفهای انسانی و ملی و میهنی از جان و دل میکوشیدند و با ایمان و شور فراوان به جنگ ستم ستمکاران میرفتند .
چون جنگل دارای مردان حقوق و روشنفکر گشت مرا منامهای نوشتند که در اینجا مواد 9 گانه آن ذکر میگردد.
ماه اول
حکومت عامه و قواء عالیه در دست نمایندگان جمع خواهد شد.
قواء مجریه در مقابل منتخبین مسئول بوده و تعیین آنها از مختصات نمایندگان متناوب ملت میباشد.
کلیه افراد بدون فرق نژاد و مذهب از حقوق مدنیه بطور تساوی بهرهمند خواهند بود.
آزادی تامه افراد انسان در استفاده کامل از قواء طبیعی خود.
الغاء کلیه شئون و امتیازات .
ماده دوم- حقوق مدنیه ماده سوم انتخاب – ماده چهارم اقتصاد- ماده پنجم معارف و ... ماده ششم قضاوت ماده هفتم دفاع- ماده هشتم کار- ماده نهم حفظ الصحه این اصول نه گانه مشتمل بر 34 موضوع است . در این اصول مترقیانه بهرهمندی افراد جامعه از حقوق مدنی و حفظ منافع ملی به خوبی رعایت شده است، پس از شناسائی و موقع و محل جنگلیها بوسیله هواپیماهای انگلیسی با توپ و غیره باین آزادیخواهان حمله شد و میرزا کوچک خان به همه افراد جنگلی سپرده بود که به سوی نیروهای دولتی ایران تیراندازی نکنند زیرا آنانرا برادر ارتشی میدانست و مرتباً عقب نشینی میکردند تا اینکه میرزا کوچکخان در نقطه سردی از جنگل در فصل زمستان بدون پوشاک و سرپناه از سرما خشک شد و یکی از جایزه بگیران سرمیرزا کوچک خان را برید و نزد خریداران سرآزادی خواهان برد. باین ترتیب با دخالت مستقیم روسها،انگلیسیها مقاومت جنگلیان پس از 7 سال مبارزه در هم شکست. خالو قربان چون از میرزا کوچک خان رنجیده بود در سقوط نهضت جنگل و شکست میرزا کوچک خان با گرفتن درجه سرهنگی باین جنبش ملی خیانت کرد. انقلاب جنگل در 1333 ایجاد و در 1340 نابود گردید .
“ میرزا انسانی عفیف و مهربان بود دلی نازکتر از برگ گل و مقاومتی سختتر از صخرههای کوهستان داشت، او تنها یک مرد نبود بلکه جوانمردی وارسته بود. او حظ نفس و زندگی راحت و جاه و مقام را به یک سو افکند. برتوسنیهای نفس لگام زد، اما خود اسیر خدمت خلق گردید او میدید که خون هزاران جوان، پیر، عالم و عامی، در راه نهضت مشروطیت ایران به خاک ریخته شده ولی عناصر بدنام و بدکام و بدکنش مانند دوال پا بر گرده ملت ایران سوار شدهاند و با شلاق ستم پیکر کهنسال ایران را شکنجه میدهند و این شکنجهها را میدید و رنج میبرد تا روزی که احساس کرد این شلاقها هر روز وی را میآزارد و روان او را مانند خوره میخورد، ناگزیر آزرده به گیلان شتافت و کرد آنچه را که میدانیم.
او تنها به گیلان برگشت و پیریزی پیکار آینده خود را به تنهائی آغاز کرد. مرا یاری آن نیست تا در این باره بیان دارم که در فرستادن او به جنگل چه کسی یا کسانی تأثیر داشتهاند یا مایه دلگرمی او شده بودند. آیا عناصر ملی و خیراندیش یا مردمی از داخل و خارج او را ارشاد بدین کار نمودند سخنی است که نمیتوان آنرا با استحکام بیان نمود... میرزا به معنی واقعی مردی میهن پرست بوده است. نه به وعده حکومت فریفته شد و نه مژده حکومت بزرگتری او را منحرف ساخت. به وعدهها پوزخند میزد و بنامه مشفقانه و یرخواهانه سفیر روس بیاعتنائی میکرد. حتی اگر مفادنامه سفیر را گوش میکرد کشته نمیشد و امروز هم زنده بود و با اعزاز و حشمت میزیست. میرزا با تمام سعیای که داشت از جامعه شناسی به دور بود و یک عنصر نقلابی به معنی عام نبود و از خوی سیاسی و سیاستمداری بهره نداشت. او برای خود اربابی جز وجدان خویشتن و آرمانهای ملی نمیشناخته ولی از درک صاحبان این آرمانها غافل نمانده بود- میرزا مردی مذهبی بود که هر خیانتی را هر اندازه هم که کوچک بود گناه میشمرد. هر چند سخت مهربان و پاکدل بود ولی به هنگام قتال بشیر شرزهای میماند و از کشتن و کشته شدن باکی نداشت.
میرزا تنها خودش بود و یک دنیای باطن. مکنت او فقط یک قران پولی بود که در جیبش یافته شد. ولی یک قران جاویدی که همیشه برای صاحبش نامی برابر گنج قارون بجا گذاشت. از آن عالیتر و انسانیتر آنکه یرزای سرمازده و خسته و کوفته در حال نزار دل ندارد رفیق راه خود را تنها گذارد، لذا گانوک را بر دوش میکشد و میخواهد او را از گدوک عبور دهد. دل ندارد زنده یا مرده همرزم خود را بدست دشمن بسپارد هر چند که خود زنده اسیر شود از اینرو این مرد بزرگ و انسان قهرمان با فدا کردن جان خود در راه دوست نشان داد که علیه نفس خود نیز سخت جنگیده است و آن چیزی است که جهاد اکبر نام دارد. مردی هقیام میکند ولی پیشنهاد هر نوع حکومتی را مردود میشمارد مردی که هر گونه شهوت را در خود کشته و ادت به نوع را به شهوت خدمت تبدیل گردانیده بود. آن اندازه که کشته شد و در کشته شدن نیز اثر جاودانهای از خلق و خوی انسانی خود بیادگار گذاشت که اخگر نیستی بر ادعای مخالفان خود افکند.
وقتی که سردار جنگل درک میکند که جز مرگ و تسلیم راه دیگری نمانده است ترجیح میدهد که با رزم،خود را به دیار آذریان برساند، باشد که مایهای تازه برگیرد .
میرزا دلی حساس و روانی حق طلب و پرشور داشت. وجودش شیفته عدالت بود و از بیدادگری نفرت داشت. رزمندهای مشهور و سرداری نیک نفس بود .
میرزا مردی خیراندیش و مدبر و سیاستمداری نزدیک بین بود که آگاهیهای او مانند کرم ابریشم به دور وجودش میپیچیدند و وی را از خارج بیخبر میگذاشتند....“
15 خرداد 1299 ه.ش. آغاز مبارزات میرزا کوچک جنگلی و آزادی خواهان ایرانی.
نهضت جنگل به رهبری روحانی مبارز، میرزا کوچک خان جنگلی (1257-1300ه.ش) و با اندیشه اتحاد دنیای اسلام مدت ها به مبارزه علیه استبداد محمدعلی شاه قاجار و استعمار دولت های خارجی روس و انگلیس پرداخت. اما نفوذ هواداران کمونیست در سران نهضت و خیانتشان علیه نهضت جنگل، باعث شد تا میرزا و یاران وفادارش در حمله نیروهای دولتی رضاخان به اعماق جنگل پناه ببرند .سرانجام میرزا در اثر سرما و برف و بوران کوه های گیلوا، جان به جان آفرین تسلیم کرد. دشمنانش سر او را از بدن جدا کردند و برای رضاخان به ارمغان آوردند.
مزار میرزا كوچك هم اكنون در بقعه سلیمان داراب رشت، زیارتگاه عاشقان آزادى و آزادگى است.
سرزمین گیلان که از استانهای سرسبز و افتخار آمیز ایران است، با آن گنجینه های پربار و غنی موسیقی محلی ( فولکلوریک ) همیشه الهام بخش و راه گشای آهنگسازان و هنرمندان و اساتید بزرگ در هنرهای گوناگون بوده است. از جمله، [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] وقتی به گیلان سفر کرد و ریاست مدرسه صنایع ظریفه این استان را پذیرفت با استقبال و ذوق و استعداد مردم این سامان در موسیقی روبرو گردید و با عشق و علاقه به کشف گوشه هایی از نواهای موسیقی محلی این دیار همت گماشت که از جمله قطعه « رقص چوبی قاسم آباد » ، « زرد ملیجه » ، « گوسفند دوخوان » و قطعاتی دیگر که در آثار آن استاد بزرگوار باقی مانده که بیشتر آنها در مایه « دشتی » است. این خود گواه ذوق و هنر سرشار سرزمین گهربار و هنرپرور گیلان است. کودک گیلانی از بدو تولد تا هنگامی که مسئولیت زندگی به دوشش می افتد گوش و روانش با نغمات دلنشین ترانه های روستایی در شالیزارها ، جنگل ها و لب رودخانه ها پرورش می یابد.
ناصر مسعودی در چنین فضایی به سال 1314 در رشت، محله « صیقلان » متولد می گردد. هنوز بیش از سه بهار از عمرش نگذشته بود که پدرش را از دست داد ، در آن زمان خانواده مسعودی مجموعاً عبارت از مادر و سه خواهر و سه برادر می شدند که ناصر کوچکترین آنها بود. بار مخارج تامین زندگی به دوش خواهر بزرگتر که از هنر خیاطی برخوردار بود محول شده بود به همین دلیل بعد از فوت پدر به منزل جدیدی که در گذر « سوخته تکیه » کوچه « مستوفی » نقل مکان می کنند. صدای گیرا و نغمه خوانی در خانواده ناصر موج می زد به طوری که همگی آنها از صدای خوش و دلنشین بر خوردار بودند ولی مشکلات گذران زندگی مجالی برای شکوفایی به آنها نمی داد پس ناصر هم نمی توانست از محضر و مکتب استادی برخوردار شود و تنها الگوی او در هنر آواز، امکانات متفرقه ای بوده که در اطرافش وجود داشته است.
ناصر مسعودی خود در این باره می گوید : « اگر کار مختصری در شناسایی و معرفی موسیقی گیلان انجام داده ام همه اش با تلاش و کوشش خودم بوده و البته تشویق هنر دوستان و دوستان هنرمند را نباید نادیده گرفت. من ضمن این که از کودکی که با نغمات دلنشین افراد خانواده ام خو گرفته بودم با صداهای خوش و گرم هنرمندان آن روزگار شهر رشت مانند: مرحوم حسین صوتی ، مرشد زورخانه محل ، موذن مسجد ، نوحه خوانان تکایا و گروهی کسبه دوره گرد و جوانان خوش صدای رشت که بیشتر در باغ با صفای محتشم جمع می شدند و نوا سر می دادند آشنا و الهام می گرفتم و بعدها خوانندگانی چون : بیابانی ، یزدان پرست ، منجمی ، تحویلداری، مرتضوی ، قرقانی و عده ای دیگر و صفحات گرامافون هنرمندانی مثل خانم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ، ظلی ، اقبال ، بدیع زاده ، معلم و استاد من بودند ولی بیش از دوازده سال نداشتم که برای اولین بار، شخصی به نام حافظی که از فرهنگیان رشت بود قطعه ای با ساز وی خواندم که هیچ وقت آن لحظه را فراموش نمی کنم و من بارها با شوهر خواهرم و تار حافظی در منزل خواندم و پایه و مایه هنری من از همین جا شروع شد.»
ناصر مسعودی در سال 1328 بنا به اقتضای وضع خاص خود به تهران آمد و با برادران دیگر در خیابان هفده شهریور فعلی و شهباز آن زمان اقامت گزید ولی جدایی از زادگاهش برای وی بسیار مشکل بود لیکن در تهران به واسطه امکانات مختلف بهتری می توانست تلاش کند در همین اوقات با یکی از همشهری های مقیم تهران که مشغول تحصیل در دبیرستان بود آشنا می شود و توسط وی که در کلاس موسیقی علی اکبر خان شهنازی در خیابان ناصرخسرو درس مویسقی می گرفت به کلاس استاد راه یافت، در این کلاس با آقای بحرینی معلم ویولون آشنا می شود و صدای وی مورد پسند بحرینی قرار می گیرد و توسط او به استاد شهنازی معرفی می شود و ناصر بسیار نیاموخته ها را در محضر شادروان شهنازی آموخت و عشق و علاقه به موسیقی سبب شد که ناصر گاهی چند روز هفته را در کلاس باشد ولی باز مشکلات زندگی مانع از ادامه این کار وی شد اما بهترین خاطرات ناصر در این کلاس طبق گفته خودش زمانی بوده که با ساز آقای بحرینی و گاهی با تار زنده یار شنازی که برای خودشان در کلاس می نواختند ، بود وناصر بنا به دستور استاد قطعه ای را با عشق فراوان ولی صدایی لرزان می خواند و همیشه مورد لطف و محبت استاد شنازی قرار می گرفت. مسعودی در سال 1332 با محمودی خوانساری آشنا شد و این یکی دیگر از خاطرات به یاد ماندنی وی می باشد زیرا دوستی محمودی خوانساری و مسعودی که بعدها دوستان هنرمند دیگری نیز به جمع آنان پیوستند ادامه پیدا می کند ولی دوستی او با مرحوم خوانساری خیلی صمیمی بود چه هر دو جویای نام و مشتاق یادگیری و تشنه آواز بودند. در آن ایام محمودی خوانساری در منزل دائی اش که در میدان بهارستان بود زندگی می کرد. ناصر می گوید : « عصرها از کوچه جنب مسجد سپهسالار پیاده به طرف پشت ورزشگاه شهباز دولاب برای تمرین می رفتیم ، با سادگی و بی توقعی و با کمال خلوص به خواندن می پرداختیم و هر دو نفر آرزوی رسیدن به هدف خود را داشتیم. یادش بخیر ،حبیب وزیری صدایی رسا داشت و تنی چند از هنرمندانی بودند که برای دل خود می خواندند و گاهی دور هم جمع می شدند و حالی می کردند و ردیفها و گوشه های موسیقی سنتی را با هم می خواندند مثل: پرویز توکلی که ذوق ویولون داشت ، مسعود برزین که سنتور می نواخت ، این همه وسیله شکوفایی و تشویق من بودند.»
در سال 1334 ناصر به زادگاهش رشت رفت و ساکن شد. در همان سال با هنرمندانی کم نظیر چون : شادروان امیر عطایی که صوتی خوش و زخمه ای گوشنواز داشت آشنا شد. مرحوم امیر عطایی از مردم خطه دیلمان بود و تار نیکو می نواخت به ناصر خیلی علاقه داشت و گاهی او را یاری می کرد. غیر از امیر عطایی اشخاص دیگری مثل : کیهان دیوان بیگی ، رکن الدین نژند ، اسداله سمیعی، علی اکبرپور، رضا نیکوروان، غلامرضا امانی ، حسین آمنین ، تحویلداری ، منجمی ، منوچهر آمیغ و منوچهر ویسانلو هنرمندان لایقی بودند و هر کدام در کلاس و حال و هوای خود در پیشبرد موسیقی استان گیلان سهمی به سزا دارند و ناصر در مجالست با ایشان بسیار آموخت. درهمین اوان مسعودی به خاطر استعداد و علاقه به بازی گری در تئاتر یزد مرحوم محمد حسن میلانی که از هنرمندان و بانیان تئاتر در گیلان بود معرفی شد و مدت سه سال در کار هنرپیشگی نیز فعالیت کرد و در نمایشنامه های متعدد و گوناگونی مانند: « لیلی و مجنون » ، « یوسف و زلیخا» ، « فاجعه رمضان » و... شرکت کرد و ضمن این که در رادیو ارتش به طور زنده هفته ای یک ربع ساعت با ارکستر اکبرپور و همکارانش به اجرای آواز و ترانه می پرداخت کار در تئاتر نیز خیلی مورد علاقه اش بود و ضمن اجرای نقش، آواز هم می خواند ولی متاسفانه به خاطر حساس بودن تارهای صوتی اش نتوانست به کار ادامه دهد چون وقتی نقشهای پیرمرد و .. را به او می دادند مدتی دچار گرفتگی صدا می شد، با مراجعه به پزشک گوش و حلق و بینی در رشت طبیب پس از معاینه به ناصر گفت : « اگر به کار در تئاتر ادامه دهی، دیگر قادر به خواندن نخواهی بود» . ناصر با تمام عشق و علاقه ای که به تئاتر داشت، ولی به خاطر موسیقی ، تئاتر را فدای موسیقی نمود و از تئاتر کناره گرفت . در اینجا بی مناسبت نیست که از شادروان میلانی یادی شود و آن این که وی برای فرهنگ و هنر گیلان زحمت کشید و در این کار بسیار کوشا بود و بسیاری از هنرپیشگان خوب و فعال و با استعداد از دست پروردگان او می باشند .
در سال 1336 که رادیو گیلان افتتاح شد، ناصر مسعودی جزو اولین خوانندگانی بود که در این رادیو برنامه اجرا کرد و تا سال 1338 کنسرت هایی که در مدارس و مراکز فرهنگی و هنری دیگر اجرا کرد با شرکت و همکاری همین هنرمندان تئاتر و رادیو گیلان بود ولی همین ترانه ها را از سال 1340 تا 1357 به شکلی زیباتر در رادیو و تلویزیون خواند که آهنگهای زیبا و محلی آن را اشخاصی نظیر غلامرضا امانی یکی ازهنرمندان خوب رشت ساخت که عبارتند از: « گول گول پیرهن » ، « پاییز گول » ، « گول ریحان » و همچنین کارهای هنرمند باذوق حسین آمنین مثل: « چی ناز کونی » ، « روخانه لب » ، « پاورچین » و نیز رضا نیکوروان با ترانه « گول مار» و « آمده فصل بهار» همه و همه پانه های ترقی و تلاش ناصر بودند که همیشه در هر مجلسی با سپاس از این هنرمندان ارزنده و دیگر دوستانش مثل: کیهان دیوان بیگی یاد می کند. ولی برای علی اکبرپور که در طول چندین سال با ایشان همکاری داسته احترام فوقالعاده ای قائل است و بیش از 40 آهنگ محلی را باید ثمره این همکاری دانست که به یادگار مانده است. ناصر در این باره می گوید: « از نوجوانی تا دوران شکوفایی هنرمند ارزنده علی اکبرپور با او همکاری داشتم، او هنرمندی است شایسته و انسانی است والا و در مورد آهنگهایش معتقدم که همه آنها الهام گرفته از شالیزارها و روستاهای سرسبز گیلان است».
این تلاش ادامه داشت تا سال 1339 که ناصر به خدمت سربازی با سه سال تاخیر می رود و اواسط سال 1339 به تهران اعزام می شود. در دوره تعلیماتی به وسیله یکی از دوستان نزدیک خانوادگی خود که خانم طلعت فیروزان و آقای توفیق رسام بودند و ناصر را که مثل پسر خود دوست داشتند به « استاد احمد عبادی » و « ملوک ضرابی » معرفی می کنند و استاد هم که مثل پدر هنرمندش، شادروان آقا میرزا عبداله پدر موسیقی سنتی ایران ، از هیچ کوششی درباره آموزش به هنردوستان دریغ نداشت او را مانند پدری دلسوز مورد حمایت و تشویق قرار داد و در اسفند ماه 1339 وی را به مرحوم پیرنیا معرفی کرد و ضمن شنیدن صدای ناصر او را مورد تشویق قراد داد و اولین ترانه های محلی او « بنفشه » و« دلواپسی » را با سنتور زنده یاد رضا ورزنده و ضرب شادروان افتتاح در آن روز ضبط و در 13 فروردین 1340 پخش شد و به طور کلی از همین سال فعالیت ناصر به طور دائم شروع و تا سال 57 ادامه داشت . ناصر سالها از محضر استاد عبادی کسب فیض کرد و یادگار همین سالها که بین 1340 تا 1350 می شود، برگ سبزهایی چند و به یاد ماندنی با پنجه سحرآمیز احمد عبادی باقی است که از کارهای خوب و سطح بالای مسعودی به شمار می رود.
ناصر مسعودی در طول 18 سال تلاش در رادیو و تلویزیون با هنرمندان بزرگی مانند: اصغربهاری( کمانچه ) ، مهدی خالدی( ویولون) ، رضا ورزنده(سنتور) ، حبیب اله بدیعی( ویولون) ، محمد میر نقیبی ( ویولون) ، عباس شاپوری( ویولون) ، جلیل شهناز ( تار) ، لطف اله مجد ( تار) ، فرهنگ شریف ( تار) ، فریدون حافظی ( تار) ، امیر ناصر افتتاح ( تنبک) ، عباس زندی( سنتور) ، ابراهیم سرخوش( تار) ، شاپور حاتمی( تار) ، مجید نجاحی ( سنتور) ، بزرگ لشگری ( ویولون) ، جواد لشگری ( ویولون) ، جهانگیر ملک ( تنبک) ، محمد موسوی ( نی) ، سلیم فرزان ( قره نی ) ، مرتضی حنانه ( پیانو) ، جواد معروفی ( پیانو) ، فریدون ناصری ( پیانو) و فرهاد فخرالدینی ( ویولون) همکاری داشته که آهنگهایی مثل « به یاد آشنا » ، « نفرین بر مستی» و « مسافر» او را به یاد خاطرات دوران جوانی می اندازد.
مرتضی خان حنانه آهنگ زیبایی در ارکستر فارابی که آهنگی محلی گیلکی بود به نام « اله تی تی » با صدای ناصر که ترانه لالایی برای دخترش بود خوانده با شعری دلپذیر از « سروش گیلانی» ، کاری زیبا و به یاد ماندنی از خود به جا گذاشتند .
ناصر مسعودی در سال 1342 با دختری از گیلان ازدواج کرد و کانونی گرم و پر مهر و صفا دارند، ثمره این ازدواج ، دو دختر و یک پسر می باشند .
ناصر مسعودی هیچ وقت در هنر ادعایی نکرد و انسانی بی تکبر و دوست داشتنی است که این از خوی و خصلت و مسلک درویشی او می باشد. وی معتقد است که همیشه شاگرد بوده و به هنر همه هنرمندان احترام می گذارد ، منتها هر که را در جای خودش. به هر حال حاصل 18 سال تلاش مداوم ناصر در رادیو و تلویزیون بیش از 200 ترانه محلی و غیر محلی است و حدود 12 آواز در برگ سبز و بیش از 20 ترانه در برنامه شاخه گل و گلهای صحرایی رادیو می باشد.
ناصر در مورد هنرمندان سرزمین گیلان زادگاه خود می گوید : « به فریدون پوررضا، زیباکناری ، منصور زمانی ، دعایی، و از پیش کسوتان به مهندس عاشورپور که صدایی گرم دارد علاقه دارم و همچنین آقایان تقی پور ، باقر اسکویی، سعید امیررحمت ، که هر کدام آهنگی زیبا و در خور توجه برایم ساخته اند و مسعود آجلی که بیش از 8 آهنگ مردمی برایم ساخت ، نظیر: « میر علی چوپان » ، « ایشااله » ، « لیلای من » ، « طفل دبستونی» و... که از اقبال عمومی برخوردار شدند. و ضمن ارادت به تمام شعرا به « نوذر پرنگ » ارادتی خاص دارم.
ناصر مسعودی در سال 1343 بنا به پیشنهاد مرحوم استاد روح اله خالقی به اتفاق آقایان استاد مهدی خالدی ، فرهنگ شریف ، جهانگیر ملک ، در چهارچوب مبادلات فرهنگی و هنری سفری به شوروی سابق داشت و در سال 1352 نیز سفری به آمریکا جهت شناساندن و معرفی موسیقی اصیل ایران به مردم آن سامان و دو سفر به پاکستان و یکبار به آلمان که ضمن اجرای موسیقی سنتی ، برنامه هایی در موسیقی محلی نیز اجرا کرد.
به امید اینکه ما قدر این هنرمند بزرگ را بدانیم که در زمان ما امثال ایشان اندکند .
شيون فومني (مير احمد سيد فخري نژاد) از شاعران محبوب و مشهور خطه ي شمال در سال 1325ه ش در شهرستان فومن ديده به جهان گشود او تحصيلات ابتدايي و سه ساله ي خود را در رشت سپري کرد و بعد از آن به کرمانشاه کوچ نمود و سه ساله دوم دبيرستان را تا اخذ ديپلم طبيعي -1345 در آنجا گذراند.
شيون در سال 1346 وارد سپاهي دانش در طارم زنجان شد و يکسال بعد به استخدام اداره آموزش و پرورش استان مازندران درآمدودر سال 1348 وارد زندگي زناشويي شد در کوچي عهده دار مديريت و تدريس در يکي از مدارس فولادمحله ساري گشت و تا سال 1351 با تمام مشکلات دست و پنجه نرم کرد و عاشقانه به رسالت خود که همانا تعليم و تربيت بود پرداخت و پس از آن نيز درديگر نقاط گيلان به اين شغل شريف باز هم ادامه داد.
او در سال 1374 مبتلا به بيماري نارسايي کليه شد و يک سال بعد براي درمان اين نارسايي به وسيله دياليز به تهران کوچ کرد و در همين سال با توجه به درد بيشمار موفق به اخذ فوق ديپلم (تجربي) از دانشگاه تربيت معلم گشت.
شيون در سال 1376 ه.ش پس از سالها تدريس و تعليم و تربيت فرزندان اين خاک طربناک بازنشسته شد.
او در شهريورماه 1377 پس از يک دوره بيماري مزمن کليوي و انجام پيوند کليه در يکي از بيمارستانهاي تهرانروي از نقاب خاک کشيد.
آرامگاهش در بقعه سليمانداراب رشت بنا به وصيتش در کنار سردار بزرگ ميرزا کوچک جنگلي است.
او علاوه بر آثار ارزشمند و ماندگار چهار فرزند به نام هاي حامد – کاوه – دامون و آنک – دختر قصيده نذر – نيز به يادگار نهاد.
آثار ادبي و هنري شيون فومني
شيون فومني يكي از شاعران نيرومند زمان ما بود كه وي را بايد شاعر دو زبانه ناميد. بطور كلي شاعران دو زبانه هم در عوام و مردم منطقه خود رسوخ مي كنند و هم در گستره ي ملي جايگاه ويژه مي يابند.
شيون فومني به عنوان يكي از شاعران موفق دو زبانه در حوزه شعر محلي و بومي گيلكي را كه داشت در محاق فراموشي قرار مي گرفت سينه به سينه تا آنسوي مرزهاي كشورمان اشاعه و ارائه نمود و جاودانه گشت و از سوي ديگر در حوزه شعر فارسي با انتشار مجموعه هاي شعر فارسي و ارائه قالبهاي معمول و مرسوم شعر فارسي از شاعران تأثير گذار و تواناي شعر معاصر بشمار مي رود.
تحقيق و پژوهش در زمينه ي فرهنگ، و ادب گيلان و ارائه مجموعه اشعار گيلكي در قالب غزليات، منظومه ها و دو بيني هاي محلي است از جمله آثار قابل تأمل و ماندگار اوست.
علاوه بر اينها، ترانه سرايي يكي از جنبه هاي ادبي و هنري شيون است كه با مهارت، چيرگي و تسلط بر موسيقي، آواها و ملودي هاي محلي و فارسي از وي بعنوان موفق ترين شاعر ترانه سرا شناخت كه در اين حوزه ترانه هاي متعددي از وي به وسيله خوانندگان نامور خوانده شده است.
پرداختن به شعر فارسي از تبحر و قريحه ي سرشار شاعرانه ي شيون است كه با انتشار مجموعه اشعار فارسي از تبحر و قريحه ي سرشار شاعرانه ي شيون است كه با انتشار مجموعه اشعار فارسي نشان داد از توانايي ها و برجستگي ادبي برخوردار است و از اين نظر گاه شيون، شعر و زبان شعري خود را محدود به يك زبان، لهجه و منطقه ننمود با بهره گيري از فرهنگ و زبان مادري خود در عرصه ي زبان و فرهنگ ملي كه همانا شعر فارسي است پروازهاي ديدني يي داشته است.
شيون در كنار شعر گيلكي و شعر فارسي فعاليتهاي پر دغدغه اي در ساير حوزه هاي ادبي داشته است از آنجمله: شعر و ادبيات كودكان، قصه، داستان كوتاه و فيلمنامه (سناريو) از ديگر آثار ارزشمند اوست كه طبعاً برشي ديگر از توانايي هاي وي بشمار مي رود.
آثار فارسي شيون
شيون فومني در شعر فارسي در دو شيوه كلاسيك و نو اشعار ماندگاري را از خود به يادگار نهاده است. غزل هاي شيون، از برجسته ترين غزل هاي معاصر شعر فارسي است كه وي را در رديف ممتازترين شاعر غزلسرا در حوزه ي غزل امروز نئوكلاسيك قرارداده است.
غزل هاي شيون، شيوه ي تخيل و مضمون پردازي شاعران سبك هندي، تشبيهات، استعارات، تصاوير و زبان امروزي همراه با تمثيل، تركيب سازي، مضمون يا بي و پارادوكس هاي زيبايي را در خود دارد كه البته همه اينها در كنار عناصر بومي و چه با اصطلاحات و تركيبات زباني گيلك، همانند: اين سفر (اين دفعه)، وعده خلافي، خرسخواري، تن شده، چموش پا تاوه و ... به واقع ديده مي شود كه كلمات را به راحتي دستكاري مي كند و با انها فضاي تخيلي مي سازد.
در غزل هاي او حتي قافيه ها بسيار طبيعي و زيبا بجا مي نمايند. خود او مي گويد: وزن و قافيه و رديف اگر انديشيده آيد پوشال كم بهايي است كه خار كني را به كار نمي رود.
تشخيص زباني او مربوط به گزينش لطيف ترين واژه ها رايج است و ناخودآگاه از واژه هاي خشك و خشن پرهيز مي كند وي بلاغت را با تخيل و زيبايي در كنار هم نشانده است؛ به ويژه كه سراسر اشعار و مجموعه هاي او هواي شمال را دارد و فضاي گيلان را مي توان در شعر او به وضوح مشاهده كرد. اين گونه بومگرايي كه از عناصر سبكي اوست، يكي از محصولات نو گرايي نيمايي است كه شاعر را با محيط خويش، پيوند مي دهد.
در كنار غزل در حوزه اشعار كلاسيك، رباعي، دو بيتي، مثنوي، قصيده از جمله طبع آزمايي هاي شاعر بوده است كه همواره با توجه به ظرفيت قالبها مشاهده توانمنديها و موفقيتهاي شيون هستيم.
امّا اشعار نو و اشعار سپيد از پر دغدغه ترين لحظه هاي سرودن شاعر بوده است كه چهره ديگر شاعر را در اين قالب به خوبي مي بينيم كه چقدر از ظرفيتهاي بياني، زباني، عاطفي و ... شاعر را با خود به همراه داشته است كه تا بدان پايه شاعري با آنهمه غزل هاي زيبا و دلنشين گرايش خاصي به سرودن اشعار سپيد نشان مي دهد.
آثار فارسي شيون فومني:
1- پيش پاي برگ (برگزيده اشعار): اين مجموعه شعر برگرفته و برگزيده اشعار فارسي شاعر از قالب غزل، مثنوي، رباعي، دو بيتي، نو و سپيد از اواخر دهه چهل تا اوايل دهه هفتاد سالهاي شاعري شيون است. ناشر: شاعر، چاپ اول بهار 1374.
2- يك آسمان پرواز (برگزيده اشعار): اين مجموعه شعر برگرفته و برگزيده اشعار فارسي شاعر از قالب غزل، رباعي، دو بيتي، شعر نو، شعر سپيد از اواخر دهه چهل تا اوايل دهه هفتاد سالهاي شاعري شيون است. ناشر: شاعر، چاپ اول بهار 1374.
3- از تو براي تو: اين مجموعه در برگيرنده ي غزل، رباعي، دو بيتي، مثنوي سروده ي شاعر است، به كوشش: حامد فومني. ناشر: خجسته، چاپ اول 1378.
4- رودخانه در بهار: اين مجموعه در برگيرنده ي اشعار سپيد شاعر همراه با مقدمه اي از شيون در باب ديدگاه وي از شعر و زبان شعري است، به كوشش: حامد فومني، ناشر: خجسته، چاپ اول 1378.
5- كوچه باغ حرف: اين مجموعه در برگيرنده ي كليه اشعار شاعر در قالب رباعي است كه در يك كتاب گردآوري و تدوين شده است، به كوشش: حامد فومني. ناشر: هدايت، چاپ اول 1382.
روحش شاد :
آقا شاهين دستتون درد نكنه
اتفاقا خودم تو فكر شيون و مسعودي بودم كه شما پيشدستي كردي.
سلام ...
- نام هتل
- آدرس
- شماره تماس هتل
- تعداد ستاره
قربان شما : شاهین کینگ
سلام ...
جای همگی دوستان غیر گیلانی خالی . عجب بارون زیبای می باره
=================================================
درباره گروه کوهنوردی چکاد
گروه کوهنوردی چکاد رسماً در تاریخ 1374 تاسیس گردیده و از گروههای رسمی و تحت پوشش گروه كوهنوردي چكاد رشت در سال 1374با دور هم جمع شدن 16 نفر از كوهنوردان با سابقه تشكيل شده اسـت . و هدف آنها حفظ و اشاعة فرهنگ كوهنوردي و آشـنا كردن جوانان با كوهنوردي علمي در اسـتان بود . در همين راسـتا اقـدام به برگزاري اولين دوره سنگنوردي رسمي در استان گيلان نمود پس از آن در هر سال عهده برگزاري كارگاهاي متعدد آموزشي در سطح گروه بود كه حـامل آن وجود 2 مربي رسـمي فدراسـيون و تعداد 25 نفر كه دوره هاي مختلف كارآموزي را پشـت سـر گذاشـته اند و همچنين تعداد 10 راهنماي منطقه كه آشـنا به مسـيرهاي صعود به قلل وجنگلهاي استان گيلان مي باشند اين گروه هم اكنون داراي 33 عضو رسـمي 50 عضو آزمايشـي و عضو افتخاري مي باشـد. تعدادي ازبرنامه هاي شاخص گروه به ترتيب زير مي باشند.
اولین صعود زمستانی قله شاه معلم (بلندترین قله گیلان) 1372
صعود زمستانی قله الوند 1374
صعود به قله علم کوه (مسیر سیاه سنگها)84-82-80-79-1376
صعود به قله علم کوه (مسیرگرده آلمانها) 1382
صعود به قله دماوند - جبهه جنوبی (رینه) 81-80-78-1376
صعود به قله دماوند - جبهه شمالی (ناندل) 82-81-1378
صعود به قله دماوند - جبهه شمال شرقی (تخت فریدون) 1378
صعود زمستانی به قله دماوند - جبهه جنوبی (رینه) 1378
شرکت در صعود زمستانی بین المللی دماوند 1379
شرکت در ماراتن بین المللی دماوند 1381
اولین صعود زمستانی قله سبلان (از گیلان) 1380
برگزاری اولین دوره آموزش رسمی سنگنوردی در گیلان 1377
کسب مقام اول سنگنوردی بانوان کشور 1381
صعود به قلل البرز مرکزی: سرکچال، کلون بستک، جانستون، آزاد کوه، سرماهو، کمان کوه، یخچال، پاشوره، ریون، هربرار، کهون، خلنو، سن بوران، حوض دان، دالاخانی، زردکوه و....
صعود زمستانی دماوند جبهه شمالی زمستان 82
شرکت در صعود سراسری زمستانی به قله زردکوه زمستان 82
شرکت در صعود سراسری زمستانی به قله دنا زمستان 83
اولین صعود زمستانی اشترانکوه (سن بوران ) از گیلان 1381
برگزاری نمایشگاه عکس (کوه - طبیعت - انسان) 1381
صعود به قله کلیمانجارو 1384
صعود به قله مونت کنیا 1384
صعود به قله آرارات (ترکیه) 1384
مسئولیت کل تدارکات صعود تیم منتخب گیلان به قلل علم کوه و تخت سلیمان 1384
فرود از آبشارهای اندرس 1383
گروه كوهنوردي چكاد طبق چارت فدارسـيون داراي هيئت مسئوليني متشكيل از نفرات زير ميباشد:
دبير يا سرپرست
بازرس
مسئول كميته فني
مسئول كميته مالي و تداركات
مسئول كميته روابط عمومي
اين افراد بر اسـاس آيين نامه گروه در پايان سـال كاري كه درآخر تابسـتان هر سال مي باشد. با تشكيل مجمع سـالانه و فرا گيري، توسط اعضا انتخاب مي شوند و موظف مي گردند تا بر طبق قوانين موجود نسبت به پيشبرد اهداف گروه تلاش نمايند جلسـات هفتگي هيئت مسـئولين روزهاي چهارشـنبه هر هفته تشـكيل مي شود. و در پايان هر فصل با تشـكيل مجمع عمومي، گزارشي از فصل گذاشته و برنامه هاي پيشنهادي فصل آينده ارائه مي شود تعدادي از برنامه هاي شاخص گروه به ترتيب زير مي باشند. در آخرين مجمع سـالانه گروه در تاريخ 17 / 6 / 84 تشكيل اعضاي هيئت مسئولين به شرح زير انتخاب شدند:
دبير و سرپرست گروه محمد رضا دادخواه اميدي
بازرس گروه مسعود احمدي پور
مسئول كميته فني نويد كاوسي
مسئول كميته مالي و تداركات مرتضي حسن زاده نودهي
روابط عمومي افشين ميرزائي
قربان شما : شاهین کینگ
محمد بشرا ( درویش گیلانی ) از سال 1342 خورشیدی مقاله نویسی ، خبرنگاری فرهنگی ، روزنامه های کیهان و اطلاعات را آغاز کرد و به گزارش گری و نوشتن مقاله های انتقادی-اجتماعی ، مردم شناسی و فرهنگ مردم گیلان پرداخت بعد از انقلاب عضو هیات تحریریه ی روزنامه ی جنگل شد و در عمر روزنامه نگاری خود که به تناوب ادامه دارد [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] متعددی نوشت و به چاپ رسانید
در سال های پایانی دهه ی پنجاه ، یک سال گوینده ی برنامه ی " نغمه ها و ترانه های گیلکی " بود که شادروان سرهنگ اسحاق شهنازی ، ادیب و شاعر نام آور گیلان ، برای رادیو رشت تهیه می کرد و متن آن را نیز می نوشت و با معرفی " ا شعرانا سرهنگ شهنازی جمه جورا کونه " ساعت یک بعدازظهر هر روز به جز روزهای تعطیل از رادیو رشت برای دوست داران شعر گیلکی پخش می شد
از سال 1349 که مرکز تلویزیون گیلان و مازندران در رشت گشوده شد ، سردبیری اخبار محلی این مرکز را به عهده گرفت و به گروه نویسندگان و محققان مرکز تلویزیون گیلان و مازندران پیوست . بعد از انقلاب پس از وقفه ای چندساله بار دیگر از سال 1362 به عنوان محقق و نویسنده و تهیه کننده ی صدا و سیمای مرکز گیلان فعالیت های هنری و تحقیقی خود را از سر گرفت
وی در سال های همکاری با تلویزیون در تهیه ، تحقیق و نویسندگی فیلم های مستند بسیاری شرکت داشت پس از پیوستن رادیو به تلویزیون ، برنامه های هفتگی " اندیشه ی شاعر " و " شعر و اندیشه " را برای رادیو گیلان می نوشت . از سال 1352 تهیه و تولید و کارشناسی برنامه ی " فرهنگ گیلان " را برعهده گرفت . این برنامه در سال های متوالی ، بین نیم تا یک ساعت ، بعد از اخبار ساعت بیست و یک رادیوی ایران به جای برنامه ی فرهنگ مردم " شادروان استاد " انجوی شیرازی " از رادیو رشت پخش می شد که تا سال 1358 ادامه یافت . همکاران وابسته و پیوسته ی بسیاری از جوانان باذوق و جست و جوگر " شهرها و روستاهای گیلان فراهم آورد که چند نفری از آنان روی در نقاب خاک کشیده اند و گروهی دیگر ، هنوز فعالند و فرهنگ مردم روستای خود را گردآوری و گاه رساله ای از آن را به چاپ می رسانند . در برنامه ی فرهنگ گیلان" جنبه های گوناگون فرهنگ مردم گیلان به صورت گفتار ، مصاحبه های حضوری رادیویی و صدای مراسم گوناگون که در موقع اجرا ضبط می شد ، به صورت ، برنامه های هفتگی و برنامه های ویژه پخش می شد
گویندگی این برنامه را در سال های متمادی ، شادروان " هادی طاهباز " ، زنده یاد خانم " کازرانی " و آقای " خسرو آران " که از گویندگان مسلط و خوش صدا و کارآمد مرکز رشت بودند برعهده داشتند و نویسنده ی برنامه نیز به عنوان کارشناس در برنامه شرکت می کرد . از فراهم آمده های این برنامه ی رادیویی ، جنگ های فرهنگی گوناگونی تنظیم و تهیه و به دیگر رادیوهای محلی سراسر کشور فرستاده و پخش می شد و نوعی تبادل فرهنگی صورت می گرفت که نویسندگی بیشتر این برنامه های فرهنگی برعهده ی او بود
منبع : یک وبلاگ گیلانی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)