گر دست به لوحه ي قضا داشتمي
بر ميل و مراد خويــــش بنگاشتمي
غم را ز جهان يكســــره برداشتمي
وز شادي ســـــر به چرخ افراشتمي
گر دست به لوحه ي قضا داشتمي
بر ميل و مراد خويــــش بنگاشتمي
غم را ز جهان يكســــره برداشتمي
وز شادي ســـــر به چرخ افراشتمي
زين گنبدِ چرخنده، بــــــــد افعالي بين
وز جمله ي دوستان، جهان خالي بين
تا بتواني، تو يك نفــــــس خود را باش
فردا مطلب، دي منگر، اكنــــــــــون بين
آنهـــا کــِ کهن شُدنــد و اينها کــِ نُوند
هـَـر کس بمـُـــراد خويش يکــــ تکــــ ــ بدوَنــد
اين کـُهنه جهـــان بکـَس نمانـَـد باقـی ..
رَفتند و رَويـــم ديگـــَــ ـــ ــر آينــد و روَنـــد
رباعی (یکصد و هجدهمین منهای یک)
در کارگه کوزهگری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگــــاه یـکی کـوزه بـرآورد خروش
کو کوزهگــر و کوزهخــر و کوزه فــروش
چون روزی تو خدای قسـمت فرمود
هرگز نکند کـــــــــم و نخواهد افزود
آسوده ز هر چه هســت میباید شد
وآسوده ز هر چه نیـست میباید بود
يا رب تو گِلم سرشـته اي، من چه كنم؟
پشم و قصبم تو رشته اي، من چه كنم؟
هر نيــــــــك و بدي كه آيد از من به وجود
تو بر سرِ من نبشــــته اي، من چه كنم؟
گر گُل نبود نصيــبِ ما، خار بس است
ور نور به ما نمي رسد، نار بس است
گر خرقه و خانقاه و شيـــــــــخي نبود
ناقوس و كليســـــــيا و زنّار بس است
آن کس که به خوبان لبِ خندان داده ست
خونِ جگری به دردمـــــــــــندان داده ست
گر قسمتِ ما نداد شـــــــادی، غم نیست
شادیم که غم هــــــــزار چندان داده ست
ترکیب طبایع چو به کام تو دمی است
رو شاد بزی اگرچه برتو ستمی است
با اهل خرد باش که اصل تن تو
گردی و نسیمی و غباری و دمی است
Last edited by F l o w e r; 21-01-2012 at 15:42.
گر شاخ بقا ز بیخ بختت رست است
ور بر تن تو عمر لباسی چست است
در خیمه تن که سایبانیست ترا
هان تکیه مکن که چارمیخش سست است
Last edited by F l o w e r; 21-01-2012 at 15:45.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)