تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 2 از 4 اولاول 1234 آخرآخر
نمايش نتايج 11 به 20 از 32

نام تاپيک: خواجوی کرمانی

  1. #11
    داره خودمونی میشه amatraso's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2010
    محل سكونت
    in the speace
    پست ها
    65

    پيش فرض

    گر راه بود بر سر کوی تو صبا را




    گر راه بود بر سر کوی تو صبا را
    در بندگیت عرضه کند قصه ما را
    ما را به سرا پرده‌ی قربت که دهد راه
    برصدر سلاطین نتوان یافت گدا را
    چون لاله عذاران چمن جلوه نمایند
    سر کوفته باید که بدارند گیا را
    گر ره بدواخانه‌ی مقصود نیابیم
    در رنج بمیریم و نخواهیم دوا را
    مرهم ز چه سازیم که این درد که ما راست
    دانیم که از درد توان جست دوا را
    فریاد که دستم نگرفتند و به یکبار
    از پای فکندند من بی سر و پا را
    از تیغ بلا هر که بود روی بتابد
    جز من که به جان میطلبم تیغ بلا را
    هنگام صبوحی نکشد بی گل و بلبل
    خاطر بگلستان من بی برگ و نوا را
    روی از تو نپیچم وگر از شست تو آید
    همچون مژه در دیده کشم تیغ بلا را
    بیرون نرود یک سر مو از دل خواجو
    نقش خط و رخسار تو لیلا و نهارا

    ---------- Post added at 11:34 AM ---------- Previous post was at 11:30 AM ----------

    چو در نظر نبود روی دوستان ما را

    به هیچ رو نبود میل بوستان ما را

    رقیب گومفشان آستین که تا در مرگ

    به آستین نکند دور از آستان ما را

    به جان دوست که هم در نفس بر افشانیم

    اگر چنانکه کند امتحان به جان ما را

    چه مهره باخت ندانم سپهر دشمن خوی

    که دور کرد بدستان ز دوستان ما را

    به بیوفائی دور زمان یقین بودیم

    ولی نبود فراق تودر گمان ما را

    چو شد مواصلت و قرب معنوی حاصل

    چه غم ز مدت هجران بیکران ما را

    گهی که تیغ اجل بگسلد علاقه‌ی روح

    بود تعلق دل با تو همچنان ما را

    اگر چنان که ز ما سیل خون بخواهی راند

    روا بود به جدائی ز در مران ما را

    وگر حکایت دل با تو شرح باید داد

    گمان مبر که بود حاجت زبان ما را

    شدیم همچو میانت نحیف و نتوان گفت

    که نیست با کمرت هیچ در میان ما را

    گهی کز آن لب شیرین سخن کند خواجو

    ز نوش ناب لبالب شود دهان ما را
    Last edited by amatraso; 28-06-2011 at 09:32.

  2. #12
    داره خودمونی میشه amatraso's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2010
    محل سكونت
    in the speace
    پست ها
    65

    پيش فرض

    وقت صبوح شد بیار آن خورمه نقاب ار



    از قدح دو آتشی خیز و روان کن آب را
    ماه قنینه آسمان چون بفروزد از افق



    در خوی خجلت افکند چشمه‌ی آفتاب را
    وقت سحر که بلبله قهقهه بر چمن زند



    ساغر چشم من بخون رنگ دهد شراب را
    بسکه بسوزد از غمش ایندل سوزناک من



    دود برآید از جگر ز آتش دل کباب را
    چون بت رود ساز من چنگ بساز در زند



    من به فغان نواگری یاد دهم رباب را
    گر به خیال روی او در رخ مه نظر کنم



    مردم چشمم از حیا آب کند سحاب را
    دست امید من عجب گر به وصال او رسد



    پشه کسی ندید کو صید کند عقاب را
    چون مه مهربان من تاب دهد نغوله را



    در خم عقربش نگر زهره‌ی شب نقاب را
    خواجو اگر ز چشم تو خواب ببرد گو ببر



    زانکه ز عشق نرگسش خواب نماند خواب را

  3. #13
    در آغاز فعالیت raha khomshele's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    پست ها
    2

    پيش فرض

    ای ترک آتش رخ بیار آن آب آتش فام را


    وین جامه‌ی نیلی ز من بستان و در ده جام را

    چون بندگان خاص را امشب به مجلس خوانده‌ئی

    در بزم خاصان ره مده عامان کالانعام را

    خامی چو من بین سوخته و آتش ز جان افروخته

    گر پخته‌ئی خامی مکن وان پخته در ده خام را

    در حلقه‌ی دردی کشان بخرام و گیسو برفشان
    در حلقه‌ی زنجیر بین شیران خون‌آشام را

    چون من برندی زین صفت بدنام شهری گشته‌ام

    آن جام صافی در دهید این صوفی بدنام را

    یک راه در دیر مغان برقع براندازی صنم تا کافران

    از بتکده بیرون برند اصنام را

    گر در کمندم میکشی شکرانه را

    جان میدهم کان دل که صید عشق شد

    دولت شمارد دام را

  4. #14

    پيش فرض


    مگذر ای یار و درین واقعـــ ه مگذار مرا
    چون شدم صید تو بر گیر و نگهـــدار مرا
    اگرم زار کشی میکشی و بیـــزار مشو
    زاریم بین و ازین بیــش میازار مـــرا
    چون در افــتاده‌ام از پای و ندارم سر خویش
    دستـــ من گیر و دل خستـــ ه بدست آر مرا
    بی گل روی تو بس خار که در پای منستـــ
    کیست کز پای بـــرون آورد این خار مرا
    برو ای بلبل شوریده کــ ه بی گلروئی
    نکشد گوشه‌ی خاطر ســـوی گلزار مرا
    هر که خواهد که بیک جرعه مرا دریابد
    گو طلب کن بدر خانه‌ی خمار مـــرا
    تا شوم فاش بدیوانگی و ســـرمستی
    مستـــ وآشفته برآریـــد ببازار مرا
    چند پندم دهی ای زاهد و وعظم گوئی
    دلق و تسبیح ترا خرقــــه و زنار مرا
    ز استانـــم ز چه بیرون فکنی چون خواجو
    خاکــــ را هم ز سرم بگذر و بگـــذار مرا


  5. این کاربر از F l o w e r بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  6. #15

    پيش فرض

    مگذار مطرب را دمی کز چنگ بنهد چنگ را

    در آبگون ساغر فکن آن آب آتش رنگ را


    جام صبوحی نوش کن قول مغنی گوش کن

    درکش می و خاموش کن فرهنگ بی‌فرهنگ را


    عامان کالانعام را در کنج خلوت ره مده

    الا ببزم عاشقان خوبان شوق شنگ را


    ساقی می چون زنگ ده کائینهٔ جان منست

    باشد که بزداید دلم ز آئینه جان زنگ را


    پر کن قدح تا رنگ زرق از خود فرو شویم به می

    کز زهد ودلق نیلگون رنگی ندیدم رنگ را


    آهنگ آن دارد دلم کز پرده بیرون اوفتد

    مطرب گر این ره میزند گو پست گیر آهنگ را


    فرهاد شورانگیز اگر در پای سنگی جان بداد

    گفتار شیرین بی سخن در حالت آرد سنگ را


    آهوی چشمت با من ار در عین روبه بازی است

    سر پنجهٔ شیر ژیان طاقت نباشد رنگ را


    خواجو چو نام عاشقان ننگست پیش اهل دل

    گر نیک‌نامی بایدت در باز نام و ننگ را


    خواجو چو این ایام را دیگر نخواهی یافتن

    باری بهر نوعی چرا ضایع کنی ایام را


    گر کامرانی بایدت کام از لب ساغر طلب

    ور جان رسانیدی بلب از دل طلب کن کام را
    Last edited by F l o w e r; 11-01-2012 at 10:17.

  7. #16
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    پست ها
    160

    پيش فرض

    هــمــچــو بــالــات بـگـویـم سـخـنـی راسـت تـرا /// راســتــی را چــه بـلـائـیـسـت کـه بـالـاسـت تـرا
    تـا چـه دیـدسـت ز مـن دیـده کـه هـردم گوید /// کــایــن هــمــه آب رخ از رهــگــذر مـاسـت تـرا
    ایـکـه بـر گـوشـهٔ چـشـمـم زده‌ئـی خیمه ز موج /// مــشــو ایــمــن کــه وطـن بـر لـب دریـاسـت تـرا
    پــیــش لــعــلــت کــه از او آب گــهــر مــیــریـزد /// وصــف لــؤلــؤ نــتــوان کــرد کــه لـالـاسـت تـرا
    این چه سحرست که در چشم خوشت میبینم /// ویـن چـه شورست که در لعل شکر خاست ترا
    دل دیــوانـه چـه جـائـیـسـت کـه بـاشـد جـایـت /// بـر سـر و چـشـمـم اگـر جـای کـنـی جـاسـت ترا
    جــان بــخــواه از مـن بـیـدل کـه روانـت بـدهـم /// بــجــز از جــان ز مــن آخــر چــه تـمـنـاسـت تـرا
    ایــدل ار راســتــی از زلــف ســیــاهــش طــلـبـی /// هــمــه گــویــنــد مــگــر عــلـت سـوداسـت تـرا
    در رخ شـمـعـی خـواجـو چـو نـظـر کـرد طـبـیب /// گـفـت شـد روشـنـم ایـن لحظه که صفر است ترا

  8. #17

    پيش فرض


    آخر ای یار فرامــوش مکـــن یارانرا

    دل سرگشته بدست آر جگــر خوارانرا



    عام را گـــر ندهی بار بخلوتگــ ه خاص


    ز آستــان از چـ ه کنــی دور پرستارانرا



    وصل یوسف ندهد دست به صد جــان عزیز


    این چــــ ه سودای محالستـــ خریدارانرا



    گر نه یاری کنـــد انفاس روان‌بخش نسیم


    خبر از مقدم یاران کـــ ه دهد یارانـــرا



    آنکه چون بنده بهــر موی اسیری دارد


    کی رهائی دهد از بند گرفتـــارانرا



    دستـــ در دامن تسلیــم و رضا باید زد


    اگـــر از پای در آرند گنـــ ه کارانرا



    روز باران نتوان بار سفــر بست ولیک
    ــ

    پیش طوفــان سرشکم چــ ه محل بارانرا



    دستگاهیستــــ پر از نافــ ه آهوی تتار


    حلقــ ه‌ی سنبل مشکین تـــو عطارانرا



    حال خواجو ز ســر کوی خراباتـــ بپرس


    که نیابی بــ ه در صومعـــ ه خمارانرا



  9. #18
    داره خودمونی میشه amatraso's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2010
    محل سكونت
    in the speace
    پست ها
    65

    پيش فرض

    آن نقش بین که فتنه کند نقش‌بند را



    و آن لعل لب که نرخ شکستت قند را
    پندم مده که تا بشنیدم حدیث دوست



    در گوش من مجال نماندست پند را
    چون از کمند عشق امید خلاص نیست


    رغبت بود بکشته شدن پای بند را
    آنرا که زور پنجه‌ی زور آوری نماند



    شرطست کاحتمال کند زورمند را
    گر پند میدهندم و گر بند مینهند



    ما دست داده‌ایم بهر حال بند را
    نگریزد از کمند تو وحشی که گاه صید



    راحت رسد ز بند تو سر در کمند را
    برکشته زندگی دگر از سر شود پدید



    گر بر قتیل عشق برانی سمند را
    هر چند کز تو ضربت خنجر گزند نیست



    عاشق باختیار پذیرد گزند را
    خواجو چو نیست زانکه ستم می کند شکیب



    هم چاره احتمال بود مستمند را

  10. این کاربر از amatraso بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #19
    داره خودمونی میشه amatraso's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2010
    محل سكونت
    in the speace
    پست ها
    65

    پيش فرض

    رام را گر برگ گل باشد نبیند ویس را

    ور سلیمان ملک خواهد ننگرد بلقیس را




    زنده‌ی جاوید گردد کشته شمشیر عشق

    زانکه از کشتن بقا حاصل شود جرجیس را





    جان بده تا محرم خلوتگه جانان شوی

    تا نمیرد کی به جنت ره دهند ادریس را





    گرنه در هر جوهری از عشق بودی شمه‌ئی

    کی کشش بودی به آهن سنگ مقناطیس را





    همچو خورشید ار برآید ماه بی مهرم ببام

    مهر بفزاید ز ماه طلعتش برجیس را





    دامن محمل براندازی مه محمل نشین

    یا بگو با ساربان تا بازدارد عیس را





    چون بتلبیسم بدام آوردی اکنون چاره نیست

    بگذر از تزویر و بگذار ای پسر تلبیس را





    تا نپنداری که گویم لاله چون رخسار تست

    کی به گل نسبت کند رامین جمال ویس را





    خواجو ار در بزم خوبان از می یاقوت رنگ

    کاس را خواهی که پر باشد تهی کن کیس را


  12. این کاربر از amatraso بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  13. #20
    داره خودمونی میشه amatraso's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2010
    محل سكونت
    in the speace
    پست ها
    65

    پيش فرض

    ای ماه قیچاقی شبست از سر بنه بغطاق را



    بگشای بند یلمه و در بند کن قبچاق را
    در جان خانان ختا کافر نمیکرد این جفا



    ای بس که در عهد تو ما یاد آوریم آن جاق را
    شد کویت ای شمع چگل اردوی جان کریاس دل



    چون میکشی چندین مهل در بحر خون
    مشتاق را
    تاراج دلها میکنی در شهر یغما میکنی



    بر خسته غوغا میکنی نشنیده‌ئی یاساق را
    در پرده از ناراستی راه مخالف میزنی



    بنواز باری نوبتی چون میزنی عشاق را
    ای ساقی سوقی بیار آن آفتاب راوقی



    باشد که در چرخ آوریم آنماه سیمین ساق را
    هر صبحدم کاندر غمش جام دمادم در کشم



    چشمم بیاد لعل او در خون کشد آیاق را
    سلطان گردون از شرف در پای شبرنگش فتد



    چون ماه عقرب زلف من برسر نهد بنطاق را
    تا آن نگار سیمبر در وی وطن سازد مگر



    بنگارم از خون جگر خلوتگاه آماق را
    نوئین بت رویان چین خورشید روی مه جبین



    گر زانکه پیمان بشکند من نشکنم میثاق را
    گفتم که یک راه ای صنم بر چشم خواجو نه
    قدم




    گفت از سرشک دیده‌اش پرخون کنم بشماق
    را

  14. این کاربر از amatraso بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •